هر چه مي خواهد دل تنگت بگو
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 491
- تاریخ عضویت: جمعه 4 فروردین 1385, 5:32 pm
- سپاسهای ارسالی: 2 بار
- سپاسهای دریافتی: 64 بار
ای غایب از نظر
کدام چشم به راه امدنت خیس نیست؟کدام گوش دل به طنین گامهایت نسپرده؟کدام لب با لبهای (ام یجیب)خوان تو همراه نیست ؟کدام دل عاشق برای تو نمی تپد؟تو در قنوت کدامین دست جاری نیستی ؟کدام چهارشنبه بوی جمکران تو را ندارد؟کدام جمعه طعم ندبه را نچشیده؟کدام ستم را به شکوه بنشینیم ؟با کدام لحن درد دل کنیم؟از اظطراب کدام صبح جمعه بگویم از حسرت کدام عصر جمعه از دلتنگی کدام غروب؟میدانم که می ایی .می ایی و بهار را با خود می اوری لبهای غنچه ها را با لبخند شکوفا میکنی.طروات را به عدالت میان درختان تقسیم می کنی همه دلها را در مهربانی سهیم می کنی به ایینها فرصت تماشا می دهی می ایی و ادینها دیگر ندبه نمی خوانند قنوتها طعم اجابت می گیرند دیگر دلی شکسته نمی ماند لبی به شکوه باز نمی شود
خسته ایم از چهار فصل یکنواخت از زمستانهای پی در پی از لحظه های بی بهار از این روزهای گرفتار از تکرار این همه تکرار چشمانمان به ضریح گامهایت دخیل بسته اند قدم بر چشم ما بگذار.چشمهایمان همیشه در انتظارند دستهایمان رو به اسمان خشکیده اند و باران رحمت تو را می خواهند تا خاتمه دهد انتظار را در سحر روزی جمعه
کدام چشم به راه امدنت خیس نیست؟کدام گوش دل به طنین گامهایت نسپرده؟کدام لب با لبهای (ام یجیب)خوان تو همراه نیست ؟کدام دل عاشق برای تو نمی تپد؟تو در قنوت کدامین دست جاری نیستی ؟کدام چهارشنبه بوی جمکران تو را ندارد؟کدام جمعه طعم ندبه را نچشیده؟کدام ستم را به شکوه بنشینیم ؟با کدام لحن درد دل کنیم؟از اظطراب کدام صبح جمعه بگویم از حسرت کدام عصر جمعه از دلتنگی کدام غروب؟میدانم که می ایی .می ایی و بهار را با خود می اوری لبهای غنچه ها را با لبخند شکوفا میکنی.طروات را به عدالت میان درختان تقسیم می کنی همه دلها را در مهربانی سهیم می کنی به ایینها فرصت تماشا می دهی می ایی و ادینها دیگر ندبه نمی خوانند قنوتها طعم اجابت می گیرند دیگر دلی شکسته نمی ماند لبی به شکوه باز نمی شود
خسته ایم از چهار فصل یکنواخت از زمستانهای پی در پی از لحظه های بی بهار از این روزهای گرفتار از تکرار این همه تکرار چشمانمان به ضریح گامهایت دخیل بسته اند قدم بر چشم ما بگذار.چشمهایمان همیشه در انتظارند دستهایمان رو به اسمان خشکیده اند و باران رحمت تو را می خواهند تا خاتمه دهد انتظار را در سحر روزی جمعه
- پست: 3047
- تاریخ عضویت: جمعه 7 بهمن 1384, 9:41 pm
- سپاسهای ارسالی: 58 بار
- سپاسهای دریافتی: 384 بار
- تماس:
- پست: 491
- تاریخ عضویت: جمعه 4 فروردین 1385, 5:32 pm
- سپاسهای ارسالی: 2 بار
- سپاسهای دریافتی: 64 بار
خداوندا دلی دریا به من ده
دراو عشقی نهنگ آسا به من ده
حریفان را بس امد قطره ای چند
بگرد آن جام وآن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
یکی آن کلک نقش آرا به من ده
زمجنونان دشت آشنایی
منم امروز آن لیلا را به من ده
غم دنیا چه سنجد با دل من
از آن غمهای بی دنیا به من ده
گدایا ن همت شاهانه دارند
تو آن زیورز یبا به من ده
تن آسایان بلایش برنتابند
بلا من گفتم آن بالا به من ده
به چشم آهوان دشت غربت
که سوز سینه نی ها به من ده
به جان سایه ودیدار خورشید
که صبری در شب یلدا به من ده
شب بخیر ...............با لبخند و اشک و حس پرواز
دراو عشقی نهنگ آسا به من ده
حریفان را بس امد قطره ای چند
بگرد آن جام وآن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
یکی آن کلک نقش آرا به من ده
زمجنونان دشت آشنایی
منم امروز آن لیلا را به من ده
غم دنیا چه سنجد با دل من
از آن غمهای بی دنیا به من ده
گدایا ن همت شاهانه دارند
تو آن زیورز یبا به من ده
تن آسایان بلایش برنتابند
بلا من گفتم آن بالا به من ده
به چشم آهوان دشت غربت
که سوز سینه نی ها به من ده
به جان سایه ودیدار خورشید
که صبری در شب یلدا به من ده
شب بخیر ...............با لبخند و اشک و حس پرواز
- پست: 3051
- تاریخ عضویت: یکشنبه 7 اسفند 1384, 3:45 am
- سپاسهای ارسالی: 351 بار
- سپاسهای دریافتی: 1579 بار
- تماس:
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه 6 اسفند 1384, 1:23 pm
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
- پست: 3051
- تاریخ عضویت: یکشنبه 7 اسفند 1384, 3:45 am
- سپاسهای ارسالی: 351 بار
- سپاسهای دریافتی: 1579 بار
- تماس:
- پست: 491
- تاریخ عضویت: جمعه 4 فروردین 1385, 5:32 pm
- سپاسهای ارسالی: 2 بار
- سپاسهای دریافتی: 64 بار
امشب جسم خود را در دیار ارواح گم کردم امشب در ماسه های عزلت خویش فرو رفتم و کبوترهای نیازم را بر بام های آسمانی به پرواز در آوردم امشب در دشت شعله ها هستم امشب در مسا فرخانه خاطرات در رفیع ترین قله تنهایی به سر می برم امشب روحم در شیون آه ها هوس پرواز دارد آشوب در قبایل احساساتم افتاده و اشک معصومیت عزیزی را بر گونه هایم احساس می کنم امشب هم به تو می اندیشم به خانه ات که جاذبه جاودنه اش مرا از دنیای صورت به دنیای معنا کشاند شرم ذره بودن را از من گرفت و خاصیت خورشیدی به من داد
سالها در غربت خود نشسته بودم سالها روحم را بر چوب لباسی بیهودگی آویخته بودم سالها هیچکس به اندازه من میوه های پلا سیده منیت را با ولع نمی خورد سالها از یک بدبختی بزرگ که حتی نامش را هم نمی دانستم رنج می بردم تا اینکه ناگهان همه چیز دگرگون شد تشنه گشتم و در کویر درون دنبال آبی مسافری گشتم که کوله بار آذوقه اش حاجت بود و رفیق سفرش عشق تو مسا فری گشتم که می خواستم لباسهای روحم را از گرد و غبار تمدن پاک کنم می خواستم اشکم را در دفتر اعتقاداتم بنویسم می خواستم اکسیر طهارت را در وجودم بیدار کنم می خواستم گذرنامه حقیقت رابه دست بیاورم می خواستم چمدان سوغات سفرم را پر از حلاوت نیایش کنم .....
ای مالک فرشتگان روزگار زمینی ما آشفته بی هویتی گشته و خزان در با غچه های مدنیت ما بیداد می کندخورجین نیایش ما سوراخ گشته خروس اذان ما تا لنگ ظهر می خوابد کلاس تقوا تعطیل شده و تنها اندیشه های مه گرفته در سلول محقر خود ادعای رو شنفکری دارد با کفش مهابت از روی قالیچه اندیشه خود می گذریم و میوه گندیده تکنولوژی را به یکدیگر تعارف می کنیم .......
بار الها !لشکر دعای احتیاط دعاها یمان از استتار کلام بیرون آر و غنچه های باغ اندیشه مان را شکوفا ساز
بگذار نیروهای نیایش ما از میدان اجابت بگذرند
پروردگارا!درهر سینه ای شعله ای از اشتیاق را برانگیزان و دیدگانی عطا کن تا افق تجلی را بهتر ببینید.
سالها در غربت خود نشسته بودم سالها روحم را بر چوب لباسی بیهودگی آویخته بودم سالها هیچکس به اندازه من میوه های پلا سیده منیت را با ولع نمی خورد سالها از یک بدبختی بزرگ که حتی نامش را هم نمی دانستم رنج می بردم تا اینکه ناگهان همه چیز دگرگون شد تشنه گشتم و در کویر درون دنبال آبی مسافری گشتم که کوله بار آذوقه اش حاجت بود و رفیق سفرش عشق تو مسا فری گشتم که می خواستم لباسهای روحم را از گرد و غبار تمدن پاک کنم می خواستم اشکم را در دفتر اعتقاداتم بنویسم می خواستم اکسیر طهارت را در وجودم بیدار کنم می خواستم گذرنامه حقیقت رابه دست بیاورم می خواستم چمدان سوغات سفرم را پر از حلاوت نیایش کنم .....
ای مالک فرشتگان روزگار زمینی ما آشفته بی هویتی گشته و خزان در با غچه های مدنیت ما بیداد می کندخورجین نیایش ما سوراخ گشته خروس اذان ما تا لنگ ظهر می خوابد کلاس تقوا تعطیل شده و تنها اندیشه های مه گرفته در سلول محقر خود ادعای رو شنفکری دارد با کفش مهابت از روی قالیچه اندیشه خود می گذریم و میوه گندیده تکنولوژی را به یکدیگر تعارف می کنیم .......
بار الها !لشکر دعای احتیاط دعاها یمان از استتار کلام بیرون آر و غنچه های باغ اندیشه مان را شکوفا ساز
بگذار نیروهای نیایش ما از میدان اجابت بگذرند
پروردگارا!درهر سینه ای شعله ای از اشتیاق را برانگیزان و دیدگانی عطا کن تا افق تجلی را بهتر ببینید.
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه 6 اسفند 1384, 1:23 pm
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس: