همه پول های دنیا :

محصول 2017 آمریکا به کارگردانی ریدلی اسکات ، ماجرای واقعی ربوده شدن نوه میلیارد نفتی جان پل گتی در سال 1973 را روایت می کند با محوریت قرار دادن خساست و تنگ نظری پیرمرد پول پرست و در مقابل تلاش های مادر برای نجات فرزندش و یک مباشر هم در این میان کارها را راه می اندازد ، مباشری که انتظار داریم با حضور مارک والبرگ در این نقش ، نقشی کلیدی و محوری در داستان داشته باشد یا حداقل رابطه عمیقی بین او و مادر شکل گیرد ، اما در عمل این کاراکتر هیچ نقش کلیدیی در پیشبرد داستان ندارد و فقط می تواند حکم یک راوی یا شاهد سوم شخص را داشته باشد و همین تبدیل می شود به بزرگترین نقطه ضعف فیلم ؛ اینکه ما یک پیرمرد بد عنق و خسیس پولدار با بازی عالی کریستوفر پالمر (که فقط چند روز فرصت داشت تا جانشین کوین اسپیسی شود) و یک مادر نگران و فداکار باز با بازی عالی میشله ویلیامز داشته باشیم ، اما کاراکتری که قرار است نقش چسب بین قطعات پازل داستان فیلم را بازی کند با بازی خنثی و بی تفاوت مارک والبرگ ، همه چیز را خراب کند و آنچه در ذهن می ماند همان دو بازی عالی است .
***
محصول 2017 آمریکا به کارگردانی ریدلی اسکات ، ماجرای واقعی ربوده شدن نوه میلیارد نفتی جان پل گتی در سال 1973 را روایت می کند با محوریت قرار دادن خساست و تنگ نظری پیرمرد پول پرست و در مقابل تلاش های مادر برای نجات فرزندش و یک مباشر هم در این میان کارها را راه می اندازد ، مباشری که انتظار داریم با حضور مارک والبرگ در این نقش ، نقشی کلیدی و محوری در داستان داشته باشد یا حداقل رابطه عمیقی بین او و مادر شکل گیرد ، اما در عمل این کاراکتر هیچ نقش کلیدیی در پیشبرد داستان ندارد و فقط می تواند حکم یک راوی یا شاهد سوم شخص را داشته باشد و همین تبدیل می شود به بزرگترین نقطه ضعف فیلم ؛ اینکه ما یک پیرمرد بد عنق و خسیس پولدار با بازی عالی کریستوفر پالمر (که فقط چند روز فرصت داشت تا جانشین کوین اسپیسی شود) و یک مادر نگران و فداکار باز با بازی عالی میشله ویلیامز داشته باشیم ، اما کاراکتری که قرار است نقش چسب بین قطعات پازل داستان فیلم را بازی کند با بازی خنثی و بی تفاوت مارک والبرگ ، همه چیز را خراب کند و آنچه در ذهن می ماند همان دو بازی عالی است .
***
استن و اولی :

فیلمی بی ادعا و بی زرق و برق و در عوض گرم و صمیمی درباره رابطه کاری-دوستی معروف ترین زوج کمدین تاریخ سینما . در این فیلم محصول 2018 ساخته جان اس برد ما با زوایای پنهان و کمتر گفته شده ایی از زندگی و رابطه این دو نفر آشنا می شویم ، اینکه برخلاف فیلم هایشان ، در پشت صحنه این استن لورل (با بازی استیو کوگان) بوده که مخش بهتر کار می کرده و اغلب ایده ها ساخته و پرداخته ذهن خلاق او بوده نه الیور هاردی (با بازی جان سی رایلی) . اینکه چطور یک تصمیم کاری بعد از سال ها هنوز روی روابطشان سایه انداخته و آن را دچار تلاطم می کند اما در نهایت تنها چیزی که بینشان می ماند دوستی و وفاداری است . شاید با همه این حرف ها فیلمنامه چند ایراد کوچک و بزرگ داشته باشد ، اما آنچه که فیلم را واقعاً تماشایی و دلپذیر کرده بازی های عالی استیو کوگان و جان سی رایلی است ؛ انگار که خود استن و اولی در حال بازی در این فیلم هستند و در طول تماشای آن حتی یک لحظه هم فکر نمی کنید که در حال تماشای کوگان و رایلی هستید ، و واقعاً حیف که این دو نفر برای چنین هنرنمایی فوق العاده ایی نامزد اسکار نشدند!
***
فیلمی بی ادعا و بی زرق و برق و در عوض گرم و صمیمی درباره رابطه کاری-دوستی معروف ترین زوج کمدین تاریخ سینما . در این فیلم محصول 2018 ساخته جان اس برد ما با زوایای پنهان و کمتر گفته شده ایی از زندگی و رابطه این دو نفر آشنا می شویم ، اینکه برخلاف فیلم هایشان ، در پشت صحنه این استن لورل (با بازی استیو کوگان) بوده که مخش بهتر کار می کرده و اغلب ایده ها ساخته و پرداخته ذهن خلاق او بوده نه الیور هاردی (با بازی جان سی رایلی) . اینکه چطور یک تصمیم کاری بعد از سال ها هنوز روی روابطشان سایه انداخته و آن را دچار تلاطم می کند اما در نهایت تنها چیزی که بینشان می ماند دوستی و وفاداری است . شاید با همه این حرف ها فیلمنامه چند ایراد کوچک و بزرگ داشته باشد ، اما آنچه که فیلم را واقعاً تماشایی و دلپذیر کرده بازی های عالی استیو کوگان و جان سی رایلی است ؛ انگار که خود استن و اولی در حال بازی در این فیلم هستند و در طول تماشای آن حتی یک لحظه هم فکر نمی کنید که در حال تماشای کوگان و رایلی هستید ، و واقعاً حیف که این دو نفر برای چنین هنرنمایی فوق العاده ایی نامزد اسکار نشدند!
***
علاالدین :

بین انیمیشن های کلاسیک دیزنی علاالدین را با وجود شهرت و محبوبیت فراوانش چندان دوست ندارم (البته کمی بیشتر از " پری دریایی کوچولو ") . و با همین ذهنیت خیلی برای تماشای نسخه زنده اش رقبتی نداشتم . اما وقتی شروع به دیدنش کردم دست کم یک سوم ابتدایی اش به دلم نشست! و این دقیقاً اتفاقی است که در اغلب فیلم های ساخته گای ریچی هم تکرار شده یعنی بجز قاپ زنی (2000) که صفر تا صدش را دوست دارم ، در بقیه فیلم های ریچی همیشه این حس را داشته ام که بخش آغارین فیلم از فصل نهایی اش خیلی بهتر و دلپذیرتر و با حوصله تر ساخته شده است . علاالدین هم از این قاعده مستثنی نبوده و با رسیدن به یک سوم پایانی فیلم عملاً کنترل همه چیزهایی که باعث جذابیت فیلم برایم شده بود از دست کارگردان در رفته و فقط به دستورات تهیه کنندگان دیزنی عمل کرده است . بازی ویل اسمیت هم در این فیلم عالی است و با اینکه نمی توان آن را شاهکار نامید اما دست کم می توان گفت اسمیت از بازی در این فیلم لذت برده و بعد از حضور ناموفق و سنگین در چند فیلم اخیرش ، اسمیت علاالدین دوباره ما را یاد آن اسمیت شوخ و شنگ و موفق 20-15 سال پیش می اندازد!
***
بین انیمیشن های کلاسیک دیزنی علاالدین را با وجود شهرت و محبوبیت فراوانش چندان دوست ندارم (البته کمی بیشتر از " پری دریایی کوچولو ") . و با همین ذهنیت خیلی برای تماشای نسخه زنده اش رقبتی نداشتم . اما وقتی شروع به دیدنش کردم دست کم یک سوم ابتدایی اش به دلم نشست! و این دقیقاً اتفاقی است که در اغلب فیلم های ساخته گای ریچی هم تکرار شده یعنی بجز قاپ زنی (2000) که صفر تا صدش را دوست دارم ، در بقیه فیلم های ریچی همیشه این حس را داشته ام که بخش آغارین فیلم از فصل نهایی اش خیلی بهتر و دلپذیرتر و با حوصله تر ساخته شده است . علاالدین هم از این قاعده مستثنی نبوده و با رسیدن به یک سوم پایانی فیلم عملاً کنترل همه چیزهایی که باعث جذابیت فیلم برایم شده بود از دست کارگردان در رفته و فقط به دستورات تهیه کنندگان دیزنی عمل کرده است . بازی ویل اسمیت هم در این فیلم عالی است و با اینکه نمی توان آن را شاهکار نامید اما دست کم می توان گفت اسمیت از بازی در این فیلم لذت برده و بعد از حضور ناموفق و سنگین در چند فیلم اخیرش ، اسمیت علاالدین دوباره ما را یاد آن اسمیت شوخ و شنگ و موفق 20-15 سال پیش می اندازد!
***

تالکین :

باید یک خوره رمان های فانتزی اساطیری سرزمین میانه باشید تا بتوانید فیلم را درک کنید! برای همین تالکین را خیلی از منتقدان نپسندیدند و در گیشه هم چندان موفق نبود اما کسی مثل جورج آر آر مارتین (نویسنده مجموعه نغمه یخ و آتش) سفت و سخت پایش ایستاد و از آن حمایت کرد . خب ، بنده را هم که می دانید خوره اش هستم پس بله ، فیلم تالکین را دوست داشتم! فیلم داستان زندگی نوجوان رویاپردازی را روایت می کند که هرچند والدین خود را از دست داده اما با حمایت حامیان سخاوتمند و نچندان سختگیرش دنبال رویاهایش می رود ، دوستانی پیدا می کند ، عاشق می شود ، به جنگ می رود ، و در نهایت با تنی خسته و دلی شکسته (بخاطر از دست دادن دوستانش) پا در راه جان بخشیدن به رویایش می گذارد . فیلم شاید خیلی خوش ساخت نباشد و اگر بجای یک کارگردان گمنام فنلاندی (دام کروکسکی) یک کارگردان فانتزی شناس بریتانیایی آن را ساخته بود ، از نظر تکنیکی به درجه بالاتری می رسید ، اما دلنشین است و در ذهن می ماند ، از صحنه های مکالمات جسورانه و بی پروای نوجوانان رویاپرداز ، تا رابطه تالکین با دختری که عاشق می باشد ، از رابطه استاد و شاگردی که بین تالکین و یکی از اساتید دانشگاه شکل می گیرد تا همراهی وفادارانه سرباز سم در میدان جنگ که انگیزه تالکین خواهد شد برای خلق کاراکتر وفادار و دوست داشتنی سم وایز گمجی در ارباب حلقه ها .
***
باید یک خوره رمان های فانتزی اساطیری سرزمین میانه باشید تا بتوانید فیلم را درک کنید! برای همین تالکین را خیلی از منتقدان نپسندیدند و در گیشه هم چندان موفق نبود اما کسی مثل جورج آر آر مارتین (نویسنده مجموعه نغمه یخ و آتش) سفت و سخت پایش ایستاد و از آن حمایت کرد . خب ، بنده را هم که می دانید خوره اش هستم پس بله ، فیلم تالکین را دوست داشتم! فیلم داستان زندگی نوجوان رویاپردازی را روایت می کند که هرچند والدین خود را از دست داده اما با حمایت حامیان سخاوتمند و نچندان سختگیرش دنبال رویاهایش می رود ، دوستانی پیدا می کند ، عاشق می شود ، به جنگ می رود ، و در نهایت با تنی خسته و دلی شکسته (بخاطر از دست دادن دوستانش) پا در راه جان بخشیدن به رویایش می گذارد . فیلم شاید خیلی خوش ساخت نباشد و اگر بجای یک کارگردان گمنام فنلاندی (دام کروکسکی) یک کارگردان فانتزی شناس بریتانیایی آن را ساخته بود ، از نظر تکنیکی به درجه بالاتری می رسید ، اما دلنشین است و در ذهن می ماند ، از صحنه های مکالمات جسورانه و بی پروای نوجوانان رویاپرداز ، تا رابطه تالکین با دختری که عاشق می باشد ، از رابطه استاد و شاگردی که بین تالکین و یکی از اساتید دانشگاه شکل می گیرد تا همراهی وفادارانه سرباز سم در میدان جنگ که انگیزه تالکین خواهد شد برای خلق کاراکتر وفادار و دوست داشتنی سم وایز گمجی در ارباب حلقه ها .
***

نابودگر : سرنوشت تاریک :

خیزش ماشین ها (2003) خیلی به دل نمی چسبید چون تکرار همان فرمول روز داوری (1991) بود و هیچ حرف تازه ایی برای گفتن نداشت . رستگاری (2009) هرچند سعی کرد با بردن داستان به بعد از واقعه بزرگ تحولی ایجاد کند ، با یک سری بی منطقی ها در خط داستانی تماشاگران را ناامید کرد ، در جنسیس (2015) سازندگان رستگاری را نادیده گرفتند و باز داستان را به حال و هوای سه فیلم اول نزدیک کردند و سعی نمودند با بازی با مقوله زمان ، تنوعی ایجاد نمایند اما این یکی خیلی بدتر و ناامید کننده تر بود! این بار در سرنوشت تاریک ، خیزش ماشین ها ، رستگاری و جنسیس را یکجا دور ریخته اند و مستقیماً برگشته اند به دنباله سازی برای روز داوری . و انصافاً با اینکه فیلم گیشه خیلی موفقی نداشته ، خیلی منطقی تر و دوست داشتنی تر از آن سه فیلم کذایی از آب در آمده است . فیلم بر پایه چند ایده کلی شکل گرفته ؛ در کنار حضور نوستالژیک آرنولد ، سه قهرمان اصلی دیگر فیلم زن هستند و در مقابل نابودگری که قصد شکستش را دارند ربات مردی است که نسبت به همتای زنش در خیزش ماشین ها ، خلاق تر و شوخ طبع تر است! نوستالژی بازی و البته شوخی با برخی ایده های فیلم های قبلی هم در جای جای فیلم برای طرفداران قدیمی گنجانده شده که فقط برای کسانی کارکرد دارد که 5 فیلم قبلی را حفظ باشند (حتی اگر قرار باشد خط داستانی سه فیلم آخر نادیده گرفته شود!) و مهمتر از همه اینکه قهرمان اصلی باید یک دختر مکزیکی باشد که مجبور می شود برای نجات جانش به صورت غیر قانونی از مرز آمریکا عبور کند . و بعدش با این ایده ها ، فیلمنامه سرنوشت تاریک شکل گرفته . ایده هایی که تقریباً همه شان خوب کار کرده اند بجز ایده حضور آرنولد آن هم به عنوان مرد خانواده ایی که بعد بیست سال همسر و فرزند خوانده اش متوجه ماهیت واقعی او نشده اند! تازه فیلم هیچ توضیحی هم نمی دهد که چطور نابودگر تی-100 که در پایان روز داوری داخل کوره ذوب شده ، سالم و ریست شده سر رسیده و جان کانر را کشته و بعد هم یک دفعه متحول شده و رفته دنبال تشکیل خانواده و حمایت دورادور از سارا! تیم میلر با این فیلم نشان داده که می توان یک پروژه سه بار شکست خورده را نجات داد البته به شرط آنکه دستش به اندازه زمان ساخت ددپول باز می ماند!
***
خیزش ماشین ها (2003) خیلی به دل نمی چسبید چون تکرار همان فرمول روز داوری (1991) بود و هیچ حرف تازه ایی برای گفتن نداشت . رستگاری (2009) هرچند سعی کرد با بردن داستان به بعد از واقعه بزرگ تحولی ایجاد کند ، با یک سری بی منطقی ها در خط داستانی تماشاگران را ناامید کرد ، در جنسیس (2015) سازندگان رستگاری را نادیده گرفتند و باز داستان را به حال و هوای سه فیلم اول نزدیک کردند و سعی نمودند با بازی با مقوله زمان ، تنوعی ایجاد نمایند اما این یکی خیلی بدتر و ناامید کننده تر بود! این بار در سرنوشت تاریک ، خیزش ماشین ها ، رستگاری و جنسیس را یکجا دور ریخته اند و مستقیماً برگشته اند به دنباله سازی برای روز داوری . و انصافاً با اینکه فیلم گیشه خیلی موفقی نداشته ، خیلی منطقی تر و دوست داشتنی تر از آن سه فیلم کذایی از آب در آمده است . فیلم بر پایه چند ایده کلی شکل گرفته ؛ در کنار حضور نوستالژیک آرنولد ، سه قهرمان اصلی دیگر فیلم زن هستند و در مقابل نابودگری که قصد شکستش را دارند ربات مردی است که نسبت به همتای زنش در خیزش ماشین ها ، خلاق تر و شوخ طبع تر است! نوستالژی بازی و البته شوخی با برخی ایده های فیلم های قبلی هم در جای جای فیلم برای طرفداران قدیمی گنجانده شده که فقط برای کسانی کارکرد دارد که 5 فیلم قبلی را حفظ باشند (حتی اگر قرار باشد خط داستانی سه فیلم آخر نادیده گرفته شود!) و مهمتر از همه اینکه قهرمان اصلی باید یک دختر مکزیکی باشد که مجبور می شود برای نجات جانش به صورت غیر قانونی از مرز آمریکا عبور کند . و بعدش با این ایده ها ، فیلمنامه سرنوشت تاریک شکل گرفته . ایده هایی که تقریباً همه شان خوب کار کرده اند بجز ایده حضور آرنولد آن هم به عنوان مرد خانواده ایی که بعد بیست سال همسر و فرزند خوانده اش متوجه ماهیت واقعی او نشده اند! تازه فیلم هیچ توضیحی هم نمی دهد که چطور نابودگر تی-100 که در پایان روز داوری داخل کوره ذوب شده ، سالم و ریست شده سر رسیده و جان کانر را کشته و بعد هم یک دفعه متحول شده و رفته دنبال تشکیل خانواده و حمایت دورادور از سارا! تیم میلر با این فیلم نشان داده که می توان یک پروژه سه بار شکست خورده را نجات داد البته به شرط آنکه دستش به اندازه زمان ساخت ددپول باز می ماند!
***

میدوی :

میدوی فیلم ناامیدکننده ایی است! چرا؟ اولاً فیلم تا رسیدن به نبرد میدوی خیلی کش می آید! طوری شروع می شود که انگار تماشاگران هیچ چیزی راجب نبردهای دریایی و هوایی آمریکا و ژاپن در فاصله بمباران پرل هاربر (7 دسامبر 1941) تا نبرد میدوی (4 ژوئن 1942) نمی دانند و همه اش باید برایشان مفصلاً توضیح داده شود تا فیلم به اصل قضیه برسد! دوماً فیلم با تعدد بسیار زیاد و بی جای شخصیت ها مواجه است! شخصیت هایی که بعضی هایشان اصلاً ربطی به نبرد میدوی ندارند و در فاصله طولانی ابتدا تا پیش از نبرد میدوی می آیند و می روند! و آن هایی هم که در نبرد میدوی نقش دارند بجز دو-سه نفر بقیه شخصیت هایی پرداخت نشده ، تک بعدی و نمادین هستند . سوماً از فیلمی ساخته رولند امریش انتظار می رود که دست کم در جلوه های ویژه و صحنه های عظیم نبرد موفق عمل کند ، اما مصنوعی و کامپیوتری بودن صحنه های نبرد و انفجار بخصوص با آن رنگ های اغراق شده چنان توی ذوق می زند که به نظرتان می رسد جلوه های ویژه فیلم پرل هاربر (2001) مایکل بی و حتی تورا! تورا! تورا! (1970) ریچارد فلچر در زمان خودشان که هیچ ، حالا هم شاهکار هستند!
***
میدوی فیلم ناامیدکننده ایی است! چرا؟ اولاً فیلم تا رسیدن به نبرد میدوی خیلی کش می آید! طوری شروع می شود که انگار تماشاگران هیچ چیزی راجب نبردهای دریایی و هوایی آمریکا و ژاپن در فاصله بمباران پرل هاربر (7 دسامبر 1941) تا نبرد میدوی (4 ژوئن 1942) نمی دانند و همه اش باید برایشان مفصلاً توضیح داده شود تا فیلم به اصل قضیه برسد! دوماً فیلم با تعدد بسیار زیاد و بی جای شخصیت ها مواجه است! شخصیت هایی که بعضی هایشان اصلاً ربطی به نبرد میدوی ندارند و در فاصله طولانی ابتدا تا پیش از نبرد میدوی می آیند و می روند! و آن هایی هم که در نبرد میدوی نقش دارند بجز دو-سه نفر بقیه شخصیت هایی پرداخت نشده ، تک بعدی و نمادین هستند . سوماً از فیلمی ساخته رولند امریش انتظار می رود که دست کم در جلوه های ویژه و صحنه های عظیم نبرد موفق عمل کند ، اما مصنوعی و کامپیوتری بودن صحنه های نبرد و انفجار بخصوص با آن رنگ های اغراق شده چنان توی ذوق می زند که به نظرتان می رسد جلوه های ویژه فیلم پرل هاربر (2001) مایکل بی و حتی تورا! تورا! تورا! (1970) ریچارد فلچر در زمان خودشان که هیچ ، حالا هم شاهکار هستند!
***
دو پاپ :

معمولاً فیلم هایی که درباره وقایعی ساخته می شوند که هنوز زمان زیادی از وقوعشان نگذشته ، فیلم های خوب و قابل قبولی می باشند چون تعداد اینطور فیلم ها خیلی کم است و با توجه به اینکه اصل واقعه هنوز از ذهن مخاطبان پاک نشده ، فقط کارگردانان شجاع و ماهری سراغ ساخت اینطور فیلم ها می روند که حرفی تازه برای گفتن و زاویه پنهانی برای آشکار کردن داشته باشند ، و فیلم دو پاپ ساخته فرماندو مریلس دقیقاً چنین فیلمی است ، فیلمی که بجای تمرکز روی چرایی وقوع رسوایی بزرگ در واتیکان و استعفای پاپ بندیکت شانزدهم ، روی رابطه ایی که بین پاپ مستعفی و جانشینش (پاپ فرانسیس) شکل می گیرد متمرکز می شود و اینکه چطور دو نفر با دو نقطه نظر مذهبی کاملاً متفاوت و متضاد در نهایت به چنان رفاقتی می رسند که فینال جام جهانی 2014 را در کنار هم تماشا می کنند! فرناندو مریلس در جایگاه یک مسیحی معتقد ، بجای به چالش کشیدن جایگاه و دیدگاه های این دو پاپ ، آنها را به عنوان دو انسان معتقد که به آنچه می گویند واقعاً ایمان دارند معرفی می نماید ، حتی اگر اولی جاه طلبانه به مقام پاپی رسیده باشد و دومی هیچ تمایلی برای رسیدن به این مقام نداشته باشد! بازی و گریم جاناتان پیرس در نقش پاپ فرانسیس عالی و برابر با اصل است ، اما آنتونی هاپکینز نتوانسته پاپ بندیکت شانزدهم باشد! او پاپ آنتونی هاپکینز است! و با اینکه تمام سعی اش را کرده تا صحنه ها را از پیرس برباید ، اما عملاً ما تمام مدت هاپکینز را می بینیم نه پاپ را ، با همان شیوه همیشگی حاضر-جوابی و تیک های رفتاری وسط مکالمه که در اغلب فیلم های اخیرش دیده ایم!
***
معمولاً فیلم هایی که درباره وقایعی ساخته می شوند که هنوز زمان زیادی از وقوعشان نگذشته ، فیلم های خوب و قابل قبولی می باشند چون تعداد اینطور فیلم ها خیلی کم است و با توجه به اینکه اصل واقعه هنوز از ذهن مخاطبان پاک نشده ، فقط کارگردانان شجاع و ماهری سراغ ساخت اینطور فیلم ها می روند که حرفی تازه برای گفتن و زاویه پنهانی برای آشکار کردن داشته باشند ، و فیلم دو پاپ ساخته فرماندو مریلس دقیقاً چنین فیلمی است ، فیلمی که بجای تمرکز روی چرایی وقوع رسوایی بزرگ در واتیکان و استعفای پاپ بندیکت شانزدهم ، روی رابطه ایی که بین پاپ مستعفی و جانشینش (پاپ فرانسیس) شکل می گیرد متمرکز می شود و اینکه چطور دو نفر با دو نقطه نظر مذهبی کاملاً متفاوت و متضاد در نهایت به چنان رفاقتی می رسند که فینال جام جهانی 2014 را در کنار هم تماشا می کنند! فرناندو مریلس در جایگاه یک مسیحی معتقد ، بجای به چالش کشیدن جایگاه و دیدگاه های این دو پاپ ، آنها را به عنوان دو انسان معتقد که به آنچه می گویند واقعاً ایمان دارند معرفی می نماید ، حتی اگر اولی جاه طلبانه به مقام پاپی رسیده باشد و دومی هیچ تمایلی برای رسیدن به این مقام نداشته باشد! بازی و گریم جاناتان پیرس در نقش پاپ فرانسیس عالی و برابر با اصل است ، اما آنتونی هاپکینز نتوانسته پاپ بندیکت شانزدهم باشد! او پاپ آنتونی هاپکینز است! و با اینکه تمام سعی اش را کرده تا صحنه ها را از پیرس برباید ، اما عملاً ما تمام مدت هاپکینز را می بینیم نه پاپ را ، با همان شیوه همیشگی حاضر-جوابی و تیک های رفتاری وسط مکالمه که در اغلب فیلم های اخیرش دیده ایم!
***

داستان ازدواج :

فیلم نامزد اسکار نوآ بومبک داستان زوجی است (با بازی آدام درایو و اسکارلت جوهانسن) که بعد از یک دهه زندگی مشترک ، بر سر یک مسئله شغلی دچار اختلاف می شوند و توافق می کنند طلاق بگیرند اما وقتی پای وکلا به میان کشیده می شود تازه می فهمند که بعد از ده سال هنوز بطور کامل همدیگر را نمی شناختند! فیلم داستان ساده و سر راستی دارد که می خواهد نشان دهد حتی یک زوج به ظاهر خوشبخت هم وقتی وارد چالشی جدی شوند ممکن است به نقطه بی بازگشت برسند . فیلم نه از مرد داستان هیولا می سازد و نه از زن داستان ، مرد جذاب و عاشق خانواده فیلم در این ده سال اصلاً حواسش نبوده که همیشه خواسته های شغلی خودش را به خواسته های شغلی همسرش اولویت داده ، و زن جذاب و احساساتی فیلم هم فکر می کند اگر کمک های او نبود شوهرش در شغلش به موفقیت نمی رسید در حالی که در واقع هر دو مکمل هم و باعث موفقیت هم بودند . حتی وکلای فرصت طلب و حسابگر فیلم هم آنقدری که به نظر می رسد هیولا نیستند فقط در مسائل شغلی جدی و غیر قابل انعطاف می شوند! نکاتی که درباره قوانین طلاق در آمریکا در فیلم مطرح می شود واقعاً جالب است و در کمتر فیلم داستانی شاهد بوده ایم که مسائل حقوقی با این جزییات و دقت برای تماشاگر عادی تشریح شوند . تنها نکته منفی فیلم که باعث می شود چهار ستاره درخشان را بطور کامل نگیرد نگاه سردرگم و مبهوت آدام درایو و اسکارلت جوهانسن در برخی صحنه های کلیدی فیلم است انگار که دارند با خودشان می گویند این دیالوگ هایی که من حفظ کرده ام و دارم با حرارت و هیجان بیان می کنم اصلاً چی هستند؟!!!
فیلم نامزد اسکار نوآ بومبک داستان زوجی است (با بازی آدام درایو و اسکارلت جوهانسن) که بعد از یک دهه زندگی مشترک ، بر سر یک مسئله شغلی دچار اختلاف می شوند و توافق می کنند طلاق بگیرند اما وقتی پای وکلا به میان کشیده می شود تازه می فهمند که بعد از ده سال هنوز بطور کامل همدیگر را نمی شناختند! فیلم داستان ساده و سر راستی دارد که می خواهد نشان دهد حتی یک زوج به ظاهر خوشبخت هم وقتی وارد چالشی جدی شوند ممکن است به نقطه بی بازگشت برسند . فیلم نه از مرد داستان هیولا می سازد و نه از زن داستان ، مرد جذاب و عاشق خانواده فیلم در این ده سال اصلاً حواسش نبوده که همیشه خواسته های شغلی خودش را به خواسته های شغلی همسرش اولویت داده ، و زن جذاب و احساساتی فیلم هم فکر می کند اگر کمک های او نبود شوهرش در شغلش به موفقیت نمی رسید در حالی که در واقع هر دو مکمل هم و باعث موفقیت هم بودند . حتی وکلای فرصت طلب و حسابگر فیلم هم آنقدری که به نظر می رسد هیولا نیستند فقط در مسائل شغلی جدی و غیر قابل انعطاف می شوند! نکاتی که درباره قوانین طلاق در آمریکا در فیلم مطرح می شود واقعاً جالب است و در کمتر فیلم داستانی شاهد بوده ایم که مسائل حقوقی با این جزییات و دقت برای تماشاگر عادی تشریح شوند . تنها نکته منفی فیلم که باعث می شود چهار ستاره درخشان را بطور کامل نگیرد نگاه سردرگم و مبهوت آدام درایو و اسکارلت جوهانسن در برخی صحنه های کلیدی فیلم است انگار که دارند با خودشان می گویند این دیالوگ هایی که من حفظ کرده ام و دارم با حرارت و هیجان بیان می کنم اصلاً چی هستند؟!!!