معرفی نامه شخصیتها
مدیران انجمن: رونین, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
معرفی نامه شخصیتها
در این تاپیک در باره معرفی شخصیتهای تاریخی و ادبی و علمی و... بحث می شود...
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
دهخدا
علياكبر دهخدا، ميرزاعلياكبرخان قزويني يا علامه دهخدا، نویسنده، شاعر، پژوهشگر، لغتشناس و از آزاديخواهان دوران مشروطه، كه طي 45 سال كوشش پيگيرانه توانست بزرگترين گنجينهي لغتشناسي فارسي را با نام لغتنامه گرد آورد. او در مدرسهي علوم سياسي با دانش سياسي آشنا شد و نوشتههايي را با عنوان چرند و پرند در روزنامهي صوراسرافيل منتشر ميكرد. پس از جنگ جهاني اول، كار سياسي را كنار گذاشت و كار گردآوري لغت را آغاز كرد. امثال و حكم و تصحيح چند ديوان از شاعران بزرگ از ديگر آثار اوست.
زندگينامه
ميرزاعلياكبرخان قزويني، فرزند خانبابا قزوینی، در سال 1297 قمري در تهران به دنيا آمد. هنگامي كه دهساله بود، پدر را از دست داد و زير نظر مادر به فراگيري دانش پرداخت. در جواني نزد شيخغلامحسين بروجردي، استاد زبان عربي و علوم ديني و سپس شيخهادي نجمآبادي آموزش ديد و به مدرسهي علوم سياسي راه يافت. از آنجا كه دانشآموختههاي آن مدرسه به كار در وزارت امور خارجه فراخوانده ميشدند، او همراه معاونالدولهي غفاري به بخارست رفت و دو سال در جايگاه دبير سفارت ايران در بالكان به كار پرداخت و در اين زمان توانست با زبان فرانسه و دانش جديد بيش از پيش آشنا شود.
بازگشت دهخدا به ايران با جنبش آزاديخواهي مردم ايران براي دستيابي به نظام مشروطه همراه بود. او با همراهي جهانگيرخان شيرازي روزنامهاي به نام صوراسرافيل را راهاندازي كرد و نوشتههايي با عنوان چرند و پرند را، كه نمونههاي بيهمتايي از طنز سياسي است، در آن مينوشت. آن نوشتهها همراه با سرمقالههايي كه مينوشت، در بيداري و هوشياري مردم نقش چشمگيري داشت. اما با سركوبي جنبش مشروطه و بسته شدن مجلس شوراي ملي به فرمان محمدعليشاه، روزنامهي صوراسرافيل بسته شد و دهخدا همراه بسياري از آزاديخواهان از ايران تبعيد شد. او نخست به فرانسه و سپس سوئيس رفت و در آنجا توانست سه شماره از صوراسرافيل را منتشر كند. سپس به تركيه رفت و روزنامهاي به نام سروش را تا 15 شماره منتشر كرد.
هنگامي كه آزاديخواهان از گوشه و كنار ايران، بهويژه تبريز، اصفهان و گيلان، به سوي تهران به راه افتادند و سرانجام محمدعليشاه را بركنار كردند، دهخدا از سوي مردم كرمان و تهران به نمايندگي مجلس شوراي ملي برگزيده شد و با درخواست مردم و سران مشورطه از تركيه به ايران آمد و به مجلس رفت. اما پس از جنگ جهاني اول از كار سياسي كناره گرفت و تا سال 1320 خورشيدي مدير مدرسهي علوم سياسي بود.
دهخدا پس از بركنار شدن از مديريت مدرسهي علوم سياسي، به كارهاي پژوهشي خود افزود. اما با اوج گيري جنبش ملي كردن نفت از پشتيبانان دكتر مصدق شد و مقالهها و گفتارهايي در پشتيباني از دولت مصدق در روزنامهها نوشت. آن نوشتهها و پشتيبانيها باعث شد كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332، فرمان قطع حقوق او را صادر شود و او را دو بار براي بازجويي به دادستاني ببرند. دهخدا در پي آن رفتارهاي نادرست به سختي صدمه ديد و بيماري آسم او بازگشت. سرانجام، دهخدا در هفتم اسفند 1334 خورشيدي در خانهي خود درگذشت و در ابنبابويه(در ري) به خاك سپرده شد.
سال شمار زندگي
1297 قمري: در تهران به دنيا آمد.
1307 قمري: فراگيري علوم ديني را در مدرسهي شيخ غلامحسن بروجردي آغاز كرد.
1317 قمري: آموزشهاي خود را نزد حاج شيخ هادي نجمآبادي كامل كرد.
1320 قمري: دورهي آموزشي مدرسهي علوم سياسي را به پايان رساند.
1321 قمري: كار رسمي خود را به عنوان منشي سفارت ايران در بالكان آغاز كرد.
1323 قمري: به ايران بازگشت.
1324 قمري: به كارهاي اداري مربوط به راهسازي در خراسان گماشته شد.
1325 قمري: در روزنامهي صوراسرافيل به كار طنزنويسي سياسي پرداخت.
1326 قمري: دفتر روزنامهي صوراسرافيل بسته شد و دهخدا به اروپا رفت.
1327 قمري: چند شماره از روزنامهي صوراسرافيل را در پاريس منتشر كرد.
1327 قمري: چند شماره از هفتهنامهي سروش را در تركيه منتشر كرد.
1328 قمري: به نمايندگي مجلس شوراي ملي برگزيده شد.
1334 قمري: در جريان جنگ جهاني اول، به ميان ايل بختياري رفت و لغتنامه را پيريزي كرد.
1332 خورشيدي: در دولت ملي دكتر محمد مصدق به عنوان رياست شواري سلطنت برگزيده شد.
1332 خورشيدي: پس از كودتاي 28 مرداد به دادستاني حكومت نظامي فراخوانده شد.
1334 خورشيدي: روز دوشنبه هفتم اسفندماه،هنگام غروب خورشيد، چشم از جهان فروبست.
در راه آزادي
مبارزههاي سياسي دهخدا، كه بيشتر با زبان قلم بود، با بازگشت او به ايران و بنيانگذاري روزنامهي صوراسرافيل به كوشش ميرزاجهانگيرخان شيرازي، آغاز شد. او بهخوبي دريافته بود كه خودكامگان از آگاه شدن مردم از حقيقت بسيار بيم دارند و تنها راه جلوگيري از به دام افتادن مردم در چاه دسيسههاي آنها، افزايش آگاهي مردم است. او در اين راه هم به نگارش مقالههاي جدي روي آورد و هم از اثرگذاري شگفت مقالههاي طنزگونه به خوبي بهره گرفت. نوشتههايي كه او با نام چرند و پرند در صوراسرافيل چاپ ميكرد، از نمونههاي برجستهي طنز سياسي به شمار ميآيد. ابوالقاسم حالت، كه خود از طنزپردازان نامي ايران است، دربارهي اثرگذاري طنزهاي دهخدا چنين گفته است" طنز دهخدا، نمك صوراسرافيل بود. بدون مقالههاي او، اين هفته نامه مانند شيپوري بيصدا يا صبحي بيجان به نظر ميآمد."
دهخدا در دورهاي كه در صوراسرافيل مينوشت، يكبار مورد تكفير قرار گرفت و چند بار هم تهديد شد. اما با وجودي كه آدمي هنگام ترس كمتر حوصلهي شوخي كردن پيدا ميكند، به نظر ميرسد آن تهديدها به شوخطبعي دهخدا افزود كه پس از شرح مطلب مينويسد:" من از اين تهديد ترسيدم و يك سره به اتاق رفتم و در اتاق را پيش كردم، براي اين كه لازم بود پيش كنم، براي اين كه مرا با ششلول و تفنگ تهديد كرده بودند. براي اين كه ننهي من از بچگي هميشه من را از تفنگ و ششلول ميترساند. براي اين كه وقتي من تفنگ فتيلهاي خالي يادگار جد مرحومم را دست ميگرفتم، ننم ميگفت: ننه، از من به تو امانت، هيچ وقت به تفنگ دست نزن. ميگفتم: ننه، آخر تفنگ خالي است. ميگفت: ننه، شيطان پرش ميكند!"
دهخدا درمان نابسامانيها ايران را در پايهگرفتن حكومت قانون و برچيده شدن بساط خودسري و خودكامگي ميدانست و هر اندازه كه مخالفت محمدعلي شاه با آزاديخواهان دوران مشروطه شدن بيشتر مييافت، زبان طنز خود را در طعنهزني بر حكومت تندتر و تيزتر ميكرد. اما فرمان لياخوف و غرش توپهايي كه بر سر مجلس و نمايندگان مردم باريدن گرفت، طنين طنز دهخدا را نيز خاموش كرد. ميرزاجهانگيرخان شيرازي را در باغ شاه به دار آويختند و دهخدا به ناچار به سوي اروپا روان شد. او در سوئيس پس از آن كه در خواب با ميرزا جهانگيرخان شيرازي ديدار كرد و او به دهخدا گفت كه" چرا نگفتي آن جوان افتاد"، شعر بسيار شناخته شدهي خود، يادآر ز شمع مرده يادآر، را سرود كه ميتوان آن را پاسداشتي براي همهي جاننساران راه آزادي دانست:
اي مونس يوسف اندر اين بند تعبير، عيان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شكر خند محسود عدو، به كام اصحاب
رفتي بر بار و خويش و پيوند آزادتر از نسيم و مهتاب
زان كو، همه شام با تو يك چند در آرزوي وصال احباب
اختر به سحر شمرده يادآر
دهخدا پس از جنگ جهاني اول و روي كار آمدن رضاخان از كار سياسي كناره گرفت و به كار گردآوري لغت رويآورد. اما با اوج گرفتن جنبش ملي كردن نفت و آغاز نخست وزيري دكتر محمد مصدق بارديگر به گفتمان سياسي روي آورد و در گفت و گويي كه راديو ايران به او انجام داد، مصدق را نابغهي شرق خواند. او مقالههايي در دفاع از دولت مصدق در روزنامهها منتشر كرد و مردم را به پشتيباني از دولت مصدق فراخواند. آتش پر فروغ و گرميبخش وطنپرستي دهخدا بارديگر چنان افروخته شده بود كه براي پشتيباني از دولت مصدق به سرودن شعر حماسي "'گيريد همه از دل و جان راه مصدق"، نيز روي آورد:
اي مردم آزاده كجاييد كجاييد آزادگي افسرد بياييد بياييد
در قصه و تاريخ چو آزاده بخوانيد مقصود از آزاده شماييد شماييد
بيشبه شما روشني چشم جهانيد در چشمهي خورشيد شما نور و ضياييد
با چارهگري و خرد خويش به هر درد بر مشرق رنجور دواييد دواييد
بسيار مفاخر پدرانتان و شما راست كوشيد كه يك لخت بر آنها بفزاييد
بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت كاندر كفتان هست از آن سر مگراييد
گيريد همه از دل و جان راه مصدق زين ره درآييد اگر مرد خداييد
همين پشتيبانيها از دولت مصدق و ياران نزديك او چون دكتر فاطمي باعث شد حقوقي را كه مجلس براي همهي عمر او تصويب كرده بود، قطع كنند. خود او در اين باره گفته است:" نان بخور و نميري كه مجلسهاي قبل براي تا آخر عمر من و بازماندگان من تعيين كرده بودند، حالا به گناه آن كه گفتهام كه او در دو جمعيت بينالمللي(شوراي امنيت و دادگاه بينالمللي لاهه) حقانيت ما را در امر نفت به اثبات رسانيد، يعني دكتر محمد مصدق، در خور حبس و تبعبد نيست، بريدند. عيب ندارد از گرسنگي مردن من، تاج افتخار ديگري است كه به من داده ميشود."
دستاوردهاي علمي
لغتنامهي دهخدا بزرگترين دستاورد علمي علامه دهخدا است. او طي 45 سال كوشش پيگير توانست بيش از 3 ميليون برگه از نوشتههاي استادان ادب فارسي و عربي، لغتنامههاي چاپ و خطي، كتابهاي تاريخ و جغرافيا، پزشكي، اخترشناسي، رياضي، فلسفه، فقه و بسياري ديگر فراهم آورد. همچنين طي اين كوشش پيگير براي فراهم كردن لغتنامه، به تصحيح برخي از كتابهايي كه از آنها بهره ميبرد نيز روي آورد كه برخي از آنها به چاپ رسده و برخي هنوز چاپ نشده است.
با اين همه، لغتنامه مهمترين دستاورد علمي دهخدا به شمار ميآيد. دهخدا هنگامي كه در جريان جنگ جهاني اول در يكي از روستاهاي چهارمحال و بختياري به سر ميبرد، به فكر نگارش چنين اثري افتاد. او در آن گوشهي تنهايي در پي كتاب بود تا مونس تنهايياش باشد و در آنجا تنها به لاروس كوچك دست يافت. بهناچار كار پژوهشي خود را با همان لاروس كوچك آغاز كرد و برابرهاي فارسي بسياري از آن واژههاي فرانسوي را پيدا كرد و نوشت. پس از بازگشت از چهارمحال و بختياري به سال 1297 خورشيدي جست و جو براي گردآوري لغت را آغاز كرد.
فهرست آثار
1. امثال و حكم
گنجينهاي از مثلها و سخنان حكمتآميز است كه دهخدا آنها را طي جست و جو براي لغت گردآورد و به پيشنهاد اعتمادالدوله قراگوزلو، وزير معارف، در چهار جلد طي سالهاي 1311-1308 خورشيدي به چاپ رسيد و مورد توجه فرهنگدوستان قرار گرفت.
2. ترجمهي عظمت و انحطاط روميان
اين اثر نوشتهي مونتسكيو است و دهخدا در جواني آن را ترجمه كرد. اين اثر هنوز به چاپ نرسيده است.
3. ترجمهي روحالقوانين
اين اثر نوشتهي مونتسكيو است و دهخدا در جواني آن را ترجمه كرد. اين اثر هنوز به چاپ نرسيده است.
4. فرهنگ فرانسه به فارسي
گنجينهاي از واژههاي علمي، ادبي، تاريخي، جغرافيايي و پزشكي زبان فرانسه با برابرهاي فارسي كه دهخدا از آغاز جواني تا روزهاي پاياني عمر به گردآوري آنها پرداخت. با اين همه، هنوز به چاپ نرسيده است.
5. ابوريحان بيروني
زندگينامهاي كه در جريان جشن هزارهي ابوريحان به جاي 5 شماره از مجلهي آموزش و پرورش از انتشارات ادارهي كل نگارش وزارت فرهنگ در مهرماه 1324 منتشر شد و سپس به همان صورت در لغتنامه نيز چاپ شد.
6. تعليقات بر ديوان ناصرخسرو
ديوان قصيدهها و قطعههاي ناصرخسرو به پيوست روشنايينامه و سعادتنامه، با تصحيح سيدنصرالله تقوي، تعليقات مجتبي مينوي، مقدمهي سيدحسن تقيزاده و ياداشتهاي دهخدا در تصحيح شعرها و برخي نكتهها و مقدمهاي از ايشان در سالهاي 1307-1304 به چاپ رسيد.
7. تصحيح ديوان سيدحسن غزنوي
ديوان سيدحسن غزنوي، با لقب اشرف، به كوشش مدرس رضوي در سال 1328 به چاپ رسيد. سپس ياداشتهاي دهخدا و استاد فروزانفر پيرامون تصحيح آن اثر در پايان آن كتاب جاي داده شد.
8. تصحيح ديوان حافظ
دهخدا ديوان چاپ خلخالي(1360 خورشيدي) و ديوان علامه قزويني(1320 خورشيدي) را پس از انتشار تصحيح كرد كه ياداشتهاي ايشان در مجلهي دانش سال دوم شمارهي هشتم به كوشش محمد معين به چاپ رسيده است.
9. تصحيح ديوان منوچهري
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
10. تصحيح ديوان فرخي
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
11. تصحيح ديوان مسعود سعد
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
12. تصحيح ديوان سوزني
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
13. تصحيح لفت فرس اسدي
بخشي از ياداشتها در مجلهي يغما و برخي در مجلهي دانش به چاپ رسيده است.
14. تصحيح صحاح الفرس
ياداشتهاي دهخدا را عبدالعلي طاعتي، كه تصحيح اين اثر را به عنوان پاياننامهي خود برگزيده بودند، در كتاب خود آوردهاند.
15. تصحيح ديوان ابنيمين
اين اثر به چاپ رسيده است.
16. تصحيح يوسف و زليخا
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
17. مجموعه مقالهها
مقالههاي سياسي با نام چرند و پرند و سرمقالههاي صوراسرافيل و روزنامهي سروش و چند مقاله در روزنامههاي آفتاب، مجلس، پيكار، ايران و شوري از دهخدا چاپ شده است. مجموعهي چرند و پرند به كوشش سعيد نفيسي در شاهكارهاي نثر فارسي معاصر در سال 1330 به چاپ رسيده است.
18. پندها و كلمات قصار
گنجينهاي از جملههاي كوتاه از مفاهيم فلسفي و اخلاقي كه به چاپ نرسيده است.
19. ديوان دهخدا
گنجينهاي از شعرهايي به سبك كهن و نو با موضوعهاي جدي و فكاهي كه قطعهي يادآر ز شمع مرده ياد آر، مشهورترين آنهاست.
20. لغتنامه
شناخته شدهترين اثر دهخدا كه در 15 جلد به چاپ رسيده است.
علياكبر دهخدا، ميرزاعلياكبرخان قزويني يا علامه دهخدا، نویسنده، شاعر، پژوهشگر، لغتشناس و از آزاديخواهان دوران مشروطه، كه طي 45 سال كوشش پيگيرانه توانست بزرگترين گنجينهي لغتشناسي فارسي را با نام لغتنامه گرد آورد. او در مدرسهي علوم سياسي با دانش سياسي آشنا شد و نوشتههايي را با عنوان چرند و پرند در روزنامهي صوراسرافيل منتشر ميكرد. پس از جنگ جهاني اول، كار سياسي را كنار گذاشت و كار گردآوري لغت را آغاز كرد. امثال و حكم و تصحيح چند ديوان از شاعران بزرگ از ديگر آثار اوست.
زندگينامه
ميرزاعلياكبرخان قزويني، فرزند خانبابا قزوینی، در سال 1297 قمري در تهران به دنيا آمد. هنگامي كه دهساله بود، پدر را از دست داد و زير نظر مادر به فراگيري دانش پرداخت. در جواني نزد شيخغلامحسين بروجردي، استاد زبان عربي و علوم ديني و سپس شيخهادي نجمآبادي آموزش ديد و به مدرسهي علوم سياسي راه يافت. از آنجا كه دانشآموختههاي آن مدرسه به كار در وزارت امور خارجه فراخوانده ميشدند، او همراه معاونالدولهي غفاري به بخارست رفت و دو سال در جايگاه دبير سفارت ايران در بالكان به كار پرداخت و در اين زمان توانست با زبان فرانسه و دانش جديد بيش از پيش آشنا شود.
بازگشت دهخدا به ايران با جنبش آزاديخواهي مردم ايران براي دستيابي به نظام مشروطه همراه بود. او با همراهي جهانگيرخان شيرازي روزنامهاي به نام صوراسرافيل را راهاندازي كرد و نوشتههايي با عنوان چرند و پرند را، كه نمونههاي بيهمتايي از طنز سياسي است، در آن مينوشت. آن نوشتهها همراه با سرمقالههايي كه مينوشت، در بيداري و هوشياري مردم نقش چشمگيري داشت. اما با سركوبي جنبش مشروطه و بسته شدن مجلس شوراي ملي به فرمان محمدعليشاه، روزنامهي صوراسرافيل بسته شد و دهخدا همراه بسياري از آزاديخواهان از ايران تبعيد شد. او نخست به فرانسه و سپس سوئيس رفت و در آنجا توانست سه شماره از صوراسرافيل را منتشر كند. سپس به تركيه رفت و روزنامهاي به نام سروش را تا 15 شماره منتشر كرد.
هنگامي كه آزاديخواهان از گوشه و كنار ايران، بهويژه تبريز، اصفهان و گيلان، به سوي تهران به راه افتادند و سرانجام محمدعليشاه را بركنار كردند، دهخدا از سوي مردم كرمان و تهران به نمايندگي مجلس شوراي ملي برگزيده شد و با درخواست مردم و سران مشورطه از تركيه به ايران آمد و به مجلس رفت. اما پس از جنگ جهاني اول از كار سياسي كناره گرفت و تا سال 1320 خورشيدي مدير مدرسهي علوم سياسي بود.
دهخدا پس از بركنار شدن از مديريت مدرسهي علوم سياسي، به كارهاي پژوهشي خود افزود. اما با اوج گيري جنبش ملي كردن نفت از پشتيبانان دكتر مصدق شد و مقالهها و گفتارهايي در پشتيباني از دولت مصدق در روزنامهها نوشت. آن نوشتهها و پشتيبانيها باعث شد كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332، فرمان قطع حقوق او را صادر شود و او را دو بار براي بازجويي به دادستاني ببرند. دهخدا در پي آن رفتارهاي نادرست به سختي صدمه ديد و بيماري آسم او بازگشت. سرانجام، دهخدا در هفتم اسفند 1334 خورشيدي در خانهي خود درگذشت و در ابنبابويه(در ري) به خاك سپرده شد.
سال شمار زندگي
1297 قمري: در تهران به دنيا آمد.
1307 قمري: فراگيري علوم ديني را در مدرسهي شيخ غلامحسن بروجردي آغاز كرد.
1317 قمري: آموزشهاي خود را نزد حاج شيخ هادي نجمآبادي كامل كرد.
1320 قمري: دورهي آموزشي مدرسهي علوم سياسي را به پايان رساند.
1321 قمري: كار رسمي خود را به عنوان منشي سفارت ايران در بالكان آغاز كرد.
1323 قمري: به ايران بازگشت.
1324 قمري: به كارهاي اداري مربوط به راهسازي در خراسان گماشته شد.
1325 قمري: در روزنامهي صوراسرافيل به كار طنزنويسي سياسي پرداخت.
1326 قمري: دفتر روزنامهي صوراسرافيل بسته شد و دهخدا به اروپا رفت.
1327 قمري: چند شماره از روزنامهي صوراسرافيل را در پاريس منتشر كرد.
1327 قمري: چند شماره از هفتهنامهي سروش را در تركيه منتشر كرد.
1328 قمري: به نمايندگي مجلس شوراي ملي برگزيده شد.
1334 قمري: در جريان جنگ جهاني اول، به ميان ايل بختياري رفت و لغتنامه را پيريزي كرد.
1332 خورشيدي: در دولت ملي دكتر محمد مصدق به عنوان رياست شواري سلطنت برگزيده شد.
1332 خورشيدي: پس از كودتاي 28 مرداد به دادستاني حكومت نظامي فراخوانده شد.
1334 خورشيدي: روز دوشنبه هفتم اسفندماه،هنگام غروب خورشيد، چشم از جهان فروبست.
در راه آزادي
مبارزههاي سياسي دهخدا، كه بيشتر با زبان قلم بود، با بازگشت او به ايران و بنيانگذاري روزنامهي صوراسرافيل به كوشش ميرزاجهانگيرخان شيرازي، آغاز شد. او بهخوبي دريافته بود كه خودكامگان از آگاه شدن مردم از حقيقت بسيار بيم دارند و تنها راه جلوگيري از به دام افتادن مردم در چاه دسيسههاي آنها، افزايش آگاهي مردم است. او در اين راه هم به نگارش مقالههاي جدي روي آورد و هم از اثرگذاري شگفت مقالههاي طنزگونه به خوبي بهره گرفت. نوشتههايي كه او با نام چرند و پرند در صوراسرافيل چاپ ميكرد، از نمونههاي برجستهي طنز سياسي به شمار ميآيد. ابوالقاسم حالت، كه خود از طنزپردازان نامي ايران است، دربارهي اثرگذاري طنزهاي دهخدا چنين گفته است" طنز دهخدا، نمك صوراسرافيل بود. بدون مقالههاي او، اين هفته نامه مانند شيپوري بيصدا يا صبحي بيجان به نظر ميآمد."
دهخدا در دورهاي كه در صوراسرافيل مينوشت، يكبار مورد تكفير قرار گرفت و چند بار هم تهديد شد. اما با وجودي كه آدمي هنگام ترس كمتر حوصلهي شوخي كردن پيدا ميكند، به نظر ميرسد آن تهديدها به شوخطبعي دهخدا افزود كه پس از شرح مطلب مينويسد:" من از اين تهديد ترسيدم و يك سره به اتاق رفتم و در اتاق را پيش كردم، براي اين كه لازم بود پيش كنم، براي اين كه مرا با ششلول و تفنگ تهديد كرده بودند. براي اين كه ننهي من از بچگي هميشه من را از تفنگ و ششلول ميترساند. براي اين كه وقتي من تفنگ فتيلهاي خالي يادگار جد مرحومم را دست ميگرفتم، ننم ميگفت: ننه، از من به تو امانت، هيچ وقت به تفنگ دست نزن. ميگفتم: ننه، آخر تفنگ خالي است. ميگفت: ننه، شيطان پرش ميكند!"
دهخدا درمان نابسامانيها ايران را در پايهگرفتن حكومت قانون و برچيده شدن بساط خودسري و خودكامگي ميدانست و هر اندازه كه مخالفت محمدعلي شاه با آزاديخواهان دوران مشروطه شدن بيشتر مييافت، زبان طنز خود را در طعنهزني بر حكومت تندتر و تيزتر ميكرد. اما فرمان لياخوف و غرش توپهايي كه بر سر مجلس و نمايندگان مردم باريدن گرفت، طنين طنز دهخدا را نيز خاموش كرد. ميرزاجهانگيرخان شيرازي را در باغ شاه به دار آويختند و دهخدا به ناچار به سوي اروپا روان شد. او در سوئيس پس از آن كه در خواب با ميرزا جهانگيرخان شيرازي ديدار كرد و او به دهخدا گفت كه" چرا نگفتي آن جوان افتاد"، شعر بسيار شناخته شدهي خود، يادآر ز شمع مرده يادآر، را سرود كه ميتوان آن را پاسداشتي براي همهي جاننساران راه آزادي دانست:
اي مونس يوسف اندر اين بند تعبير، عيان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شكر خند محسود عدو، به كام اصحاب
رفتي بر بار و خويش و پيوند آزادتر از نسيم و مهتاب
زان كو، همه شام با تو يك چند در آرزوي وصال احباب
اختر به سحر شمرده يادآر
دهخدا پس از جنگ جهاني اول و روي كار آمدن رضاخان از كار سياسي كناره گرفت و به كار گردآوري لغت رويآورد. اما با اوج گرفتن جنبش ملي كردن نفت و آغاز نخست وزيري دكتر محمد مصدق بارديگر به گفتمان سياسي روي آورد و در گفت و گويي كه راديو ايران به او انجام داد، مصدق را نابغهي شرق خواند. او مقالههايي در دفاع از دولت مصدق در روزنامهها منتشر كرد و مردم را به پشتيباني از دولت مصدق فراخواند. آتش پر فروغ و گرميبخش وطنپرستي دهخدا بارديگر چنان افروخته شده بود كه براي پشتيباني از دولت مصدق به سرودن شعر حماسي "'گيريد همه از دل و جان راه مصدق"، نيز روي آورد:
اي مردم آزاده كجاييد كجاييد آزادگي افسرد بياييد بياييد
در قصه و تاريخ چو آزاده بخوانيد مقصود از آزاده شماييد شماييد
بيشبه شما روشني چشم جهانيد در چشمهي خورشيد شما نور و ضياييد
با چارهگري و خرد خويش به هر درد بر مشرق رنجور دواييد دواييد
بسيار مفاخر پدرانتان و شما راست كوشيد كه يك لخت بر آنها بفزاييد
بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت كاندر كفتان هست از آن سر مگراييد
گيريد همه از دل و جان راه مصدق زين ره درآييد اگر مرد خداييد
همين پشتيبانيها از دولت مصدق و ياران نزديك او چون دكتر فاطمي باعث شد حقوقي را كه مجلس براي همهي عمر او تصويب كرده بود، قطع كنند. خود او در اين باره گفته است:" نان بخور و نميري كه مجلسهاي قبل براي تا آخر عمر من و بازماندگان من تعيين كرده بودند، حالا به گناه آن كه گفتهام كه او در دو جمعيت بينالمللي(شوراي امنيت و دادگاه بينالمللي لاهه) حقانيت ما را در امر نفت به اثبات رسانيد، يعني دكتر محمد مصدق، در خور حبس و تبعبد نيست، بريدند. عيب ندارد از گرسنگي مردن من، تاج افتخار ديگري است كه به من داده ميشود."
دستاوردهاي علمي
لغتنامهي دهخدا بزرگترين دستاورد علمي علامه دهخدا است. او طي 45 سال كوشش پيگير توانست بيش از 3 ميليون برگه از نوشتههاي استادان ادب فارسي و عربي، لغتنامههاي چاپ و خطي، كتابهاي تاريخ و جغرافيا، پزشكي، اخترشناسي، رياضي، فلسفه، فقه و بسياري ديگر فراهم آورد. همچنين طي اين كوشش پيگير براي فراهم كردن لغتنامه، به تصحيح برخي از كتابهايي كه از آنها بهره ميبرد نيز روي آورد كه برخي از آنها به چاپ رسده و برخي هنوز چاپ نشده است.
با اين همه، لغتنامه مهمترين دستاورد علمي دهخدا به شمار ميآيد. دهخدا هنگامي كه در جريان جنگ جهاني اول در يكي از روستاهاي چهارمحال و بختياري به سر ميبرد، به فكر نگارش چنين اثري افتاد. او در آن گوشهي تنهايي در پي كتاب بود تا مونس تنهايياش باشد و در آنجا تنها به لاروس كوچك دست يافت. بهناچار كار پژوهشي خود را با همان لاروس كوچك آغاز كرد و برابرهاي فارسي بسياري از آن واژههاي فرانسوي را پيدا كرد و نوشت. پس از بازگشت از چهارمحال و بختياري به سال 1297 خورشيدي جست و جو براي گردآوري لغت را آغاز كرد.
فهرست آثار
1. امثال و حكم
گنجينهاي از مثلها و سخنان حكمتآميز است كه دهخدا آنها را طي جست و جو براي لغت گردآورد و به پيشنهاد اعتمادالدوله قراگوزلو، وزير معارف، در چهار جلد طي سالهاي 1311-1308 خورشيدي به چاپ رسيد و مورد توجه فرهنگدوستان قرار گرفت.
2. ترجمهي عظمت و انحطاط روميان
اين اثر نوشتهي مونتسكيو است و دهخدا در جواني آن را ترجمه كرد. اين اثر هنوز به چاپ نرسيده است.
3. ترجمهي روحالقوانين
اين اثر نوشتهي مونتسكيو است و دهخدا در جواني آن را ترجمه كرد. اين اثر هنوز به چاپ نرسيده است.
4. فرهنگ فرانسه به فارسي
گنجينهاي از واژههاي علمي، ادبي، تاريخي، جغرافيايي و پزشكي زبان فرانسه با برابرهاي فارسي كه دهخدا از آغاز جواني تا روزهاي پاياني عمر به گردآوري آنها پرداخت. با اين همه، هنوز به چاپ نرسيده است.
5. ابوريحان بيروني
زندگينامهاي كه در جريان جشن هزارهي ابوريحان به جاي 5 شماره از مجلهي آموزش و پرورش از انتشارات ادارهي كل نگارش وزارت فرهنگ در مهرماه 1324 منتشر شد و سپس به همان صورت در لغتنامه نيز چاپ شد.
6. تعليقات بر ديوان ناصرخسرو
ديوان قصيدهها و قطعههاي ناصرخسرو به پيوست روشنايينامه و سعادتنامه، با تصحيح سيدنصرالله تقوي، تعليقات مجتبي مينوي، مقدمهي سيدحسن تقيزاده و ياداشتهاي دهخدا در تصحيح شعرها و برخي نكتهها و مقدمهاي از ايشان در سالهاي 1307-1304 به چاپ رسيد.
7. تصحيح ديوان سيدحسن غزنوي
ديوان سيدحسن غزنوي، با لقب اشرف، به كوشش مدرس رضوي در سال 1328 به چاپ رسيد. سپس ياداشتهاي دهخدا و استاد فروزانفر پيرامون تصحيح آن اثر در پايان آن كتاب جاي داده شد.
8. تصحيح ديوان حافظ
دهخدا ديوان چاپ خلخالي(1360 خورشيدي) و ديوان علامه قزويني(1320 خورشيدي) را پس از انتشار تصحيح كرد كه ياداشتهاي ايشان در مجلهي دانش سال دوم شمارهي هشتم به كوشش محمد معين به چاپ رسيده است.
9. تصحيح ديوان منوچهري
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
10. تصحيح ديوان فرخي
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
11. تصحيح ديوان مسعود سعد
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
12. تصحيح ديوان سوزني
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
13. تصحيح لفت فرس اسدي
بخشي از ياداشتها در مجلهي يغما و برخي در مجلهي دانش به چاپ رسيده است.
14. تصحيح صحاح الفرس
ياداشتهاي دهخدا را عبدالعلي طاعتي، كه تصحيح اين اثر را به عنوان پاياننامهي خود برگزيده بودند، در كتاب خود آوردهاند.
15. تصحيح ديوان ابنيمين
اين اثر به چاپ رسيده است.
16. تصحيح يوسف و زليخا
ياداشتها دهخدا در اين باره هنوز به چاپ نرسيده است.
17. مجموعه مقالهها
مقالههاي سياسي با نام چرند و پرند و سرمقالههاي صوراسرافيل و روزنامهي سروش و چند مقاله در روزنامههاي آفتاب، مجلس، پيكار، ايران و شوري از دهخدا چاپ شده است. مجموعهي چرند و پرند به كوشش سعيد نفيسي در شاهكارهاي نثر فارسي معاصر در سال 1330 به چاپ رسيده است.
18. پندها و كلمات قصار
گنجينهاي از جملههاي كوتاه از مفاهيم فلسفي و اخلاقي كه به چاپ نرسيده است.
19. ديوان دهخدا
گنجينهاي از شعرهايي به سبك كهن و نو با موضوعهاي جدي و فكاهي كه قطعهي يادآر ز شمع مرده ياد آر، مشهورترين آنهاست.
20. لغتنامه
شناخته شدهترين اثر دهخدا كه در 15 جلد به چاپ رسيده است.
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
ابوريحان محمدبناحمد بيروني(440-362 هجري قمري)، دانشمند برجستهي ايراني، در رشتههاي گوناگون دانش، رياضي، جغرافيا، زمينشناسي، مردمشناسي، فيزيك و اخترشناسي، سرآمد روزگار خود بود. او از نخستين دانشمنداني است كه در نوشتههاي خود به پيشينهي تاريخي يك موضوع علمي پرداخته است. اندازهگيري چگالي 18 فلز و سنگ گرانبها، اندازهگيري قطر و محيط زمين، شيوهاي نو براي طراحي نقشههاي جغرافيايي، اندازهگيري فاصلهي بين شهرها، پژوهش در باورها و تاريخ مردم هندوستان و تهيهي فهرست كتابهاي زكرياي رازي، از كارهاي ماندگار اوست.
زندگينامه
محمدبناحمد بيروني، ابوريحان، (440-362 قمري)، دانشمند برجستهي ايراني، در سوم ذيحجهي 362 هجري قمري(18 ديماه 351 خورشيدي) در شهركاث، از شهرهاي ولايت خوارزم، به دنيا آمد. پدرش، ابوجعفر احمدبن علي انديجاني، اخترشناس دربار خوارزمشاه در رصدخانهي گرگانج بود و مادرش، مهرانه، پيشينهي مامايي داشت. چنان كه خود گفته است، پدرش را در پي بدگويي حسودان از دربار راندند و به ناچار در يكي از روستاهاي پيرامون خوارزم ساكن شدند و چون براي مردم روستا بيگانه بودند، به بيروني شهرت پيدا كردند. برخي نيز گفتهاند چون در بيرون شهر كاث، كه پايتخت خوارزم بود، به دنيا آمد، به اين نام شهره گشت.
ابوريحان خردسال بود كه فراگيري دانش را آغاز كرد. آشنايي بيروني با اميرنصرمنصوربن عليبن عراق ، دانشمند برجستهي ايراني و از شاهزادگان آلعراق، باعث راهيابي او به دربار خوارزمشاه و مدرسهي سلطاني خوارزم شد كه اميرنصر آن را بنيانگذاري كرده بود. در همين دوران بود كه به سال 380 قمري و در حالي كه تنها 17 سال داشت، به كمك حلقهاي درجهدار(حلقهي شاهيه) به اندازهگيري بلندي نيمروزي(ارتفاع نصفالنهاري) خورشيد در شهر كاث پرداخت. چهار سال پس از آن ميخواست رصدهاي ديگري انجام دهد، اما تنها توانست انقلاب تابستاني را در روستايي به نام بوشكانز در جنوب كاث و غرب آمودريا رصد كند. چرا كه مامونبنمحمود، فرمانرواي گرگانج، به كاث تاخت و ابوعبدالله محمدبناحمد، آخرين خوارزمشاهيان از آلعراق و پشتيبان بيروني را از بين برد.
با فروپاشي دستگاه آلعراق در خوارزم، بيروني مدتي را پنهان شد يا به جايي ديگر رفت و در زمان فروانروايي پسر مامونبنمحمد، عليبنمامون، به سال 387 قمري به كاث بازگشت. او در 11 جماديالاول/7 خرداد همان سال توانست خورشيدگرفتگي را رصد كند. پيشتر با ابوالوفاي بوزجاني قرار گذاشته بود كه او نيز خورشيدگرفتگي را در بغداد رصد كند. ابوريحان از روي اختلاف زماني كه از اين راه به دست آمد، توانست اختلاف طول جغرافيايي آن دو شهر را به دست آورد. ترديدي نيست كه بيروني جوان در آن زمان به جايگاهي رسيده بود كه ابوالوفاي بوزجاني در كهنسالي حاضر شد با او همكاري داشته باشد.
هر چند بيروني كتاب تسطيح الصور را به نام عليبنمامون نوشته است، اما به نظر ميرسد چندان از سوي او پشتيباني نميشده يا پشتيباني آن خوارزمشاه جديد، چندان استوار نبوده است، چرا كه پس از زمان اندكي به ري سفر كرده است. او در ري با دو رياضيدان و اخترشناس شناخته شدهي ايراني، كوشياربنلبان گيلاني و ابومحمد خجندي ديدار كرد و رسالهي كوتاهي را در شرح دستگاه رصدي ساختهي خجندي و رصدهاي او با آن دستگاه بزرگ و دقيق نوشت. بيروني آن دستگاه را دقيقترين دستگاه رصدي شناختهشده تا آن زمان دانسته است. سپس به نزد اسپهبد ابوالعباس مرزبانبنرستمبنشروين رفت و كتاب مهم "مقاليد علم الهيئه" را به نام آن فرمان روا نوشت.
بيروني در سالهاي پاياني سدهي چهارم هجري به گرگان رفت و به سال 391 قمري كتاب آثارالباقيه را به نام شمس المعالي قابوس بن وشمگير نوشت. اين درحالي بود كه پيش از آن 7 كتاب ديگر نوشته و با ابنسينا نيز نامهنگاري علمي خود را آغاز كرده بود. او در سال 393 قمري خورشيدگرفتگي را در گرگان رصد كرد. همچنين كوشيد طول يك درجه از كمان نصفالنهار را كه دو سده پيش در روزگار مامون عباسي و در بغداد اندازهگيري شده بود، با دقت بيشتر در پيرامون گرگان اندازهگيري كند. اما پشتيبان او، قابوسبنوشمگير، به دليل ناشناختهاي علاقهي خود را به انجام چنين كاري از دست داد و بيروني نتوانست كار خود را ادامه دهد.
بيروني در 399 يا 400 قمري بار ديگر به خوارزم بازگشت و مدتي را در دربار ابوالعباس مأمون بن مامون بزيست. او با پشتيباني آن خوارزمشاه توانست رصدهاي مهمي انجام دهد و حلقهي بزرگي ساخت كه روي صفحهي نصفالنهار سوار ميشد و در كار رصد بسيار سودمند بود. همچنين نيمكرهاي ساخت كه از آن براي تصويرگري در حل ترسيم مسالههاي مساحي بهره ميگرفت. اما مامون در سال 407 قمري به دست سپاهيانش كشته شد و در سال ديگر نيز محمود غزنوي به گرگانج يورش آورد و بسياري از بزرگان، از جمله بيروني، را در سال 408 قمري به خود به غزنه برد.
بيروني در لشكركشيها محمود به هندوستان همراه او بود و در اين سفرها با دانشمندان هندي آشنا شد و با آنان به گفت و گو نشست. زبان سانسكريت آموخت و اطلاعات لازم براي نگارش كتاب تحقيق ما للهند را فراهم كرد. او به هر شهري كه ميرفت ميكوشيد عرض جفرافيايي آن را تعيين كند و زماني كه به سال 416 قمري در قلعهي نندنه به سر ميبرد، از كوهي كه در آن نزديكي بود براي تعيين قطر زمين بهره گرفت. سرانجام، دستاورد پژوهشي خود را در رسالهاي به نام" مقاله في استخراج قدر الارض به رصد انحطاط الافق عن قلل جبال" نوشت.
در سال 415 قمري فرمانرواي تركهاي وولگا گروهي را به غزنه فرستاده بود. آن مردمان با ساكنان سرزمينهاي قطبي رابطهي بازرگاني داشتند و بيروني از آنان خواست اطلاعاتش را دربارهي آن سرزمينها بيشتر كند. يكي از آن فرستادگان در پيشگاه محمود غزنوي گفت كه در سرزمينهاي دور دست شمال، گاهي خورشيد روزهاي زيادي غروب نميكند. سلطان محمود در آغاز بسيار خشمگين شد و آن سخنان را كفرآميز خواند. اما ابوريحان به او گفت كه سخن آن فرستاده درست و علمي است و ماجرا را برايش توضيح داد.
بيروني در زمان محمود غزنوي علاوه بر چند رصد مهم، رسالهي استخراج الاوتار را به سال 418 و كتاب التفهيم لاوائل صناعه التنجيم را به سال 420 قمري به پايان رساند. پس از مرگ محمود و جانشيني فرزندش مسعود، راه براي پژوهشهاي بيروني هموارتر شد و در همين روزگار بود كه بيروني كتاب قانون مسعودي را به نام سلطان مسعود غزنوي نوشت كه دانشنامهاي از دانستههاي اخترشناسي تا آن زمان است. سلطان مسعود به پاس كوشش او در نگارش آن كتاب، پاداش از زر و سيم براي او فرستاد، اما بيروني همهي آن را به خزانه بازگرداند و به مسعود گفت كه از آن بينياز است، چرا كه دير زماني را بهناچار به قناعت گذرانده است و اكنون به اين شيوه خو گرفته و ترك آن برايش بسيار سخت است. بيروني در زمان مودودبنمسعود نيز از پشتيباني پادشاه غزنوي برخوردار بود و كتاب دستور و كتاب الجماهر خود را به نام او نوشته است.
سرانجام، بيروني در سالهاي آغازين فرمانروايي جانشين مودود، در رجب 440 هجري قمري در 77 سالگي در غزنه درگذشت. ابوالحسنعليبنعيسي، فقيه نامداري كه در لحظههاي پاياني بر بالين او بود، نوشته است كه: "آنگاه كه نفس در سينهي او به شماره افتاد، بر بالين او حاضر آمدم و در آن حال از من پرسشي فقهي پرسيد. گفتم اكنون چه جاي اين پرسش است. گفت اي مرد كدام يك از اين دو كار بهتر است، اين مساله را بدانم و بميرم يا نادانسته از دنيا بروم؟ و من آن مساله را بازگفتم و فرا گرفت و از نزد وي بازگشتم. هنوز بخشي از راه را نپيموده بودم كه شيون از خانهي او برخاست."
سالشمار زندگي ابوريحان بيروني
362 قمري/351 خورشيدي: روز پنجشنبه سوم ذيالحجه/هجدهم ديماه در روستايي بيرون شهر كاث به دنيا آمد.
368 قمري/357 خورشدي: در مكتب شهر جرجانيه براي يكسال درس خواند.
369 قمري/ 358 خورشيدي: درسش را در مكتب روستا ادامه داد.
379 قمري/ 358 خورشيدي: در هفده سالگي به اندازهگيري ارتفاع نيمروزي خورشيد در شهر كاث پرداخت.
385 قمري/373 خورشيدي: انقلاب تابستاني را در دهكدهاي در جنوب شهر كاث رصد كرد.
387 قمري/375 خورشيدي: روز شنبه يازدهم جماديالاول/ 7 خردادماه، خورشيد گرفتگي را رصد كرد.
391 قمري/379 خورشيدي: كتاب آثارالباقيه را در گرگان به نام قابوسبنوشمگير آلزيار نوشت.
393 قمري/381 خورشيدي: روز شنبه چهاردهم ربيعالثاني/ 6 اسفند ماه و روز يكشنبه سيزدهم شوال/29 مرداد، دو ماهگرفتگي را در گرگان رصد كرد.
394 قمري/382 خورشيدي: روز يكشنبه دوازدهم شعبان/ 20 مردادماه، ماهگرفتگي را در جرجانيه رصد كرد.
408 قمري/ 396 خورشيدي: همراه سلطان محمود غزنوي از جرجانيه به غزنه رفت.
409 قمري/397 خورشيدي: عرض جغرافيايي جيخور، در نزديكي كابل، را با كمك شاقول اندازه گرفت.
412 قمري/400 خورشيدي: اعتدال بهاري و پاييزي و انقلاب تابستاني و زمستاني را در شهر غزنه رصد كرد.
416 قمري/404 خورشيدي: نگارش كتاب تحديد نهايات الاماكن را به پايان رساند.
418 قمري/ 405 خورشيدي: رسالهي استخراجالاوتار فيالدايره را نوشت.
420 قمري/407 خورشيدي: نگارش كتاب التفهيم لاوائلالصناعهالتنجيم را به پايان رساند.
421 قمري/ 408 خورشيدي: كتاب تحقيقماللهند را نوشت و رسالهي قانون مسعودي را به سلطان مسعود غزنوي هديه داد.
425 قمري/ 412 خورشيدي: فهرست كتابها و نوشتههاي محمدبنزكرياي رازي و فهرست 113 جلد كتاب خود را نوشت.
442 قمري/429 خورشيدي: روز جمعه سوم رجب/6 آذرماه، به سوي پروردگار خود رفت.
پژوهشهاي بيروني
بيروني از آن دسته از دانشمندان بوده است كه تنها به گفتهها و نوشتههاي دانشمندان پيش از خود بسنده نميكرده و بارها نظريههاي دانشمندان پيش از خود، بهويژه ارسطو، را به چالش كشيده است. او براي درستي سخنان ديگران و بررسي نظريههاي خود به مشاهدهي دقيق پديدهها و آزمودن آزمودنيها، حتي اگر از باورهاي مردمان باشد، ميپرداخت. براي نمونه، در كتاب الجماهر خود چند آزمايش را شرح ميدهد كه براي بررسي علمي دو باور عاميانه انجام داده است. او زهرآگين نبودن الماس را با خوراندن آن به سگي ميآزمايد و نشان ميدهد كه آن سگ پس از چند روز همچنان سالم ميماند. همچنين، گردنبندي از زمرد بر گردن ماري مياندازد و نشان ميدهد كه مار با ديدن زمرد نابينا نميشود و اين كار را در 9 ماه و در گرما و سرما ميآزمايد و سرانجام به شيريني مينويسد كه اگر اين كار بينايي آن مار را افزايش نداده باشد، چيزي از بينايي آن نكاسته است.
بيروني در آزمايشهاي خود مانند يك پژوهشگر امروزي ميكوشد هنگام مقايسهي ويژگي دو ماده، ديگر شرايط را براي آنها يكسان سازد. براي نمونه، او براي بررسي اين نظريهي ارسطو كه آب گرم از آب سرد زودتر يخ ميبندد، چنين آزمايشي انجام ميدهد:" من دو ظرف يكشكل و يك اندازه برگرفتم و در هر دو ظرف، مقداري برابري از يك آب، يكي گرم و ديگري سرد، ريختم و هر دو ظرف را در هواي سرد و خشك نهادم. سطح آب سرد يخ بست، در حالي كه درآب گرم هنوز گرمايي باقي مانده بود. اين را ديگر بار آزمودم، باز همچنان شد." شگفتآور اين كه برخي از دانشمندان ايراني كه مقالهها و كتابهايي دربارهي هواشناسي نوشتهاند، نظر او را نادرست دانسته و بي آنكه دليل روشني براي سخن خود بياورند، تنها به اين خاطر كه ارسطو و ابنسينا بر نظر ديگري هستند، او را به فهم نادرست متهم كردهاند.
بيروني نخستين دانشمندي است كه در همهي نوشتههاي خود به پيشينهي تاريخي و مقايسهي نظرهاي دانشمندان پيش از خود در هر موضوع مورد نظر مي پردازد. گاه نيز كتابهايي را فقط به خاطر تاريخ علم نگاشته است. براي نمونه، در الاثار الباقيه كه در گاهشماري و شناخت زمان است، به معرفي گاهشمارهاي ملتهاي گوناگون، هندي، عربي، يوناني، يهودي و ايراني ميپردازد يا در كتاب تمهيد المستقر و التحليل و التقطيع، كه در اخترشناسي است، از چگونگي به دست آوردن شاخصها گوناگون اخترشناسي در 3 مكتب يوناني، هندي و ايراني و ميزان تاثيرپذيري دانشمندان گوناگون از آنها سخن ميگويد. از اين رو، بررسي نوشتههاي او راه تازهاي براي پژوهشگران تاريخ علم گشوده است تا دگرگوني علم را طي سدههاي دراز پيگيري كند. براي نمونه، اشارهي او به گردهمايي اخترشناسان دوران انوشيروان براي تصحيح زيج شاه، پژوهشگران تاريخ علم را از وجود دستكم دو نگارش از زيج شاه آگاهي داده است.
از ديگر ويژگيهاي پژوهشي بيروني آشنا بودن به چند زبان است. او فارسي، تركي، عربي، عبري، سرياني و سانسكريت را بهخوبي ميدانسته و با زبان يوناني نيز آشنايي داشته است. او بهخوبي دريافته بود كه براي پژوهش در فرهنگ مردمان و دانش تمدنهاي گوناگون، بايد نخست زبان آنان را فراگرفت و بهرهگيري از مترجم يا كتابهاي ترجمه شده، در پژوهشهاي دقيق چندان راهگشا نيست. از اين رو، نخستين كاري كه در سفر به هند كرد، يادگيري زبان سانسكريت بود و چنان كه خود گفته است آن را به دشواري اما با پشتكار ياد گرفت:"پس از به خاطر سپردن يك كلمه، چون آن را تكرار ميكردم و كوشش فراوان به كار ميبستم كه حرفهاي آن از مخرج خود ادا شود، باز هنديان نميفهميدند چه ميگويم. بهناچار از نو كوشش ميكردم كه درست تلفظ شود." سرانجام، در آن زبان چنان مهارت يافت كه چند كتاب را از سانسكريت به عربي ترجمه كرد و بنا به نوشته برخي نويسندگان، چند كتاب را نيز از يوناني به سانسكريت بازگرداند.
پژوهشهاي زمينشناسي
در ميان نوشتههاي زمينشناختي نويسندگان مسلمان، كمتر كتابي به درستي و علمي بودن آثار بيروني ميرسد. او طي سفرهاي گوناگوني كه به سرزمينهاي آسياي غربي و بهويژه هندوستان داشته است، پيرامون ناهمواريهاي زمينشناختي و ساختمان كوهها به پژوهش پرداخته و به كشفهايي نيز دست يافته است. همچنين، به روش نوآورانه براي اندازهگيري چگالي كانيها و فلزها دست پيدا كرده بود و توصيف علمي او از چاههاي آرتزين نيز معروف است. در ادامه به شرح گوشههايي از پژوهشهاي زمينشناختي او ميپردازيم.
توصيفهاي زمينشناختي. بيروني به ماهيت رسوبي حوضهي رود گنگ پي برده و در ماللهند پيرامون آن چنين نوشته است: "يكي از اين دشتها در هندوستان است كه از جنوب به اقيانوس هند ميرسد و در سه سوي ديگر، كوهها آن را فراگرفتهاند و آبهاي آن كوهها به آن ميريزد. ولي اگر خاك هندوستان را با چشم خود ببيني و دربارهي ماهيت آن فكر كني و اگر سنگهاي گردي را در نظر بگيريد كه هر اندازه كه زمين را عميقتر بكنيد بازهم آنها را خواهيد يافت، سنگهايي كه در نزديكي كوهها و آنجاها كه رودها جريان تندي دارند بزرگتر است و هر چه از اين كوهها دورتر ميشويد و به آنجاها برسيد كه رودها كندتر پيش مي روند، كوچكتر ميشوند و از آنجا كه رودها حالت ايستاده پيدا ميكنند و به مصب دريا نزديك ميشوند اين سنگها خرد ميشوند و به صورت دانههاي شن در ميآيند، اگر همهي اينها را در نظر بگيريد ناگزير به اين باور ميرسيد كه در روزگاري هندوستان دريا بوده است و اين دريا به تدريج با رسوبهاي اين رودها پر شده است."
بيروني از دگرگونيهاي زمينشناختي كه در گذشته رخ داده نيز بهخوبي آگاه بوده است، چنانكه در شرح زمينشناختي بيابان عربستان و بيابان شني خوارزم در كتاب تحديد نهايات خود به گوشههايي از دانستههاي خود اشاره كرده و از فسيلها به عنوان شاهدي بر نظريههاي خود بهره ميگيرد:"اين بيابان عربستان كه ميبينيم، نخست دريا بوده و سپس پر شده است و نشانههاي آن هنگام كندن چاهها به دست ميآيد .... و همچنين سنگهايي بيرون ميآيد كه چون آنها را بشكنند، صدفها و حلزونها و چيزهايي كه گوشماهي ناميده ميشود به نظر مي رسد كه يا به حال خود باقي است يا آنكه پوسيده و از ميان رفته و جاي خالي آنها به شكل اصلي ديده ميشود. از اين چيزها در بابالابواب بر كرانهي درياي خزر نيز هست .... و چنين سنگي را كه در ميان آن گوشماهي است در بيابان شني ميان جرجان و خوارزم نيز ميبينيم. اين بيابان در گذشته همچون درياچهاي بوده است، چه گذرگاه جيحون يعني نهر بلخ بر آن بوده ... سپس در گذرگاه آن بستگي پيدا شده و آب آن به سرزمينها قوم غز پيچيد و كوهي راه را بر آن گرفت كه اكنون شيطانشير خوانده مي شود..."
چگالي كانيها. ابوريحان در كتاب الجماهر في معرفه الجواهر به شرح فلزها و جواهرهاي قارههاي آسيا، اروپا و آفريقا ميپردازد و ويژگيهاي فيزيكي ماند بو، رنگ، نرمي و زبري حدود 300 نوع كاني و مواد ديگر را شرح ميدهد و نظريهها و گفتارهاي دانشمندان يوناني و اسلامي را دربارهي آنها بيان ميكند. او چگاليسنج دقيقي اختراع كرد و چگالي كانيهاي شناخته شده را اندازهگيري كرد. اندازهگيريهاي او با اندازهگيريهاي امروزي، كه با ابزارهاي پيشرفته انجام ميشود، چندان تفاوتي ندارد. شرح دستگاه چگاليسنج او در كتابي با نام "مقاله في النسب التي بين الفلزات و الجواهر في الحجم" آمده است.
مقايسهي اندازهگيري چگالي كانيها به روش بيروني و روشهاي امروزي
كاني===اندازهگيري بيروني===اندازهگيري امروزي
طلا======26/19==========26/19
جيوه======74/13==========56/13
مس======92/8===========85/8
برنج======67/8===========4/8
ياقوت آسماني=97/3==========09/4-01/4
ياقوت سرخ==85/3===========14/4-95/3
لعل======58/3===========7/3-5/3
زمرد======75/3===========75/3-65/3
عقيق سرخ==56/2===========8/2-5/2
لاجورد=====6/2============8/2-4/2
دستگاه چگاليسنج بيروني كه بر اصل ارشميدوس كار ميكرد، تشكيل شده بود از يك ظرف آب كه ميزابي ظريف به آن وصل كرده بود و ترازويي كه يك كفهي آن درست زير ميزاب جاي گرفته بود و در كفهي ديگر آن صد مثقال از كاني مورد نظر را ميگذاشت. سپس براي به تعادل رسيدن ترازو، در كفهاي كه زير ميزاب جاي داشت، آب ميريخت. آنگاه، وزن و حجم آب را ميسنجيد تا به جرم حجمي(چگالي) كاني مورد نظر دست يابد. او به درستي دريافته بود كه خلوص و دماي آب به كار رفته در اين آزمايشها، در چگالي آن اثر دارد و از اين رو، براي آزمايشهاي خود همواره از جاي مشخصي از رود جيحون و آنهم در آغاز پاييز آب بر ميداشت. او پس از رفتن به غزنه، همين آزمايشها را با آب رودخانهي غزنه انجام داد. شرح اين پژوهشها در كتاب ميزانالحكمه، اثر ابوالفتح عبدالرحمن خازني، آمده است.
چاههاي آرتزين. بيروني در آثار الباقيه دربارهي فوران آب از برخي چشمهها و چاهها چنين ميگويد: "اما فوران چشمهها و صعود آب به سمت بالا، علتش اين است كه خزانهي آن از خود چشمهها بالاتر جاي دارد، مانند فوران معمولي و گرنه آب هرگز به سوي بالا جز اين كه منبع آن بالاتر باشد، نخواهد رفت ... بسياري از مردم كه چون علت امري طبيعي را ندانند، به همين اندازه كفايت ميكنند كه بگوييد الله اعلم، مطلبي را كه ما گفتهايم انكار كردهاند و يكي از آنان با من به منازعه پرداخت ... البته ممكن است آب به قلهي كوه هم برود، به شرط آن كه قلهي كوه از منبع و مخزن آب، پايينتر باشد."
اندازهگيري قطر و محيط زمين. در كتاب قانون مسعودي نوشته است: " در سرزمين هند، كوهي را مشرف بر صحراي همواري يافتم كه همواري آن همسان همواري سطح دريا بود. بر قلهي آن محل برخورد ظاهري آسمان با زمين، يعني دايرهي افق را اندازه گرفتم كه از خط مشرق و مغرب به اندازهي اندكي كمتر از ثلث و ربع درجه، انحطاط داشت و من آن را 34 دقيقه محسوب داشتم. سپس ارتفاع كوه را از طريق رصد كردن قلهي آن از دو نقطه الحجر اين قله، كه بر يك امتداد بودند، اندازه گرفتم كه مساوي ششصد و پنجاه و دو ذراع در آمد ... و چون حساب كردم، تقريبا 58 ميل درآمد و از اينجا به درستي اندازهگيري منجمان مأمون اطمينان يافتم." او در پايان كتاب اسطرلاب، روش رياضي به دست آوردن شعاع، محيط، مساحت و حجم كرهي زمين را شرح داده است.
پژوهشهاي جغرافيايي
بيروني در پژوهشهاي جغرافيايي خود از نظرهاي دانشمندان يوناني و دانش جغرافيايي هندوان و ايرانيان باستان و نيز جغرافيدانها و جهانگردان پيش از خود در دورهي اسلامي، مانند ابنخردادبه، يعقوبي و مسعودي، ياد كرده و خود نيز پژوهشهاي جغرافيايي دقيقي داشته است. او در به دست آوردن طول و عرض جغرافيايي شهرها كوششهاي فراواني كرده و در كتاب قانون مسعودي، طول و عرض جغرافيايي بيش از 600 نقطهي جغرافياي را نوشته است. همانطور كه پيش از اين گفته شد، او با همكاري ابوالوفاي بوزجاني، رياضيدان ايراني ساكن بغداد، توانست با روش رصد همزمان خورشيدگرفتگي در دو نقطهي جغرافيايي، اختلاف طول جغرافيايي بغداد و اورگنج(خوارزم قديم) را به دست آورد.
مقايسهي اندازهگيريهاي بيروني از طول و عرض جغرافيايي شهرها با اندازهگيريهاي امروزي
نام شهر==========اندازهگيري بيروني==============اندازهگيري امروزي
=======عرض========طول نسبت به تعداد=====عرض========طول نسبت به تعداد
======دقيقه/درجه =======دقيقه/درجه=====دقيقه/درجه========دقيقه/درجه
ري======35/34==========8/5==========35/35=============7/1
بغداد=====33/25==========0/0==========33/20=============0/0
بلخ======36/40==========21/0=========36/46=============22/24
دمشق====33/30==========صفر/منفی ده===33/30=============هفت/منفی هشت
غزنين=====33/35=========24/22========33/33=============24/2
نيشابور====36/10=========15/0=========36/13=============14/23
مكه======21/40=========صفرو منفی سه===21/26=============سی وهفت/منفی چهار
شيراز=====29/36=========8/32=========29/38==============8/8
بيروني در رسالهي تسطيح الصور، روشهاي رسم كردن نقشه و تصوير كردن كره را بر صفحه، كه پيش از او رواج داشته است، شرح ميدهد و نقد ميكند. سپس، در آثار الباقيه به شرح 3 روش نوآورانهي خود در رسم نقشه ميپردازد. يكي از روشهاي او، كه خود آن را تسطيح اسطواني ناميده است، شباهت زيادي به روش تسطيح نيكولوسي ديپاترينو دارد كه در سال 1660 ميلادي منتشر كرد و امروزه نقشههاي جغرافيايي موسوم به مركاتور بر اساس آن تنظيم ميشود. از نوآوريها ديگر او در نقشهكشي اين است كه براي نشان دادن ناهمواريها و موقعيتهاي جغرافيايي زمين، جامعتر از پيشينيان خود به استفاده از رنگهاي گوناگون اشاره كرده است. همچنين، در كتاب التفهيم نقشهاي از كرهي زمين رسم كرده است كه ارتباط اقيانوس هند با اقيانوس اطلس براي نخستينبار در آن نشان داده شده است. از اين رو، برخي او را از بنيانگذاران دانش مساحي(نقشهكشي) و از پيشگامان جغرافيايي رياضي ميدانند.
رياضي و اخترشناسي
از بيش از 150 اثر نوشتاري بيروني دستكم 115 عنوان به رياضيات، اخترشناسي و موضوعهاي وابسته به آنها اختصاص داشته كه از آن ميان فقط 28 اثر به ما رسيده است. هفت جلد از آثار بيروني پيرامون رياضيات محض نوشته شده است و بيروني در آن نوشتهها، بهويژه در كتاب استخراج الاوتار، همواره براي اثبات قضيهها و مسالههاي رياضي به روشها گوناگون پرداخته و شباهتها و تفاوتهاي آنها را بيان كرده است. براي نمونه، براي حل نخستين قضيهي ياد شده در آن كتاب، 22 شيوهي گوناگون را نوشته است. پنج روش از خودش و هفده را ديگر را از دانشمندان و رياضيدانهاي ديگر: ارشميدوس(سه برهان)؛ ابوسعيد محمدبنعلي ضرير جرجاني(دو شيوه)، آذرخوربناستاد جشنس(دو اثبات)؛ ابوسعيد سجزي(دو راه حل)؛ قاضي ابوعلي حسنبنحارث جنوبي(دو شيوه)؛ ابونصر منصوربنعلي عراق(دو برهان)؛ ابوعبدالله محمدبناحمد الشني(دو اثبات) و ابوعلي حسنبنحسين بصري(يك روش).
بيروني در بخش هندسهي التفهيم، هنگام تعريف اصطلاحهايي مانند جسم، سطح، خط و نقطه، آگاهانه از ترتيب رعايت شده در كتاب هندسهي اقليدوس پيروي نميكند تا بتواند مفهومها را براي نوآموزان هندسه بهخوبي و سادگي شرح دهد. اقليدوس در مقالهي نخست كتاب اصول خود نخست نقطه و در آخر سطح را تعريف كرده و تعريف حجم را به مقالهي 11 واگذار كرده كه هندسهي فضايي از آنجا آغاز ميشود، اما بيروني عكس آن رفتار كرده است. او نخست جسم را، كه همگان ميتوانند آن را تصور كنند، تعريف ميكند و سپس اصطلاحهايي مانند سطح، خط و نقطه را با كمك آن اصطلاح تعريف شده، بيان ميكند. اين كار او بيشتر جنبهي آموزشي دارد و گرنه او از برتريها ساختار و نظم موجود در كتاب اصول اقليدوس بهخوبي آگاه بود و بايد اين كار او را از نظر آموزشي بررسي كرد. براي نمونه تعريف دايره از فصل نخست كتاب التفهيم آورده ميشود:" دايره چيست؟ شكلي است بر سطحي كه گرد بر گرد او خطي بود كه نام او محيط است و به ميان او نقطهاي است كه او را مركز گويند و همهي خطهاي راست كه از مركز بيرون آيند و به محيط رسند، همچند(مساوي) يكديگر باشند."
بيروني در برخي از آثار خود به رياضيات كاربردي، به ويژه در موضوعهاي مرتبط با دين ميپردازد. او روشهاي گوناگون پيدا كردن سوي قبله را شرح ميدهد و نظرهاي دانشمندان پيش از خود را نقد ميكند. يكي از هدفها او در نگارش كتاب تحديد النهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن، تعيين درست قبلهي غزنه بوده است. آن كار به مثلثات كروي پيشرفته نياز داشته كه بيروني در آن مهارت داشته است و كتاب مقاليد او را نخستين كتاب كامل در مثلثات كروي ميدانند. او در كتاب سايهها كوشيده است با روشهاي رياضي زمان نماز را تعيين كند. او بر اين باور بوده است كه بدون بهرهگيري از اخترشناسي و حساب و هندسه به سختي ميتوان موضوع سايهها را درك كرد و فردي كه اين علوم را با دين سازگار نداند، نه تنها با عوام تفاوتي ندارد، بلكه با اين دفاع نابجاي خود به دين آسيب زده است. او كتاب جداگانهي نيز در تعيين سوي قبله به نام "رساله في معرفه سمت القبله" دارد.
بيروني در پژوهشهاي اخترشناسي نيز به پيروي بيچون و چند از بزرگان نپرداخته و به رصدها و تجربههاي شخصي گوناگوني دست زده است، چرا كه به بيان خودش در التفهيم:" همه به اختلاف سخن راندهاند، در هر كاري جانب حق و صدق و امانت را رعايت بايد كرد." و روح او " جز با مشاهده و تجربهي شخصي آرام نگيرد." و چنين نيز بوده است. براي نمونه، ميل كلي(زاويهي ميان سطح استوا و سطح مدار ظاهري خورشيد) را چند بار در غزنه اندازه ميگيرد تا خاطرش آسوده شد و دانست كه ميل كلي 23 درجه و 35 دقيقه است. اين در حالي بود كه پيش از او نيز شخصيتهاي گوناگوني بارها اين كار را انجام داده بودند.
در كتاب تحديد به چگونگي تعيين نصفالنهار، فاصلهي ميان شهرها و روشهاي رصد ميپردازند و در اينجا مانند بسياري ديگر از پژوهشهاي خود از رياضيات بهره ميگيرد. در واقع، او هيچگاه از رياضيات رويگردان نيست و در هر كتابي كه نوشته به شيوهاي به رياضيات پرداخته است. كتاب قانون مسعودي او جامعترين نوشتهي اخترشناسي اسلامي است كه زمان درازي مانند كتاب التفهيم او به عنوان كتاب درسي به كار ميرفت. كتاب اسطرلاب او تاريخچهي ابزارهاي اخترشناسي است. بيروني در اين كتاب در كنار پرداختن به معرفي انواع اسطرلاب و شيوهي كار با آنها، تحول فني اين ابزار اخترشناسي را از دوران يونان باستان تا سدهي پنجم هجري شرح ميدهد. به دليل اين گونه كارها ميتوان او را از پيشگامان پژوهش در تاريخ علم نيز دانست.
تاريخ و مردمشناسي
بيروني در بيشتر نوشتهها خود به تاريخ علم پرداخته است، اما گاهي خود تاريخ نيز براي او مهم بوده است. او كتابي به نام "كتاب المسافره في اخبار الخوارزم" نوشته بود كه اصل آن از بين رفته است، اما ابوالفضل بيهقي فصل تاريخ خوارزم خود را از روي آن رونويسي كرده و شيوهي كار بيروني و درستي نوشتههاي او را ستايش كرده است. آنچه بيهقي در كتاب خود از تاريخ خوارزم بيروني آورده است با شرح مختصري از روزگار مامونبنمامون و رابطهي او با محمود غزنوي و چگونگي برافتادن آلمامون آغاز ميشود و با شرح برافتادن خاندان آلتونتاش از فرمانروايي بر خوارزم پايان ميپذيرد.
بيروني در فصل ششم آثارالباقيه ترتيب تاريخي و سالها فرمانروايي پيامبران و شاهان بنياسرائيل، آشور، بابل، ايران، فرعونها، بطلميوسها، قيصرها، امپراتوريهاي بيزانس، شاهان اسطورهاي ايران و شاهان هخامنشي، اشكاني و ساساني را بر حسب سال و گاه بر حسب ماه و روز آورده است. او هر جا كه سندهاي تاريخي با هم اختلاف داشتهاند، همهي روايتها، حتي روايتهايي را كه نادرست ميدانسته، آورده است. او به نقد روايتها ميپردازد و ميكوشد درستترين آنها را مشخص كند. البته، مانند بسياري از پژوهشگران ديگر گاهي خود نيز در داوريها به نادرستي ميافتد.
كتاب ماللهند بيروني برجستهترين اثر در تاريخ، دين، آداب و دانش هندوان است و از اين و ميتوان بيروني را يكي از پيشگامان مردمشناسي و دينشناسي تطبيقي دانست. او در اين پژوهش مردمشناسي خود با دشواريها بسياري رو به رو بوده است. چرا كه به عنوان يك مسلمان به سرزميني پا گذاشته است كه مردمش از مسلمانان نفرت دارند و فراگيري زبان آنها نيز بسيار سخت است. با اين همه، بيروني سانسكريت را بهخوبي ميآموزد و ميكوشد با مردم هند و دانايان هندي ارتباط برقرار كند و در پي پژوهش خود به جاي جاي هندوستان سفر ميكند.
بيروني در كتاب ماللهند كوشيدهاست با ديد يك كارشناس بيطرف به معرفي باورها و آيينها هندوان بپردازد و مينويسد:" اين كتاب را دربارهي باورهاي هندوان نوشتم و در حق آنان كه با ما اختلاف ديني دارند، تهمت زدن بياساس را برايشان روا نداشتم و نيز اين مطلب را مخالف دينداري و مسلماني خويش نپنداشتم كه كلمات ايشان را، در آنجا كه خيال ميكردم براي روشن كردن مطلب ضرورت دارد، با طول و تفصيل نقل كردم. اگر اين گونه نقلها كفرآميز به نظر ميرسد و پيروان حق، يعني مسلمانان، آن را قابل اعتراض ميدانند، ما اين را ميگوييم كه اعتقاد هندوان چنين است و آنان خود بهتر از هر كسي ميدانند كه چگونه به اين اعتراضات پاسخ دهند."
بيروني در ماللهند به بررسي تطبيقي باورهاي هندوان با ملتها ديگر نيز ميپردازد. براي نمونه، چون به نظر او يونانيان پيش از برآمدن مسيح(ع) به همان چيزها باور داشتند كه هندوان باور دارند، نظرها و باورهاي آن دو قوم را با هم مقايسه ميكند. در جاي ديگري از همين كتاب به مقايسهي جامعهي طبقاتي هند و جامعهي ساساني ميپردازد و آن دو را بسيار مانند هم ميپندارد. هنگام پرداختن به آيينهاي ازدواج هندوان به آيينهاي ايرانيان، يهوديان و عربهاي دوره ي جاهلي نيز ميپردازد. بيروني در الاثارالباقيه نيز به باورها و آيينها گوناگوني كه در ميان ملتها و پيروان دينها و فرقههاي گوناگون ديده ميشود، ميپردازد و تفاوتها و شباهتهاي آنها را بر ميشمارد.
نگارشهاي بيروني
ابوريحان در سال 427 قمري، زماني كه 63 سال داشت، فهرستي از آثار رازي و نيز فهرستي از آثار خود فراهم ساخت. در آن فهرست 113 اثر خود را نام برده است، اما از آنجا كه پس از آن فهرست دستكم 14 سال ديگر زنده ماند و حتي زماني كه بينايي و شنوايياش ضعيف شده بود با كمك دستيارانش به پژوهشها و نگارشهاي خود ادامه ميداد، نوشتههاي ابوريحان را بيش از 153 دانستهاند. بيشتر آنها به زبان عربي بوده و از ميان همهي آنها، فقط 35 اثر برجاي مانده است. او كتابهايي را نيز از سانسكريت به عربي ترجمه كرده و نامهنگاريهاي مشهوري با ابوعليسينا داشته است. مهمترين نوشتههاي او عبارتاند از:
1. آثار الباقيه(الاثار الباقيه عن قرون الخاليه). كتابي در گاهشماري و شناخت زمان است. او در فصل نخست اين كتاب به شناختهشدهترين واحد گاهشماري، يعني روز، ميپردازد و سپس سالهاي گوناگون، سال خورشيدي، قمري، يولياني و ايراني و مفهوم كبيسه را شرح ميدهد. در فصل سوم به تاريخهاي مهمي مانند طوفان نوح، هجرت، تاريخ عربها جاهلي، تاريخ خوارزم، تاريخ يزدگردي و تاريخ اسكندر ميپردازد. در فصل چهارم به افسانهي اسكندر ذوالقرنين، فصل پنجم به گاهشمار يهودي، فصل ششم به تاريخ شاهان كهن آشور، بابل و هخامنشي، اشكاني و ساساني، فصل هفتم به بحث جامع گاشهمار يهودي، فصل هشتم به دينها، از جمله صابئيان يا منداييان، زردشتيان، مانويان و مزدكيان، ميپردازد. در نيمهي دم كتاب نيز به جشنها و روزهاي روزهداري ملتهاي گوناگون ميپردازد.( اين اثر به كوشش اكبر داناسرشت از سوي انتشارات انجمن آثار ملي در سال 1353، منتشر شده است)
2. اسطرلاب(كتاب في استيعاب الوجوه الممكنه في صنعه الاصطرلاب). برجستهترين اثر پيرامون اسطرلاب است و گذشته از معرفي ساختمان اسطرلاب معمولي و روشهاي گوناگون ساختن اسطرلاب، به شناساندن ابزارهاي اخترشناسي همانندي كه تا روزگار بيروني به كار ميرفته، پرداخته است. بيروني اين كتاب را به ابوسهل مسيحي هديه كرده است. برخي آن را مهمترين اثر در تاريخ اخترشناسي ميدانند.
3. سدس(حكايه الاله الموسمومه بالسدس الفخري). به شرح دو ابزار اخترشناسي ميپردازد كه خجندي به امر فخرالدوله ساخته بود و براي رصد گذر نصف النهاري خورشيد به كار ميرفت.
4. تحديد(تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن). به چگونگي تعيين مختصات جغرافيايي جاهاي گوناگون ميپردازد. بهويژه ميخواهد تفاوت طول جغرافيايي بغداد و غزنه را به دست آورد. روش به دست آوردن سوي قبله، عرض شهرها و بلندي كوهها را نيز معرفي ميكند. اين اثر به كوشش احمد آرام ترجمه و از سوي انتشارات دانشگاه تهران در سال 1352، منتشر شده است).
5. چگاليها(مقاله في النسب التي بين الفلزات و الجواهر في الحجم). چگونگي ساختن ترازويي را شرح ميدهد كه بر پايهي اصل ارشميدوس كار ميكرد و بيروني به كمك آن توانست چگالي هشت فلز و پانزده جواهر و شش مايع را برآورد كند كه بسيار دقيق است.
6. سايهها(افراد المقال في امر الاظلال). پيرامون آنچه كه بيروني از سايهها ميدانسته است. سه فصل نخست پيرامون ماهيت نور و سايه و بازتابش نور است. در فصلها ديگر تابعهاي سايه(تانژانت و كوتانژات) را بيان ميكند و در فصلهايي نيز به چگونگي به دست آوردن زمان نمازهاي پنجگانه بر اساس طول سايهها ميپردازد. بيروني در اين كتاب شعرها و مثلهايي پيرامون انواع سايه و نيز آيههايي از قرآن و گفتارهايي از انجيل نيز آورده و به بيان خودش هر آنچه پيرامون سايه بوده، فراهم آورده است. او در كتاب از آثار دانشمنداني مانند خوارزمي، نيريزي، بوزجاني، سجزي، بطلميوس، ارسطو و از دانشمندان هندي و حراني بهره برده است.
7. وترها(استخراج الاوتار في الدائره). پيرامون چند مسالهي هندسه و راهحلها گوناگون آنها، از رياضيدانهاي يوناني و مسلمان و روشهاي ويژه بيروني است. بيروني در اين كتاب از استدلالهاي اين رياضيدانها بهره گرفته است: ارشميدوس، ابوسعيد محمدبنعلي ضرير جرجاني، آذرخورين استاد جشنس، ابوعلي حبوبي، ابوسعيد سجزي، ابونصر عراق، ابوعبدالله محمدبناحمد شني، ابنهيثم، ابوالحسنبنبامشاد قائني و ابوجعفر خازن. (اين اثر به كوشش ابوالقاسم قرباني از سوي انتشارات انجمن آثار ملي در سال 1355، منتشر شده است).
8. التفهيم(التفهيم لاوائل صناعه التنجيم). كتابي آموزشي است پيرامون اخترشناسي كه به دو زبان عربي و فارسي نوشته شده است. فصل نخست آن پيرامون هندسه است. فصل دوم پيرامون عدد و حساب و جير است. در فصل سوم به جغرافيا، كيهانشناسي و اخترشناسي ميپردازد. فصل ديگر پيرامون اصطرلاب و چگونگي به كار بستن آن و فصل پاياني دريارهي اصول نظري اخترشناسي است. ( اين اثر به كوشش جلالالدين همايي تصحيح و از سوي انتشارات بابك، چاپ سوم به سال 1362، منتشر شده است).
9. ماللهند(تحقيق ماللهند من مقوله مقبوله فيالعقل او مرذوله). بيروني در مقدمهي كتاب بر دشواري پژوهش پيرامون هندوستان اشاره ميكند و دليل آن را سختي زبان سانسكريت و بدگماني هنديها به مسلمانان ميداند. او در فصلهاي 2 تا 8 پيرامون دين و فلسفه و در فصلها 9 و 10 و 11 پيرامون كاستهاي هندي، قانونهاي ازدواج و ساختن بت نوشته است. در فصلهاي 12 و 13 به گونههاي ادبيات هندي( ديني، ادبي و اخترشناختي) ميپردازد. در فصلها ديگر پيرامون خطها هندي، شطرنج، جغرافيا، خرافهها، افسانهها، نظريههاي اخترشناسي، زيارتها و آيينها ديني، گاهشماري هندي، جشنها، روزهداريها و قانونهاي ددادگستري ميپردازد.( اين اثر به كوشش اكبر داناسرشت از سوي انتشارات انتشارات ابنسينا در سال 1353، منتشر شده است)
10. قرهالزيجات. كتاب مرجعي است پيرامون اخترشناسي عملي و شامل اصول گاهشماري، چگونگي مشخص كردن سال و ماه و روز و ساعت، مكان متوسط و مكان واقعي خورشيد و ماه و سيارهها، عرض جغرافيايي محل، خورشيدگرفتگي و ماهگرفتگي و چگونگي ديدن ماه و سيارهها. بيروني روش تبديل كردن گاهشمار هندي به گاهشمار هجري، يزدگردي و يوناني را نيز آورده است.
11. قانون مسعودي. دانشنامهي اخترشناسي است و يازده مقاله دارد كه هر مقاله به بابها و فصلهايي بخش شده است. مقالههاي 1 و 2 به مفاهيم پايهي كيهانشناسي و گاهشماري ميپردازد. مقالههاي 3 و 4 پيرامون مثلثات مسطح و كروي است و جدولهاي كاملي از تابعهاي شناخته شده دارد. مقالهي 5 پيرامون مساحي و جغرافياي رياضي است و جدولي نيز دارد كه مختصات جغرافيايي سرزمينها را نشان ميدهد. مقالهي 6 و 7 پيرامون خورشيد و ماه است. مقالهي 8 پيرامون خورشيدگرفتگي، ماهگرفتگي و ديدن هلال ماه است. مقالهي 9 پيرامون ستارهها و مقالهي 10 پيرامون سيارههاست. مقالهي پاياني نيز پيرامون عمليات احكام نجوم است.
12. ممرها(تمهيد المستقر لتحقيق معني الممر). اين كتاب به پديدههاي اخترشناسي گوناگوني كه براي شرح آنها از واژهي ممر(گذر) بهره ميگيرند، ميپردازد. براي نمونه، هنگامي كه ميگوييم سيارهاي از سيارهي ديگر گذر ميكند، منظور اين است كه از نظر طول سماوي يا عرض سماوي يا فاصلهي نسبي تا زمين از آن ميگذرد.
13. الجماهر(الجماهر في معرفه الجواهر). بخش نخست اين كتاب پيرامون سنگهاي جواهر و بخش دوم آن پيرامون فلزهاست. بيروني در اين كتاب دانستههاي پيشينيان را به آوردن نام منبع و نيز تجربههاي خود را پيرامون كانيها و چگونگي اندازهگيري چگالي آنها آورده است. او به ريشهشناسي نام كانيها در زبانهاي گوناگون نيز پرداخته است.
14. تسطيح(تسطيح الصور و تبطيح الكور). پيرامون چگونگي پياده كردن شكلهاي روي كره بر سطح صاف است. او از آثار دانشمندان گوناگوني بهره گرفته و نظرهاي آنان را نقد كرده است. او در اين كتاب روشهاي پيشينيان را براي تسطيح و نيز روش نوآورانهي خود را كه با روش امروزي تسطيح(روش مركاتور) يكسان است، شرح ميدهد.
15. مغاليد(مغاليد علم الهيئه مايحدث في سطح بسيط الكره). نخستين كتاب كاملي است كه پيرامون مثلثات كروي نوشته شده است. بيروني اين اثر را به مرزبانبنرستمبن شروين، از اميرزادگان آلباوند و نويسندهي كتاب مرزباننامه نوشته است.
16. صيدله(كتاب الصيدله في الطب). كتابي پيرامون داروشناسي است و فهرستي از 720 گياه دارويي با نام عربي، فارسي، يوناني، يك زبان هندي و گاهي به زبانها و لهجههاي كم و بيش آشنا، مانند عبري، خوارزمي، طخاري و زابلي، در آن آمده است. همچنين، ويژگيهاي دارويي و جاي رويش هر گياه نيز بيان شده است . او در جاي اين كتاب، از طبيعيدانها، اديبان، پزشكان و شاعراني ياد ميكند كه شمار زيادي از آنان را تنها از راه آثار بيروني ميشناسيم. بنابراين، بار ديگر آن هم ناخودآگاه به تاريخ علم خدمت كرده است.
بيروني در نگاه انديشمندان
بيروني هر چند در روزگار خود چندان شناخته نبود و پس از آن نيز كمكم به فراموشي سپرده شد، اما در سدههاي اخير بار ديگر كشف شد و جايگاه شايستهي او در علم و فرهنگ بيش از پيش روشن شد. هر چند در دورهي ترجمهي آثار عربي به لاتين، اثري از بيروني به لاتين ترجمه نشد، اما اكنون ترجمهي كتابهاي مهم او به زبانها مهم دنيا انجام شده است و كارل ادوارد زاخاو از برجستهترين مترجمان آثار اوست. زاخاو كه به ترجمهي الاثار الباقيه و تحقيق ماللهند پرداخته، در شناساندن بيروني به جهان غرب نقش چشمگيري داشته است. او پيرامون درستكاري بيروني در كار پژوهش ميگويد:
"وي هم نسبت به شخص خويش و نسبت به ديگران، داوري سختگير است. چون خود به حد كمال صادق است، از ديگران نيز خواستار راستي و درستي است. هر كجا موضوعي را به درستي نفهميده است، يا تنها بخشي از آن را فهميده، خواننده را از اين مطلب آگاه ميكند و يا از خواننده ميخواهد كه ناداني او را ببخشد و يا با وجود عمر پنجاه و هشت سالهاي كه دارد، وعده ميدهد كه دنبال مطلب را بگيرد و نتيجهاي را كه با گذشت زمان ميگيرد، منتشر سازد و تو گويي خود را در برابر مردمان مسووول ميدانسته است. وي پيوسته حدود معرفت خويش را به درستي معلوم ميكند و با وجوي كه اطلاع مختصري از عروض هندي دارد، آن اندازهي مختصر را نقل ميكند و در اين كار تابع اين اصل كلي است كه خوب نبايد فداي بهتر شود و گويا از آن بيم داشته است كه عمرش كفاف ندهد و نتواند در مسالهي مورد بحث چنانكه بايد استقصاي كامل كند. دشمن كساني است كه از گفتهي جملهي "نميدانم" بيم دارند كه مبادا به ناداني خود اقرار كرده باشند و هر وقت با نقصي در راستي و. صداقت رو به رو شده، اضهار خشم و تنفر كرده است."
جرج سارتن، بنيانگذار رشتهي تاريخ علم، كه كتابي با نام مقدمهاي بر تاريخ علم نوشته است، دورهي تاريخ علم را به فصلهايي بخش كرده و هر فصل را كه شامل معرفي فعاليتهاي علمي نيم سده است، به نام يك دانشمند بزرگ نامگذاري كرده است. فصل 33 از كتاب او به عصر بيروني نامگذاري شده است و دليل اين كار را چنين بيان كرده است:
"گزاف نخواهد بود اگر بگوييم كه اين دوره نشانهي اوج تفكر قرون وسطايي بود. رهبران بزرگ چنان فراوان بودند؛ ابنيونس، ابنهيثم، بيروني، ابن سينا، عليبنعيسي، كرجي، ابنجبرول كه دست كم براي لحظهاي تاريخنگار را مبهوت ميكنند. گرچه همه اينان مردان ممتازي به شمار ميرفتند، اما دو تن، سر و گردني از ديگران بر تر بودند. بروني و ابنسينا. بيشتر به خاطر اينان بود كه آن عصر، اين چنين درخشان و برجسته مينمود. اين دو تن، كه به طريقي يكديگر را ميشناختند، با هم تفاوت بسيار داشتند. بروني نشانگر روحي پرتكاپو و نقاد بود و ابنسينا داراي روحيهي تركيبي بود. بيروني بيشتر كاشف بود و از اين لحاظ، به آرمان علمي جديد نزديكتر شد. ابنسينا يك سازمان دهنده، جامعالعلوم و فيلسوف به شمار ميآيد. هر دو در وهلهي اول به يك اندازه اهل علم بودند و دشوار است يكي از اين دو را برگزينيم. مگر به خاطر اين مورد تصادفي كه زندگي بيروني، اين عصر را كاملتر در بر ميگيرد و از اين رو ميتوان گفت معرف كاملتر است."
منبع:
1. مصاحب، غلامحسين. مقالهي ابوريحان بيروني، دايرهالمعارف فارسي. انتشارات فرانكلين، 1345
2. معتمدي، اسفنديار. ابوريحان و ريحانه. انتشارات مدرسهي برهان، چاپ اول 1380
3. كندي، اي.اس. بيروني، ابوريحان. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1375
4 . حسيني، احمد. كانيها. انتشارات مدرسهي برهان، 1382
5. گرگين، ايران. ابوريحان بيروني(از مقالههاي فرهنگنامهي كودك و نوجوان، به كوشش توران ميرهادي). شركت تهيه و نشر فرهنگنامه، 1383
6. كرامتي، يونس. بيروني(از مقالههاي
زندگينامه
محمدبناحمد بيروني، ابوريحان، (440-362 قمري)، دانشمند برجستهي ايراني، در سوم ذيحجهي 362 هجري قمري(18 ديماه 351 خورشيدي) در شهركاث، از شهرهاي ولايت خوارزم، به دنيا آمد. پدرش، ابوجعفر احمدبن علي انديجاني، اخترشناس دربار خوارزمشاه در رصدخانهي گرگانج بود و مادرش، مهرانه، پيشينهي مامايي داشت. چنان كه خود گفته است، پدرش را در پي بدگويي حسودان از دربار راندند و به ناچار در يكي از روستاهاي پيرامون خوارزم ساكن شدند و چون براي مردم روستا بيگانه بودند، به بيروني شهرت پيدا كردند. برخي نيز گفتهاند چون در بيرون شهر كاث، كه پايتخت خوارزم بود، به دنيا آمد، به اين نام شهره گشت.
ابوريحان خردسال بود كه فراگيري دانش را آغاز كرد. آشنايي بيروني با اميرنصرمنصوربن عليبن عراق ، دانشمند برجستهي ايراني و از شاهزادگان آلعراق، باعث راهيابي او به دربار خوارزمشاه و مدرسهي سلطاني خوارزم شد كه اميرنصر آن را بنيانگذاري كرده بود. در همين دوران بود كه به سال 380 قمري و در حالي كه تنها 17 سال داشت، به كمك حلقهاي درجهدار(حلقهي شاهيه) به اندازهگيري بلندي نيمروزي(ارتفاع نصفالنهاري) خورشيد در شهر كاث پرداخت. چهار سال پس از آن ميخواست رصدهاي ديگري انجام دهد، اما تنها توانست انقلاب تابستاني را در روستايي به نام بوشكانز در جنوب كاث و غرب آمودريا رصد كند. چرا كه مامونبنمحمود، فرمانرواي گرگانج، به كاث تاخت و ابوعبدالله محمدبناحمد، آخرين خوارزمشاهيان از آلعراق و پشتيبان بيروني را از بين برد.
با فروپاشي دستگاه آلعراق در خوارزم، بيروني مدتي را پنهان شد يا به جايي ديگر رفت و در زمان فروانروايي پسر مامونبنمحمد، عليبنمامون، به سال 387 قمري به كاث بازگشت. او در 11 جماديالاول/7 خرداد همان سال توانست خورشيدگرفتگي را رصد كند. پيشتر با ابوالوفاي بوزجاني قرار گذاشته بود كه او نيز خورشيدگرفتگي را در بغداد رصد كند. ابوريحان از روي اختلاف زماني كه از اين راه به دست آمد، توانست اختلاف طول جغرافيايي آن دو شهر را به دست آورد. ترديدي نيست كه بيروني جوان در آن زمان به جايگاهي رسيده بود كه ابوالوفاي بوزجاني در كهنسالي حاضر شد با او همكاري داشته باشد.
هر چند بيروني كتاب تسطيح الصور را به نام عليبنمامون نوشته است، اما به نظر ميرسد چندان از سوي او پشتيباني نميشده يا پشتيباني آن خوارزمشاه جديد، چندان استوار نبوده است، چرا كه پس از زمان اندكي به ري سفر كرده است. او در ري با دو رياضيدان و اخترشناس شناخته شدهي ايراني، كوشياربنلبان گيلاني و ابومحمد خجندي ديدار كرد و رسالهي كوتاهي را در شرح دستگاه رصدي ساختهي خجندي و رصدهاي او با آن دستگاه بزرگ و دقيق نوشت. بيروني آن دستگاه را دقيقترين دستگاه رصدي شناختهشده تا آن زمان دانسته است. سپس به نزد اسپهبد ابوالعباس مرزبانبنرستمبنشروين رفت و كتاب مهم "مقاليد علم الهيئه" را به نام آن فرمان روا نوشت.
بيروني در سالهاي پاياني سدهي چهارم هجري به گرگان رفت و به سال 391 قمري كتاب آثارالباقيه را به نام شمس المعالي قابوس بن وشمگير نوشت. اين درحالي بود كه پيش از آن 7 كتاب ديگر نوشته و با ابنسينا نيز نامهنگاري علمي خود را آغاز كرده بود. او در سال 393 قمري خورشيدگرفتگي را در گرگان رصد كرد. همچنين كوشيد طول يك درجه از كمان نصفالنهار را كه دو سده پيش در روزگار مامون عباسي و در بغداد اندازهگيري شده بود، با دقت بيشتر در پيرامون گرگان اندازهگيري كند. اما پشتيبان او، قابوسبنوشمگير، به دليل ناشناختهاي علاقهي خود را به انجام چنين كاري از دست داد و بيروني نتوانست كار خود را ادامه دهد.
بيروني در 399 يا 400 قمري بار ديگر به خوارزم بازگشت و مدتي را در دربار ابوالعباس مأمون بن مامون بزيست. او با پشتيباني آن خوارزمشاه توانست رصدهاي مهمي انجام دهد و حلقهي بزرگي ساخت كه روي صفحهي نصفالنهار سوار ميشد و در كار رصد بسيار سودمند بود. همچنين نيمكرهاي ساخت كه از آن براي تصويرگري در حل ترسيم مسالههاي مساحي بهره ميگرفت. اما مامون در سال 407 قمري به دست سپاهيانش كشته شد و در سال ديگر نيز محمود غزنوي به گرگانج يورش آورد و بسياري از بزرگان، از جمله بيروني، را در سال 408 قمري به خود به غزنه برد.
بيروني در لشكركشيها محمود به هندوستان همراه او بود و در اين سفرها با دانشمندان هندي آشنا شد و با آنان به گفت و گو نشست. زبان سانسكريت آموخت و اطلاعات لازم براي نگارش كتاب تحقيق ما للهند را فراهم كرد. او به هر شهري كه ميرفت ميكوشيد عرض جفرافيايي آن را تعيين كند و زماني كه به سال 416 قمري در قلعهي نندنه به سر ميبرد، از كوهي كه در آن نزديكي بود براي تعيين قطر زمين بهره گرفت. سرانجام، دستاورد پژوهشي خود را در رسالهاي به نام" مقاله في استخراج قدر الارض به رصد انحطاط الافق عن قلل جبال" نوشت.
در سال 415 قمري فرمانرواي تركهاي وولگا گروهي را به غزنه فرستاده بود. آن مردمان با ساكنان سرزمينهاي قطبي رابطهي بازرگاني داشتند و بيروني از آنان خواست اطلاعاتش را دربارهي آن سرزمينها بيشتر كند. يكي از آن فرستادگان در پيشگاه محمود غزنوي گفت كه در سرزمينهاي دور دست شمال، گاهي خورشيد روزهاي زيادي غروب نميكند. سلطان محمود در آغاز بسيار خشمگين شد و آن سخنان را كفرآميز خواند. اما ابوريحان به او گفت كه سخن آن فرستاده درست و علمي است و ماجرا را برايش توضيح داد.
بيروني در زمان محمود غزنوي علاوه بر چند رصد مهم، رسالهي استخراج الاوتار را به سال 418 و كتاب التفهيم لاوائل صناعه التنجيم را به سال 420 قمري به پايان رساند. پس از مرگ محمود و جانشيني فرزندش مسعود، راه براي پژوهشهاي بيروني هموارتر شد و در همين روزگار بود كه بيروني كتاب قانون مسعودي را به نام سلطان مسعود غزنوي نوشت كه دانشنامهاي از دانستههاي اخترشناسي تا آن زمان است. سلطان مسعود به پاس كوشش او در نگارش آن كتاب، پاداش از زر و سيم براي او فرستاد، اما بيروني همهي آن را به خزانه بازگرداند و به مسعود گفت كه از آن بينياز است، چرا كه دير زماني را بهناچار به قناعت گذرانده است و اكنون به اين شيوه خو گرفته و ترك آن برايش بسيار سخت است. بيروني در زمان مودودبنمسعود نيز از پشتيباني پادشاه غزنوي برخوردار بود و كتاب دستور و كتاب الجماهر خود را به نام او نوشته است.
سرانجام، بيروني در سالهاي آغازين فرمانروايي جانشين مودود، در رجب 440 هجري قمري در 77 سالگي در غزنه درگذشت. ابوالحسنعليبنعيسي، فقيه نامداري كه در لحظههاي پاياني بر بالين او بود، نوشته است كه: "آنگاه كه نفس در سينهي او به شماره افتاد، بر بالين او حاضر آمدم و در آن حال از من پرسشي فقهي پرسيد. گفتم اكنون چه جاي اين پرسش است. گفت اي مرد كدام يك از اين دو كار بهتر است، اين مساله را بدانم و بميرم يا نادانسته از دنيا بروم؟ و من آن مساله را بازگفتم و فرا گرفت و از نزد وي بازگشتم. هنوز بخشي از راه را نپيموده بودم كه شيون از خانهي او برخاست."
سالشمار زندگي ابوريحان بيروني
362 قمري/351 خورشيدي: روز پنجشنبه سوم ذيالحجه/هجدهم ديماه در روستايي بيرون شهر كاث به دنيا آمد.
368 قمري/357 خورشدي: در مكتب شهر جرجانيه براي يكسال درس خواند.
369 قمري/ 358 خورشيدي: درسش را در مكتب روستا ادامه داد.
379 قمري/ 358 خورشيدي: در هفده سالگي به اندازهگيري ارتفاع نيمروزي خورشيد در شهر كاث پرداخت.
385 قمري/373 خورشيدي: انقلاب تابستاني را در دهكدهاي در جنوب شهر كاث رصد كرد.
387 قمري/375 خورشيدي: روز شنبه يازدهم جماديالاول/ 7 خردادماه، خورشيد گرفتگي را رصد كرد.
391 قمري/379 خورشيدي: كتاب آثارالباقيه را در گرگان به نام قابوسبنوشمگير آلزيار نوشت.
393 قمري/381 خورشيدي: روز شنبه چهاردهم ربيعالثاني/ 6 اسفند ماه و روز يكشنبه سيزدهم شوال/29 مرداد، دو ماهگرفتگي را در گرگان رصد كرد.
394 قمري/382 خورشيدي: روز يكشنبه دوازدهم شعبان/ 20 مردادماه، ماهگرفتگي را در جرجانيه رصد كرد.
408 قمري/ 396 خورشيدي: همراه سلطان محمود غزنوي از جرجانيه به غزنه رفت.
409 قمري/397 خورشيدي: عرض جغرافيايي جيخور، در نزديكي كابل، را با كمك شاقول اندازه گرفت.
412 قمري/400 خورشيدي: اعتدال بهاري و پاييزي و انقلاب تابستاني و زمستاني را در شهر غزنه رصد كرد.
416 قمري/404 خورشيدي: نگارش كتاب تحديد نهايات الاماكن را به پايان رساند.
418 قمري/ 405 خورشيدي: رسالهي استخراجالاوتار فيالدايره را نوشت.
420 قمري/407 خورشيدي: نگارش كتاب التفهيم لاوائلالصناعهالتنجيم را به پايان رساند.
421 قمري/ 408 خورشيدي: كتاب تحقيقماللهند را نوشت و رسالهي قانون مسعودي را به سلطان مسعود غزنوي هديه داد.
425 قمري/ 412 خورشيدي: فهرست كتابها و نوشتههاي محمدبنزكرياي رازي و فهرست 113 جلد كتاب خود را نوشت.
442 قمري/429 خورشيدي: روز جمعه سوم رجب/6 آذرماه، به سوي پروردگار خود رفت.
پژوهشهاي بيروني
بيروني از آن دسته از دانشمندان بوده است كه تنها به گفتهها و نوشتههاي دانشمندان پيش از خود بسنده نميكرده و بارها نظريههاي دانشمندان پيش از خود، بهويژه ارسطو، را به چالش كشيده است. او براي درستي سخنان ديگران و بررسي نظريههاي خود به مشاهدهي دقيق پديدهها و آزمودن آزمودنيها، حتي اگر از باورهاي مردمان باشد، ميپرداخت. براي نمونه، در كتاب الجماهر خود چند آزمايش را شرح ميدهد كه براي بررسي علمي دو باور عاميانه انجام داده است. او زهرآگين نبودن الماس را با خوراندن آن به سگي ميآزمايد و نشان ميدهد كه آن سگ پس از چند روز همچنان سالم ميماند. همچنين، گردنبندي از زمرد بر گردن ماري مياندازد و نشان ميدهد كه مار با ديدن زمرد نابينا نميشود و اين كار را در 9 ماه و در گرما و سرما ميآزمايد و سرانجام به شيريني مينويسد كه اگر اين كار بينايي آن مار را افزايش نداده باشد، چيزي از بينايي آن نكاسته است.
بيروني در آزمايشهاي خود مانند يك پژوهشگر امروزي ميكوشد هنگام مقايسهي ويژگي دو ماده، ديگر شرايط را براي آنها يكسان سازد. براي نمونه، او براي بررسي اين نظريهي ارسطو كه آب گرم از آب سرد زودتر يخ ميبندد، چنين آزمايشي انجام ميدهد:" من دو ظرف يكشكل و يك اندازه برگرفتم و در هر دو ظرف، مقداري برابري از يك آب، يكي گرم و ديگري سرد، ريختم و هر دو ظرف را در هواي سرد و خشك نهادم. سطح آب سرد يخ بست، در حالي كه درآب گرم هنوز گرمايي باقي مانده بود. اين را ديگر بار آزمودم، باز همچنان شد." شگفتآور اين كه برخي از دانشمندان ايراني كه مقالهها و كتابهايي دربارهي هواشناسي نوشتهاند، نظر او را نادرست دانسته و بي آنكه دليل روشني براي سخن خود بياورند، تنها به اين خاطر كه ارسطو و ابنسينا بر نظر ديگري هستند، او را به فهم نادرست متهم كردهاند.
بيروني نخستين دانشمندي است كه در همهي نوشتههاي خود به پيشينهي تاريخي و مقايسهي نظرهاي دانشمندان پيش از خود در هر موضوع مورد نظر مي پردازد. گاه نيز كتابهايي را فقط به خاطر تاريخ علم نگاشته است. براي نمونه، در الاثار الباقيه كه در گاهشماري و شناخت زمان است، به معرفي گاهشمارهاي ملتهاي گوناگون، هندي، عربي، يوناني، يهودي و ايراني ميپردازد يا در كتاب تمهيد المستقر و التحليل و التقطيع، كه در اخترشناسي است، از چگونگي به دست آوردن شاخصها گوناگون اخترشناسي در 3 مكتب يوناني، هندي و ايراني و ميزان تاثيرپذيري دانشمندان گوناگون از آنها سخن ميگويد. از اين رو، بررسي نوشتههاي او راه تازهاي براي پژوهشگران تاريخ علم گشوده است تا دگرگوني علم را طي سدههاي دراز پيگيري كند. براي نمونه، اشارهي او به گردهمايي اخترشناسان دوران انوشيروان براي تصحيح زيج شاه، پژوهشگران تاريخ علم را از وجود دستكم دو نگارش از زيج شاه آگاهي داده است.
از ديگر ويژگيهاي پژوهشي بيروني آشنا بودن به چند زبان است. او فارسي، تركي، عربي، عبري، سرياني و سانسكريت را بهخوبي ميدانسته و با زبان يوناني نيز آشنايي داشته است. او بهخوبي دريافته بود كه براي پژوهش در فرهنگ مردمان و دانش تمدنهاي گوناگون، بايد نخست زبان آنان را فراگرفت و بهرهگيري از مترجم يا كتابهاي ترجمه شده، در پژوهشهاي دقيق چندان راهگشا نيست. از اين رو، نخستين كاري كه در سفر به هند كرد، يادگيري زبان سانسكريت بود و چنان كه خود گفته است آن را به دشواري اما با پشتكار ياد گرفت:"پس از به خاطر سپردن يك كلمه، چون آن را تكرار ميكردم و كوشش فراوان به كار ميبستم كه حرفهاي آن از مخرج خود ادا شود، باز هنديان نميفهميدند چه ميگويم. بهناچار از نو كوشش ميكردم كه درست تلفظ شود." سرانجام، در آن زبان چنان مهارت يافت كه چند كتاب را از سانسكريت به عربي ترجمه كرد و بنا به نوشته برخي نويسندگان، چند كتاب را نيز از يوناني به سانسكريت بازگرداند.
پژوهشهاي زمينشناسي
در ميان نوشتههاي زمينشناختي نويسندگان مسلمان، كمتر كتابي به درستي و علمي بودن آثار بيروني ميرسد. او طي سفرهاي گوناگوني كه به سرزمينهاي آسياي غربي و بهويژه هندوستان داشته است، پيرامون ناهمواريهاي زمينشناختي و ساختمان كوهها به پژوهش پرداخته و به كشفهايي نيز دست يافته است. همچنين، به روش نوآورانه براي اندازهگيري چگالي كانيها و فلزها دست پيدا كرده بود و توصيف علمي او از چاههاي آرتزين نيز معروف است. در ادامه به شرح گوشههايي از پژوهشهاي زمينشناختي او ميپردازيم.
توصيفهاي زمينشناختي. بيروني به ماهيت رسوبي حوضهي رود گنگ پي برده و در ماللهند پيرامون آن چنين نوشته است: "يكي از اين دشتها در هندوستان است كه از جنوب به اقيانوس هند ميرسد و در سه سوي ديگر، كوهها آن را فراگرفتهاند و آبهاي آن كوهها به آن ميريزد. ولي اگر خاك هندوستان را با چشم خود ببيني و دربارهي ماهيت آن فكر كني و اگر سنگهاي گردي را در نظر بگيريد كه هر اندازه كه زمين را عميقتر بكنيد بازهم آنها را خواهيد يافت، سنگهايي كه در نزديكي كوهها و آنجاها كه رودها جريان تندي دارند بزرگتر است و هر چه از اين كوهها دورتر ميشويد و به آنجاها برسيد كه رودها كندتر پيش مي روند، كوچكتر ميشوند و از آنجا كه رودها حالت ايستاده پيدا ميكنند و به مصب دريا نزديك ميشوند اين سنگها خرد ميشوند و به صورت دانههاي شن در ميآيند، اگر همهي اينها را در نظر بگيريد ناگزير به اين باور ميرسيد كه در روزگاري هندوستان دريا بوده است و اين دريا به تدريج با رسوبهاي اين رودها پر شده است."
بيروني از دگرگونيهاي زمينشناختي كه در گذشته رخ داده نيز بهخوبي آگاه بوده است، چنانكه در شرح زمينشناختي بيابان عربستان و بيابان شني خوارزم در كتاب تحديد نهايات خود به گوشههايي از دانستههاي خود اشاره كرده و از فسيلها به عنوان شاهدي بر نظريههاي خود بهره ميگيرد:"اين بيابان عربستان كه ميبينيم، نخست دريا بوده و سپس پر شده است و نشانههاي آن هنگام كندن چاهها به دست ميآيد .... و همچنين سنگهايي بيرون ميآيد كه چون آنها را بشكنند، صدفها و حلزونها و چيزهايي كه گوشماهي ناميده ميشود به نظر مي رسد كه يا به حال خود باقي است يا آنكه پوسيده و از ميان رفته و جاي خالي آنها به شكل اصلي ديده ميشود. از اين چيزها در بابالابواب بر كرانهي درياي خزر نيز هست .... و چنين سنگي را كه در ميان آن گوشماهي است در بيابان شني ميان جرجان و خوارزم نيز ميبينيم. اين بيابان در گذشته همچون درياچهاي بوده است، چه گذرگاه جيحون يعني نهر بلخ بر آن بوده ... سپس در گذرگاه آن بستگي پيدا شده و آب آن به سرزمينها قوم غز پيچيد و كوهي راه را بر آن گرفت كه اكنون شيطانشير خوانده مي شود..."
چگالي كانيها. ابوريحان در كتاب الجماهر في معرفه الجواهر به شرح فلزها و جواهرهاي قارههاي آسيا، اروپا و آفريقا ميپردازد و ويژگيهاي فيزيكي ماند بو، رنگ، نرمي و زبري حدود 300 نوع كاني و مواد ديگر را شرح ميدهد و نظريهها و گفتارهاي دانشمندان يوناني و اسلامي را دربارهي آنها بيان ميكند. او چگاليسنج دقيقي اختراع كرد و چگالي كانيهاي شناخته شده را اندازهگيري كرد. اندازهگيريهاي او با اندازهگيريهاي امروزي، كه با ابزارهاي پيشرفته انجام ميشود، چندان تفاوتي ندارد. شرح دستگاه چگاليسنج او در كتابي با نام "مقاله في النسب التي بين الفلزات و الجواهر في الحجم" آمده است.
مقايسهي اندازهگيري چگالي كانيها به روش بيروني و روشهاي امروزي
كاني===اندازهگيري بيروني===اندازهگيري امروزي
طلا======26/19==========26/19
جيوه======74/13==========56/13
مس======92/8===========85/8
برنج======67/8===========4/8
ياقوت آسماني=97/3==========09/4-01/4
ياقوت سرخ==85/3===========14/4-95/3
لعل======58/3===========7/3-5/3
زمرد======75/3===========75/3-65/3
عقيق سرخ==56/2===========8/2-5/2
لاجورد=====6/2============8/2-4/2
دستگاه چگاليسنج بيروني كه بر اصل ارشميدوس كار ميكرد، تشكيل شده بود از يك ظرف آب كه ميزابي ظريف به آن وصل كرده بود و ترازويي كه يك كفهي آن درست زير ميزاب جاي گرفته بود و در كفهي ديگر آن صد مثقال از كاني مورد نظر را ميگذاشت. سپس براي به تعادل رسيدن ترازو، در كفهاي كه زير ميزاب جاي داشت، آب ميريخت. آنگاه، وزن و حجم آب را ميسنجيد تا به جرم حجمي(چگالي) كاني مورد نظر دست يابد. او به درستي دريافته بود كه خلوص و دماي آب به كار رفته در اين آزمايشها، در چگالي آن اثر دارد و از اين رو، براي آزمايشهاي خود همواره از جاي مشخصي از رود جيحون و آنهم در آغاز پاييز آب بر ميداشت. او پس از رفتن به غزنه، همين آزمايشها را با آب رودخانهي غزنه انجام داد. شرح اين پژوهشها در كتاب ميزانالحكمه، اثر ابوالفتح عبدالرحمن خازني، آمده است.
چاههاي آرتزين. بيروني در آثار الباقيه دربارهي فوران آب از برخي چشمهها و چاهها چنين ميگويد: "اما فوران چشمهها و صعود آب به سمت بالا، علتش اين است كه خزانهي آن از خود چشمهها بالاتر جاي دارد، مانند فوران معمولي و گرنه آب هرگز به سوي بالا جز اين كه منبع آن بالاتر باشد، نخواهد رفت ... بسياري از مردم كه چون علت امري طبيعي را ندانند، به همين اندازه كفايت ميكنند كه بگوييد الله اعلم، مطلبي را كه ما گفتهايم انكار كردهاند و يكي از آنان با من به منازعه پرداخت ... البته ممكن است آب به قلهي كوه هم برود، به شرط آن كه قلهي كوه از منبع و مخزن آب، پايينتر باشد."
اندازهگيري قطر و محيط زمين. در كتاب قانون مسعودي نوشته است: " در سرزمين هند، كوهي را مشرف بر صحراي همواري يافتم كه همواري آن همسان همواري سطح دريا بود. بر قلهي آن محل برخورد ظاهري آسمان با زمين، يعني دايرهي افق را اندازه گرفتم كه از خط مشرق و مغرب به اندازهي اندكي كمتر از ثلث و ربع درجه، انحطاط داشت و من آن را 34 دقيقه محسوب داشتم. سپس ارتفاع كوه را از طريق رصد كردن قلهي آن از دو نقطه الحجر اين قله، كه بر يك امتداد بودند، اندازه گرفتم كه مساوي ششصد و پنجاه و دو ذراع در آمد ... و چون حساب كردم، تقريبا 58 ميل درآمد و از اينجا به درستي اندازهگيري منجمان مأمون اطمينان يافتم." او در پايان كتاب اسطرلاب، روش رياضي به دست آوردن شعاع، محيط، مساحت و حجم كرهي زمين را شرح داده است.
پژوهشهاي جغرافيايي
بيروني در پژوهشهاي جغرافيايي خود از نظرهاي دانشمندان يوناني و دانش جغرافيايي هندوان و ايرانيان باستان و نيز جغرافيدانها و جهانگردان پيش از خود در دورهي اسلامي، مانند ابنخردادبه، يعقوبي و مسعودي، ياد كرده و خود نيز پژوهشهاي جغرافيايي دقيقي داشته است. او در به دست آوردن طول و عرض جغرافيايي شهرها كوششهاي فراواني كرده و در كتاب قانون مسعودي، طول و عرض جغرافيايي بيش از 600 نقطهي جغرافياي را نوشته است. همانطور كه پيش از اين گفته شد، او با همكاري ابوالوفاي بوزجاني، رياضيدان ايراني ساكن بغداد، توانست با روش رصد همزمان خورشيدگرفتگي در دو نقطهي جغرافيايي، اختلاف طول جغرافيايي بغداد و اورگنج(خوارزم قديم) را به دست آورد.
مقايسهي اندازهگيريهاي بيروني از طول و عرض جغرافيايي شهرها با اندازهگيريهاي امروزي
نام شهر==========اندازهگيري بيروني==============اندازهگيري امروزي
=======عرض========طول نسبت به تعداد=====عرض========طول نسبت به تعداد
======دقيقه/درجه =======دقيقه/درجه=====دقيقه/درجه========دقيقه/درجه
ري======35/34==========8/5==========35/35=============7/1
بغداد=====33/25==========0/0==========33/20=============0/0
بلخ======36/40==========21/0=========36/46=============22/24
دمشق====33/30==========صفر/منفی ده===33/30=============هفت/منفی هشت
غزنين=====33/35=========24/22========33/33=============24/2
نيشابور====36/10=========15/0=========36/13=============14/23
مكه======21/40=========صفرو منفی سه===21/26=============سی وهفت/منفی چهار
شيراز=====29/36=========8/32=========29/38==============8/8
بيروني در رسالهي تسطيح الصور، روشهاي رسم كردن نقشه و تصوير كردن كره را بر صفحه، كه پيش از او رواج داشته است، شرح ميدهد و نقد ميكند. سپس، در آثار الباقيه به شرح 3 روش نوآورانهي خود در رسم نقشه ميپردازد. يكي از روشهاي او، كه خود آن را تسطيح اسطواني ناميده است، شباهت زيادي به روش تسطيح نيكولوسي ديپاترينو دارد كه در سال 1660 ميلادي منتشر كرد و امروزه نقشههاي جغرافيايي موسوم به مركاتور بر اساس آن تنظيم ميشود. از نوآوريها ديگر او در نقشهكشي اين است كه براي نشان دادن ناهمواريها و موقعيتهاي جغرافيايي زمين، جامعتر از پيشينيان خود به استفاده از رنگهاي گوناگون اشاره كرده است. همچنين، در كتاب التفهيم نقشهاي از كرهي زمين رسم كرده است كه ارتباط اقيانوس هند با اقيانوس اطلس براي نخستينبار در آن نشان داده شده است. از اين رو، برخي او را از بنيانگذاران دانش مساحي(نقشهكشي) و از پيشگامان جغرافيايي رياضي ميدانند.
رياضي و اخترشناسي
از بيش از 150 اثر نوشتاري بيروني دستكم 115 عنوان به رياضيات، اخترشناسي و موضوعهاي وابسته به آنها اختصاص داشته كه از آن ميان فقط 28 اثر به ما رسيده است. هفت جلد از آثار بيروني پيرامون رياضيات محض نوشته شده است و بيروني در آن نوشتهها، بهويژه در كتاب استخراج الاوتار، همواره براي اثبات قضيهها و مسالههاي رياضي به روشها گوناگون پرداخته و شباهتها و تفاوتهاي آنها را بيان كرده است. براي نمونه، براي حل نخستين قضيهي ياد شده در آن كتاب، 22 شيوهي گوناگون را نوشته است. پنج روش از خودش و هفده را ديگر را از دانشمندان و رياضيدانهاي ديگر: ارشميدوس(سه برهان)؛ ابوسعيد محمدبنعلي ضرير جرجاني(دو شيوه)، آذرخوربناستاد جشنس(دو اثبات)؛ ابوسعيد سجزي(دو راه حل)؛ قاضي ابوعلي حسنبنحارث جنوبي(دو شيوه)؛ ابونصر منصوربنعلي عراق(دو برهان)؛ ابوعبدالله محمدبناحمد الشني(دو اثبات) و ابوعلي حسنبنحسين بصري(يك روش).
بيروني در بخش هندسهي التفهيم، هنگام تعريف اصطلاحهايي مانند جسم، سطح، خط و نقطه، آگاهانه از ترتيب رعايت شده در كتاب هندسهي اقليدوس پيروي نميكند تا بتواند مفهومها را براي نوآموزان هندسه بهخوبي و سادگي شرح دهد. اقليدوس در مقالهي نخست كتاب اصول خود نخست نقطه و در آخر سطح را تعريف كرده و تعريف حجم را به مقالهي 11 واگذار كرده كه هندسهي فضايي از آنجا آغاز ميشود، اما بيروني عكس آن رفتار كرده است. او نخست جسم را، كه همگان ميتوانند آن را تصور كنند، تعريف ميكند و سپس اصطلاحهايي مانند سطح، خط و نقطه را با كمك آن اصطلاح تعريف شده، بيان ميكند. اين كار او بيشتر جنبهي آموزشي دارد و گرنه او از برتريها ساختار و نظم موجود در كتاب اصول اقليدوس بهخوبي آگاه بود و بايد اين كار او را از نظر آموزشي بررسي كرد. براي نمونه تعريف دايره از فصل نخست كتاب التفهيم آورده ميشود:" دايره چيست؟ شكلي است بر سطحي كه گرد بر گرد او خطي بود كه نام او محيط است و به ميان او نقطهاي است كه او را مركز گويند و همهي خطهاي راست كه از مركز بيرون آيند و به محيط رسند، همچند(مساوي) يكديگر باشند."
بيروني در برخي از آثار خود به رياضيات كاربردي، به ويژه در موضوعهاي مرتبط با دين ميپردازد. او روشهاي گوناگون پيدا كردن سوي قبله را شرح ميدهد و نظرهاي دانشمندان پيش از خود را نقد ميكند. يكي از هدفها او در نگارش كتاب تحديد النهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن، تعيين درست قبلهي غزنه بوده است. آن كار به مثلثات كروي پيشرفته نياز داشته كه بيروني در آن مهارت داشته است و كتاب مقاليد او را نخستين كتاب كامل در مثلثات كروي ميدانند. او در كتاب سايهها كوشيده است با روشهاي رياضي زمان نماز را تعيين كند. او بر اين باور بوده است كه بدون بهرهگيري از اخترشناسي و حساب و هندسه به سختي ميتوان موضوع سايهها را درك كرد و فردي كه اين علوم را با دين سازگار نداند، نه تنها با عوام تفاوتي ندارد، بلكه با اين دفاع نابجاي خود به دين آسيب زده است. او كتاب جداگانهي نيز در تعيين سوي قبله به نام "رساله في معرفه سمت القبله" دارد.
بيروني در پژوهشهاي اخترشناسي نيز به پيروي بيچون و چند از بزرگان نپرداخته و به رصدها و تجربههاي شخصي گوناگوني دست زده است، چرا كه به بيان خودش در التفهيم:" همه به اختلاف سخن راندهاند، در هر كاري جانب حق و صدق و امانت را رعايت بايد كرد." و روح او " جز با مشاهده و تجربهي شخصي آرام نگيرد." و چنين نيز بوده است. براي نمونه، ميل كلي(زاويهي ميان سطح استوا و سطح مدار ظاهري خورشيد) را چند بار در غزنه اندازه ميگيرد تا خاطرش آسوده شد و دانست كه ميل كلي 23 درجه و 35 دقيقه است. اين در حالي بود كه پيش از او نيز شخصيتهاي گوناگوني بارها اين كار را انجام داده بودند.
در كتاب تحديد به چگونگي تعيين نصفالنهار، فاصلهي ميان شهرها و روشهاي رصد ميپردازند و در اينجا مانند بسياري ديگر از پژوهشهاي خود از رياضيات بهره ميگيرد. در واقع، او هيچگاه از رياضيات رويگردان نيست و در هر كتابي كه نوشته به شيوهاي به رياضيات پرداخته است. كتاب قانون مسعودي او جامعترين نوشتهي اخترشناسي اسلامي است كه زمان درازي مانند كتاب التفهيم او به عنوان كتاب درسي به كار ميرفت. كتاب اسطرلاب او تاريخچهي ابزارهاي اخترشناسي است. بيروني در اين كتاب در كنار پرداختن به معرفي انواع اسطرلاب و شيوهي كار با آنها، تحول فني اين ابزار اخترشناسي را از دوران يونان باستان تا سدهي پنجم هجري شرح ميدهد. به دليل اين گونه كارها ميتوان او را از پيشگامان پژوهش در تاريخ علم نيز دانست.
تاريخ و مردمشناسي
بيروني در بيشتر نوشتهها خود به تاريخ علم پرداخته است، اما گاهي خود تاريخ نيز براي او مهم بوده است. او كتابي به نام "كتاب المسافره في اخبار الخوارزم" نوشته بود كه اصل آن از بين رفته است، اما ابوالفضل بيهقي فصل تاريخ خوارزم خود را از روي آن رونويسي كرده و شيوهي كار بيروني و درستي نوشتههاي او را ستايش كرده است. آنچه بيهقي در كتاب خود از تاريخ خوارزم بيروني آورده است با شرح مختصري از روزگار مامونبنمامون و رابطهي او با محمود غزنوي و چگونگي برافتادن آلمامون آغاز ميشود و با شرح برافتادن خاندان آلتونتاش از فرمانروايي بر خوارزم پايان ميپذيرد.
بيروني در فصل ششم آثارالباقيه ترتيب تاريخي و سالها فرمانروايي پيامبران و شاهان بنياسرائيل، آشور، بابل، ايران، فرعونها، بطلميوسها، قيصرها، امپراتوريهاي بيزانس، شاهان اسطورهاي ايران و شاهان هخامنشي، اشكاني و ساساني را بر حسب سال و گاه بر حسب ماه و روز آورده است. او هر جا كه سندهاي تاريخي با هم اختلاف داشتهاند، همهي روايتها، حتي روايتهايي را كه نادرست ميدانسته، آورده است. او به نقد روايتها ميپردازد و ميكوشد درستترين آنها را مشخص كند. البته، مانند بسياري از پژوهشگران ديگر گاهي خود نيز در داوريها به نادرستي ميافتد.
كتاب ماللهند بيروني برجستهترين اثر در تاريخ، دين، آداب و دانش هندوان است و از اين و ميتوان بيروني را يكي از پيشگامان مردمشناسي و دينشناسي تطبيقي دانست. او در اين پژوهش مردمشناسي خود با دشواريها بسياري رو به رو بوده است. چرا كه به عنوان يك مسلمان به سرزميني پا گذاشته است كه مردمش از مسلمانان نفرت دارند و فراگيري زبان آنها نيز بسيار سخت است. با اين همه، بيروني سانسكريت را بهخوبي ميآموزد و ميكوشد با مردم هند و دانايان هندي ارتباط برقرار كند و در پي پژوهش خود به جاي جاي هندوستان سفر ميكند.
بيروني در كتاب ماللهند كوشيدهاست با ديد يك كارشناس بيطرف به معرفي باورها و آيينها هندوان بپردازد و مينويسد:" اين كتاب را دربارهي باورهاي هندوان نوشتم و در حق آنان كه با ما اختلاف ديني دارند، تهمت زدن بياساس را برايشان روا نداشتم و نيز اين مطلب را مخالف دينداري و مسلماني خويش نپنداشتم كه كلمات ايشان را، در آنجا كه خيال ميكردم براي روشن كردن مطلب ضرورت دارد، با طول و تفصيل نقل كردم. اگر اين گونه نقلها كفرآميز به نظر ميرسد و پيروان حق، يعني مسلمانان، آن را قابل اعتراض ميدانند، ما اين را ميگوييم كه اعتقاد هندوان چنين است و آنان خود بهتر از هر كسي ميدانند كه چگونه به اين اعتراضات پاسخ دهند."
بيروني در ماللهند به بررسي تطبيقي باورهاي هندوان با ملتها ديگر نيز ميپردازد. براي نمونه، چون به نظر او يونانيان پيش از برآمدن مسيح(ع) به همان چيزها باور داشتند كه هندوان باور دارند، نظرها و باورهاي آن دو قوم را با هم مقايسه ميكند. در جاي ديگري از همين كتاب به مقايسهي جامعهي طبقاتي هند و جامعهي ساساني ميپردازد و آن دو را بسيار مانند هم ميپندارد. هنگام پرداختن به آيينهاي ازدواج هندوان به آيينهاي ايرانيان، يهوديان و عربهاي دوره ي جاهلي نيز ميپردازد. بيروني در الاثارالباقيه نيز به باورها و آيينها گوناگوني كه در ميان ملتها و پيروان دينها و فرقههاي گوناگون ديده ميشود، ميپردازد و تفاوتها و شباهتهاي آنها را بر ميشمارد.
نگارشهاي بيروني
ابوريحان در سال 427 قمري، زماني كه 63 سال داشت، فهرستي از آثار رازي و نيز فهرستي از آثار خود فراهم ساخت. در آن فهرست 113 اثر خود را نام برده است، اما از آنجا كه پس از آن فهرست دستكم 14 سال ديگر زنده ماند و حتي زماني كه بينايي و شنوايياش ضعيف شده بود با كمك دستيارانش به پژوهشها و نگارشهاي خود ادامه ميداد، نوشتههاي ابوريحان را بيش از 153 دانستهاند. بيشتر آنها به زبان عربي بوده و از ميان همهي آنها، فقط 35 اثر برجاي مانده است. او كتابهايي را نيز از سانسكريت به عربي ترجمه كرده و نامهنگاريهاي مشهوري با ابوعليسينا داشته است. مهمترين نوشتههاي او عبارتاند از:
1. آثار الباقيه(الاثار الباقيه عن قرون الخاليه). كتابي در گاهشماري و شناخت زمان است. او در فصل نخست اين كتاب به شناختهشدهترين واحد گاهشماري، يعني روز، ميپردازد و سپس سالهاي گوناگون، سال خورشيدي، قمري، يولياني و ايراني و مفهوم كبيسه را شرح ميدهد. در فصل سوم به تاريخهاي مهمي مانند طوفان نوح، هجرت، تاريخ عربها جاهلي، تاريخ خوارزم، تاريخ يزدگردي و تاريخ اسكندر ميپردازد. در فصل چهارم به افسانهي اسكندر ذوالقرنين، فصل پنجم به گاهشمار يهودي، فصل ششم به تاريخ شاهان كهن آشور، بابل و هخامنشي، اشكاني و ساساني، فصل هفتم به بحث جامع گاشهمار يهودي، فصل هشتم به دينها، از جمله صابئيان يا منداييان، زردشتيان، مانويان و مزدكيان، ميپردازد. در نيمهي دم كتاب نيز به جشنها و روزهاي روزهداري ملتهاي گوناگون ميپردازد.( اين اثر به كوشش اكبر داناسرشت از سوي انتشارات انجمن آثار ملي در سال 1353، منتشر شده است)
2. اسطرلاب(كتاب في استيعاب الوجوه الممكنه في صنعه الاصطرلاب). برجستهترين اثر پيرامون اسطرلاب است و گذشته از معرفي ساختمان اسطرلاب معمولي و روشهاي گوناگون ساختن اسطرلاب، به شناساندن ابزارهاي اخترشناسي همانندي كه تا روزگار بيروني به كار ميرفته، پرداخته است. بيروني اين كتاب را به ابوسهل مسيحي هديه كرده است. برخي آن را مهمترين اثر در تاريخ اخترشناسي ميدانند.
3. سدس(حكايه الاله الموسمومه بالسدس الفخري). به شرح دو ابزار اخترشناسي ميپردازد كه خجندي به امر فخرالدوله ساخته بود و براي رصد گذر نصف النهاري خورشيد به كار ميرفت.
4. تحديد(تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن). به چگونگي تعيين مختصات جغرافيايي جاهاي گوناگون ميپردازد. بهويژه ميخواهد تفاوت طول جغرافيايي بغداد و غزنه را به دست آورد. روش به دست آوردن سوي قبله، عرض شهرها و بلندي كوهها را نيز معرفي ميكند. اين اثر به كوشش احمد آرام ترجمه و از سوي انتشارات دانشگاه تهران در سال 1352، منتشر شده است).
5. چگاليها(مقاله في النسب التي بين الفلزات و الجواهر في الحجم). چگونگي ساختن ترازويي را شرح ميدهد كه بر پايهي اصل ارشميدوس كار ميكرد و بيروني به كمك آن توانست چگالي هشت فلز و پانزده جواهر و شش مايع را برآورد كند كه بسيار دقيق است.
6. سايهها(افراد المقال في امر الاظلال). پيرامون آنچه كه بيروني از سايهها ميدانسته است. سه فصل نخست پيرامون ماهيت نور و سايه و بازتابش نور است. در فصلها ديگر تابعهاي سايه(تانژانت و كوتانژات) را بيان ميكند و در فصلهايي نيز به چگونگي به دست آوردن زمان نمازهاي پنجگانه بر اساس طول سايهها ميپردازد. بيروني در اين كتاب شعرها و مثلهايي پيرامون انواع سايه و نيز آيههايي از قرآن و گفتارهايي از انجيل نيز آورده و به بيان خودش هر آنچه پيرامون سايه بوده، فراهم آورده است. او در كتاب از آثار دانشمنداني مانند خوارزمي، نيريزي، بوزجاني، سجزي، بطلميوس، ارسطو و از دانشمندان هندي و حراني بهره برده است.
7. وترها(استخراج الاوتار في الدائره). پيرامون چند مسالهي هندسه و راهحلها گوناگون آنها، از رياضيدانهاي يوناني و مسلمان و روشهاي ويژه بيروني است. بيروني در اين كتاب از استدلالهاي اين رياضيدانها بهره گرفته است: ارشميدوس، ابوسعيد محمدبنعلي ضرير جرجاني، آذرخورين استاد جشنس، ابوعلي حبوبي، ابوسعيد سجزي، ابونصر عراق، ابوعبدالله محمدبناحمد شني، ابنهيثم، ابوالحسنبنبامشاد قائني و ابوجعفر خازن. (اين اثر به كوشش ابوالقاسم قرباني از سوي انتشارات انجمن آثار ملي در سال 1355، منتشر شده است).
8. التفهيم(التفهيم لاوائل صناعه التنجيم). كتابي آموزشي است پيرامون اخترشناسي كه به دو زبان عربي و فارسي نوشته شده است. فصل نخست آن پيرامون هندسه است. فصل دوم پيرامون عدد و حساب و جير است. در فصل سوم به جغرافيا، كيهانشناسي و اخترشناسي ميپردازد. فصل ديگر پيرامون اصطرلاب و چگونگي به كار بستن آن و فصل پاياني دريارهي اصول نظري اخترشناسي است. ( اين اثر به كوشش جلالالدين همايي تصحيح و از سوي انتشارات بابك، چاپ سوم به سال 1362، منتشر شده است).
9. ماللهند(تحقيق ماللهند من مقوله مقبوله فيالعقل او مرذوله). بيروني در مقدمهي كتاب بر دشواري پژوهش پيرامون هندوستان اشاره ميكند و دليل آن را سختي زبان سانسكريت و بدگماني هنديها به مسلمانان ميداند. او در فصلهاي 2 تا 8 پيرامون دين و فلسفه و در فصلها 9 و 10 و 11 پيرامون كاستهاي هندي، قانونهاي ازدواج و ساختن بت نوشته است. در فصلهاي 12 و 13 به گونههاي ادبيات هندي( ديني، ادبي و اخترشناختي) ميپردازد. در فصلها ديگر پيرامون خطها هندي، شطرنج، جغرافيا، خرافهها، افسانهها، نظريههاي اخترشناسي، زيارتها و آيينها ديني، گاهشماري هندي، جشنها، روزهداريها و قانونهاي ددادگستري ميپردازد.( اين اثر به كوشش اكبر داناسرشت از سوي انتشارات انتشارات ابنسينا در سال 1353، منتشر شده است)
10. قرهالزيجات. كتاب مرجعي است پيرامون اخترشناسي عملي و شامل اصول گاهشماري، چگونگي مشخص كردن سال و ماه و روز و ساعت، مكان متوسط و مكان واقعي خورشيد و ماه و سيارهها، عرض جغرافيايي محل، خورشيدگرفتگي و ماهگرفتگي و چگونگي ديدن ماه و سيارهها. بيروني روش تبديل كردن گاهشمار هندي به گاهشمار هجري، يزدگردي و يوناني را نيز آورده است.
11. قانون مسعودي. دانشنامهي اخترشناسي است و يازده مقاله دارد كه هر مقاله به بابها و فصلهايي بخش شده است. مقالههاي 1 و 2 به مفاهيم پايهي كيهانشناسي و گاهشماري ميپردازد. مقالههاي 3 و 4 پيرامون مثلثات مسطح و كروي است و جدولهاي كاملي از تابعهاي شناخته شده دارد. مقالهي 5 پيرامون مساحي و جغرافياي رياضي است و جدولي نيز دارد كه مختصات جغرافيايي سرزمينها را نشان ميدهد. مقالهي 6 و 7 پيرامون خورشيد و ماه است. مقالهي 8 پيرامون خورشيدگرفتگي، ماهگرفتگي و ديدن هلال ماه است. مقالهي 9 پيرامون ستارهها و مقالهي 10 پيرامون سيارههاست. مقالهي پاياني نيز پيرامون عمليات احكام نجوم است.
12. ممرها(تمهيد المستقر لتحقيق معني الممر). اين كتاب به پديدههاي اخترشناسي گوناگوني كه براي شرح آنها از واژهي ممر(گذر) بهره ميگيرند، ميپردازد. براي نمونه، هنگامي كه ميگوييم سيارهاي از سيارهي ديگر گذر ميكند، منظور اين است كه از نظر طول سماوي يا عرض سماوي يا فاصلهي نسبي تا زمين از آن ميگذرد.
13. الجماهر(الجماهر في معرفه الجواهر). بخش نخست اين كتاب پيرامون سنگهاي جواهر و بخش دوم آن پيرامون فلزهاست. بيروني در اين كتاب دانستههاي پيشينيان را به آوردن نام منبع و نيز تجربههاي خود را پيرامون كانيها و چگونگي اندازهگيري چگالي آنها آورده است. او به ريشهشناسي نام كانيها در زبانهاي گوناگون نيز پرداخته است.
14. تسطيح(تسطيح الصور و تبطيح الكور). پيرامون چگونگي پياده كردن شكلهاي روي كره بر سطح صاف است. او از آثار دانشمندان گوناگوني بهره گرفته و نظرهاي آنان را نقد كرده است. او در اين كتاب روشهاي پيشينيان را براي تسطيح و نيز روش نوآورانهي خود را كه با روش امروزي تسطيح(روش مركاتور) يكسان است، شرح ميدهد.
15. مغاليد(مغاليد علم الهيئه مايحدث في سطح بسيط الكره). نخستين كتاب كاملي است كه پيرامون مثلثات كروي نوشته شده است. بيروني اين اثر را به مرزبانبنرستمبن شروين، از اميرزادگان آلباوند و نويسندهي كتاب مرزباننامه نوشته است.
16. صيدله(كتاب الصيدله في الطب). كتابي پيرامون داروشناسي است و فهرستي از 720 گياه دارويي با نام عربي، فارسي، يوناني، يك زبان هندي و گاهي به زبانها و لهجههاي كم و بيش آشنا، مانند عبري، خوارزمي، طخاري و زابلي، در آن آمده است. همچنين، ويژگيهاي دارويي و جاي رويش هر گياه نيز بيان شده است . او در جاي اين كتاب، از طبيعيدانها، اديبان، پزشكان و شاعراني ياد ميكند كه شمار زيادي از آنان را تنها از راه آثار بيروني ميشناسيم. بنابراين، بار ديگر آن هم ناخودآگاه به تاريخ علم خدمت كرده است.
بيروني در نگاه انديشمندان
بيروني هر چند در روزگار خود چندان شناخته نبود و پس از آن نيز كمكم به فراموشي سپرده شد، اما در سدههاي اخير بار ديگر كشف شد و جايگاه شايستهي او در علم و فرهنگ بيش از پيش روشن شد. هر چند در دورهي ترجمهي آثار عربي به لاتين، اثري از بيروني به لاتين ترجمه نشد، اما اكنون ترجمهي كتابهاي مهم او به زبانها مهم دنيا انجام شده است و كارل ادوارد زاخاو از برجستهترين مترجمان آثار اوست. زاخاو كه به ترجمهي الاثار الباقيه و تحقيق ماللهند پرداخته، در شناساندن بيروني به جهان غرب نقش چشمگيري داشته است. او پيرامون درستكاري بيروني در كار پژوهش ميگويد:
"وي هم نسبت به شخص خويش و نسبت به ديگران، داوري سختگير است. چون خود به حد كمال صادق است، از ديگران نيز خواستار راستي و درستي است. هر كجا موضوعي را به درستي نفهميده است، يا تنها بخشي از آن را فهميده، خواننده را از اين مطلب آگاه ميكند و يا از خواننده ميخواهد كه ناداني او را ببخشد و يا با وجود عمر پنجاه و هشت سالهاي كه دارد، وعده ميدهد كه دنبال مطلب را بگيرد و نتيجهاي را كه با گذشت زمان ميگيرد، منتشر سازد و تو گويي خود را در برابر مردمان مسووول ميدانسته است. وي پيوسته حدود معرفت خويش را به درستي معلوم ميكند و با وجوي كه اطلاع مختصري از عروض هندي دارد، آن اندازهي مختصر را نقل ميكند و در اين كار تابع اين اصل كلي است كه خوب نبايد فداي بهتر شود و گويا از آن بيم داشته است كه عمرش كفاف ندهد و نتواند در مسالهي مورد بحث چنانكه بايد استقصاي كامل كند. دشمن كساني است كه از گفتهي جملهي "نميدانم" بيم دارند كه مبادا به ناداني خود اقرار كرده باشند و هر وقت با نقصي در راستي و. صداقت رو به رو شده، اضهار خشم و تنفر كرده است."
جرج سارتن، بنيانگذار رشتهي تاريخ علم، كه كتابي با نام مقدمهاي بر تاريخ علم نوشته است، دورهي تاريخ علم را به فصلهايي بخش كرده و هر فصل را كه شامل معرفي فعاليتهاي علمي نيم سده است، به نام يك دانشمند بزرگ نامگذاري كرده است. فصل 33 از كتاب او به عصر بيروني نامگذاري شده است و دليل اين كار را چنين بيان كرده است:
"گزاف نخواهد بود اگر بگوييم كه اين دوره نشانهي اوج تفكر قرون وسطايي بود. رهبران بزرگ چنان فراوان بودند؛ ابنيونس، ابنهيثم، بيروني، ابن سينا، عليبنعيسي، كرجي، ابنجبرول كه دست كم براي لحظهاي تاريخنگار را مبهوت ميكنند. گرچه همه اينان مردان ممتازي به شمار ميرفتند، اما دو تن، سر و گردني از ديگران بر تر بودند. بروني و ابنسينا. بيشتر به خاطر اينان بود كه آن عصر، اين چنين درخشان و برجسته مينمود. اين دو تن، كه به طريقي يكديگر را ميشناختند، با هم تفاوت بسيار داشتند. بروني نشانگر روحي پرتكاپو و نقاد بود و ابنسينا داراي روحيهي تركيبي بود. بيروني بيشتر كاشف بود و از اين لحاظ، به آرمان علمي جديد نزديكتر شد. ابنسينا يك سازمان دهنده، جامعالعلوم و فيلسوف به شمار ميآيد. هر دو در وهلهي اول به يك اندازه اهل علم بودند و دشوار است يكي از اين دو را برگزينيم. مگر به خاطر اين مورد تصادفي كه زندگي بيروني، اين عصر را كاملتر در بر ميگيرد و از اين رو ميتوان گفت معرف كاملتر است."
منبع:
1. مصاحب، غلامحسين. مقالهي ابوريحان بيروني، دايرهالمعارف فارسي. انتشارات فرانكلين، 1345
2. معتمدي، اسفنديار. ابوريحان و ريحانه. انتشارات مدرسهي برهان، چاپ اول 1380
3. كندي، اي.اس. بيروني، ابوريحان. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1375
4 . حسيني، احمد. كانيها. انتشارات مدرسهي برهان، 1382
5. گرگين، ايران. ابوريحان بيروني(از مقالههاي فرهنگنامهي كودك و نوجوان، به كوشش توران ميرهادي). شركت تهيه و نشر فرهنگنامه، 1383
6. كرامتي، يونس. بيروني(از مقالههاي
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
ابنخلدون
ابنخلدون(808-732 قمري)، سياستمدار، جامعهشناس، انسانشناس، تاريخنگار، فقيه و فيلسوف مسلمان در تونس به دنيا آمد. عبدالرحمن آموزشهاي آغازين را را نزد پدرش فراگرفت و سپس نزد علماي تونسي قرآن و تفسير، فقه، حديث، علم رجال، تاريخ، فن شعر، فلسفه و منطق آموخت. او در دربار چند امير در مراكش و اندلس(اسپانيا) به كار سياسي پرداخت، اما در 42 سالگي به نگارش كتابي پيرامون تاريخ جهان رو آورد كه مقدمهي آن بيش از خود كتاب شناخته شده است. او را از پيشگامان تاريخنويسي به شيوهي علمي و از پيشگامان علم جامعهشناسي ميدانند.
زندگينامه
ابوزيدعبدالرحمنبنمحمدبنخلدون تونسي، سياستمدار، جامعهشناس، تاريخنگار و فقيه مالكي مذهب در اول رمضان 732 قمري ( 27/ مه / 1332 ميلادي ) در تونس به دنيا آمد. او تحصيلات مقدماتي را نزد پدرش آموخت و سپس نزد علماي تونسي قرآن و تفسير، فقه، حديث، علم رجال، تاريخ، فن شعر و فلسفه آموخت. وي پس از تكميل تحصيلات در آفريقيه (تونس) به مغرب (مراكش) وسپس الجزاير رفت و دوباره به مغرب بازگشت وپس از آن كه اطلاعات مفيدي دربارهي كشورهاي شمال آفريقا به دست آورد، در سال 764 به آندلس (اسپانياي امروز) رفت و در غرناطه (گرانادا) به حضور سلطان، محمد پنجم، رسيد.
ابنخلدون پس از دو سال به شمال آفريقا بازگشت. او در هر يك از كشورهاي مغرب بزرگ عربي (تونس ، الجزيره و مراكش) كه ميرفت به علت كثرت معلوماتي كه در زمينه فقه و علوم ديگر داشت قدر ميديد و بر صدر مينشست. او مدتها در تونس و شهر فاس در مراكش به وزارت اميران محلي مشغول بود و نيز ، بارها از جانب اميران شمال افريقا در تونس، مغرب و الجزاير به سمت قاضي القضاتي رسيد. با اين حال در زماني كه در وهران الجزاير به سر مي برد مورد خشم سلطان قرار گرفت و مدت 4 سال در قلعه ابن سلامه زنداني شد.
او در زندان ، به نوشتن كتاب معروف تاريخ خود به نام كتاب "العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر" مشغول شد و پس از آزادي از زندان به نوشتن آن ادامه داد تا آن كه كتاب را به پايان رساند. مقدمهي اين كتاب كه اكنون با عنوان مقدمهي ابنخلدون شهرت دارد خود شاهكاري بزرگ در فلسفه تاريخ و جامعه شناسي به شمار ميآيد.(اين كتاب را محمد پروين گنابادي به فارسي ترجمه كرد كه بارها به چاپ ديگر رسيده است.)
ابنخلدون پس از آزادي از زندان، از وهران الجزاير به تونس رفت. در نيمه شعبان 784 با كشتي راهي بندر اسكندريه شد و از آنجا به قاهره رفت. در قاهره به دستور الملك الظاهر سيف الدين، ازمماليك برجي مصر، به سمت استادي جامع الازهر، كه امروزه دانشگاه الازهر ناميده مي شود، رسيد و در آن جا به آموزش و پرروش دانشجويان پرداخت و به جايگاه قضاوت نيز رسيد.
ابنخلدون از مصر براي زيارت خانهي خدا به مكه رفت و از آنجا به سوي شام رهسپار شد. در دمشق بود كه ديدار مشهور او با امير تيمور گوركاني رخ داد. در آن ديدار ابنخلدون مورد توجه تيمور قرار گرفت. ابنخلدون بار ديگر به قاهره بازگشت و بقيه عمر خود را در مصر گذرانيد. سرانجام، در روز چهارشنبه، چهار روز مانده به پايان رمضان 808 قمري، در 76 سالگي درگذشت و در مزار صوفيان، در بيرون باب النصر(دروازه پيروزي)،قاهره، به خاك سپرده شد.
سال شمار زندگي
732 قمري، 711 خورشيدي: در اول ماه رمضان، در تونس به دنيا آمد.
755 قمري، 733 خورشيدي: فراخوان ابوعنان سلطان مريني فاس را پذيرفت و به آنجا رفت. او با ارتباط با دانشمنداني كه در دربار سلطان فاس بودند، بر دانش خود افزود.
758 قمري، 735 خورشيدي: به خاطر ارتباطهايي كه با تونسيها داشت، سلطان بر او بد گمان شد و او را زنداني كرد.
759 قمري، 736 خورشيدي: پس از درگذشت ابوعنان، از زندان آزاد شد.
764 قمري، 741 خورشيدي: به قرناطه رفت و سلطان غرناطه، محمد پنجم، او را به گرمي پذيرفت.
766 قمري، 744 خورشيدي: به فرمان سلطان براي كار سياسي به اشبليه رفت و براي نخستينبار شهر نياكان خود را ديد.
766 قمري، 744 خورشيدي: به شمال غربي آفريقا رفت و پس از زماني به زندان افتاد.
777 قمري، 745 خورشيدي: نوشتن تاريخ عمومي خود را آغاز كرد.
779، 757 خورشيدي: نسخهي اول مقدمهي خود را به پايان رساند.
784 قمري، 761 خورشيدي: به سفر حج رفت.
786 قمري، 763 خورشيدي: در مصر به جايگاه قضاوت نشست و قاضيالقضات مصر شد.
803 قمري، 780 خورشيدي: با تيمور لنگ ديدار كرد.
808 قمري، 784 خورشيدي: در روزهاي پاياني ماه رمضان از دنيا رفت.
فهرست آثار
1. العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر(مهمترين كتاب)
2. لباب المحصل في اصول دين؛ خلاصهاي از كتاب بزرگ كلامي و فلسفي فخرالدين رازي(نخستين كتاب)
3. تفسيري بر بردهي بوصيري(از بين رفته)
4. خلاصهي منطق(از بين رفته)
5. رسالهاي در علم حساب(از بين رفته)
6. تفسيري بر شعري از ابنخطيب در اصول فقه(از بين رفته)
7. تعريف(شرح زندگي خود)
8. شفاء السائل(رسالهاي در تصوف)
نظرها و نظريههاي تاريخي
شناختهشدهترين اثر ابنخلدون كتاب تاريخ اوست كه مقدمهي آن از خود اثر بسيار مهمتر است. ابنخلدون در زمان خود و حتي از زمان مرگش تا امروز به داشتن شيوهاي در تاريخ نگاري علمي و تاريخ انديشي شهره بوده است. اين شهرت به سبب بينش تاريخي عميق ، ابتكار شيوهاي نو و ابداع يك دانش جديد (علم عمران) براي تميز درستي و نادرستي خبرهاي تاريخي و برخورد با تاريخ به مثابه يك علم است. او تأليفهاي خود را بر اساس يك مقدمه (به معناي علمي و عام آن، نظريه) و سه كتاب قرار داده است. مقدمه در فضيلت دانش تاريخ و بررسي روشهاي پژوهشي آن و اشاره به روشهاي نادرست تاريخنگاران در بيان رويدادهاي تاريخي است.
كتاب نخست در اجتماع و تمدن و يادكرد عوارض ذاتي آن است. كتاب دوم در اخبار عرب و قبيلهها و دولتهاي مختلف و برخي از ملتها و دولتهاي مشهور است كه با او هم زمان بودهاند و كتاب سوم در اخبار بربرها و كشورها و دولتهاي پيش از زمان مؤلف به ويژه حكومتهاي موجود در مغرب عربي (شمال افريقا) است.
گزافه نخواهد بود اگر گفته شود كه نام ابنخلدون با نام مقدمه او مترادف شده است. به تعبير ديگر اگر مقدمه نبود، تاريخ ابنخلدون و نام او فقط در رديف بسياري از آثار و نامهاي تاريخنگاران عالم اسلام مطرح ميشد و چه بسا تاريخ او از نظر اهميت به پاي آثار بزرگان اين رشته چون طبري، مسعودي و ابن اثير نميرسيد، ولي موضوعهايي كه وي در مقدمه از جهت مباني نظري تاريخ، تمدن و عمران (جامعهشناسي) آورده، اثر او را از آثار ديگر ممتاز كرده است. اين كيفيت شگفتانگيز و نوآورانهي مقدمه را ميتوان پيامدي از آن ويژگي روحي و رفتاري ابنخلدون دانست كه معاصرانش آن را "گرايش به مخالفت با هر چيز" خواندهاند.
ابنخلدون در مقدمه، ارتباط دانش عمران با تاريخ را روشن مي كند. منظور او از دانش عمران (علم العمران) علم جامعهشناسي است. به نظر او تاريخنگاران بايد با ديدي جامعهشناختي، تاريخ را بنويسند. به روشني ميگويد كه تاريخنگار بايد خبرها را در چارچوب علم عمران عرضه كند و مي نويسد كه تاريخ داراي ظاهر و باطن است. تاريخ در ظاهر اخباري است دربارهي روزگاران و دولتهاي پيشين و معمولا براي تمثيل و تزئين كلام به كار ميرود، اما در باطن تفكر و تحقيق دربارهي حوادث و مبادي آنها و جست و جوي دقيق براي يافتن علل آنها ست و چون از كيفيت رويدادها و علت حقيقي آنها بحث ميكند "علمي" است سرچشمه گرفته از حكمت و سزاست كه ازدانش هاي آن شمرده شود.
ابنخلدون هر فصلي از مقدمه را با نقل يكي از آيههاي قرآني پايان ميبخشد. بنابراين گفتهاند كه او عقل وعرفان هر دو را با هم داشته و هر دو را به كار برده است. ابنخلدون عاملهاي بسياري را كه در جامعههاي بشري باعث جهش و ترقي ميشود، نام مي برد. يكي از اين عاملها عصبيت است؛ عصبيتي به مفهوم همبستگي اجتماعي. همبستگي كه او از آن ياد مي كند، عصبيت دورهي جاهليت نيست بلكه همبستگيهاي عقلاني است كه پس از دورهي جاهلي باعث ايجاد دولت و ملت واحدي در محدودهي جغرافيايي خاص ميشود. جامعه شناسان معاصر، ابداع مفهوم ناسيوناليزم در جامعههاي بشري را در اصل از نوآوريهاي ابنخلدون ميدانند كه آنها را در سدههاي چهاردهم ميلادي به صورت عصبيت عنوان نمود.
ابنخلدون كليد شناخت علمي تاريخ را در گرو شناخت علم عمران ( جامعه شناسي ) مي داند . به همين جهت است كه مي گويد : " انسان داراي سرشتي مدني است، يعني ناگزير است اجتماعي زيست كند كه در اصطلاح آن را مدنيت گويند و معني عمران همين است." ابنخلدون از علت انحطاط و سقوط قومها نيز بحث مي كند و ميگويد : توحش، همزيستي، عصبيتها و انواع جهانگشاييهاي بشر و چيرگي گروهي بر گروه ديگر، در ترقي و انحطاط ملتها تاثير مستقيم دارد. به همين دليل است كه ابنخلدون را مونتسكيوي جهان اسلام ميگويند، زيرا مونتسكيو نيز، پس از ابنخلدون، از ديد تاريخي علمي درباره انحطاط روميان نظريههايي داده است كه مورد تأييد همهي تاريخنگاران قرار گرفته است.
ابنخلدون بر اين باور بوده است كه براي بهرهمندي درست از تجربههاي گذشتگان، كه به صورت خبرها و روايتهايي به ما رسيده است، به منبعها و دانشهاي گوناگوني نياز هست كه بايد آنها را به نگرش درست باهم مقايسه و تجزيه و تحليل كرد تا از لغزيدن در پرتگاه نادرستي در امان بمانيم. به همين خاطر است كه در مقدمهي خود مطالب گوناگوني پيرامون زندگي اجتماعي انسان بيان ميكند تا جايي كه انديشمندان پيشين و كنوني گاهي آن را يك دانشنامه(دايرالمعارف) دانستهاند.
توسعه از نگاه ابنخلدون
بر اساس نظريههاي تاريخشناسان برجسته معاصر، آرنولد توينبي و جامعه شناسان معروفي چون پيترام سوروكين و ديگر انديشمندان اروپايي و امريكايي، ابنخلدون در پيشنهاد كردن نظريههاي جامعهشناسانه و پژوهشهاي تاريخي فراتر از عصر خويش حركت كرده است. ابنخلدون واژهي توسعه را در عامترين شكل و در اشاره به تحولات مكاني و زماني جامعهها به كار برده است. بنابراين از نظر وي علم تحول و تطور و يا جامعه شناسي (علم العمران) در بستر علمي خويش به تاريخ مربوط بوده، زيرا اين علم طريقهاي براي بررسي و درك تاريخ بوده است.
ابنخلدون در تشريح روابط پوياي جوامع چادرنشين قبيلهاي، روستايي و شهري نشان داد كه چگونه جامعهها از سازمانهاي ساده به سوي سازمانهاي پيچيده حركت مي كنند. عصبيت يا همبستگي گروهي و پيوستگي اجتماعي در ميان جامعههاي قبيلهاي مستحكمتر است. به اين ترتيب، او به وجود دو نوع جامعه اشاره مي كند. جامعهي بدوي و اوليه (جامعه الباديه) و جامعه متمدن و پيچيده (جامعه الحاضره). جامعه متمدن كه از شهرنشيني ناشي مي شود برسه عامل متكي است :جمعيت ، منابع طبيعي و كيفيت حكومت.
از نظر او توسعه تنها به معني پيشرفت كمي بر حسب رشد اقتصادي نيست، بلكه پاره اي از عاملهاي اجتماعي، روانشناختي، فرهنگي وسياسي نيز براي تداوم و كيفيت توسعه در جامعهي پيشرفته ضروري است. به اين ترتيب، انحصار فزايندهي قدرت از سوي حاكم و نهادهاي حكومتي، افزايش مصرف غيرضروري، افراط مردم در تجمل، افول عصبيت (همبستگي و پيوستگي اجتماعي)، رشد فردي، از خود بيگانگي در جامعه، همه از ديدگاه ابنخلدون نشانههاي نخستين فروپاشي جامعههاي متمدن و شهري و توسعه يافته به حساب مي آيند.
ابنخلدون و آموزش
ابنخلدون در بخشهاي گوناگون مقدمهي خود به اصول و روشهاي آموزش پرداخته است. او گرچه در جاهايي واژهي تعليم را به مفهوم عمومي از تعليم و تربيت به كار برده و موضوعهاي اخلاقي، تربيتي و رواني را زير همان عنوان برسي ميكند، اما دربارهي اصول و روشها، بيشتر مفهوم ويژهي آن يعني آموزش را در نظر داشته است. اصول و روشهاي آموزشي را كه مورد نظر او بوده، ميتوان به صورت زير خلاصه كرد:
1. آموزش گامبهگام و طي زمان. ابنخلدون باب ششم از فصل 29 را با عنوان "راه درست در آموزش علوم و روشهاي سودمند آن" آغاز ميكند و نخستين نكتهاي را كه بر آن پافشاري ميكند آموزش گامبهگام و طي زمان است. او بر اين باور است براي آنكه آموزش به يادگيري بينجامد و باعث حصول ملكه در يادگيرنده شود، آموزش بايد كمكم و با اصول و موضوعهاي محوري، آنهم به صورت كلي، آغاز شود تا ذهن يادگيرنده آمده گردد و سپس با شرح بيشتر و با ذكر دليل ادامه يابد و سرانجام به تشريح مسالههاي پيچيده پرداخته شود.
2. در نظر داشتن تواناييها يادگيرنده. به نظر ابنخلدون بايد توانايي يادگيري دانشآموز شناسايي شود، همچند با ميزان تواناييهايش در يادگيري به او آموزش داده شود و توان يادگيري او آرامآرام پرورش داده شود. نخست بايد موضوعهاي حسي و نزديك به ذهن به او آموزش داده شود، آنهم به اندازهاي كه باعث خستگي او نشود. چنانچه اين مرحله به درستي انجام شود، ذهن او براي يادگيري بيشتر آماده ميشود، اما اگر در همان آغاز با دشواري روبهرو شود و مطلبي را به درستي نفهمد، اثر رواني نامطلوبي بر او ميگذارد و ادامهي يادگيري برايش دشوار ميشود.
3. آسانگيري و مهرباني آموزگار. ابنخلدون شش اثر منفي سختگيري آموزگار را بر دانشآموز بر شمرده است: گرفتن نشاط از دانشآموز؛ وادار كردن او به دروغگويي براي در امان ماندن از خشم آموزگار؛ زمينهسازي براي فريبكاري و درويي؛ گرفتن عزت نفس و احساس شخصيت؛ سست شدن اعتماد به نفس؛ سست شدن در راه به دستآوردن ويژگيهاي اخلاقي و انساني نيكو و گرايش پيدا كردن و پستيها و ناراستيها.
4. حفظ آزادي و شخصيت دانشآموز. ابنخلدون باور دارد كه تكليفهاي دوستانهي آموزشي، كه در مورد كودكان معمول است، دربارهي هر دانشآموزي اثر مثبت دارد و بي آنكه شخصيت او را از بين ببرد، گرايش او را به انجام دادن تكليفها بيشتر ميكند. اما اگر اين كار با تهديد و زور و بدون گفت و گو انجام شود، توانايي فرد را ميشكند و احساس خاري و شكست را در او پديد ميآورد و باعث ميشود او مانند افراد ستم ديده به كسالت و سستي روي آورد. او به شيوهي تعليم و تربيت پيامبر اسلام اشاره ميكند كه با ياران خود احساس شخصيت و ابراز وجود ميداد و در نتيجه آنها به خواستهي خود به انجام يك تكليف ميپرداختند.
5. از ساده به دشوار. آموزشي موفق است كه از مسالههاي ساده و نزديك به دهن يادگيرنده اغاز شود و كمكم به مسالههاي دشوار برسد. او از كساني كه از همان آغاز به مسالههاي دشوار ميپردازند، انتقاد ميكند و بر اين باور است كه اين كار باعث بروز احساس ناتواني از فهميدن در يادگيرنده ميشود.
6. بهرهگيري از شيوههاي آموزشي كارآمدتر. ابنخلدون از سه شيوهي آموزشي كه در روزگار او به كار ميرفته ياد كرده است: شيوهي سخنراني و القاي دانش به يادگيرنده به گونهاي كه رابطهي يكسويهاي بين ياددهنده و يادگيرنده برقرار ميشود؛ شيوهي الگوسازي و تفهيم موضوع از راه نشاندادن آن به كردار و گفتار؛ شيوهي گفت و گوي علمي بين ياددهنده و يادگيرنده يا تشويق يادگيرندهها به گفت و گو با همديگر. خود او شيوهي دوم را از همه بهتر ميداند و شيوهي سوم را آسانترين شيوه براي يادگيري و حصول ملكه ميداند. او در مقايسهاي كه بين دانشآموزان مدرسههاي مغرب و دورهي آموزشي 16 سالهي آنان با دانشآموزان مدرسههاي تونس و دورهي آموزشي پنجسالهي آنان انجام ميدهد، علت به درازا كشيدن دورهي آموزشي و موفق نبودن دانشآموزان مغربي را نبود شيوهي درست و سودمند آموزشي، مانند شيوهي دوم و سوم، بيان ميكند.
7. كلنگري در آموزش. از روشهاي يادگيري كارآمد اين است كه آموزگار با نگرش كلي اجزاي درس را مرتبط با هم عرضه كند، به گونهاي كه آغاز و پايان آن به صورت ساختاري در ذهن يادگيرنده ملكه شود.
8. تكرار و تمرين و بهرهگيري از شاهد. به نظر او، يادگيرنده پس از آگاهي از مفهومها و اصطلاحها و قانونهاي هر علم بايد پيوسته آنها را به كار گيرد و تمرين و تكرار كند. او كتاب سيبويه، دانشمند ايراني، را بهترين كتاب براي آموزش زبان عربي ميداند، چرا كه هم قانونهاي علم نحو را دارد و هم داراي بسياري از متنهاي نظم و نثر عرب است. او خاطر نشان ميكند كه براي يادگيري زبان تنها نبايد بر يادگيري قاعدهها تاكيد كرد، چنانكه در مغرب چنين بوده است، بلكه بايد مانند آندلسيها از شواهد نظم و نثر نيز بهره گرفت تا در ايجاد ملكهي زبان موفق بود.
9. فراهم كردن زمينهي مناسب براي يادگيري. او راههايي را براي ايجاد چنين زمينهاي پيشنهاد ميكند از جمله: پرهيز از به كار بردن عبارتهاي نامفهوم؛ پرهيز از متنهاي درسي بسيار مختصر كه فقط حفظ كردن مطالب را آسان ميكنند؛ بهره گيري از متنهاي رواني كه با مثال و تمرين آميختهاند و پرهيز از پرداختن به موضوعهايي كه يادگيرنده توان درك آنها را ندارد. از برخي سدهايي كه ممكن است در فرايند يادگيري دشواري ايجاد كنند، ياد ميكند: زيادي كتابهاي درسي كه اغلب تكراري و به دور از نوآوري هستند؛ درهم آميختن مطالب كتاب درسي با مطالب بيرون از آن و بيارتباط يا كمارتباط با آن؛ فاصلهي زياد بين جلسههاي درسي و آموزش همزمان دو رشتهي درسي.
10. ارزشيابي پيوسته. ابنخلدون براي كسي كه ميخواهد خود و ديگران را در مسير پيشرفت قرار دهد، ارزشيابي پيوسته را سفارش ميكند و البته بيشتر بر خودارزشيابي تكيه دارد. او به آموزگاران سفارش ميكند كه همواره گفتار و كردار خود را ارزيابي كنند و تاكيد ميكنند كه با اين روش ميتوان خود را از مرحلهي كمالي به مرحلهي بالاتر رساند و زمينهي رشد دانشآموزان خود را فراهم كرد.
ايران و ايراني در بيان ابنخلدون
ابنخلدون در مورد جايگاه دانش در ايران پيش از اسلام نوشته است:" جايگاه علوم عقلي در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطههاي آنها بسيار گسترده بوده است. چرا كه داراي حكومتهاي پايدار و با شكوه بودند. گويند پس از كشته شدن داريوش به دست اسكندر و چيره شدن اسكندر به سرزمين كيليكيه و دست يافتن به كتابها و علوم بيشمار پارسيان، اين دانشها از پارسيان به يونانيان رسيد. هنگامي كه سرزمين پارس فتح شد و در آن كتابهاي فراواني يافتند، سعد ابن ابي وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره كتابها و انتقال آنها به مسلمانان كسب اجازه كرد. عمر در پاسخ به او نوشت كه تا كتابها را به آب ريزد با اين استدلال كه اگر هدايتي در اين كتابها باشد خداوند ما را به بيش از آنها هدايت كرده است و اگر در آنها گمراهي باشد، خداوند ما را از آنها حفظ كرده است. به اين ترتيب، كتابها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت."
نويسندگان بسياري با استناد به نوشتهي ابنخلدون و تاريخنگاران ديگر كوشيدهاند سهم ايرانيان را در دانش بشري و نقش آنان را در وارد كردن دانش به جامعه اسلامي كمرنگ جلوه دهند. اين دسته از نويسندگان به اشاره به اين سخنان ابنخلدون و توجه نكردن به نوشتههاي صاحبنظران ديگر چنين نتيجه ميگيرند كه مسلمانان دانش خود را به طور مستقيم از يونانيان به دست آوردند. حال آنكه بر چنين ادعايي ايراد جدي وارد است:
1. اگر بپذيريم كتاب سوزي بسيار گستردهي عربهاي مهاجم، آن هم به فرمان خليفهي مسلمين، باعث نابودي كامل دانش ايرانيان شد، به جاي سخن از شكوه تمدن عربها و پيشتازي آنان در دانش و فناوري، كه در كتابهاي گوناگون چه از نويسندگان عرب و چه نويسندگان غربي از آن ياد شده است، بايد از دانشستيزي و وحشيگري و ويرانگري مغولوار آنها سخن بگوييم. با اين تفاوت كه مغولها براي كتابسوزي خود استدلال محكمي نداشتند و عربها با استدلال ديني به آن پرداختند. حال آنكه، چنان حجمي از كتابسوزي، به نحوي كه هيچ اثري از ايران باستان نماند، دور از ذهن ميرسد. چرا كه با وجود كتابسوزيهاي بيشمار مغولها، آثار بسياري از دوران تمدن اسلامي بر جاي مانده است.
2. شكوفايي دانشگاه گنديشاپور تا زمان منصور عباسي و مدتها پس از آن، به نحوي كه منصور براي درمان بيمار خود به پزشكان آنجا روي آورد، نشاندهندهي آن است كه حتي با پذيرفتن نظريهي آتشسوزي كتاب، دستكم بخشي از دانش پارسها نگهداري شد و حتي آنان با ترجمهي كتابهاي خود به زبان عربي در نگهداري آن كوشش فراوان كردند، چنانكه چيرهترين مترجمان كتاب به زبان عربي در اصل ايراني بودند كه ابنمقفع و خاندان بختيشوع از شناختهشدهترين آنها هستند. مترجمان ديگري مانند حنينبناسحاق نيز شاگرد ايرانيان بودند.. از اين رو، برخي از دانشهاي دوران باستان را بايد در كتابهاي عربي آغاز نهضت ترجمه جست و جو كرد.
3. اگر بپذيريم كه دانش پارسيان در زمان اسكندر به يونان راه يافت، كه چنين بوده است و البته پيشينهي اين كار به زماني پيش از اسكندر نيز ميرسد، بايد آن دانش يوناني كه نويسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلي دانش عرب ميدانند، در واقع تا اندازهي زيادي ايراني بدانيم و بپذيريم كه دانش ايراني هيچگاه از بين نرفته است.
4. ابنخلدون در جاي ديگري از مقدمهي خود ميگويد: "جاي شگفتي است كه در جامعهي اسلامي، چه در علوم شرعي و چه در علوم عقلي، اغلب پيشوايان علم ايراني بودند. جز در مواردي نادر و اندك و چنانچه برخي از آنان منسوب به عرب بودند، زبانشان فارسي و محيط تربيتشان ايراني بود." بيگمان آن ايرانيان از نوادگان همان ايرانيان دانشپرور دوران باستان بودند. در بررسي آثار برخي از آنان، مانند بيروني، ميبينيم كه به ايران باستان نيز اشارههايي دارند.
ابنخلدون در بيان اين كه چرا پيشگامان علوم در جهان اسلام همگي ايراني بودند به ديرپايي شهرنشيني و تمدن در ايران اشاره ميكند و ميگويد:" در صنايع(فنون) شهرنشينان ممارست ميكنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع ميباشد. علوم هم از آيينهاي شهريان به شمار ميرفت و عرب هم از آنها و بازار رايج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت بودند از عجمان(ايرانيان) يا كساني مشابه و نظاير آنان بودند از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند صنايع و پيشهها از ايرانيان تبعيت ميكردند. چه ايرانيان به سبب تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشتهاند بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند."
سپس، ابنخلدون در اشارههايي كه به شاخههاي علوم دارد، جابهجا از ايرانيان يا شاگردان آنها نام ميبرد كه آن علم را بنيانگذاري كردند يا به پيش بردند. در نحو از بنيانگذار آن، سيبويه نام ميبرد و از پيروان و شاگردان او كه همه از نژاد ايراني بودند. به نظر او بيشتر دانندگان حديث و همهي عالمان تفسير، فقه و كلام ايراني بودند و به بيان او:" جز ايرانيان كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين رو، مصداق گفتار پيامبر(ص) پديد آمد كه فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس به آن دست مييابند."
ابنخلدون در نگاه انديشمندان
با ملاحظه همه جوانبهاي كه ابنخلدون در مقدمه رعايت كرده است، ميتوان ادعا كرد كه اين اثر در زمينهي تاريخشناسي در دنياي اسلامي يك نوآوري بيمانند و پديد آورنده آن در ميان تاريخنگاران مسلمان يك استثنا و در زمينهي فكر تاريخي در ميان تاريخنگاران پيش از خود بيمانند است. با وجود اين، انديشه و روش نبوغآميز ابنخلدون نه تنها در زمان خود بلكه تا سدهها به صورتي شايسته مورد ارزيابي و نقد و داوري قرار نگرفت و چون تخمي درشوره زار، بي حاصل ماند تا اين كه بخش هايي از مقدمه او در سال 1806 ميلادي به وسيله سيلوستر دوساسي به زبان فرانسه ترجمه شد و در همان ايام نيز هامر پورگشتال، تاريخشناس اتريشي، ابنخلدون را مونتسكيوي جهان عرب ناميد. از آن زمان بود كه دانشمندان اروپا از نبوغ اين متفكر بزرگ در شگفت شدند و بر پيشيگرفتن او بر دانشمندان اروپايي در طرح موضوعهايي چون جامعهشناسي، فلسفهي تاريخ و اقتصاد سياسي اذعان كردند.
مقدمهي ابنخلدون چنان انقلابي در افكار دانشمندان قرن نوزدهم ايجاد كرد كه به اين باور راسخ شدند كه اين تاريخشناس تونسي مسلمان چهار سده پيش از ويكوي ايتاليايي تاريخ را علم دانسته وقبل از مونتسكيو درباره علت انحطاط تمدنها سخن گفته است. اشميت دانشمند امريكايي گفته است كه: "ابنخلدون در دانش جامعه شناسي به مقامي نائل آمده است كه حتي آگوست كنت در نيمه دوم قرن نوزدهم بدان نرسيده است." آرنولد توينبي، مورخ معاصر آمريكايي، نيز ميگويد :" مقدمهي حاوي درك و ابداع فلسفهاي براي تاريخ است كه درنوع خود و در همهي روزگاران از بزرگترين كارهاي فكري بشر است."
در واقع جهان اسلام هم از راه اروپا با ابنخلدون آشنايي دوباره يافت. ابنخلدون امروز در فرهنگ جهاني جايگاه شايسته اي دارد. او نه تنها نسبت به زمان خود استثنايي جلوه ميكند، كه با انسانهاي متفكر زمان ما نيز سخنان بسيار دارد؛ نه از آن رو كه بتوان نظرهاي او را در مورد جامعهي معاصر به كار برد، بلكه از آن جهت كه تحليلهاي او براي فهم زمينههاي تاريخي جامعه بسيار سودمند است. او تفكر تاريخي را به مرحله اي نو رسانيد و تاريخ نويسي را از صورت رويدادنويسي پيشين به شكل نوين علمي و قابل تعقل درآورد.
منابع :
1. هانري، توماس. بزرگان فلسفه. ترجمه فريدون بدرهاي. انتشارات كيهان، 1365
2. رحيملو، يوسف. ابنخلدون.(از مجموعه مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيدكاظم بجنوردي)، انتشارات دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
3. الفاخوري، حنا/الجر، خليل. تاريخ فلسفه درجهان اسلامي. ترجمهي عبدالحميد آيتي. انتشارات فرانكلين، 1358
4. زرينكوب، عبدالحسين. تاريخ در ترازو. تهران 1354
5. مولانا، حميد. توسعه از ديدگاه ابنخلدون. روزنامهي كيهان، 4/ ارديبهشت / 78
6. روزنتال، فرانس. ابنخلدون. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1369
7. فهيمي، علينقي. ابنخلدون و اصول آموزش و پرورش. فصلنامهي تعليم و تربيت، شمارهي 62، 1379
8. ابنخلدون. مقدمهي ابنخلدون. ترجمهي محمد پروين گنابادي. انتشارات علمي و فرهنگي، 1369
9. تالبي،م. ابنخلدون(از مقالههاي دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر). بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1354
ابنخلدون(808-732 قمري)، سياستمدار، جامعهشناس، انسانشناس، تاريخنگار، فقيه و فيلسوف مسلمان در تونس به دنيا آمد. عبدالرحمن آموزشهاي آغازين را را نزد پدرش فراگرفت و سپس نزد علماي تونسي قرآن و تفسير، فقه، حديث، علم رجال، تاريخ، فن شعر، فلسفه و منطق آموخت. او در دربار چند امير در مراكش و اندلس(اسپانيا) به كار سياسي پرداخت، اما در 42 سالگي به نگارش كتابي پيرامون تاريخ جهان رو آورد كه مقدمهي آن بيش از خود كتاب شناخته شده است. او را از پيشگامان تاريخنويسي به شيوهي علمي و از پيشگامان علم جامعهشناسي ميدانند.
زندگينامه
ابوزيدعبدالرحمنبنمحمدبنخلدون تونسي، سياستمدار، جامعهشناس، تاريخنگار و فقيه مالكي مذهب در اول رمضان 732 قمري ( 27/ مه / 1332 ميلادي ) در تونس به دنيا آمد. او تحصيلات مقدماتي را نزد پدرش آموخت و سپس نزد علماي تونسي قرآن و تفسير، فقه، حديث، علم رجال، تاريخ، فن شعر و فلسفه آموخت. وي پس از تكميل تحصيلات در آفريقيه (تونس) به مغرب (مراكش) وسپس الجزاير رفت و دوباره به مغرب بازگشت وپس از آن كه اطلاعات مفيدي دربارهي كشورهاي شمال آفريقا به دست آورد، در سال 764 به آندلس (اسپانياي امروز) رفت و در غرناطه (گرانادا) به حضور سلطان، محمد پنجم، رسيد.
ابنخلدون پس از دو سال به شمال آفريقا بازگشت. او در هر يك از كشورهاي مغرب بزرگ عربي (تونس ، الجزيره و مراكش) كه ميرفت به علت كثرت معلوماتي كه در زمينه فقه و علوم ديگر داشت قدر ميديد و بر صدر مينشست. او مدتها در تونس و شهر فاس در مراكش به وزارت اميران محلي مشغول بود و نيز ، بارها از جانب اميران شمال افريقا در تونس، مغرب و الجزاير به سمت قاضي القضاتي رسيد. با اين حال در زماني كه در وهران الجزاير به سر مي برد مورد خشم سلطان قرار گرفت و مدت 4 سال در قلعه ابن سلامه زنداني شد.
او در زندان ، به نوشتن كتاب معروف تاريخ خود به نام كتاب "العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر" مشغول شد و پس از آزادي از زندان به نوشتن آن ادامه داد تا آن كه كتاب را به پايان رساند. مقدمهي اين كتاب كه اكنون با عنوان مقدمهي ابنخلدون شهرت دارد خود شاهكاري بزرگ در فلسفه تاريخ و جامعه شناسي به شمار ميآيد.(اين كتاب را محمد پروين گنابادي به فارسي ترجمه كرد كه بارها به چاپ ديگر رسيده است.)
ابنخلدون پس از آزادي از زندان، از وهران الجزاير به تونس رفت. در نيمه شعبان 784 با كشتي راهي بندر اسكندريه شد و از آنجا به قاهره رفت. در قاهره به دستور الملك الظاهر سيف الدين، ازمماليك برجي مصر، به سمت استادي جامع الازهر، كه امروزه دانشگاه الازهر ناميده مي شود، رسيد و در آن جا به آموزش و پرروش دانشجويان پرداخت و به جايگاه قضاوت نيز رسيد.
ابنخلدون از مصر براي زيارت خانهي خدا به مكه رفت و از آنجا به سوي شام رهسپار شد. در دمشق بود كه ديدار مشهور او با امير تيمور گوركاني رخ داد. در آن ديدار ابنخلدون مورد توجه تيمور قرار گرفت. ابنخلدون بار ديگر به قاهره بازگشت و بقيه عمر خود را در مصر گذرانيد. سرانجام، در روز چهارشنبه، چهار روز مانده به پايان رمضان 808 قمري، در 76 سالگي درگذشت و در مزار صوفيان، در بيرون باب النصر(دروازه پيروزي)،قاهره، به خاك سپرده شد.
سال شمار زندگي
732 قمري، 711 خورشيدي: در اول ماه رمضان، در تونس به دنيا آمد.
755 قمري، 733 خورشيدي: فراخوان ابوعنان سلطان مريني فاس را پذيرفت و به آنجا رفت. او با ارتباط با دانشمنداني كه در دربار سلطان فاس بودند، بر دانش خود افزود.
758 قمري، 735 خورشيدي: به خاطر ارتباطهايي كه با تونسيها داشت، سلطان بر او بد گمان شد و او را زنداني كرد.
759 قمري، 736 خورشيدي: پس از درگذشت ابوعنان، از زندان آزاد شد.
764 قمري، 741 خورشيدي: به قرناطه رفت و سلطان غرناطه، محمد پنجم، او را به گرمي پذيرفت.
766 قمري، 744 خورشيدي: به فرمان سلطان براي كار سياسي به اشبليه رفت و براي نخستينبار شهر نياكان خود را ديد.
766 قمري، 744 خورشيدي: به شمال غربي آفريقا رفت و پس از زماني به زندان افتاد.
777 قمري، 745 خورشيدي: نوشتن تاريخ عمومي خود را آغاز كرد.
779، 757 خورشيدي: نسخهي اول مقدمهي خود را به پايان رساند.
784 قمري، 761 خورشيدي: به سفر حج رفت.
786 قمري، 763 خورشيدي: در مصر به جايگاه قضاوت نشست و قاضيالقضات مصر شد.
803 قمري، 780 خورشيدي: با تيمور لنگ ديدار كرد.
808 قمري، 784 خورشيدي: در روزهاي پاياني ماه رمضان از دنيا رفت.
فهرست آثار
1. العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر(مهمترين كتاب)
2. لباب المحصل في اصول دين؛ خلاصهاي از كتاب بزرگ كلامي و فلسفي فخرالدين رازي(نخستين كتاب)
3. تفسيري بر بردهي بوصيري(از بين رفته)
4. خلاصهي منطق(از بين رفته)
5. رسالهاي در علم حساب(از بين رفته)
6. تفسيري بر شعري از ابنخطيب در اصول فقه(از بين رفته)
7. تعريف(شرح زندگي خود)
8. شفاء السائل(رسالهاي در تصوف)
نظرها و نظريههاي تاريخي
شناختهشدهترين اثر ابنخلدون كتاب تاريخ اوست كه مقدمهي آن از خود اثر بسيار مهمتر است. ابنخلدون در زمان خود و حتي از زمان مرگش تا امروز به داشتن شيوهاي در تاريخ نگاري علمي و تاريخ انديشي شهره بوده است. اين شهرت به سبب بينش تاريخي عميق ، ابتكار شيوهاي نو و ابداع يك دانش جديد (علم عمران) براي تميز درستي و نادرستي خبرهاي تاريخي و برخورد با تاريخ به مثابه يك علم است. او تأليفهاي خود را بر اساس يك مقدمه (به معناي علمي و عام آن، نظريه) و سه كتاب قرار داده است. مقدمه در فضيلت دانش تاريخ و بررسي روشهاي پژوهشي آن و اشاره به روشهاي نادرست تاريخنگاران در بيان رويدادهاي تاريخي است.
كتاب نخست در اجتماع و تمدن و يادكرد عوارض ذاتي آن است. كتاب دوم در اخبار عرب و قبيلهها و دولتهاي مختلف و برخي از ملتها و دولتهاي مشهور است كه با او هم زمان بودهاند و كتاب سوم در اخبار بربرها و كشورها و دولتهاي پيش از زمان مؤلف به ويژه حكومتهاي موجود در مغرب عربي (شمال افريقا) است.
گزافه نخواهد بود اگر گفته شود كه نام ابنخلدون با نام مقدمه او مترادف شده است. به تعبير ديگر اگر مقدمه نبود، تاريخ ابنخلدون و نام او فقط در رديف بسياري از آثار و نامهاي تاريخنگاران عالم اسلام مطرح ميشد و چه بسا تاريخ او از نظر اهميت به پاي آثار بزرگان اين رشته چون طبري، مسعودي و ابن اثير نميرسيد، ولي موضوعهايي كه وي در مقدمه از جهت مباني نظري تاريخ، تمدن و عمران (جامعهشناسي) آورده، اثر او را از آثار ديگر ممتاز كرده است. اين كيفيت شگفتانگيز و نوآورانهي مقدمه را ميتوان پيامدي از آن ويژگي روحي و رفتاري ابنخلدون دانست كه معاصرانش آن را "گرايش به مخالفت با هر چيز" خواندهاند.
ابنخلدون در مقدمه، ارتباط دانش عمران با تاريخ را روشن مي كند. منظور او از دانش عمران (علم العمران) علم جامعهشناسي است. به نظر او تاريخنگاران بايد با ديدي جامعهشناختي، تاريخ را بنويسند. به روشني ميگويد كه تاريخنگار بايد خبرها را در چارچوب علم عمران عرضه كند و مي نويسد كه تاريخ داراي ظاهر و باطن است. تاريخ در ظاهر اخباري است دربارهي روزگاران و دولتهاي پيشين و معمولا براي تمثيل و تزئين كلام به كار ميرود، اما در باطن تفكر و تحقيق دربارهي حوادث و مبادي آنها و جست و جوي دقيق براي يافتن علل آنها ست و چون از كيفيت رويدادها و علت حقيقي آنها بحث ميكند "علمي" است سرچشمه گرفته از حكمت و سزاست كه ازدانش هاي آن شمرده شود.
ابنخلدون هر فصلي از مقدمه را با نقل يكي از آيههاي قرآني پايان ميبخشد. بنابراين گفتهاند كه او عقل وعرفان هر دو را با هم داشته و هر دو را به كار برده است. ابنخلدون عاملهاي بسياري را كه در جامعههاي بشري باعث جهش و ترقي ميشود، نام مي برد. يكي از اين عاملها عصبيت است؛ عصبيتي به مفهوم همبستگي اجتماعي. همبستگي كه او از آن ياد مي كند، عصبيت دورهي جاهليت نيست بلكه همبستگيهاي عقلاني است كه پس از دورهي جاهلي باعث ايجاد دولت و ملت واحدي در محدودهي جغرافيايي خاص ميشود. جامعه شناسان معاصر، ابداع مفهوم ناسيوناليزم در جامعههاي بشري را در اصل از نوآوريهاي ابنخلدون ميدانند كه آنها را در سدههاي چهاردهم ميلادي به صورت عصبيت عنوان نمود.
ابنخلدون كليد شناخت علمي تاريخ را در گرو شناخت علم عمران ( جامعه شناسي ) مي داند . به همين جهت است كه مي گويد : " انسان داراي سرشتي مدني است، يعني ناگزير است اجتماعي زيست كند كه در اصطلاح آن را مدنيت گويند و معني عمران همين است." ابنخلدون از علت انحطاط و سقوط قومها نيز بحث مي كند و ميگويد : توحش، همزيستي، عصبيتها و انواع جهانگشاييهاي بشر و چيرگي گروهي بر گروه ديگر، در ترقي و انحطاط ملتها تاثير مستقيم دارد. به همين دليل است كه ابنخلدون را مونتسكيوي جهان اسلام ميگويند، زيرا مونتسكيو نيز، پس از ابنخلدون، از ديد تاريخي علمي درباره انحطاط روميان نظريههايي داده است كه مورد تأييد همهي تاريخنگاران قرار گرفته است.
ابنخلدون بر اين باور بوده است كه براي بهرهمندي درست از تجربههاي گذشتگان، كه به صورت خبرها و روايتهايي به ما رسيده است، به منبعها و دانشهاي گوناگوني نياز هست كه بايد آنها را به نگرش درست باهم مقايسه و تجزيه و تحليل كرد تا از لغزيدن در پرتگاه نادرستي در امان بمانيم. به همين خاطر است كه در مقدمهي خود مطالب گوناگوني پيرامون زندگي اجتماعي انسان بيان ميكند تا جايي كه انديشمندان پيشين و كنوني گاهي آن را يك دانشنامه(دايرالمعارف) دانستهاند.
توسعه از نگاه ابنخلدون
بر اساس نظريههاي تاريخشناسان برجسته معاصر، آرنولد توينبي و جامعه شناسان معروفي چون پيترام سوروكين و ديگر انديشمندان اروپايي و امريكايي، ابنخلدون در پيشنهاد كردن نظريههاي جامعهشناسانه و پژوهشهاي تاريخي فراتر از عصر خويش حركت كرده است. ابنخلدون واژهي توسعه را در عامترين شكل و در اشاره به تحولات مكاني و زماني جامعهها به كار برده است. بنابراين از نظر وي علم تحول و تطور و يا جامعه شناسي (علم العمران) در بستر علمي خويش به تاريخ مربوط بوده، زيرا اين علم طريقهاي براي بررسي و درك تاريخ بوده است.
ابنخلدون در تشريح روابط پوياي جوامع چادرنشين قبيلهاي، روستايي و شهري نشان داد كه چگونه جامعهها از سازمانهاي ساده به سوي سازمانهاي پيچيده حركت مي كنند. عصبيت يا همبستگي گروهي و پيوستگي اجتماعي در ميان جامعههاي قبيلهاي مستحكمتر است. به اين ترتيب، او به وجود دو نوع جامعه اشاره مي كند. جامعهي بدوي و اوليه (جامعه الباديه) و جامعه متمدن و پيچيده (جامعه الحاضره). جامعه متمدن كه از شهرنشيني ناشي مي شود برسه عامل متكي است :جمعيت ، منابع طبيعي و كيفيت حكومت.
از نظر او توسعه تنها به معني پيشرفت كمي بر حسب رشد اقتصادي نيست، بلكه پاره اي از عاملهاي اجتماعي، روانشناختي، فرهنگي وسياسي نيز براي تداوم و كيفيت توسعه در جامعهي پيشرفته ضروري است. به اين ترتيب، انحصار فزايندهي قدرت از سوي حاكم و نهادهاي حكومتي، افزايش مصرف غيرضروري، افراط مردم در تجمل، افول عصبيت (همبستگي و پيوستگي اجتماعي)، رشد فردي، از خود بيگانگي در جامعه، همه از ديدگاه ابنخلدون نشانههاي نخستين فروپاشي جامعههاي متمدن و شهري و توسعه يافته به حساب مي آيند.
ابنخلدون و آموزش
ابنخلدون در بخشهاي گوناگون مقدمهي خود به اصول و روشهاي آموزش پرداخته است. او گرچه در جاهايي واژهي تعليم را به مفهوم عمومي از تعليم و تربيت به كار برده و موضوعهاي اخلاقي، تربيتي و رواني را زير همان عنوان برسي ميكند، اما دربارهي اصول و روشها، بيشتر مفهوم ويژهي آن يعني آموزش را در نظر داشته است. اصول و روشهاي آموزشي را كه مورد نظر او بوده، ميتوان به صورت زير خلاصه كرد:
1. آموزش گامبهگام و طي زمان. ابنخلدون باب ششم از فصل 29 را با عنوان "راه درست در آموزش علوم و روشهاي سودمند آن" آغاز ميكند و نخستين نكتهاي را كه بر آن پافشاري ميكند آموزش گامبهگام و طي زمان است. او بر اين باور است براي آنكه آموزش به يادگيري بينجامد و باعث حصول ملكه در يادگيرنده شود، آموزش بايد كمكم و با اصول و موضوعهاي محوري، آنهم به صورت كلي، آغاز شود تا ذهن يادگيرنده آمده گردد و سپس با شرح بيشتر و با ذكر دليل ادامه يابد و سرانجام به تشريح مسالههاي پيچيده پرداخته شود.
2. در نظر داشتن تواناييها يادگيرنده. به نظر ابنخلدون بايد توانايي يادگيري دانشآموز شناسايي شود، همچند با ميزان تواناييهايش در يادگيري به او آموزش داده شود و توان يادگيري او آرامآرام پرورش داده شود. نخست بايد موضوعهاي حسي و نزديك به ذهن به او آموزش داده شود، آنهم به اندازهاي كه باعث خستگي او نشود. چنانچه اين مرحله به درستي انجام شود، ذهن او براي يادگيري بيشتر آماده ميشود، اما اگر در همان آغاز با دشواري روبهرو شود و مطلبي را به درستي نفهمد، اثر رواني نامطلوبي بر او ميگذارد و ادامهي يادگيري برايش دشوار ميشود.
3. آسانگيري و مهرباني آموزگار. ابنخلدون شش اثر منفي سختگيري آموزگار را بر دانشآموز بر شمرده است: گرفتن نشاط از دانشآموز؛ وادار كردن او به دروغگويي براي در امان ماندن از خشم آموزگار؛ زمينهسازي براي فريبكاري و درويي؛ گرفتن عزت نفس و احساس شخصيت؛ سست شدن اعتماد به نفس؛ سست شدن در راه به دستآوردن ويژگيهاي اخلاقي و انساني نيكو و گرايش پيدا كردن و پستيها و ناراستيها.
4. حفظ آزادي و شخصيت دانشآموز. ابنخلدون باور دارد كه تكليفهاي دوستانهي آموزشي، كه در مورد كودكان معمول است، دربارهي هر دانشآموزي اثر مثبت دارد و بي آنكه شخصيت او را از بين ببرد، گرايش او را به انجام دادن تكليفها بيشتر ميكند. اما اگر اين كار با تهديد و زور و بدون گفت و گو انجام شود، توانايي فرد را ميشكند و احساس خاري و شكست را در او پديد ميآورد و باعث ميشود او مانند افراد ستم ديده به كسالت و سستي روي آورد. او به شيوهي تعليم و تربيت پيامبر اسلام اشاره ميكند كه با ياران خود احساس شخصيت و ابراز وجود ميداد و در نتيجه آنها به خواستهي خود به انجام يك تكليف ميپرداختند.
5. از ساده به دشوار. آموزشي موفق است كه از مسالههاي ساده و نزديك به دهن يادگيرنده اغاز شود و كمكم به مسالههاي دشوار برسد. او از كساني كه از همان آغاز به مسالههاي دشوار ميپردازند، انتقاد ميكند و بر اين باور است كه اين كار باعث بروز احساس ناتواني از فهميدن در يادگيرنده ميشود.
6. بهرهگيري از شيوههاي آموزشي كارآمدتر. ابنخلدون از سه شيوهي آموزشي كه در روزگار او به كار ميرفته ياد كرده است: شيوهي سخنراني و القاي دانش به يادگيرنده به گونهاي كه رابطهي يكسويهاي بين ياددهنده و يادگيرنده برقرار ميشود؛ شيوهي الگوسازي و تفهيم موضوع از راه نشاندادن آن به كردار و گفتار؛ شيوهي گفت و گوي علمي بين ياددهنده و يادگيرنده يا تشويق يادگيرندهها به گفت و گو با همديگر. خود او شيوهي دوم را از همه بهتر ميداند و شيوهي سوم را آسانترين شيوه براي يادگيري و حصول ملكه ميداند. او در مقايسهاي كه بين دانشآموزان مدرسههاي مغرب و دورهي آموزشي 16 سالهي آنان با دانشآموزان مدرسههاي تونس و دورهي آموزشي پنجسالهي آنان انجام ميدهد، علت به درازا كشيدن دورهي آموزشي و موفق نبودن دانشآموزان مغربي را نبود شيوهي درست و سودمند آموزشي، مانند شيوهي دوم و سوم، بيان ميكند.
7. كلنگري در آموزش. از روشهاي يادگيري كارآمد اين است كه آموزگار با نگرش كلي اجزاي درس را مرتبط با هم عرضه كند، به گونهاي كه آغاز و پايان آن به صورت ساختاري در ذهن يادگيرنده ملكه شود.
8. تكرار و تمرين و بهرهگيري از شاهد. به نظر او، يادگيرنده پس از آگاهي از مفهومها و اصطلاحها و قانونهاي هر علم بايد پيوسته آنها را به كار گيرد و تمرين و تكرار كند. او كتاب سيبويه، دانشمند ايراني، را بهترين كتاب براي آموزش زبان عربي ميداند، چرا كه هم قانونهاي علم نحو را دارد و هم داراي بسياري از متنهاي نظم و نثر عرب است. او خاطر نشان ميكند كه براي يادگيري زبان تنها نبايد بر يادگيري قاعدهها تاكيد كرد، چنانكه در مغرب چنين بوده است، بلكه بايد مانند آندلسيها از شواهد نظم و نثر نيز بهره گرفت تا در ايجاد ملكهي زبان موفق بود.
9. فراهم كردن زمينهي مناسب براي يادگيري. او راههايي را براي ايجاد چنين زمينهاي پيشنهاد ميكند از جمله: پرهيز از به كار بردن عبارتهاي نامفهوم؛ پرهيز از متنهاي درسي بسيار مختصر كه فقط حفظ كردن مطالب را آسان ميكنند؛ بهره گيري از متنهاي رواني كه با مثال و تمرين آميختهاند و پرهيز از پرداختن به موضوعهايي كه يادگيرنده توان درك آنها را ندارد. از برخي سدهايي كه ممكن است در فرايند يادگيري دشواري ايجاد كنند، ياد ميكند: زيادي كتابهاي درسي كه اغلب تكراري و به دور از نوآوري هستند؛ درهم آميختن مطالب كتاب درسي با مطالب بيرون از آن و بيارتباط يا كمارتباط با آن؛ فاصلهي زياد بين جلسههاي درسي و آموزش همزمان دو رشتهي درسي.
10. ارزشيابي پيوسته. ابنخلدون براي كسي كه ميخواهد خود و ديگران را در مسير پيشرفت قرار دهد، ارزشيابي پيوسته را سفارش ميكند و البته بيشتر بر خودارزشيابي تكيه دارد. او به آموزگاران سفارش ميكند كه همواره گفتار و كردار خود را ارزيابي كنند و تاكيد ميكنند كه با اين روش ميتوان خود را از مرحلهي كمالي به مرحلهي بالاتر رساند و زمينهي رشد دانشآموزان خود را فراهم كرد.
ايران و ايراني در بيان ابنخلدون
ابنخلدون در مورد جايگاه دانش در ايران پيش از اسلام نوشته است:" جايگاه علوم عقلي در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطههاي آنها بسيار گسترده بوده است. چرا كه داراي حكومتهاي پايدار و با شكوه بودند. گويند پس از كشته شدن داريوش به دست اسكندر و چيره شدن اسكندر به سرزمين كيليكيه و دست يافتن به كتابها و علوم بيشمار پارسيان، اين دانشها از پارسيان به يونانيان رسيد. هنگامي كه سرزمين پارس فتح شد و در آن كتابهاي فراواني يافتند، سعد ابن ابي وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره كتابها و انتقال آنها به مسلمانان كسب اجازه كرد. عمر در پاسخ به او نوشت كه تا كتابها را به آب ريزد با اين استدلال كه اگر هدايتي در اين كتابها باشد خداوند ما را به بيش از آنها هدايت كرده است و اگر در آنها گمراهي باشد، خداوند ما را از آنها حفظ كرده است. به اين ترتيب، كتابها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت."
نويسندگان بسياري با استناد به نوشتهي ابنخلدون و تاريخنگاران ديگر كوشيدهاند سهم ايرانيان را در دانش بشري و نقش آنان را در وارد كردن دانش به جامعه اسلامي كمرنگ جلوه دهند. اين دسته از نويسندگان به اشاره به اين سخنان ابنخلدون و توجه نكردن به نوشتههاي صاحبنظران ديگر چنين نتيجه ميگيرند كه مسلمانان دانش خود را به طور مستقيم از يونانيان به دست آوردند. حال آنكه بر چنين ادعايي ايراد جدي وارد است:
1. اگر بپذيريم كتاب سوزي بسيار گستردهي عربهاي مهاجم، آن هم به فرمان خليفهي مسلمين، باعث نابودي كامل دانش ايرانيان شد، به جاي سخن از شكوه تمدن عربها و پيشتازي آنان در دانش و فناوري، كه در كتابهاي گوناگون چه از نويسندگان عرب و چه نويسندگان غربي از آن ياد شده است، بايد از دانشستيزي و وحشيگري و ويرانگري مغولوار آنها سخن بگوييم. با اين تفاوت كه مغولها براي كتابسوزي خود استدلال محكمي نداشتند و عربها با استدلال ديني به آن پرداختند. حال آنكه، چنان حجمي از كتابسوزي، به نحوي كه هيچ اثري از ايران باستان نماند، دور از ذهن ميرسد. چرا كه با وجود كتابسوزيهاي بيشمار مغولها، آثار بسياري از دوران تمدن اسلامي بر جاي مانده است.
2. شكوفايي دانشگاه گنديشاپور تا زمان منصور عباسي و مدتها پس از آن، به نحوي كه منصور براي درمان بيمار خود به پزشكان آنجا روي آورد، نشاندهندهي آن است كه حتي با پذيرفتن نظريهي آتشسوزي كتاب، دستكم بخشي از دانش پارسها نگهداري شد و حتي آنان با ترجمهي كتابهاي خود به زبان عربي در نگهداري آن كوشش فراوان كردند، چنانكه چيرهترين مترجمان كتاب به زبان عربي در اصل ايراني بودند كه ابنمقفع و خاندان بختيشوع از شناختهشدهترين آنها هستند. مترجمان ديگري مانند حنينبناسحاق نيز شاگرد ايرانيان بودند.. از اين رو، برخي از دانشهاي دوران باستان را بايد در كتابهاي عربي آغاز نهضت ترجمه جست و جو كرد.
3. اگر بپذيريم كه دانش پارسيان در زمان اسكندر به يونان راه يافت، كه چنين بوده است و البته پيشينهي اين كار به زماني پيش از اسكندر نيز ميرسد، بايد آن دانش يوناني كه نويسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلي دانش عرب ميدانند، در واقع تا اندازهي زيادي ايراني بدانيم و بپذيريم كه دانش ايراني هيچگاه از بين نرفته است.
4. ابنخلدون در جاي ديگري از مقدمهي خود ميگويد: "جاي شگفتي است كه در جامعهي اسلامي، چه در علوم شرعي و چه در علوم عقلي، اغلب پيشوايان علم ايراني بودند. جز در مواردي نادر و اندك و چنانچه برخي از آنان منسوب به عرب بودند، زبانشان فارسي و محيط تربيتشان ايراني بود." بيگمان آن ايرانيان از نوادگان همان ايرانيان دانشپرور دوران باستان بودند. در بررسي آثار برخي از آنان، مانند بيروني، ميبينيم كه به ايران باستان نيز اشارههايي دارند.
ابنخلدون در بيان اين كه چرا پيشگامان علوم در جهان اسلام همگي ايراني بودند به ديرپايي شهرنشيني و تمدن در ايران اشاره ميكند و ميگويد:" در صنايع(فنون) شهرنشينان ممارست ميكنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع ميباشد. علوم هم از آيينهاي شهريان به شمار ميرفت و عرب هم از آنها و بازار رايج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت بودند از عجمان(ايرانيان) يا كساني مشابه و نظاير آنان بودند از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند صنايع و پيشهها از ايرانيان تبعيت ميكردند. چه ايرانيان به سبب تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشتهاند بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند."
سپس، ابنخلدون در اشارههايي كه به شاخههاي علوم دارد، جابهجا از ايرانيان يا شاگردان آنها نام ميبرد كه آن علم را بنيانگذاري كردند يا به پيش بردند. در نحو از بنيانگذار آن، سيبويه نام ميبرد و از پيروان و شاگردان او كه همه از نژاد ايراني بودند. به نظر او بيشتر دانندگان حديث و همهي عالمان تفسير، فقه و كلام ايراني بودند و به بيان او:" جز ايرانيان كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين رو، مصداق گفتار پيامبر(ص) پديد آمد كه فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس به آن دست مييابند."
ابنخلدون در نگاه انديشمندان
با ملاحظه همه جوانبهاي كه ابنخلدون در مقدمه رعايت كرده است، ميتوان ادعا كرد كه اين اثر در زمينهي تاريخشناسي در دنياي اسلامي يك نوآوري بيمانند و پديد آورنده آن در ميان تاريخنگاران مسلمان يك استثنا و در زمينهي فكر تاريخي در ميان تاريخنگاران پيش از خود بيمانند است. با وجود اين، انديشه و روش نبوغآميز ابنخلدون نه تنها در زمان خود بلكه تا سدهها به صورتي شايسته مورد ارزيابي و نقد و داوري قرار نگرفت و چون تخمي درشوره زار، بي حاصل ماند تا اين كه بخش هايي از مقدمه او در سال 1806 ميلادي به وسيله سيلوستر دوساسي به زبان فرانسه ترجمه شد و در همان ايام نيز هامر پورگشتال، تاريخشناس اتريشي، ابنخلدون را مونتسكيوي جهان عرب ناميد. از آن زمان بود كه دانشمندان اروپا از نبوغ اين متفكر بزرگ در شگفت شدند و بر پيشيگرفتن او بر دانشمندان اروپايي در طرح موضوعهايي چون جامعهشناسي، فلسفهي تاريخ و اقتصاد سياسي اذعان كردند.
مقدمهي ابنخلدون چنان انقلابي در افكار دانشمندان قرن نوزدهم ايجاد كرد كه به اين باور راسخ شدند كه اين تاريخشناس تونسي مسلمان چهار سده پيش از ويكوي ايتاليايي تاريخ را علم دانسته وقبل از مونتسكيو درباره علت انحطاط تمدنها سخن گفته است. اشميت دانشمند امريكايي گفته است كه: "ابنخلدون در دانش جامعه شناسي به مقامي نائل آمده است كه حتي آگوست كنت در نيمه دوم قرن نوزدهم بدان نرسيده است." آرنولد توينبي، مورخ معاصر آمريكايي، نيز ميگويد :" مقدمهي حاوي درك و ابداع فلسفهاي براي تاريخ است كه درنوع خود و در همهي روزگاران از بزرگترين كارهاي فكري بشر است."
در واقع جهان اسلام هم از راه اروپا با ابنخلدون آشنايي دوباره يافت. ابنخلدون امروز در فرهنگ جهاني جايگاه شايسته اي دارد. او نه تنها نسبت به زمان خود استثنايي جلوه ميكند، كه با انسانهاي متفكر زمان ما نيز سخنان بسيار دارد؛ نه از آن رو كه بتوان نظرهاي او را در مورد جامعهي معاصر به كار برد، بلكه از آن جهت كه تحليلهاي او براي فهم زمينههاي تاريخي جامعه بسيار سودمند است. او تفكر تاريخي را به مرحله اي نو رسانيد و تاريخ نويسي را از صورت رويدادنويسي پيشين به شكل نوين علمي و قابل تعقل درآورد.
منابع :
1. هانري، توماس. بزرگان فلسفه. ترجمه فريدون بدرهاي. انتشارات كيهان، 1365
2. رحيملو، يوسف. ابنخلدون.(از مجموعه مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيدكاظم بجنوردي)، انتشارات دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
3. الفاخوري، حنا/الجر، خليل. تاريخ فلسفه درجهان اسلامي. ترجمهي عبدالحميد آيتي. انتشارات فرانكلين، 1358
4. زرينكوب، عبدالحسين. تاريخ در ترازو. تهران 1354
5. مولانا، حميد. توسعه از ديدگاه ابنخلدون. روزنامهي كيهان، 4/ ارديبهشت / 78
6. روزنتال، فرانس. ابنخلدون. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1369
7. فهيمي، علينقي. ابنخلدون و اصول آموزش و پرورش. فصلنامهي تعليم و تربيت، شمارهي 62، 1379
8. ابنخلدون. مقدمهي ابنخلدون. ترجمهي محمد پروين گنابادي. انتشارات علمي و فرهنگي، 1369
9. تالبي،م. ابنخلدون(از مقالههاي دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر). بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1354
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
هرودوت
هرودوت(425-485 پيش از ميلاد)بزرگترين تاريخنگار جهان باستان است كه او را پدر تاريخ نيز دانستهاند. هر چند در نگارش نبردهاي ايران و يونان از همزبانان يوناني خود پشتيباني ميكند، بخش مهمي از تاريخ باشكوه ايران باستان از نوشتههاي او يا به كمك آنها شناخته شده است. شناخت كنوني ما از ملتهاي كهن ديگري مانند بابليها، مصريها، فينيقيها، نيز تا اندازهي زيادي از نوشتههاي او به دست آمده است. به نظر ميرسد او نخستين كسي باشد كه واژهي هيستوري(History) را به معناي تاريخ به كار برده است.
زندگينامه
درباره زندگي هرودوت(herodotus) اطلاعات دقيقي در دست نيست. دايره المعارف امريكانا ، تاريخ تولد او را 485 پيش از ميلاد نوشته كه با تاريخي كه هانري برگن فرانسوي ذكر كرده است، پنج سال اختلاف دارد. علت اين كه اطلاعات ما از او دقيق و گسترده نيست، آن است كه هرودوت ، برخلاف نويسندگان ديگر كه در آغاز به شرح زندگي خود ميپردازند، در آغاز كتاب 9 جلدي خود فقط به اين جمله بسنده كرده است كه : " هرودوت اهل هاليكارناس تحقيقات خود را در اين كتاب به مردم تقديم ميكند." او در سراسر كتاب از خود و زندگي شخصي خود يادي نميكند و حتي پيرامون وطن خود نيز چيزي ننوشته است.
با اين همه، از لابهلاي متن كتاب او تا اندازهاي ميتوان به شخصيت و روحيات او پي برد. با خواندن متن گزارشهاي او ميتوان فهميد كه از چه سرزميني سفر خود را آغاز كرده، در چه جاهايي اقامت كرده و در كجا به سفر خود پايان داده است. بخشي از دانستههاي ما پيرامون زندگي و شخصيت هرودوت، نيز از زبان تاريخنگاران و نويسندگان كهن، مانند سوئيداس و اتين بيزانسي و متني از ازوب به دست آمده است. سوئيداس هرودوت را فرزند ليگزيس و دريو معرفي ميكند كه در هاليكارناس به دنيا آمد و براي فرار از چنگ ليگداميس، دومين جانشين آرتميز، به ساموس گريخت. او در ساموس زبان ايوني(يوناني) را آموخت و تاريخي در 9 جلد نوشت و سرانجام در شهر توريوم در جنوب ايتاليا درگذشت.
در آن زمان كه هرودوت در هاليكارناس، در جنوب غربي آسياي صغير، كه يك مهاجرنشين يوناني و زير فرمان اپراتوري پارس بود، به دنيا آمد، داريوش هخامنشي در ماراتون مي جنگيد و 35 سال از مرگ پساميك سوم، آخرين فرعون مصر، و نزديك 40 سال از شكست نبونيد، پادشاه بابل، از كوروش هخامنش ميگذشت. او در خانوادهاي پا به عرصه وجود گذاشت كه همه آنها اهل فضل و معرفت بودند. پدرش ليگزس و عمويش پانيازيس اسطورهها و داستانهاي كهن يونان را به خوبي ميدانستند. به ويژه، پانيازيس كه همهي افسانهها و اسطورههاي يونان باستان را براي او تعريف كرده است. بي جهت نيست كه هرودوت، مقصود از تاريخ را بيان رويدادهاي گذشته ميداند و آن را " استوريا " يعني داستان ناميده است كه واژه History به معني تاريخ از آن گرفته شده است.
هرودوت به كمك عمويش، پانيازيس، كه شاعر شناخته شدهاي بود، زبان ايوني را كه زبان ادبي يونان باستان بود، فرا گرفت و تاريخ خود را به آن زبان نوشت. هرودوت پس از فراگيري زبان ادبي يونان، به كتاب تاريخ هكاته، كه پيش از او در ايوني(يونان) زندگي ميكرد، دست يافت و اطلاعات ودمندي از دنياي متمدن پيش از زمان خود به دست آورد. اما بيشتر اطلاعات تاريخي خود را از سفرهايش به جاهاي گوناگون جهان به دست آورد. او جواني نورسته بود كه در شهر هاليكارناس شورشي عليه فرماندار شهر، ليگداميس، رخ داد كه هرودوت در آن شركت داشت. آن شورش به شدت سركوب شد و عموي هرودت كشته شد، اما هرودوت و خانوادهاش توانستند از آن شهر فرار كنند و به ساموس بروند. آنان از آن جا به ساحل درياي سياه و سرانجام به سرزمين سكاها كوچ كردند.
پس از مدتي هرودوت به سارد پايتخت ليدي رفت و از تسهيلاتي كه سازمان اداري منظم هخامنشي براي پيمودن راه شاهي ايجاد كرده بود ، بهره گرفت و روانه كشور پارس شد. پس از ايران به بابل رفت. در هر كشور و ناحيه، به كاهنان پرستشگاهها و آگاهان به احوال گذشته سرزمينها مراجعه مي كرد و از آنان اطلاعات به دست ميآورد. پس از پايان پژوهشهايش دربارهي تمدن ميانرودان به فينيقيه رفت و از دريانوردان چيرهدست و آگاه آنجا پرسشهايي كرد و درباره اوضاع مديترانه، جزيرههاي آن، تنگهي هركول(جبل الطارق) و غيره، چيزهايي شنيده و يادداشت كرد. سپس به مصر رفت و از دلتاي نيل تا منطقه آسوان و سرچشمههاي نيل را بازديد كرد و تحت تاثير شكوه اهرام و آرامگاههاي فرعونهاي مصر قرار گرفت. هرودوت در نوشتههاي خود ، تمدن مصر را مرهون وجود رود نيل ميداند. جمله معروف " مصر آورده نيل است "،كه بيشتر تاريخنگاران آن را بيان كردهاند، از جلد دوم تاريخ هرودوت برداشت شده است.
هرودوت پس از مصر مدتي در آتن اقامت كرد و به نوشتههايش نظمي خاص داد و سپس به هاليكارناس رفت و چون وطن خود را در ناامني ديد، دوباره آن جا را ترك كرد. چون شنيده بود كه عدهاي از ايونيها شهر مهاجرنشيني به نام توريوم در را در جنوب ايتاليا ايجاد كرده اند، به آن جا كوچ كرد و بقيهي تاريخ خود را در آن شهر تنظيم كرد. سرانجام، هرودوت پس از سفرهاي زيادي كه او را تكيده و رنجور كرده بود، در همان شهر در 425 پيش از ميلاد در 65 سالگي درگذشت و در ميدان مركزي شهر مدفون شد.او به اندازهاي به توريوم علاقه مند بود كه آن جا را وطن دوم خود ناميده است.
شگفتانگيز اين كه، اين تاريخنگار به ظاهر يوناني، آن اندازه در ميان مردم يونان، حتي خواص و اهل علم و فلسفه و تاريخ، ناشناخته بود كه حتي ارسطو فيلسوف برجستهي آتن در يكي از آثار خود، وطن هرودوت را شهر توريوم معرفي كرده است. جاي اين پرسش نيز هست كه چرا اين تاريخنگار به ظاهر يوناني بيشتر زندگي خود را در سرزمينهاي زير فرمان ايرانيان سپري ميكند و طي زندگي خود زمان اندكي را در آتن ميماند. او حتي در زمان بازنشستگي، كه بهناچار وطن اصلي خود را ترك ميكند، به مهاجرنشيني در جنوب ايتاليا ميرود كه چندان زير نفوذ آتنيها نيست. به نظر ميرسد آتنيها او را بيگانه ميدانستند و به عنوان شهروند آتني نپذيرفته بودند. با اين همه، به بيان راويلسن، باستانشناس انگليسي كه تاريخ او را به انگليسي ترجمه كرده است، پي بردن به اين كه چه دليلي هرودوت را " كه علاقه و ميلي به جامعهي آتن داشت، به ترك آنجا وادار كرد"، دشوار است.
روزشمار زندگي
485 پيش از ميلاد: در هاليكارناس در آسياي صغير(تركيهي امروزي) به دنيا آمد.
460 پيش از ميلاد: به مصر سفر كرد.
447 پيش از ميلاد: به آتن رفت و به نوشتهي اوزبيوس مورد پذيرش عامهي مردم قرار گرفت.
443 پيش از ميلاد: آتن را ترك كرد و به توريوم در جنوب ايتاليا رفت.
425 پيش از ميلاد: در توريوم در گذشت.
تاريخ هرودوت
تاريخ هرودوت را نخستين كتاب تاريخ جهان ميدانند. با اين همه، كتاب او در واقع تاريخ پيدايش امپراتوري ايرانيان، پيشرفت آن امپراتوري و روياروييهاي ايرانيان و يونانيان است. او تاريخ خود را با داستان كروزوس پادشاه ليدي و لشكركشي كوروش به آنجا آغاز ميكند. سپس به تاريخ امپراتوري ايران ميپردازد و چگونگي بر تخت نشستن كوروش و داريوش را شرح ميدهد. در جلدهاي مياني به نبردهاي بزرگ جهان باستان، ماراتن و سالامين ميپردازد و ماجراي لشكركشي دريايي داريوش و خشايارشاه را بيان ميكند و كتاب خود را با شرح جنگهاي پلاته و ميكال به پايان ميبرد. او در لابهلاي اين داستان دراز كه نقش آفرينان اصلي آن ايرانيان هستند، به شرح زندگي و تاريخ قومهاي ديگري مانند مصريها و فينيقيها نيز ميپردازد.
هرودوت تاريخ خود را در 9 جلد نوشته و هر كدام را به نام يكي از خدايان هنرهاي زيبا نامگذاري كرده است. خدايان هنرهاي زيبا، كه در اسطورهها و افسانههاي يوناني از آنها بسيار ياد شده، 9 خدا بودهاند كه هر يك از يكي از شاخههاي هنرهاي زيبا پشتيباني ميكرده است. خداي تاريخ، كه كلييو نام داشته، نخستين آن خدايان بوده است كه نام جلد نخست تاريخ هرودوت است و هشت جلد ديگر به ترتيب به خدايان موسيقي، كمدي، تراژدي، رقص، شعر، غزل، اخترشناسي و سخن، اختصاص يافته است.
1. كتاب اول: كلييو(Clio) خداوند تاريخ. با داستانهاي افسانهاي و باور نكردني آغاز ميشود و سپس به امپراتوري ليدي اشاره ميكند و به چگونگي سقوط آن در پي لشكركشي كوروش اشاره ميپردازد. او در همين جلد به معرفي ويژگيهاي قوم ماد و قوم پارس ميپردازد. سپس ما را با قومهاي يوني، دري و ائولي آشنا ميكند و چون ميخواهد از لشكركشي كوروش به بابل ياد كند، پيرامون بابليها و تمدن بابل نيز سخناني ميآورد. كتاب اول او با چگونگي كشته شدن كوروش به دست قوم ماساژت، كه زني دلير فرمانرواي آنهابود، به پايان ميرسد.
2. كتاب دوم: اوترپ(Euterpe) خداوند موسيقي. به شرح اوضاع مصر پرداخته، چگونگي تاثير رود نيل بر تمدن مصر را به تفصيل بيان كرده و در مورد موميايي كردن اموات و شيوههاي گوناگون آن و ساختن اهرام تحقيق كرده است. در مورد نظر مصريان دربارهي جانوران ميگويد كه خوك از نظر آنان ناپاك است. او در اين كتاب از سرزمينهايي كه امروزه به آنها خاور نزديك ميگويند نام ميبرد و دربارهي تمدن آنها مطالبي نوشته است.
3. كتاب سوم: تالي(Thalie) خداوند كمدي. زندگي كمبوجيه و فتح مصر را شرح ميدهد.
4. كتاب چهارم: ملپومن(Melpomene) خداوند تراژدي. به چگونگي زندگي اقوام سكايي اشاره كرده است و تصويري از زندگي شبانهاي درندهخوي سكايي كه بر پشت اسب ميجنگيدند و در گاري و ارابه زندگي ميكردند، به خواننده اثر خود عرضه مي دهد و سپس به اغراق گويي درباره جنگ هاي ايران و يونان ميپردازد.
5. كتاب پنجم: تربپسيكو(Terpsichore) خداوند رقص. دنبالهي جنگهاي ايران و يونان را شرح ميدهد و در مورد جادهي شاهي، كه با كوشش قومهاي گوناگون و به فرمان داريوش هخامنشي بين سارد و شوش ايجاد شد، ميگويد:" اين راه از نقاط مسكوني و امن مي گذرد و در مسير آن كاروانسراهاي عالي ساختهاند. در هر پنج فرسنگ (يك منزل) يك كاروانسرا وجود دارد و در مجموع از سارد پايتخت ليدي تا شوش ايران 111 كاروانسرا وجود دارد و چاپارهادر هر منزلي اسب تازه نفسي را به كار ميگيرند." هرودوت نوشته كه چاپارها طي 10 روز آن راه دراز را به طور كامل طي ميكردند.
6. كتاب ششم: اراتو(Erato) خداوند شعر اندوهناك. به چگونگي طغيان مردم ايوني عليه هخامنشيان ميپردازد .
7. كتاب هفتم: پوليمني(Polymnie) خداوند غزل. درباره تداركات نظامي خشايارشا جهت حمله به يونان است و اغراقگوييهاي زيادي در آن ديده ميشود و در پايان آن به نبرد ترموپيل ميپردازد.
8. كتاب هشتم: اوراني(Uranie) خداوند اخترشناسي. ويژهي نبرد جنگ سالامين است.
9. كتاب نهم: كاليوپ(Calliope) خداوند سخنوري و شعر حماسي. به شرح جنگ پلاته و سرانجام شكست نهايي سپاه ايران در ميكال اشاره دارد.
با وجود نادرستيهايي كه در برخي از روايتهاي هرودوت ديده ميشود، تاريخ او كمك زيادي به تاريخشناسان و باستانشناسان كنوني براي كشف زبانهاي باستاني و نيز رويدادهاي مهم تاريخي كرده است. براي نمونه هرودوت در جلد دوم كتاب خود درباره مصر نوشته است:"نكوس، فرزند بستامتيك، فرعون مصر، نخستين كسي بود كه دست به حفر مجرايي زد كه نيل را به درياي اريتره (سرخ) متصل ميكرد و سپس داريوش پارسي كار حفر آن را ادامه داد." چون شامپليون، اين مطلب را در تاريخ هرودوت مطالعه كرد به اين مسئله كنجكاو گرديد و در همان مسيري كه تاريخنگار يوناني از آن نام برده بود حفاري كرد و سنگنوشتهاي به دست آورد كه روي آن به سه خط، يكي يوناني و دو خط مصري در اين باره مطالبي نوشته شده بود. او پس از برابر كردن هر واژهي يوناني با يكي از واژههاي هيروگليف، راز خواندن آن را كشف كرد.
روش تاريخنگاري هرودوت
پيش از هرودوت تاريخنگاران ديگري مانند كادموس، هلانيكوس، ميتيلين، شارن و هكاته، ميزيستند كه هرودوت در جواني آرزو داشته است كه روزي با آنها از نزديك آشنا شود. آن تاريخنگاران بيشتر دربارهي چگونگي بنيانگذاري شهرهاي باستاني و شكوه و جلال خانوادههاي بزرگ و اشراف سخن گفتهاند و اغلب با استدلالي خيالي نسب كساني را به خدايان و قهرمانان باستان ميرساندهاند. هرودوت در جواني نوشتههاي آنان را ميخوانده و از افسانههاي خيالي آنان لذت ميبرده است، اما پس چندي دريافته بود كه شيوهي تاريخنگاري آنان چندان درست نيست و آنان را به افسانهپردازي و داستانسرايي متهم كرده است. او آن چنان نسبت به شخصيتهاي مورد علاقهي خود بيتوجه ميشود كه گاهي از روي تحقير آنها را "يوني" و "يوناني" ميخواند و خود را از اهالي آسياي صغير دانسته است(جلد دوم، بند 16).
هرودوت از هر سرزميني كه مي گذشت، گزارش تهيه مي كرد. اين كار به زبان دانشمندان كنوني، تكنگاري(Monography) ناميده ميشود. اين نوع پژوهش تاريخي را دربارهي ملتها و تمدنهاي گوناگون، تاريخ تحليلي نيز ميگويند، زيرا اين تاريخنگار در پنج سده پيش از ميلاد، مرحلههاي جداگانهاي از كوشش انسانها را در زمينه سياست، اقتصاد، اخلاق، تعليم و تربيت، دين و دانش، ادب و هنر، در يك تمدن كاوش ميكرد. در اين روش هرودوت از جزو به كل پي ميبرد. بنابراين، كتابي كه او نوشت فقط مجموعهاي از اطلاعات تاريخي نيست، بلكه رگههايي از پژوهشهاي باستانشناسي، فرهنگ عامه و حتي اطلاعات جغرافيايي است.
هرودوت گزارشهاي خود را بر اساس مشاهدههاي شخصي و گفت و گو با شخصيتهاي آگاه، كه ممكن بود از ميان دانشمندان و بزرگان قوم باشند، به دست ميآورد. او در برخي از جاهاي كتاب خود "از پارسياني كه در تاريخ بسيار آگاه هستند" ياد ميكند و حتي آغاز كتاب اول او نيز به همين عبارت است. با اين همه، از نام آنها و چگونگي آشنايي خود با آنان سخن نميگويد. به نظر ميرسد دستكم دو سنگنوشتهي دوران هخامنشي از منبعهاي تاريخ او باشد. چرا كه ماجراي به سلطنت رسيدن داريوش را با دقتي بيان ميكند كه در سنگنوشته آمده است. با اين همه، هنوز به درستي نميدانيم كه او چگونه از محتواي آنها آگاه شده است.
هرودوت در 2400 سال پيش درباره هر كشوري كه مطلبي شنيده بود، براي پي بردن به درستي مطالب آن، دنياي آن زمان را زير پا گذاشت، مانند همين شيوه را توينبي، تاريخشناس انگليسي، و تاريخشناس آمريكايي، ويل دورانت، در قرن بيستم انجام دادند. اين دو تاريخشناس زمان ما همانند هرودوت فقط به نوشته هاي پيشينيان بسنده نكردند، همان گونه كه هرودوت به آموزشها و گفتههاي عمويش در هاليكارناس و نوشتههاي تاريخنگاران پيش از خود بسنده نكرد و ضمن سفر يادداشتهايي را فراهم كرد. او در اين باره در كتابش ميگويد:" آن چه ديگران نقل كرده اند من در كتابم آوردهام، لكن چنين نيست كه همه را بدون تميز دادن باور كرده باشم، مگر اين كه در طي سفر هاي مكرر به حقيقت آن پي برده باشم."
كتاب تاريخ هرودوت از آن جايي كه اطلاعات زيادي درباره تاريخ باستان ملتهاي گوناگون دارد ، هنوز هم مورد استناد تاريخشناسان است. با اين همه، از آن جايي كه به علل حوادث نپرداخته و چندان تسلسل وقايع و اشخاص از حيث تقدم و تاخر تاريخي رعايت نكرده، گاهي در پراكندهگويي از اندازه به در ميرود و محاسبه سالها و تاريخ رويدادها و سلطنتها را از روي دقت انجام نداده جنبه علمي كامل ندارد. بعدها تاريخنگاران ديگر با مقارنه قرار دادن حكومت پادشاهان سرزمينهاي گوناگون، سال درست رويدادهاي گوناگون را به دست آوردهاند.
پارسها از نظر هرودوت
بخش زيادي از تاريخ هرودوت به پارسها و مادها و ملتهاي زير فرمان آنان اختصاص يافته و نقطه اوج تاريخ او ،شرح جنگهاي ايران و يونان از داريوش تا آخر دوره خشايارشاه است. او در كتابش آرزو مي كند كه روزي آزادي يونان را ببيند و شاهد نابودي ديكتاتوري هخامنشي باشد. او ، به غير از كوروش و داريوش همه شاهان هخامنشي را سبك سر و ديكتاتور خوانده است. در مورد مسايل جنگي بيشتر ازيونانيها طرفداري كرده است و مي گويد كه جنگ ايران و يونان در حقيقت جنگ بين ديكتاتوري آسيايي و دموكراسي يوناني بوده است و چنان چه ايراني ها پيروز شوند، ديكتاتوري آسيايي بر تمدن هلني غلبه خواهد كرد. او هنگامي كه از شهر آتن سخن ميگويد، از آزادي سياسي مردم آن شهر به نيكي ياد ميكند(جلد پنجم، بند 78)، اما به درستي نميدانيم چرا او زندگي در مهاجرنشين توريوم را بر زندگي در آتن ترجيح ميدهد.
هرودوت در معرفي سپاه ايران راه اغراق را پيموده است. ميرزا حسنخان پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ ايران باستان در مورد مبالغه گوييهاي هرودوت در رابط با جنگ ايران و يونان مطالب زيادي دارد. او پيرامون شمار سپاهيان ايران كه از تنگهي بسفور گذشته و خود را براي يورش به آتن آماده ميكردند، به اين مبالغهي هرودوت اشاره ميكند كه ميگويد: "قشون ايران به درياچهاي رسيد كه پنج كيلومتر محيط آن بود و آب درياچه براي سيراب كردن اسبان كفايت نميكرد." مشيرالدوله جواب مي دهد كه اگر بر فرض ژرفاي آن درياچه يك متر باشد، اين درياچه آن اندازه آبش زياد خواهد بود كه براي سيراب كردن بيش از يك ميليون اسب كافيست و حال آن كه همهي سپاه ايران از سواره و پياده بيش از 350 هزار نفر نبوده است. درواقع، تاريخ هرودوت در حكم گزارش يك خبرنگار جنگي است كه گاهي خبري را بدون تفسير و اظهار نظر نقل ميكند و گاهي هم راه مبالغه را در پيش ميگيرد.
او دربارهي ويژگيهاي رفتاري بزرگ پادشاه هخامنشي، كورش بزرگ، مينويسد:"كوروش مانند پدري مهربان و رئوف است كه براي مردم كار ميكند." سپس اضافه مي كند: " او مردي ساده، جفا كش، بسيار عالي همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر بود. او بود كه ايالت كوچك پارس را به يك مملكت بزرگ تبديل كرد ." در جايي ديگر ميگويد كه او با مردم به مهرباني و پدرانه رفتار ميكرد و در جاي ديگر او را "آقاي آسيا" ميخواند. او در داستان فتح ليدي به كوشش سپاهيان پارس، از اين نوآوري كوروش ياد ميكند كه از شترها براي رم دادن اسبها سواره نظام ليدي بهره گرفت، چرا كه بوي شتر باعث رم كردن اسب مي شود.
هرودوت كمبوجيه را نخستين نمونه از پادشاهان ظالم شرقي ميداند كه به فساد گرايش داشته است و ميگويد:" او شخصي تندخو، بيتاب ،عاجز از كف نفس، درنده خود بود. داريوش كه نمونه بهترين حكم رانان شرقي است ، دلير ، باهوش ، زيرك و در فن جنگ و صلح هنرمند و بنيان گذار و استوار كننده و وسعت دهنده امپراتوري بود. خشايار شاه پادشاهي ستم گر، ناتوان، طفلوار ولي بيرحم، خودخواه، سست عنصر و به آساني تحت نفوذ درباريان بود."
با اين همه، او اين رفتار پادشاهان پارس را ميستايد كه كه فردي را براي يك گناه كوچك به مرگ محكوم نميكنند و اين كه هيچ كدام از پارسها حق ندارد براي يك گناه كوچك يكي از افراد خانوادهي خود را مجازاتي جبرانناپذير كند. آنها بايد:" نخست خوب بيانديشند و چانچه كاهاي بد مقصر از خدماتش از حيث تعداد و شدت بيشتر باشد، آنگاه ميتوانند تسليم خشم و غضب شوند و او را مجازات كنند."
درباره تعليم و تربيت پارسها در زمان كوروش مينويسد:" پارسها ميخواهند كه از جوانان خود مرداني شجاع و پر تهور بسازند و داشتن فرزندان زياد را در خانواده تشويق ميكنند. همهي جوانان بايستي سواركاري و تيراندازي را فرا گيرند. هر عملي كه ارتكاب آن منع شده، صحبت كردن از آن نيز ممنوع است. به عقيده پارسها بدترين و ننگينترين كارها، دروغ گفتن و پس از آن قرض گرفتن است. استدلال آنها اين است كه كسي كه قرض ميكند، گاه مجبور است دروغ بگويد."
او پيرامون بهداشت در ميان پارسها ميگويد:" پارسها مواد پاك مانند خاك و آب را آلوده نميكنند. آنها در مجراهاي آب، ادرار نميكنند و آب دهان در آن نمياندازند و دست روي خود را(در آنجا) نميشويند و حتي اجازه نميدهند كه كسي چنين كند. بر عكس ما(يونانيها)، مجراهاي آب را چندان گرامي نميداريم."
او وضعيت دين را ميان پارسها و يونانيها مقايسه ميكند و ميگويد:" پارسها در زمينه ديانت از يونانيها متمايز هستند. آنها عادت ندارند كه براي خدايان مجسمه بر پا كنند و يا معبد و قربان گاهي بسازند. برعكس، آنها كساني را كه چنين كنند به ديوانگي متهم مي كنند و علت آن به نظر من آن است كه آن ها هرگز مانند يونانيان خصوصيات بشري براي خدايان خود قايل نبودند." او پيرامون مراسم ديني پارسها مينويسد كه پارسها براي قرباني كردن براي خدايان به جاي پاكي ميروند و پس از جاري كردن نام خدا بر زبان به قرباني كردن جانور ميپردازند. او مينويسد:" كسي كه قرباني را به خداوند هديه ميكند، نميتواند فقط براي خود دعاي خير كند و بايد براي سعادت و خوشبختي پادشاه و همهي مردم پارس دعا كند."
او پيرامون فرهنگ عمومي پارسها ميگويد:"پارسها عادت دارند روز تولد خود را جشن بگيرند. در آن روز آنها حق خود ميدانند كه غذايي مطبوعتر از غذاي روزهاي ديگر بخورند. اعيان و اغنيا گاو يا اسب يا شتر و يا خري ميكشند و آن را در پارچهاي در اجاقهاي بزرگي كباب ميكنند. افراد بيچيز و فقير به جانوران كوچكتر بسنده ميكنند. پارسها به طور معمول غذاي مقوي سنگين كمتر ميخورند. بيشتر به غذاهاي سبك علاقه دارند كه همه را يكجا به سر سفره نميآورند. از اين رو، پارسها بر اين باوراند كه اگر يونانيها فقط براي جلوگيري از گرسنگي غذا ميخورند، براي آن است كه در پايان غذا چيز قابلي به آنها نميدهند. در صورتي كه اگر در پايان غذا چيز شايستهاي براي آنان بياورند، باز هم به خوردن ادامه خواهند داد."
هرودوت دربارهي آداب برخورد اجتماعي در ميان پارسها چنين ميگويد:" هنگامي كه دو نفر پارسي در كوچه با هم روبهرو ميشوند، به جاي آنكه به يكديگر سالم بكنند، لبهاي يكديگر را ميبوسند. اگر يكي از نظر جايگاه اجتماعي از ديگري پايينتر باشد، روي گونههاي يكديگر را ميبوسند. اما اگر يكي از آنها از خانوادهاي پست باشد، در برابر ديگري زانو بر زمين ميزند و سجده ميكند. آنها به اشنايان نزديك خود بيشتر اهميت ميدهند و آنهايي كه در فاصلهي دورتري زندگي ميكنند، در درجهي دوم قرار ميگيرند."
هرودوت پيرامون يكي ديگر از ويژگيهاي پارسها، يعني تقليدپذيري، مينويسد:" پارسها از همهي ملتهاي ديگر جهان بيشتر استعداد اخذ عادتها و رسوم خارجيان را دارند. براي نمونه، چون آنها لباس مادها را زيباتر از لباس ملي خود ديدند، آن لباسها را پوشيدند" اين تعريف از قوم پارس برخي از نويسندگان را بر آن داشته كه تقليد ايرانيان از فرهنگ غرب را به تاريخ دراز آنها پيوند بدهند. اما بايد توجه داشت كه قوم پارس بخشي از قومهايي است كه ملت ايران را ساختهاند. به علاوه، در همين داستاني كه هرودوت بيان ميكند، آنها از يك قوم ايراني ديگر، يعني قوم ماد، تقليد ميكنند كه پيشينهي تمدني و فرهنگي كهنتري داشتند و دستكم 150 سال زودتر از پارسها به تمدن روي آورده بودند. به نظر هرودوت پارسها عادت همجنس بازي را از يونانيان آموختند!
هرودوت از نگاه انديشمندان
از فرهيختگان يوناني گرفته تا مورخين معاصر، از جمله ويل دورانت و آرنولد توينبي، هرودوت را پدر تاريخ دانستهاند. به بيان هنري اس. لوكاس، استاد تاريخ دانشگاه ميشيگان، هرودوت شايستهي اين لقب است، زيرا همهي اطلاعات بشر قرن بيستم از ملتهاي مشرق باستان به ويژه، مادها، پارسها، بابليها، يونانيها، ايتالياييها، فينيقيها و مصريان مرهون كوششهاي اوست. اگر هرودوت نبود، شامپليون فرانسوي نمي توانست خط هيروگليف را بخواند زيرا هرودوت اطلاعات پراكندهاي از ملتهاي كهن در كتابش به يادگار گذاشته است كه همين اطلاعات باعث برانگيخته شدن حس كنجكاوي تاريخشناسان و باستانشناسان سدههاي جديد و در نتيجه كشف بسياري از حقيقتهاي تاريخي سدههاي باستاني آدمي شد.
راولينسن، باستانشناس انگليسي، شيوهي بيان تاريخ هرودوت را در مقايسه با پيشينيان و همدورهايهاي او بيمانند ميداند و مينويسد:"مقايسهي سبك نگارش هرودوت با شيوهي نگارشي كه در زمان او معمول بوده است، تفاوت بين او و ديگران را بهخوبي آشكار ميكند و اين تفاوت به اندازهاي هويدا بوده كه شيوهي تاليف او چونان شيوهاي تازه جلوه نموده و خاوه ناخواه نام شريف پدر تاريخ را براي او به ارمغان آورده است."
عباس اقبال، تاريخشناس ايراني، ضمن اشاره به نادرستيهايي كه در كتاب تاريخ هرودوت وجود دارد، از نقش او در كشف رازهاي تاريخ ايران در زمان هخامنشيان ياد ميكند و آن را بيش از هر چيز مديون كتاب تاريخ هرودوت ميداند. چرا كه به نظر اقبال:" اين كتاب در عهد هخامنشيان تاليف شده و مولف آن اهل سرزميني بوده است كه زير فرمان ساتراپهاي ايراني اداره ميشده است. از اين رو، علاوه بر اين كه اطلاعات دقيقي دربارهي احوال اقوام ايراني و پادشاهان مادي و پارسي و اخلاق و صفات و فضايل و درجهي تمدن ايرانيان باستان دارد، كليددار كساني شده است تا بتوانند خط ميخي ايراني را بخوانند و تاريخ واقعي ايران قديم را كشف كنند."
با اين همه، هرودوت در ميان تاريخنگاران پيشين وتاريخشناسان كنوني منتقدان جدي دارد. بسياري از نويسندگان يونان باستان، مانند كتزياس و پلوتارك، بهشدت از او انتقاد كردهاند و حتي او را به دروغگويي و تحريف رويدادهاي تاريخي متهم كردهاند. رسالهاي با عنوان"خبث طينت هرودوت" از نويسندگان يونان باستان برجاي مانده است كه بيشتر پژوهشگران او را به پلوتارك نسبت ميدهند. از تاريخشناسان دورهي جديد، سايس انگليسي نيز درستي نوشتههاي هرودوت را به پرسش ميگيرد و هرودوت را متهم مي كند كه از نوشتههاي پيشينيان و نويسندگان ديگر به نام خود بهرهبرداري كرده است.
منبع :
1. برگن، هانري. تاريخ هرودوت. ترجمهي هادي هدايتي. انتشارات دانشگاه تهران، 1336
2. لوكاس، هنري. تاريخ تمدن از كهنترين روزگار تا سدههاي اخير. ترجمهي عبدالحسين آذرنگ. انتشارات كيهان، 1372
3. اقبال، عباس. دوره تاريخ عمومي. انتشارات شركت مطبوعات، 1317
4.دورانت، ويل. مشرق زمين گاهواره تمدن. ترجمهي احمد آرام. انتشارات اقبال و مؤسسه فرانكلين، 1337
5. راولينسن، جرج. تاريخ هرودوت(چكيده). ترجمهي حميد مازندراني. انتشارات علمي و فرهنگي، 1384
هرودوت(425-485 پيش از ميلاد)بزرگترين تاريخنگار جهان باستان است كه او را پدر تاريخ نيز دانستهاند. هر چند در نگارش نبردهاي ايران و يونان از همزبانان يوناني خود پشتيباني ميكند، بخش مهمي از تاريخ باشكوه ايران باستان از نوشتههاي او يا به كمك آنها شناخته شده است. شناخت كنوني ما از ملتهاي كهن ديگري مانند بابليها، مصريها، فينيقيها، نيز تا اندازهي زيادي از نوشتههاي او به دست آمده است. به نظر ميرسد او نخستين كسي باشد كه واژهي هيستوري(History) را به معناي تاريخ به كار برده است.
زندگينامه
درباره زندگي هرودوت(herodotus) اطلاعات دقيقي در دست نيست. دايره المعارف امريكانا ، تاريخ تولد او را 485 پيش از ميلاد نوشته كه با تاريخي كه هانري برگن فرانسوي ذكر كرده است، پنج سال اختلاف دارد. علت اين كه اطلاعات ما از او دقيق و گسترده نيست، آن است كه هرودوت ، برخلاف نويسندگان ديگر كه در آغاز به شرح زندگي خود ميپردازند، در آغاز كتاب 9 جلدي خود فقط به اين جمله بسنده كرده است كه : " هرودوت اهل هاليكارناس تحقيقات خود را در اين كتاب به مردم تقديم ميكند." او در سراسر كتاب از خود و زندگي شخصي خود يادي نميكند و حتي پيرامون وطن خود نيز چيزي ننوشته است.
با اين همه، از لابهلاي متن كتاب او تا اندازهاي ميتوان به شخصيت و روحيات او پي برد. با خواندن متن گزارشهاي او ميتوان فهميد كه از چه سرزميني سفر خود را آغاز كرده، در چه جاهايي اقامت كرده و در كجا به سفر خود پايان داده است. بخشي از دانستههاي ما پيرامون زندگي و شخصيت هرودوت، نيز از زبان تاريخنگاران و نويسندگان كهن، مانند سوئيداس و اتين بيزانسي و متني از ازوب به دست آمده است. سوئيداس هرودوت را فرزند ليگزيس و دريو معرفي ميكند كه در هاليكارناس به دنيا آمد و براي فرار از چنگ ليگداميس، دومين جانشين آرتميز، به ساموس گريخت. او در ساموس زبان ايوني(يوناني) را آموخت و تاريخي در 9 جلد نوشت و سرانجام در شهر توريوم در جنوب ايتاليا درگذشت.
در آن زمان كه هرودوت در هاليكارناس، در جنوب غربي آسياي صغير، كه يك مهاجرنشين يوناني و زير فرمان اپراتوري پارس بود، به دنيا آمد، داريوش هخامنشي در ماراتون مي جنگيد و 35 سال از مرگ پساميك سوم، آخرين فرعون مصر، و نزديك 40 سال از شكست نبونيد، پادشاه بابل، از كوروش هخامنش ميگذشت. او در خانوادهاي پا به عرصه وجود گذاشت كه همه آنها اهل فضل و معرفت بودند. پدرش ليگزس و عمويش پانيازيس اسطورهها و داستانهاي كهن يونان را به خوبي ميدانستند. به ويژه، پانيازيس كه همهي افسانهها و اسطورههاي يونان باستان را براي او تعريف كرده است. بي جهت نيست كه هرودوت، مقصود از تاريخ را بيان رويدادهاي گذشته ميداند و آن را " استوريا " يعني داستان ناميده است كه واژه History به معني تاريخ از آن گرفته شده است.
هرودوت به كمك عمويش، پانيازيس، كه شاعر شناخته شدهاي بود، زبان ايوني را كه زبان ادبي يونان باستان بود، فرا گرفت و تاريخ خود را به آن زبان نوشت. هرودوت پس از فراگيري زبان ادبي يونان، به كتاب تاريخ هكاته، كه پيش از او در ايوني(يونان) زندگي ميكرد، دست يافت و اطلاعات ودمندي از دنياي متمدن پيش از زمان خود به دست آورد. اما بيشتر اطلاعات تاريخي خود را از سفرهايش به جاهاي گوناگون جهان به دست آورد. او جواني نورسته بود كه در شهر هاليكارناس شورشي عليه فرماندار شهر، ليگداميس، رخ داد كه هرودوت در آن شركت داشت. آن شورش به شدت سركوب شد و عموي هرودت كشته شد، اما هرودوت و خانوادهاش توانستند از آن شهر فرار كنند و به ساموس بروند. آنان از آن جا به ساحل درياي سياه و سرانجام به سرزمين سكاها كوچ كردند.
پس از مدتي هرودوت به سارد پايتخت ليدي رفت و از تسهيلاتي كه سازمان اداري منظم هخامنشي براي پيمودن راه شاهي ايجاد كرده بود ، بهره گرفت و روانه كشور پارس شد. پس از ايران به بابل رفت. در هر كشور و ناحيه، به كاهنان پرستشگاهها و آگاهان به احوال گذشته سرزمينها مراجعه مي كرد و از آنان اطلاعات به دست ميآورد. پس از پايان پژوهشهايش دربارهي تمدن ميانرودان به فينيقيه رفت و از دريانوردان چيرهدست و آگاه آنجا پرسشهايي كرد و درباره اوضاع مديترانه، جزيرههاي آن، تنگهي هركول(جبل الطارق) و غيره، چيزهايي شنيده و يادداشت كرد. سپس به مصر رفت و از دلتاي نيل تا منطقه آسوان و سرچشمههاي نيل را بازديد كرد و تحت تاثير شكوه اهرام و آرامگاههاي فرعونهاي مصر قرار گرفت. هرودوت در نوشتههاي خود ، تمدن مصر را مرهون وجود رود نيل ميداند. جمله معروف " مصر آورده نيل است "،كه بيشتر تاريخنگاران آن را بيان كردهاند، از جلد دوم تاريخ هرودوت برداشت شده است.
هرودوت پس از مصر مدتي در آتن اقامت كرد و به نوشتههايش نظمي خاص داد و سپس به هاليكارناس رفت و چون وطن خود را در ناامني ديد، دوباره آن جا را ترك كرد. چون شنيده بود كه عدهاي از ايونيها شهر مهاجرنشيني به نام توريوم در را در جنوب ايتاليا ايجاد كرده اند، به آن جا كوچ كرد و بقيهي تاريخ خود را در آن شهر تنظيم كرد. سرانجام، هرودوت پس از سفرهاي زيادي كه او را تكيده و رنجور كرده بود، در همان شهر در 425 پيش از ميلاد در 65 سالگي درگذشت و در ميدان مركزي شهر مدفون شد.او به اندازهاي به توريوم علاقه مند بود كه آن جا را وطن دوم خود ناميده است.
شگفتانگيز اين كه، اين تاريخنگار به ظاهر يوناني، آن اندازه در ميان مردم يونان، حتي خواص و اهل علم و فلسفه و تاريخ، ناشناخته بود كه حتي ارسطو فيلسوف برجستهي آتن در يكي از آثار خود، وطن هرودوت را شهر توريوم معرفي كرده است. جاي اين پرسش نيز هست كه چرا اين تاريخنگار به ظاهر يوناني بيشتر زندگي خود را در سرزمينهاي زير فرمان ايرانيان سپري ميكند و طي زندگي خود زمان اندكي را در آتن ميماند. او حتي در زمان بازنشستگي، كه بهناچار وطن اصلي خود را ترك ميكند، به مهاجرنشيني در جنوب ايتاليا ميرود كه چندان زير نفوذ آتنيها نيست. به نظر ميرسد آتنيها او را بيگانه ميدانستند و به عنوان شهروند آتني نپذيرفته بودند. با اين همه، به بيان راويلسن، باستانشناس انگليسي كه تاريخ او را به انگليسي ترجمه كرده است، پي بردن به اين كه چه دليلي هرودوت را " كه علاقه و ميلي به جامعهي آتن داشت، به ترك آنجا وادار كرد"، دشوار است.
روزشمار زندگي
485 پيش از ميلاد: در هاليكارناس در آسياي صغير(تركيهي امروزي) به دنيا آمد.
460 پيش از ميلاد: به مصر سفر كرد.
447 پيش از ميلاد: به آتن رفت و به نوشتهي اوزبيوس مورد پذيرش عامهي مردم قرار گرفت.
443 پيش از ميلاد: آتن را ترك كرد و به توريوم در جنوب ايتاليا رفت.
425 پيش از ميلاد: در توريوم در گذشت.
تاريخ هرودوت
تاريخ هرودوت را نخستين كتاب تاريخ جهان ميدانند. با اين همه، كتاب او در واقع تاريخ پيدايش امپراتوري ايرانيان، پيشرفت آن امپراتوري و روياروييهاي ايرانيان و يونانيان است. او تاريخ خود را با داستان كروزوس پادشاه ليدي و لشكركشي كوروش به آنجا آغاز ميكند. سپس به تاريخ امپراتوري ايران ميپردازد و چگونگي بر تخت نشستن كوروش و داريوش را شرح ميدهد. در جلدهاي مياني به نبردهاي بزرگ جهان باستان، ماراتن و سالامين ميپردازد و ماجراي لشكركشي دريايي داريوش و خشايارشاه را بيان ميكند و كتاب خود را با شرح جنگهاي پلاته و ميكال به پايان ميبرد. او در لابهلاي اين داستان دراز كه نقش آفرينان اصلي آن ايرانيان هستند، به شرح زندگي و تاريخ قومهاي ديگري مانند مصريها و فينيقيها نيز ميپردازد.
هرودوت تاريخ خود را در 9 جلد نوشته و هر كدام را به نام يكي از خدايان هنرهاي زيبا نامگذاري كرده است. خدايان هنرهاي زيبا، كه در اسطورهها و افسانههاي يوناني از آنها بسيار ياد شده، 9 خدا بودهاند كه هر يك از يكي از شاخههاي هنرهاي زيبا پشتيباني ميكرده است. خداي تاريخ، كه كلييو نام داشته، نخستين آن خدايان بوده است كه نام جلد نخست تاريخ هرودوت است و هشت جلد ديگر به ترتيب به خدايان موسيقي، كمدي، تراژدي، رقص، شعر، غزل، اخترشناسي و سخن، اختصاص يافته است.
1. كتاب اول: كلييو(Clio) خداوند تاريخ. با داستانهاي افسانهاي و باور نكردني آغاز ميشود و سپس به امپراتوري ليدي اشاره ميكند و به چگونگي سقوط آن در پي لشكركشي كوروش اشاره ميپردازد. او در همين جلد به معرفي ويژگيهاي قوم ماد و قوم پارس ميپردازد. سپس ما را با قومهاي يوني، دري و ائولي آشنا ميكند و چون ميخواهد از لشكركشي كوروش به بابل ياد كند، پيرامون بابليها و تمدن بابل نيز سخناني ميآورد. كتاب اول او با چگونگي كشته شدن كوروش به دست قوم ماساژت، كه زني دلير فرمانرواي آنهابود، به پايان ميرسد.
2. كتاب دوم: اوترپ(Euterpe) خداوند موسيقي. به شرح اوضاع مصر پرداخته، چگونگي تاثير رود نيل بر تمدن مصر را به تفصيل بيان كرده و در مورد موميايي كردن اموات و شيوههاي گوناگون آن و ساختن اهرام تحقيق كرده است. در مورد نظر مصريان دربارهي جانوران ميگويد كه خوك از نظر آنان ناپاك است. او در اين كتاب از سرزمينهايي كه امروزه به آنها خاور نزديك ميگويند نام ميبرد و دربارهي تمدن آنها مطالبي نوشته است.
3. كتاب سوم: تالي(Thalie) خداوند كمدي. زندگي كمبوجيه و فتح مصر را شرح ميدهد.
4. كتاب چهارم: ملپومن(Melpomene) خداوند تراژدي. به چگونگي زندگي اقوام سكايي اشاره كرده است و تصويري از زندگي شبانهاي درندهخوي سكايي كه بر پشت اسب ميجنگيدند و در گاري و ارابه زندگي ميكردند، به خواننده اثر خود عرضه مي دهد و سپس به اغراق گويي درباره جنگ هاي ايران و يونان ميپردازد.
5. كتاب پنجم: تربپسيكو(Terpsichore) خداوند رقص. دنبالهي جنگهاي ايران و يونان را شرح ميدهد و در مورد جادهي شاهي، كه با كوشش قومهاي گوناگون و به فرمان داريوش هخامنشي بين سارد و شوش ايجاد شد، ميگويد:" اين راه از نقاط مسكوني و امن مي گذرد و در مسير آن كاروانسراهاي عالي ساختهاند. در هر پنج فرسنگ (يك منزل) يك كاروانسرا وجود دارد و در مجموع از سارد پايتخت ليدي تا شوش ايران 111 كاروانسرا وجود دارد و چاپارهادر هر منزلي اسب تازه نفسي را به كار ميگيرند." هرودوت نوشته كه چاپارها طي 10 روز آن راه دراز را به طور كامل طي ميكردند.
6. كتاب ششم: اراتو(Erato) خداوند شعر اندوهناك. به چگونگي طغيان مردم ايوني عليه هخامنشيان ميپردازد .
7. كتاب هفتم: پوليمني(Polymnie) خداوند غزل. درباره تداركات نظامي خشايارشا جهت حمله به يونان است و اغراقگوييهاي زيادي در آن ديده ميشود و در پايان آن به نبرد ترموپيل ميپردازد.
8. كتاب هشتم: اوراني(Uranie) خداوند اخترشناسي. ويژهي نبرد جنگ سالامين است.
9. كتاب نهم: كاليوپ(Calliope) خداوند سخنوري و شعر حماسي. به شرح جنگ پلاته و سرانجام شكست نهايي سپاه ايران در ميكال اشاره دارد.
با وجود نادرستيهايي كه در برخي از روايتهاي هرودوت ديده ميشود، تاريخ او كمك زيادي به تاريخشناسان و باستانشناسان كنوني براي كشف زبانهاي باستاني و نيز رويدادهاي مهم تاريخي كرده است. براي نمونه هرودوت در جلد دوم كتاب خود درباره مصر نوشته است:"نكوس، فرزند بستامتيك، فرعون مصر، نخستين كسي بود كه دست به حفر مجرايي زد كه نيل را به درياي اريتره (سرخ) متصل ميكرد و سپس داريوش پارسي كار حفر آن را ادامه داد." چون شامپليون، اين مطلب را در تاريخ هرودوت مطالعه كرد به اين مسئله كنجكاو گرديد و در همان مسيري كه تاريخنگار يوناني از آن نام برده بود حفاري كرد و سنگنوشتهاي به دست آورد كه روي آن به سه خط، يكي يوناني و دو خط مصري در اين باره مطالبي نوشته شده بود. او پس از برابر كردن هر واژهي يوناني با يكي از واژههاي هيروگليف، راز خواندن آن را كشف كرد.
روش تاريخنگاري هرودوت
پيش از هرودوت تاريخنگاران ديگري مانند كادموس، هلانيكوس، ميتيلين، شارن و هكاته، ميزيستند كه هرودوت در جواني آرزو داشته است كه روزي با آنها از نزديك آشنا شود. آن تاريخنگاران بيشتر دربارهي چگونگي بنيانگذاري شهرهاي باستاني و شكوه و جلال خانوادههاي بزرگ و اشراف سخن گفتهاند و اغلب با استدلالي خيالي نسب كساني را به خدايان و قهرمانان باستان ميرساندهاند. هرودوت در جواني نوشتههاي آنان را ميخوانده و از افسانههاي خيالي آنان لذت ميبرده است، اما پس چندي دريافته بود كه شيوهي تاريخنگاري آنان چندان درست نيست و آنان را به افسانهپردازي و داستانسرايي متهم كرده است. او آن چنان نسبت به شخصيتهاي مورد علاقهي خود بيتوجه ميشود كه گاهي از روي تحقير آنها را "يوني" و "يوناني" ميخواند و خود را از اهالي آسياي صغير دانسته است(جلد دوم، بند 16).
هرودوت از هر سرزميني كه مي گذشت، گزارش تهيه مي كرد. اين كار به زبان دانشمندان كنوني، تكنگاري(Monography) ناميده ميشود. اين نوع پژوهش تاريخي را دربارهي ملتها و تمدنهاي گوناگون، تاريخ تحليلي نيز ميگويند، زيرا اين تاريخنگار در پنج سده پيش از ميلاد، مرحلههاي جداگانهاي از كوشش انسانها را در زمينه سياست، اقتصاد، اخلاق، تعليم و تربيت، دين و دانش، ادب و هنر، در يك تمدن كاوش ميكرد. در اين روش هرودوت از جزو به كل پي ميبرد. بنابراين، كتابي كه او نوشت فقط مجموعهاي از اطلاعات تاريخي نيست، بلكه رگههايي از پژوهشهاي باستانشناسي، فرهنگ عامه و حتي اطلاعات جغرافيايي است.
هرودوت گزارشهاي خود را بر اساس مشاهدههاي شخصي و گفت و گو با شخصيتهاي آگاه، كه ممكن بود از ميان دانشمندان و بزرگان قوم باشند، به دست ميآورد. او در برخي از جاهاي كتاب خود "از پارسياني كه در تاريخ بسيار آگاه هستند" ياد ميكند و حتي آغاز كتاب اول او نيز به همين عبارت است. با اين همه، از نام آنها و چگونگي آشنايي خود با آنان سخن نميگويد. به نظر ميرسد دستكم دو سنگنوشتهي دوران هخامنشي از منبعهاي تاريخ او باشد. چرا كه ماجراي به سلطنت رسيدن داريوش را با دقتي بيان ميكند كه در سنگنوشته آمده است. با اين همه، هنوز به درستي نميدانيم كه او چگونه از محتواي آنها آگاه شده است.
هرودوت در 2400 سال پيش درباره هر كشوري كه مطلبي شنيده بود، براي پي بردن به درستي مطالب آن، دنياي آن زمان را زير پا گذاشت، مانند همين شيوه را توينبي، تاريخشناس انگليسي، و تاريخشناس آمريكايي، ويل دورانت، در قرن بيستم انجام دادند. اين دو تاريخشناس زمان ما همانند هرودوت فقط به نوشته هاي پيشينيان بسنده نكردند، همان گونه كه هرودوت به آموزشها و گفتههاي عمويش در هاليكارناس و نوشتههاي تاريخنگاران پيش از خود بسنده نكرد و ضمن سفر يادداشتهايي را فراهم كرد. او در اين باره در كتابش ميگويد:" آن چه ديگران نقل كرده اند من در كتابم آوردهام، لكن چنين نيست كه همه را بدون تميز دادن باور كرده باشم، مگر اين كه در طي سفر هاي مكرر به حقيقت آن پي برده باشم."
كتاب تاريخ هرودوت از آن جايي كه اطلاعات زيادي درباره تاريخ باستان ملتهاي گوناگون دارد ، هنوز هم مورد استناد تاريخشناسان است. با اين همه، از آن جايي كه به علل حوادث نپرداخته و چندان تسلسل وقايع و اشخاص از حيث تقدم و تاخر تاريخي رعايت نكرده، گاهي در پراكندهگويي از اندازه به در ميرود و محاسبه سالها و تاريخ رويدادها و سلطنتها را از روي دقت انجام نداده جنبه علمي كامل ندارد. بعدها تاريخنگاران ديگر با مقارنه قرار دادن حكومت پادشاهان سرزمينهاي گوناگون، سال درست رويدادهاي گوناگون را به دست آوردهاند.
پارسها از نظر هرودوت
بخش زيادي از تاريخ هرودوت به پارسها و مادها و ملتهاي زير فرمان آنان اختصاص يافته و نقطه اوج تاريخ او ،شرح جنگهاي ايران و يونان از داريوش تا آخر دوره خشايارشاه است. او در كتابش آرزو مي كند كه روزي آزادي يونان را ببيند و شاهد نابودي ديكتاتوري هخامنشي باشد. او ، به غير از كوروش و داريوش همه شاهان هخامنشي را سبك سر و ديكتاتور خوانده است. در مورد مسايل جنگي بيشتر ازيونانيها طرفداري كرده است و مي گويد كه جنگ ايران و يونان در حقيقت جنگ بين ديكتاتوري آسيايي و دموكراسي يوناني بوده است و چنان چه ايراني ها پيروز شوند، ديكتاتوري آسيايي بر تمدن هلني غلبه خواهد كرد. او هنگامي كه از شهر آتن سخن ميگويد، از آزادي سياسي مردم آن شهر به نيكي ياد ميكند(جلد پنجم، بند 78)، اما به درستي نميدانيم چرا او زندگي در مهاجرنشين توريوم را بر زندگي در آتن ترجيح ميدهد.
هرودوت در معرفي سپاه ايران راه اغراق را پيموده است. ميرزا حسنخان پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ ايران باستان در مورد مبالغه گوييهاي هرودوت در رابط با جنگ ايران و يونان مطالب زيادي دارد. او پيرامون شمار سپاهيان ايران كه از تنگهي بسفور گذشته و خود را براي يورش به آتن آماده ميكردند، به اين مبالغهي هرودوت اشاره ميكند كه ميگويد: "قشون ايران به درياچهاي رسيد كه پنج كيلومتر محيط آن بود و آب درياچه براي سيراب كردن اسبان كفايت نميكرد." مشيرالدوله جواب مي دهد كه اگر بر فرض ژرفاي آن درياچه يك متر باشد، اين درياچه آن اندازه آبش زياد خواهد بود كه براي سيراب كردن بيش از يك ميليون اسب كافيست و حال آن كه همهي سپاه ايران از سواره و پياده بيش از 350 هزار نفر نبوده است. درواقع، تاريخ هرودوت در حكم گزارش يك خبرنگار جنگي است كه گاهي خبري را بدون تفسير و اظهار نظر نقل ميكند و گاهي هم راه مبالغه را در پيش ميگيرد.
او دربارهي ويژگيهاي رفتاري بزرگ پادشاه هخامنشي، كورش بزرگ، مينويسد:"كوروش مانند پدري مهربان و رئوف است كه براي مردم كار ميكند." سپس اضافه مي كند: " او مردي ساده، جفا كش، بسيار عالي همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر بود. او بود كه ايالت كوچك پارس را به يك مملكت بزرگ تبديل كرد ." در جايي ديگر ميگويد كه او با مردم به مهرباني و پدرانه رفتار ميكرد و در جاي ديگر او را "آقاي آسيا" ميخواند. او در داستان فتح ليدي به كوشش سپاهيان پارس، از اين نوآوري كوروش ياد ميكند كه از شترها براي رم دادن اسبها سواره نظام ليدي بهره گرفت، چرا كه بوي شتر باعث رم كردن اسب مي شود.
هرودوت كمبوجيه را نخستين نمونه از پادشاهان ظالم شرقي ميداند كه به فساد گرايش داشته است و ميگويد:" او شخصي تندخو، بيتاب ،عاجز از كف نفس، درنده خود بود. داريوش كه نمونه بهترين حكم رانان شرقي است ، دلير ، باهوش ، زيرك و در فن جنگ و صلح هنرمند و بنيان گذار و استوار كننده و وسعت دهنده امپراتوري بود. خشايار شاه پادشاهي ستم گر، ناتوان، طفلوار ولي بيرحم، خودخواه، سست عنصر و به آساني تحت نفوذ درباريان بود."
با اين همه، او اين رفتار پادشاهان پارس را ميستايد كه كه فردي را براي يك گناه كوچك به مرگ محكوم نميكنند و اين كه هيچ كدام از پارسها حق ندارد براي يك گناه كوچك يكي از افراد خانوادهي خود را مجازاتي جبرانناپذير كند. آنها بايد:" نخست خوب بيانديشند و چانچه كاهاي بد مقصر از خدماتش از حيث تعداد و شدت بيشتر باشد، آنگاه ميتوانند تسليم خشم و غضب شوند و او را مجازات كنند."
درباره تعليم و تربيت پارسها در زمان كوروش مينويسد:" پارسها ميخواهند كه از جوانان خود مرداني شجاع و پر تهور بسازند و داشتن فرزندان زياد را در خانواده تشويق ميكنند. همهي جوانان بايستي سواركاري و تيراندازي را فرا گيرند. هر عملي كه ارتكاب آن منع شده، صحبت كردن از آن نيز ممنوع است. به عقيده پارسها بدترين و ننگينترين كارها، دروغ گفتن و پس از آن قرض گرفتن است. استدلال آنها اين است كه كسي كه قرض ميكند، گاه مجبور است دروغ بگويد."
او پيرامون بهداشت در ميان پارسها ميگويد:" پارسها مواد پاك مانند خاك و آب را آلوده نميكنند. آنها در مجراهاي آب، ادرار نميكنند و آب دهان در آن نمياندازند و دست روي خود را(در آنجا) نميشويند و حتي اجازه نميدهند كه كسي چنين كند. بر عكس ما(يونانيها)، مجراهاي آب را چندان گرامي نميداريم."
او وضعيت دين را ميان پارسها و يونانيها مقايسه ميكند و ميگويد:" پارسها در زمينه ديانت از يونانيها متمايز هستند. آنها عادت ندارند كه براي خدايان مجسمه بر پا كنند و يا معبد و قربان گاهي بسازند. برعكس، آنها كساني را كه چنين كنند به ديوانگي متهم مي كنند و علت آن به نظر من آن است كه آن ها هرگز مانند يونانيان خصوصيات بشري براي خدايان خود قايل نبودند." او پيرامون مراسم ديني پارسها مينويسد كه پارسها براي قرباني كردن براي خدايان به جاي پاكي ميروند و پس از جاري كردن نام خدا بر زبان به قرباني كردن جانور ميپردازند. او مينويسد:" كسي كه قرباني را به خداوند هديه ميكند، نميتواند فقط براي خود دعاي خير كند و بايد براي سعادت و خوشبختي پادشاه و همهي مردم پارس دعا كند."
او پيرامون فرهنگ عمومي پارسها ميگويد:"پارسها عادت دارند روز تولد خود را جشن بگيرند. در آن روز آنها حق خود ميدانند كه غذايي مطبوعتر از غذاي روزهاي ديگر بخورند. اعيان و اغنيا گاو يا اسب يا شتر و يا خري ميكشند و آن را در پارچهاي در اجاقهاي بزرگي كباب ميكنند. افراد بيچيز و فقير به جانوران كوچكتر بسنده ميكنند. پارسها به طور معمول غذاي مقوي سنگين كمتر ميخورند. بيشتر به غذاهاي سبك علاقه دارند كه همه را يكجا به سر سفره نميآورند. از اين رو، پارسها بر اين باوراند كه اگر يونانيها فقط براي جلوگيري از گرسنگي غذا ميخورند، براي آن است كه در پايان غذا چيز قابلي به آنها نميدهند. در صورتي كه اگر در پايان غذا چيز شايستهاي براي آنان بياورند، باز هم به خوردن ادامه خواهند داد."
هرودوت دربارهي آداب برخورد اجتماعي در ميان پارسها چنين ميگويد:" هنگامي كه دو نفر پارسي در كوچه با هم روبهرو ميشوند، به جاي آنكه به يكديگر سالم بكنند، لبهاي يكديگر را ميبوسند. اگر يكي از نظر جايگاه اجتماعي از ديگري پايينتر باشد، روي گونههاي يكديگر را ميبوسند. اما اگر يكي از آنها از خانوادهاي پست باشد، در برابر ديگري زانو بر زمين ميزند و سجده ميكند. آنها به اشنايان نزديك خود بيشتر اهميت ميدهند و آنهايي كه در فاصلهي دورتري زندگي ميكنند، در درجهي دوم قرار ميگيرند."
هرودوت پيرامون يكي ديگر از ويژگيهاي پارسها، يعني تقليدپذيري، مينويسد:" پارسها از همهي ملتهاي ديگر جهان بيشتر استعداد اخذ عادتها و رسوم خارجيان را دارند. براي نمونه، چون آنها لباس مادها را زيباتر از لباس ملي خود ديدند، آن لباسها را پوشيدند" اين تعريف از قوم پارس برخي از نويسندگان را بر آن داشته كه تقليد ايرانيان از فرهنگ غرب را به تاريخ دراز آنها پيوند بدهند. اما بايد توجه داشت كه قوم پارس بخشي از قومهايي است كه ملت ايران را ساختهاند. به علاوه، در همين داستاني كه هرودوت بيان ميكند، آنها از يك قوم ايراني ديگر، يعني قوم ماد، تقليد ميكنند كه پيشينهي تمدني و فرهنگي كهنتري داشتند و دستكم 150 سال زودتر از پارسها به تمدن روي آورده بودند. به نظر هرودوت پارسها عادت همجنس بازي را از يونانيان آموختند!
هرودوت از نگاه انديشمندان
از فرهيختگان يوناني گرفته تا مورخين معاصر، از جمله ويل دورانت و آرنولد توينبي، هرودوت را پدر تاريخ دانستهاند. به بيان هنري اس. لوكاس، استاد تاريخ دانشگاه ميشيگان، هرودوت شايستهي اين لقب است، زيرا همهي اطلاعات بشر قرن بيستم از ملتهاي مشرق باستان به ويژه، مادها، پارسها، بابليها، يونانيها، ايتالياييها، فينيقيها و مصريان مرهون كوششهاي اوست. اگر هرودوت نبود، شامپليون فرانسوي نمي توانست خط هيروگليف را بخواند زيرا هرودوت اطلاعات پراكندهاي از ملتهاي كهن در كتابش به يادگار گذاشته است كه همين اطلاعات باعث برانگيخته شدن حس كنجكاوي تاريخشناسان و باستانشناسان سدههاي جديد و در نتيجه كشف بسياري از حقيقتهاي تاريخي سدههاي باستاني آدمي شد.
راولينسن، باستانشناس انگليسي، شيوهي بيان تاريخ هرودوت را در مقايسه با پيشينيان و همدورهايهاي او بيمانند ميداند و مينويسد:"مقايسهي سبك نگارش هرودوت با شيوهي نگارشي كه در زمان او معمول بوده است، تفاوت بين او و ديگران را بهخوبي آشكار ميكند و اين تفاوت به اندازهاي هويدا بوده كه شيوهي تاليف او چونان شيوهاي تازه جلوه نموده و خاوه ناخواه نام شريف پدر تاريخ را براي او به ارمغان آورده است."
عباس اقبال، تاريخشناس ايراني، ضمن اشاره به نادرستيهايي كه در كتاب تاريخ هرودوت وجود دارد، از نقش او در كشف رازهاي تاريخ ايران در زمان هخامنشيان ياد ميكند و آن را بيش از هر چيز مديون كتاب تاريخ هرودوت ميداند. چرا كه به نظر اقبال:" اين كتاب در عهد هخامنشيان تاليف شده و مولف آن اهل سرزميني بوده است كه زير فرمان ساتراپهاي ايراني اداره ميشده است. از اين رو، علاوه بر اين كه اطلاعات دقيقي دربارهي احوال اقوام ايراني و پادشاهان مادي و پارسي و اخلاق و صفات و فضايل و درجهي تمدن ايرانيان باستان دارد، كليددار كساني شده است تا بتوانند خط ميخي ايراني را بخوانند و تاريخ واقعي ايران قديم را كشف كنند."
با اين همه، هرودوت در ميان تاريخنگاران پيشين وتاريخشناسان كنوني منتقدان جدي دارد. بسياري از نويسندگان يونان باستان، مانند كتزياس و پلوتارك، بهشدت از او انتقاد كردهاند و حتي او را به دروغگويي و تحريف رويدادهاي تاريخي متهم كردهاند. رسالهاي با عنوان"خبث طينت هرودوت" از نويسندگان يونان باستان برجاي مانده است كه بيشتر پژوهشگران او را به پلوتارك نسبت ميدهند. از تاريخشناسان دورهي جديد، سايس انگليسي نيز درستي نوشتههاي هرودوت را به پرسش ميگيرد و هرودوت را متهم مي كند كه از نوشتههاي پيشينيان و نويسندگان ديگر به نام خود بهرهبرداري كرده است.
منبع :
1. برگن، هانري. تاريخ هرودوت. ترجمهي هادي هدايتي. انتشارات دانشگاه تهران، 1336
2. لوكاس، هنري. تاريخ تمدن از كهنترين روزگار تا سدههاي اخير. ترجمهي عبدالحسين آذرنگ. انتشارات كيهان، 1372
3. اقبال، عباس. دوره تاريخ عمومي. انتشارات شركت مطبوعات، 1317
4.دورانت، ويل. مشرق زمين گاهواره تمدن. ترجمهي احمد آرام. انتشارات اقبال و مؤسسه فرانكلين، 1337
5. راولينسن، جرج. تاريخ هرودوت(چكيده). ترجمهي حميد مازندراني. انتشارات علمي و فرهنگي، 1384
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
HRG جان
لطفا ائمه عليهم السلام رو در اينجا معرفي نکنيد چون اصلا قابل مقايسه با افراد ديگري که مطرح ميکنيد نيستند و در يک مرتبه هم قرار ندارند ، اون 14 نفر بهترين افراد عالم از اول خلقت تا قيامت خواهند بود پس اگر قصد معرفي داريد در تاپيک مجزا به زندگي ائمه بپردازيد.
در اين تاپيک در مورد شخصيتهاي برجسته دنيا بحث کنيد.
با تشکر
لطفا ائمه عليهم السلام رو در اينجا معرفي نکنيد چون اصلا قابل مقايسه با افراد ديگري که مطرح ميکنيد نيستند و در يک مرتبه هم قرار ندارند ، اون 14 نفر بهترين افراد عالم از اول خلقت تا قيامت خواهند بود پس اگر قصد معرفي داريد در تاپيک مجزا به زندگي ائمه بپردازيد.
در اين تاپيک در مورد شخصيتهاي برجسته دنيا بحث کنيد.
با تشکر


-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
ابنخردادبه
ابوالقاسم عبيداللهبنعبدالله، مشهور به ابنخردادبه و ابنخرداذبه(300-211 قمري) جغرافيدان نامدار ايراني بود. نياي او در آغاز پيرو دين زردشت بود و سپس اسلام آورد. پدرش فرماندار طبرستان بود و خود به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال رسيد كه خبرگزاري آن روزگار به شمار ميآيد. كتاب جغرافياي ابن خردادبه، المسالك و الممالك( به معني راهها و سرزمينها) به صورت خلاصه به دست ما رسيده و شامل فاصلهي دقيق شهرها و اندازهي ماليات هر يك آنهاست. او در زمينهي تاريخ و موسيقي نيز پژوهشهايي داشته است.
زندگينامه
ابولقاسم عبيداللهبنعبدالله، مشهور به ابن خرداذبه و ابن خردادبه، از دودمان ايراني بود. نياي او، خردادبه به معناي دادهي نيك خورشيد، در آغاز پيرو دين زردشت بود و سپس با راهنمايي برمكيان اسلام آورد. پدر ابنخردادبه، عبداللهبنخردادبه، در سال 201 قمري به فرمانداري طبرستان برگزيده شد و توانست بخشهاي زيادي از سرزمين طبرستان و ديلم را زير فرمان خليفهي عباسي ببرد. همچنين، شهريار پسر شروين را از تخت شاهي طبرستان فرود آورد، مازيار پسر قارون را نزد مامون فرستاد و ابوليلي شاه ديلم را به اسيري گرفت. او به خاطر اين كوششها مورد توجه خليفه و برمكيان بود و پسرش نيز جايگاه ويژهاي پيدا كرد و همنشين خليفههاي عباسي شد.
از اسلام آوردن نياي ابنخردادبه به دست برمكيان بر ميآيد كه او از مردم خراسان بوده است. خود ابنخردادبه نيز به سال 211 قمري در خراسان به دنيا آمد. او در آغاز زندگي به بغداد رفت و در سايهي توجه پدر به فراگيري دانش پرداخت و زماني را نيز نزد اسحاق موصلي، موسيقيدان بزرگ آن دوران، بمفاهيم پايهي موسيقي را آموخت. سپس در زمان خلافت الواثق بالله(232-227 قمري) به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال، سرزمين ماد قديم، رسيد كه خبرگزاري آن روزگار به حساب ميآيد. او در همين جايگاه بود كه توانست آگاهي گستردهاي پيرامون راهها، شهرها، وضعيت جفرافيايي و اداري ايران و سرزمينهاي ديگر پيدا كند و زمينهي نگارش كتاب جغرافياي خود را فراهم سازد.
به نظر ميرسد ابنخردادبه در زمان معتمد عباسي نيز چنين جايگاهي داشته و به دليل همين كار خبرگذاري و خبررساني، همنشين نزديك معتمد، خليفهي عباسي، در سامرا بوده است. مقدسي نوشته است:" ابنخردادبه وزير خليفه بود و به دانشهاي انباشته در گنجينههاي اميرالمومنين دست داشت." شايد به همين دليل همنشيني با خليفه و شركت كردن در خوشگذرانيها و سرگرميهاي ادبي و هنري او بود كه ابنخردادبه به مطالعه و نوشتن آثاري در زمينههاي ادبي و هنري، موسيقي و حتي آشپزي پرداخته است.
سالشمار زندگي
211 قمري: در خراسان به دنيا آمد.
227 قمري: به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال، سرزمين ماد قديم، رسيد.
232 قمري: نخستين ويرايش كتاب المسالك و الممالك را نوشت.
256 قمري: به رياست كل خبرگزاري خليفهي عباسي دست يافت.
272 قمري: ويرايش جديدي از كتاب المسالك و الممالك فراهم كرد.
300 قمري: در سامرا درگذشت.
پژوهشهاي جغرافيايي
كتاب جغرافياي ابن خردادبه، المسالك و الممالك( به معني راهها و سرزمينها) به صورت خلاصه به دست ما رسيده است. اصل اثر، حدود سالهاي 232 قمري/847 ميلادي نگارش يافته و سپس ويرايش دومي از آن فراهم آمد. نويسنده در اين كتاب به جغرافياي اقليمي، توصيفي، اقتصادي و سياسي سرزمينهاي اسلامي و برخي از سرزمينهاي غيراسلامي ميپردازد. بخش زيادي از كتاب به توصيف دقيق خط سيرها و جادهها اختصاص دارد و اينجاست كه مهارت خود را در پژوهش علمي به كمك مواد اطلاعاتي كه در اختيار دارد، نشان ميدهد. گويا علاوه بر منابع جغرافيايي كهن ايراني، از گزارشهاي دولتي و دست اول بازرگانان و جهانگردان و دريانوردان نيز بهره ميگرفته است. آرايش و عرضهي موضوع، بهكارگيري واژهها و عبارتهاي فارسي براي تقسيمها ريز بخشها و ناحيهها و بهكارگيري نامها فارسي، تاثير نمايان فرهنگ ايراني را بر او نشان ميدهد.
اين واقعيت كه ابنخردادبه عراق را مركز سرزمينهاي ديگر به حساب ميآورد و بغداد را سرآغاز توصيف گشت و گزارهاي خود قرار ميدهد، نشان دهندهي اين است كه اين سرزمين را با ايرانشهر(عراق) ايرانيان باستان برابر ميگيرد. او توصيفهاي خود را از السواد(بغداد) آغاز ميكند، زيرا به گفتهي او شاهان ايران باستان، آن را دل ايرانشهر(قلب عراق) ميدانستند. راههاي خشكي و دريا از بغداد آغاز ميشود و در چهار جهت پراكنده ميشود. اين راهها در شرق به آسياي مركزي و راههاي دريايي به هند و چين ميرسد؛ در غرب تا آفريقاي شمالي و اسپانيا ادامه دارد؛ در شمال به آذربايجان و قفقاز ميانجامد و در جنوب تا عربستان جنوبي پيش ميرود. اين دادهها، منبع سودمند و مهمي براي جغرافيدانان و جهانگردان پس از او بوده است.
كتاب المسالك و الممالك شرح شاهان اسطورهاي و شاهان ايران، روم، ترك، چين، هند و ديگر كشورها را نيز در خود دارد. نويسنده به شرح فرمانروايان روسيه و اسلاوها نيز پرداخته است و از اين رو ميتوان آن را از جملهي نخستين كساني دانست كه پيرامون قومهاي اسلاو و روسيه پژوهش كرده است. همچنين، از وجود فرمانرواياني در روزگار اردشير نوشته است كه جداگانه بر بخشهايي از سرزمين ايران و سرزمينهاي پيرو آن فرمان ميراندند و شايد بتوان آن را گواهي بر نوعي حكومت فدرال در ايران دانست.
پژوهشهاي جغرافيايي و تاريخي ابنخردادبه راهگشاي جغرافيدانها، تاريخنگاران و نويسندگان پس از او بوده است. از نويسندگاني كه از كارهاي او بهره گرفتهاند ميتوان يعقوبي، ابنفقيه، ابنرسته، ابنحوقل، مقدسي، جيهاني و مسعودي را نام برد. ابنفقيه در نوشتههاي خود بارها از ابنخردادبه ياد كرده است و ابنرسته نيز از كارهاي او بهرههاي فراوان برده است. اصطخري هرگز كتابهاي ابنخردادبه و جيهاني را از خود دور نميكرده است. ادريسي در پژوهشهاي خود پيرامون آب و هواي اقاليم سبعه(خشكيها هفتگانه) از نوشتههاي كساني مانند مسعودي، جيهاني و ابنخردادبه بهره گرفته است. گرديزي، حمدالله مستوفي قزويني، اسحاق بن حسين اندلسي، نويسندهي ناشناختهي حدود العالم و ابنخلدون نيز از نوشتههاي ابنخردادبه آگاه بودند و از آنها بهره گرفتهاند.
كتاب ديگر ابنخردادبه، الهو و الملاهي، يكي از نوشتههاي ارزشمند پيرامون تاريخ موسيقي و شعر فارسي پيش از اسلام است. در اين كتاب نام برخي سازهاي موسيقي ايراني و ناايراني و برخي اصطلاحها و مقامهاي موسيقي و همچنين يك سرود پهلوي از باربد آمده است. نويسنده در اين كتاب از چهار پرده در موسيقي بحث كرده كه مسعودي نيز آن را در مروج الذهب خود آورده است. او در كنار نام بردن از سازهايي مانند عود، طنبور، ناي، زنامي، سرناي، چنگ، ونج، و مشته(چغانه) به شيوهي نواختن سازهاي موسيقي به دست نوازندگان ايراني نيز اشاره ميكند. همچنين، از موسيقيدان بزرگ ايراني در دورهي خسرو پرويز، يعني باربد، ياد كرده كه اهل مرو بوده، عود را نيك مينواخته و كلام موزون را با آهنگ خوش تركيب ميكرده است.
فهرست آثار
ابنخردادبه علاوه بر كتاب جغرافياي شناخته شدهي خود، يعني المسالك و الممالك، در موضوعهايي مانند تاريخ، نسبشناسي، جغرافيا، موسيقي، شراب و آشپزي كتاب نوشته و از اين راه برتري و دانش و استعداد درخشان خويش را در كارهاي مربوط به زندگي اجتماعي و فرهنگي دوران خويش نشان داده است. ابننديم كتابهاي او را چنين برميشمرد:
1. ادب السماع(دربارهي هنر موسيقي)
2. جمهره النساب الفرس و النواقل(نسبشناسي ايرانيان باستان)
3. المسالك و الممالك( دربارهي جغرافيا)
4. الطبيخ( در آشپزي)
5. الهو و الملاهي( در سرگرميها و سازهاي موسيقي)
6. الشراب( در شراب شناسي)
7. الانواء( دربارهي ستارگان ايستا)
8. اندماء و الجلساء(دربارهي آداب سخنگفتن درباري)
مسعودي كتاب مفصلي در تاريخ، به نام كتاب الكبير في التاريخ، به او نسبت ميدهد كه دربارهي ايرانيان و روزگار پيش از اسلام بوده است و برخي نويسندگان ديگر، از جمله گرديزي، نيز در نوشتههاي خود از آن ياد كردهاند. مسعودي دربارهي اهميت كتاب تاريخ او نوشته است:" مولفان معتبر پيرو او شدند و از او اقتباس كردند و به راه وي رفتند و اگر خواهي درستي اين گفتار بداني كتاب الكبير في التاريخ او را بنگر كه از همهي كتابها جامعتر و منظمتر و پرمايهتر است و اخبار بيشتري دربارهي اقوام و سرگذشت ملوك عجم و ديگران دارد."
ابنخردادبه كتاب جغرافياي بطلميوس را از يك زبان بيگانه( يوناني يا سرياني) به زبان فصيح براي خليفه ترجمه كرد، ولي احتمال ميرود اين اثر برداشت سادهاي از آن كتاب به عربي بوده و آن را منتشر نكرده است. او پيرامون ترجمهي اثر بطلميوس چنين نوشته است:" دريافتك كه بطلميوس مرزها را معلوم كرده و آن را به زبان اعجمي(بيگانه) نوشته است، ولي من آن را به زبان صحيح(عربي) نوشتم." با اين همه، بررسي نوشتههاي او نشان ميدهد كه او از روش بطلميوس در نگارش كتاب المسالك و الممالك پيروي نكرده است. براي نمونه، تقسمهاي اخترشناختي را به كناري نهاده و بيشتر به راهها پرداخته است.
ابنخردادبه كتاب المسالك و الممالك خود را به يكي از شخصيتهاي دودمان عباسي تقديم كرده است و بي آنكه نامي از او بياورد، او را به عنوان دوم شخص مخاطب قرار داده است. به نظر مقدسي اين كتاب در 7 جلد نگارش يافته بود و چكيدهاي از آن در يك جلد نيز در دست بوده است. با اين همه، تنها بخشي از اين كتاب و كتاب اللهو و الملاهي بر جاي مانده و ديگر آثار ابنخردادبه از بين رفته است. پژوهشهاي دانشمندان اروپايي پيرامون المسالك و الممالك از سالهاي 1960 ميلادي با دو نسخهي خطي آغاز شد و دخويه با به دست آوردن نسخهي سوم، كه از آن دو نسخه بهتر بود، ترجمهي فرانسوي آن را به سال 1889 ميلادي به چاپ رساند.
منبع:
1. مقبولاحمد. ابنخردادبه(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، زير نظر احمد بيرشك). ترجمهي بهاءالدين خرمشاهى. انتشارات علمي و فرهنگي، 1366
2. رضا، عنايتالله. ابنخردادبه(از مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيد كاظم موسوي بجنوردي). انتشارات مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
3. المسالك و الممالك، ترجمهي فارسي قديم، تصحيح ايرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347
4. حدود العالم، ترجمهي منوچهر ستوده، انتشارات دانشگاه تهران، 1340
5. مقالهي ابنخردادبه در دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356
6. دهخدا، علياكبر. لغتنامه(مقالهي ابن خردادبه). انتشارات دانشگاه تهران،1373
ابوالقاسم عبيداللهبنعبدالله، مشهور به ابنخردادبه و ابنخرداذبه(300-211 قمري) جغرافيدان نامدار ايراني بود. نياي او در آغاز پيرو دين زردشت بود و سپس اسلام آورد. پدرش فرماندار طبرستان بود و خود به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال رسيد كه خبرگزاري آن روزگار به شمار ميآيد. كتاب جغرافياي ابن خردادبه، المسالك و الممالك( به معني راهها و سرزمينها) به صورت خلاصه به دست ما رسيده و شامل فاصلهي دقيق شهرها و اندازهي ماليات هر يك آنهاست. او در زمينهي تاريخ و موسيقي نيز پژوهشهايي داشته است.
زندگينامه
ابولقاسم عبيداللهبنعبدالله، مشهور به ابن خرداذبه و ابن خردادبه، از دودمان ايراني بود. نياي او، خردادبه به معناي دادهي نيك خورشيد، در آغاز پيرو دين زردشت بود و سپس با راهنمايي برمكيان اسلام آورد. پدر ابنخردادبه، عبداللهبنخردادبه، در سال 201 قمري به فرمانداري طبرستان برگزيده شد و توانست بخشهاي زيادي از سرزمين طبرستان و ديلم را زير فرمان خليفهي عباسي ببرد. همچنين، شهريار پسر شروين را از تخت شاهي طبرستان فرود آورد، مازيار پسر قارون را نزد مامون فرستاد و ابوليلي شاه ديلم را به اسيري گرفت. او به خاطر اين كوششها مورد توجه خليفه و برمكيان بود و پسرش نيز جايگاه ويژهاي پيدا كرد و همنشين خليفههاي عباسي شد.
از اسلام آوردن نياي ابنخردادبه به دست برمكيان بر ميآيد كه او از مردم خراسان بوده است. خود ابنخردادبه نيز به سال 211 قمري در خراسان به دنيا آمد. او در آغاز زندگي به بغداد رفت و در سايهي توجه پدر به فراگيري دانش پرداخت و زماني را نيز نزد اسحاق موصلي، موسيقيدان بزرگ آن دوران، بمفاهيم پايهي موسيقي را آموخت. سپس در زمان خلافت الواثق بالله(232-227 قمري) به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال، سرزمين ماد قديم، رسيد كه خبرگزاري آن روزگار به حساب ميآيد. او در همين جايگاه بود كه توانست آگاهي گستردهاي پيرامون راهها، شهرها، وضعيت جفرافيايي و اداري ايران و سرزمينهاي ديگر پيدا كند و زمينهي نگارش كتاب جغرافياي خود را فراهم سازد.
به نظر ميرسد ابنخردادبه در زمان معتمد عباسي نيز چنين جايگاهي داشته و به دليل همين كار خبرگذاري و خبررساني، همنشين نزديك معتمد، خليفهي عباسي، در سامرا بوده است. مقدسي نوشته است:" ابنخردادبه وزير خليفه بود و به دانشهاي انباشته در گنجينههاي اميرالمومنين دست داشت." شايد به همين دليل همنشيني با خليفه و شركت كردن در خوشگذرانيها و سرگرميهاي ادبي و هنري او بود كه ابنخردادبه به مطالعه و نوشتن آثاري در زمينههاي ادبي و هنري، موسيقي و حتي آشپزي پرداخته است.
سالشمار زندگي
211 قمري: در خراسان به دنيا آمد.
227 قمري: به مقام "صاحب بريد و خير" در ايالت جبال، سرزمين ماد قديم، رسيد.
232 قمري: نخستين ويرايش كتاب المسالك و الممالك را نوشت.
256 قمري: به رياست كل خبرگزاري خليفهي عباسي دست يافت.
272 قمري: ويرايش جديدي از كتاب المسالك و الممالك فراهم كرد.
300 قمري: در سامرا درگذشت.
پژوهشهاي جغرافيايي
كتاب جغرافياي ابن خردادبه، المسالك و الممالك( به معني راهها و سرزمينها) به صورت خلاصه به دست ما رسيده است. اصل اثر، حدود سالهاي 232 قمري/847 ميلادي نگارش يافته و سپس ويرايش دومي از آن فراهم آمد. نويسنده در اين كتاب به جغرافياي اقليمي، توصيفي، اقتصادي و سياسي سرزمينهاي اسلامي و برخي از سرزمينهاي غيراسلامي ميپردازد. بخش زيادي از كتاب به توصيف دقيق خط سيرها و جادهها اختصاص دارد و اينجاست كه مهارت خود را در پژوهش علمي به كمك مواد اطلاعاتي كه در اختيار دارد، نشان ميدهد. گويا علاوه بر منابع جغرافيايي كهن ايراني، از گزارشهاي دولتي و دست اول بازرگانان و جهانگردان و دريانوردان نيز بهره ميگرفته است. آرايش و عرضهي موضوع، بهكارگيري واژهها و عبارتهاي فارسي براي تقسيمها ريز بخشها و ناحيهها و بهكارگيري نامها فارسي، تاثير نمايان فرهنگ ايراني را بر او نشان ميدهد.
اين واقعيت كه ابنخردادبه عراق را مركز سرزمينهاي ديگر به حساب ميآورد و بغداد را سرآغاز توصيف گشت و گزارهاي خود قرار ميدهد، نشان دهندهي اين است كه اين سرزمين را با ايرانشهر(عراق) ايرانيان باستان برابر ميگيرد. او توصيفهاي خود را از السواد(بغداد) آغاز ميكند، زيرا به گفتهي او شاهان ايران باستان، آن را دل ايرانشهر(قلب عراق) ميدانستند. راههاي خشكي و دريا از بغداد آغاز ميشود و در چهار جهت پراكنده ميشود. اين راهها در شرق به آسياي مركزي و راههاي دريايي به هند و چين ميرسد؛ در غرب تا آفريقاي شمالي و اسپانيا ادامه دارد؛ در شمال به آذربايجان و قفقاز ميانجامد و در جنوب تا عربستان جنوبي پيش ميرود. اين دادهها، منبع سودمند و مهمي براي جغرافيدانان و جهانگردان پس از او بوده است.
كتاب المسالك و الممالك شرح شاهان اسطورهاي و شاهان ايران، روم، ترك، چين، هند و ديگر كشورها را نيز در خود دارد. نويسنده به شرح فرمانروايان روسيه و اسلاوها نيز پرداخته است و از اين رو ميتوان آن را از جملهي نخستين كساني دانست كه پيرامون قومهاي اسلاو و روسيه پژوهش كرده است. همچنين، از وجود فرمانرواياني در روزگار اردشير نوشته است كه جداگانه بر بخشهايي از سرزمين ايران و سرزمينهاي پيرو آن فرمان ميراندند و شايد بتوان آن را گواهي بر نوعي حكومت فدرال در ايران دانست.
پژوهشهاي جغرافيايي و تاريخي ابنخردادبه راهگشاي جغرافيدانها، تاريخنگاران و نويسندگان پس از او بوده است. از نويسندگاني كه از كارهاي او بهره گرفتهاند ميتوان يعقوبي، ابنفقيه، ابنرسته، ابنحوقل، مقدسي، جيهاني و مسعودي را نام برد. ابنفقيه در نوشتههاي خود بارها از ابنخردادبه ياد كرده است و ابنرسته نيز از كارهاي او بهرههاي فراوان برده است. اصطخري هرگز كتابهاي ابنخردادبه و جيهاني را از خود دور نميكرده است. ادريسي در پژوهشهاي خود پيرامون آب و هواي اقاليم سبعه(خشكيها هفتگانه) از نوشتههاي كساني مانند مسعودي، جيهاني و ابنخردادبه بهره گرفته است. گرديزي، حمدالله مستوفي قزويني، اسحاق بن حسين اندلسي، نويسندهي ناشناختهي حدود العالم و ابنخلدون نيز از نوشتههاي ابنخردادبه آگاه بودند و از آنها بهره گرفتهاند.
كتاب ديگر ابنخردادبه، الهو و الملاهي، يكي از نوشتههاي ارزشمند پيرامون تاريخ موسيقي و شعر فارسي پيش از اسلام است. در اين كتاب نام برخي سازهاي موسيقي ايراني و ناايراني و برخي اصطلاحها و مقامهاي موسيقي و همچنين يك سرود پهلوي از باربد آمده است. نويسنده در اين كتاب از چهار پرده در موسيقي بحث كرده كه مسعودي نيز آن را در مروج الذهب خود آورده است. او در كنار نام بردن از سازهايي مانند عود، طنبور، ناي، زنامي، سرناي، چنگ، ونج، و مشته(چغانه) به شيوهي نواختن سازهاي موسيقي به دست نوازندگان ايراني نيز اشاره ميكند. همچنين، از موسيقيدان بزرگ ايراني در دورهي خسرو پرويز، يعني باربد، ياد كرده كه اهل مرو بوده، عود را نيك مينواخته و كلام موزون را با آهنگ خوش تركيب ميكرده است.
فهرست آثار
ابنخردادبه علاوه بر كتاب جغرافياي شناخته شدهي خود، يعني المسالك و الممالك، در موضوعهايي مانند تاريخ، نسبشناسي، جغرافيا، موسيقي، شراب و آشپزي كتاب نوشته و از اين راه برتري و دانش و استعداد درخشان خويش را در كارهاي مربوط به زندگي اجتماعي و فرهنگي دوران خويش نشان داده است. ابننديم كتابهاي او را چنين برميشمرد:
1. ادب السماع(دربارهي هنر موسيقي)
2. جمهره النساب الفرس و النواقل(نسبشناسي ايرانيان باستان)
3. المسالك و الممالك( دربارهي جغرافيا)
4. الطبيخ( در آشپزي)
5. الهو و الملاهي( در سرگرميها و سازهاي موسيقي)
6. الشراب( در شراب شناسي)
7. الانواء( دربارهي ستارگان ايستا)
8. اندماء و الجلساء(دربارهي آداب سخنگفتن درباري)
مسعودي كتاب مفصلي در تاريخ، به نام كتاب الكبير في التاريخ، به او نسبت ميدهد كه دربارهي ايرانيان و روزگار پيش از اسلام بوده است و برخي نويسندگان ديگر، از جمله گرديزي، نيز در نوشتههاي خود از آن ياد كردهاند. مسعودي دربارهي اهميت كتاب تاريخ او نوشته است:" مولفان معتبر پيرو او شدند و از او اقتباس كردند و به راه وي رفتند و اگر خواهي درستي اين گفتار بداني كتاب الكبير في التاريخ او را بنگر كه از همهي كتابها جامعتر و منظمتر و پرمايهتر است و اخبار بيشتري دربارهي اقوام و سرگذشت ملوك عجم و ديگران دارد."
ابنخردادبه كتاب جغرافياي بطلميوس را از يك زبان بيگانه( يوناني يا سرياني) به زبان فصيح براي خليفه ترجمه كرد، ولي احتمال ميرود اين اثر برداشت سادهاي از آن كتاب به عربي بوده و آن را منتشر نكرده است. او پيرامون ترجمهي اثر بطلميوس چنين نوشته است:" دريافتك كه بطلميوس مرزها را معلوم كرده و آن را به زبان اعجمي(بيگانه) نوشته است، ولي من آن را به زبان صحيح(عربي) نوشتم." با اين همه، بررسي نوشتههاي او نشان ميدهد كه او از روش بطلميوس در نگارش كتاب المسالك و الممالك پيروي نكرده است. براي نمونه، تقسمهاي اخترشناختي را به كناري نهاده و بيشتر به راهها پرداخته است.
ابنخردادبه كتاب المسالك و الممالك خود را به يكي از شخصيتهاي دودمان عباسي تقديم كرده است و بي آنكه نامي از او بياورد، او را به عنوان دوم شخص مخاطب قرار داده است. به نظر مقدسي اين كتاب در 7 جلد نگارش يافته بود و چكيدهاي از آن در يك جلد نيز در دست بوده است. با اين همه، تنها بخشي از اين كتاب و كتاب اللهو و الملاهي بر جاي مانده و ديگر آثار ابنخردادبه از بين رفته است. پژوهشهاي دانشمندان اروپايي پيرامون المسالك و الممالك از سالهاي 1960 ميلادي با دو نسخهي خطي آغاز شد و دخويه با به دست آوردن نسخهي سوم، كه از آن دو نسخه بهتر بود، ترجمهي فرانسوي آن را به سال 1889 ميلادي به چاپ رساند.
منبع:
1. مقبولاحمد. ابنخردادبه(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، زير نظر احمد بيرشك). ترجمهي بهاءالدين خرمشاهى. انتشارات علمي و فرهنگي، 1366
2. رضا، عنايتالله. ابنخردادبه(از مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيد كاظم موسوي بجنوردي). انتشارات مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
3. المسالك و الممالك، ترجمهي فارسي قديم، تصحيح ايرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347
4. حدود العالم، ترجمهي منوچهر ستوده، انتشارات دانشگاه تهران، 1340
5. مقالهي ابنخردادبه در دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356
6. دهخدا، علياكبر. لغتنامه(مقالهي ابن خردادبه). انتشارات دانشگاه تهران،1373
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
طبري، محمدبنجرير
ابوجعفر محمد بن جرير بن كثير بن غالب طبري آملي(310-224 قمري)، تاريخنگار، حديثشناس، فقيه و تفسير كنندهي قرآن، در آمل از شهرهاي طبرستان (مازندران) به دنيا آمد. كتاب تاريخ طبري، شرح زندگي بشر از خلقت آدم تا زمان نگارندهي آن است. او نخستين كسي است در جهان اسلام كه تاريخ را از سيره نويسي به تاريخ عمومي كشانيد. جامعالبيان عن تاويل القرآن، نخستين تفسير قرآن است كه به همهي آيهها ميپردازد. از اين رو برخي از آن با نام تفسير كبير ياد ميكنند و طبري را پدر تفسير ميخوانند.
زندگينامه
ابوجعفر محمدبن جرير بن كثير بن غالب طبري در آمل از شهرهاي طبرستان(مازندران) به دنيا آمد. تا دوازده سالگي مقدمات علوم زمان را در زادگاهش فرا گرفت. خود او در اين باره ميگويد:"در هفت سالگي قرآن را حفظ كردم، در هشت سالگي براي مردم نماز گزاردم و در 9 سالگي پارهاي از احاديث را نگاشتم." سپس ميافزايد كه به خاطر رويايي كه به سراغ پدرش آمده بود، پدر از دوران خردسالي به تحصيل او در علوم دين اهتمام نشان داده است و بنابراين از 12 سالگي به تشويق پدر به ري رفت.
در آن زمان شهر ري يكي از بزرگترين شهرهاي ايران و از نظر آموزش علوم زمان سرآمد شهرهاي ديگر بود. در ري از محمد بن حميد رازي حديث فرا گرفت و مغازي(تاريخ جنگهاي پيامبر) را از محمد بن اسحاق واقدي آموخت. سپس رهسپار بغداد شد و زماني به آن شهر رسيد كه چند روزي از مرگ احمد بن حنبل ميگذشت. طبري از بغداد به واسط، شهري در ميان بصره و كوفه، رفت و علم حديث را تا جايي كه توانست فرا گرفت. از آن پس او به عنوان يك فقيه بر اساس مذهب شافعي فتوي ميداد.
محمد بن جرير پس از مدتي ميانرودان(بين النهرين) را ترك كرد و براي آشنايي با اصحاب رأي عازم مصر شد. او در اين سفر از راه شام و بيروت گذشت و در 253 قمري هنگام حكومت احمد بن طولون به مصر وارد شد و سه سال در آن ديار ماند و در شهر فسطاط مصر نزد پارهاي از دانشمندان آن ديار شاگردي كرد.
طبري طي سفرهاي بسيار خود بيشتر سفرنامههايي را كه حاوي تاريخ و جغرافياي پيش از زمان خود بود، مطالعه كرد. همچنين، طي آن سفرها سيره نويسان گوناگوني را در جهان اسلام ديدار كرد و اطلاعات زيادي از آنها به دست آورد. او پس از زندگي سه ساله در مصر از راه شام به بغداد بازگشت و پس از زمان كوتاهي براي ديدار از وطنش راهي طبرستان شد و در سال 290 قمري به آمل آمد. طبري پس از آن كه محيط آمل را براي ادامهي تحصيل خود مساعد نديد به بغداد بازگشت و در محلهي رحيه يعقوب اقامت نمود و مطالعات خود را ادامه داد.
طبري در بغداد ضمن آن كه دانش خود را در فقه، تاريخ، حديث تكميل ميكرد، شاگرداني نيز تربيت نمود و زماني كه در محلهى قنطره البردان بغداد زندگي ميكرد، نگارش تاريخ خود را با نام "تاريخ الرسل و الملوك و اخبارهم و من كان في زمن كل واحد منهم" كه با نام تاريخ طبري شناخته ميشود، به زبان عربي آغاز كرد. او كه روزانه چهل برگه از تاريخ خود را گردآوريآوري ميكرد، نزديك چهل سال به نوشتن تاريخ طبري پرداخت. به اين ترتيب كه از 48 سالگي شروع به گردآوري نسخههاي پراكنده سفرنامهها نمود و از 65 سالگي به طور مستمر در بغداد يادداشتهاي پراكنده خود را به مدت 23 سال تنظيم كرد تا آن كه پيش از مرگش آن را به پايان رساند.
طبري در كنار تنظيم تاريخ خود، به خواهش المكتفي، خليفهي عباسي، كتابي درزمينهي وقف نوشت كه در بر گيرندهي نظر همهي دانشمندان و فقيهان مسلمان تا آن زمان بود. همچنين، كتابي به نام الفضايل نوشت كه دربردارندهي زندگي خلفاي راشدين و اثبات و درستي حديث غدير بود و آن را با ذكر فضايل حضرت علي (ع) به پايان رساند. او طي آن سالها كتاب جامع البيان عن تاويل القرآن را نيز در تفسير قرآن نوشت.
طبري در سن 88 سالگي در خانه مسكوني خويش در روز يك شنبه دو روز مانده از شوال سال 310 قمري در بغداد درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد.
سالشمار زندگي
224 قمري: در آمل به دنيا آمد.
231 قمري: قرآن را به طور كامل حفظ كرد.
232 قمري: پيشنماز مردم آمل شد.
233 قمري: نگارش حديث را آغاز كرد.
236 قمري: فراگيري علوم ديني را در شهر ري نزد محمد بن حميد رازي و مثني بن ابراهيم ابلي ادامه داد.
241 قمري: براي بهرهگيري از درس ابوعبدالله احمد حنبل به بغداد رفت، اما هنگامي كه به آن شهر رسيد، احمد حنبل در گذشته بود.
242 قمري: به بصره، كوفه و واسط رفت و از درس استادان آن شهرها، از جمله ابوكريب محمد بن علاء همداني، بهرهمند شد سپس به بغداد بازگشت.
253 قمري: به مصر رفت تا از دانش علماي آن سرزمين بهرهمند شود. او حديثهاي زيادي از انسبن مالك و شافعي و ابنوهب نوشت.
270 قمري: نگارش تفسير خود را به پايان رساند.
290 قمري: در 65 سالگي براي دومينبار به زادگاه خود در طبرستان بازگشت، اما زمان زيادي در آنجا نماند.
... قمري: بار ديگر به بغداد رفت و نگارش تاريخ بزرگ خود را در آنجا به پايان رساند.
310 قمري: دو روز مانده از شوال در بغداد درگذشت.
فهرست آثار
1. تاريخ الرسل و الملوك و اخبارهم و من كان في زمن كل واحد منهم(تاريخ طبري)
2. جامع البيان عن تاويل القرآن(تفسير طبري)
3. اختلاف العلماء الامصارفي احكام شرائع الاسلام(در نظريههاي فقهي)
4. اللطيف القول في احكام شرائع الاسلام(در فقه)
5. الخفيف في احكام شرائع الاسلام(چكيدهي اللطيف)
6. بسيط القول في احكام شرائع الاسلام(پيرامون نظرهاي فقهي خودش)
7. تهذيب الاثار و تفصيل الثابت عن رسول الله(ص) من اخبار(در فقه و حديث)
8. ادب النفوس الجيده و الاخلاق النفيسه(در اخلاق)
9. فضائل علي بن ابيطالب(پيرامون غدير)
10. فضائل ابيبكر و عمر
11. الرد علي ذيالاسفار( در رد نظريههاي فقهي داود بن علي اصفهاني)
12. رساله البصير في معالم الدين( در رد مذهبهاي بدعتي)
13. صريح السنه(پيرامون باورهاي خود)
14. المسترشد في علوم الدين و القراآت
15. مختصر مناسك(در حج)
16. مختصر الفرائض
17. الموجز في اصول
18. عبارهالرويا(در تعبير خواب)
19. كتاب الوقف
20. حديث الطير
21. طرق الحديث
22. المسند المجرد
23. الرد الحرقوصيه( نقد فرقهها)
24. الرد ابن عبدالملك علي مالك
25. ذيل المذيل(سيرهي ياران پيامبر)
26. العدد و التنزيل
27. ادب القاضي
28. تاريخ الرجال من الصحابه و التابعين
29. المحاضر و السجلات.
30. دلائل النبوه
تاريخ طبري
كتاب تاريخ طبري، شرح زندگي بشر از خلقت آدم تا زمان نگارندهي آن اوست. هدف طبري از نگارش تاريخ ، عرضهي تاريخ جهان از آغاز آفرينش تا زمان خود او بوده است. از ديدگاه او ، سير رويداهاي تاريخ جهان از زمان معيني آغاز شده و به رويدادهاي زمان زندگي نويسنده انجاميده است. از نظر طبري تاريخ در حكم جريان واحدي است كه در آن هر يك از قومها ، نقش ويژهي خود را بازي كرده اند و عنايت الهي با فرستادن پيامبران و فرستادن كتابهاي آسماني با مردم همراه بوده و همهي مردم را در رودخانهاي كه نامش تاريخ است به سوي مقصدي معلوم كه روز رستاخيز است رهنمون ميشود.
طبري تاريخ اسلام را از آن جهت مينويسد كه اين دين بزرگ سراسر دنياي متمدن آن زمان را فرا گرفته و فرهنگهاي ايران و روم و پيروان دينهاي گوناگون از مسيحي، بودايي، زرتشتي در برابر آن زانو زدهاند و پديدهاي كه نتيجهي آميزش فرهنگ و تمدنهاي قديم با مباني فرهنگ اسلامي است به وجود آمده است.
طبري تاريخ را درس عبرت در دبستان معرفت ميداند. براي نمونه، هنگامي كه سرگذشت خسروپرويز را ميگويد، به كارها و رفتارهاي او ميپردازد و اين كه از گذشتگان خود عبرت نگرفته و به چه سرنوشتي دچار شده است. شيوهي او در نگارش تاريخ ، شيوهي محدثان است، يعني هرگاه مطلبي را از كتابي برداشت كرده است، نام كتاب را به روشني ميآورد و سند خودرا نام ميبرد.
تاريخ طبري گنجينهاي سرشار از آداب و رسوم قومها و ملتها نيز هست و از لحلظ بررسي وضعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي در دوران اسلامي از منبعهاي مهم براي اهل پژوهش و مطالعه است. با اين حال بايد گفت جنبههاي اعتقادي، انگيزهي اصلي طبري در تدوين تاريخ عمومي او بوده است. از ان رو، تاريخ طبري سرشار از ملاحظههاي فقيهانه است و پيوسته بر سر آن است كه از شرع دفاع كند و با گمراهي به نبرد بپردازد.
طبري نخستين كسي است كه تاريخ را از سيره نويسي به تاريخ عمومي كشاند. او وقتي تاريخ الرسل و الملوك را مينويسد به طور كامل از اسطورههاي دوره باستان ايران آغاز مي كند، هم چنان كه هرودوت دريونان از ميتولوژي(اسطورهشناسي) آغاز كرد. او تاريخ پيش از اسلام را با اطلاعات سودمندي كه از خداينامه و ترجمهي عربي آن، يعني سيرالملوك الفرس، به دست آورده و به نگارش در آورده است.(خداينامه مجموعهاي از گزارشهاي اسطورهاي و تاريخي دربارهي سرزمين و مردم ايران و پادشاهان فارس تا پايان دورهي ساساني بوده است).
طبري اسطورههاي ايران را از كيومرث، كه در اوستا از او ياد شده است، آغاز ميكند و از او به عنوان نخستين آدم در تاريخ ايران باستان ياد ميكند. هوشنگ، پهلوان افسانهاي را از نخستين پادشاه هفت اقليم معرفي كرده كه به ساختن پرستشگاه براي خداپرستان پرداخته است. از طهمورث ديوبند به عنوان كسي ياد ميكند كه به پرستش خداوند يكتا ميپرداخته و پيرو دين حضرت ادريس (ع) بوده است. سپس به تاريخ روم ، قوم يهود ، عربهاي پيش از اسلام و سيرهي نبوي پرداخته است.
طبري چون به تاريخ هجرت پيامبر اكرم (ص) مي رسد، شيوهي تاريخ نويسي را به سالنگاري(كرونولوژي) تغيير ميدهد و رويدادهاي هر سال را از سالهاي ديگر جداگانه نوشته شدهاند و چون رخدادهاي سالي به پايان رسيد به پيش آمدهاي سال پس از آن ميپردازد. به همين ترتيب پيش مي رود تا به سال 302 قمري ميرسد. در فاصلهي بين بيان سيرهي نبوي تا سال 302 قمري از غزوههاي پيامبر، رويدادهاي پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، جنگهاي جمل و صفين، تاريخ امويان و سرانجام عباسيان را تا زماني كه دران بوده است، مينگارد.
ترجمهي تاريخ طبري
هنوز پنجاه سال از درگذشت نگذشته بود كه تاريخ الرسل و الملوك او را ابوعلي محمد بن محمد بلعمي، وزير دانشمند منصور بن نوح ساماني به سال 352 قمري با تغييرهايي، از جمله حذف نام راويان و گاه روايتهاي گوناگون، به فارسي درآمد. بلعمى به اندازهاي در تاريخ طبرى دخل و تصرف كرده كه نخستين ترجمهي تاريخ طبري را از عربي به فارسي، به نام تاريخ بلعمي ياد كردهاند. بعدها تاريخ بلعمي به تركي نيز ترجمه شد.
نخستين اروپايي كه با طبري آشنا شد، توماس ارپينيوس(Thomas Erpenius)، خاورشناس هلندي، بود كه خلاصهي تاريخ طبري را به زبان لاتين ترجمه و اروپاييان را با "هرودوت عالم اسلام" آشنا كرد. سپس، در سدهي نوزدهم ميلادي زوتنبرگ(Zotenberg) تاريخ طبري را به زبان فرانسه در چهار جلد در پاريس به چاپ رساند. نولدكه(Noeldeke) خاورشناس آلماني نيز بخش ساسانيان تاريخ طبري را به آلماني ترجمه كرده است.
تفسير طبري
به گفتهي بساري از پژوهشگران علوم ديني، بهترين كتابهايي كه در علوم قرآني، بهويژه تفسير، نوشته شده است دستاورد كوششهاي دانشمندان و پژوهشگران ايراني يا كساني است كه به شيوهاي با مردمان ايران پيوند داشته و از دانش آنان بهره گرفتهاند. در اين ميان، طبري را ميتوان از پيشگامان تفسير قرآن(و به بيان برخي، پدر تفسير قرآن) دانست هر چند كه خود او كتابش را تفسير قرآن نام گذاري نكرده و در كتاب تاريخ خود از آن با عنوان جامع البيان عن تاويل القرآن ياد كرده است. با اين همه، كتاب او چه در ميان نويسندگان پيشين و چه نويسندگان و پژوهشگران كنوني به نام تفسير طبري شناخته ميشود.
روش طبري در تفسير قرآن عبارت است از: بيان نظر علمان پيش از خود، بيان دليل هر كدام از آنها و گزينش يكي از آن نظرها يا پيشنهاد نظري جديد و دليل آوردن براي آن. از آنجا كه او دانشمندي سخت كوش بوده و براي گردآوري حديث و بهرهگيري از دانش علماي زمان خود به سرزمينهاي گوناگوني سفر كرده است، از نظر گردآوري نظر عالمان پيش از خود بسيار كامياب بوده و كار بزرگي انجام داده است. اما به نظر ميرسد در گزينش نظر درستتر چندان درست گام برنداشته است.
آيتالله جوادي آملي، كه خود از تفسير كندگان شناخته شدهي قرآن است، پيرامون شيوهي تفسير طبري ميگويد:"طبري در ترجيح برخي از نظرها يا در ابداع نظري جديد از متن آيههاي قرآن بهره گرفته است و خود در اين باره ميگويد كه كتاب الله يصدق بعضه بعضا، اما در شناخت آيات محكم از متشابه و ارجاع متشابه به محكم و حل اعضال و اشكال آن در پرتو محكم، راه صواب را طي نكرده است، به طوري كه گاهي محكم را به متشابه ارجاع داده و در اين اصل و فرع شناسي، زمام كار را به حديث سپرده است، در حالي كه اعتبار حديث خواه داراي معارض باشد و خواه نباشد پس از عرضه بر قرآن كريم بوده و حجيت آن پس از احراز عدم تباين و مخالفت با قرآن خواهد بود. بنابراين، تفسير طبري همانا تفسير بماثور و اجتهاد در محور نقل و اعتماد وافر بر حديث است، گرچه منشاء آن يك صحابي باشد نه معصوم."
با اين همه، تفسير طبري ويژگيهاي دارد كه آن را بر تفسيرهاي هم دوران خود و بسياري از تفسيرهايي كه پس از آن نوشته شد، برتري ميبخشد. تفسير طبري از جامعيت علمي بالايي برخوردار است، چرا كه طبري در كنار گردآوردن روايتهاي مرتبط با آيههاي قرآن، به جنبههاي لغوي، نحوي، تاريخي و فقهي آنها نيز پرداخته است. اين كتاب كهنترين تفسير جامعي است كه بسياري از روايتهاي تفسيري پيشين را در خود دارد. طبري روايتهاي مربوط به هر آيه را با نظمي ويژه دستهبندي كرده است و نظر درستتر را به دليل آوردن از ميان آنها بر گزيده است. اين تفسير نخستين تفسير قرآن است كه به همهي آيهها پرداخته و از اين رو برخي از آن با نام تفسير كبير طبري ياد ميكنند.
طبري در نگاه انديشمندان
مسعودي دركتاب مروج الذهب درباره طبري مينويسد: "اما تاريخ ابوجعفر محمد بن جرير از همه تاريخها برتر و بر همه كتابهاي نوشته شده در تاريخ فزوني دارد، طبري در اين تاريخ انواع اخبار را گردآورده و دربردارنده فنون و آثار او مشتمل بر اصناف علوم است. تاريخ طبري كتابي است كه فوايد آن بسيار است و چرا چنين نباشد، حال آن كه مؤلف آن فقيه عصر و عابد زمان خود بوده است." خطيب بغدادي نيز او را ميستايد و در تاريخ بغداد ميگويد: "طبري در شناخت تاريخ گذشتگان و ايام و اخبار آنها استاد بوده است، مانند كتاب الرسل و الملوك را هيچ كس ننوشته است."
ملك الشعراي بهار ميگويد:"اگرچه مورخهايي مانند مسعودي، ابوريحان بيروني، يعقوبي و ابنمسكويه در زمينه تاريخ زحماتي كشيدهاند، ليكن هيچ يك به قدر محمد بن جرير طبري رنج نبرده و به قدر او اطلاع وافر درباره ساسانيان نداشته است." اين سخن بهار را از آن جا درست ميدانيم كه بيشتر علماي تاريخ اسلام، از طبري به عنوان امام المورخين و شيخ المورخين ياد كردهاند. اهميت طبري در سرزمينهاي اسلامي آن اندازه است كه از ميان دو ميليون كتاب موجود در كتابخانهي فاطميون در مصر ، 1220 نسخهي خطي از تاريخ طبري وجود دارد.
با اين همه، ابنخلدون كه تاريخ را به عنوان يك علم به جهانيان معرفي كرد، بر طبري ايرادي اساسي ميگيرد. او ميگويد كه بيشتر تاريخنگاران حتي در جاهايي كه با اندكي فكر كردن ميتوان درست را از نادرست بازشناخت، كوتاهي كردهاند و تنها به بيان سادهي روايت پرداختهاند، هر چند كه اطلاعات آن روايت با بزرگنمايي همراه باشد و چندان با عقل سازگار نباشد. براي نمونه، به داستان موسي در تاريخ طبري ميپردازد كه شمار سپاهيان موسي را پيش از وارد شدن به سرزمين مقدس، 600 هزار نفر نوشته است. حال آن كه بنياسرائيل در اوج نيرومندي اشان در دوران فرمانورايي سليمان(ع) نميتوانستند چنين سپاهي فراهم كنند.
كتاب تفسير طبري نيز مورد توجه انديشمندان پيشين و معاصر بوده است. ابن نديم آن را كتابي معرفي ميكند در تفسير كه بهتر از آن تا زمان او شناخته نشده است. ابوحامد اسفرايني در عبارتي تمثيلي، سختي سفر كردن به چين را براي يافتن كتاب طبري، ناچيز ميشمارد. خطيب بغدادي از آن به عنوان اثري بيمانند ياد كرده است. قفطي و ياقوت حموي نيز آن را ميستايند. جرجي زيدان، زبان شناس عرب، از تفسير طبري با نام تفسير كبير ياد ميكند كه در مقايسه با تفسيرهاي پيشين جايگاهي ويژه دارد.
منبع :
1. شهابي، علياكبر. احوال و آثار محمد بن جرير طبرى. انتشارات دانشگاه تهران، 1335
2. طبري، محمد بن جرير. تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك). ترجمهي ابوالقاسم پاينده. انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352 ، چاپ دوم انتشارات اساطير، 1365
3. تاريخ طبري ( تاريخ الرسل و الملوك ) با مقدمه ابوالفضل ابراهيم ، ترجمه صادق نشأت تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1351
4. بلعمي، ابوعلي. ترجمه تاريخ طبرى. با مقدمه و حواشي به اهتمام محمد جواد مشكور. انتشارات خيام، 1337
5. تاريخ بلعمي به تصحيح محمد تقي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران وزارت فرهنگ، 1341
6. كشاورز، كريم. هزار سال نثر پارسي( قسمت اول). انتشارات كتابهاي جيبي، 1355
7. جوادي آملي، عبدالله. ادب نقد. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
8. ميرازمحمد، عليرضا. روش تفسيري طبري. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
9. تكميل همايون، ناصر. جايگاه طبري در تاريخنگاري اسلامي. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
10. تدين، مهدي. نقش تاريخ در تفسير طبري. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
ابوجعفر محمد بن جرير بن كثير بن غالب طبري آملي(310-224 قمري)، تاريخنگار، حديثشناس، فقيه و تفسير كنندهي قرآن، در آمل از شهرهاي طبرستان (مازندران) به دنيا آمد. كتاب تاريخ طبري، شرح زندگي بشر از خلقت آدم تا زمان نگارندهي آن است. او نخستين كسي است در جهان اسلام كه تاريخ را از سيره نويسي به تاريخ عمومي كشانيد. جامعالبيان عن تاويل القرآن، نخستين تفسير قرآن است كه به همهي آيهها ميپردازد. از اين رو برخي از آن با نام تفسير كبير ياد ميكنند و طبري را پدر تفسير ميخوانند.
زندگينامه
ابوجعفر محمدبن جرير بن كثير بن غالب طبري در آمل از شهرهاي طبرستان(مازندران) به دنيا آمد. تا دوازده سالگي مقدمات علوم زمان را در زادگاهش فرا گرفت. خود او در اين باره ميگويد:"در هفت سالگي قرآن را حفظ كردم، در هشت سالگي براي مردم نماز گزاردم و در 9 سالگي پارهاي از احاديث را نگاشتم." سپس ميافزايد كه به خاطر رويايي كه به سراغ پدرش آمده بود، پدر از دوران خردسالي به تحصيل او در علوم دين اهتمام نشان داده است و بنابراين از 12 سالگي به تشويق پدر به ري رفت.
در آن زمان شهر ري يكي از بزرگترين شهرهاي ايران و از نظر آموزش علوم زمان سرآمد شهرهاي ديگر بود. در ري از محمد بن حميد رازي حديث فرا گرفت و مغازي(تاريخ جنگهاي پيامبر) را از محمد بن اسحاق واقدي آموخت. سپس رهسپار بغداد شد و زماني به آن شهر رسيد كه چند روزي از مرگ احمد بن حنبل ميگذشت. طبري از بغداد به واسط، شهري در ميان بصره و كوفه، رفت و علم حديث را تا جايي كه توانست فرا گرفت. از آن پس او به عنوان يك فقيه بر اساس مذهب شافعي فتوي ميداد.
محمد بن جرير پس از مدتي ميانرودان(بين النهرين) را ترك كرد و براي آشنايي با اصحاب رأي عازم مصر شد. او در اين سفر از راه شام و بيروت گذشت و در 253 قمري هنگام حكومت احمد بن طولون به مصر وارد شد و سه سال در آن ديار ماند و در شهر فسطاط مصر نزد پارهاي از دانشمندان آن ديار شاگردي كرد.
طبري طي سفرهاي بسيار خود بيشتر سفرنامههايي را كه حاوي تاريخ و جغرافياي پيش از زمان خود بود، مطالعه كرد. همچنين، طي آن سفرها سيره نويسان گوناگوني را در جهان اسلام ديدار كرد و اطلاعات زيادي از آنها به دست آورد. او پس از زندگي سه ساله در مصر از راه شام به بغداد بازگشت و پس از زمان كوتاهي براي ديدار از وطنش راهي طبرستان شد و در سال 290 قمري به آمل آمد. طبري پس از آن كه محيط آمل را براي ادامهي تحصيل خود مساعد نديد به بغداد بازگشت و در محلهي رحيه يعقوب اقامت نمود و مطالعات خود را ادامه داد.
طبري در بغداد ضمن آن كه دانش خود را در فقه، تاريخ، حديث تكميل ميكرد، شاگرداني نيز تربيت نمود و زماني كه در محلهى قنطره البردان بغداد زندگي ميكرد، نگارش تاريخ خود را با نام "تاريخ الرسل و الملوك و اخبارهم و من كان في زمن كل واحد منهم" كه با نام تاريخ طبري شناخته ميشود، به زبان عربي آغاز كرد. او كه روزانه چهل برگه از تاريخ خود را گردآوريآوري ميكرد، نزديك چهل سال به نوشتن تاريخ طبري پرداخت. به اين ترتيب كه از 48 سالگي شروع به گردآوري نسخههاي پراكنده سفرنامهها نمود و از 65 سالگي به طور مستمر در بغداد يادداشتهاي پراكنده خود را به مدت 23 سال تنظيم كرد تا آن كه پيش از مرگش آن را به پايان رساند.
طبري در كنار تنظيم تاريخ خود، به خواهش المكتفي، خليفهي عباسي، كتابي درزمينهي وقف نوشت كه در بر گيرندهي نظر همهي دانشمندان و فقيهان مسلمان تا آن زمان بود. همچنين، كتابي به نام الفضايل نوشت كه دربردارندهي زندگي خلفاي راشدين و اثبات و درستي حديث غدير بود و آن را با ذكر فضايل حضرت علي (ع) به پايان رساند. او طي آن سالها كتاب جامع البيان عن تاويل القرآن را نيز در تفسير قرآن نوشت.
طبري در سن 88 سالگي در خانه مسكوني خويش در روز يك شنبه دو روز مانده از شوال سال 310 قمري در بغداد درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد.
سالشمار زندگي
224 قمري: در آمل به دنيا آمد.
231 قمري: قرآن را به طور كامل حفظ كرد.
232 قمري: پيشنماز مردم آمل شد.
233 قمري: نگارش حديث را آغاز كرد.
236 قمري: فراگيري علوم ديني را در شهر ري نزد محمد بن حميد رازي و مثني بن ابراهيم ابلي ادامه داد.
241 قمري: براي بهرهگيري از درس ابوعبدالله احمد حنبل به بغداد رفت، اما هنگامي كه به آن شهر رسيد، احمد حنبل در گذشته بود.
242 قمري: به بصره، كوفه و واسط رفت و از درس استادان آن شهرها، از جمله ابوكريب محمد بن علاء همداني، بهرهمند شد سپس به بغداد بازگشت.
253 قمري: به مصر رفت تا از دانش علماي آن سرزمين بهرهمند شود. او حديثهاي زيادي از انسبن مالك و شافعي و ابنوهب نوشت.
270 قمري: نگارش تفسير خود را به پايان رساند.
290 قمري: در 65 سالگي براي دومينبار به زادگاه خود در طبرستان بازگشت، اما زمان زيادي در آنجا نماند.
... قمري: بار ديگر به بغداد رفت و نگارش تاريخ بزرگ خود را در آنجا به پايان رساند.
310 قمري: دو روز مانده از شوال در بغداد درگذشت.
فهرست آثار
1. تاريخ الرسل و الملوك و اخبارهم و من كان في زمن كل واحد منهم(تاريخ طبري)
2. جامع البيان عن تاويل القرآن(تفسير طبري)
3. اختلاف العلماء الامصارفي احكام شرائع الاسلام(در نظريههاي فقهي)
4. اللطيف القول في احكام شرائع الاسلام(در فقه)
5. الخفيف في احكام شرائع الاسلام(چكيدهي اللطيف)
6. بسيط القول في احكام شرائع الاسلام(پيرامون نظرهاي فقهي خودش)
7. تهذيب الاثار و تفصيل الثابت عن رسول الله(ص) من اخبار(در فقه و حديث)
8. ادب النفوس الجيده و الاخلاق النفيسه(در اخلاق)
9. فضائل علي بن ابيطالب(پيرامون غدير)
10. فضائل ابيبكر و عمر
11. الرد علي ذيالاسفار( در رد نظريههاي فقهي داود بن علي اصفهاني)
12. رساله البصير في معالم الدين( در رد مذهبهاي بدعتي)
13. صريح السنه(پيرامون باورهاي خود)
14. المسترشد في علوم الدين و القراآت
15. مختصر مناسك(در حج)
16. مختصر الفرائض
17. الموجز في اصول
18. عبارهالرويا(در تعبير خواب)
19. كتاب الوقف
20. حديث الطير
21. طرق الحديث
22. المسند المجرد
23. الرد الحرقوصيه( نقد فرقهها)
24. الرد ابن عبدالملك علي مالك
25. ذيل المذيل(سيرهي ياران پيامبر)
26. العدد و التنزيل
27. ادب القاضي
28. تاريخ الرجال من الصحابه و التابعين
29. المحاضر و السجلات.
30. دلائل النبوه
تاريخ طبري
كتاب تاريخ طبري، شرح زندگي بشر از خلقت آدم تا زمان نگارندهي آن اوست. هدف طبري از نگارش تاريخ ، عرضهي تاريخ جهان از آغاز آفرينش تا زمان خود او بوده است. از ديدگاه او ، سير رويداهاي تاريخ جهان از زمان معيني آغاز شده و به رويدادهاي زمان زندگي نويسنده انجاميده است. از نظر طبري تاريخ در حكم جريان واحدي است كه در آن هر يك از قومها ، نقش ويژهي خود را بازي كرده اند و عنايت الهي با فرستادن پيامبران و فرستادن كتابهاي آسماني با مردم همراه بوده و همهي مردم را در رودخانهاي كه نامش تاريخ است به سوي مقصدي معلوم كه روز رستاخيز است رهنمون ميشود.
طبري تاريخ اسلام را از آن جهت مينويسد كه اين دين بزرگ سراسر دنياي متمدن آن زمان را فرا گرفته و فرهنگهاي ايران و روم و پيروان دينهاي گوناگون از مسيحي، بودايي، زرتشتي در برابر آن زانو زدهاند و پديدهاي كه نتيجهي آميزش فرهنگ و تمدنهاي قديم با مباني فرهنگ اسلامي است به وجود آمده است.
طبري تاريخ را درس عبرت در دبستان معرفت ميداند. براي نمونه، هنگامي كه سرگذشت خسروپرويز را ميگويد، به كارها و رفتارهاي او ميپردازد و اين كه از گذشتگان خود عبرت نگرفته و به چه سرنوشتي دچار شده است. شيوهي او در نگارش تاريخ ، شيوهي محدثان است، يعني هرگاه مطلبي را از كتابي برداشت كرده است، نام كتاب را به روشني ميآورد و سند خودرا نام ميبرد.
تاريخ طبري گنجينهاي سرشار از آداب و رسوم قومها و ملتها نيز هست و از لحلظ بررسي وضعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي در دوران اسلامي از منبعهاي مهم براي اهل پژوهش و مطالعه است. با اين حال بايد گفت جنبههاي اعتقادي، انگيزهي اصلي طبري در تدوين تاريخ عمومي او بوده است. از ان رو، تاريخ طبري سرشار از ملاحظههاي فقيهانه است و پيوسته بر سر آن است كه از شرع دفاع كند و با گمراهي به نبرد بپردازد.
طبري نخستين كسي است كه تاريخ را از سيره نويسي به تاريخ عمومي كشاند. او وقتي تاريخ الرسل و الملوك را مينويسد به طور كامل از اسطورههاي دوره باستان ايران آغاز مي كند، هم چنان كه هرودوت دريونان از ميتولوژي(اسطورهشناسي) آغاز كرد. او تاريخ پيش از اسلام را با اطلاعات سودمندي كه از خداينامه و ترجمهي عربي آن، يعني سيرالملوك الفرس، به دست آورده و به نگارش در آورده است.(خداينامه مجموعهاي از گزارشهاي اسطورهاي و تاريخي دربارهي سرزمين و مردم ايران و پادشاهان فارس تا پايان دورهي ساساني بوده است).
طبري اسطورههاي ايران را از كيومرث، كه در اوستا از او ياد شده است، آغاز ميكند و از او به عنوان نخستين آدم در تاريخ ايران باستان ياد ميكند. هوشنگ، پهلوان افسانهاي را از نخستين پادشاه هفت اقليم معرفي كرده كه به ساختن پرستشگاه براي خداپرستان پرداخته است. از طهمورث ديوبند به عنوان كسي ياد ميكند كه به پرستش خداوند يكتا ميپرداخته و پيرو دين حضرت ادريس (ع) بوده است. سپس به تاريخ روم ، قوم يهود ، عربهاي پيش از اسلام و سيرهي نبوي پرداخته است.
طبري چون به تاريخ هجرت پيامبر اكرم (ص) مي رسد، شيوهي تاريخ نويسي را به سالنگاري(كرونولوژي) تغيير ميدهد و رويدادهاي هر سال را از سالهاي ديگر جداگانه نوشته شدهاند و چون رخدادهاي سالي به پايان رسيد به پيش آمدهاي سال پس از آن ميپردازد. به همين ترتيب پيش مي رود تا به سال 302 قمري ميرسد. در فاصلهي بين بيان سيرهي نبوي تا سال 302 قمري از غزوههاي پيامبر، رويدادهاي پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، جنگهاي جمل و صفين، تاريخ امويان و سرانجام عباسيان را تا زماني كه دران بوده است، مينگارد.
ترجمهي تاريخ طبري
هنوز پنجاه سال از درگذشت نگذشته بود كه تاريخ الرسل و الملوك او را ابوعلي محمد بن محمد بلعمي، وزير دانشمند منصور بن نوح ساماني به سال 352 قمري با تغييرهايي، از جمله حذف نام راويان و گاه روايتهاي گوناگون، به فارسي درآمد. بلعمى به اندازهاي در تاريخ طبرى دخل و تصرف كرده كه نخستين ترجمهي تاريخ طبري را از عربي به فارسي، به نام تاريخ بلعمي ياد كردهاند. بعدها تاريخ بلعمي به تركي نيز ترجمه شد.
نخستين اروپايي كه با طبري آشنا شد، توماس ارپينيوس(Thomas Erpenius)، خاورشناس هلندي، بود كه خلاصهي تاريخ طبري را به زبان لاتين ترجمه و اروپاييان را با "هرودوت عالم اسلام" آشنا كرد. سپس، در سدهي نوزدهم ميلادي زوتنبرگ(Zotenberg) تاريخ طبري را به زبان فرانسه در چهار جلد در پاريس به چاپ رساند. نولدكه(Noeldeke) خاورشناس آلماني نيز بخش ساسانيان تاريخ طبري را به آلماني ترجمه كرده است.
تفسير طبري
به گفتهي بساري از پژوهشگران علوم ديني، بهترين كتابهايي كه در علوم قرآني، بهويژه تفسير، نوشته شده است دستاورد كوششهاي دانشمندان و پژوهشگران ايراني يا كساني است كه به شيوهاي با مردمان ايران پيوند داشته و از دانش آنان بهره گرفتهاند. در اين ميان، طبري را ميتوان از پيشگامان تفسير قرآن(و به بيان برخي، پدر تفسير قرآن) دانست هر چند كه خود او كتابش را تفسير قرآن نام گذاري نكرده و در كتاب تاريخ خود از آن با عنوان جامع البيان عن تاويل القرآن ياد كرده است. با اين همه، كتاب او چه در ميان نويسندگان پيشين و چه نويسندگان و پژوهشگران كنوني به نام تفسير طبري شناخته ميشود.
روش طبري در تفسير قرآن عبارت است از: بيان نظر علمان پيش از خود، بيان دليل هر كدام از آنها و گزينش يكي از آن نظرها يا پيشنهاد نظري جديد و دليل آوردن براي آن. از آنجا كه او دانشمندي سخت كوش بوده و براي گردآوري حديث و بهرهگيري از دانش علماي زمان خود به سرزمينهاي گوناگوني سفر كرده است، از نظر گردآوري نظر عالمان پيش از خود بسيار كامياب بوده و كار بزرگي انجام داده است. اما به نظر ميرسد در گزينش نظر درستتر چندان درست گام برنداشته است.
آيتالله جوادي آملي، كه خود از تفسير كندگان شناخته شدهي قرآن است، پيرامون شيوهي تفسير طبري ميگويد:"طبري در ترجيح برخي از نظرها يا در ابداع نظري جديد از متن آيههاي قرآن بهره گرفته است و خود در اين باره ميگويد كه كتاب الله يصدق بعضه بعضا، اما در شناخت آيات محكم از متشابه و ارجاع متشابه به محكم و حل اعضال و اشكال آن در پرتو محكم، راه صواب را طي نكرده است، به طوري كه گاهي محكم را به متشابه ارجاع داده و در اين اصل و فرع شناسي، زمام كار را به حديث سپرده است، در حالي كه اعتبار حديث خواه داراي معارض باشد و خواه نباشد پس از عرضه بر قرآن كريم بوده و حجيت آن پس از احراز عدم تباين و مخالفت با قرآن خواهد بود. بنابراين، تفسير طبري همانا تفسير بماثور و اجتهاد در محور نقل و اعتماد وافر بر حديث است، گرچه منشاء آن يك صحابي باشد نه معصوم."
با اين همه، تفسير طبري ويژگيهاي دارد كه آن را بر تفسيرهاي هم دوران خود و بسياري از تفسيرهايي كه پس از آن نوشته شد، برتري ميبخشد. تفسير طبري از جامعيت علمي بالايي برخوردار است، چرا كه طبري در كنار گردآوردن روايتهاي مرتبط با آيههاي قرآن، به جنبههاي لغوي، نحوي، تاريخي و فقهي آنها نيز پرداخته است. اين كتاب كهنترين تفسير جامعي است كه بسياري از روايتهاي تفسيري پيشين را در خود دارد. طبري روايتهاي مربوط به هر آيه را با نظمي ويژه دستهبندي كرده است و نظر درستتر را به دليل آوردن از ميان آنها بر گزيده است. اين تفسير نخستين تفسير قرآن است كه به همهي آيهها پرداخته و از اين رو برخي از آن با نام تفسير كبير طبري ياد ميكنند.
طبري در نگاه انديشمندان
مسعودي دركتاب مروج الذهب درباره طبري مينويسد: "اما تاريخ ابوجعفر محمد بن جرير از همه تاريخها برتر و بر همه كتابهاي نوشته شده در تاريخ فزوني دارد، طبري در اين تاريخ انواع اخبار را گردآورده و دربردارنده فنون و آثار او مشتمل بر اصناف علوم است. تاريخ طبري كتابي است كه فوايد آن بسيار است و چرا چنين نباشد، حال آن كه مؤلف آن فقيه عصر و عابد زمان خود بوده است." خطيب بغدادي نيز او را ميستايد و در تاريخ بغداد ميگويد: "طبري در شناخت تاريخ گذشتگان و ايام و اخبار آنها استاد بوده است، مانند كتاب الرسل و الملوك را هيچ كس ننوشته است."
ملك الشعراي بهار ميگويد:"اگرچه مورخهايي مانند مسعودي، ابوريحان بيروني، يعقوبي و ابنمسكويه در زمينه تاريخ زحماتي كشيدهاند، ليكن هيچ يك به قدر محمد بن جرير طبري رنج نبرده و به قدر او اطلاع وافر درباره ساسانيان نداشته است." اين سخن بهار را از آن جا درست ميدانيم كه بيشتر علماي تاريخ اسلام، از طبري به عنوان امام المورخين و شيخ المورخين ياد كردهاند. اهميت طبري در سرزمينهاي اسلامي آن اندازه است كه از ميان دو ميليون كتاب موجود در كتابخانهي فاطميون در مصر ، 1220 نسخهي خطي از تاريخ طبري وجود دارد.
با اين همه، ابنخلدون كه تاريخ را به عنوان يك علم به جهانيان معرفي كرد، بر طبري ايرادي اساسي ميگيرد. او ميگويد كه بيشتر تاريخنگاران حتي در جاهايي كه با اندكي فكر كردن ميتوان درست را از نادرست بازشناخت، كوتاهي كردهاند و تنها به بيان سادهي روايت پرداختهاند، هر چند كه اطلاعات آن روايت با بزرگنمايي همراه باشد و چندان با عقل سازگار نباشد. براي نمونه، به داستان موسي در تاريخ طبري ميپردازد كه شمار سپاهيان موسي را پيش از وارد شدن به سرزمين مقدس، 600 هزار نفر نوشته است. حال آن كه بنياسرائيل در اوج نيرومندي اشان در دوران فرمانورايي سليمان(ع) نميتوانستند چنين سپاهي فراهم كنند.
كتاب تفسير طبري نيز مورد توجه انديشمندان پيشين و معاصر بوده است. ابن نديم آن را كتابي معرفي ميكند در تفسير كه بهتر از آن تا زمان او شناخته نشده است. ابوحامد اسفرايني در عبارتي تمثيلي، سختي سفر كردن به چين را براي يافتن كتاب طبري، ناچيز ميشمارد. خطيب بغدادي از آن به عنوان اثري بيمانند ياد كرده است. قفطي و ياقوت حموي نيز آن را ميستايند. جرجي زيدان، زبان شناس عرب، از تفسير طبري با نام تفسير كبير ياد ميكند كه در مقايسه با تفسيرهاي پيشين جايگاهي ويژه دارد.
منبع :
1. شهابي، علياكبر. احوال و آثار محمد بن جرير طبرى. انتشارات دانشگاه تهران، 1335
2. طبري، محمد بن جرير. تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك). ترجمهي ابوالقاسم پاينده. انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352 ، چاپ دوم انتشارات اساطير، 1365
3. تاريخ طبري ( تاريخ الرسل و الملوك ) با مقدمه ابوالفضل ابراهيم ، ترجمه صادق نشأت تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1351
4. بلعمي، ابوعلي. ترجمه تاريخ طبرى. با مقدمه و حواشي به اهتمام محمد جواد مشكور. انتشارات خيام، 1337
5. تاريخ بلعمي به تصحيح محمد تقي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران وزارت فرهنگ، 1341
6. كشاورز، كريم. هزار سال نثر پارسي( قسمت اول). انتشارات كتابهاي جيبي، 1355
7. جوادي آملي، عبدالله. ادب نقد. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
8. ميرازمحمد، عليرضا. روش تفسيري طبري. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
9. تكميل همايون، ناصر. جايگاه طبري در تاريخنگاري اسلامي. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
10. تدين، مهدي. نقش تاريخ در تفسير طبري. يادنامهي طبري، به مناسبت بزرگداشت يك هزار و يك صدمين سالگرد درگذشت شيخ المورخين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى. سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
ناصرخسرو قباديانى
ناصرخسرو قبادياني(481-394 قمري) از شاعران برجستهي ايران است كه با دانشهاي روزگار خود نيز آشنا بود. او طي سفري هفت ساله از سرزمينهاي گوناگوني ديدن كرد و گزارش آن را در سفرنامهاي به يادگار گذاشت. در مصر با فرقهي اسماعيليه آشنا شد و به خدمت خليفهي فاطمي مصر، المستنصر بالله، رسيد. او براي فراخواندن مردم به مذهب اسماعيلي به خراسان بازگشت، اما مردم آنجا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمين كوهستاني يمگان در بدخشان گوشهنشين شد و به سرودن شعر و نگارش كتابهايي در زمينهي باورهاي اسماعيليان پرداخت.
زندگينامه
ابومعين حميدالدين ناصرخسرو قبادياني مروزي، در سال 394 هجري قمري در روستاي قباديان مرو، كه اكنون در تاجيكستان است، ديده به جهان گشود. جواني را به فراگيري دانشهاي گوناگون پرداخت و در سايهي هوش سرشار و روح پژوهشگر خويش از دانشهاي دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسي، كيهانشناسي، پزشكي، كانيشناسي، هندسهي اقليدوسي، موسيقي، علوم ديني، نقاشي، سخنوري و ادبيات بهرهها گرفت. خود او در اين باره ميگويد:
به هر نوعي كه بشنيدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
نماند از هيچگون دانش كه من زان نكردم استفادت بيش و كمتر
با اين همه، چون ناصرخسرو از خانودهاي برخوردار و ديوانسالار بود، در سالهاي پاياني فرمانروايي سلطان محمود غزنوي به كار ديواني پرداخت و اين كار را تا 43 سالگي در دربار سلطان مسعود غزنوي و دربار ابوسليمان جغري بيك داوود بن ميكائيل ادامه داد. پيوستن او به دربار سرآغاز كامجوييها، شرابخواريها و بيخبريهاي او بود و گاه براي خشنودي درباريان با گفتههاي هزلآلود خود ديگران را به مسخره ميگرفت. خود او پس از آنكه از آن آلودگيها كناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بيهوده اين گونه ملامت ميكند:
اندر محال و هزل زبانت دراز بود و اندر زكات دستت و انگشتكان قصير
بر هزل كرده وقف زبان فصيح خويش بر شعر صرف كرده دل و خاطر منير
آن كردي از فساد كه گر يادت آيدت رويت سياه گردد و تيره شود ضمير
چشمت هميشه مانده به دست توانگران تا اينت پانذ آرد و آن خز و آن حرير
اما همين كه به چهل سالگي پا گذاشت كمكم از كردههاي خود پشيمان شد و سرانجام در پي خوابي شگفت بسيار دگرگون شد. خود او سرگذشت آن دگرگوني را در آغاز سفرنامهاش چنين نوشته است:
"شبي در خواب ديدم كه يكي مرا گفتي: چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند. اگر بهوش باشي بهتر است. من جواب گفتم كه: حكيمان جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند. جواب دادي: در بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد. حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را به بيهوشي رهنمون باشد، بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد. گفتم كه: من اين از كجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد. سپس، به سوي قبله اشاره كرد و ديگر سخن نگفت."
هنگاهي كه از خواب بيدار شد، آن گفتهها با او بود و بر او اثري ژرف گذاشت و با خود گفت:" از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد كه از خواب چهلساله نيز بيدار شوم." و چنين انديشيد كه همهي كردار خود را دگرگون كند و از آنجا كه در خواب او را به سوي قبله نشان داده بودند، بر آن شد كه سفري به مكه داشته باشد و آيينهاي حج را به جا آورد. او سفر خود را در سال 437 هجري از مرو و با همراهي برادرش ابوسعيد و يك غلام هندي آغاز كرد. او از بخشهاي شمالي ايران به سوريه و آسياي صغير و سپس فلسطين، مكه، مصر و بار ديگر مكه و مدينه رفت و پس از زيارت خانهي خدا از بخشهاي جنوبي ايران به وطن بازگشت و راهي بلخ شد. پيامد آن سفر هفت ساله و سه هزار فرسنگي براي او دگرگوني فكري و براي ما سفرنامهي ناصرخسرو است.
ماندگاري سه سالهي ناصرخسرو در مصر باعث آشنايي او با پيروان فرقهي اسماعيليه و پذيرش روش و آيين آنان شد. پيروان آن آيين بر اين باور بودند كه امامت پس از امام جعفر صادق(ع) به يكي از فرزندان ايشان به نام محمد بن اسماعيل رسيد كه همچنان زنده است و پنهاني زندگي ميكند. از آنجا كه پيروان اسماعيل به خردورزي اهميت زيادي ميدانند، ناصرخسرو به آن فرقه گرايش پيدا كرد و به جايگاهي دست يافت كه در مصر به خدمت خليفهي فاطمي مصر، المستنصر بالله ابوتميم معد بن علي(487-420 هجري قمري) رسيد و از سوي او به عنوان حجت خراسان برگزيده شد.
ناصرخسرو در بازگشت به ايران، كه همزمان با آغاز فرمانروايي سلجوقيان بود، در آغاز به بلخ رفت و در آنجا به تبليغ مذهب اسماعيلي پرداخت. چيزي نگذشت كه با مخالفتهاي گروه زيادي از مردم آنجا رو به رو شد و بيم آن بود كه كشته شود. خود در اين باره ميگويد:
در بلخ ايمناند ز هر شرى ميخوار و دزد و لوطي و زنباره
ور دوستدار آل رسولي تو چون من ز خان و مان شوي آواره
از اين رو، به شهرهاي ديگر خراسان و برخي شهرهاي مازندران روي آورد و كار تبليغي خود را ادامه داد. به نظر ميرسد در مازندران پيرواني گرد او را گرفتند، با اين همه چندان به او روي خوش نشان ندادند و در هر جا با چوب و سنگ از او پذيرايي كردند. سرانجام به يمگان در بدخشان رفت تا در خلوت آن سرزمين كوهستاني روزگار گذراند و بر تنهايي خود مويه كند و روزگار را به نگارش كتاب بگذراند. بيشتر آثار او طي 15 سال ماندن در همين كوهستان به نگارش درآمدند. او در آن سالها از پشتيباني علي بن اسد بن حارث، كه اسماعيلي مذهب بود و ناصرخسرو كتاب جامع الحكمتين خود را به درخواست او نوشته است، برخوردار بود. سرانجام در همان سرزمين به سال 481 قمري ديده از جهان فروبست.
سالشمار زندگي
394 هجري قمري: در روستاي قباديان مرو به دنيا آمد.
437 هجري قمري: سفر خود را به سوي مكه آغاز كرد.
438 هجري قمري: به بيت المقدس وارد ميشود.
444 هجري قمري: سفر هفتسالهاش به پايان ميرسد و به بلخ وارد مي شود.
453 هجري قمري: به دليل تبليغ براي فرقهي اسماعيلي از بلخ رانده مي شود. زاد المسافرين را نيز در همين سال مينگارد.
462 هجري قمري: جامع الحكمتين را به نام امير بدخشان، شمسالدين ابوالمعالي علي بن اسد حارث، نوشت.
481 هجري قمري: در يمگان بدخشان از دنيا رفت.
نگارشهاي ناصرخسرو
1. سفرنامه
2. ديوان شعر
3. زادالمسافرين، در اثبات باورهاي پايهاي اسماعيليها به روش استدلال است.
4. وجه الدين(روي دين)، در تاويلها و باطن عبادتها و فرمانهاي دين به روش اسماعيليان است.
5. سعادت نامه
6. روشنايي نامه(منظوم)
7. خوان اخوان، پيرامون باورهاي ديني اسماعيليان است.
8. شش فصل(روشنايي نامه نثر)
9. گشايش و رهايش
10. عجائب الصنعه
11. جاممع الحكمتين، شرح قصيدهي ابوالهيثم احمد بن حسن جرجاني
12. بستان العقول، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
13. لسان العالم، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
14. اختيار الامام و اختيار الايمان، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
15. رساله الندامه الي زاد القيامه، زندگينامهي خود نوشت كه برخي به او نسبت دادهاند.
شعر ناصرخسرو
شعرهاي ناصرخسرو در سبك خراساني سروده شده است، سبكي كه شاعران بزرگي مانند رودكي، عنصري و مسعود سعد سلمان به آن شيوه شعر سرودهاند. البته، شعر او رواني و انسجام شعر عنصري و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا كه او بيش از آن كه شاعر باشد، انديشمندي است كه باورهاي خود را در چارچوب شعر ريخته است. شايد او را بتوانيم نخستين انديشمندي بدانيم كه باورهاي ديني، اجتماعي و سياسي خود را به زبان شعر بيان كرده است.
در ديوان او سواي ستايش بزرگان دين و خليفههاي فاطمي از ستايش ديگران، وصف معشوق و دلبستگيهاي زندگي چيزي نميبينيم و حتي وصف طبيعت نيز بسيار اندك است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگري است. گاهي نيز دانشهاي زمان خود از فلسفه، پزشكي، اخترشناسي و شگفتيهاي آفرينش را در قصيدههاي خود جاي ميدهد تا از اين راه خواننده را به فكر كردن وادارد و باورهاي خود را اثبات كند.
ناصرخسرو شعرهاي خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است. او بارها از غزلسرايان روزگار خود انتقاد كرده است، چرا كه بر اين باور بود در زماني كه مفهوم عرفاني عشق از درون تهي ميشود و آنجا كه دل و عشق را با سيم و زر معامله ميكنند، چه جاي آن است كه عاشق رنج و سختي دوري را تحمل كند:
جز سخن من ز دل عاقلان مشكل و مبهم را نارد زوال
خيره نكردهست دلم را چنين نه غم هجران و نه شوق وصال
نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال
از چو مني صيد نيابد هوا زشت بود شير، شكار شگال
نيست هوا را به دلم در، مقر نيست مرا نيز به گردش، مجال
او به همان اندازه كه ستايش اميران و فرمانروايان را نادرست ميداند، غزلسرايي براي معشوقان و دلبران را نيز بيهوده ميداند. بيگمان او شيفتهي خردورزي است و شعري را ميپسندد كه شنونده را به فكر كردن وادارد. از اين روست كه چنين ميگويد:
اگر شاعري را تو پيشه گرفتى يكي نيز بگرفت خنياگري را
تو برپايي آنجا كه مطرب نشيند سزد گر ببري زبان جري را
صفت چند گويي به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفك عنبري را
به علم و به گوهر كني مدحت آن را كه مايهست مر جهل و بد گوهري را
به نظم اندر آري دروغي طمع را دروغست سرمايه مر كافري را
پسندهست با زهد عمار و بوذر كند مدح محمود مر عنصري را
من آنم كه در پاي خوكان نريزم مر اين قيمتي در لفظ دري را
او ستايش را ويژهي خداوند، پيامبران و امامان ميداند و در اين راه شعرهايي نكو سروده است. او در قصيدهاي نام همهي پيامبراني را كه در قرآن آمده است، ميآورد و از رويارويي آنان با فرمانروايان ستمگر سخن ميگويد. در قصيدهاي ديگر از عشق خود به قرآن و پيامبر اسلام چنين ميگويد:
گزينم قرآنست و دين محمد همين بود ازيرا گزين محمد
يقينم كه من هر دوان را بورزم يقينم شود چون يقين محمد
كليد بهشت و دليل نعيم حصار حصين چيست؟ دين محمد
ناصرخسرو بر اين باور است كه جوانمردي و بزرگي را پس از پيامبر اكرم(ص) تنها بايد از علي و فرزندانش آموخت:
يافت احمد به چهل سال مكاني كه نيافت به نود سال براهيم از آن عرش عشير
علي آن يافت ز تشريف كه زو روز غدير شد چو خورشيد درخشنده در آفاق شهير
گر به نزد تو به پيريست بزرگي، سوي من جز علي نيست بنايت نه حكيم و نه كبير
با اين همه ناصرخسرو شعرهايي در ستايش المستنصر بالله، خليفهي فاطمي، دارد كه از نقطه ضعفهاي او به شمار ميآيد. ناصرخسرو او را جانشين پيامبر معرفي ميكند و ميگويد:
ميراث رسول است به فرزندش از او علم زين قول كه او گفت شما جمله كجاييد
فرزند رسول است، خداوند حكيمان امروز شما بيخردان و ضعفاييد
از ديگر ويژگيهاي شعرهاي ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسي است كه در كتاب روشنايي نامه بسيار به آن پرداخته است. او خودشناسي را نخستين گام در راه شناخت جهان هستي ميداند و ميگويد:
بدان خود را كه گر خود را بدانى ز خود هم نيك و هم بد را بداني
شناساي وجود خويشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو
چو خود داني همه دانسته باشى چو دانستي ز هر بد رسته باشي
نداني قدر خود زيرا چنينى خدا بيني اگر خود را ببيني
تفكر كن ببين تا از كجايى درين زندان چنين بهر چرايي
ناصرخسرو بنياد جهان را بر عدل ميداند و بر اين باور است كه با خردورزي ميتوان داد را از ستم باز شناخت:
راست آن است ره دين كه پسند خرد است كه خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جهان است بينديش كه عدل جز به حكم خرد از جور به حكم كه جداست
او بر ستمكاران ميتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر ميداند:
گرگ درنده گرچه كشتني است بهتر از مردم ستمكار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمكار سخت دشوار است
سپس همگان را اين گونه از ستمكاري باز ميدارد:
چون تيغ به دست آري مردم نتوان كشت نزديك خدواند بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمكاران كردند انگور نه از بهر نبيذ است به چرخشت
عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا كه كه را كشتي تا كشته شدي زار تا باز كجا كشته شود آن كه تو را كشت
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت
او مردمان را از همكاري با ستمگران و مردمان پست نيز باز ميدارد:
مكن با ناكسان زنهار يارى مكن با جان خود زنهار خواري
بپرهيز اي برادر از لئيمان بنا كن خانه در كوي حكيمان
و اين گونه بر دانشمنداني كه دانش خود را در راه پايداري حكومت خودكامگان به كار ميگيرند، ميتازد:
علما را كه همي علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصي چو گراز
هر يكي همچو نهنگي و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز
كوتاه سخن آن كه ناصرخسرو در شعرهاي خود مردم را به خردورزي فراميخواند و از ستمكاري و ياري رساندن به ستمكاران باز ميدارد. او از مردم ميخواهد راه پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او را بپيمايند كه سرچشمهي دانش و آگاهي و چراغ راه آدمي هستند. او خود در اين راه گام بر ميداشته و در اين راه سختيهاي فراواني را به جان چشيده است. او نمونهي آدمهايي است كه در راه باورهاي خود از سختيها نميهراسند و ميكوشند مردمان را نيز به راه درست رهنمون باشند.
سفرنامهي ناصرخسرو
سفرنامهي ناصرخسرو گزارشي از يك سفر هفت ساله است كه در ششم جمادي الاخر سال 437 قمري(اول فروردين 415 يزگردي) از مرو آغاز شد و در جمادي الاخر سال 444 قمري(اول فروردين 416 يزدگردي) با بازگشت به بلخ پايان پذيرفت. او از مرو به سرخس، نيشابور، جوين، بسطام، دامغان، سمنان، ري، قوهه و قزوين ميرود و از راه بيل، قپان، خرزويل و خندان به شميران ميرسد. از آنجا به سراب و سعيدآباد ميرود و به تبريز مي رسد. سپس از راه مرند، خوي، بركري، وان، وسطان، اخلاط، بطليس، قلعهي قف انظر، جايگاه مسجد اويس قرني، ارزن، ميافارقين، به آمد در ديار بكر(در تركيهي امروزي) وارد ميشود. از آنجا با گذشتن از شهرهاي شام(سوريه) از جمله حلب به بيروت، صيدا، صور و عكا(در لبنان امروزي) ميرود. سپس از راه حيفا به بيت المقدس ميرسد.
ناصرخسرو از قدس به مكه و مدينه ميرود و از راه شام به قدس باز ميگردد و راه مصر را در پيش ميگيرد. او از قاهره، اسكندريه و قيروان بازديد ميكند و از راه دريا به زيارت مكه و مدينه ميرود. سپس از همان راه باز ميگردد و از راه آبي نيل با كشتي به اسيوط، اخيم، قوص و آسوان(در مصر) ميرود. او از برخي شهرهاي سودان بازديد ميكند و از راه درياي سرخ به جده و مكه ميرود و شش ماه را در كنار خانهي خدا ميماند. از مكه به سوي لحاسا و سپس بصره ميرود و به عبادان(آبادان) ميرسد. آنگاه به بندر مهروبان ميرود و از آنجا به ارجان(در نزديكي بهبهان) ميرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد ميشود. سپس از نايين، طبس، قاين ميگذرد تا در پايان سفر به بلخ برسد.
دستاورد اين سفر هفت سالهي سههزار فرسنگ براي ناصرخسرو رشد فكري و براي ما يادداشتهاي ارزندهاي است كه او از ديدهها و شنيدههاي روزانهاش برداشته است. يادداشت هاي او بسيار روشن، دقيق، به دور از گزافهگويي و عبارتپردازي است كه آنها را پس از بازگشت به خوبي تنظيم كرده و به صورت كتابي درآورده است. با خواندن اين سفرنامه با دنياي اسلام در نيمهي نخست سدهي پنجم هجري آشنا ميشويم و از آداب و فرهنگ مردمان و شكوفايي شهرهاي اسلامي در آن زمان آگاه ميشويم.
سرزمينهايي كه ناصرخسرو از آنها گذشته، بخشي زير نفوذ سلجوقيان بوده است و بخشي را فرمانروايان محلي اداره ميكردند. بر مصر و شام و حجاز نيز خليفههاي فاطمي فرمان ميراندند. اما توصيف اين سرزمينها در سفرنامهي ناصرخسرو چندان متفاوت نيست و در همه جا از آباديها و ويرانيها يكسان سخن گفته است. او در همه جا از امنيت و آرامش شهرها ستايش ميكند، اما از ناآرامي راههاي فارس و تاخت و تاز عربها در ميان مكه و مدينه نيز ميگويد.
ناصرخسرو ديدهها و شنيدههاي خود را بهخوبي بازگو كرده است و به نقاشي ميماند كه ديده هاي خود را به رنگ واژگان به تصوير كشيده است. هر بخش از سفرنامهي او كه به توصيف يك جايگاه جغرافيايي مربوط است، به عكسي ميماند كه عكاسي هنرمند از آن جايگاه گرفته است. براي نمونه به وصفي كه او از شهر اصفهان نوشته است، توجه كنيد:
" شهري است بر هامون نهاده، آب و هوايي خوش دارد و هر جا كه ده گز چاه فرو برند، آبي سرد و خوش بيرون آيد. و شهر ديواري حصين دارد و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو و كنگره ساخته. و در شهر جويهاي آب روان و بناهاي نيكو و مرتفع. و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ و نيكو. و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان، كه هيچ از وي خراب نديدم، و بازارهاي بسيار، و بازاري ديدم از آن صرافان كه اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاري را دربندي و دروازهاي و همهي محلهها و كوچهها را همچنين دربندها و دروازههاي محكم و كاروانسراهاي پاكيزه بود. و كوچهاي بود كه آن را كوطراز ميگفتند و در آن كوچه پنجاه كاروانسراي نيكو و در هر يك بياعان و حجرهداران بسيار نشسته. و اين كاروان كه ما با ايشان همراه بوديم يك هزار و سيصد خروار بار داشتند كه در آن شهر رفتيم، هيچ بازديد نيامد كه چگونه فرود آمدند كه هيچ جا تنگي نبود و تعذر مقام و علوفه."
از نوشتههاي ناصرخسرو بهخوبي ميتوان به وضعيت كشاورزي، نوع محصولها، چگونگي آبياري، صنعت، دانشمندان و بزرگان، استحكامات، چگونگي ادارهي شهر، ساختمانهاي مهم، زيارتگاهها، روابط بازرگاني، آيينها و باورهاي مردمان، رويدادهاي مهم تاريخي و بسياري از ويژگيهاي مردمان و سرزمينهاي اسلام در آن دوران پي برد. در ادامه به نمونههايي اشاره مي شود:
1. بانكداري
پيرامون صرافي و چگونگي داد و ستد مردم بصره چنين نوشته است:"و حال بازار آنجا، چنان بود كه آن كسي را كه چيزي بود به صراف دادي و از صراف خط بستدي و هرچه بايستي بخريدي و بهاي آن را به صراف حواله كردي و چندان كه در آن شهر بودي، بيرون از خط صراف چيزي ندادي." و خود او نوشته است كه در آن زمان،" امير بصره پسر باكاليجار ديلمي، ملك پارس، بود. وزيرش مردي پارسي بود و او را ابونصر شهمردان ميگفتند." همچنين نوشته است كه در اصفهان در زمان پادشاهان سلجوقي بازاري به نام بازار صرافان وجود داشت كه 200 مرد صراف در آن به كار صرافي ميپرداختند.
2. فانوس دريايي
هنگام دور شدن از جزيرهي آبادان چيزي مانند گنجشك را در ميان دريا ميبيند و پس از اين كه اندكي نزديكتر ميشود آن را بزرگتر ميبيند و ميپرسد:" آن چه چيز است" و پاسخ ميشنود:"خشاب" و سپس اين گونه به توصيف آن ميپردازد:" چهار چوب است عظيم از ساروج، چون هيبت منجنيق نهادهاند. مربع، كه قاعدهي آن فراخ باشد و سر آن تنگ و علو آن از روي آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده، پس از آن كه آن را به چوب به هم بسته و بر مثال ثقفي كرده و بر سر آن چهارطاق ساخته كه ديدبان بر آنجا شود. و اين خشاب را بعضي ميگويند بازرگاني بزرگ ساخته است و بعضي گفتند كه پادشاهي ساخته است. و غرض از آن دو چيز بوده است: يكي آن كه در آن حدود كه آن است، خاكي گيرنده است و دريا تنگ، چنان كه اگر كشتي بزرگ به آنجا رسد بر زمين نشيند و كس نتواند خلاص كردن. دوم آن كه جهت عالم بدانند و اگر دزدي باشد ببينند و احتياط كنند و به شب آنجا چراغ سوزند، در آبگينه، چنانكه باد بر آن نتواند زد و مردم از دور بينند و احتياط كنند و كشتي از آنجا بگردانند."
3. آرامشگاه بين راهي
هنگام سفر از اصفهان به نايين از ايمن بودن راه و آرامشگاههايي كه بين راه ساخته بودند سخن ميگويد: "و در اين بيابان به هر دو فرسنگ گنبدكها ساختهاند و مصانع كه آب باران در آنجا جمع شود. به مواضعي كه شورستان نباشد ساختهاند. و اين گنبدكها به سبب آن است تا مردم راه را گم نكنند و نيز به گرما و سرما لحظهاي در آنجا آسايشي كنند."
4. آينهي سوزاننده
هنگام بازديد از اسكندريه ميگويد:" و بر آن مناره آينهاي حراقه ساخته بودند كه هر كشتي روميان كه از استنبول بيامدي چون به مقابلهي آن رسيدي، آتشي از آن آينه در كشتي افتادي و بسوختي. و روميان بسيار جد و جهد كردند و حيلتها نمودند و كس فرستادند و آن آيينه بشكستند."
5. دولاب
در جاي جاي سفر خود در شهرهاي گوناگون با كاريز، آب انبار و دولاب رو به رو ميشود و پيرامون دولابي در مصر ميگويد:" و چون از دور شهر مصر را نگاه كنند پندارند كوهي است و خانههايي هست كه چهارده طبقه از بالاي يكديگر است و خانههايي هفت طبقه. و از ثقات شنيدم كه شخصي بر بام هفت طبقه باغچهاي كرده بود و گوسالهاي آنجا برده و پرورده تا بزرگ شده بود. و آنجا دولابي ساخته كه اين گاو ميگردانيد و آب از چاه بر ميكشيد و بر آن بام درختهاي نارنج و ترنج و موز و غيره كشته و همه دربار آمده و گل و سپرغمها همه نوع كشته."
6. كاغذسازي
در گزارش از شهر طرابلس ميگويد:"و آنجا كاغذ نكو سازند مثل كاغذ سمرقندي، بل بهتر." كه هم از پيشرفت كاغذسازي در آن شهر و هم از كيفيت كاغذ سمرقندي حكايت دارد كه كيفيت كاغذهاي ديگر را با آن ميسنجيدند.
7. نشانههاي راهنمايي
هنگام رفتن از شهر اخلاط ميگويد:"بيستم جمادي الاول از آنجا برفتيم، به رباطي رسيديم. برف و سرمايي عظيم بود. و در صحرايي، در پيش شهر، مقداري راه، چوبي به زمين فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب بروند."
8. پوشاك رنگ به رنگ
در مورد پارچههاي رنگ به رنگ(بوقلمون)، كه در جزيرهي تنيس ميبافتند، ميگويد:" و بدين شهر تنيس بوقلمون بافند كه در همه عالم جاي ديگر نباشد، آن جامهاي رنگين است كه به هر وقتي از روز به لوني ديگر نمايد. و به مغرب و مشرق آن جامه از تنيس برند. و شنديم كه سلطان روم كسي فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود كه صد شهر از ملك وي بستاند و تنيس به وي دهد."
9. بيمهي بهداشت
در توصيف بيمارستان بيت المقدس ميگويد:"و بيت المقدس را بيمارستاني نيك است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند كه از وقف مرسوم ستانند." اين گونه وقفها،كه ميتوان آن را گونهاي بيمهي بهداشت دانست، در ديگر سرزمينهاي اسلامي نيز رواج داشته است.
10. كبريت و نشادر
هنگام گذشتن از آمل به ري ميگويد: و ميان ري و آمل كوه دماوند است مانند گنبدي و آن را لواسان گويند. و گويند بر سر آن چاهي است كه نوشادر از آنجا حاصل شود و گويند كبريت نيز. و مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر كنند و از سر كوه بغلطانند كه به راه نتوان فرود آوردن."
از سفرنامهي ناصرخسرو دو نسخهي خطي وجود دارد كه هر دو در فرانسه نگهداري مي شود. نخستينبار شفر، خاورشناس فرانسوي، به سال 1298 قمري به چاپ سفرنامه با ترجمهي فرانسوي پرداخت و سپس چاپ سنگي از آن كتاب در بمبئي هند انجام شد. بار سوم، سفرنامه در تهران همراه با ديوان ناصرخسرو به كوشش زين العابدين الشريف الصفوي بن فتحعلي بن عبدالكريم الخوي به سال 1312 قمري به چاپ سنگي رسيد و در همان سال چاپ ديگري از سوي همان شخص به بازار آمد. چاپ پنجم اين كتاب در چاپخانهي كاوياني برلين به كوشش غنيزاده همراه با دو مثنوي روشنايينامه و سعادتنامه به سال 1340 قمري به چاپ رسيد. اما شناخته شدهترين چاپ اين كتاب را دكتر محمد دبيرسياقي به سال 1335 خورشيدي به سرمايهي انتشارات زوار به بازار فرستاد. چاپهاي ديگري از اين اثر نيز به بازار آمده است.
ناصرخسرو در نگاه انديشمندان
ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بيمهري فراواني ديد، اما اكنون در ميان انديشمندان جايگاه ويژهاي پيدا كرده است. آندري يوگينويچ برتلس، پژوهشگر روسي، دربارهي توجه به شعر او ميگويد:" شعرهاي اخلاقي و پندآموز او در برنامهي درسي ايران و تاجيكستان گنجانده شده و مطبوعات ايران به آثار و نوشتههاي ناصر علاقهي فراوان نشان ميدهند. شعرها و كتابهاي او روز به روز در شرق و غرب توجه بيشتري را به خود جلب ميكند و ضرورت پژوهش و مطالعهي آثار وي هر روز آشكارتر ميشود."
آربري دربارهي روح آزادگي ناصرخسرو ميگويد:"پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصيده سراييها ميكردند ولي موضوعهاي ناصرخسرو تنها به ذكر توحيد و عظمت الهي و اهميت دين و كسب پرهيزگاري و تقوي و پاكدامني و عفت و فضيلت و خوي نيك و تعريف از علم منتهي ميشود. علامه قزويني نيز او را شاعري بلندمرتبه و سترگ و اخلاقي ميشمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوي ميداند."
دكتر ذبيح الله صفا، پژوهشگر ادبيات ايران، پيرامون ويژگيهاي شعر ناصرخسرو ميگويد:"ناصرخسرو بيگمان يكي از شاعران بسيار توانا و سخنآور فارسي است. او به آنچه ديگر شاعران را مجذوب ميكند، يعني به مظاهر زيبايي و جمال و به جنبههاي دلفريب محيط و اشخاص توجهي ندارد و نظر او بيشتر به حقايق و مباني و باورهاي ديني است. به همين خاطر حتي توصيفهاي طبيعي را هم براي ورود در مبحثهاي عقلي و مذهبي به كار ميبرد. با اين همه، نبايد از توانايي فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگيهاي طبيعت غافل بود. توصيفهايي كه او از فصلها و شب و آسمان و ستارگان كرده در ميان شعرهاي شاعران فارسي كمياب است."
دكتر عبدالحسين زرينكوب پيرامون نيرومندي سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خردهگيري بر ستمگران زمان خود چنين ميگويد:"سخنانش قوت و عظمت بيمانند داشت. مثل سيل گران از بالا به پايين ميغلتيد و روان ميشد. با قوت و صلابت سخن ميگفت و خواننده در برابر او خود را چون مردي ميديد كه زير نگاه غول بلندبالايي باشد. نگاه غول خشمآلود نه بدخواه. اين غول خشمآلود خوش قلب، هنوز در ديوان او جلوه دارد كه با لحني از خشم آكنده سخن ميگويد و او را بر اين مردم سادهلوح نادان كه دستخوش هوسهاي خويش و دستكش اغراض حاكمان فاسد و رشوهخوار هستند، خشمگين ميدارد، خروش سخت بر ميدارد."
دكتر غلامحسين يوسفي نيز توصيفي اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و ميگويد:" شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشهي اوست در قالب وزن و كلمات. همان قيافهي هميشه جدي و مصمم و تا حدي عبوس و فارغ از هر نوع شوخطبعي و شاديدوستي كه به عوان داعي و حجت به خود گرفته در شهرش نيز بازتاب دارد. شعر ناصرخسرو هم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم ناپذير است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پارهاي آهن سرخشدهاي ميماند كه از زير ضربههاي پتك آهنگري زورمند بر سندان بر ميجهد، شراره است و شرارهافكن. و اين همه بازتابي است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو."
دكتر مهدي محقق پيرامون ويژگيهاي اخلاقي ناصرخسرو ميگويد:" يگانه خوي نيك و صفت برجستهي او كه او را از ديگر شاعران ممتاز ميسازد، اين است كه دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوي قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعهاي از پند و اندرز، حكم و امثال و در عين حال درسهايي از اصول انسانيت و قواعد بشريت است. او زشتكاريهاي اجتماع خودد را به خوبي درك كرده و يك تنه زبان به اعتراض و خردهگويي گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پيش گرفت و با موعظه و نصيحت و بدگويي از اميران و دستنشاندگان آنها و بر ملا كردن زشتكاريهاي اميران و فقيهان زمان خود كاخ روحانيت و معنويت آنان را بيپايه جلوه ميداد. او شاعراني كه شعر خود را وقف ستايشگري كرده بودند و همچنين فقيهاني كه با گرفتن بهرهي خود با ديدهي تجويز به كارهاي زشت قدرتمندان مينگريستند، مورد نكوهش و طعن قرار ميدهد."
دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو ميگويد:"هيچ شاعري در زبان فارسي از حكومتي با آن همه تلخي حرف نزده است كه ناصرخسرو از سلجوقيان. عزنويها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران ساماني ياد ميكند كه به فرهنگ و ايرانيت ارادت داشتند. وي يك شاعر به تمام معنا سياسي است. هر حرفي ميزند، يك منظور اجتماعي در پشت آن نهان دارد."
دكتر محمد دبير سياقي در مقدمهاي كه براي سفرنامه ي ناصرخسرو نوشته است، توانمنديها او را چنين شرح ميدهد:"مسافري كه نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفي آموخته است و در خانداني ديواني، گوشش به بسيار تعابير و اصطلاحات و فنون دبيري و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتي گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بينايي دارد و از زباني گشاده برخوردار است و شنيدهها و ديدهها را ميتواند خوب بازگو كند و مطالب را نيك بپرورد و در قالب عبارات بريزد."
دكتر نادر وزينپور نيز در مقدمهاي كه براي سفرنامهي ناصرخسرو نوشته است بر راستي و درستي گزارشنويسي ناصرخسرو اشاره ميكند و ميگويد:"مبالغه در ذكر وقايع، سخن نابجا و سخيف و مغرضانه به هيچ وجه در كتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرايي هرگز مايه نگرفته است، زيرا ناصرخسرو واقع بين، هرگز از عقايد پوسيده و افكار بيپايهي عوام الناس پيروي نميكند."
منبع:
1. زرينكوب، عبدالحسين. با كاروان حله. انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول 1376
2. ناصرخسرو. سفرنامه. به كوشش محمد دبيرسياقي. انتشارات زوار، 1354
3. وزينپور، نادر. مقدمهي سفرنامهي ناصر خسرو. شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1350
4. دبيرسياقي، محمد. نكتهاي چند دربارهي سفرنامه و مسير ناصر خسرو(از مقالههاي يادنامهي ناصر خسرو) انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، 1355
5. صفا، ذبيح الله. تاريخ ادبيات ايران. انتشارات فردوسي، چاپ هفتم 1366
6. محقق، مهدي. پانزده قصيدهي ناصر خسرو. انتشارات طهوري، 1340
7. حكيمي، محمود. در مدرسهي ناصرخسرو قبادياني. انتشارات قلم، چاپ اول 1383
ناصرخسرو قبادياني(481-394 قمري) از شاعران برجستهي ايران است كه با دانشهاي روزگار خود نيز آشنا بود. او طي سفري هفت ساله از سرزمينهاي گوناگوني ديدن كرد و گزارش آن را در سفرنامهاي به يادگار گذاشت. در مصر با فرقهي اسماعيليه آشنا شد و به خدمت خليفهي فاطمي مصر، المستنصر بالله، رسيد. او براي فراخواندن مردم به مذهب اسماعيلي به خراسان بازگشت، اما مردم آنجا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمين كوهستاني يمگان در بدخشان گوشهنشين شد و به سرودن شعر و نگارش كتابهايي در زمينهي باورهاي اسماعيليان پرداخت.
زندگينامه
ابومعين حميدالدين ناصرخسرو قبادياني مروزي، در سال 394 هجري قمري در روستاي قباديان مرو، كه اكنون در تاجيكستان است، ديده به جهان گشود. جواني را به فراگيري دانشهاي گوناگون پرداخت و در سايهي هوش سرشار و روح پژوهشگر خويش از دانشهاي دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسي، كيهانشناسي، پزشكي، كانيشناسي، هندسهي اقليدوسي، موسيقي، علوم ديني، نقاشي، سخنوري و ادبيات بهرهها گرفت. خود او در اين باره ميگويد:
به هر نوعي كه بشنيدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
نماند از هيچگون دانش كه من زان نكردم استفادت بيش و كمتر
با اين همه، چون ناصرخسرو از خانودهاي برخوردار و ديوانسالار بود، در سالهاي پاياني فرمانروايي سلطان محمود غزنوي به كار ديواني پرداخت و اين كار را تا 43 سالگي در دربار سلطان مسعود غزنوي و دربار ابوسليمان جغري بيك داوود بن ميكائيل ادامه داد. پيوستن او به دربار سرآغاز كامجوييها، شرابخواريها و بيخبريهاي او بود و گاه براي خشنودي درباريان با گفتههاي هزلآلود خود ديگران را به مسخره ميگرفت. خود او پس از آنكه از آن آلودگيها كناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بيهوده اين گونه ملامت ميكند:
اندر محال و هزل زبانت دراز بود و اندر زكات دستت و انگشتكان قصير
بر هزل كرده وقف زبان فصيح خويش بر شعر صرف كرده دل و خاطر منير
آن كردي از فساد كه گر يادت آيدت رويت سياه گردد و تيره شود ضمير
چشمت هميشه مانده به دست توانگران تا اينت پانذ آرد و آن خز و آن حرير
اما همين كه به چهل سالگي پا گذاشت كمكم از كردههاي خود پشيمان شد و سرانجام در پي خوابي شگفت بسيار دگرگون شد. خود او سرگذشت آن دگرگوني را در آغاز سفرنامهاش چنين نوشته است:
"شبي در خواب ديدم كه يكي مرا گفتي: چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند. اگر بهوش باشي بهتر است. من جواب گفتم كه: حكيمان جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند. جواب دادي: در بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد. حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را به بيهوشي رهنمون باشد، بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد. گفتم كه: من اين از كجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد. سپس، به سوي قبله اشاره كرد و ديگر سخن نگفت."
هنگاهي كه از خواب بيدار شد، آن گفتهها با او بود و بر او اثري ژرف گذاشت و با خود گفت:" از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد كه از خواب چهلساله نيز بيدار شوم." و چنين انديشيد كه همهي كردار خود را دگرگون كند و از آنجا كه در خواب او را به سوي قبله نشان داده بودند، بر آن شد كه سفري به مكه داشته باشد و آيينهاي حج را به جا آورد. او سفر خود را در سال 437 هجري از مرو و با همراهي برادرش ابوسعيد و يك غلام هندي آغاز كرد. او از بخشهاي شمالي ايران به سوريه و آسياي صغير و سپس فلسطين، مكه، مصر و بار ديگر مكه و مدينه رفت و پس از زيارت خانهي خدا از بخشهاي جنوبي ايران به وطن بازگشت و راهي بلخ شد. پيامد آن سفر هفت ساله و سه هزار فرسنگي براي او دگرگوني فكري و براي ما سفرنامهي ناصرخسرو است.
ماندگاري سه سالهي ناصرخسرو در مصر باعث آشنايي او با پيروان فرقهي اسماعيليه و پذيرش روش و آيين آنان شد. پيروان آن آيين بر اين باور بودند كه امامت پس از امام جعفر صادق(ع) به يكي از فرزندان ايشان به نام محمد بن اسماعيل رسيد كه همچنان زنده است و پنهاني زندگي ميكند. از آنجا كه پيروان اسماعيل به خردورزي اهميت زيادي ميدانند، ناصرخسرو به آن فرقه گرايش پيدا كرد و به جايگاهي دست يافت كه در مصر به خدمت خليفهي فاطمي مصر، المستنصر بالله ابوتميم معد بن علي(487-420 هجري قمري) رسيد و از سوي او به عنوان حجت خراسان برگزيده شد.
ناصرخسرو در بازگشت به ايران، كه همزمان با آغاز فرمانروايي سلجوقيان بود، در آغاز به بلخ رفت و در آنجا به تبليغ مذهب اسماعيلي پرداخت. چيزي نگذشت كه با مخالفتهاي گروه زيادي از مردم آنجا رو به رو شد و بيم آن بود كه كشته شود. خود در اين باره ميگويد:
در بلخ ايمناند ز هر شرى ميخوار و دزد و لوطي و زنباره
ور دوستدار آل رسولي تو چون من ز خان و مان شوي آواره
از اين رو، به شهرهاي ديگر خراسان و برخي شهرهاي مازندران روي آورد و كار تبليغي خود را ادامه داد. به نظر ميرسد در مازندران پيرواني گرد او را گرفتند، با اين همه چندان به او روي خوش نشان ندادند و در هر جا با چوب و سنگ از او پذيرايي كردند. سرانجام به يمگان در بدخشان رفت تا در خلوت آن سرزمين كوهستاني روزگار گذراند و بر تنهايي خود مويه كند و روزگار را به نگارش كتاب بگذراند. بيشتر آثار او طي 15 سال ماندن در همين كوهستان به نگارش درآمدند. او در آن سالها از پشتيباني علي بن اسد بن حارث، كه اسماعيلي مذهب بود و ناصرخسرو كتاب جامع الحكمتين خود را به درخواست او نوشته است، برخوردار بود. سرانجام در همان سرزمين به سال 481 قمري ديده از جهان فروبست.
سالشمار زندگي
394 هجري قمري: در روستاي قباديان مرو به دنيا آمد.
437 هجري قمري: سفر خود را به سوي مكه آغاز كرد.
438 هجري قمري: به بيت المقدس وارد ميشود.
444 هجري قمري: سفر هفتسالهاش به پايان ميرسد و به بلخ وارد مي شود.
453 هجري قمري: به دليل تبليغ براي فرقهي اسماعيلي از بلخ رانده مي شود. زاد المسافرين را نيز در همين سال مينگارد.
462 هجري قمري: جامع الحكمتين را به نام امير بدخشان، شمسالدين ابوالمعالي علي بن اسد حارث، نوشت.
481 هجري قمري: در يمگان بدخشان از دنيا رفت.
نگارشهاي ناصرخسرو
1. سفرنامه
2. ديوان شعر
3. زادالمسافرين، در اثبات باورهاي پايهاي اسماعيليها به روش استدلال است.
4. وجه الدين(روي دين)، در تاويلها و باطن عبادتها و فرمانهاي دين به روش اسماعيليان است.
5. سعادت نامه
6. روشنايي نامه(منظوم)
7. خوان اخوان، پيرامون باورهاي ديني اسماعيليان است.
8. شش فصل(روشنايي نامه نثر)
9. گشايش و رهايش
10. عجائب الصنعه
11. جاممع الحكمتين، شرح قصيدهي ابوالهيثم احمد بن حسن جرجاني
12. بستان العقول، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
13. لسان العالم، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
14. اختيار الامام و اختيار الايمان، در دست نيست و تنها در جامع الحكمتين از آن نام برده است.
15. رساله الندامه الي زاد القيامه، زندگينامهي خود نوشت كه برخي به او نسبت دادهاند.
شعر ناصرخسرو
شعرهاي ناصرخسرو در سبك خراساني سروده شده است، سبكي كه شاعران بزرگي مانند رودكي، عنصري و مسعود سعد سلمان به آن شيوه شعر سرودهاند. البته، شعر او رواني و انسجام شعر عنصري و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا كه او بيش از آن كه شاعر باشد، انديشمندي است كه باورهاي خود را در چارچوب شعر ريخته است. شايد او را بتوانيم نخستين انديشمندي بدانيم كه باورهاي ديني، اجتماعي و سياسي خود را به زبان شعر بيان كرده است.
در ديوان او سواي ستايش بزرگان دين و خليفههاي فاطمي از ستايش ديگران، وصف معشوق و دلبستگيهاي زندگي چيزي نميبينيم و حتي وصف طبيعت نيز بسيار اندك است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگري است. گاهي نيز دانشهاي زمان خود از فلسفه، پزشكي، اخترشناسي و شگفتيهاي آفرينش را در قصيدههاي خود جاي ميدهد تا از اين راه خواننده را به فكر كردن وادارد و باورهاي خود را اثبات كند.
ناصرخسرو شعرهاي خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است. او بارها از غزلسرايان روزگار خود انتقاد كرده است، چرا كه بر اين باور بود در زماني كه مفهوم عرفاني عشق از درون تهي ميشود و آنجا كه دل و عشق را با سيم و زر معامله ميكنند، چه جاي آن است كه عاشق رنج و سختي دوري را تحمل كند:
جز سخن من ز دل عاقلان مشكل و مبهم را نارد زوال
خيره نكردهست دلم را چنين نه غم هجران و نه شوق وصال
نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال
از چو مني صيد نيابد هوا زشت بود شير، شكار شگال
نيست هوا را به دلم در، مقر نيست مرا نيز به گردش، مجال
او به همان اندازه كه ستايش اميران و فرمانروايان را نادرست ميداند، غزلسرايي براي معشوقان و دلبران را نيز بيهوده ميداند. بيگمان او شيفتهي خردورزي است و شعري را ميپسندد كه شنونده را به فكر كردن وادارد. از اين روست كه چنين ميگويد:
اگر شاعري را تو پيشه گرفتى يكي نيز بگرفت خنياگري را
تو برپايي آنجا كه مطرب نشيند سزد گر ببري زبان جري را
صفت چند گويي به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفك عنبري را
به علم و به گوهر كني مدحت آن را كه مايهست مر جهل و بد گوهري را
به نظم اندر آري دروغي طمع را دروغست سرمايه مر كافري را
پسندهست با زهد عمار و بوذر كند مدح محمود مر عنصري را
من آنم كه در پاي خوكان نريزم مر اين قيمتي در لفظ دري را
او ستايش را ويژهي خداوند، پيامبران و امامان ميداند و در اين راه شعرهايي نكو سروده است. او در قصيدهاي نام همهي پيامبراني را كه در قرآن آمده است، ميآورد و از رويارويي آنان با فرمانروايان ستمگر سخن ميگويد. در قصيدهاي ديگر از عشق خود به قرآن و پيامبر اسلام چنين ميگويد:
گزينم قرآنست و دين محمد همين بود ازيرا گزين محمد
يقينم كه من هر دوان را بورزم يقينم شود چون يقين محمد
كليد بهشت و دليل نعيم حصار حصين چيست؟ دين محمد
ناصرخسرو بر اين باور است كه جوانمردي و بزرگي را پس از پيامبر اكرم(ص) تنها بايد از علي و فرزندانش آموخت:
يافت احمد به چهل سال مكاني كه نيافت به نود سال براهيم از آن عرش عشير
علي آن يافت ز تشريف كه زو روز غدير شد چو خورشيد درخشنده در آفاق شهير
گر به نزد تو به پيريست بزرگي، سوي من جز علي نيست بنايت نه حكيم و نه كبير
با اين همه ناصرخسرو شعرهايي در ستايش المستنصر بالله، خليفهي فاطمي، دارد كه از نقطه ضعفهاي او به شمار ميآيد. ناصرخسرو او را جانشين پيامبر معرفي ميكند و ميگويد:
ميراث رسول است به فرزندش از او علم زين قول كه او گفت شما جمله كجاييد
فرزند رسول است، خداوند حكيمان امروز شما بيخردان و ضعفاييد
از ديگر ويژگيهاي شعرهاي ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسي است كه در كتاب روشنايي نامه بسيار به آن پرداخته است. او خودشناسي را نخستين گام در راه شناخت جهان هستي ميداند و ميگويد:
بدان خود را كه گر خود را بدانى ز خود هم نيك و هم بد را بداني
شناساي وجود خويشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو
چو خود داني همه دانسته باشى چو دانستي ز هر بد رسته باشي
نداني قدر خود زيرا چنينى خدا بيني اگر خود را ببيني
تفكر كن ببين تا از كجايى درين زندان چنين بهر چرايي
ناصرخسرو بنياد جهان را بر عدل ميداند و بر اين باور است كه با خردورزي ميتوان داد را از ستم باز شناخت:
راست آن است ره دين كه پسند خرد است كه خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جهان است بينديش كه عدل جز به حكم خرد از جور به حكم كه جداست
او بر ستمكاران ميتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر ميداند:
گرگ درنده گرچه كشتني است بهتر از مردم ستمكار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمكار سخت دشوار است
سپس همگان را اين گونه از ستمكاري باز ميدارد:
چون تيغ به دست آري مردم نتوان كشت نزديك خدواند بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمكاران كردند انگور نه از بهر نبيذ است به چرخشت
عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا كه كه را كشتي تا كشته شدي زار تا باز كجا كشته شود آن كه تو را كشت
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت
او مردمان را از همكاري با ستمگران و مردمان پست نيز باز ميدارد:
مكن با ناكسان زنهار يارى مكن با جان خود زنهار خواري
بپرهيز اي برادر از لئيمان بنا كن خانه در كوي حكيمان
و اين گونه بر دانشمنداني كه دانش خود را در راه پايداري حكومت خودكامگان به كار ميگيرند، ميتازد:
علما را كه همي علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصي چو گراز
هر يكي همچو نهنگي و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز
كوتاه سخن آن كه ناصرخسرو در شعرهاي خود مردم را به خردورزي فراميخواند و از ستمكاري و ياري رساندن به ستمكاران باز ميدارد. او از مردم ميخواهد راه پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او را بپيمايند كه سرچشمهي دانش و آگاهي و چراغ راه آدمي هستند. او خود در اين راه گام بر ميداشته و در اين راه سختيهاي فراواني را به جان چشيده است. او نمونهي آدمهايي است كه در راه باورهاي خود از سختيها نميهراسند و ميكوشند مردمان را نيز به راه درست رهنمون باشند.
سفرنامهي ناصرخسرو
سفرنامهي ناصرخسرو گزارشي از يك سفر هفت ساله است كه در ششم جمادي الاخر سال 437 قمري(اول فروردين 415 يزگردي) از مرو آغاز شد و در جمادي الاخر سال 444 قمري(اول فروردين 416 يزدگردي) با بازگشت به بلخ پايان پذيرفت. او از مرو به سرخس، نيشابور، جوين، بسطام، دامغان، سمنان، ري، قوهه و قزوين ميرود و از راه بيل، قپان، خرزويل و خندان به شميران ميرسد. از آنجا به سراب و سعيدآباد ميرود و به تبريز مي رسد. سپس از راه مرند، خوي، بركري، وان، وسطان، اخلاط، بطليس، قلعهي قف انظر، جايگاه مسجد اويس قرني، ارزن، ميافارقين، به آمد در ديار بكر(در تركيهي امروزي) وارد ميشود. از آنجا با گذشتن از شهرهاي شام(سوريه) از جمله حلب به بيروت، صيدا، صور و عكا(در لبنان امروزي) ميرود. سپس از راه حيفا به بيت المقدس ميرسد.
ناصرخسرو از قدس به مكه و مدينه ميرود و از راه شام به قدس باز ميگردد و راه مصر را در پيش ميگيرد. او از قاهره، اسكندريه و قيروان بازديد ميكند و از راه دريا به زيارت مكه و مدينه ميرود. سپس از همان راه باز ميگردد و از راه آبي نيل با كشتي به اسيوط، اخيم، قوص و آسوان(در مصر) ميرود. او از برخي شهرهاي سودان بازديد ميكند و از راه درياي سرخ به جده و مكه ميرود و شش ماه را در كنار خانهي خدا ميماند. از مكه به سوي لحاسا و سپس بصره ميرود و به عبادان(آبادان) ميرسد. آنگاه به بندر مهروبان ميرود و از آنجا به ارجان(در نزديكي بهبهان) ميرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد ميشود. سپس از نايين، طبس، قاين ميگذرد تا در پايان سفر به بلخ برسد.
دستاورد اين سفر هفت سالهي سههزار فرسنگ براي ناصرخسرو رشد فكري و براي ما يادداشتهاي ارزندهاي است كه او از ديدهها و شنيدههاي روزانهاش برداشته است. يادداشت هاي او بسيار روشن، دقيق، به دور از گزافهگويي و عبارتپردازي است كه آنها را پس از بازگشت به خوبي تنظيم كرده و به صورت كتابي درآورده است. با خواندن اين سفرنامه با دنياي اسلام در نيمهي نخست سدهي پنجم هجري آشنا ميشويم و از آداب و فرهنگ مردمان و شكوفايي شهرهاي اسلامي در آن زمان آگاه ميشويم.
سرزمينهايي كه ناصرخسرو از آنها گذشته، بخشي زير نفوذ سلجوقيان بوده است و بخشي را فرمانروايان محلي اداره ميكردند. بر مصر و شام و حجاز نيز خليفههاي فاطمي فرمان ميراندند. اما توصيف اين سرزمينها در سفرنامهي ناصرخسرو چندان متفاوت نيست و در همه جا از آباديها و ويرانيها يكسان سخن گفته است. او در همه جا از امنيت و آرامش شهرها ستايش ميكند، اما از ناآرامي راههاي فارس و تاخت و تاز عربها در ميان مكه و مدينه نيز ميگويد.
ناصرخسرو ديدهها و شنيدههاي خود را بهخوبي بازگو كرده است و به نقاشي ميماند كه ديده هاي خود را به رنگ واژگان به تصوير كشيده است. هر بخش از سفرنامهي او كه به توصيف يك جايگاه جغرافيايي مربوط است، به عكسي ميماند كه عكاسي هنرمند از آن جايگاه گرفته است. براي نمونه به وصفي كه او از شهر اصفهان نوشته است، توجه كنيد:
" شهري است بر هامون نهاده، آب و هوايي خوش دارد و هر جا كه ده گز چاه فرو برند، آبي سرد و خوش بيرون آيد. و شهر ديواري حصين دارد و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو و كنگره ساخته. و در شهر جويهاي آب روان و بناهاي نيكو و مرتفع. و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ و نيكو. و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان، كه هيچ از وي خراب نديدم، و بازارهاي بسيار، و بازاري ديدم از آن صرافان كه اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاري را دربندي و دروازهاي و همهي محلهها و كوچهها را همچنين دربندها و دروازههاي محكم و كاروانسراهاي پاكيزه بود. و كوچهاي بود كه آن را كوطراز ميگفتند و در آن كوچه پنجاه كاروانسراي نيكو و در هر يك بياعان و حجرهداران بسيار نشسته. و اين كاروان كه ما با ايشان همراه بوديم يك هزار و سيصد خروار بار داشتند كه در آن شهر رفتيم، هيچ بازديد نيامد كه چگونه فرود آمدند كه هيچ جا تنگي نبود و تعذر مقام و علوفه."
از نوشتههاي ناصرخسرو بهخوبي ميتوان به وضعيت كشاورزي، نوع محصولها، چگونگي آبياري، صنعت، دانشمندان و بزرگان، استحكامات، چگونگي ادارهي شهر، ساختمانهاي مهم، زيارتگاهها، روابط بازرگاني، آيينها و باورهاي مردمان، رويدادهاي مهم تاريخي و بسياري از ويژگيهاي مردمان و سرزمينهاي اسلام در آن دوران پي برد. در ادامه به نمونههايي اشاره مي شود:
1. بانكداري
پيرامون صرافي و چگونگي داد و ستد مردم بصره چنين نوشته است:"و حال بازار آنجا، چنان بود كه آن كسي را كه چيزي بود به صراف دادي و از صراف خط بستدي و هرچه بايستي بخريدي و بهاي آن را به صراف حواله كردي و چندان كه در آن شهر بودي، بيرون از خط صراف چيزي ندادي." و خود او نوشته است كه در آن زمان،" امير بصره پسر باكاليجار ديلمي، ملك پارس، بود. وزيرش مردي پارسي بود و او را ابونصر شهمردان ميگفتند." همچنين نوشته است كه در اصفهان در زمان پادشاهان سلجوقي بازاري به نام بازار صرافان وجود داشت كه 200 مرد صراف در آن به كار صرافي ميپرداختند.
2. فانوس دريايي
هنگام دور شدن از جزيرهي آبادان چيزي مانند گنجشك را در ميان دريا ميبيند و پس از اين كه اندكي نزديكتر ميشود آن را بزرگتر ميبيند و ميپرسد:" آن چه چيز است" و پاسخ ميشنود:"خشاب" و سپس اين گونه به توصيف آن ميپردازد:" چهار چوب است عظيم از ساروج، چون هيبت منجنيق نهادهاند. مربع، كه قاعدهي آن فراخ باشد و سر آن تنگ و علو آن از روي آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده، پس از آن كه آن را به چوب به هم بسته و بر مثال ثقفي كرده و بر سر آن چهارطاق ساخته كه ديدبان بر آنجا شود. و اين خشاب را بعضي ميگويند بازرگاني بزرگ ساخته است و بعضي گفتند كه پادشاهي ساخته است. و غرض از آن دو چيز بوده است: يكي آن كه در آن حدود كه آن است، خاكي گيرنده است و دريا تنگ، چنان كه اگر كشتي بزرگ به آنجا رسد بر زمين نشيند و كس نتواند خلاص كردن. دوم آن كه جهت عالم بدانند و اگر دزدي باشد ببينند و احتياط كنند و به شب آنجا چراغ سوزند، در آبگينه، چنانكه باد بر آن نتواند زد و مردم از دور بينند و احتياط كنند و كشتي از آنجا بگردانند."
3. آرامشگاه بين راهي
هنگام سفر از اصفهان به نايين از ايمن بودن راه و آرامشگاههايي كه بين راه ساخته بودند سخن ميگويد: "و در اين بيابان به هر دو فرسنگ گنبدكها ساختهاند و مصانع كه آب باران در آنجا جمع شود. به مواضعي كه شورستان نباشد ساختهاند. و اين گنبدكها به سبب آن است تا مردم راه را گم نكنند و نيز به گرما و سرما لحظهاي در آنجا آسايشي كنند."
4. آينهي سوزاننده
هنگام بازديد از اسكندريه ميگويد:" و بر آن مناره آينهاي حراقه ساخته بودند كه هر كشتي روميان كه از استنبول بيامدي چون به مقابلهي آن رسيدي، آتشي از آن آينه در كشتي افتادي و بسوختي. و روميان بسيار جد و جهد كردند و حيلتها نمودند و كس فرستادند و آن آيينه بشكستند."
5. دولاب
در جاي جاي سفر خود در شهرهاي گوناگون با كاريز، آب انبار و دولاب رو به رو ميشود و پيرامون دولابي در مصر ميگويد:" و چون از دور شهر مصر را نگاه كنند پندارند كوهي است و خانههايي هست كه چهارده طبقه از بالاي يكديگر است و خانههايي هفت طبقه. و از ثقات شنيدم كه شخصي بر بام هفت طبقه باغچهاي كرده بود و گوسالهاي آنجا برده و پرورده تا بزرگ شده بود. و آنجا دولابي ساخته كه اين گاو ميگردانيد و آب از چاه بر ميكشيد و بر آن بام درختهاي نارنج و ترنج و موز و غيره كشته و همه دربار آمده و گل و سپرغمها همه نوع كشته."
6. كاغذسازي
در گزارش از شهر طرابلس ميگويد:"و آنجا كاغذ نكو سازند مثل كاغذ سمرقندي، بل بهتر." كه هم از پيشرفت كاغذسازي در آن شهر و هم از كيفيت كاغذ سمرقندي حكايت دارد كه كيفيت كاغذهاي ديگر را با آن ميسنجيدند.
7. نشانههاي راهنمايي
هنگام رفتن از شهر اخلاط ميگويد:"بيستم جمادي الاول از آنجا برفتيم، به رباطي رسيديم. برف و سرمايي عظيم بود. و در صحرايي، در پيش شهر، مقداري راه، چوبي به زمين فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب بروند."
8. پوشاك رنگ به رنگ
در مورد پارچههاي رنگ به رنگ(بوقلمون)، كه در جزيرهي تنيس ميبافتند، ميگويد:" و بدين شهر تنيس بوقلمون بافند كه در همه عالم جاي ديگر نباشد، آن جامهاي رنگين است كه به هر وقتي از روز به لوني ديگر نمايد. و به مغرب و مشرق آن جامه از تنيس برند. و شنديم كه سلطان روم كسي فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود كه صد شهر از ملك وي بستاند و تنيس به وي دهد."
9. بيمهي بهداشت
در توصيف بيمارستان بيت المقدس ميگويد:"و بيت المقدس را بيمارستاني نيك است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند كه از وقف مرسوم ستانند." اين گونه وقفها،كه ميتوان آن را گونهاي بيمهي بهداشت دانست، در ديگر سرزمينهاي اسلامي نيز رواج داشته است.
10. كبريت و نشادر
هنگام گذشتن از آمل به ري ميگويد: و ميان ري و آمل كوه دماوند است مانند گنبدي و آن را لواسان گويند. و گويند بر سر آن چاهي است كه نوشادر از آنجا حاصل شود و گويند كبريت نيز. و مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر كنند و از سر كوه بغلطانند كه به راه نتوان فرود آوردن."
از سفرنامهي ناصرخسرو دو نسخهي خطي وجود دارد كه هر دو در فرانسه نگهداري مي شود. نخستينبار شفر، خاورشناس فرانسوي، به سال 1298 قمري به چاپ سفرنامه با ترجمهي فرانسوي پرداخت و سپس چاپ سنگي از آن كتاب در بمبئي هند انجام شد. بار سوم، سفرنامه در تهران همراه با ديوان ناصرخسرو به كوشش زين العابدين الشريف الصفوي بن فتحعلي بن عبدالكريم الخوي به سال 1312 قمري به چاپ سنگي رسيد و در همان سال چاپ ديگري از سوي همان شخص به بازار آمد. چاپ پنجم اين كتاب در چاپخانهي كاوياني برلين به كوشش غنيزاده همراه با دو مثنوي روشنايينامه و سعادتنامه به سال 1340 قمري به چاپ رسيد. اما شناخته شدهترين چاپ اين كتاب را دكتر محمد دبيرسياقي به سال 1335 خورشيدي به سرمايهي انتشارات زوار به بازار فرستاد. چاپهاي ديگري از اين اثر نيز به بازار آمده است.
ناصرخسرو در نگاه انديشمندان
ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بيمهري فراواني ديد، اما اكنون در ميان انديشمندان جايگاه ويژهاي پيدا كرده است. آندري يوگينويچ برتلس، پژوهشگر روسي، دربارهي توجه به شعر او ميگويد:" شعرهاي اخلاقي و پندآموز او در برنامهي درسي ايران و تاجيكستان گنجانده شده و مطبوعات ايران به آثار و نوشتههاي ناصر علاقهي فراوان نشان ميدهند. شعرها و كتابهاي او روز به روز در شرق و غرب توجه بيشتري را به خود جلب ميكند و ضرورت پژوهش و مطالعهي آثار وي هر روز آشكارتر ميشود."
آربري دربارهي روح آزادگي ناصرخسرو ميگويد:"پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصيده سراييها ميكردند ولي موضوعهاي ناصرخسرو تنها به ذكر توحيد و عظمت الهي و اهميت دين و كسب پرهيزگاري و تقوي و پاكدامني و عفت و فضيلت و خوي نيك و تعريف از علم منتهي ميشود. علامه قزويني نيز او را شاعري بلندمرتبه و سترگ و اخلاقي ميشمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوي ميداند."
دكتر ذبيح الله صفا، پژوهشگر ادبيات ايران، پيرامون ويژگيهاي شعر ناصرخسرو ميگويد:"ناصرخسرو بيگمان يكي از شاعران بسيار توانا و سخنآور فارسي است. او به آنچه ديگر شاعران را مجذوب ميكند، يعني به مظاهر زيبايي و جمال و به جنبههاي دلفريب محيط و اشخاص توجهي ندارد و نظر او بيشتر به حقايق و مباني و باورهاي ديني است. به همين خاطر حتي توصيفهاي طبيعي را هم براي ورود در مبحثهاي عقلي و مذهبي به كار ميبرد. با اين همه، نبايد از توانايي فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگيهاي طبيعت غافل بود. توصيفهايي كه او از فصلها و شب و آسمان و ستارگان كرده در ميان شعرهاي شاعران فارسي كمياب است."
دكتر عبدالحسين زرينكوب پيرامون نيرومندي سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خردهگيري بر ستمگران زمان خود چنين ميگويد:"سخنانش قوت و عظمت بيمانند داشت. مثل سيل گران از بالا به پايين ميغلتيد و روان ميشد. با قوت و صلابت سخن ميگفت و خواننده در برابر او خود را چون مردي ميديد كه زير نگاه غول بلندبالايي باشد. نگاه غول خشمآلود نه بدخواه. اين غول خشمآلود خوش قلب، هنوز در ديوان او جلوه دارد كه با لحني از خشم آكنده سخن ميگويد و او را بر اين مردم سادهلوح نادان كه دستخوش هوسهاي خويش و دستكش اغراض حاكمان فاسد و رشوهخوار هستند، خشمگين ميدارد، خروش سخت بر ميدارد."
دكتر غلامحسين يوسفي نيز توصيفي اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و ميگويد:" شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشهي اوست در قالب وزن و كلمات. همان قيافهي هميشه جدي و مصمم و تا حدي عبوس و فارغ از هر نوع شوخطبعي و شاديدوستي كه به عوان داعي و حجت به خود گرفته در شهرش نيز بازتاب دارد. شعر ناصرخسرو هم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم ناپذير است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پارهاي آهن سرخشدهاي ميماند كه از زير ضربههاي پتك آهنگري زورمند بر سندان بر ميجهد، شراره است و شرارهافكن. و اين همه بازتابي است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو."
دكتر مهدي محقق پيرامون ويژگيهاي اخلاقي ناصرخسرو ميگويد:" يگانه خوي نيك و صفت برجستهي او كه او را از ديگر شاعران ممتاز ميسازد، اين است كه دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوي قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعهاي از پند و اندرز، حكم و امثال و در عين حال درسهايي از اصول انسانيت و قواعد بشريت است. او زشتكاريهاي اجتماع خودد را به خوبي درك كرده و يك تنه زبان به اعتراض و خردهگويي گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پيش گرفت و با موعظه و نصيحت و بدگويي از اميران و دستنشاندگان آنها و بر ملا كردن زشتكاريهاي اميران و فقيهان زمان خود كاخ روحانيت و معنويت آنان را بيپايه جلوه ميداد. او شاعراني كه شعر خود را وقف ستايشگري كرده بودند و همچنين فقيهاني كه با گرفتن بهرهي خود با ديدهي تجويز به كارهاي زشت قدرتمندان مينگريستند، مورد نكوهش و طعن قرار ميدهد."
دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو ميگويد:"هيچ شاعري در زبان فارسي از حكومتي با آن همه تلخي حرف نزده است كه ناصرخسرو از سلجوقيان. عزنويها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران ساماني ياد ميكند كه به فرهنگ و ايرانيت ارادت داشتند. وي يك شاعر به تمام معنا سياسي است. هر حرفي ميزند، يك منظور اجتماعي در پشت آن نهان دارد."
دكتر محمد دبير سياقي در مقدمهاي كه براي سفرنامه ي ناصرخسرو نوشته است، توانمنديها او را چنين شرح ميدهد:"مسافري كه نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفي آموخته است و در خانداني ديواني، گوشش به بسيار تعابير و اصطلاحات و فنون دبيري و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتي گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بينايي دارد و از زباني گشاده برخوردار است و شنيدهها و ديدهها را ميتواند خوب بازگو كند و مطالب را نيك بپرورد و در قالب عبارات بريزد."
دكتر نادر وزينپور نيز در مقدمهاي كه براي سفرنامهي ناصرخسرو نوشته است بر راستي و درستي گزارشنويسي ناصرخسرو اشاره ميكند و ميگويد:"مبالغه در ذكر وقايع، سخن نابجا و سخيف و مغرضانه به هيچ وجه در كتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرايي هرگز مايه نگرفته است، زيرا ناصرخسرو واقع بين، هرگز از عقايد پوسيده و افكار بيپايهي عوام الناس پيروي نميكند."
منبع:
1. زرينكوب، عبدالحسين. با كاروان حله. انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول 1376
2. ناصرخسرو. سفرنامه. به كوشش محمد دبيرسياقي. انتشارات زوار، 1354
3. وزينپور، نادر. مقدمهي سفرنامهي ناصر خسرو. شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1350
4. دبيرسياقي، محمد. نكتهاي چند دربارهي سفرنامه و مسير ناصر خسرو(از مقالههاي يادنامهي ناصر خسرو) انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، 1355
5. صفا، ذبيح الله. تاريخ ادبيات ايران. انتشارات فردوسي، چاپ هفتم 1366
6. محقق، مهدي. پانزده قصيدهي ناصر خسرو. انتشارات طهوري، 1340
7. حكيمي، محمود. در مدرسهي ناصرخسرو قبادياني. انتشارات قلم، چاپ اول 1383
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
ابنبطوطه، جهانگرد مسلمان، در سال 703 هجري در شهر طنجه، اكنون درمراكش، به دنيا آمد. او در آغاز جواني سفري را براي زيارت خانهي خدا در مكه آغاز كرد و پس از آن كه بخش زيادي از آسيا را تا چين زير پا گذاشت، در سال 750 هجري به فاس در مراكش بازگشت و گزارش سفرهايش را به ابنجزي، دانشمند اندلسي و نديم سلطان فاس، بازگفت و ابنجزي آنها را به نگارش در آورد. اين كتاب ما را با وضعيت فرهنگي، اقتصادي و سياسي سرزمينهاي اسلامي پس از فروكش كردن يورش مغولها آشنا ميكند.
زندگينامه
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم بن يوسف طنجي، در 17 رجب سال 703 هجري در شهر طنجه، اكنون درمراكش، به دنيا آمد. خانوادهي ابنبطوطه از فقيهان مالكي طنجه به شمار ميآمدند و خود او نيز آموزشهايي در اين زمينه ديده بود. او هنگامي كه تنها 22 سال داشت در 2 رجب سال 725 هجري سفري خود را براي به جا آوردن مراسم حج و زيارت آرامگاه پيامبر اسلام آغاز كرد و در آن زمان گمان نميبرد كه پس از 25 سال جهانگردي به زادگاهش بازگردد.
نخست از شمال آفريقا روي به مصر كرد و از آنجا به فلسطين، بيروت، طرابلس، حلب و دمشق در سوريه و سرانجام عربستان رفت. او پس از زيارت خانهي خدا و مدينه به نجف در عراق رفت و حرم حضرت علي(ع) را زيارات كرد. سپس از راه بصره به ايران وارد شد و از شهرهاي آبادان، ماهشهر و شوشتر ديدن كرد و به اصفهان و شيراز نيز سفر كرد. سپس از راه كازرون به عراق بازگشت و پس از گذر از كربلا براي بار دوم به بغداد رفت. سپس به تبريز رفت و براي بار سوم به بغداد بازگشت و بار ديگر به مكه رفت و زماني را در آنجا ماند.
ابنبطوطه از مكه به ساحل شرقي آفريقا، يمن، عدن و مگاديشو رفت و با گذر از درياي عمانبه جزيرهي هرمز در خليج فارس رسيد. آنگاه به لارستان فارس، جزيرهي كيش و بحرين رفت و سپس به مكه بازگشت. سپس به آناطولي گان نهاد و به زيارت آرامگاه مولانا در شهر قونيه رفت و از آنجا به جنوب روسيه تا ساحل كريمه سفر كرد. او پس از رفتن به قسطنطنيه راهي خوارزم، بخارا، سمرقند، هرات، طوس، مشهد، سرخس، تربت حيدريه، نيشابور، بسطام، غزنه و كابل شد و سپس به شبهقارهي هندوستان گام نهاد.
ابنبطوطه هفت سال در هند ماند و مورد توجه دربار دهلي بود. او كه نخستينبار در سفرش از مراكش به مصر به قضاوت پرداخت، از جايگاه پدران خود در قضاوت براي سلطان هند سخن گفت و در هندوستان به جايگاه قضاوت نشست. او زماني نيز به عنوان سفير سلطان هند به دربار امپراتور چين فرستاده شد، اما گرفتار راهزنان و توفان شد و نتواست كاري را كه به او واگذار شده بود به درستي انجام دهد. از اين رو، پيش فرمانوراي مستقل مالابار رفت و سپس به جزيرههاي مالديو سفر كرد. در آنجا بيش از يك سال و نيم بر جايگاه قضاوت نشست، اما چون در نظر وزير اعظم خطرناك آمد، از آنجا به سيلان گريخت و به زيارت جايگاه حضرت آدم(ع) در آنجا شتافت.
ابنبطوطه از راه دريا به هرمز بازگشت و از راه ايران به عراق رفت و سپس با كشتي به جده رسيد و در 22 شعبان 749 قمري براي چهارمين بار به زيارت خانهي خدا شتافت. سپس زماني را در فلسطين و تونس گذراند و سرانجام به طنجه بازگشت. اما بيش از سه ماه نگذشت كه به اندلس(اسپانيا) رفت و با ابنجزي، نويسندهي گزارشهاي سفرنامهاش، آشنا شد. او پس از سفري به آفريقاي مركزي به فاس رفت و پس از بيش از 20 سال زندگي در آنجا سرانجام در همان شهر به سال 779 قمري ديده از جهان فروبست.
ابنبطوطه دانشمندي پژوهشگر يا عالم ديني برجسته و شناخته شدهاي نبود، اما سفرهاي دراز به شهرهاي گوناگون فرصتي فراهم آورد كه از درس دانشمندان و بزرگاني كه بر سر راهش بودند، بهرهمند شود. او در دمشق، بغداد و شيراز از درس بزرگان آن زمان بهره برد و در زمان ماندگار شدن در مكه، كه مهمترين مركز ديني مسلمانان بود، نيز بر دانستههاي ديني خود افزود. در آن زمان بزرگان و دانشمندان ديني هنگام حج در مكه گرد هم ميآمدند و پس از پايان گرفتن آيينهاي حج چند سالي را در آن شهر ميماندند و از فضاي معنوي آن بهرهمند ميشدند.
آشنايي ابنبطوطه با دانشمندان و بزرگان ديني بسيار سودمند بود و چنان شد كه آن جوان ناشناس كمكم در نظر بزرگان و فرمانروايان شناخته شود، از آنان صله دريافت كند و از اين راه هزينهي سفرهاي خود را فراهم آورد. برخي از آن فرمانروايان كنيزهايي نيز به او بخشيده بودند كه در جاي جاي سفرنامه از آنها ياد ميكند. او طي سفر چند بار ازدواج كرد و در سفرنامهي خود پيوسته از زنها و كنيزهايي كه همراه او بودند سخن ميگويد و به فرزنداني اشاره ميكند كه از آن زنان يافته است، فرزنداني كه او هرگز بار ديگر آنان را نديده است.
سالشمار زندگي
703 قمري: به روز دوشنبه 17 رجب در شهر طنجه در مراكش به دنيا آمد.
725 قمري: روز دوم ماه رجب، سفر خود را براي زيارت خانهي خدا در مكه آغاز كرد.
756 قمري: كار نگارش سفرنامهي ابنبطوطه به كوشش ابنجزي به پايان رسيد.
779 قمري: ابنبطوطه در شهر فاس در مراكش چشم از جهان فروبست.
.......(كامل نيست)
سفرنامهي ابنبطوطه
سفرنامهي ابن بطوطه با آن كه از اطلاعت شخصي سرشار است، اما هدف از نگارش آن روشنگري خوانده بوده است. او ميخواسته از راه بيان كردن چيزها و كارهاي شگفتانگيزي كه به چشم خود ديده است. او از سفرنامهي او به آداب و روسوم مردمان سرزمينها گوناگون آشنا ميشويم. سفرنامهي او از دو نظر بر ديگر سفرنامههاي مسلمانان برتري دارد:
نخست اين كه دامنهي سفرهاي ابنبوطه بسيار گستردهتر است كه مصر، سوريه، عربستان، عراق، بخش زيادي از ايران، يمن، عمان، بخشهايي از ورارودان(ماوراءالنهر)، افغانستان، پاكستان، هندوستان، بخشهايي از چين، بخشهايي از روسيه، جزيرههاي مالديو، جزيرههاي اندونزي، اسپانيا و نيجريه را در بر ميگيرد و شايد هيچ جهانگردي به اندازهي او سفر نكرده باشد. نوشتههاي او پيرامون جزيرههاي مالديو، روسيهي جنوبي و بهويژه آفريقا اهميت بيشتري دارد، چرا كه او تنها نويسندهي است كه در آن زمان پيرامون اين سرزمينها اطلاعات درستي فراهم آورده است.
دوم، سفرنامه ي ابنبطوطه آينهاي از آداب و آيينها، وضعيت اقتصادي، اجتماعي و سياسي سرزمينهاي گوناگون، بهويژه سرزمينهاي اسلامي است. او تصوير زنده از مردمان سرزمينهاي اسلامي در زماني عرضه ميكند كه اين سرزمينها يورش مغولها را از سر گذراندهاند و جاي شگفتي است كه هنوز هم از آباداني شهرهاي اسلامي سخن ميگويد. گزارشهاي او به صداقت كممانندي همراه است و از خوب و بد مردمان و آيينها و باورهاي آنان ميگويد و البته هر جا كه چيزي را نميپسندند، ناخشنودي خود را نيز بيان ميكند.
هنوز هيچ مدركي در دست نداريم كه ابنبطوطه طي سفرهايش ياداشت برداري ميكرده است و تنها ميدانيم كه پس از پايان گرفتن سفرهايش ديدهها و شنيدههايش را براي ابنجزي بازگوي كرده و او آنها را به نگارش در آورده است. اگر بپذيريم كه او تنها به نيروي حافظهي خود وابسته بوده است، جاي شگفتي است كه اين همهي داده و اطلاعات درست را چگونه طي 25 سال سفر در ذهن خود نگه داشته است. او نام بسياري از مردمان، از فرمانروايان و دانشمندان گرفته تا مردمان عادي، را به درستي در سفرنامهي خود آورده است و تنها در يك جاي سفرنامهي خود اشاره ميكند كه از برخي سنگنوشتههاي آرامگاههاي دانشمندان بخارا ياداشتهايي برداشته است كه آن هم طي سفر از بين رفته است.
سفرنامهي ابنبطوطه مهمترين منبع اطلاعات تاريخي پيرامون سرزمينهاي اسلامي در نيمهي نخست سدهي هشتم هجري است. اين كتاب ما را با وضعيت فرهنگي، اقتصادي و سياسي آن سرزمينها در روزگار بين يورش مغولان و يورش تيمور، يعني هنگامي كه امپراتوري اسلامي فروپاشيده، آشنا ميكند. در اين دوران مردم وضعيت اقتصادي مناسبي ندارند، اما بيشتر آنها از داشتههاي خود خشنودند و گرايشهاي زاهدانه زمينهساز چنين خشنوديهايي شدهاند. خود ابنبطوطه نيز شيفتهي زاهدان و پيران طريقت است و گاهي مسافرت او تنها براي زيارت يكي از آنان است.
در اين زمان جنبش صوفيگري در جايجاي سرزمينهاي اسلامي در اوج خود است و خانقاهها، رباطها و زاويهها در اوج شكوفايياند و بازار ورد و رياضت و مكاشفه بسيار گرم است. در همين زمان است كه مدرسههاي و آموزشگاههايي كه تمدن اسلامي را پيريزي كرده بودند، از هم پاشيده و رو به ويراني هستند و بخارا، كه روزي همايشگاه انديشمندان بود، چنان آسيبي از تاتارها ديده است كه به بيان ابنبوطوطه "مساجد و مدارس و بازارهاي آن ويران و مردمش به خاك مزلت نشستهاند و امروز در اين شهر كسي نيست كه نصيبي از علم و يا عنايتي به آن داشته باشد."
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه و زنان
ابنبطوطه گرايش زيادي به زنان داشته است و در جايجاي سفرنامهي خود به توصيف زنان زيبا ميپردازد. شايد هيچ نويسندهي شرقي به اندازهي او از زنان كشورهاي گوناگون سخن نگفته باشد. از شهر مكه تا شيراز و هندوستان و مالابار و جزيرههاي مالديو و چين و آفريقاي مركزي هر جا كه رفته وصف دقيقي از زنان آنجا آورده و از خوشگلي و شيوهي لباس پوشيدن و شوهرداري و توان جنسي آنان سخن رانده است. گذري بر آنچه كه او پيرامون زنان نوشته است، ما را تا اندازهاي با وضعيت زنان در كشورهاي اسلامي در آن روزگار آشنا ميكند.
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه و ايرانيان
هر چند ابنبطوطه بخشهاي بزرگي از نواحي مركزي و شمالي ايران را نديده و در بخشهايي هم كه سفر كرده است، چندان نمانده است، باز هم اطلاعات ارزمشندي از ايران به دست ميدهد. همچنين، از لابهلاي سفرنامهي او ميتوان به نفوذ عناصر ايراني در سرتاسر جهان اسلام پي برد. هنگامي كه همگام به او در سفرنامه اش سفر ميكنيم، همه جا با نام ايران و ايراني رو به رو ميشويم. بزرگان عرفان كه بر قلبهاي مردم فرمان ميرانند از مصر تا هندوستان بيشتر ايراني هستند و پيوسته همراه با نام دانشمندان، فقيهان و سخنوران بزرگ آن دوران نسبت طبري، اصفهاني، تبريزي يا شيرازي به گوش ميرسد. زبان فارسي زبان رسمي دربار هندوستان است. پيروان مولانا در آسياي ميانه با شعرهاي او به سماع ميپردازند. هنوز نيم سده از وفات سعدي نگذشته كه سرود خنياگران چيني از شعر تر اوست. در اين يك سدهاي كه از يورش مغولها گذشته، ايرانيان با فرهنگ خود بر آنان چيره شدهاند و حتي در شمال چين نيز كارهاي اصلي به دست ايرانيان افتاده است. جانشينان چنگيز به اسلام روي آوردهاند.
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه در نگاه انديشمندان
سفرنامهي ابنبطوطه تا سالها اخير در سرزمينهاي اسلامي چندان شناخته شده نبود و تنها چند نويسنده، از جمله ابنخلدون، مقري و ابنخطيب از او نام بردهاند. درواقع، ما ابنبطوطه را از زماني شناختيم كه جهانگردان و خاورشناسان غربي به نسخههايي از كتاب او دست يافتند. كوششهاي جهانگرداني مانند زتسن و بوكهارت در سالهاي پاياني سدهي هيجدهم ميلادي و سپس پژوهشهاي خاورشناساني مانند كوزهگارت آلماني در سدهي نوزدهم ميلادي، باعث شد او در غرب و سپس شرق شناخته شود. سرانجام پژوهشگران فرانسوي نسخهي كامل سفرنامهي او را با ترجمهي فرانسوي بين سالهاي 1858-1853 در 4 جلد منتشر كردند. ترجمهي فارسي اين سفرنامه را محمدعلي موحد از روي متن فرانسوي انجام داده است.
.......(كامل نيست)
منبع:
1. سفرنامهي ابنبطوطه. ترجمهي محمدعلي موحد. انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1361
2. ابنبطوطه(از مقالههاي دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر). بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1354
3. گروه جغرافيا. ابنبطوطه(از مجموعه مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيدكاظم بجنوردي)، انتشارات دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
4. روزنتال، فرانز. ابنبطوطه. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1375
5. مصاحب، غلامحسين. مقالهي ابوريحان بيروني، دايرهالمعارف فارسي. انتشارات فرانكلين، 1345
زندگينامه
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم بن يوسف طنجي، در 17 رجب سال 703 هجري در شهر طنجه، اكنون درمراكش، به دنيا آمد. خانوادهي ابنبطوطه از فقيهان مالكي طنجه به شمار ميآمدند و خود او نيز آموزشهايي در اين زمينه ديده بود. او هنگامي كه تنها 22 سال داشت در 2 رجب سال 725 هجري سفري خود را براي به جا آوردن مراسم حج و زيارت آرامگاه پيامبر اسلام آغاز كرد و در آن زمان گمان نميبرد كه پس از 25 سال جهانگردي به زادگاهش بازگردد.
نخست از شمال آفريقا روي به مصر كرد و از آنجا به فلسطين، بيروت، طرابلس، حلب و دمشق در سوريه و سرانجام عربستان رفت. او پس از زيارت خانهي خدا و مدينه به نجف در عراق رفت و حرم حضرت علي(ع) را زيارات كرد. سپس از راه بصره به ايران وارد شد و از شهرهاي آبادان، ماهشهر و شوشتر ديدن كرد و به اصفهان و شيراز نيز سفر كرد. سپس از راه كازرون به عراق بازگشت و پس از گذر از كربلا براي بار دوم به بغداد رفت. سپس به تبريز رفت و براي بار سوم به بغداد بازگشت و بار ديگر به مكه رفت و زماني را در آنجا ماند.
ابنبطوطه از مكه به ساحل شرقي آفريقا، يمن، عدن و مگاديشو رفت و با گذر از درياي عمانبه جزيرهي هرمز در خليج فارس رسيد. آنگاه به لارستان فارس، جزيرهي كيش و بحرين رفت و سپس به مكه بازگشت. سپس به آناطولي گان نهاد و به زيارت آرامگاه مولانا در شهر قونيه رفت و از آنجا به جنوب روسيه تا ساحل كريمه سفر كرد. او پس از رفتن به قسطنطنيه راهي خوارزم، بخارا، سمرقند، هرات، طوس، مشهد، سرخس، تربت حيدريه، نيشابور، بسطام، غزنه و كابل شد و سپس به شبهقارهي هندوستان گام نهاد.
ابنبطوطه هفت سال در هند ماند و مورد توجه دربار دهلي بود. او كه نخستينبار در سفرش از مراكش به مصر به قضاوت پرداخت، از جايگاه پدران خود در قضاوت براي سلطان هند سخن گفت و در هندوستان به جايگاه قضاوت نشست. او زماني نيز به عنوان سفير سلطان هند به دربار امپراتور چين فرستاده شد، اما گرفتار راهزنان و توفان شد و نتواست كاري را كه به او واگذار شده بود به درستي انجام دهد. از اين رو، پيش فرمانوراي مستقل مالابار رفت و سپس به جزيرههاي مالديو سفر كرد. در آنجا بيش از يك سال و نيم بر جايگاه قضاوت نشست، اما چون در نظر وزير اعظم خطرناك آمد، از آنجا به سيلان گريخت و به زيارت جايگاه حضرت آدم(ع) در آنجا شتافت.
ابنبطوطه از راه دريا به هرمز بازگشت و از راه ايران به عراق رفت و سپس با كشتي به جده رسيد و در 22 شعبان 749 قمري براي چهارمين بار به زيارت خانهي خدا شتافت. سپس زماني را در فلسطين و تونس گذراند و سرانجام به طنجه بازگشت. اما بيش از سه ماه نگذشت كه به اندلس(اسپانيا) رفت و با ابنجزي، نويسندهي گزارشهاي سفرنامهاش، آشنا شد. او پس از سفري به آفريقاي مركزي به فاس رفت و پس از بيش از 20 سال زندگي در آنجا سرانجام در همان شهر به سال 779 قمري ديده از جهان فروبست.
ابنبطوطه دانشمندي پژوهشگر يا عالم ديني برجسته و شناخته شدهاي نبود، اما سفرهاي دراز به شهرهاي گوناگون فرصتي فراهم آورد كه از درس دانشمندان و بزرگاني كه بر سر راهش بودند، بهرهمند شود. او در دمشق، بغداد و شيراز از درس بزرگان آن زمان بهره برد و در زمان ماندگار شدن در مكه، كه مهمترين مركز ديني مسلمانان بود، نيز بر دانستههاي ديني خود افزود. در آن زمان بزرگان و دانشمندان ديني هنگام حج در مكه گرد هم ميآمدند و پس از پايان گرفتن آيينهاي حج چند سالي را در آن شهر ميماندند و از فضاي معنوي آن بهرهمند ميشدند.
آشنايي ابنبطوطه با دانشمندان و بزرگان ديني بسيار سودمند بود و چنان شد كه آن جوان ناشناس كمكم در نظر بزرگان و فرمانروايان شناخته شود، از آنان صله دريافت كند و از اين راه هزينهي سفرهاي خود را فراهم آورد. برخي از آن فرمانروايان كنيزهايي نيز به او بخشيده بودند كه در جاي جاي سفرنامه از آنها ياد ميكند. او طي سفر چند بار ازدواج كرد و در سفرنامهي خود پيوسته از زنها و كنيزهايي كه همراه او بودند سخن ميگويد و به فرزنداني اشاره ميكند كه از آن زنان يافته است، فرزنداني كه او هرگز بار ديگر آنان را نديده است.
سالشمار زندگي
703 قمري: به روز دوشنبه 17 رجب در شهر طنجه در مراكش به دنيا آمد.
725 قمري: روز دوم ماه رجب، سفر خود را براي زيارت خانهي خدا در مكه آغاز كرد.
756 قمري: كار نگارش سفرنامهي ابنبطوطه به كوشش ابنجزي به پايان رسيد.
779 قمري: ابنبطوطه در شهر فاس در مراكش چشم از جهان فروبست.
.......(كامل نيست)
سفرنامهي ابنبطوطه
سفرنامهي ابن بطوطه با آن كه از اطلاعت شخصي سرشار است، اما هدف از نگارش آن روشنگري خوانده بوده است. او ميخواسته از راه بيان كردن چيزها و كارهاي شگفتانگيزي كه به چشم خود ديده است. او از سفرنامهي او به آداب و روسوم مردمان سرزمينها گوناگون آشنا ميشويم. سفرنامهي او از دو نظر بر ديگر سفرنامههاي مسلمانان برتري دارد:
نخست اين كه دامنهي سفرهاي ابنبوطه بسيار گستردهتر است كه مصر، سوريه، عربستان، عراق، بخش زيادي از ايران، يمن، عمان، بخشهايي از ورارودان(ماوراءالنهر)، افغانستان، پاكستان، هندوستان، بخشهايي از چين، بخشهايي از روسيه، جزيرههاي مالديو، جزيرههاي اندونزي، اسپانيا و نيجريه را در بر ميگيرد و شايد هيچ جهانگردي به اندازهي او سفر نكرده باشد. نوشتههاي او پيرامون جزيرههاي مالديو، روسيهي جنوبي و بهويژه آفريقا اهميت بيشتري دارد، چرا كه او تنها نويسندهي است كه در آن زمان پيرامون اين سرزمينها اطلاعات درستي فراهم آورده است.
دوم، سفرنامه ي ابنبطوطه آينهاي از آداب و آيينها، وضعيت اقتصادي، اجتماعي و سياسي سرزمينهاي گوناگون، بهويژه سرزمينهاي اسلامي است. او تصوير زنده از مردمان سرزمينهاي اسلامي در زماني عرضه ميكند كه اين سرزمينها يورش مغولها را از سر گذراندهاند و جاي شگفتي است كه هنوز هم از آباداني شهرهاي اسلامي سخن ميگويد. گزارشهاي او به صداقت كممانندي همراه است و از خوب و بد مردمان و آيينها و باورهاي آنان ميگويد و البته هر جا كه چيزي را نميپسندند، ناخشنودي خود را نيز بيان ميكند.
هنوز هيچ مدركي در دست نداريم كه ابنبطوطه طي سفرهايش ياداشت برداري ميكرده است و تنها ميدانيم كه پس از پايان گرفتن سفرهايش ديدهها و شنيدههايش را براي ابنجزي بازگوي كرده و او آنها را به نگارش در آورده است. اگر بپذيريم كه او تنها به نيروي حافظهي خود وابسته بوده است، جاي شگفتي است كه اين همهي داده و اطلاعات درست را چگونه طي 25 سال سفر در ذهن خود نگه داشته است. او نام بسياري از مردمان، از فرمانروايان و دانشمندان گرفته تا مردمان عادي، را به درستي در سفرنامهي خود آورده است و تنها در يك جاي سفرنامهي خود اشاره ميكند كه از برخي سنگنوشتههاي آرامگاههاي دانشمندان بخارا ياداشتهايي برداشته است كه آن هم طي سفر از بين رفته است.
سفرنامهي ابنبطوطه مهمترين منبع اطلاعات تاريخي پيرامون سرزمينهاي اسلامي در نيمهي نخست سدهي هشتم هجري است. اين كتاب ما را با وضعيت فرهنگي، اقتصادي و سياسي آن سرزمينها در روزگار بين يورش مغولان و يورش تيمور، يعني هنگامي كه امپراتوري اسلامي فروپاشيده، آشنا ميكند. در اين دوران مردم وضعيت اقتصادي مناسبي ندارند، اما بيشتر آنها از داشتههاي خود خشنودند و گرايشهاي زاهدانه زمينهساز چنين خشنوديهايي شدهاند. خود ابنبطوطه نيز شيفتهي زاهدان و پيران طريقت است و گاهي مسافرت او تنها براي زيارت يكي از آنان است.
در اين زمان جنبش صوفيگري در جايجاي سرزمينهاي اسلامي در اوج خود است و خانقاهها، رباطها و زاويهها در اوج شكوفايياند و بازار ورد و رياضت و مكاشفه بسيار گرم است. در همين زمان است كه مدرسههاي و آموزشگاههايي كه تمدن اسلامي را پيريزي كرده بودند، از هم پاشيده و رو به ويراني هستند و بخارا، كه روزي همايشگاه انديشمندان بود، چنان آسيبي از تاتارها ديده است كه به بيان ابنبوطوطه "مساجد و مدارس و بازارهاي آن ويران و مردمش به خاك مزلت نشستهاند و امروز در اين شهر كسي نيست كه نصيبي از علم و يا عنايتي به آن داشته باشد."
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه و زنان
ابنبطوطه گرايش زيادي به زنان داشته است و در جايجاي سفرنامهي خود به توصيف زنان زيبا ميپردازد. شايد هيچ نويسندهي شرقي به اندازهي او از زنان كشورهاي گوناگون سخن نگفته باشد. از شهر مكه تا شيراز و هندوستان و مالابار و جزيرههاي مالديو و چين و آفريقاي مركزي هر جا كه رفته وصف دقيقي از زنان آنجا آورده و از خوشگلي و شيوهي لباس پوشيدن و شوهرداري و توان جنسي آنان سخن رانده است. گذري بر آنچه كه او پيرامون زنان نوشته است، ما را تا اندازهاي با وضعيت زنان در كشورهاي اسلامي در آن روزگار آشنا ميكند.
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه و ايرانيان
هر چند ابنبطوطه بخشهاي بزرگي از نواحي مركزي و شمالي ايران را نديده و در بخشهايي هم كه سفر كرده است، چندان نمانده است، باز هم اطلاعات ارزمشندي از ايران به دست ميدهد. همچنين، از لابهلاي سفرنامهي او ميتوان به نفوذ عناصر ايراني در سرتاسر جهان اسلام پي برد. هنگامي كه همگام به او در سفرنامه اش سفر ميكنيم، همه جا با نام ايران و ايراني رو به رو ميشويم. بزرگان عرفان كه بر قلبهاي مردم فرمان ميرانند از مصر تا هندوستان بيشتر ايراني هستند و پيوسته همراه با نام دانشمندان، فقيهان و سخنوران بزرگ آن دوران نسبت طبري، اصفهاني، تبريزي يا شيرازي به گوش ميرسد. زبان فارسي زبان رسمي دربار هندوستان است. پيروان مولانا در آسياي ميانه با شعرهاي او به سماع ميپردازند. هنوز نيم سده از وفات سعدي نگذشته كه سرود خنياگران چيني از شعر تر اوست. در اين يك سدهاي كه از يورش مغولها گذشته، ايرانيان با فرهنگ خود بر آنان چيره شدهاند و حتي در شمال چين نيز كارهاي اصلي به دست ايرانيان افتاده است. جانشينان چنگيز به اسلام روي آوردهاند.
.......(كامل نيست)
ابنبطوطه در نگاه انديشمندان
سفرنامهي ابنبطوطه تا سالها اخير در سرزمينهاي اسلامي چندان شناخته شده نبود و تنها چند نويسنده، از جمله ابنخلدون، مقري و ابنخطيب از او نام بردهاند. درواقع، ما ابنبطوطه را از زماني شناختيم كه جهانگردان و خاورشناسان غربي به نسخههايي از كتاب او دست يافتند. كوششهاي جهانگرداني مانند زتسن و بوكهارت در سالهاي پاياني سدهي هيجدهم ميلادي و سپس پژوهشهاي خاورشناساني مانند كوزهگارت آلماني در سدهي نوزدهم ميلادي، باعث شد او در غرب و سپس شرق شناخته شود. سرانجام پژوهشگران فرانسوي نسخهي كامل سفرنامهي او را با ترجمهي فرانسوي بين سالهاي 1858-1853 در 4 جلد منتشر كردند. ترجمهي فارسي اين سفرنامه را محمدعلي موحد از روي متن فرانسوي انجام داده است.
.......(كامل نيست)
منبع:
1. سفرنامهي ابنبطوطه. ترجمهي محمدعلي موحد. انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1361
2. ابنبطوطه(از مقالههاي دانشنامهي ايران و اسلام، به كوشش احسان يارشاطر). بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1354
3. گروه جغرافيا. ابنبطوطه(از مجموعه مقالههاي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، به كوشش سيدكاظم بجنوردي)، انتشارات دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، 1369
4. روزنتال، فرانز. ابنبطوطه. ترجمهي حسين معصومي همداني(از مقالههاي زندگينامهي علمي دانشوران، به كوشش احمد بيرشك). انتشارات علمي و فرهنگي، 1375
5. مصاحب، غلامحسين. مقالهي ابوريحان بيروني، دايرهالمعارف فارسي. انتشارات فرانكلين، 1345
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
محمد : مصدق
دكتر محمد مصدق(1345-1261) نخستوزير دولت مردمي ايران و يكي از رهبران جنبش مليكردن صنعت نفت بود. او كه از دانشگاه نوشاتل سوييس در رشتهي حقوق درجهي دكترا گرفته بود، توانست بر حق بودن مردم ايران را در موضوع نفت در دادگاه لاهه ثابت كند. اما كودتايي كه با پشتيباني انگليس و آمريكا و همراهي برخي نيروهاي داخلي در 28 مرداد 1332 رخ داد، بازگشت دوبارهي نظام خودكامهي پهلوي و خانهنشيني مصدق را به همراه داشت. با اين همه، كار ماندگار او الهامبخش جنبشهاي ضد استعماري در منطقه شد.
كودكي و جواني
محمد مصدق روز 29 ارديبهشت سال 1261 خورشيدي در تهران به دنيا آمد. پدرش ميرزا هدايت آشتياني، وزير دفتر استيفا(دارايي) در دوران ناصرالدينشاه قاجار بود كه گرايش زيادي به ميرزاتقيخان اميركبير داشت. مادرش ملك تاج خانم(نجم السلطنه) نوادهي عباسميرزا و بنيانگذار بيمارستان نجميهي تهران بود. مصدق در خانوادهاي پرورش يافت كه به اسلام، حضرت محمد(ص) و خاندان پاكش علاقهي فراوان داشتند. ميرزا حسنخان اعتماد السلطنه، وزير انطباعات(چاپ و نشر) ناصرالدين شاه، در روزنامهي خاطرات خود آورده است كه هر گاه نشستي از درباريان برگزار ميشد و ميخواستند در ادامهي كار به هجوگويي و يا نوشيدن شراب بپردازند، ميرزا هدايت از آن نشست بيرون ميرفت.
مصدق آموزشهاي معمول در آن زمان را در تهران فراگرفت و پس از مرگ پدر به مقام استيفاي خراسان برگزيده شد. اما از آنجا كه به علوم نوين علاقه داشت، كار پدران خود را رها كرد و در مدرسهي سياسي تهران، كه به تازگي برپا شده بود، به ادامهي تحصيل پرداخت. او كه در جريان انقلاب مشروطه به جرگهي آزاديخواهان پيوسته بود، پس از آن كه محمدعلي شاه مجلس را به توپ بست، زماني را مانند بسياري از آزاديخواهان فراري شد و پنهاني زندگي ميكرد. سپس از راه روسيه به اروپا رفت و در مدرسهي علوم سياسي پاريس به فراگيري آموزشهاي عالي پرداخت. او پس از دو سال به دليل بيماري به ايران بازگشت، اما پس از پنج ماه راهي سوييس شد و در نوشاتل در رشتهي حقوق به فراگيري دانش پرداخت. سرانجام در سال 1913 ميلادي توانست درجهي دكتراي حقوق را دريافت كند و پس از يك دوره كارآموزي، پروانهي وكالت گرفت.
استاندار مردمي
مصدق بيدرنگ به ايران بازگشت و در مدرسهي علوم سياسي به آموزش حقوق پرداخت. او در سال 1296 خورشيدي به عنوان معاون وزارت ماليه(دارايي) و عضو كميسيون تطبيق و حوالجات شد. در دورهي نخستوزيري وثوق الدوله با قرارداد 1919 سخت مخالفت كرد و بدر سفر خود به اروپا، بيانههاي اعتراضآميزي در روزنامههاي اروپا به چاپ رساند. سرانجام آن قرارداد شكست خورد، وثوقالدوله بركنار شد و مشيرالدوله بر سر كار آمد. مصدق از سوي مشيرالدوله به وزارت عدليه(دادگستري) برگزيده شده بود، اما در بازگشت به ايران از راه بوشهر به درخواست مردم فارس به واليگري(استانداري)آنجا برگزيده شد و تا كودتاي اسفند 1299 خورشيدي در همانجا ماند.
مصدق در دوراني كه در فارس بود براي برقراري امنيت و جلوگيري از باجگيري سرمايهداران و زورمداران از مردم كوششهاي فراواني كرد. در همان دوران بود كه به يكي از عالمان شيراز به نام آيتالله سيد محمد شريف تقوي كمك كرد تا كتابي را كه با نام قانون الهي نوشته بود به چاپ برساند. آيتالله تقوي در آغاز كتاب خود از همياري مصدق چنين ياد كرده است:"چندين سال است كه من اين كتاب را نوشتهام، اما تا كنون امكان مادي براي چاپ آن نداشتم تا اين كه آقاي دكتر مصدق والي فارس شد." سپس با تمجيد و تجليل از مصدق عنوان مي كند كه او هزينهي چاپ آن كتاب را پرداخته است.
پس از كودتاي سيد ضياءالدين طباطبايي و رضاخان ميرپنج، دكتر مصدق از نخستين شخصيتها سياسي بود كه با آن كودتا مخالفت كرد و ابلاغيهي حكومت را در فارس انتشار نداد. كوشش او براي تشويق احمدشاه قاجار به پايداري در برابر كودتا به جايي نرسيد و چون ميدانست سيد ضياءالدين طباطبايي، نخستوزير كودتا، به دموكراسي و آزادي باور نداشت، از واليگري فارس استعفا داد. پس از اندكي قوامالسلطنه، نخستوزير، او را براي وزارت دارايي برگزيد، اما مصدق به علت حضور آرميتاژ اسميت، مستشار انگليسي، در آن وزارتخانه از پذيرش آن سرباز زد. اما پس از رفتن مستشار انگليسي در آبان 1300 خورشيدي با گرفتن اختيارهايي از مجلس شوراي ملي به وزارت دارايي رفت. با اين همه، دولت قوام چندان دوام نياورد.
دكتر مصدق در 28 بهمنماه 1300 خورشيدي به استانداري آذربايجان برگزيده شد و تا ميانهي سال 1301 خورشيدي در مان جايگاه بود. او كوششهاي فراواني براي آسايش مردم آذربايجان انجام داد، اما كارشكنيهاي رضاخان، كه در آن زمان وزير جنگ بود، استعفاي مصدق را در پي داشت. در پي استعفاي دكتر مصدق، نامهها و تلگرافهاي فراواني از سوي عالمان بزرگ آذربايجان، از جمله ميرزا باقر رضي، محمد بن موسي ثقه الاسلام، عبدالحسين حسني و حاج صادق آقا بزرگ به سوي قوامالسلطنه، رييس الوزرا(نخستوزير) فرستاده شد كه خواستار بازگشت مصدق به جايگاه خود بودند.
نمايندهي آزاديخواه
مصدق در دورهي پنجم مجلس شوراي ملي نمايندگي مردم تهران را به دست آورد. در همان دوره بود كه موضوع تغيير سلطنت و پادشاه شدن رضاخان، كه در آن زمان نخست وزير احمدشاه و همزمان وزير جنگ بود، مطرح شد. مصدق كه از ويرانيها و گرفتاريهايي كه نظام خودكامهي قاجار براي مردم ايران به بار آورده بود، نيك آگاه بود و بزرگترين دستاورد انقلاب مشروطه را تفكيك قوا، به وجود آمدن مجلس شورا و كاستن از دخالت هاي شاه در كارهاي كشور ميدانست، از مخالفان سرسخت پيريزي يك نظام خودكامهي ديگر شد. او در جلسه ي نهم آبانماه 1304 خورشيدي در سخنراني خود در مجلس مخالفت خود را با پادشاه شدن رضاخان اين گونه بيان كرد:
"بنده در سال گذشته در حضور آقايان محترم به كلامالله مجيد قسم ياد كردم كه به مملكت و ملت خيانت نكنم. آن ساعتي كه قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقايان تمنا دارم به احترام اين فرآن برخيزند و در حضور همهي آقايان شهادت خود را ميگويم، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله. من به اين كلام الله مجيد قسم ياد كردم و اين ساعت هم كلام الله خصم من باشد اگر در عقيدهي خودم يك اختلاف و تفاوتي حاصل كرده باشم. من همان بودم كه هستم و امروز هم اگر چيزي بر خلاف مصالح مملكت خود ببينم ناچار ميشوم براي حفظ مملكت و حفظ قوميت و بقاي اسلام از اضهار عقيده خودداري نكنم."
سپس بدون هراس و ترس از رضاخان، از مردي كه همهي نيروي حكومتي آن روزگار را در دست داشت، اين گونه از پيريزي يك حكومت خودكامه و ضدآزادي به نمايندگان هشدار داد:
" خوب، اگر ما قائل شويم كه آقاي رييس الوزرا(سردار سپه) پادشاه بشوند و در كارهاي مملكت هم دخالت كنند، شاه هستند، رئيس الوزرا هستند، فرماندهي كل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند و تكهتكهام بكنند و آقا سيد يعقوب هزار فحش هم به من بدهند، زير بار اين حرفها نميروم. آقاي سيد يعقوب، شما مشروطهطلب بوديد، آزاديخواه بوديد. بنده خودم شما را در اين مملكت ديدم كه بالاي منبر ميرفتيد و مردم را دعوت به آزادي ميكرديد. حالا عقيدهي شما اين است كه يك كسي در مملكت باشد كه هم شاه باشد، هم رئيس الوزرا باشد، هم حاكم؟ اگر اين طور باشد كه ارتجاع صرف است. پس چرا خون شهداي راه آزادي را بيخود ريختيد؟ چرا مردم را به كشتن داديد؟ ميخواستيد از دور اول بگوييد كه ما دروغ گفتيم و مشروطه نميخواستيم. آزادي نميخواستيم. يك ملتي است جاهل و بايد با چماق آدم شود."
با اين همه، فرياد مصدق و آزاديخواهان ديگري مانند مدرس، بهار و فرخي يزدي بينتيجه ماند و رضاخان به پادشاهي ايران رسيد. پس از پايان كار دورهي ششم مجلس، همانگونه كه پيشبيني ميشد، بزرگترين دستاورد انقلاب مشروطه، يعني آزادي انتخابات، از بين رفت و كساني به مجلس راه يافتند كه فرمانبردار بيچون و چراي رضاخان بودند. بسياري از آزادي خواهان كشته يا زنداني شدند و مصدق نيز نخستين خانهنشيني خود را تجربه كرد. او در سالهاي پاياني حكومت رضاخان زماني را در زندان گذراند و سپس در ملك خود در احمدآباد زير نظر نيروهاي حكومت مجبور به سكوت شد.
آغازي ديگر
با يورش نيروهاي متفقين به ايران در جريان جنگ جهاني دوم و بركنار شدن رضاخان از سلطنت، درهاي زندانها باز شد و فرياد آزاديخواهان بار ديگر در سرزمن ايران طنينانداز شد. مصدق نيز از احمدآباد به تهران آمد و در انتخابات دورهي چهاردهم مجلس شوراي ملي از سوي مردم تهران به نمايندگي مجلس برگزيده شد. از مهمترين رويدادهايي كه در آغاز كار آن مجلس رخ داد، مخالفت دكتر مصدق با اعتبارنامهي نمايندگي سيد ضياءالدين طباطبايي بود كه در روي كار آمدن رضاخان نقش چشمگيري داشت و اكنون به كمك علي سهيلي، نخستوزير، از صندوق انتخابات يزد به عنوان نماينده بيرون آمده بود.
مصدق در سخنراني خود با اشاره به دوران سياه خودكامگي رضاخان به روشني به مخالفت با سيد ضياء برخاست:
"ديكتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن كشيد و بيست سال براي متفقين امروز تدارك مهمات ديد. عقيده و ايمان رجال مملكت را از بين برد. املاك مردم را ضبط و فساد اخلاقي را ترويج نمود ... قضات دادگستري را متزلزل كرد و براي بقاي خود قوانين ظالمانه وضع كرد ...كاروان معرفت به اروپا فرستاد، اما نخبهي آنها را ناتوان و معدوم كرد. هيچ ملتي در سايهي استبداد به جايي نرسيد ... آقا(سيدضياء) امروز از آزادي مطبوعات صحبت ميكنند و از اصلاح معنويات سخن ميرانند كه نميدانيم مقصودشان چيست."
بحث و مجادلهي مصدق و سيدضياء چند جلسه ادامه يافت، اما سرانجام به علت وجود بسياري از نمايندگان سلطنتطلب، اعتبارنامهي سيدضياءالدين طباطبايي با 57 راي موافق و 28 راي مخالف به تصويب رسيد. با اين همه، كوششهاي نمايندگان آزاديخواه باعث شد كه علي سهيلي در 25 اسفند 1322 خورشيدي استعفا كند و بر خلاف تصور خودش، مجلسي كه ميپنداشت خود آن را آراسته و پيراسته است، بركناري او را خواستار شد و از سوي نمايندگان مجلس به دليل دخالت در انتخابات بازخواست شد. بيگمان سخنرانيهاي مصدق و ديگر نمايندگان آزاده در اينگونه جهتگيريهاي آن مجلس نقش داشته است. مصدق در يكي از سخنرانيهاي خود از وظيفهي نمايندگان مجلس در برابر مردم اين گونه سخن گفته است:
"اگر ما در سياست عاليهي مملكت آزاد نباشيم، چرا من عرض خود را ببرم و زحمت آقايان را فراهم كنم؟ معروف است كه در استبداد صغير، مشيرالسلطنه، صدراعظم محمدعليشاه، به مردم گفت: شاه مجلس را مرحمت ميكنند به شرط اين كه وكلا در سياست دخالت ننمايند. اگر غرض از مجلس آن است كه وكيل تابع جريانات شود و با هر چه پيش آيد بسازد و دم فروبندد، من تصور ميكنم كه تمام آقايان همچو وكالتي را نخواهند و قبول ننمايند. اگر وكيل آزاد است و ميتواند در مصالح عمومي نظريات خود را اظهار كند، وقتي كه مصالح عمومي در پيش است از هيچ چيز نبايد ملاحظه نمايد و بايد همه چيز خود را براي خير و صلاح وطن بخواهد."
نخستوزير ايران
در دوران دولت حاج علي رزمآرا موضوع ملي كردن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي مطرح شد. دكتر مصدق با تشكيل كميسيون نفت براي پيريزي پيش نيازهاي آن كارمهم كوشش ميكرد. سرانجام در 4 آذر 1329 خورشيدي، در ميان شگفتي درباريان و دولت و انگلستان، پيشنها ملي شدن نفت در مجلس شوراي ملي با امضاي دكتر مصدق، دكتر شايگان، الهيار صالح، حسين مكي و حائريزاده خوانده شد. از آن زمان بود كه كشمكشهاي فراواني در ايران رخ داد تا كوششهاي مصدق و يارانش را ناكام بگذراند.
ترور رزمآرا به دست خليل طهماسبي، از عضوهاي جمعيت فداييان اسلام، وضعيت را دگرگون كرد. محمدرضا شاه دو روز پس از آن ترور، فرمان نخستوزيري حسين علاء را صادر كرد، اما دولت او نيز پس از 2 ماه استعفاء كرد. مهرهي ديگر شاه براي نخستوزيري، سيد ضياءالدين طباطبايي بود كه پشتيباني انگليسيها را نيز با خود داشت. با اين همه، نمايندگان مجلس به نامزد شاه نظر خوشي نشان ندادند و بيشتر آنها از ترس اين كه سيدضياء پس از به دست آوردن فرمان نخستوزيري انحلال دو مجلس سنا و شورا را از شاه بخواهد، به ناچار به دكتر مصدق گرايش پيدا كردند و شاه با اكراه فرمان نخستوزيري مصدق را امضاء كرد.
دكتر مصدق پس از دريافت حكم نخستوزير در سخناني كوتاه كه از راديو پخش شد، هدف خود را از پذيرفتن آن جايگاه موضوع ملي كردن نفت بيان كرد:
"هموطنان عزيز، هيچ تصور نميشد موقعي پيش آيد كه به عنوان نخستوزير به وسيلهي راديو با شما صحبت كنم و هيچ وقت فكر نميكردم كه با ضعف مزاجي كه دارم مسووليت چنين كار خطيري را تقبل نمايم. قضيهي نفت سبب شد كه من اين بار گران را به دوش بكشم و اكنون تنها خدا ميداند كه تا كي آن را تحمل كنم ... ترديد ندارم كه براي قبول اين كار و بار گراني كه به دوش گرفتهام از بين ميروم. چون مزاج من متناسب با قبول چنين وظيفهي مهمي نيست ولي در راه شما جان چيز قابلي نيست و از صميم قلب راضي هستم كه آن را فداي آسايش شما كنم ..."
مليشدن صنعت نفت
بسياري از سياستمداران بر اين باور بودند كه دولت مصدق ديري نخواهد پاييد و او به زودي درماندگي خود را نشان خواهد داد و از اين راه براي هميشه از صحنهي سياست كنار زده خواهد شد. اما مصدق در كار خود استوار بود و از همان آغاز كار، طرح ملي كردن صنعت نفت را در دستور كار دولت خود قرار داد. او حتي شرط پذيرفتن نخستوزيري را تصويب گزارش كميسيون نفت در مجلس گذاشت كه بيشتر نمايندگان پذيرفتند. براي مصدق ملي كردن نفت نه تنها به دليل غارت سرمايهي مردم از سوي دولت انگلستان مهم بود، بلكه مهمتر از آن، دخالتهاي انگلستان در حكومت و سرنوشت مردم ايران بود. او ميخواست با پشتيباني مردم آن بناي ستمكاري را ويران كند.
دكتر مصدق در 12 ارديبهشت 1330 اعضاي دولت خود را به مجلس شوراي ملي معرفي كرد و در 24 همان ماه انحلال شركت نفت ايران و انگليس را اعلام كرد. روز نوزدهم خرداد هيات مديره موقت شركت ملي نفت ايران به رياست مهندس مهدي بازرگان به آبادان رفت و روز 20 خرداد پرچم ايران بر فراز ساختماني در خرمشهر، كه ادارهي مركزي شركت نفت در آنجا بود، برافراشته شد. اين كارها خشم دولت انگلستان را برانگيخت و آنها كه در 24 مه 1951(6 خرداد 1330) دادخواستي عليه ايران به ديوان دادگستري بينالمللي لاهه تسليم كرده بودند، گروهي را براي به ايران فرستادند، اما ديدارها و گفت وگوهاي آنها با دولتمردان ايران بي نتيجه ماند. مصدق روز 29 خرداد 1330 طي پيامي به مردم ايران دليل ناكام ماندن گفت و گوها را اين گونه بيان كرد:
"آنها نخواستند زبان ما را بفهمند. من مكررا اعلام كردهام كه به هيچ وجه نميتوانم در اجراي قانوني كه مظهر آرزو و ارادهي ملت ايران است قصور و مسامحه كنم و دستور دادم عمليان اجرايي ادامه داده شود."
با پايان گرفتن گفت وگوها و رفتن جكسون، سفير انگلستان، از ايران، دولت انگلستان همزمان با پيگيري حقوقي در دادگاه لاهه ايران را به اقدام نظامي نيز تهديد كرد. بيش از چهارهزار چترباز انگليسي در پايگاههاي مجاور خليج فارس به حالت آماده باش درآمدند و شمار كشتيهاي جنگي انگلستان در خليج فارس به 9 فروند رسيد كه در زمان خود بيسابقه بود. اما دشواريها اقتصادي دولت انگلستان در پي از دست دادن يكي از منبعهاي مالي اصلي، كه سالانه چهل ميليون دلار براي دولت انگليس درآمد به همراه ميآورد، به شكست حزب حاكم و روي كار آمدن حزب محافظهكار و روي كارآمدن وينستون چرچيل انجاميد.
در شوراي امنيت
روز دوم مهرماه 1330 به دستور نخستوزير هيات موقت شركت ملي نفت ايران به كارشناسان و كاركنان انگليسي شركت نفت اطلاع داد كه بايد در يك هفته ايران را ترك كنند. روز پنجم مهرماه وزارت خارجهي انگليس به شوراي امنيت سازمان ملل متحد از دولت ايران شكايت كرد. شوراي امنيت روز ديگر از دولت ايران خواست كه نمايندهي خود را به شوراي امنيت بفرستد. از اين رو، دكتر مصدق همراه با گروهي از دولتمردان راهي نيويورك شدند و روز 15 مهرماه در ميان استقبال شمار زيادي از ايرانيان مقيم آمريكا به نيويورك وارد شدند. نخستين جلسهي شوراي امنيت در 15 اكتبر 1951(23 مهر 1330) برگزار شد و مصدق اين گونه از حق مردم ايران دفاع كردند:
"در همسايگي كشور من صدها ميليون تن از مردم آسيا پس از آنكه قرنها كه تحت بهرهبرداري استعمار بودهاند، اكنون استقلال خود را به دست آوردهاند. موجب نهايت سپاسگذاري است كه ميبينم قدرتهاي اروپايي به آرزوهاي مشروع مردم هند، پاكستان، اندونزي و ديگر كشورهايي كه به حق مبارزه كردهاند تا بر اساس آزادي و تساوي مطلق، داخل خانوادهي جهاني گردند، احترام ميگذارند و ايران هم فقط همين را ميخواهد."
سپس به كوشش دولت انگلستان كه ميخواهد سازمان ملل را ابزار دخالت در كشورهاي ديگر سازد، اشاره كردند و هشدار دادند: "انگلستان ميخواهد شوراي امنيت را وسيله قرار دهد تا بتواند در امور داخلي ما مداخله كند. اگر انگلستان در اين كار موفق شود اعتماد ملتها به سازمان ملل متحد متزلزل خواهد گشت". سپس غارت سرمايههاي مردم ايران از سوي شركت نفت انگلستان را چنين بيان كردند:
"شركت نفت در سال 1950 بين 180 تا 200 ميليون ليره از ايران نفت برده و از اين مبلغ در مجموع 16 ميليون ليره بابت حق السهم منافع و ماليات به ايران پرداخته است و حال آنكه منافعي كه در همين يك سال نصيب انگلستان شده بيش از 114 ميليون ليرهاي است كه به گفتهي نمايندهي انگليس طي نيم قرن به ايران پرداخت شده است ."
جلسههاي ديگر شوراي امنيت نيز با سخنان توهين آميز نمايندهي انگلستان و پاسخهاي پر شور مصدق و الهيار صالح، نمايندهي مجلس ايران، پيگيري شد. سرانجام شوراي امنيت در18 اكتبر 1951(26 مهر 1330) اعلام كرد تا اظهار نظر دادگاه لاهه مساله را مسكوت خواهد گذارد. به اين ترتيب، دولت انگلستان در شوراي امنيت كاري از پيش نبرد و مصدق به صورت يك قهرمان ملي از آن بيرون آمد. او حتي براي مردم منطقه نيز چون يك قهرمان نمود پيدا كرده بود. براي نمونه، هنگامي كه در راه بازگشت به ايران به دعوت نخست وزير مصر به خاك آن كشور پا نهاد، با استقبال پرشور و ميليوني مردم مصر روبهرو شد كه شعار ميدادند يحيي المصدق(زنده باد مصدق) يحيي الايران(زنده باد ايران).
در ديوان لاهه
دولت انگلستان در 14 فروردين 1331 دادخواست خود را براي بار دوم به ديوان دادگستري بينالمللي لاهه تسليم كرد. نخستين نشست ديوان لاهه در 19 خرداد برگزار شد. نخستوزير ايران سخنراني خود را به زبان فرانسه پيرامون سياستهاي استعماري انگلستان در ايران از سدهي نوزدهم ميلادي تا آن زمان، آغاز كردند و سپس با اشاره به تهديدهاي نظامي انگلستان چنين گفتند:
"اينك كه ملت ايران به علتالعلل بدبختيهاي خود پي برده، مصمم است كه مايهي فساد را براي هميشه ريشهكن كند و با تجربهي تلخي كه در گذشته از دخالت بيگانگان در امور كشور حاصل كرده به طور جدي با هر گونه دخالت غير در امور خود مخالف است و به همين جهت در مقابل تهديدهاي اخير انگلستان از قبيل اعزام چترباز و فرستادن ناوهاي جنگي به آبهاي ايران ايستادگي به خرج داده و خواهد داد و از اقدامات انگلستان كه صورت محاصرهي اقتصادي و توطئه عليه دولت و تبليغات سوء به خود گرفته ترديدي به خود راه نخواهد داد... دولت انگلستان شركت نفت را به صورت دولتي در قلمروي دولت ايران درآورده بود. شركت نفت نه تنها در داخل حوزهي عملياتش، بلكه در سراسر ايران سرويس جاسوسي ترتيب داده بود. انگليسيها با بيچاره كردن مردم بيچاره كوشيدهاند جيب خود را پر كنند... اصل ملي كردن از حقوق مسلمهي هر ملتي است كه تاكنون بسياري از دولتهاي شرق و غرب از آن استفاده نمودهاند. اصرار و ادعاي انگلستان به اينكه ما را اسير يك قرارداد خصوصي كند، آن هم قراردادي كه در بياعتباري آن شك و ترديد نيست جاي بسي تعجب است."
پس از سخنان نخستوزير ايران، پروفسور رولن، وكيل مدافع دولت ايران،دلايل مربوط به عدم صلاحيت ديوان را در رسيدگي به ادعاي انگلستان بيان كرد و نتيجه گرفت كه تصميم به ملي كردن نفت كاري است مربوط به كارهاي داخلي ايران و رسيدگي به اين موضوع از صلاحيت ديوان عالي دادگستري بينالمللي بيرون است. سخنان وكيل مدافع ايران و چند وكيل دولت انگلستان چند روز به درازا كشيد. روز سوم تيرماه دكتر مصدق به تهران بازگشت.
دادگاه پس از 12 نشست به شور وارد شد. روز 22 ژوئيه 1952(13 تيرماه 1331) نظر ديوان بيان شد. از 14 قاضي، نه نفر به عدم صلاحيت ديوان دادگستري بينالمللي در رسيدگي به دادخواست انگلستان راي دادند. قاضيهاي كشورهايي كه عليه انگلستان و به سود ايران راي داده بودند عبارت بودند از: لهستان، مصر، چين، نروژ، يوگوسلاوي، بلژيك، سالوادر و انگلستان. قاضيهاي آمريكا، فرانسه، كانادا، شيلي و برزيل به سود انگلستان راي دادند. روش قاضي انگليسي، لرد ماكنير، كه به سود ايران راي داد، تحسين محافل قضايي جهان را به دنبال داشت.
دور ديگر نخستوزيري
دكتر مصدق پس از بازگشت از آمريكا اعلام كرد كه انتخابات دورهي هفدهم مجلس را در موعد قانوني برگزار خواهد كرد. اين خبر مخالفان مصدق را سخت نگران كرد زيرا آنان كه در انتظار سقوط دولت مصدق بودند، اكنون از آن بيم داشتند كه اگر انتخابات زير نظر دولت مصدق انجام شود مردم در بسياري از جاهاي كشور به طرفداران مصدق راي خواهند داد. آنان كوشيدند با پشتيباني دربار نيروهاي طرفدار خود را به مجلس وارد كنند. شمار زيادي از طرفدارن مصدق از شهرهاي گوناگون به نمايندگي برگزيده شدند. با اين همه، سيد حسن امامي، از مخالفان مصدق، به رياست مجلس رسيد.
مجلس هفدهم نيز مصدق را به نخستوزيري ايران برگزيد. مصدق روز 25 تيرماه 1331 در دربار حضور يافت و صورت وزيران خود را به اطلاع شاه رساند. او در آن نشست آشكارا گفت كه دولت او اختيارات بيشتري ميخواهد و ميخواهد وزارت جنگ را نيز در اختيار داشته باشد. شاه پيشنهاد مصدق را نپذيرفت و همان روز متن استعفاي مصدق از راديو پخش شد. شاه و مخالفان مصدق و زمامداران انگليس بسيار خوشحال شدند و براي نخستوزيري قوامالسلطنه زمينه چيني كردند.
خبر استعفاي مصدق و روي كارآمدن قوام مردم را سخت نگران و خشمگين كرد. بيشتر مغازههاي خيابان بازار تهران تعطيل شد و نمايندگان طرفدار مصدق و آيتالله سيد ابوالقاسم كاشاني در پشتيباني از مصدق اعلاميه دادند. صبح روز 30 تيرماه 1331 شهر تهران يكپارچه تعطيل شد و مردم در حالي كه شعار ميدادند به سوي مركز شهر و ميدان بهارستان به راه افتادند. فرياد "يا مرگ يا مصدق" و "مصدق پيروز است" از زبان كارگر و كارمند، پير و جوان، زن و مرد به گوش ميرسيد. سرانجام پشتيباني مردم از نخستوزير برگزيدهي خود، به استعفاي قوام و روي كارآمدن دولت دكتر مصدق انجاميد. مصدق كابينهي خود را در نشست پنجم مردادماه به مجلس شوراي ملي معرفي كرد. او نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملي تغيير داد و كارهاي آن را خود برعهده گرفت.
اصلاحات به روش مصدق
برنامهي دولت اول مصدق تنها در دو ماده بود: اجراي قانون مليشدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات. اما برنامهي دولت دوم، 9 ماده را در برميگرفت كه اصلاح قانونهاي دادگستري، اصلاح قانون مطبوعات و اصلاح كارهاي فرهنگي، بهداشت و وسايل ارتباطي از آن جمله بود. مصدق ميدانست كه دربار پهلوي مركز فتنه و توطئه بر ضد اوست و اجراي برنامههاي اصلاحي بدون محدود ساختن قدرت شاه و برادران و خواهران او امكانپذير نيست. از اين رو، چند روز پس از اعلام برنامههاي خود دستور داد دفترهاي ويژهي شاهپورها و شاهدختها را بستند و كارمندان آنها را به ادارههاي دولتي جابهجا كرد و ملكهي مادر و اشرف، خواهر شاه، را به بيرون ايران فرستاد.
دولت مصدق در عرصهي داخلي و خارجي كارهاي فراواني انجام داد كه مورد توجه مردم و عالمان ديني قرار گرفت. برخي از آن كارها عبارتاند از:
1. دكتر مصدق در 14 خرداد 1330 بخشنامهاي را دربارهي رعايت مقررات ديني در ماه مبارك رمضان صادر كرد.
2. دولت كارهايي براي آسان شدن سفر حاجيان به مكه انجام داد كه سپاسگذاري برخي عالمان ديني را به همراه داشت.
3. از سال 1330 روز وفات امام جعفر صادق(ع) تعطيل رسمي اعلام شد كه عالمان ديني با صادر كردن بيانههايي از دولت سپاسگذاري كردند.
4. دولت در سال 1331 قانوني را به تصويب رساند كه بر پايهي آن طي شش ماه تهيه و خريد و مصرف همهي نوشابههاي الكلي و همچنين خريد ترياك و فرآوردههاي آن و نيز كاشتن خشخاش از سال 1332 ممنوع شد.
5. كنسولگري ايران در سرزمينهاي اشغالي فلسطين تعطيل شد و دولت براي برقراري ارتباط بيشتر با كشورهاي اسلامي كوشش كرد.
6. دولت مالكان زمينهاي كشاورزي را موظف كرد از 14 آبان 1331 بيست درصد از سهم مالكانه را به دولت بدهند كه نيمي از آن به كشاورزان داده ميشد و نيم ديگر براي آباداني روستاها به كار ميرفت. دولت قانونهايي نيز براي جلوگيري از بهرهكشي از كشاورزان به تصويب رساند.
7. تصويب قانون بيمههاي اجتماعي از مهمترين كارهاي دولت براي كمك به كارگران، كارمندان و قشر كمدرآمد بود.
8. تصويب قانوني براي محدود كردن فعاليت شركتهاي بيمهي خارجي كه به شكوفايي شركتهاي بيمهي داخلي انجاميد.
9. نخستين قانون بانكدار ي ايران، كه كارهاي بانكداري را بهروشني تعريف و حدود فعاليت بانكهاي بيگانه را مشخص كرد، به صورت لايحه ي قانوني به امضاي دكتر مصدق رسيد.
10. پيريزي اقتصاد بدون نفت نيز نخستين بار در دولت مصدق مطرح شد و دولت براي شكوفايي صنعت ملي كوششهاي فراواني كرد.
كودتاي آمريكايي و انگليسي
كاميابيهاي دولت مصدق در دفاع از حقوق مردم ايران همچنان كه جايگاه آن دولت را نزد مردم ايران بالا برده و مردم منطقه را به مبارزهي ضد استعماري دلگرمتر كرده بود، ناخرسندي بيش از پيش دولت انگلستان را نيز به همراه داشت. انگليسيها با كمك نيروهاي داخلي كوشيدند در ميان رهبران جنبش اختلاف بياندازند و زمينه را براي يك كودتا فراهم سازند. آنها در نخستين حركت آشكار خود كوشيدند دكتر مصدق را هنگام بازگشت از دربار به دست گروهي اراذل و اوباش بكشند، اما ناكام ماندند. سپس سرتيپ افشار طوس، رياست شهرباني و از پشتيبانهاي دكتر مصدق را، كه ميكوشيد افسران وابسته به بيگانگان را شناسايي و زنداني نمايد، ربودند و از بين بردند. با وارد شدن آمريكاييها به آن بازي شوم، زمينه براي كودتا بيش از پيش فراهم شد.
در حالي كه انگليس و آمريكا زمينهي سرنگوني دولت مصدق را فراهم ميساختند، دشمنان و مخالفان او در ايران همچنان از مجلس به عنوان ستاد عمليات ضد دولتي بهره ميگرفتند. آنها هنگام تصويب لايحههاي دولت يا هر گونه كاري كه در پشتيباني از دولت بود، نشست مجلس را رها ميكردند و از اين راه از تصويب شدن آنها جلوگيري ميكردند. در اين شرايط بود كه نمايندگان پشتيبان دولت استعفا دادند و مصدق سرنوشت مجلس هفدهم را به مردم واگذار كرد. مصدق در پيامي كه از راديو پخش شد، از مردم ايران خواست در يك همهپرسي نظر خود را دربارهي ماندن دولت يا مجلس بيان كنند:
" ... دولت در اين لحظهي حساس و تاريخي، مشكلي را كه با آن مواجه شده با ملت در ميان ميگذارد و راجع به اين مجلس از خود مردم سوال ميشود كه اگر با ادامهي وضع كنوني مجلس تا سپري شدن دورهي 17 تقنينيه موافقت دارند، دولت ديگري روي كار بيايد تا با اين مجلس همكاري كند و اگر با اين دولت و نقشه و هدف آن موافقند، راي به انحلال مجلس بدهند تا مجلس ديگري تشكيل شود كه بتواند در راه تامين آمال ملت با دولت همكاري كند ..."
سرانجام مردم ايران با شركت در همهپرسي به انحلال مجلس راي دادند. اما حضور ميليوني آنها استعمارگران، بهويژه ژنرال آيزنهاور، رييس جمهور آمريكا، را سخت آشفته و نگران كرد. از اين رو، برنامهي كودتا را چيدند و روز پنجشنبه 22 مرداد 1332 سرهنگ نعمتالله نصيري، فرماندهي گارد سلطنتي، را همراه دوبرگ كاغذ نشاندار، كه شاه زير آنها را امضا كرده بود، از كلاردشت به تهران فرستادند. در يكي از آن كاغذها فرمان بركناري مصدق و در ديگري، فرمان انتصاب سرلشكر زاهدي را نوشته بودند. اما هنگامي كه نصيري براي دستگيري مصدق به خانهي ايشان رفت، سرهنگ عزت الله ممتاز، كه مسووليت نگهباني از خانه و قرارگاه نخستوزير را بر عهده داشت، دستور دستگيري نصيري را داد و با اين كار شجاعانهي آن نظامي ممتاز، كودتاي 25 مرداد از همان آغاز شكست خورد.
اما شكست كودتاي 25 مرداد دشمنان مردم ايران را نااميد نكرد، بلكه تنها شگرد آنها را دگرگون كرد. آنها كه از محبوبيت دكتر مصدق نزد ملت ايران آگاه بودند و در تظاهرات عصر روز 25 مرداد بار ديگر آن را به چشم ديدند، اين بار محبوبيت آن مرد بزرگ را نشانه رفتند. آنها كوشيدند دولت مصدق را پشتيبان كمونيست و شوروي و ضد دين و عالمان ديني نشان دهند. از سوي ديگر، گروهي از اراذل و اوباش تهران، به سرپرستي شعبان جعفري(شعبان بيمخ)، به آشوب در خيابانهاي تهران فراخوانده شدند. با همراهي برخي نظاميان، به رهبري سرلشكر زاهدي، كودتاي 28 مرداد 1332 رخ داد كه طرح آن را سازمانهاي جاسوسي آمريكا و انگليس فراهم كرده بودند و نيروهاي داخلي آن را انجام دادند.
خاموشي قهرمان
با پيروزي كودتاچيان شاه كه از ايران رفته بود، به كشور بازگشت و بار ديگر به جايگاه خودكامگي خود دست يافت. او در نخستين كار خود برنامهي محاكمهي دكتر مصدق را بر پا كردو نخستين بازپرسي از دكتر مصدق روز پنجشنبه 26 شهريور 1332 از سوي سرهنگ كيهان خديور و با حضور سرتيب آزموده، دادستان ارتش، انجام شد. سپس چهار نشست بازپرسي ديگر انجام شد. مصدق در همهي آن نشستها خود را نخستوزير قانوني ايران خواند و به بازداشت خود اعتراض كرد.
نخستين نشست دادگاه به رياست سرلشكر نصرالله مقبلي روز يكشنبه 17 آبان 1332 در پادگان نظامي سلطنت آباد برگزار شد. مصدق در آن نشست و در 34 نشست ديگر به خودكامكيها و آسيبهايي كه در دوران 20 سالهي حكومت رضاخان و 12 سالي كه از حكومت محمدرضا شاه ميگذشت، اشاره ميكرد و اين گونه دادگاهي را كه براي محاكمهي او بر پا كرده بودند به دادگاه محاكمهي نظام خودكامهي پهلوي دگرگون كردند. در نشست پاياني كه در 30 آذر 1332 برگزار شد، دادگاه او را به سه سال حبس محكوم كرد. او پس از گذراندن دورهي محكوميت خود نيز همچنان زير نظر حكومت در احمد آباد زندگي ميكرد.
سرانجام دكتر مصدق در 14 اسفند 1345 درگذشت. او وصيت كرده بود پيكرش را در ابنبابويه در كنار شهيدان 30 تير 1331 به خاك سپارند. اما رژيم شاه با چنين كاري موافقت نكرد و پيكر او را به ناچار در احمدآباد به خاك سپردند.
منشور مصدق
علاوه بر كارهايي كه دكتر مصدق در زمان اندك نخست وزيري خود انجام داد، از لابهلاي سخنان او نيز ميتوان تا اندازهي زيادي به ديدگاههاىش پي برد.
1. من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه كه ايرانيت و اسلاميت ما را تهديد كند تا زنده هستم مبارزه مينمايم.
2. ايراني بايد خانهي خودش را خودش اداره كند.
3. ما بايد خود را به آن درجه از استقلال واقعي برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان، محرك ما نباشد.
4. من ميخواهم در راه وطن شربت شهادت بنوشم. من ميخواهم در قبرستان شهداي آزادي دفن شوم.
5. من ماموريت موكلين خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزهي مقدس و آن براي نيل به يك مقصود عالي است: در سياست داخلي برقراري اصول مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي تعقيب از سياست موازنهي منفي.
6. ملت ايران بايد از مزاياي دموكراسي كاملا برخوردار شوند ... و من نميدانم چطور است دول بزرگ دموكرات، تعالي و ترقي و بقاي مملكت خود را در آزادي و دموكراسي تشخيص دادهاند، ولي در ممالكي مانند ايران سعي ميكنند كه مردم را از اين مزايا محروم كنند ... پس اين نيست مگر اين كه ميخواهند به وسيلهي عمال خود در اين مملكت به طور نامشروع اعمال نفوذ كنند.
7. اگر قرار باشد در خانهي خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهاي بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سويي كه ميخواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد.
8. به من گناهان زيادي نسبت دادهاند، ولي من خود ميدانم كه يك گناه بيشتر ندارم و آن اين است كه تسليم بيگانگان نشده و دست آنها را از منابع طبيعي ايران كوتاه كردم و در تمام مدت زمامداري در سياست خود يك هدف داشتم و آن اين بود كه ملت ايران بر مقدرات خود مسلط شود.
مصدق در نگاه انديشمندان
آيتالله طالقاني هنگامي كه در 14 اسفند 1357 بر سر آرامگاه دكتر مصدق در احمدآباد حضور يافتند، در سخناني مصدق را چنين توصيف كردند:"دكتر محمد مصدق، نام او، راه او و روش او، مجموعهاي است از مبارزهي بيش از نيم قرن ملت ايران. دكتر مصدق در پي نهضتهاي پيش از فوت و ادامهي نهضتهاي پس از وفاتش، حلقهاي و واسطهاي بود براي ادامهي نهضت مردم ايران عليه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. اين نام و اين مزار هميشه مورد توجه مردم ايران و دنياي آزاد و آزاديخواه بوده است و خواهد بود."
دكتر علي شريعتي در كتاب "خودسازي انقلابى" گرايش خود را به مصدق اين گونه بيان كردهاند:"رهبرم علي(ع) و پيشوايم مصدق است. مرد آزاد، مردي كه هفتاد سال براي آزادي ناليد. دكتر مصدق تز اقتصاد منهاي نفت را در ايران مطرح كرد تا استقلال نهضت را پي ريزي كند و آن را از بند اسارت و احتياج به كمپاني استعماري سابق آزاد كرد. من پروردهي آزاديام. استادم علي است، مرد بيبيم و بيضعف و پيشوايم مصدق، مرد آزاد، مردي كه هفتاد سال براي آزادي ناليد. من هر چه كنند در هواي تو دم خواهم زد."
جلال آلاحمد در كتاب "خدمت و خيانت روشنفكران" پيرامون شخصيت دكتر مصدق چنين آوردهاند:"او اين لياقت را داشت كه نگذارد شكستش را پاي قلت وسايل و كادر ناكافي و شرايط نامناسب رهبري بنويسند. او به زبردستي يك سياستمدار كاركشته، شكست خود را بست بيخ ريش كودتايي كه به ابتكار تراست بينالمللي نفت راه افتاد و ديگر قضايايي كه از دسترس عمل يك آدم عادي، گرچه نخستوزير باشد، خارج است. و به اين طريق از مسند نخستوزيري كه افتاد، بر مسند ديگري نشست كه تا ابد همراه وجدانيات تاريخي مردم برقرار است."
منبع:
1. مصدق، محمد. خاطرات و تالمات. به كوشش ايرج افشار. انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
2. بستهنگار، محمد. مصدق و حاكميت ملت. شركت سهامي انتشار، 1381
3. موحد، محمدعلي. دكتر مصدق و نهضت ملي نفت ايران. نشر كارنامه، 1378
4. مصدق، غلامحسين. در كنار پدرم مصدق. به كوشش غلامرضا نجاتي. نشر رسا، 1369
5. نجاتي، غلامرضا. جنبش مليشدن صنعت نفت. شركت سهامي انتشار، 1369
6. سفري، محمدعلي. قلم و سياست. نشر نامك، 1371
7. كياستوان، حسين. سياست موازنه منفي در مجلس چهاردهم. تهران، 1337
8. مهدوي، عبدالرضا. روزهاي افتخار. نشر گفتار، 1375
9. علم، مصطفي. نفت، قدرت و اصول. ترجمهي غلامحسين صالحيار. انتشارات چاپخش، 1377
10. بستهنگار، محمد. مصدق از ديدگاه طالقاني. انتشارات قلم، 1378
11. حكيمي، محمود. زندگينامه، انديشهها و مبارزات دكتر محمد مصدق. انتشارات قلم، 1383
دكتر محمد مصدق(1345-1261) نخستوزير دولت مردمي ايران و يكي از رهبران جنبش مليكردن صنعت نفت بود. او كه از دانشگاه نوشاتل سوييس در رشتهي حقوق درجهي دكترا گرفته بود، توانست بر حق بودن مردم ايران را در موضوع نفت در دادگاه لاهه ثابت كند. اما كودتايي كه با پشتيباني انگليس و آمريكا و همراهي برخي نيروهاي داخلي در 28 مرداد 1332 رخ داد، بازگشت دوبارهي نظام خودكامهي پهلوي و خانهنشيني مصدق را به همراه داشت. با اين همه، كار ماندگار او الهامبخش جنبشهاي ضد استعماري در منطقه شد.
كودكي و جواني
محمد مصدق روز 29 ارديبهشت سال 1261 خورشيدي در تهران به دنيا آمد. پدرش ميرزا هدايت آشتياني، وزير دفتر استيفا(دارايي) در دوران ناصرالدينشاه قاجار بود كه گرايش زيادي به ميرزاتقيخان اميركبير داشت. مادرش ملك تاج خانم(نجم السلطنه) نوادهي عباسميرزا و بنيانگذار بيمارستان نجميهي تهران بود. مصدق در خانوادهاي پرورش يافت كه به اسلام، حضرت محمد(ص) و خاندان پاكش علاقهي فراوان داشتند. ميرزا حسنخان اعتماد السلطنه، وزير انطباعات(چاپ و نشر) ناصرالدين شاه، در روزنامهي خاطرات خود آورده است كه هر گاه نشستي از درباريان برگزار ميشد و ميخواستند در ادامهي كار به هجوگويي و يا نوشيدن شراب بپردازند، ميرزا هدايت از آن نشست بيرون ميرفت.
مصدق آموزشهاي معمول در آن زمان را در تهران فراگرفت و پس از مرگ پدر به مقام استيفاي خراسان برگزيده شد. اما از آنجا كه به علوم نوين علاقه داشت، كار پدران خود را رها كرد و در مدرسهي سياسي تهران، كه به تازگي برپا شده بود، به ادامهي تحصيل پرداخت. او كه در جريان انقلاب مشروطه به جرگهي آزاديخواهان پيوسته بود، پس از آن كه محمدعلي شاه مجلس را به توپ بست، زماني را مانند بسياري از آزاديخواهان فراري شد و پنهاني زندگي ميكرد. سپس از راه روسيه به اروپا رفت و در مدرسهي علوم سياسي پاريس به فراگيري آموزشهاي عالي پرداخت. او پس از دو سال به دليل بيماري به ايران بازگشت، اما پس از پنج ماه راهي سوييس شد و در نوشاتل در رشتهي حقوق به فراگيري دانش پرداخت. سرانجام در سال 1913 ميلادي توانست درجهي دكتراي حقوق را دريافت كند و پس از يك دوره كارآموزي، پروانهي وكالت گرفت.
استاندار مردمي
مصدق بيدرنگ به ايران بازگشت و در مدرسهي علوم سياسي به آموزش حقوق پرداخت. او در سال 1296 خورشيدي به عنوان معاون وزارت ماليه(دارايي) و عضو كميسيون تطبيق و حوالجات شد. در دورهي نخستوزيري وثوق الدوله با قرارداد 1919 سخت مخالفت كرد و بدر سفر خود به اروپا، بيانههاي اعتراضآميزي در روزنامههاي اروپا به چاپ رساند. سرانجام آن قرارداد شكست خورد، وثوقالدوله بركنار شد و مشيرالدوله بر سر كار آمد. مصدق از سوي مشيرالدوله به وزارت عدليه(دادگستري) برگزيده شده بود، اما در بازگشت به ايران از راه بوشهر به درخواست مردم فارس به واليگري(استانداري)آنجا برگزيده شد و تا كودتاي اسفند 1299 خورشيدي در همانجا ماند.
مصدق در دوراني كه در فارس بود براي برقراري امنيت و جلوگيري از باجگيري سرمايهداران و زورمداران از مردم كوششهاي فراواني كرد. در همان دوران بود كه به يكي از عالمان شيراز به نام آيتالله سيد محمد شريف تقوي كمك كرد تا كتابي را كه با نام قانون الهي نوشته بود به چاپ برساند. آيتالله تقوي در آغاز كتاب خود از همياري مصدق چنين ياد كرده است:"چندين سال است كه من اين كتاب را نوشتهام، اما تا كنون امكان مادي براي چاپ آن نداشتم تا اين كه آقاي دكتر مصدق والي فارس شد." سپس با تمجيد و تجليل از مصدق عنوان مي كند كه او هزينهي چاپ آن كتاب را پرداخته است.
پس از كودتاي سيد ضياءالدين طباطبايي و رضاخان ميرپنج، دكتر مصدق از نخستين شخصيتها سياسي بود كه با آن كودتا مخالفت كرد و ابلاغيهي حكومت را در فارس انتشار نداد. كوشش او براي تشويق احمدشاه قاجار به پايداري در برابر كودتا به جايي نرسيد و چون ميدانست سيد ضياءالدين طباطبايي، نخستوزير كودتا، به دموكراسي و آزادي باور نداشت، از واليگري فارس استعفا داد. پس از اندكي قوامالسلطنه، نخستوزير، او را براي وزارت دارايي برگزيد، اما مصدق به علت حضور آرميتاژ اسميت، مستشار انگليسي، در آن وزارتخانه از پذيرش آن سرباز زد. اما پس از رفتن مستشار انگليسي در آبان 1300 خورشيدي با گرفتن اختيارهايي از مجلس شوراي ملي به وزارت دارايي رفت. با اين همه، دولت قوام چندان دوام نياورد.
دكتر مصدق در 28 بهمنماه 1300 خورشيدي به استانداري آذربايجان برگزيده شد و تا ميانهي سال 1301 خورشيدي در مان جايگاه بود. او كوششهاي فراواني براي آسايش مردم آذربايجان انجام داد، اما كارشكنيهاي رضاخان، كه در آن زمان وزير جنگ بود، استعفاي مصدق را در پي داشت. در پي استعفاي دكتر مصدق، نامهها و تلگرافهاي فراواني از سوي عالمان بزرگ آذربايجان، از جمله ميرزا باقر رضي، محمد بن موسي ثقه الاسلام، عبدالحسين حسني و حاج صادق آقا بزرگ به سوي قوامالسلطنه، رييس الوزرا(نخستوزير) فرستاده شد كه خواستار بازگشت مصدق به جايگاه خود بودند.
نمايندهي آزاديخواه
مصدق در دورهي پنجم مجلس شوراي ملي نمايندگي مردم تهران را به دست آورد. در همان دوره بود كه موضوع تغيير سلطنت و پادشاه شدن رضاخان، كه در آن زمان نخست وزير احمدشاه و همزمان وزير جنگ بود، مطرح شد. مصدق كه از ويرانيها و گرفتاريهايي كه نظام خودكامهي قاجار براي مردم ايران به بار آورده بود، نيك آگاه بود و بزرگترين دستاورد انقلاب مشروطه را تفكيك قوا، به وجود آمدن مجلس شورا و كاستن از دخالت هاي شاه در كارهاي كشور ميدانست، از مخالفان سرسخت پيريزي يك نظام خودكامهي ديگر شد. او در جلسه ي نهم آبانماه 1304 خورشيدي در سخنراني خود در مجلس مخالفت خود را با پادشاه شدن رضاخان اين گونه بيان كرد:
"بنده در سال گذشته در حضور آقايان محترم به كلامالله مجيد قسم ياد كردم كه به مملكت و ملت خيانت نكنم. آن ساعتي كه قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقايان تمنا دارم به احترام اين فرآن برخيزند و در حضور همهي آقايان شهادت خود را ميگويم، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله. من به اين كلام الله مجيد قسم ياد كردم و اين ساعت هم كلام الله خصم من باشد اگر در عقيدهي خودم يك اختلاف و تفاوتي حاصل كرده باشم. من همان بودم كه هستم و امروز هم اگر چيزي بر خلاف مصالح مملكت خود ببينم ناچار ميشوم براي حفظ مملكت و حفظ قوميت و بقاي اسلام از اضهار عقيده خودداري نكنم."
سپس بدون هراس و ترس از رضاخان، از مردي كه همهي نيروي حكومتي آن روزگار را در دست داشت، اين گونه از پيريزي يك حكومت خودكامه و ضدآزادي به نمايندگان هشدار داد:
" خوب، اگر ما قائل شويم كه آقاي رييس الوزرا(سردار سپه) پادشاه بشوند و در كارهاي مملكت هم دخالت كنند، شاه هستند، رئيس الوزرا هستند، فرماندهي كل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند و تكهتكهام بكنند و آقا سيد يعقوب هزار فحش هم به من بدهند، زير بار اين حرفها نميروم. آقاي سيد يعقوب، شما مشروطهطلب بوديد، آزاديخواه بوديد. بنده خودم شما را در اين مملكت ديدم كه بالاي منبر ميرفتيد و مردم را دعوت به آزادي ميكرديد. حالا عقيدهي شما اين است كه يك كسي در مملكت باشد كه هم شاه باشد، هم رئيس الوزرا باشد، هم حاكم؟ اگر اين طور باشد كه ارتجاع صرف است. پس چرا خون شهداي راه آزادي را بيخود ريختيد؟ چرا مردم را به كشتن داديد؟ ميخواستيد از دور اول بگوييد كه ما دروغ گفتيم و مشروطه نميخواستيم. آزادي نميخواستيم. يك ملتي است جاهل و بايد با چماق آدم شود."
با اين همه، فرياد مصدق و آزاديخواهان ديگري مانند مدرس، بهار و فرخي يزدي بينتيجه ماند و رضاخان به پادشاهي ايران رسيد. پس از پايان كار دورهي ششم مجلس، همانگونه كه پيشبيني ميشد، بزرگترين دستاورد انقلاب مشروطه، يعني آزادي انتخابات، از بين رفت و كساني به مجلس راه يافتند كه فرمانبردار بيچون و چراي رضاخان بودند. بسياري از آزادي خواهان كشته يا زنداني شدند و مصدق نيز نخستين خانهنشيني خود را تجربه كرد. او در سالهاي پاياني حكومت رضاخان زماني را در زندان گذراند و سپس در ملك خود در احمدآباد زير نظر نيروهاي حكومت مجبور به سكوت شد.
آغازي ديگر
با يورش نيروهاي متفقين به ايران در جريان جنگ جهاني دوم و بركنار شدن رضاخان از سلطنت، درهاي زندانها باز شد و فرياد آزاديخواهان بار ديگر در سرزمن ايران طنينانداز شد. مصدق نيز از احمدآباد به تهران آمد و در انتخابات دورهي چهاردهم مجلس شوراي ملي از سوي مردم تهران به نمايندگي مجلس برگزيده شد. از مهمترين رويدادهايي كه در آغاز كار آن مجلس رخ داد، مخالفت دكتر مصدق با اعتبارنامهي نمايندگي سيد ضياءالدين طباطبايي بود كه در روي كار آمدن رضاخان نقش چشمگيري داشت و اكنون به كمك علي سهيلي، نخستوزير، از صندوق انتخابات يزد به عنوان نماينده بيرون آمده بود.
مصدق در سخنراني خود با اشاره به دوران سياه خودكامگي رضاخان به روشني به مخالفت با سيد ضياء برخاست:
"ديكتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن كشيد و بيست سال براي متفقين امروز تدارك مهمات ديد. عقيده و ايمان رجال مملكت را از بين برد. املاك مردم را ضبط و فساد اخلاقي را ترويج نمود ... قضات دادگستري را متزلزل كرد و براي بقاي خود قوانين ظالمانه وضع كرد ...كاروان معرفت به اروپا فرستاد، اما نخبهي آنها را ناتوان و معدوم كرد. هيچ ملتي در سايهي استبداد به جايي نرسيد ... آقا(سيدضياء) امروز از آزادي مطبوعات صحبت ميكنند و از اصلاح معنويات سخن ميرانند كه نميدانيم مقصودشان چيست."
بحث و مجادلهي مصدق و سيدضياء چند جلسه ادامه يافت، اما سرانجام به علت وجود بسياري از نمايندگان سلطنتطلب، اعتبارنامهي سيدضياءالدين طباطبايي با 57 راي موافق و 28 راي مخالف به تصويب رسيد. با اين همه، كوششهاي نمايندگان آزاديخواه باعث شد كه علي سهيلي در 25 اسفند 1322 خورشيدي استعفا كند و بر خلاف تصور خودش، مجلسي كه ميپنداشت خود آن را آراسته و پيراسته است، بركناري او را خواستار شد و از سوي نمايندگان مجلس به دليل دخالت در انتخابات بازخواست شد. بيگمان سخنرانيهاي مصدق و ديگر نمايندگان آزاده در اينگونه جهتگيريهاي آن مجلس نقش داشته است. مصدق در يكي از سخنرانيهاي خود از وظيفهي نمايندگان مجلس در برابر مردم اين گونه سخن گفته است:
"اگر ما در سياست عاليهي مملكت آزاد نباشيم، چرا من عرض خود را ببرم و زحمت آقايان را فراهم كنم؟ معروف است كه در استبداد صغير، مشيرالسلطنه، صدراعظم محمدعليشاه، به مردم گفت: شاه مجلس را مرحمت ميكنند به شرط اين كه وكلا در سياست دخالت ننمايند. اگر غرض از مجلس آن است كه وكيل تابع جريانات شود و با هر چه پيش آيد بسازد و دم فروبندد، من تصور ميكنم كه تمام آقايان همچو وكالتي را نخواهند و قبول ننمايند. اگر وكيل آزاد است و ميتواند در مصالح عمومي نظريات خود را اظهار كند، وقتي كه مصالح عمومي در پيش است از هيچ چيز نبايد ملاحظه نمايد و بايد همه چيز خود را براي خير و صلاح وطن بخواهد."
نخستوزير ايران
در دوران دولت حاج علي رزمآرا موضوع ملي كردن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي مطرح شد. دكتر مصدق با تشكيل كميسيون نفت براي پيريزي پيش نيازهاي آن كارمهم كوشش ميكرد. سرانجام در 4 آذر 1329 خورشيدي، در ميان شگفتي درباريان و دولت و انگلستان، پيشنها ملي شدن نفت در مجلس شوراي ملي با امضاي دكتر مصدق، دكتر شايگان، الهيار صالح، حسين مكي و حائريزاده خوانده شد. از آن زمان بود كه كشمكشهاي فراواني در ايران رخ داد تا كوششهاي مصدق و يارانش را ناكام بگذراند.
ترور رزمآرا به دست خليل طهماسبي، از عضوهاي جمعيت فداييان اسلام، وضعيت را دگرگون كرد. محمدرضا شاه دو روز پس از آن ترور، فرمان نخستوزيري حسين علاء را صادر كرد، اما دولت او نيز پس از 2 ماه استعفاء كرد. مهرهي ديگر شاه براي نخستوزيري، سيد ضياءالدين طباطبايي بود كه پشتيباني انگليسيها را نيز با خود داشت. با اين همه، نمايندگان مجلس به نامزد شاه نظر خوشي نشان ندادند و بيشتر آنها از ترس اين كه سيدضياء پس از به دست آوردن فرمان نخستوزيري انحلال دو مجلس سنا و شورا را از شاه بخواهد، به ناچار به دكتر مصدق گرايش پيدا كردند و شاه با اكراه فرمان نخستوزيري مصدق را امضاء كرد.
دكتر مصدق پس از دريافت حكم نخستوزير در سخناني كوتاه كه از راديو پخش شد، هدف خود را از پذيرفتن آن جايگاه موضوع ملي كردن نفت بيان كرد:
"هموطنان عزيز، هيچ تصور نميشد موقعي پيش آيد كه به عنوان نخستوزير به وسيلهي راديو با شما صحبت كنم و هيچ وقت فكر نميكردم كه با ضعف مزاجي كه دارم مسووليت چنين كار خطيري را تقبل نمايم. قضيهي نفت سبب شد كه من اين بار گران را به دوش بكشم و اكنون تنها خدا ميداند كه تا كي آن را تحمل كنم ... ترديد ندارم كه براي قبول اين كار و بار گراني كه به دوش گرفتهام از بين ميروم. چون مزاج من متناسب با قبول چنين وظيفهي مهمي نيست ولي در راه شما جان چيز قابلي نيست و از صميم قلب راضي هستم كه آن را فداي آسايش شما كنم ..."
مليشدن صنعت نفت
بسياري از سياستمداران بر اين باور بودند كه دولت مصدق ديري نخواهد پاييد و او به زودي درماندگي خود را نشان خواهد داد و از اين راه براي هميشه از صحنهي سياست كنار زده خواهد شد. اما مصدق در كار خود استوار بود و از همان آغاز كار، طرح ملي كردن صنعت نفت را در دستور كار دولت خود قرار داد. او حتي شرط پذيرفتن نخستوزيري را تصويب گزارش كميسيون نفت در مجلس گذاشت كه بيشتر نمايندگان پذيرفتند. براي مصدق ملي كردن نفت نه تنها به دليل غارت سرمايهي مردم از سوي دولت انگلستان مهم بود، بلكه مهمتر از آن، دخالتهاي انگلستان در حكومت و سرنوشت مردم ايران بود. او ميخواست با پشتيباني مردم آن بناي ستمكاري را ويران كند.
دكتر مصدق در 12 ارديبهشت 1330 اعضاي دولت خود را به مجلس شوراي ملي معرفي كرد و در 24 همان ماه انحلال شركت نفت ايران و انگليس را اعلام كرد. روز نوزدهم خرداد هيات مديره موقت شركت ملي نفت ايران به رياست مهندس مهدي بازرگان به آبادان رفت و روز 20 خرداد پرچم ايران بر فراز ساختماني در خرمشهر، كه ادارهي مركزي شركت نفت در آنجا بود، برافراشته شد. اين كارها خشم دولت انگلستان را برانگيخت و آنها كه در 24 مه 1951(6 خرداد 1330) دادخواستي عليه ايران به ديوان دادگستري بينالمللي لاهه تسليم كرده بودند، گروهي را براي به ايران فرستادند، اما ديدارها و گفت وگوهاي آنها با دولتمردان ايران بي نتيجه ماند. مصدق روز 29 خرداد 1330 طي پيامي به مردم ايران دليل ناكام ماندن گفت و گوها را اين گونه بيان كرد:
"آنها نخواستند زبان ما را بفهمند. من مكررا اعلام كردهام كه به هيچ وجه نميتوانم در اجراي قانوني كه مظهر آرزو و ارادهي ملت ايران است قصور و مسامحه كنم و دستور دادم عمليان اجرايي ادامه داده شود."
با پايان گرفتن گفت وگوها و رفتن جكسون، سفير انگلستان، از ايران، دولت انگلستان همزمان با پيگيري حقوقي در دادگاه لاهه ايران را به اقدام نظامي نيز تهديد كرد. بيش از چهارهزار چترباز انگليسي در پايگاههاي مجاور خليج فارس به حالت آماده باش درآمدند و شمار كشتيهاي جنگي انگلستان در خليج فارس به 9 فروند رسيد كه در زمان خود بيسابقه بود. اما دشواريها اقتصادي دولت انگلستان در پي از دست دادن يكي از منبعهاي مالي اصلي، كه سالانه چهل ميليون دلار براي دولت انگليس درآمد به همراه ميآورد، به شكست حزب حاكم و روي كار آمدن حزب محافظهكار و روي كارآمدن وينستون چرچيل انجاميد.
در شوراي امنيت
روز دوم مهرماه 1330 به دستور نخستوزير هيات موقت شركت ملي نفت ايران به كارشناسان و كاركنان انگليسي شركت نفت اطلاع داد كه بايد در يك هفته ايران را ترك كنند. روز پنجم مهرماه وزارت خارجهي انگليس به شوراي امنيت سازمان ملل متحد از دولت ايران شكايت كرد. شوراي امنيت روز ديگر از دولت ايران خواست كه نمايندهي خود را به شوراي امنيت بفرستد. از اين رو، دكتر مصدق همراه با گروهي از دولتمردان راهي نيويورك شدند و روز 15 مهرماه در ميان استقبال شمار زيادي از ايرانيان مقيم آمريكا به نيويورك وارد شدند. نخستين جلسهي شوراي امنيت در 15 اكتبر 1951(23 مهر 1330) برگزار شد و مصدق اين گونه از حق مردم ايران دفاع كردند:
"در همسايگي كشور من صدها ميليون تن از مردم آسيا پس از آنكه قرنها كه تحت بهرهبرداري استعمار بودهاند، اكنون استقلال خود را به دست آوردهاند. موجب نهايت سپاسگذاري است كه ميبينم قدرتهاي اروپايي به آرزوهاي مشروع مردم هند، پاكستان، اندونزي و ديگر كشورهايي كه به حق مبارزه كردهاند تا بر اساس آزادي و تساوي مطلق، داخل خانوادهي جهاني گردند، احترام ميگذارند و ايران هم فقط همين را ميخواهد."
سپس به كوشش دولت انگلستان كه ميخواهد سازمان ملل را ابزار دخالت در كشورهاي ديگر سازد، اشاره كردند و هشدار دادند: "انگلستان ميخواهد شوراي امنيت را وسيله قرار دهد تا بتواند در امور داخلي ما مداخله كند. اگر انگلستان در اين كار موفق شود اعتماد ملتها به سازمان ملل متحد متزلزل خواهد گشت". سپس غارت سرمايههاي مردم ايران از سوي شركت نفت انگلستان را چنين بيان كردند:
"شركت نفت در سال 1950 بين 180 تا 200 ميليون ليره از ايران نفت برده و از اين مبلغ در مجموع 16 ميليون ليره بابت حق السهم منافع و ماليات به ايران پرداخته است و حال آنكه منافعي كه در همين يك سال نصيب انگلستان شده بيش از 114 ميليون ليرهاي است كه به گفتهي نمايندهي انگليس طي نيم قرن به ايران پرداخت شده است ."
جلسههاي ديگر شوراي امنيت نيز با سخنان توهين آميز نمايندهي انگلستان و پاسخهاي پر شور مصدق و الهيار صالح، نمايندهي مجلس ايران، پيگيري شد. سرانجام شوراي امنيت در18 اكتبر 1951(26 مهر 1330) اعلام كرد تا اظهار نظر دادگاه لاهه مساله را مسكوت خواهد گذارد. به اين ترتيب، دولت انگلستان در شوراي امنيت كاري از پيش نبرد و مصدق به صورت يك قهرمان ملي از آن بيرون آمد. او حتي براي مردم منطقه نيز چون يك قهرمان نمود پيدا كرده بود. براي نمونه، هنگامي كه در راه بازگشت به ايران به دعوت نخست وزير مصر به خاك آن كشور پا نهاد، با استقبال پرشور و ميليوني مردم مصر روبهرو شد كه شعار ميدادند يحيي المصدق(زنده باد مصدق) يحيي الايران(زنده باد ايران).
در ديوان لاهه
دولت انگلستان در 14 فروردين 1331 دادخواست خود را براي بار دوم به ديوان دادگستري بينالمللي لاهه تسليم كرد. نخستين نشست ديوان لاهه در 19 خرداد برگزار شد. نخستوزير ايران سخنراني خود را به زبان فرانسه پيرامون سياستهاي استعماري انگلستان در ايران از سدهي نوزدهم ميلادي تا آن زمان، آغاز كردند و سپس با اشاره به تهديدهاي نظامي انگلستان چنين گفتند:
"اينك كه ملت ايران به علتالعلل بدبختيهاي خود پي برده، مصمم است كه مايهي فساد را براي هميشه ريشهكن كند و با تجربهي تلخي كه در گذشته از دخالت بيگانگان در امور كشور حاصل كرده به طور جدي با هر گونه دخالت غير در امور خود مخالف است و به همين جهت در مقابل تهديدهاي اخير انگلستان از قبيل اعزام چترباز و فرستادن ناوهاي جنگي به آبهاي ايران ايستادگي به خرج داده و خواهد داد و از اقدامات انگلستان كه صورت محاصرهي اقتصادي و توطئه عليه دولت و تبليغات سوء به خود گرفته ترديدي به خود راه نخواهد داد... دولت انگلستان شركت نفت را به صورت دولتي در قلمروي دولت ايران درآورده بود. شركت نفت نه تنها در داخل حوزهي عملياتش، بلكه در سراسر ايران سرويس جاسوسي ترتيب داده بود. انگليسيها با بيچاره كردن مردم بيچاره كوشيدهاند جيب خود را پر كنند... اصل ملي كردن از حقوق مسلمهي هر ملتي است كه تاكنون بسياري از دولتهاي شرق و غرب از آن استفاده نمودهاند. اصرار و ادعاي انگلستان به اينكه ما را اسير يك قرارداد خصوصي كند، آن هم قراردادي كه در بياعتباري آن شك و ترديد نيست جاي بسي تعجب است."
پس از سخنان نخستوزير ايران، پروفسور رولن، وكيل مدافع دولت ايران،دلايل مربوط به عدم صلاحيت ديوان را در رسيدگي به ادعاي انگلستان بيان كرد و نتيجه گرفت كه تصميم به ملي كردن نفت كاري است مربوط به كارهاي داخلي ايران و رسيدگي به اين موضوع از صلاحيت ديوان عالي دادگستري بينالمللي بيرون است. سخنان وكيل مدافع ايران و چند وكيل دولت انگلستان چند روز به درازا كشيد. روز سوم تيرماه دكتر مصدق به تهران بازگشت.
دادگاه پس از 12 نشست به شور وارد شد. روز 22 ژوئيه 1952(13 تيرماه 1331) نظر ديوان بيان شد. از 14 قاضي، نه نفر به عدم صلاحيت ديوان دادگستري بينالمللي در رسيدگي به دادخواست انگلستان راي دادند. قاضيهاي كشورهايي كه عليه انگلستان و به سود ايران راي داده بودند عبارت بودند از: لهستان، مصر، چين، نروژ، يوگوسلاوي، بلژيك، سالوادر و انگلستان. قاضيهاي آمريكا، فرانسه، كانادا، شيلي و برزيل به سود انگلستان راي دادند. روش قاضي انگليسي، لرد ماكنير، كه به سود ايران راي داد، تحسين محافل قضايي جهان را به دنبال داشت.
دور ديگر نخستوزيري
دكتر مصدق پس از بازگشت از آمريكا اعلام كرد كه انتخابات دورهي هفدهم مجلس را در موعد قانوني برگزار خواهد كرد. اين خبر مخالفان مصدق را سخت نگران كرد زيرا آنان كه در انتظار سقوط دولت مصدق بودند، اكنون از آن بيم داشتند كه اگر انتخابات زير نظر دولت مصدق انجام شود مردم در بسياري از جاهاي كشور به طرفداران مصدق راي خواهند داد. آنان كوشيدند با پشتيباني دربار نيروهاي طرفدار خود را به مجلس وارد كنند. شمار زيادي از طرفدارن مصدق از شهرهاي گوناگون به نمايندگي برگزيده شدند. با اين همه، سيد حسن امامي، از مخالفان مصدق، به رياست مجلس رسيد.
مجلس هفدهم نيز مصدق را به نخستوزيري ايران برگزيد. مصدق روز 25 تيرماه 1331 در دربار حضور يافت و صورت وزيران خود را به اطلاع شاه رساند. او در آن نشست آشكارا گفت كه دولت او اختيارات بيشتري ميخواهد و ميخواهد وزارت جنگ را نيز در اختيار داشته باشد. شاه پيشنهاد مصدق را نپذيرفت و همان روز متن استعفاي مصدق از راديو پخش شد. شاه و مخالفان مصدق و زمامداران انگليس بسيار خوشحال شدند و براي نخستوزيري قوامالسلطنه زمينه چيني كردند.
خبر استعفاي مصدق و روي كارآمدن قوام مردم را سخت نگران و خشمگين كرد. بيشتر مغازههاي خيابان بازار تهران تعطيل شد و نمايندگان طرفدار مصدق و آيتالله سيد ابوالقاسم كاشاني در پشتيباني از مصدق اعلاميه دادند. صبح روز 30 تيرماه 1331 شهر تهران يكپارچه تعطيل شد و مردم در حالي كه شعار ميدادند به سوي مركز شهر و ميدان بهارستان به راه افتادند. فرياد "يا مرگ يا مصدق" و "مصدق پيروز است" از زبان كارگر و كارمند، پير و جوان، زن و مرد به گوش ميرسيد. سرانجام پشتيباني مردم از نخستوزير برگزيدهي خود، به استعفاي قوام و روي كارآمدن دولت دكتر مصدق انجاميد. مصدق كابينهي خود را در نشست پنجم مردادماه به مجلس شوراي ملي معرفي كرد. او نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملي تغيير داد و كارهاي آن را خود برعهده گرفت.
اصلاحات به روش مصدق
برنامهي دولت اول مصدق تنها در دو ماده بود: اجراي قانون مليشدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات. اما برنامهي دولت دوم، 9 ماده را در برميگرفت كه اصلاح قانونهاي دادگستري، اصلاح قانون مطبوعات و اصلاح كارهاي فرهنگي، بهداشت و وسايل ارتباطي از آن جمله بود. مصدق ميدانست كه دربار پهلوي مركز فتنه و توطئه بر ضد اوست و اجراي برنامههاي اصلاحي بدون محدود ساختن قدرت شاه و برادران و خواهران او امكانپذير نيست. از اين رو، چند روز پس از اعلام برنامههاي خود دستور داد دفترهاي ويژهي شاهپورها و شاهدختها را بستند و كارمندان آنها را به ادارههاي دولتي جابهجا كرد و ملكهي مادر و اشرف، خواهر شاه، را به بيرون ايران فرستاد.
دولت مصدق در عرصهي داخلي و خارجي كارهاي فراواني انجام داد كه مورد توجه مردم و عالمان ديني قرار گرفت. برخي از آن كارها عبارتاند از:
1. دكتر مصدق در 14 خرداد 1330 بخشنامهاي را دربارهي رعايت مقررات ديني در ماه مبارك رمضان صادر كرد.
2. دولت كارهايي براي آسان شدن سفر حاجيان به مكه انجام داد كه سپاسگذاري برخي عالمان ديني را به همراه داشت.
3. از سال 1330 روز وفات امام جعفر صادق(ع) تعطيل رسمي اعلام شد كه عالمان ديني با صادر كردن بيانههايي از دولت سپاسگذاري كردند.
4. دولت در سال 1331 قانوني را به تصويب رساند كه بر پايهي آن طي شش ماه تهيه و خريد و مصرف همهي نوشابههاي الكلي و همچنين خريد ترياك و فرآوردههاي آن و نيز كاشتن خشخاش از سال 1332 ممنوع شد.
5. كنسولگري ايران در سرزمينهاي اشغالي فلسطين تعطيل شد و دولت براي برقراري ارتباط بيشتر با كشورهاي اسلامي كوشش كرد.
6. دولت مالكان زمينهاي كشاورزي را موظف كرد از 14 آبان 1331 بيست درصد از سهم مالكانه را به دولت بدهند كه نيمي از آن به كشاورزان داده ميشد و نيم ديگر براي آباداني روستاها به كار ميرفت. دولت قانونهايي نيز براي جلوگيري از بهرهكشي از كشاورزان به تصويب رساند.
7. تصويب قانون بيمههاي اجتماعي از مهمترين كارهاي دولت براي كمك به كارگران، كارمندان و قشر كمدرآمد بود.
8. تصويب قانوني براي محدود كردن فعاليت شركتهاي بيمهي خارجي كه به شكوفايي شركتهاي بيمهي داخلي انجاميد.
9. نخستين قانون بانكدار ي ايران، كه كارهاي بانكداري را بهروشني تعريف و حدود فعاليت بانكهاي بيگانه را مشخص كرد، به صورت لايحه ي قانوني به امضاي دكتر مصدق رسيد.
10. پيريزي اقتصاد بدون نفت نيز نخستين بار در دولت مصدق مطرح شد و دولت براي شكوفايي صنعت ملي كوششهاي فراواني كرد.
كودتاي آمريكايي و انگليسي
كاميابيهاي دولت مصدق در دفاع از حقوق مردم ايران همچنان كه جايگاه آن دولت را نزد مردم ايران بالا برده و مردم منطقه را به مبارزهي ضد استعماري دلگرمتر كرده بود، ناخرسندي بيش از پيش دولت انگلستان را نيز به همراه داشت. انگليسيها با كمك نيروهاي داخلي كوشيدند در ميان رهبران جنبش اختلاف بياندازند و زمينه را براي يك كودتا فراهم سازند. آنها در نخستين حركت آشكار خود كوشيدند دكتر مصدق را هنگام بازگشت از دربار به دست گروهي اراذل و اوباش بكشند، اما ناكام ماندند. سپس سرتيپ افشار طوس، رياست شهرباني و از پشتيبانهاي دكتر مصدق را، كه ميكوشيد افسران وابسته به بيگانگان را شناسايي و زنداني نمايد، ربودند و از بين بردند. با وارد شدن آمريكاييها به آن بازي شوم، زمينه براي كودتا بيش از پيش فراهم شد.
در حالي كه انگليس و آمريكا زمينهي سرنگوني دولت مصدق را فراهم ميساختند، دشمنان و مخالفان او در ايران همچنان از مجلس به عنوان ستاد عمليات ضد دولتي بهره ميگرفتند. آنها هنگام تصويب لايحههاي دولت يا هر گونه كاري كه در پشتيباني از دولت بود، نشست مجلس را رها ميكردند و از اين راه از تصويب شدن آنها جلوگيري ميكردند. در اين شرايط بود كه نمايندگان پشتيبان دولت استعفا دادند و مصدق سرنوشت مجلس هفدهم را به مردم واگذار كرد. مصدق در پيامي كه از راديو پخش شد، از مردم ايران خواست در يك همهپرسي نظر خود را دربارهي ماندن دولت يا مجلس بيان كنند:
" ... دولت در اين لحظهي حساس و تاريخي، مشكلي را كه با آن مواجه شده با ملت در ميان ميگذارد و راجع به اين مجلس از خود مردم سوال ميشود كه اگر با ادامهي وضع كنوني مجلس تا سپري شدن دورهي 17 تقنينيه موافقت دارند، دولت ديگري روي كار بيايد تا با اين مجلس همكاري كند و اگر با اين دولت و نقشه و هدف آن موافقند، راي به انحلال مجلس بدهند تا مجلس ديگري تشكيل شود كه بتواند در راه تامين آمال ملت با دولت همكاري كند ..."
سرانجام مردم ايران با شركت در همهپرسي به انحلال مجلس راي دادند. اما حضور ميليوني آنها استعمارگران، بهويژه ژنرال آيزنهاور، رييس جمهور آمريكا، را سخت آشفته و نگران كرد. از اين رو، برنامهي كودتا را چيدند و روز پنجشنبه 22 مرداد 1332 سرهنگ نعمتالله نصيري، فرماندهي گارد سلطنتي، را همراه دوبرگ كاغذ نشاندار، كه شاه زير آنها را امضا كرده بود، از كلاردشت به تهران فرستادند. در يكي از آن كاغذها فرمان بركناري مصدق و در ديگري، فرمان انتصاب سرلشكر زاهدي را نوشته بودند. اما هنگامي كه نصيري براي دستگيري مصدق به خانهي ايشان رفت، سرهنگ عزت الله ممتاز، كه مسووليت نگهباني از خانه و قرارگاه نخستوزير را بر عهده داشت، دستور دستگيري نصيري را داد و با اين كار شجاعانهي آن نظامي ممتاز، كودتاي 25 مرداد از همان آغاز شكست خورد.
اما شكست كودتاي 25 مرداد دشمنان مردم ايران را نااميد نكرد، بلكه تنها شگرد آنها را دگرگون كرد. آنها كه از محبوبيت دكتر مصدق نزد ملت ايران آگاه بودند و در تظاهرات عصر روز 25 مرداد بار ديگر آن را به چشم ديدند، اين بار محبوبيت آن مرد بزرگ را نشانه رفتند. آنها كوشيدند دولت مصدق را پشتيبان كمونيست و شوروي و ضد دين و عالمان ديني نشان دهند. از سوي ديگر، گروهي از اراذل و اوباش تهران، به سرپرستي شعبان جعفري(شعبان بيمخ)، به آشوب در خيابانهاي تهران فراخوانده شدند. با همراهي برخي نظاميان، به رهبري سرلشكر زاهدي، كودتاي 28 مرداد 1332 رخ داد كه طرح آن را سازمانهاي جاسوسي آمريكا و انگليس فراهم كرده بودند و نيروهاي داخلي آن را انجام دادند.
خاموشي قهرمان
با پيروزي كودتاچيان شاه كه از ايران رفته بود، به كشور بازگشت و بار ديگر به جايگاه خودكامگي خود دست يافت. او در نخستين كار خود برنامهي محاكمهي دكتر مصدق را بر پا كردو نخستين بازپرسي از دكتر مصدق روز پنجشنبه 26 شهريور 1332 از سوي سرهنگ كيهان خديور و با حضور سرتيب آزموده، دادستان ارتش، انجام شد. سپس چهار نشست بازپرسي ديگر انجام شد. مصدق در همهي آن نشستها خود را نخستوزير قانوني ايران خواند و به بازداشت خود اعتراض كرد.
نخستين نشست دادگاه به رياست سرلشكر نصرالله مقبلي روز يكشنبه 17 آبان 1332 در پادگان نظامي سلطنت آباد برگزار شد. مصدق در آن نشست و در 34 نشست ديگر به خودكامكيها و آسيبهايي كه در دوران 20 سالهي حكومت رضاخان و 12 سالي كه از حكومت محمدرضا شاه ميگذشت، اشاره ميكرد و اين گونه دادگاهي را كه براي محاكمهي او بر پا كرده بودند به دادگاه محاكمهي نظام خودكامهي پهلوي دگرگون كردند. در نشست پاياني كه در 30 آذر 1332 برگزار شد، دادگاه او را به سه سال حبس محكوم كرد. او پس از گذراندن دورهي محكوميت خود نيز همچنان زير نظر حكومت در احمد آباد زندگي ميكرد.
سرانجام دكتر مصدق در 14 اسفند 1345 درگذشت. او وصيت كرده بود پيكرش را در ابنبابويه در كنار شهيدان 30 تير 1331 به خاك سپارند. اما رژيم شاه با چنين كاري موافقت نكرد و پيكر او را به ناچار در احمدآباد به خاك سپردند.
منشور مصدق
علاوه بر كارهايي كه دكتر مصدق در زمان اندك نخست وزيري خود انجام داد، از لابهلاي سخنان او نيز ميتوان تا اندازهي زيادي به ديدگاههاىش پي برد.
1. من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه كه ايرانيت و اسلاميت ما را تهديد كند تا زنده هستم مبارزه مينمايم.
2. ايراني بايد خانهي خودش را خودش اداره كند.
3. ما بايد خود را به آن درجه از استقلال واقعي برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان، محرك ما نباشد.
4. من ميخواهم در راه وطن شربت شهادت بنوشم. من ميخواهم در قبرستان شهداي آزادي دفن شوم.
5. من ماموريت موكلين خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزهي مقدس و آن براي نيل به يك مقصود عالي است: در سياست داخلي برقراري اصول مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي تعقيب از سياست موازنهي منفي.
6. ملت ايران بايد از مزاياي دموكراسي كاملا برخوردار شوند ... و من نميدانم چطور است دول بزرگ دموكرات، تعالي و ترقي و بقاي مملكت خود را در آزادي و دموكراسي تشخيص دادهاند، ولي در ممالكي مانند ايران سعي ميكنند كه مردم را از اين مزايا محروم كنند ... پس اين نيست مگر اين كه ميخواهند به وسيلهي عمال خود در اين مملكت به طور نامشروع اعمال نفوذ كنند.
7. اگر قرار باشد در خانهي خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهاي بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سويي كه ميخواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد.
8. به من گناهان زيادي نسبت دادهاند، ولي من خود ميدانم كه يك گناه بيشتر ندارم و آن اين است كه تسليم بيگانگان نشده و دست آنها را از منابع طبيعي ايران كوتاه كردم و در تمام مدت زمامداري در سياست خود يك هدف داشتم و آن اين بود كه ملت ايران بر مقدرات خود مسلط شود.
مصدق در نگاه انديشمندان
آيتالله طالقاني هنگامي كه در 14 اسفند 1357 بر سر آرامگاه دكتر مصدق در احمدآباد حضور يافتند، در سخناني مصدق را چنين توصيف كردند:"دكتر محمد مصدق، نام او، راه او و روش او، مجموعهاي است از مبارزهي بيش از نيم قرن ملت ايران. دكتر مصدق در پي نهضتهاي پيش از فوت و ادامهي نهضتهاي پس از وفاتش، حلقهاي و واسطهاي بود براي ادامهي نهضت مردم ايران عليه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. اين نام و اين مزار هميشه مورد توجه مردم ايران و دنياي آزاد و آزاديخواه بوده است و خواهد بود."
دكتر علي شريعتي در كتاب "خودسازي انقلابى" گرايش خود را به مصدق اين گونه بيان كردهاند:"رهبرم علي(ع) و پيشوايم مصدق است. مرد آزاد، مردي كه هفتاد سال براي آزادي ناليد. دكتر مصدق تز اقتصاد منهاي نفت را در ايران مطرح كرد تا استقلال نهضت را پي ريزي كند و آن را از بند اسارت و احتياج به كمپاني استعماري سابق آزاد كرد. من پروردهي آزاديام. استادم علي است، مرد بيبيم و بيضعف و پيشوايم مصدق، مرد آزاد، مردي كه هفتاد سال براي آزادي ناليد. من هر چه كنند در هواي تو دم خواهم زد."
جلال آلاحمد در كتاب "خدمت و خيانت روشنفكران" پيرامون شخصيت دكتر مصدق چنين آوردهاند:"او اين لياقت را داشت كه نگذارد شكستش را پاي قلت وسايل و كادر ناكافي و شرايط نامناسب رهبري بنويسند. او به زبردستي يك سياستمدار كاركشته، شكست خود را بست بيخ ريش كودتايي كه به ابتكار تراست بينالمللي نفت راه افتاد و ديگر قضايايي كه از دسترس عمل يك آدم عادي، گرچه نخستوزير باشد، خارج است. و به اين طريق از مسند نخستوزيري كه افتاد، بر مسند ديگري نشست كه تا ابد همراه وجدانيات تاريخي مردم برقرار است."
منبع:
1. مصدق، محمد. خاطرات و تالمات. به كوشش ايرج افشار. انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
2. بستهنگار، محمد. مصدق و حاكميت ملت. شركت سهامي انتشار، 1381
3. موحد، محمدعلي. دكتر مصدق و نهضت ملي نفت ايران. نشر كارنامه، 1378
4. مصدق، غلامحسين. در كنار پدرم مصدق. به كوشش غلامرضا نجاتي. نشر رسا، 1369
5. نجاتي، غلامرضا. جنبش مليشدن صنعت نفت. شركت سهامي انتشار، 1369
6. سفري، محمدعلي. قلم و سياست. نشر نامك، 1371
7. كياستوان، حسين. سياست موازنه منفي در مجلس چهاردهم. تهران، 1337
8. مهدوي، عبدالرضا. روزهاي افتخار. نشر گفتار، 1375
9. علم، مصطفي. نفت، قدرت و اصول. ترجمهي غلامحسين صالحيار. انتشارات چاپخش، 1377
10. بستهنگار، محمد. مصدق از ديدگاه طالقاني. انتشارات قلم، 1378
11. حكيمي، محمود. زندگينامه، انديشهها و مبارزات دكتر محمد مصدق. انتشارات قلم، 1383
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]