به قیمت 500 تومن فروخته بودش به نمکی محله تا د یگه فراموش کنه که یه روزی عاشق بوده....
ولی من؟؟........
ولی من حتی شهامت فروختن این دل تیکه تیکه شده ام رو هم ندارم!!!!!!!
حتی شهامت این رو ندارم که بگم این دل عاشق به درد من یکی نخورد!
بیایین شما ببرینش بلکه دل های دیگه بفهمن که چقدر عاشق بوده!!
انگاری از یاد آوری شکستنش و رنج کشیدنش به خاطر بی مهری ها لذت می برم!!!
باورم نمی شه که همه چیز د ست به د ست هم دادن که نتونم فراموش کنم؟!!
خودم رو چند ماه بو د که متقاعد کرده بودم که...
ولی خواب های شبانه ای که تو دیدنشون من هیچ نقشی ندارم کلافه ام کرده...
دیگه تحمل دیدن خواب هایی که عشق خاک خورده ی دیروز رو یا آوری می کنن ندارم...
دیگه طا قت ندارم که بخوام و نتونم.........................................
رفتی!!! حتی پشت سرتم برای آخرین بار نگاه نکردی که ببینی دل یه نفر داره برات
گریه می کنه؟!!!!؟ حتی نخواستی طپش های چشم هاشو بفهمی؟!!!!!!!!؟
ولی؟..........
ولی مهم نیست......................................
سعی می کنم برام بی اهمییت باشی... اونقدر که حتی رویاهای نا خواسته ی شب ها هم نتونه داغونم کنه.
susan
