به نام خداوند توانا
[External Link Removed for Guests]
خاطراتی از امیر سرتیپ دوم خلبان محمود بابایی
پس از 34 روز زمینگیری در اطراف و داخل خرمشهر، سرانجام روز 4 آبان ماه 1359 موفق به تصرف این شهر شد. در ادامه شاهد بودیم که ارتش عراق عزم خود را برای اشغال شبه جزیره آبادان هم جزم کرده بود. طوری که با استعداد رزمی بالایی نوک پیکان حمله را متوجه آبادان نمود و پس از یک سری درگیریهای سنگین، شهر آبادان را به اندازه 330 درجه به محاصره خود درآورد. در این برهه از نبرد، هوانیروز با ارسال یگانهای متعدد به منطقه نبرد، مبادرت به اجرای آتش بر روی مواضع عراقیها نمود. در آن مقطع، من جزء سازمان رزم پایگاه هوانیروز اصفهان بودم. ما ماموریت داشتیم نوار 30 درجه که از سه راهی ماهشهر تا منطقهای به نام «چوبده» بود را به هر قیمتی حفظ کنیم. و مانع از الحاق نیروهای عراقی شویم. در همین راستا، در قالب تیمهای آتش سنگین، قبل از طلوع آفتاب، زمانی که هنوز نفرات یگانهای زرهی دشمن آماده حرکت نشده بود، به آنها یورش برده و ضربه میزدیم. این کار به طور روزانه تا غروب آفتاب یا به اصطلاح خلبانان «Sunset» ادامه داشت و تا تاریکی شب، تحرک دشمن را زیرنظر داشتیم و اگر قصد حمله داشتند، بلافاصله وارد نبرد با آنها میشدیم.
در آن دوره زمانی که به واقع جزء ماههای سرنوشتساز جنگ بود، بچههای هوانیروز حماسههای فراموش نشدنی را از خود به جای گذاشتند، به طوری که هم زمان با حرکت تانکهای عراقی به منظور تک بالگردهای کبرا مثل «اجل معلق» بر سر آنها ظاهر میشدند و به محض بازگشت دسته پروازی عمل کننده در منطقه، دسته پرواز یا تیم آتش دوم راهی منطقه نبرد میشد. یعنی ما در آسمان یکدیگر را به اصطلاح «عوض» میکردیم.
اگرچه تعداد تانکهای دشمن در نبرد محاصره آبادان تمامی نداشت، به لطف پروردگار و تلاش تمامی رزمندگان، عراق تا آخرین لحظات آغاز عملیات شکست حصر آبادان، نتوانست الحاق موردنظر را انجام دهد و باریکهای که اشاره کردم تا زمان شکستن محاصره آبادان، تنها معبر زمینی ارسال آذوقه و مهمات به این شهر بود.
عملیات الیبیتالمقدس از مراحل آمادهسازیاش گرفته تا آغاز و سپس پایان آن، جزء زیباترین خاطرات زندگی من است و فکر نمیکنم کسی از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس وجود داشته باشد که از فتح خرمشهر به شیرینی یاد نکند.
از چند خاطرهای که راجع به این عملیات میخواهم برایتان بگویم، اولی مربوط به انهدام «پل مارد» است. ما ماموریت داشتیم که علاوه بر انجام پشتیبانی نزدیک از یگانهای زمینی در منطقه عملیاتی، به انهدام پل مارد هم اقدام کنیم. پل مارد پلی بود که عراقیها روی رود کارون احداث کرده بودند و پشت پل هم جاده آسفالتهای درست کرده و تا جاده بصره ادامه داده بودند. این پل از لحاظ عملیاتی اهمیت بسیار بالایی برای عراقیها داشت. به طوری که توصیف شدت حفاظت از پل توسط دشمن برایم مشکل است. ما بارها و بارها برای رسیدن به پل اقدام کردیم و من حتی یکبار تا 1 مایلی پل هم رسیدم. اما حجم عظیم آتش به حدی بود که تمام اطراف بالگرد و زیرپا پر از گردوخاک شده بود و در واقع در اثر انفجار گلولهها در زمین و آسمان آن قدر دود و گرد و خاک فضا را پر کرد که عملا دید ما کور شد و ناکام دور زدیم و برگشتیم. البته مورد اصابت قرار نگرفتن ما در آن باران گلوله و موشک هم خود داستانی است که گاهی با خود فکر میکنم، چطور در آن وضعیت که سر سوزنی از آسمان، خالی از گلولههای دشمن نبود، ما جان سالم به در بردیم! و به حق چیزی جز خواست خداوند را در آن ندیدم.
[External Link Removed for Guests]
که به قرارگاه برگشتیم من رفتم سراغ «ناصر نژادتقی»، یکی از شجاعترین خلبانان کبرای هوانیروز که حقیقتا حماسههای بینظیری توسط همین خلبان در جبهههای جنوب خلق شد. در عملیاتهایی که در جنوب انجام میدادیم ناصر لیدر یکی از تیمها بود و من لیدر تیم دیگر. فقط در مواردی که منطقه نبرد ناآشنا بود و میبایست برای اولین بار در آن نقطه هجومی صورت میدادیم، ما دو نفر در دو فروند کبرا در قالب تیم آتش با هم پرواز میکردیم تا علاوه بر انجام عملیات، دشمن را شناسایی چشمی کنیم و به این ترتیب در پروازهای بعدی هر کس تیم آتش خود را با چشم باز رهبری کند.
من اصرار داشتم به هر قیمتی که هست پل مارد را مورداصابت قرار دهیم. در نتیجه با نژادتقی مشورت کردم و متوجه شدم او خیلی بیشتر از من به این مهم علاقه دارد. با هم فکری هم، به دو تن از کمک خلبانان زبردست و بیباک به نامهای «جهانگیر باقری» و «مقدمی» پیشنهاد کردیم و آنها هم مردانه یا علی گفتند. تاکتیکی که ما برای این عملیات ریخیتم این بود که با علم به این که رسیدن به پل از روبهرو غیرممکن است، با قبول ریسک، عراقیها را دور زده و با عبور از روی سر دشمن، پل را از پشت مورد اصابت قرار دهیم و در واقع عراقیها را غافلگیر کنیم. در این عملیات که احتمال مورد اصابت قرار گرفتن ما بسیار بالا بود، میبایست یک خلبان کارکشته و باتجربه بال گرد نجات 214 همراه ما میبود که در صورت سقوط، زنده و یا مرده ما را به عقب برگرداند. برای این کار خلبان «ژنده رزمی» از دلاوران بال گرد 214 اعلام آمادگی کرد و 3 فروندی، استارت زده و راهی هدف شدیم. در این پرواز بر اساس نقشهای که با نژادتقی طراحی کرده بودیم، پس از برخاستن، سمت «دارخوین» را گرفته و با رسیدن به حدود 3 مایلی مارد، در امتداد خط مقدم به سمت شمال گردش کردیم. با رسیدن به خطوط برق فشار قوی میبایست از روی این دکلها رد میشدیم و ارتفاع میگرفتیم. ناگفته نماند در تمام طول پرواز، هم ما عراقیها را میدیدیم و هم آنها ما را زیرنظر داشتند تا مبادا حرکتی علیه آنها انجام بدهیم. پس از عبور از روی دکلها، خود را در امتداد این خطوط فشار قوی قرار داده و 20 مایل را با تمام سرعت به سمت غرب ادامه مسیر دادیم و میدانستیم که در همین امتداد خط پدافندی عراق قرار دارد. با رسیدن به نقطه گردش میبایست 90 درجه گردش کرده و به طور عمود به خط دشمن میزدیم. هنوز 2 دقیقه از حرکت ما به سمت جنوب نگذشته بود که ناگهان ناصر فریاد زد: «محمود! روی سر عراقیها هستیم» بر اساس نقشه هنوز زمان داشتیم تا به خط مقدم شرقی -غربی عراق که در شمال خرمشهر احداث کرده بود، برسیم. اما آنها تغییر موقعیت داده و ما اکنون بالای سر آنها بودیم.
همانطور که عرض کردم 20 مایل از لجمن(1) به سمت عمق نیروهای عراق نفوذ کرده و مشخصا به بالای سر یک یگان تدارکاتی نفرات بیرون از سنگرهای دشمن رسیده بودیم. همه سربازان در آرامش و استراحت بودند و نفرات، بیرون از سنگرها با لباس راحتی تردد میکردند. توپهای پدافندی بدون نفر در جای خود رها شده و تا چشمکار میکرد وانت و کامیون آذوقه و مهمات در این نقطه تجمع پیدا کرده بودند. آن قدر این لقمه چرب و نرم و بیدردسر بود که من و ناصر، در از بین بردن آن و فراموش کردن مارد شک نکردیم. بلافاصله با مکاله کوتاهی که بین ما رد و بدل شد، آتشبازی را آغاز کردیم. توپ 20 میلیمتری را به کار انداخته و به سراغ تک تک سنگرها رفتیم و حساب نفرات درون سنگرها را رسیدیم.
توپ 20 میلیمتری کبرا از بیرون صدای بسیار وحشتناکی دارد. همین صدا باعث شد تا تعداد زیادی از نفرات عراقی کپ کرده و روی زمین دراز بکشند و کار ما را راحتتر کند. همانطور به همراه ناصر مشغول انهدام سنگرها، کامیونها و وانتهای آذوقه و مهمات بودیم که یک دفعه متوجه شدم یک اتوبوس از میان دیگر ادوات بیرون آمد، سمت عراق را گرفت و تمام نفراتی که هنوز ما به خدمتشان نرسیده بودیم به سمت اتوبوس میدویدند و یکی یکی سوار می شدند. وضعیت این نفرات که به سمت اتوبوس میدویدند با توجه به غافلگیری شدید بسیار جالب و خندهدار بود. تعداد زیادی با زیرپوش سفید و بقیه با دمپایی، با هر مشقتی بود خود را به اتوبوس رسانده و سوار شدند.
همین که اتوبوس شروع به حرکت کرد، من خطاب به کمک خلبان خودم فریاد زدم:«جهان! اتوبوس» گفت: «دارمش! عجله نکن». ما اصولا برای هر هدفی از موشک «تاو» استفاده نمیکردیم و تا حد امکان با 20 میلیمتری کار خود را انجام میدادیم. اما این بار برای اتوبوس هم تصمیم گرفتیم تاو شلیک کنیم. باقری صبر کرد تا اتوبوس از نفرات پر شود و من هم تمامی این لحظات بالگرد را مثل نوک پیکان به سمت اتوبوس نشانه رفته بودم. در زمان مناسب با اعلام آمادگی باقری تاو را به سمت اتوبوس پر از نفرات شلیک کردیم و موشک درست به سینه اتوبوس در حال حرکت برخورد کرد. انفجار به حدی شدید بود که پس از فروکش گرد و غبار از اتوبوس به آن عظمت هیچ اثری باقی نمانده بود. خلاصه در این آتشبازی به غیر از مقداری فشنگ 20 میلیمتری که برای خطرات احتمالی راه برگشت ذخیره کردیم، هر آن چه داشتیم و نداشتیم. روی سر نفرات عراقی خالی کردیم. در همین حین، ما 214 ژنده رزمی را با توجه به سرعت بالایی که در مسیر به خود گرفته بودیم گم کردیم. رفتم روی رادیو و ژنده رزمی را صدا کردم و گفتم: کجائی؟ موقعیت خود را اعلام کرد و من گفتم: من شمارش میکنم شما به سمت ما بیا. در بال گرد سامانهای وجود دارد به نام «DF» که با ردیابی مکالمات رادیویی، سمتی که منبع مکالمات است را به صورت جهتنما به خلبان نشان میدهد. حالا شما ببینید در عمق خاک دشمن که باید سکوت مطلق رادیویی حاکم باشد، ما چطور داریم با هم صحبت میکنیم. هنوز ژنده رزمی به ما ملحق نشده بود که نژادتقی گفت: «محمود! هوای من را داشته باش، میخواهم بنشینم!» گفتم: «برو! دارمت!» نژاد تقی به زمین نشست و کمک خلبانش، مقدمی، بلافاصله با اسلحه بیرون پرید ما در هر بالگرد برای مواقع اضطراری، به جای کلت، یک کلاش قنداق تاشو داشتیم. مقدمی که شکارچی حرفهای است به سراغ چند سنگر رفت و خیلی خونسرد سنگرها را پاکسازی کرد و با چهار قبضه اسلحه کلاشینکف نو به سمت بالگرد برگشت. همزمان که نژادتقی روی زمین نشسته بود من از آنها کمی فاصله گرفتم و تمام توجه خود را معطوف اطراف کردم تا کسی از چادر یا سنگری بیرون نیاید. وقتی مقدمی وارد بالگرد شد نژادتقی گفت: محمود بشین کنار ما و 2 تا کلاش رو بگیر! پس از فرود اسلحهها را گرفتیم و سپس هر 3 فروند برگشتیم عقب. جالب اینکه در برگشت هم تعدادی اسیر عراقی با خود آوردیم.
ادامه دارد...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع:newcoy.persianblog.ir
{وبلاگ هوانورد}
خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
مدیران انجمن: شوراي نظارت, مديران هوافضا
-
- پست: 2755
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 بهمن 1385, 12:46 pm
- محل اقامت: شیراز
- سپاسهای ارسالی: 22364 بار
- سپاسهای دریافتی: 5559 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
به این می گند شجاعت خیلی دل می خواد وقتی هلیکوپترت حتی یک مسلسل ساده هم نداره بری تو وسط دشمن بشینی و سنگرها رو پاکسازی کنی و از دشمن غنیمت بگیری
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم / شمعم که سوزم و دودی نیاورم
گــــــــــــــــاهی تــــــــــــــاوان شیــــــــــر بودن قـــفس اســـت ...
امــــــــا شـــــغال هــــا در شـــــهــــر آزاد مـــــیگـــــــردنــــــــــد ... !
به زودی تعمیرکار لب تاپ می شم
گــــــــــــــــاهی تــــــــــــــاوان شیــــــــــر بودن قـــفس اســـت ...
امــــــــا شـــــغال هــــا در شـــــهــــر آزاد مـــــیگـــــــردنــــــــــد ... !
به زودی تعمیرکار لب تاپ می شم

- پست: 199
- تاریخ عضویت: سهشنبه 26 آبان 1388, 12:53 am
- سپاسهای ارسالی: 727 بار
- سپاسهای دریافتی: 1795 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
[External Link Removed for Guests]
[COLOR=#0000ff]
این خلبان یکی از بزرگترین و شجاع ترین خلبانان کبرای جهان است. شاید نامش را شنیده باشید و یا نشنیده باشید. اگر نشنیده اید حتما نامش را به خاطر بسپارید. تمام دوستانش از روحیه ی آرام و متواضع او در روی زمین و دلاوریهایش در آسمان میگویند. شجاعتش در پروازهای متعدد او در باز پس گیری خرمشهر و حجوم او به جایی که فکرش هم لرزه بر اندام انسان می اندازد مشخص بود. مهارتش در شلیک موشک ماوریکش و تغییر سرنوشت جبهه ها مشخص بود. مردی که خودش سوخت تا نخلهای خرمشهر نسوزد! آری نام او در ردیف قهرمانان جنگ ایران و عراق است.
او شهید نصرالله تفضلی است.
منبع:http://www.ganjejang.com/
[COLOR=#0000ff]
این خلبان یکی از بزرگترین و شجاع ترین خلبانان کبرای جهان است. شاید نامش را شنیده باشید و یا نشنیده باشید. اگر نشنیده اید حتما نامش را به خاطر بسپارید. تمام دوستانش از روحیه ی آرام و متواضع او در روی زمین و دلاوریهایش در آسمان میگویند. شجاعتش در پروازهای متعدد او در باز پس گیری خرمشهر و حجوم او به جایی که فکرش هم لرزه بر اندام انسان می اندازد مشخص بود. مهارتش در شلیک موشک ماوریکش و تغییر سرنوشت جبهه ها مشخص بود. مردی که خودش سوخت تا نخلهای خرمشهر نسوزد! آری نام او در ردیف قهرمانان جنگ ایران و عراق است.
او شهید نصرالله تفضلی است.
منبع:http://www.ganjejang.com/
Yesterday is past, it is history.Tomorrow is future, it is a mystery today is present, it is a gift
- پست: 199
- تاریخ عضویت: سهشنبه 26 آبان 1388, 12:53 am
- سپاسهای ارسالی: 727 بار
- سپاسهای دریافتی: 1795 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
[External Link Removed for Guests]
خاطراتی از امیر سرتیپ دوم خلبان محمود بابایی
ضرب شست هوانیروز به ستون زرهی عراق
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]به خاطر دارم در یکی از ماموریت های روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن نیروهای دشمن که حد فاصل قصرشیرین تا سرپل ذهاب جلو آمده بودند وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی می کردند. عشایر منطقه اطلاعاتی را درباره این جابه جایی به ما دادند. وقتی ما به منطقه رسیدیم احمد [شهید احمد کشوری]گفت: “نباید ساکت باشیم و هر طور شده بچه ها باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم”. ما با سه بالگرد کبرا و یک بالگرد ترابری از آشیانه به سمت منطقه پرواز کردیم ، درحالی که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم ما تا نزدیکی های ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم . وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند و کسی جلودارشان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون ، تیم های گشت گذاشته اند چون وقتی ستون بخواهد به منطقه ناشناسی حرکت کند تیم گشت در اطراف می گذارند که از جایی ضربه نخورند. ما تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (فرمانده) تیم گفت: بچه ها اواخر ستون را بزنید که اینها مشکوک بشوند و همهمه ای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد روی آنها اجرای آتش کنیم. بالگرد خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان با تیزبینی خود اول و آخر ستون را مورد هدف موشک های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن در جا سنکوپ کرد و ما هر چه مهمات داشتیم روی سر ستون ریختم و وقتی این تصمیم را احمد گرفت که دشمن را در محاصره بگیرد وبه سروته دشمن آسیب بزند همه فهمیدند که فقط با این شیوه می توانند آن همه نیروی دشمن را نابود کنند. بالگردهای کبرا مانور می دادند و حمله می کردند و بر سر دشمن آتش می ریختند و تیراندازی های دشمن ، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خورده اند . وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد به منطقه برگشتند غوغایی در منطقه شده بود. ستونی که هیچ کس حریفشان نمی شد و می خواستند به قلب ایران بزنند زمین گیر شده بود و این ضربه را از خوشفکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینی کنند و از مرز خارج شوند. این یکی از عملیات های موفقیت آمیز هوانیروز بود که انصافا افتخار می کنم دراین یگان خدمت کردم.
شلیک موشک ماوریک از بالگرد کبرا
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]در دو پرواز از پروازهایی که در جریان عملیات الی بیتالمقدس داشتم شهید تفضلی و کمک خلبانش شهید رادفر تیم آتش شماره دو بودند. در پرواز نخست برای پشتیبانی نزدیک از نیروهای سپاه، 2فروند کبرا به همراه بالگرد «رسکیو» به هدایت یکی از خلبانان شجاع 214 به نام مصیبی وارد منطقه شدیم. در تیم آتش ما من لیدر بودم و موشک تاو داشتم و شهید تفضلی در کبرای شماره دو، موشک «ماوریک» حمل میکرد. موشک ماوریک اسلحه گردن کلفتی بود که اصلا برای هواپیمای F4 فانتوم طراحی شده بود اما با بهسازی و اصلاحاتی که توسط متخصصان جهاد خودکفایی صورت گرفت بالگرد کبرا هم توانایی شلیک آن را پیدا کرده بود.
[COLOR=#008000] [External Link Removed for Guests]
[COLOR=#008000] [COLOR=#008000] [COLOR=#000000]باتوجه به شکلگیری جدید خطوط نبرد در ابتدا چندین گردش برای شناسایی خط کردیم و با دیدن آرایش منظم بچههای سپاه در خط خودی و آرایش تانکهای دشمن روبه روی آنها به راحتی نیروهای خودی و دشمن را تشخیص دادیم. در گردش آخری که به منظور شناسایی انجام دادیم به آرایش دشمن دقیق شدم. دشمن به طرز اعجاب انگیز و سنگینی رو به روی نیروهای ما حالت تهاجمی گرفته بود که نشان از پاتک قریب الوقوع آنها داشت. این را هم بگویم انصافا عراقیها در پاتک ها بسیار مؤثر و سنگین عمل میکردند. در این صحنه تانکهای جلوی آرایش خطی گرفته و پشت سر آنها در قلب این چیدمان تانک های بسیار زیادی تجمع کرده و آماده پیشروی بودند.
همین که خواستم به تفضلی تجمع تانک ها را اطلاع بدهم، تفضلی روی رادیو آمد و گفت: منو داشته باش! میرم بالا! گفتم: کجا می ری؟ بیا پایین می زننت! گفت: محمود داشته باش منو! باید بزنمشون! ناگفته نماند تانکهای عراقی هم بیکار نبودند و آتش گلوله مستقیم خود را متوجه ما میکردند و من از رو به رو دقیقا لهیب آتشی که مرتب از دهانه لوله تانک ها بیرون میآمد را مشاهده میکردم. همچنان که به دور زدن و ریختن آتش بر روی یگانهای عراقی برای خفه کردن موقت آتششان مشغول بودم در رادیو فریاد می زدم که تفضلی بالا نرو! بیا پایین! در همین گیر و دار بود که ناگهان موشک زیر غلاف محل نصب بالگرد تفضلی رها شد و راکتش روشن شد.
ماوریک آنقدر بزرگ بود که بچهها به شوخی به این موشک میگفتند آب گرم کن. موشک مزبور با بهرهگیری از هدایت تلویزیونی دقت فوق العادهای داشت و الحق موشک کارآمدی بود. در لحظهای که تفضلی شروع به اوجگیری کرد تمام نیروهای خودی که به نحوی ما را در دید خود داشتند به علاوه بچههای سپاه که نزدیک ما بودند در جای خود میخکوب شده و همگی تماشا میکردند که تفضلی میخواهد چه کار کند من هم علاوه بر ریختن آتش روی سر دشمن یک چشمم به تفضلی بود تا خدای ناکرده اتفاقی برایش نیفتد. پس از رها شدن در خط سیر مستقیم در یک چشم به هم زدن موشک ماوریک از ما دور شد و پس از طی حدود 4 مایل یک باره اوج گرفت و مستقیم و به لطف پروردگار دقیق به قلب مرکز تجمع تانک ها برخورد کرد.
در خط مقدم عراقیها محشری به پا شد. با انفجار ماوریک برجک تانک بود که به آسمان میرفت. از دو موشک ماوریکی که توسط هوانیروز در عملیات الی بیتالمقدس شلیک شد یکی همین موشک شلیک شده توسط شهید والامقام تفضلی بود. زیبایی و لذت این صحنه آنقدر زیاد است که زبان از پس توصیفیش برنمیآید! با برخورد ماوریک به قلب دشمن ورق برگشت و عراقیها که آماده پاتک بودند حالا گیج و منگ از ضربه وارده واقعا مستأصل و درمانده شدند.
از سوی دیگر همزمان با اوج گیری تفضلی یکی از نیروهای سپاه در حال فیلمبرداری از این صحنه بود. چند روز بعد تعدادی از بچههای سپاه به مقر ما آمدند و فیلم را تحویل ما دادند و دیدم که صحنه شلیک ماوریک به سمت عراقیها با جزییات بسیار خوبی فیلمبرداری شده و جالب اینکه تا مدت زیادی تیتراژ اخبار سراسری تلویزیون، همین شلیک موشک توسط تفضلی بود.
همان شب بچههای سپاه که در آن محور عمل میکردند با به هم ریختن سازمان رزم دشمن به خط مقدم عراقیها زدند و با تصرف آن منطقه تعداد زیادی اسیر از دشمن گرفتند. وقتی این اسرا به عقب تخلیه شدند معلوم شد که از گوش تعداد زیادی از آنها خون جاری شده! زمانی که علت را از آنها جویا شدند آنها گفتند: موج انفجار موشکی که به سمت تانک ها شلیک کردید، پرده گوشمان را پاره کرده برای بچههای سپاه خیلی جالب بود که بدانند ما چه موشکی به سمت دشمن پرتاب کرده بودیم.
تفضلی و رادفر، آسمانی شدند
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]در پرواز دوم که با این دو عزیز داشتیم، باد شدید منطقه را فرا گرفته بود. نقطهای که به ما برای انهدام تانکهای دشمن داده بودند در شمال خرمشهر بود. به همراه بالگرد 214 رسکیو عازم منطقه شدیم و پس از مشخص شدن خط خودی و دشمن، با هم هماهنگ کردیم که چطور تانک ها را بزنیم. بر اساس برنامه ابتدا باید من گردش و تانک شکار میکردم. در این گونه مواقع خلبان باید یک چشمش به هدف باشد و یک چشمش به بالگرد کبرای همراه تا در شلوغی میدان نبرد به هم برخورد نکنند.
باقری کمک خلبان بالگرد ما که در شلیک تاو مهارت بسیار بالایی داشت همواره قبل از شلیک «بسم الله» میگفت. بالگرد را در راستای یکی از تانکهای دشمن قرار دادم و به باقری اعلام آمادگی کردم همین که باقری بسم الله گفت و خواستیم موشک را شلیک کنیم ناگهان دیدم بالگرد تفضلی در حال چرخیدن به دور خودش است.
من حدود 10 متر جلوتر از تفضلی بودم متأسفانه موشکی به دم کبرای وی برخورد کرد و بالگرد بدون دم به شدت به دور خود چرخیدن و با مخازن پر از سوخت و مهمات فراوان به زمین برخورد کرد و بلافاصله آتش گرفت.
با دیدن این صحنه به سرعت شلیک موشک را عقیم گذاشته و با درخواست از خلبان «مسیبی» که با فاصله کمی از ما پرواز میکرد خواستم سریعا خود را به محل سقوط برساند. همین که گرد و خاک ناشی از برخورد بالگرد کبرای تفضلی و رادفر و سپس لهیب آتش به آسمان رفت هجمه آتش عراقیها متوجه محل سقوط بالگرد شد. همزمان دو دستگاه تانک و یک خودروی جیپ برای به اسارت گرفتن خلبانان بالگرد ما راهی محل سقوط شدند. دیدن صحنه سوختن دوستان هم رزمم و منفجر شدن بالگرد چنان خشم و اندوهی را بر من غالب کرد که توصیفش مشکل است. بلافاصله به سمت دشمن گردش کردم و حساب دوتانک و جیپ عراقی را رسیدم و به سرعت به محل سقوط بازگشتم. بالگرد رسکیو در فاصله دوری از کبرای سانحه دیده به زمین نشسته بود و خلبان فرجی، کروچیف بالگرد رسکیو یا به اصطلاح رسکیو من در حال دویدن به سمت کبرا. همزمان که فرجی به سمت کبرا میدوید دیدم یک نفر با لباس سیاه در کنار بالگرد ایستاده است. این شخص سیاه پوش کسی نبود جز شهید والامقام تفضلی که تمام بدنش در اثر آتش سوزی بالگرد سوخته و جزغاله شده بود. فرجی رفت و تفضلی را بلند کرد وبه درون بالگرد رسکیو برد. فرجی که قبل از ورود به هوانیروز جزو تکاوران هوابرد بود اندامی تنومند و ورزیده داشت و بسیار شجاع بود و در جبهه جنوب خدمات بسیار ارزندهای را به عنوان ناجی خلبانان ارائه داد. من خودم بارها رشادت این دلاور را به چشم دیدم که در عین شدت آتش توپ و خمپاره دشمن از طرفی و آتش سوزی بالگرد و به دام افتادن خلبانان در میان آهن پارههای در حال سوختن از طرف دیگر مردانه و بی مهابا خلبانان سانحه دیده را بیرون میکشید و مثل یک کودک به دوش می انداخت و وارد بالگرد میکرد. در رابطه با تفضلی هم همین اتفاق افتاد و فرجی وی را به درون بالگرد 214 رسکیو منتقل کرد.
من همچنان درحال گردش روی نقطه سانحه بودم و اطراف را زیرنظر داشتم. فرجی را تا بالگرد رسکیو با چشم دنبال کردم و دیدم که وی پس از انتقال تفضلی به بالگرد در کمال تعجب خودش هم سوار شد درب بالگرد را بست و مسیبی از زمین بلند شد. هنوز نمی دانستم که منظور آنها از این کار چیست که دیدم مسیبی به سرعت در حال خروج از منطقه است. رفتم روی رادیو و گفتم: مسیبی کجا میری؟ رادفر مونده! مسیبی گفت: محمودجان! رادفر شهید شده و امیدی به نجاتش نیست! گفتم: یعنی چه شهید شده، دستور میدم برگردید! گفت: نمی شه! خودت که منطقه رو دیدی! وقتی دیدم گوش مسیبی به این حرفها بدهکار نیست با نهایت سرعت به دنبالش رفتم و با جلو زدن از بالگرد رسکیو و گردشی شدید جلوی آنها مسیرشان را قیچی کردم. مسیبی روی رادیو گفت: محمود چی کار میکنی؟ گفتم: دور بزنید و رادفر رو هم برگردونید وگرنه خودم هلی کوپتر تون رو میزنم! این جمله که تمام شد فرجی روی رادیو آمد و گفت: جناب بابایی خدا رادفر و رحمت کنه. رادفر درجا شهید شد و با این شدت آتیش بعیده که جسدش رو هم بتونیم بکشیم بیرون اگر بخوایم وقت مون رو صرف رادفر کنیم شاید نتونیم تفضلی رو هم نجات بدیم! الان رسوندن تفضلی به بیمارستان مهم تره!
اگرچه در شجاعت مسیبی شک نداشتم اما دلبستگی که به رادفر داشتم، دل کندن از او برایم خیلی مشکل بود. با این حال وقتی فرجی این جملات را گفت از نجات رادفر دلسرد شدم و همگی برگشتیم. نصرالله تفضلی بلافاصله به بیمارستانی در تهران منتقل شد اما او هم دو روز پس از سانحه به علت شدت جراحات ناشی از سوختگی به خیل شهدای سرافراز جنگ تحمیلی پیوست.
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]منبع:newcoy.persianblog.ir
[COLOR=#008000]
[COLOR=#008000]
خاطراتی از امیر سرتیپ دوم خلبان محمود بابایی
ضرب شست هوانیروز به ستون زرهی عراق
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]به خاطر دارم در یکی از ماموریت های روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن نیروهای دشمن که حد فاصل قصرشیرین تا سرپل ذهاب جلو آمده بودند وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی می کردند. عشایر منطقه اطلاعاتی را درباره این جابه جایی به ما دادند. وقتی ما به منطقه رسیدیم احمد [شهید احمد کشوری]گفت: “نباید ساکت باشیم و هر طور شده بچه ها باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم”. ما با سه بالگرد کبرا و یک بالگرد ترابری از آشیانه به سمت منطقه پرواز کردیم ، درحالی که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم ما تا نزدیکی های ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم . وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند و کسی جلودارشان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون ، تیم های گشت گذاشته اند چون وقتی ستون بخواهد به منطقه ناشناسی حرکت کند تیم گشت در اطراف می گذارند که از جایی ضربه نخورند. ما تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (فرمانده) تیم گفت: بچه ها اواخر ستون را بزنید که اینها مشکوک بشوند و همهمه ای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد روی آنها اجرای آتش کنیم. بالگرد خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان با تیزبینی خود اول و آخر ستون را مورد هدف موشک های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن در جا سنکوپ کرد و ما هر چه مهمات داشتیم روی سر ستون ریختم و وقتی این تصمیم را احمد گرفت که دشمن را در محاصره بگیرد وبه سروته دشمن آسیب بزند همه فهمیدند که فقط با این شیوه می توانند آن همه نیروی دشمن را نابود کنند. بالگردهای کبرا مانور می دادند و حمله می کردند و بر سر دشمن آتش می ریختند و تیراندازی های دشمن ، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خورده اند . وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد به منطقه برگشتند غوغایی در منطقه شده بود. ستونی که هیچ کس حریفشان نمی شد و می خواستند به قلب ایران بزنند زمین گیر شده بود و این ضربه را از خوشفکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینی کنند و از مرز خارج شوند. این یکی از عملیات های موفقیت آمیز هوانیروز بود که انصافا افتخار می کنم دراین یگان خدمت کردم.
شلیک موشک ماوریک از بالگرد کبرا
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]در دو پرواز از پروازهایی که در جریان عملیات الی بیتالمقدس داشتم شهید تفضلی و کمک خلبانش شهید رادفر تیم آتش شماره دو بودند. در پرواز نخست برای پشتیبانی نزدیک از نیروهای سپاه، 2فروند کبرا به همراه بالگرد «رسکیو» به هدایت یکی از خلبانان شجاع 214 به نام مصیبی وارد منطقه شدیم. در تیم آتش ما من لیدر بودم و موشک تاو داشتم و شهید تفضلی در کبرای شماره دو، موشک «ماوریک» حمل میکرد. موشک ماوریک اسلحه گردن کلفتی بود که اصلا برای هواپیمای F4 فانتوم طراحی شده بود اما با بهسازی و اصلاحاتی که توسط متخصصان جهاد خودکفایی صورت گرفت بالگرد کبرا هم توانایی شلیک آن را پیدا کرده بود.
[COLOR=#008000] [External Link Removed for Guests]
[COLOR=#008000] [COLOR=#008000] [COLOR=#000000]باتوجه به شکلگیری جدید خطوط نبرد در ابتدا چندین گردش برای شناسایی خط کردیم و با دیدن آرایش منظم بچههای سپاه در خط خودی و آرایش تانکهای دشمن روبه روی آنها به راحتی نیروهای خودی و دشمن را تشخیص دادیم. در گردش آخری که به منظور شناسایی انجام دادیم به آرایش دشمن دقیق شدم. دشمن به طرز اعجاب انگیز و سنگینی رو به روی نیروهای ما حالت تهاجمی گرفته بود که نشان از پاتک قریب الوقوع آنها داشت. این را هم بگویم انصافا عراقیها در پاتک ها بسیار مؤثر و سنگین عمل میکردند. در این صحنه تانکهای جلوی آرایش خطی گرفته و پشت سر آنها در قلب این چیدمان تانک های بسیار زیادی تجمع کرده و آماده پیشروی بودند.
همین که خواستم به تفضلی تجمع تانک ها را اطلاع بدهم، تفضلی روی رادیو آمد و گفت: منو داشته باش! میرم بالا! گفتم: کجا می ری؟ بیا پایین می زننت! گفت: محمود داشته باش منو! باید بزنمشون! ناگفته نماند تانکهای عراقی هم بیکار نبودند و آتش گلوله مستقیم خود را متوجه ما میکردند و من از رو به رو دقیقا لهیب آتشی که مرتب از دهانه لوله تانک ها بیرون میآمد را مشاهده میکردم. همچنان که به دور زدن و ریختن آتش بر روی یگانهای عراقی برای خفه کردن موقت آتششان مشغول بودم در رادیو فریاد می زدم که تفضلی بالا نرو! بیا پایین! در همین گیر و دار بود که ناگهان موشک زیر غلاف محل نصب بالگرد تفضلی رها شد و راکتش روشن شد.
ماوریک آنقدر بزرگ بود که بچهها به شوخی به این موشک میگفتند آب گرم کن. موشک مزبور با بهرهگیری از هدایت تلویزیونی دقت فوق العادهای داشت و الحق موشک کارآمدی بود. در لحظهای که تفضلی شروع به اوجگیری کرد تمام نیروهای خودی که به نحوی ما را در دید خود داشتند به علاوه بچههای سپاه که نزدیک ما بودند در جای خود میخکوب شده و همگی تماشا میکردند که تفضلی میخواهد چه کار کند من هم علاوه بر ریختن آتش روی سر دشمن یک چشمم به تفضلی بود تا خدای ناکرده اتفاقی برایش نیفتد. پس از رها شدن در خط سیر مستقیم در یک چشم به هم زدن موشک ماوریک از ما دور شد و پس از طی حدود 4 مایل یک باره اوج گرفت و مستقیم و به لطف پروردگار دقیق به قلب مرکز تجمع تانک ها برخورد کرد.
در خط مقدم عراقیها محشری به پا شد. با انفجار ماوریک برجک تانک بود که به آسمان میرفت. از دو موشک ماوریکی که توسط هوانیروز در عملیات الی بیتالمقدس شلیک شد یکی همین موشک شلیک شده توسط شهید والامقام تفضلی بود. زیبایی و لذت این صحنه آنقدر زیاد است که زبان از پس توصیفیش برنمیآید! با برخورد ماوریک به قلب دشمن ورق برگشت و عراقیها که آماده پاتک بودند حالا گیج و منگ از ضربه وارده واقعا مستأصل و درمانده شدند.
از سوی دیگر همزمان با اوج گیری تفضلی یکی از نیروهای سپاه در حال فیلمبرداری از این صحنه بود. چند روز بعد تعدادی از بچههای سپاه به مقر ما آمدند و فیلم را تحویل ما دادند و دیدم که صحنه شلیک ماوریک به سمت عراقیها با جزییات بسیار خوبی فیلمبرداری شده و جالب اینکه تا مدت زیادی تیتراژ اخبار سراسری تلویزیون، همین شلیک موشک توسط تفضلی بود.
همان شب بچههای سپاه که در آن محور عمل میکردند با به هم ریختن سازمان رزم دشمن به خط مقدم عراقیها زدند و با تصرف آن منطقه تعداد زیادی اسیر از دشمن گرفتند. وقتی این اسرا به عقب تخلیه شدند معلوم شد که از گوش تعداد زیادی از آنها خون جاری شده! زمانی که علت را از آنها جویا شدند آنها گفتند: موج انفجار موشکی که به سمت تانک ها شلیک کردید، پرده گوشمان را پاره کرده برای بچههای سپاه خیلی جالب بود که بدانند ما چه موشکی به سمت دشمن پرتاب کرده بودیم.
تفضلی و رادفر، آسمانی شدند
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]در پرواز دوم که با این دو عزیز داشتیم، باد شدید منطقه را فرا گرفته بود. نقطهای که به ما برای انهدام تانکهای دشمن داده بودند در شمال خرمشهر بود. به همراه بالگرد 214 رسکیو عازم منطقه شدیم و پس از مشخص شدن خط خودی و دشمن، با هم هماهنگ کردیم که چطور تانک ها را بزنیم. بر اساس برنامه ابتدا باید من گردش و تانک شکار میکردم. در این گونه مواقع خلبان باید یک چشمش به هدف باشد و یک چشمش به بالگرد کبرای همراه تا در شلوغی میدان نبرد به هم برخورد نکنند.
باقری کمک خلبان بالگرد ما که در شلیک تاو مهارت بسیار بالایی داشت همواره قبل از شلیک «بسم الله» میگفت. بالگرد را در راستای یکی از تانکهای دشمن قرار دادم و به باقری اعلام آمادگی کردم همین که باقری بسم الله گفت و خواستیم موشک را شلیک کنیم ناگهان دیدم بالگرد تفضلی در حال چرخیدن به دور خودش است.
من حدود 10 متر جلوتر از تفضلی بودم متأسفانه موشکی به دم کبرای وی برخورد کرد و بالگرد بدون دم به شدت به دور خود چرخیدن و با مخازن پر از سوخت و مهمات فراوان به زمین برخورد کرد و بلافاصله آتش گرفت.
با دیدن این صحنه به سرعت شلیک موشک را عقیم گذاشته و با درخواست از خلبان «مسیبی» که با فاصله کمی از ما پرواز میکرد خواستم سریعا خود را به محل سقوط برساند. همین که گرد و خاک ناشی از برخورد بالگرد کبرای تفضلی و رادفر و سپس لهیب آتش به آسمان رفت هجمه آتش عراقیها متوجه محل سقوط بالگرد شد. همزمان دو دستگاه تانک و یک خودروی جیپ برای به اسارت گرفتن خلبانان بالگرد ما راهی محل سقوط شدند. دیدن صحنه سوختن دوستان هم رزمم و منفجر شدن بالگرد چنان خشم و اندوهی را بر من غالب کرد که توصیفش مشکل است. بلافاصله به سمت دشمن گردش کردم و حساب دوتانک و جیپ عراقی را رسیدم و به سرعت به محل سقوط بازگشتم. بالگرد رسکیو در فاصله دوری از کبرای سانحه دیده به زمین نشسته بود و خلبان فرجی، کروچیف بالگرد رسکیو یا به اصطلاح رسکیو من در حال دویدن به سمت کبرا. همزمان که فرجی به سمت کبرا میدوید دیدم یک نفر با لباس سیاه در کنار بالگرد ایستاده است. این شخص سیاه پوش کسی نبود جز شهید والامقام تفضلی که تمام بدنش در اثر آتش سوزی بالگرد سوخته و جزغاله شده بود. فرجی رفت و تفضلی را بلند کرد وبه درون بالگرد رسکیو برد. فرجی که قبل از ورود به هوانیروز جزو تکاوران هوابرد بود اندامی تنومند و ورزیده داشت و بسیار شجاع بود و در جبهه جنوب خدمات بسیار ارزندهای را به عنوان ناجی خلبانان ارائه داد. من خودم بارها رشادت این دلاور را به چشم دیدم که در عین شدت آتش توپ و خمپاره دشمن از طرفی و آتش سوزی بالگرد و به دام افتادن خلبانان در میان آهن پارههای در حال سوختن از طرف دیگر مردانه و بی مهابا خلبانان سانحه دیده را بیرون میکشید و مثل یک کودک به دوش می انداخت و وارد بالگرد میکرد. در رابطه با تفضلی هم همین اتفاق افتاد و فرجی وی را به درون بالگرد 214 رسکیو منتقل کرد.
من همچنان درحال گردش روی نقطه سانحه بودم و اطراف را زیرنظر داشتم. فرجی را تا بالگرد رسکیو با چشم دنبال کردم و دیدم که وی پس از انتقال تفضلی به بالگرد در کمال تعجب خودش هم سوار شد درب بالگرد را بست و مسیبی از زمین بلند شد. هنوز نمی دانستم که منظور آنها از این کار چیست که دیدم مسیبی به سرعت در حال خروج از منطقه است. رفتم روی رادیو و گفتم: مسیبی کجا میری؟ رادفر مونده! مسیبی گفت: محمودجان! رادفر شهید شده و امیدی به نجاتش نیست! گفتم: یعنی چه شهید شده، دستور میدم برگردید! گفت: نمی شه! خودت که منطقه رو دیدی! وقتی دیدم گوش مسیبی به این حرفها بدهکار نیست با نهایت سرعت به دنبالش رفتم و با جلو زدن از بالگرد رسکیو و گردشی شدید جلوی آنها مسیرشان را قیچی کردم. مسیبی روی رادیو گفت: محمود چی کار میکنی؟ گفتم: دور بزنید و رادفر رو هم برگردونید وگرنه خودم هلی کوپتر تون رو میزنم! این جمله که تمام شد فرجی روی رادیو آمد و گفت: جناب بابایی خدا رادفر و رحمت کنه. رادفر درجا شهید شد و با این شدت آتیش بعیده که جسدش رو هم بتونیم بکشیم بیرون اگر بخوایم وقت مون رو صرف رادفر کنیم شاید نتونیم تفضلی رو هم نجات بدیم! الان رسوندن تفضلی به بیمارستان مهم تره!
اگرچه در شجاعت مسیبی شک نداشتم اما دلبستگی که به رادفر داشتم، دل کندن از او برایم خیلی مشکل بود. با این حال وقتی فرجی این جملات را گفت از نجات رادفر دلسرد شدم و همگی برگشتیم. نصرالله تفضلی بلافاصله به بیمارستانی در تهران منتقل شد اما او هم دو روز پس از سانحه به علت شدت جراحات ناشی از سوختگی به خیل شهدای سرافراز جنگ تحمیلی پیوست.
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[COLOR=#008000] [COLOR=#000000]منبع:newcoy.persianblog.ir
[COLOR=#008000]
[COLOR=#008000]
Yesterday is past, it is history.Tomorrow is future, it is a mystery today is present, it is a gift
- پست: 199
- تاریخ عضویت: سهشنبه 26 آبان 1388, 12:53 am
- سپاسهای ارسالی: 727 بار
- سپاسهای دریافتی: 1795 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
[External Link Removed for Guests]
یک فروند بالگرد کبری AH-1J هوانیروز ایران با قابلیت شلیک موشک تاوBGM-71 ظاهرا فقط این نوع بالگردها توانایی مسلح شدن با ماوریک را داشته اند.لازم به ذکر است کبری های ایران در هنگام تحویل در دو نوع TOW و None tow بوده اند. که مدل none tow در تصویر زیر مشاهده میشود.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
لحظه ی اصابت یک موشک هدایت سیمی تاو به تانک در یک ازمایش.{BGM-71D }
[COLOR=#NaNNaNNaN][External Link Removed for Guests]
یک فروند بالگرد کبری AH-1J هوانیروز ایران با قابلیت شلیک موشک تاوBGM-71 ظاهرا فقط این نوع بالگردها توانایی مسلح شدن با ماوریک را داشته اند.لازم به ذکر است کبری های ایران در هنگام تحویل در دو نوع TOW و None tow بوده اند. که مدل none tow در تصویر زیر مشاهده میشود.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
لحظه ی اصابت یک موشک هدایت سیمی تاو به تانک در یک ازمایش.{BGM-71D }
[COLOR=#NaNNaNNaN][External Link Removed for Guests]
Yesterday is past, it is history.Tomorrow is future, it is a mystery today is present, it is a gift
- پست: 86
- تاریخ عضویت: دوشنبه 14 شهریور 1390, 12:04 am
- سپاسهای ارسالی: 236 بار
- سپاسهای دریافتی: 301 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
خدا روحشان را حافظ جوانان این سرزمین گرداند.
خلبانان هلیکوپتر بر عکس جنگنده در صورت مشکل هیچ راه فراری از بالگرد ندارند
خلبانان هلیکوپتر بر عکس جنگنده در صورت مشکل هیچ راه فراری از بالگرد ندارند
غصه ی دیروز را نخور ، را غنیمت بشمار ، نگران فردا نباش.
پیامبر اکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص)
- پست: 199
- تاریخ عضویت: سهشنبه 26 آبان 1388, 12:53 am
- سپاسهای ارسالی: 727 بار
- سپاسهای دریافتی: 1795 بار
Re: خاطرات خلبانان کبری{هوانیروز}
سلام
عکسی از موشک ماوریک با کبرای هوانیروز
[External Link Removed for Guests]
شهید سرلشکر خلبان محمدرضا نمکی یکی از بهترین شلیک کنندگان موشک تاو
[External Link Removed for Guests]

عکسی از موشک ماوریک با کبرای هوانیروز
[External Link Removed for Guests]
شهید سرلشکر خلبان محمدرضا نمکی یکی از بهترین شلیک کنندگان موشک تاو
[External Link Removed for Guests]
Yesterday is past, it is history.Tomorrow is future, it is a mystery today is present, it is a gift