محمد(ص)
محمد، كه درود خدا بر او و خاندان پاكش باد، يكي از پيامبران بزرگ خداوند است كه دين اسلام را به عنوان آخرين و كاملترين دين الهي، براي جهانيان به ارمغان آورد. او كه در سال 570 ميلادي در مكه به دنيا آمد، در 40 سالگي به پيامبري برگزيده شد و پس از 23 سال كوشش در راه گسترش اسلام، در سال 632 ميلادي(يازدهم هجري) در شهر مدينه از دنيا رفت. اكنون نزديك يك ميليارد و پانصد هزار مسلمان، هر روزه او را ستايش ميكنند. چرا كه خداوند در قرآن، كتاب مقدس مسلمانان، او را ستوده و نام محمد نيز به معناي ستوده است.
آغاز زندگي و نويد پيامبري
محمّد (ص) فرزند عبداللّهبنعبدالمطلببنهاشم، به باور علماي شيعه در روز جمعه 17ربيعالاول و به باور علماي اهل سنت در 12ربيعالاول سال 570 ميلادي در مكه، در عربستان، به دنيا آمد. عبدالله، پدر محمد(ص)، زماني كه آمنه، دختر وهببنعبدمنافبن زهره، تنها فرزند خود را باردار بود، در پي بيماري از دنيا رفت. آمنه يك روز پس از تولد فرزندش، دريافت كه شيرش براي نوزاد كافي نيست. از اين رو، كوشش براي يافتن دايهاي مناسب و فداكار آغاز شد. سرانجام، روز چهارم دايهاي از قبيلهي سعدبنابيبكر به نام حليمه برگزيده شد. حليمه كودك را با خود به ميان قبيلهي خويش برد و پس از دو سال، كه دورهي شير خوارگي او به پايان رسيد، محمد (ص) را نزد مادرش باز گرداند.
محمد (ص) شش سال بيشتر نداشت كه مادرش در بين راه ميان مكه ومدينه از دنيا رفت. پس از درگذشت آن مادر مهربان، پدربزرگ محمد(ص)، عبدالمطلببنهاشم، سرپرستي او را بر عهده گرفت. عبدالمطلب نيز پس از دو سال، هنگامي كه محمد (ص) 8 سال داشت، در گذشت. پس از مرگ عبدالمطلب، يكي از عموهاي محمد(ص)، يعني ابوطالب كه پدر حضرت علي (ع) بود، سرپرستي او را بر عهده گرفت.
محمد دوازده سال داشت كه با كاروان بازرگاني عمويش رهسپار شام شد. در نزديكي شهر بصري (شهري در منطقهي حوران در 90 كيلومتري دمشق) كاروان در جلوي صومعهي شناخته شدهاي بار انداخت. پيش از آنها كاروانهاي ديگري كه از جاهاي گوناگون به شام ميرفتند يا از آن بر ميگشتند همان جا بار انداخته بودند. محمد (ص) از ديدن آن دير شاد گشت، زيرا كه از عمويش شنيده بود كه در آن دير راهبي زاهد به نام بحيرا زندگي ميكند كه مردي مهربان و با ايمان است و هميشه به نزد مسافران ميآيد و تا آنجا كه بتواند براي آسايش آنها ميكوشد.
محمد (ص) با خود ميانديشيد كه اي كاش ميتوانست بحيرا را ببيند كه لحظهاي پس از آن، مردي بلند قامت و نوراني از دير بيرون آمد و آرام آرام به كاروان آنان نزديك شد و پس از خوشآمد گفتن به همهي مسافران لحظهاي چند به چهرهي تكتك مسافران نگريست و ناگهان نگاهش بر چهرهي برادرزادهي ابوطالب ايستاد. سپس از ابوطالب پيرامون شخصيت محمد(ص) پرسشهايي پرسيد و دانست كه محمد(ص) از قبيلهي قريش و فرزند عبدالله و آمنه است كه هر دو از دنيا رفتهاند. سپس از محمد(ص) پرسشهاي ديگري پرسيد و دانست كه او به خداي يگانه ايمان دارد و دوست ندارد كه حتي نام آن بتهايي را بشنود كه بيشتر عربها ميپرستيدند. آنگاه به ابوطالب گفت كه نام برادرزادهاش را در كتابهاي مقدس گذشتگان خوانده است و گفت كه او برگزيدهي خداست و در آينده پيامبر خواهد شد.
جواني و جوانمردي
عربهاي جاهلي بيشتر زمان سال را با درگيري و غارت يكديگر ميگذراندند، اما در چهار ماه از سال، كه به ماههاي حرام شناخته ميشد، دست از درگيري بر ميداشتند و در بازارهاي خود به داد و ستد ميپرداختند. البته، گاهي برخي از عربها اين قانون نانوشته را زير پا ميگذاشتند و به درگيري با يكديگر در ماههاي حرام ميپرداختند. به اين گونه درگيريها گه گاهي به جنگهاي چند ساله ميانجاميد، فجار ميگفتند. يكي از اين درگيريها هنگامي رخ داد كه محمد(ص) تنها 14 يا 15 سال داشت. او براي دفاع از قبيلهي خود همراه عموهايشان در نبرد شركت كرد و تيرهايي را كه دشمنان ميانداختند برميگرفت و به عموهايش ميدادد.
از ديگر رويدادهاي مهم دوران جواني محمد(ص)، وارد شدن به پيمان جوانمردان در بيستسالگي بود. آن پيمان زماني بسته شد كه فردي از قبيلهي بنيزبيد براي فروش كالاهايش به مكه آمده و يكي از خريداران از دادن پول كالاها سر باز زده بود. از اين رو، از جوانان قبيلهي قريش خواست او را ياري رسانند. گروهي از آنان، از جمله زبيربنعبدالمطلب، عموي محمد(ص) و خود ايشان، بنيمطلببن عبدمناف، بنيزهرهبنكلاب، بنيتيمبنمره، بنيحارثبنفهر به خانهي عبداللهبنجدعان تيمي رفتند و با هم پيمان بستند كه به ياري ستمديدگان، بهويژه كساني كه در شهر مكه غريب هستند، بشتابند و چنين كردند و كالاهاي آن مرد را نيز بازستاندند.
از آشنايي تا ازدواج
محمد(ص) بيست و پنج سال داشت و به سبب درستكاري به محمد امين شناخته ميشد. در اين زمان بود كه خديجه دختر خويله از ايشان خواست سرپرست كاروان بازرگاني او به شام باشد و پس از بازگشت چهار شتر جوان دستمزد بگيرد. خديجه ميسره، غلام كاردان خود را نيز همراه محمد(ص) فرستاد و او پس از بازگشت از درستكاري و كارداني محمد(ص) سخنان زيادي براي خديجه گفت. خديجه كه پيشتر از درستكاري محمد(ص) شنيده بود، بيش از پيش شيفتهي ايشان شد و به محمد(ص) پيشنهاد ازدواج داد و او پذيرفت.
خديجه، كه درود خدا بر او باد، زن بزرگوار، با سواد و نيككرداري بود كه مردم مكه او را طاهره ميخواندند و او را بسيار گرامي ميداشتند. ايشان نخستين فردي بودند كه به پيامبري محمد(ص) ايمان آوردند و ثروت خود را براي پيشرفت اسلام هزينه كردند. محمد(ص) او را بسيار گرامي ميداشت و تا زماني كه خديجه(س) زنده بود، همسر ديگري اختيار نكرد و پس از مرگ خديجه نيز همواره از ايشان ياد ميكرد. آن بزرگوار سه پسر به نامهاي قاسم، طاهر و طيب و چهار دختر به نامهاي زينب، رقيه، امكلثوم و فاطمه به دنيا آوردند كه پسرها در زمان زنده بودنش و پيش از برگزيده شدن محمد(ص) به پيامبري مردند، اما دخترها زنده ماندند و ازدواج كردند. كنيهي ابوالقاسم براي محمد(ص) نيز به خاطر پسرش قاسم بود.
داوري هوشمندانه
يكي از رويدادهاي مهمي كه پيش از برگزيده شدن محمد(ص) به پيامبري رخ داد، بازسازي كعبه و گذاشتن دوبارهي سنگ مشهور به حجرالاسود در جاي نخستين خود بود. به نظر ميرسد كعبه پيش از آن زمان سقف نداشت و چون باد و جريان آب تختههاي يك كشتي غرق شده از يك بازرگان رومي را به ساحل جده آورده بود، مردم قريش بر آن شدند كه از آن چوبها براي سقف كعبه بهره گيرند.
كار بازسازي كعبه آغاز شد كه بهناچار بايد حجرالاسود را از جاي اصلي آن بر ميداشتند و بار ديگر در جاي خود ميگذاشتند. اما طايفههاي قريش بر سر به دست آوردن افتخار اين كار با هم به درگيري پرداختند. سرانجام با هم به اين نتيجه رسيدند نخستين فردي كه به مسجدالاحرام پا گذاشت، در اين كار داور باشد. از آنجا كه محمد(ص) نخستين فردي بود كه به مسجد آمد، داوري او را پذيرفتند. ايشان فرمودند كه پارچهاي بياورند و پهن كنند. سپس سنگ را برداشتند و در ميان پارچه نهادند و فرمودند كه هر يك از نمايندگان طايفههاي قريش گوشهاي از پارچه را بلند كند و تا نزديك جاي سنگ بياييد. سپس خود ايشان آن سنگ را برداشتند و در جايش نهادند و با اين داوري هوشمندانه از درگيري جلوگيري كردند.
آغاز پيامبري
محمد(ص) از دوران جواني به غار كوچكي در نزديكي مكه ميرفت تا هم از محيط آلودهي مكه به دور باشد و هم ساعتي را به تفكر بيشتر بپردازد. هنگامي كه 40 ساله بود در بيست هفتم ماه رجب و زماني كه بر دهانهي غار حرا نشسته بود، جبرئيل از سوي خداوند فرود آمد و پارچهاي ديبا، كه بر آن نوشتهاي بود، به او نشان داد و گفت بخوان. محمد(ص) گفت چه بخوانم و جبرائيل باز از او خواست كه بخواند و محمد(ص) گفت چه بخوانم و اين كار سه بار انجام شد تا آنكه جبرائيل آيههاي سورهي علق را برايش خواند و ايشان نيز خواندند:" بسم الله الرحمن الرحيم، بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، انسان را از خون بستهاي بيافريد. بخوان و خداوند بزرگوار تو آن است كه با قلم ياد داد و آنچه را كه انسان نميدانست به او آموخت."
محمد(ص)، كه از آن زمان رسول الله(پيامبر خدا) نام گرفت، از كوه فرود آمد و در حالي كه دگرگون شده بود به خانه بازگشت. خديجه(س) از او پرسيد كه كجا بودي و اين چه حال است تو را و ايشان همه چيز را براي همسرش باز گفت. چون خديجه(س) پيام خدا را شنيد، بدون كوچكترن ترديدي به پيامبري محمد(ص) ايمان آورد. پيامبر دست همسرش را كه براي بيعت با او پيش آورده بود به مهرباني فشرد. سپس علي(ع)، پسر عموي پيامبر كه از سالها پيش با آنها زندگي ميكرد، به پيامبر ايمان آورد. از ديگر مسلماناني كه در همان آغاز به پيامبر ايمان آوردند، زيدبنحارثه است كه بردهاي در مكه بود و خديجه آن را خريد و به محمد(ص) هديه كرد. ايشان زيد را آزاد كردند، اما او در خانهي پيامبر ماند و به ايشان خدمت ميكرد.
نداي يكتاپرستي
پيامبر تا سه سال پنهاني به فراخواندن مردم به يكتاپرستي ميپرداخت تا اين كه از سوي خداوند فرمان رسيد كه مردم را آشكارا به سوي خدا فرابخوان. از اين رو، پيامبر يك شب همهي خويشان و نزديكان خود را به شام دعوت كرد و پس از خوردن شام به آنان فرمود:" سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست، من پيامبر خدا هستم. سوگند به خدا، همانگونه كه به خواب ميرويد، روزي خواهيد مرد و همانگونه كه از خو اب بر ميخيزيد، روزي در رستاخيز برانگيخته خواهيد شد و به حساب آنچه انجام دادهايد خواهند رسيد."
ابوطالب، عموي پيامبر و پدر علي(ع)، نخستين فردي بود كه پس از شنيدن آن سخنان از جا برخاست و پيامبري محمد(ص) را درست دانست و گفت كه تا زنده است او را ياري خواهد كرد. از سوي ديگر، ابولهب، عموي ديگر پيامبر، نخستين فردي بود كه از جا برخاست و با پيامبر مخالفت كرد. پس از اين كه مخالفان سخنان خود را بيان كردند، پيامبر فرمود:"پروردگار به من فرمان داده است كه شما را به سوي او بخوانم. اكنون هر فردي از شما كه حاضر است من را ياري كند، برادر و جانشين پس از من خواهد بود."
پيامبر اين سخن را سه بار بازگو كردد و هر سه بار علي(ع) كه در آن زمان نوجواني بود، از جا برخاست و آمادگي خود را براي ياري پيامبر به گوش همگان رسانيد. از اين رو، پيامبر او را برادر و جانشين پس از خود خواند و از ديگران خواست از او پيروي كنند. اما مخالفان با صداي بلند خنديدند و به ابوطالب گفتند كه اكنون بايد از پسرت فرمان ببري كه محمد او را بر تو امير گرداند.
سختيها و نامهربانيها
با آغاز فراخواني آشكار پيامبر و رويآوردن گروهي از مردم مكه به دين اسلام، سختگيريها و دشمنيهاي مخالفان پيامبر، كه به مشركان شناخته شدند، افزايش يافت. از آنجا كه پيامبر از پشتيباني ابوطالب، عموي سرشناس خود، بهرهمند بود، گروهي از بزرگان و سرمايهداران قريش نزد او رفتند و از او خواستند كه از پشتيباني برادرزادهاش دست بردارد يا از محمد(ص) بخواهد در برابر دريافت سرمايه و جايگاه بلند در نزد مردم مكه از فراخواني مردم به دين اسلام دست بردارد. اما ابوطالب از پشتيباني پيامبر و پيامبر از فراخواندن مردم به يكتاپرستي و دوري از پرستش بتها دست بر نميداشت و همچنان در اين راه ميكوشيد.
هنگامي كه سختگيري مشركان بيش از اندازه شد و كساني چون ياسر و سميه، پدر و مادر بلال حبشي، در راه پايداري بر دين اسلام به شهادت رسيدند، پيامبر از ياران خود خواست كه به حبشه مهاجرت كنند. از اين رو، در ماه رجب از سال پنجم بعثت، 15 نفر و سپس بيش از 60 نفر ديگر به فرماندهي جعفربنابيطالب به سوي حبشه رهسپار شدند. عثمانبنعفان، زبيربنالعوام، عبدالرحمنبنعوف، عثمانبنمظعون، جعفربنطيار و ابوعبيدهيجراح از جملهي آن مردان با ايمان بودند كه به حبشه رفتند. مخالفان پيامبر عمربنعاص و عبداللهبنابيربيعه را همراه هديههايي ارزشمند به حبشه فرستادند تا مسلمانان را بازگردانند. نجاشي، پادشاه حبشه، كه از پيروان عيسي مسيح(ع) و مرد با ايماني بود، پس از شنيدن سخنان مشركان و مسلمانان به درستي راه ياران پيامبر پيبرد و از بازگرداندن آنان خودداري كرد.
مخالفان پيامبر بنا بر يك سنت ديرين نميتوانستند پيامبر را بكشند، زيرا بر اساس يك سنت ديرين همهي خاندان بنيهاشم به خونخواهي او بر ميخواستند. از اين رو، بر آن شدند كه خاندان بنيهاشم و بهويژه خاندان عبدالمطلب را در محاصرهي اقتصادي درآورند. آنها خريد و فروش و زناشويي به خواندن بنيهاشم را ممنوع كردند و فرمان تحريم را در خانهي كعبه آويختند. به اين ترتيب، پيامبر و يارانش بيش از سه سال در جايي به نام شعب ابيطالب در سختي و گرسنگي زندگي كردند. پيامبر در همان سالها سخت بود كه بزرگترين پشتيبانها خود، يعني عمويش ابوطالب و همسرش خديجه، را از دست داد.
پس از درگذشت ابوطالب بر سختگيريها و نامهربانيها كافران افزوده شد. روزي به فرمان ابوجهل، يكي از عموهاي پيامبر، فضولات شتر بر سرش ريختند. همچنين، هنگامي كه وي براي فراخواندن مردم به شهر طائف رفته بودند، با سنگپراني اوباش آن شهر رو به رو شدند و تنها يك غلام مسيحي، به نام عداس، با ايشان با مهرباني رفتار كرد و بر زخمهاي پيامبر مرهم گذاشت و براي ايشان غذا و ميوه آورد. پيامبر در فراخواندن چادرنشينان قبيلههاي كلب، بنيحنيفه و عامربنصعصعه به دين جديد نيز با نامهرباني روبهرو شد. با اين همه، افرادي به صورت تكتك به پيامبر ايمان ميآوردند. گرچه، سختگيريها نيز روز به روز بيشتر ميشد.
مهاجرت به مدينه
مراسم حج و آمدن مردماني از قبيلههاي گوناگون به مكه فرصت خوبي براي پيامبر بود تا پيام اسلام را به جايجاي عربستان برساند. يك سال چند نفر از قبيلهي اوس، كه در يثرب زندگي ميكردند، به مكه آمدند و پامبر آنها را به دين اسلام فراخواند، اما نتيجهاي نگرفت. در همان سال خزرجيان، كه به مكه آمده بودند، به فراخوان پيامبر گوش فرا دادند و پس از بازگشت به يثرب گروهي از مردم آن شهر را نيز به اسلام خواندند. سپس، گروهي از مردم اوس نيز به اسلام روي آوردند. يكي از چيزهايي كه به گرايش آنان به اسلام انجاميد اين بود كه آنان از يهوديان يثرب شنيده بودند بهزودي پيامبري از نژاد عرب مردم را به يكتاپرستي فراميخواند و با خود گفتند پيش از آنكه يهوديان بر ما پيشدستي كنند، ما به ياري او برخيزيم.
در حج سال ديگر، 12 نفر از يثرب، 2 نفر از اوس و 10 نفر از خزرج به نزد پيامبر آمدند و به پيامبر دست ياري دادند. پيامبر نيز مصعببنعمير، از ياران شجاع و فداكار خود را همراه آنان به يثرب فرستاد تا مردم يثرب را با دين اسلام آشنا كند. مصعب در آشنا كردن مردم يثرب به اسلام كوشش كرد و در نتيجه در حج سال ديگر، 72 نفر از مسلمانان اوس و خزرج به مكه آمدند و با پيامبر پيمان بستند كه او را ياري رسانند. در آن پيمان، كه به پيمان عقبه شناخته شد، مسلمانان يثرب سوگند ياد كردند كه از پيامبر و آرمانهاي او پشتيباني كنند و از ايشان خواستند به شهر آنان بيايد تا درگيريهاي چند سالهي دو قبيلهي اوس و خزرج براي هميشه پايان يابد.
پس از اين كه كافران مكه از ديدار مردم يثرب با پيامبر آگاه شدند بر سختگيريها و نامهربانيهاي خود افزودند. از اين رو، پيامبر از ياران خود خواست كه به يثرب مهاجرت كنند. هنگامي كه بر شمار مهاجران افزوده شد، دشمنان اسلام دريافتند كه از آن پس ديگر با شمار اندكي از مسلمانان رو به رو نخواهند بود، بلكه به ناچار بايد با مردم شهري بزرگ به رويارويي بپردازند. از اين رو، سران مكه بر آن شدند كه براي سركوب كردن جنبشي كه هر روز بر دامنهي آن افزوده ميشد، پمحمد را زنداني كنند، از شهر مكه بيرون كنند يا او را بكشند. اما سرانجام، در مجلس شواري شهر مكه، كه با نام دارالندوه شناخته ميشد، به اين نتيجه رسيدند كه پيامبر را به قتل برسانند.
برنامهي قتل پيامبر طرحريزي شد و به پيشنهاد ابوجهل، عموي پيامبر، قرار شد كه از هر قبيله جواني برگزيده شود و شبانگاه همگي به خانهي پيامبر يورش برند تا در خون او قبيلههاي زيادي شركت داشته باشند و بنابراين بنيهاشم و مردم يثرب در خونخواهي او از رويارويي به آن همهقبيله پرهيز كنند. اما جبرئيل از سوي خداوند پيام آورد و او را از نقشهي كافران آگاه ساخت. از اين رو، پيامبر در شبي كه براي كشتن ايشان برنامهريزي شده بود، در بستر خود نخوابيد و علي(ع) در بستر او جاي گرفت تا پيامبر بتواند در تاريكي شب از مكه بيرون رود و خود را به يثرب برساند. به اين ترتيب، نقشهي كافران ناكام ماند و پيامبر به همراهي ابوبكر در يكي از غارهاي پيرامون مكه، به نام غار ثور، پنهان شدند و سرانجام با پشت سر گذاشتن سختيهاي فراواني كه در مسير راه ديدند، به شهر يثرب وارد شدند و مردم آن شهر، كه از آن پس مدينهالنبي(شهر پيامبر) نام گرفت، به پيشواز ايشان آمدند.
نخستين پايگاه اسلام
پس از ورود پيامبر به مدينه، بيشتر ساكنان آن شهر از اوس و خزرج و قبيلههاي ديگر آرامآرام به اسلام روي آوردند. گروهي زيادي از مسلمانان مكه نيز پيش و پس از پيامبر، به مدينه آمد بودند كه به آنان مهاجرين ميگفتند. پيامبر بين مهاجران و مسلمانان مدينه، كه به دليل ياري رساندن به پيامبر و مسلمانان مكه به انصار شناخته شدند، پيمان برادري بستند و هر فردي از مهاجرين را برادر يكي از انصار خواندند. مسلمانان مدينه كمك زيادي به مهاجران كردند، اما برخي قبيلهها، از جمله قبيلههاي يهودي بنينظير، بنيقريظه و بنيقينقاع، اسلام را نپذيرفتند و از اوس و خزرج نيز گروهي به ظاهر ايمان آورده بودند، اما در باطن به اسلام باور نداشتند كه با نام منافقين شناخته شدند.
پيامبر بر آن شد كه پيش از هر كاري پايگاهي براي مسلمانان بسازد كه كارهاي ديني، سياسي، قضايي و آموزشي را در آنجا سامان دهند. اين پايگاه كه به نام مسجد شناخته شد، نه تنها نخستين جايگاه يكتاپرستي مسلمانان بود، بلكه پايگاه برنامهريزي و رهبري جنبش اسلام براي برچيدن بنيان بتپرستي در عربستان شد. پيامبر زميني را كه شتر ايشان در آنجا زانو خم كرد، به ده دينار خريد و همهي مسلمانان به همراه پيامبر خدا در ساختن مسجد شركت كردند. پس از پايان كار مسجد، عمار ياسر با صداي رسا به بيان شعارهاي اذان پرداخت و مسلمانان را به نماز فراخواند.
از مهمترين رويدادهايي كه در همان آغاز كار مسجد مدينه رخ داد، تغيير دادن قبله بود. پيامبر و مسلمانان نزديك سيزده سال به سوي بيتالمقدس نماز ميگذاردند. در چند ماه نخستين كه پيامبر به مدينه آمده بودند نيز به همان سو روي ميكردند و نماز ميخواندند. اما يهوديان مدينه، كه خود مژدهي آمدن پيامبر جديدي را داده بودند، از ايمان آوردن به پيامبر سرباز زدند و مسلمانان را با اين گفته كه قبلهي مستقلي ندارند و به سوي جايي نماز ميخوانند كه قبلهي يهود است، آزار ميدادند. از اين رو، پيام خداوند به پيامبرش رسيد كه به سوي كعبه نماز بخواند و پيامبر همچنان كه در حال به جاي آوردن نماز بود، به سوي كعبه چرخيد و از آن روز تا كنون كعبه در شهر مكه است كه قبلهي مسلمانان است و همهي مسلمانان در هر كجا كه باشند به سوي آن روي ميكنند و نماز به جاي ميآورند.
دفاع از اسلام
پس از اين كه مسلمانان مكه به مدينه مهاجرت كردند، كافران مكه به غارت آنچه كه آنان در مكه به جا گذاشته بودند، پرداختند. از اين رو، هنگامي كه پيامبر آگاه شد كه كارواني بزرگ به سرپرستي ابوسفيان از مكه به شام ميرود، از گروهي از مسلمانان خواست براي گرفتن داراييها و كالاهاي كاروانيان، آمادهي نبرد شوند. سرانجام در هشتم ماه رمضان سال دوم هجري، پيامبر و 83 نفر از مهاجران و 231 نفر از انصار از مدينه به سوي ذفران، كه در مسير كاروان قريش بود، به راه افتادند. گروهي از افراد كم سال نيز در پي آنان به راه افتاده بودند كه پيامبر آنان را به مدينه بازگرداند.
هنگامي كه ابوسفيان از بيرون رفتن پيامبر و يارانش از مدينه آگاه شد و دانست كه در پي كاروان او ميآيند، مردي را به مكه فرستاد و سران قريش را آگاه ساخت. آنان سپاهي با 950 نفر، همراه با 700 شتر و 100 اسب، براي جنگ آماده ساختند و در 19 رمضان در جايي به نام بدر به رويارويي با سپاه مسلمانان پرداختند. اين در حالي بود كه ابوسفيان و كاروان بازرگاني، كه هدف اصلي مسلمانان بود، از سپاه پيامبر دور شده بودند و مسلمانان به ناچار بايد به نبردي ميرفتند كه براي آن برنامهريزي نكرده بودند. از اين رو، پيامبر شوراي نظامي بر پا كرد و ايشان از مسلمانان خواستند نظر خود را پيرامون بازگشت به مدينه يا نبرد با سپاه قريش بيان كنند.
نظر نهايي شورا بر نبرد قرار گرفت و نبرد بدر در آغاز به صورت تن به تن، چنانكه رسم ديرين عرب بود، بين پهلوانان دو سپاه انجام شد و چند تن از كافران به دست حمزه، عموي پيامبر، و علي(ع) از پاي درآمدند. سپس نبرد گروهي آغاز شد و با آنكه شمار سپاه دشمن چند برابر سپاه اسلام بود، پايداري مسلمانان كه از ايمان نيرومندشان نيرو ميگرفت، به پيروزي انجاميد و بسياري از سران سپاه كفر، از جمله ابوجهل، به دست مسلمانان كشته شدند. بسياري از آنان نيز اسير شدند و اسبها، شترها و ديگر داراييهاي آنان نيز به دست مسلمانان افتاد كه باعث گشايش در زندگي آنان شد. بيشتر اسيران بدر با پرداخت مبلغي از 4 هزار تا هزار درهم و برخي كه سواد داشتند، در برابر آموختن سواد خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان آزاد شدند.
پس از شكست دشمنان پيامبر در نبرد بدر، آنها بر آن شدند كه با نيرويي بيشتر به مدينه يورش برند و اسلام را براي هميشه نابود كنند. سپاه بزرگي با 3 هزار نفر از قبيلههاي قريش، بنيكنانه و مردم تهامه فراهم آمد كه هزار شتر و 200 اسب با خود داشتند. آنها براي تشويق سپاهيان به جنگ، گروهي از زنان را نيز به همراه خود آورده بودند. هند دختر عتبه، كه در نبرد بدر كشته شده بود، همراه همسرش ابوسفيان در اين جنگ شركت كرده بود. برخي غلامان نيز در پي نويدهايي كه به آنان داده شده بود، در اين نبرد شركت كرده بودند كه وحشيابنحرب، كه در به كارگيري زوبين مهارت داشت، از جملهي آنان بود و طي اين نبرد توانست حمزه، سيدالشهداء، را به شهادت برساند.
پس از اين كه پيامبر از آمادگي دشمنان خود براي يورش آوردن به مدينه آگاه شد، شورايي براي تصميمگيري پيرامون چگونگي دفاع برگزار كرد. با اين كه ايشان و تني چند از بزرگان مدينه بر آن بودند كه مسلمانان در خود شهر به دفاع بپردازند، بيشتر شركت كنندگان در شورا بر اين نظر بودند كه بايد از شهر بيرون بروند و در فضاي باز به نبرد با دشمن بپردازند. پيامبر نيز كه به نظر جمع اهميت ميداد، بهناچار اين نظر را پذيرفت و به اين ترتيب، سپاه اسلام براي رويارويي با سپاه مكه به دامنههاي كوه احد رفت.
مسلمانان در همان آغاز نبرد بر سپاه دشمن برتري يافتند و چيزي نمانده بود كه جنگ با پيروزي آنان به پايان برسد. اما 50 تن از تيراندازاني كه پيامبر به فرماندهي عبداللهبنجبير بر تنگهاي گذاشته بود تا نگهبان پشت سپاه باشند، از جايگاه خود فرود آمدند و به گردآوري غنيمت پرداختند. در اين زمان، خالدبنوليد، كه سرپرستي گروهي از سواران را برعهده داشت، از پشت به سپاه اسلام يورش آورد و مسلمانان را كه بيشترشان در حال گردآوري غنيمت بودند، غافلگير ساختند و كشتند. كار به جايي رسيد كه يكي از كفار از كشته شدن محمد(ص) خبر داد كه به سست شدن ايمان برخي و فرار آنان منجر شد. اما پيامبر كه به سختي زخم برداشته، پيشاني ايشان شكافته، دندانهاي پيشين ايشان شكسته و حلقههاي كلاهخود در گونههايشان فرو رفته بود، با جانبازيهاي علي(ع) و شماري از ياران وفادار خود نجات يافت.
دشمنان اسلام پس از جنگ احد نيز از هيچگونه كوششي براي براندازي اسلام كوتاهي نكردند و جنگها و درگيريها زيادي را بر پيامبر و مسلمانان تحميل كردند. آنان در سال پنجم هجري در جنگي كه به خندق شناخته شد، بيش از 10 هزار نفر را براي نبرد با مسلمانان آماده كردند. اما پيامبر به پيشنهاد سلمان فارسي فرمودند تا پيرامون مدينه را خندقي بكنند تا از وارد شدن دشمنان به شهر مدينه جلوگيري شود. سپاهيان دشمن پس از نبردهاي تن به تن كساني چون عمربنعبدود، كه با شمشير علي(ع) از پاي درآمد، بي آن كه به هدفهاي خود برسند، عقبنشيني كردند و بارديگر پايداري مسلمانان به شكست دشمنان اسلام انجاميد.
بازگشت به مكه
پيامبر اسلام در سال ششم هجري با سران مكه پيمان بستند كه تا 10 سال از درگيري بپرهيزند و در اين زمان مسلمانان بتوانند در زمان حج به مكه بيايند. همچنين، بر اساس آن پيمان، كه به پيمان حديبيه شناخته شد، هر كدام از دو طرف ميتوانستند با قبيلههاي ديگر همپيمان شوند. از اين رو، قبيلهي بكربنعبدمناف با قريش و قبيلهي خزاعه با پيامبر همپيمان شدند و آنها كه سالها با هم درگيري داشتند، دست از ستيز برداشتند. اما پس از نزديك دو سال، افرادي از قبيلهي بكربنعبدمناف، با همكاري برخي از سران مكه، ناگهان به مردم خزاعه يورش آوردند و به اين ترتيب پيمان حديبيه شكسته شد و پيامبر در سال هشتم هجري سپاهي را براي رفتن به مكه آماده كرد.
سپاه اسلام بيش از 10 هزار نفر بود و در رمضان سال هشتم هجري تا نزديكي مكه پيش رفت. در اين زمان بود كه برخي از سران مكه به نيرومندي مسلمانان بيش از پيش پي بردند و سستي ياران خود را ديدند و حتي برخي از آنها، مانند ابوسفيان به ناچار به اسلام گرويدند. پيامبر اسلام نيز فرمودند كه هر فردي كه به خانهي ابوسفيان برود، درامان است. به اين ترتيب، سپاه اسلام پيروزمندانه به مكه وارد شد و پيامبر مهرباني فرمان بخشش همگاني صادر كردند و از اين راه نشان دادند كه اسلام دين خشونت و كينهتوزي نيست. ايشان همراه مسلمانان به مسجدالحرام وارد شدند و با كمك علي(ع) بتهاي كعبه را بيرون ريختند و آن خانهي يكتاپرستي را براي هميشه از شرك و پليدي پاك كردند.
آخرين حج پيامبر
پيامبر در سال دهم هجري تصميم گرفت در گردهمايي بزرگ حج در مكه شركت كند. هنگامي كه مسلمانان از اين تصميم آگاه شدند، گروه گروه از جاهاي دور و نزديك به سوي مدينه راه افتادند تا همراه پيامبر به مكه بروند و مناسك حج را همراه ايشان به جاي آورند. كاروان بزرگي از مردم مدينه و شهرها و قبيلههاي ديگر به سوي مكه راه افتاد كه در بين راه نيز به آنان افزوده ميشد. سرانجام يكي از باشكوهترين مراسمهاي حج برگذار شد و مسلمانان ميكوشيدند مناسك حج را آن گونه كه پيشواي بزرگ آنان انجام ميداد، بهجاي آورند.
پس از پايان مراسم حج، پيامبر همراه گروه بزرگي از مسلمانان، كه تاريخنگاران شمار آنان را تا 120 هزار نفر نيز نوشتهاند، به سوي مدينه به راه افتادند. هنگامي كه كاروان به جايي به نام غديرخم رسيد، پيك وحي از پيامبر خواست كه بايستد و پيامبر نيز كاروان را از رفتن بازداشت. اين ايستادن ناگهاني آن هم در آن گرماي سوزان، شگفتي كاروانيان را برانگيخت و بسياري از آنان كه آرامآرام به جمع ايستادگان ميپيوستند، از دليل آن كار ميپرسيدند. هنگامي كه همهي كاروانيان در يكجا گرد آمدند، جبرئيل از پيامبر خواست كه فرمان پروردگار را مبني بر تعيين جانشين پس از خود به مسلمان برساند و اين آيه را بر جان پاك پيامبر فرو خواند:
"اي فرستاهي خدا، فرماني را كه خداوند براي تو فرستاده است به مردم برسان و گرنه پيامبري را به درستي انجام ندادهاي و خداوند تو را از خطرهاي احتمالي مردم نگاه ميدارد."(سورهي مائده، آيهي 67)
پيامبر براي انجام دادن فرمان خداوند به ميان مسلمانان و بر بالاي جايگاهي رفت كه از بار شتران ساخته بودند تا همهي جمعيت ايشان را ببينند و سخنانش را بشنوند. آنگاه پيامبر از اين كه به زودي از ميان مسلمانان خواهد رفت سخن گفت و به آنان فرمود كه:"من دو يادگار ارزشمند در ميان شما ميگذارم كه يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت من است كه تا روز بازپسين از هم جدا نخواهند شد. هان اي مردم، اين دو امانت گرانمايه را پشت سر نگذاريد كه تا زماني كه به آن دو روي آوريد، گمراه نميشويد."
در اين هنگام، پيامبر رو به علي(ع) كردند و ايشان را نزد خود خواست. سپس دست او را گرفت و بالا برد و سپس به سخنان خود اين گونه ادامه داد: " اي مردم، چه كسي بر مومنان از خود آنها سزاوارتر است؟ مردم پاسخ دادند: "خدا و پيامبرش داناترند." آنگاه پيامبر فرمودند: " هر كسي كه تا كنون من مولاي او بودم، از اين پس علي نيز مولاي او خواهد بود." در پايان سخنان پيامبر اين آيه بر پيامبر فرود آمد كه: " امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و خشنود گشتم كه اسلام دين شما باشد." (سورهي مائده، آيهي 3)
وفات حضرت محمد(ص)
در ماههاي پاياني زندگي پيامبر، درگيريهايي بين سپاه روم و مسلمانان رخ داده بود. پيامبر پس از بازگشت از حج و در ماه صفر مردم را به رويارويي با سپاه روم فراخواند. وي فرماندهي سپاهي را كه بايد به جنوب فلسطين و سرزمينهاي شرق اردن ميرفت، به اسامهبنزياد واگذار كرد و از همهي بزرگان و ياران خود خواست در آن سفر همراه اسامه باشند. اما از آنجا كه بيماري پيامبر، كه از چند ماه پيش آغاز شده بود، روز به روز بدتر شد، گروهي از پيوستن به سپاه اسامه سرباز زدند و آن سپاه نتوانست به سوي هدف خود روان شود.
روز بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجري، حال پيامبر ساعت به ساعت بدتر ميشد تا اين كه چشم گشودند و به علي(ع) كه با ديدگان گريان كنار بستر ايشان نشسته بود و در چهرهي ايشان مينگريست فرمود كه سر ايشان را به دامان خود بگيرد. سپس از دخترشان خواستند كه اين آيه را بخوانند كه : " محمد جز پيامبري نيست كه پيش از وي نيز پيامبراني بودهاند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز ميگرديد." (سورهي آل عمران ، آيهي 144). سرانجام محمد(ص) هنگامي كه سر در دامان علي(ع) داشت، جان به جان آفرين داد و جهاني را در سوگ خود فرو برد.
در گراميداشت دانش
1. اي علي هر گاه مردمان را ببيني كه ميكوشند با انجام دادن عبادتها خود را به خدا نزديك كنند، تو با عقل و دانش خود را به او نزديك كن تا بر ايشان پيشي بگيري. از كتاب معراجيه، نوشتهي ابنسينا
2. آنكه دانشمندان را گرامي بدارد، مانند اين است كه خدا و پيامبرش را گرامي داشته است. از كتاب نهج الفصاحه
3. ز گهواره تا گور دانش بجوي از كتاب نهج الفصاحه
4. در جست و جوي دانش باشيد، حتي اگر در چين باشد، چرا كه فراگيري دانش بر هر مسلماني واجب است. از كتاب لئالي
5. دانش گنجينه است و پرسش كليد آن. پس با پرسيدن در گنجينه را بگشاييد. از كتاب تحف
منبع:
1. آيتي، ابراهيم. تاريخ پيامبر اسلام. انتشارات دانشگاه تهران، 1369
2. شهيدي، سيد جعفر. تاريخ تحليلي اسلام. مركز نشر دانشگاهي، 1383
3. سبحاني، جعفر. فروغ ابديت. انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1377
4. موسوي گرمارودي، علي. داستان پيامبران. انتشارات قدياني، 1375
5. سبحاني، جعفر. فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، نشر معشر، 1373
معرفی پیامبران و امامان و اهل بیت ایشان
مدیران انجمن: رونین, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
علي بن ابيطالب(ع
علي بن ابيطالب(ع)، نخستين پيشواي شيعيان، روز جمعه 13 رجب سال 30 عامالفيل در كعبه در مكه به دنيا آمد. او نخستين مردي بود كه به حضرت محمد(ص) ايمان آورد و در راه اسلام رشادتها و فداكاريهاي بسيار كرد. امامان شيعه از نسل او و دختر پيامبر، فاطمه(س) هستند. دوران 5 سالهي خلافت آن حضرت نمونهي بيمانندي از حكومت اسلامي و عدالت گستري است. ايشان در 19 رمضان سال 40 هجري در محراب مسجد كوفه از ضربهي شمشير ابنملجم مرادي آسيب ديدند و در 21 رمضان به شهادت رسيدند.
آغاز زندگي
ابو الحسن علي بن ابيطالب بن عبدالمطلب، شناخته شده به نام اميرالمومنين، روز جمعه 13 رجب سال 30 عامالفيل(ده سال پيش از بعثت) در كعبه در مكه به دنيا آمد. پدرش، ابوطالب بن عبدالمطلب، عمو و پشتيبان پيامبر اسلام، حضرت محمد(ص)، و از بزرگان قريش بود. مادرش، فاطمه دختر اسد فرزند هاشم، از نخستين زناني بود كه به پيامبر اسلام(ص ) ايمان آورد. هنگامي كه درد زايمان بر آن بانوي گرامي دشوار شد، به سوي مسجد الحرام رفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت:"خداوندا، به تو و پيامبران و كتابهايي كه از سوي تو فرستاده شدهاند و نيز به سخن جدم ابراهيم، سازندهي اين خانه، ايمان راسخ دارم. پروردگارا، به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت و به حق كودكي كه در رحم من است، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ."
هنوز نيايش آن بانوي گرامي به پايان نرسيده بود كه ديوار خانهي كعبه شكاف برداشت و آن بانو به فرمان خداوند به درون كعبع پا گذاشت. فاطمه دختر اسد سه روز در كعبه بود و در آن زمان نتوانستند درب كعبه را بگشايند. سرانجام آن بانو در حالي كه علي(ع) را در آغوش داشت، از همان شكاف، كه اكنون به مستجار شناخته ميشود، بيرون آمد و ابوطالب را از نگراني رهاند. علامه اميني در جلد ششم از كتاب ارزشمند الغدير، اين رويداد شگفتانگيز را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كردهاند.
هنگامي كه علي(ع) كودك خردسالي بود، خشكسالي در مكه پديد آمد و پدرش،ابوطالب، دچار تنگدستي شد. حضرت محمد(ص) با عموي خود عباس بن عبدالمطلب نزد ابوطالب رفتند و هر يك از آنان سرپرستي و پشتيباني يكي از فرزندان او را خواستار شدند. عباس سرپرستي جعفر بن ابيطالب، برادر بزرگتر حضرت علي(ع)، را و محمد(ص ) سرپرستي علي(ع) را بر عهده گرفت. از اين رو، علي(ع) از همان كودكي در خانهي پيامبر بزرگ شد و زير نظر ايشان پرورش يافت.
نخستين مرد مسلمان
پس از آن كه حضرت محمد(ص) به پيامبري برگزيده شدند، حضرت علي(ع ) نخستين مردي بودند كه اسلام را پذيرفتند. طبري، تاريخ نگار و مفسر قرآن، در كتاب تاريخ خود اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است كه عفيف كندي به مكه وارد شد و سه نفر را ديد كه پشت سر هم به مسجد الحرام وارد شدند و به شيوهاي متفاوت به عبادت پرداختند. عفيف از ديدن آن كه در ميان بتپرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كردهاند و خدايي سواي خداي مردم مكه را ميپرستند، شگفت زده ميشود و از عباس بن عبدالمطلب پيرامون آن سه نفر ميپرسد و چنين پاسخ ميشنود:"نخستين كسي كه وارد شد و جلوتر از دو نفر ديگر ايستاد، برادرزادهي من محمد بن عبدالله است و دومين نفر برادرزادهي ديگر من علي بن ابيطالب است و سومين نفر همسر محمد است. محمد مدعي است كه از جانب خداوند آيين تازهاي آورده است و اكنون در زير آسمان كسي ديگر جز اين سه نفر از اين دين پيروي نميكند ."
پيامبر با همراهي همسر گراميشان، خديجه(س)، و حضرت علي(ع) تا سه سال مردم را پنهاني به اسلام فراخواندند. تا اين كه، خداوند از پيامبر خواست دعوت خود را آشكار كند و در اين راه نخست خويشاوندان خود را به اسلام فرابخواند. از اين رو، پيامبر خويشاوندان خود را به خانه دعوت كردند و از رسالت خويش سخن گفتند و آنها را به اسلام فراخواندند. سپس چنين گفتند:"اكنون كدام يك از شما من را در اين كار ياري ميرساند تا برادر، وصي و خليفهي من در ميان ما باشد؟" پس از اين سخن بود كه علي(ع) از جاي برخاست و گفت:"من تو را ياري ميكنم، اي پيامبر خدا." پيامبر به او گفت بنشين و پرسش خود را براي دو بار ديگر نيز مطرح كردند. باز هم تنها علي(ع ) بود كه آمادگي خود را براي ياري رساندن به پيامبر به گوش همگان رساندند. آنگاه پيامبر فرمود:"اين مرد، برادر من و وصي من و خليفهي من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد."
جانفشاني براي پيامبر
سران قريش كوشش بسيار كردند كه از گرويدن مردم مكه به اسلام جلوگيري كنند، اما كارشكنيهاي آنها به سرانجامي نرسيد و روز به روز بر شمار مسلمانان افزوده ميشد. از اين رو، آنها نشستي برگزار كردند و همنظر شدند كه از هر تيرهاي يك نفر را برگزينند تا پيامبر را هنگامي كه درخواب است، بكشند. اما پيامبر از آن تصميم آگاه شدند و از علي(ع) خواستند آن شب مورد نظر را در بستر ايشان بخوابند تا قريش گمان كند كه پيامبر در خانهي خود در بستر آرميده است. علي(ع) اين درخواست را پذيرفت و در بستر پيامبر خوابيد و حضرت محمد(ص) به همراه ابوبكر از مكه بيرون رفتند تا خود را به مدينه برسانند .
نيمهشب يكي از قريش، كه پيامبر را هنگام بيرون رفتن از شهر ديده بود، به نزد آن گروه رفت و جريان بيرون رفتن پيامبر را به آنها گفت. آنها به سوي خانهي پيامبر رفتند و ديدند كه فردي با همان پارچهي سبزي كه پيامبر هنگام خواب از آن بهره ميگرفت، در بستر خوابيده است. بنابراين، آنها بر اين باور شدند كه پيامبر هنوز از شهر بيرون نرفته است و هنگامي كه خواستند به گمان خود محمد(ص) را بكشند، با علي(ع) رو به رو شدند و به خشم آمدند. برخي از آنها مي خواستند علي(ع ) را بكشند، اما برخي ديگر مخالفت كردند و گفتند كه قصد ما ديگري بود و اكنون بايد در پي او برويم تا از چنگمان بيرون نرود .
به اين ترتيب، علي(ع) با خوابيدن در بستر پيامبر فرصتي فراهم كردند تا ايشان از شهر مكه بيرون بروند و خود را به مدينه برسانند. علي(ع) سه روز ديگر در مكه ماندند تا امانتهايي را كه مردم به پيامبر سپرده بودند، به صاحبان آنها بازگردانند. سپس، به همراه فاطمه(س) و چند نفر از ياران پيامبر، براي پيوستن به آن حضرت به سوي مدينه راه افتادند. آنها پس از طي كردن راهي دشوار به جايي به نام قبا در نزديكي مدينه رسيدند كه پيامبر از 12 روز پيش در انتظار آنان بود. سپس همگي به مدينه وارد شدند.
برادر و داماد پيامبر
حضرت محمد(ص) پس از ورود به مدينه كوشيدند بين دو تيره از مردم آن شهر، اوس و خزرج كه ساليان دراز با دشمني با يكديگر زندگي ميكردند، دوستي و يكپارچگي برقرار سازند. ايشان در اين كار پيروز شدند و سپس از هر كدام آنان خواستند يكي از مهاجران(بخشي از ياران پيامبر كه از مكه آمده بودند) را به برادري برگزيند . در رويدادي كه به پيمان برادري شناخته شد، پيامبر علي(ع) را به برادري خود برگزيدند و گفتند:"تو برادر من دراين جهان و سراي ديگر هستي ... آن برادري كه دامنهي هر دو جهان را فراگيرد ."
در سال دوم هجري علي(ع) به خواستگاري فاطمه(س) دختر پيامبر رفتند و به پيامبر چنين گفتند:"پيوند خويشاوندي من با خاندان رسالت و پايداري من در راه دين و جهاد و كوششم در پيشبرد اسلام بر شما روشن است. آيا صلاح ميدانيد كه فاطمه را در عقد من درآوريد؟" پيامبر در پاسخ گفتند:"پيش از شما افراد ديگري از دخترم خواستگاري كردهاند و من درخواست آنان را با دخترم در ميان نهادم، ولي در چهرهي او گرايش چنداني نديدم. اكنون درخواست شما را با او در ميان ميگذارم." پيامبر(ص) درخواست علي(ع) را با فاطمه(س) در ميان گذاشتند و از سكوت دختر خود به رضايت او پي بردند و گفتند:"الله اكبر. سكوت دخترم نشانهي رضاي اوست."
دارايي علي(ع) چيزي سواي يك شمشير، يك زره و يك شتر براي كشيدن آب نبود. پيامبر فرمودند:"از شمشير بينياز نيستي و با آن در راه خدا جهاد ميكني. شتر آبكش نيز مورد نياز توست، زيرا براي نخلستان تو آب ميآورد و در سفر بارت را جابهجا ميكند. پس تنها زره برجاي ميماند كه داريي تو به شمار ميرود." علي(ع) به بازار رفت و زره را به پانصد درهم فروخت و با همراهي چند نفر از ياران پيامبر مقداري عطر، چند ظرف، چند پوست گوسفند و چند چيز ديگر خريدند. سرانجام، زندگي علي(ع) و فاطمه(س) با سادگي و مهرباني آغاز شد. در رمضان سال سوم هجري، حسن بن علي(ع) و در شعبان سال چهارم هجري حسين بن علي(ع) به دنيا آمدند.
پشتيباني از اسلام
حضرت علي(ع) در همهي نبردهايي كه مسلمانان براي دفاع از اسلام انجام دادند، پرچمدار مسلمانان بودند. ايشان تنها در نبرد تبوك حضور نداشتند، زيرا به فرمان حضرت محمد(ص) در مدينه ماندند تا خانوادهي پيامبر و مردم مدينه را از خطر دشمنان داخلي(منافقان) محافظت كنند. در جنگ بدر پيامبر او را براي نبرد تن به تن به ميدان فرستاد و ايشان توانست وليد بن عتبه، برادرزن ابوسفيان، را از پاي درآورند. در آن جنگ بيش از هفتاد نفر از سپاه قريش كشته شدند كه بيشتر آنها به دست تواناني علي(ع) يا با كمك ايشان از بين رفتند. علي(ع) در جنگ احد نيز شماري از سران سپاه قريش را از پا درآوردند و زماني كه جنگ دگرگونه شد و بيم آن ميرفت كه پيامبر كشته شود، علي(ع) با جانبازي و دلاوري خود يورشهاي سپاهيان دشمن را درهم ميشكستند و از جان پيامبر نگهباني ميكردند.
دلاوري علي(ع) در جنگ خندق و كشتن عمرو بن عبدود، پهلوان نامي عرب، بسيار مشهور است. در آن جنگ مردماني از همهي قبيلههاي عرب براي نابودي اسلام و از بين بردن مسلمانان شركت كرده بودند و پيامبر به سفارش سلمان فارسي فرمان دادند تا مسلمانان به گرد شهر مدينه خندق بكنند. با اين همه، عمرو بن عبدود از خندق گذر كرد و هماورد ميطلبيد:"اي مسلمانان ترسو، آن بهشتي كه شما ميپنداريد كه كشته شدگان شما به آنجا ميورند، كجاست؟ آيا مردي پيدا نميشود كه با من پيكار كند و به بهشت برود؟" در اين جا بود كه علي(ع) از جا برخاست و از پيامبر اجازه خواست تا به ميدان برود و با او نبرد كند. اما پيامبر از او خواست كه بنشيند تا شايد ديگري آمادگي خود را اعلام كند. عمر بن عبدود بار ديگر هماورد طلبيد تا سرانجام پيامبر به علي(ع) گفت:"به ميدان برو و به رجزخوانيهاي او پايان بده."
علي(ع) به ميدان رفت و نخست عمربن عبودو را به اسلام دعوت كرد كه او نپذيرفت. آنگاه نبردي آغاز شد كه پيامبر آن را اين گونه توصيف كردهاند:"امروز همهي ايمان در برابر همهي شرك قرار گرفته است." در آن برد نخست عمرو ضربهاي بر سر علي(ع) فرود آوردند كه اندكي سرشان را خراشيد، اما در ضربههاي ديگر با ايستادگي آن حضرت رو به رو شدند. سرانجام علي(ع) ضربهي سهمگيني بر عمرو وارد كردند و او را از پاي درآوردند. پيامبر(ص) پيرامون اهميت ضربهي علي(ع) چنين گفتهاند:"اگر امروز ارزش كار تو با ارزش كار همهي ملت من سنجيده شود، ارزش كار تو بر ارزش كار همهي امت برتري دارد."
پيامبر(ص) در جنگ خيبر، كه براي جلوگيري از يورش يهوديان بنيقريظه به مدينه انجام شد، كار گشودن قلعهي ناعم، يكي از قلعههاي خيبر، را به علي(ع) سپردند و در اين باره چنين گفتند:"فردا پرچم جنگ را به كسي خواهم سپرد كه خدا و پيامبر او را دوست دارند و او خدا و پيامبرش را دوست دارد. كسي كه حملهور ميشود و پيش ميرود و عقبنشيني ندارد." علي(ع) به ميدان رفتند و با مرحب، پهلوان نامي يهود، رو به رو شدند. نخست او را به اسلام دعوت كردند و چون نپذيرفت با دو ضربه آن پهلوان نامي را به خاك افكندند. سپس، دروازهي قلعه را از جا كندند و راه را براي ورود سپاهيان اسلام به قلعه باز كردند.
غدير خم
در سال دهم هجري، پيامبر(ص) براي انجام فريضهي حج رهسپار مكه شدند و اعلام كردند آنان كه آمادگي دارند، با او همراه شوند. مسلمانان زيادي با پيامبر همراه شدند كه شمار آنان را تا 120 هزار نيز نوشتهاند. پس از پايان پذيرفتن مراسم حج، پيامبر همراه ياران خود راه مدينه را در پيش گرفتند و چون به پهنهي بيآبي به نام غدير خم رسيدند، پيك وحي فرود آمد و از پيامبر خواست كه بايستند و آيهي 67 سورهي مائده را از سوي خداوند بر ايشان نازل كرد:" اي پيامبر، آنچه از سيو پروردگار بر تو نازل شده است، به مردم برسان و اگر نرساني، رسالت خود را انجام ندادهاي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند." پيامبر نيز پس از گردآمدن همهي همراهان خود و به جاي آوردن نماز ظهر، بر منبري كه از بار شتران درست شده بود، رفتند و پس از ستايش خداوند چنين فرمودند:
"اي مردم، من بهزودي دعوت حق را اجابت ميكنم و از ميان شما خواهم رفت. من در ميان شما دو يادگار گرانبها به جا ميگذارم، كتاب خدا و اهل بيت من. اين دو يادگار تا روز رستاخيز از هم جدا نميشوند. اي مردم، اين دو امانت گرانمايه را پشت سر مگذاريد. تا زماني كه به آنها متوسل شويد، هرگز گمراه نميشويد."
سپس علي(ع) را نزد خود خواندند و دست او را گرفتند و بالا بردند و با صداي بلند گفتند: "اي مردم، بدانيد هر كه من تا كنون مولاي او بودم، از اين پس علي مولاي اوست. خداوندا دوست بدار آن كه علي را دوست دارد و دشمن بدار آن كه علي را دشمن بدارد. پروردگارا، ياري كن آن كه علي را ياري كند و دشمنان علي را خوار و ذليل گردان." در اين هنگام بود كه فرشتهي وحي بر پامبر نازل شد و آيهي سوم از سورهي مائده را بر ايشان نازل كرد:"امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را براي شما تمام كردم و اسلام را به عنوان يگانه آيين برگزيدم." پس از اين كه پيامبر اين آيه را براي مسلمانان بازگو كردند، آنان گروه گروه به سوي علي(ع) آمدند و به ايشان تبريك گفتند. علامه اميني در جلد اول كتاب ارزشمند الغدير اين رويداد را از زبان 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين از كتابهاي مورد اعتماد اهل سنت گرد آوردهاند.
در سوگ پيامبر
خانهنشيني
خلافت و عدالت
شهادت و رستگاري
منبع:
1. اميني، عبدالحسين. الغدير. ترجمهي اكبر ثبوت. دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم 1372
2. طبري، محمد بن جرير. تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك). ترجمهي ابوالقاسم پاينده. انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352 ، چاپ دوم انتشارات اساطير، 1365
3. دايره المعارف تشيع. انتشارات محبي، چاپ چهارم 1380
4. شهيدي، سيد جعفر. علي از زبان علي. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376
5. سبحاني، جعفر. فروغ ولايت. مؤسسه امام صادق(ع)، 1374
6. ابن ابيالحديد. شرح نهج البلاغه. ترجمهي محمود مهدوي دامغاني. نشر ني، 1367
7. علي بن ابيطالب(ع). نهج البلاغه. به كوشش سيد رضي. ترجمهي عبدالحميد آيتی.
علي بن ابيطالب(ع)، نخستين پيشواي شيعيان، روز جمعه 13 رجب سال 30 عامالفيل در كعبه در مكه به دنيا آمد. او نخستين مردي بود كه به حضرت محمد(ص) ايمان آورد و در راه اسلام رشادتها و فداكاريهاي بسيار كرد. امامان شيعه از نسل او و دختر پيامبر، فاطمه(س) هستند. دوران 5 سالهي خلافت آن حضرت نمونهي بيمانندي از حكومت اسلامي و عدالت گستري است. ايشان در 19 رمضان سال 40 هجري در محراب مسجد كوفه از ضربهي شمشير ابنملجم مرادي آسيب ديدند و در 21 رمضان به شهادت رسيدند.
آغاز زندگي
ابو الحسن علي بن ابيطالب بن عبدالمطلب، شناخته شده به نام اميرالمومنين، روز جمعه 13 رجب سال 30 عامالفيل(ده سال پيش از بعثت) در كعبه در مكه به دنيا آمد. پدرش، ابوطالب بن عبدالمطلب، عمو و پشتيبان پيامبر اسلام، حضرت محمد(ص)، و از بزرگان قريش بود. مادرش، فاطمه دختر اسد فرزند هاشم، از نخستين زناني بود كه به پيامبر اسلام(ص ) ايمان آورد. هنگامي كه درد زايمان بر آن بانوي گرامي دشوار شد، به سوي مسجد الحرام رفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت:"خداوندا، به تو و پيامبران و كتابهايي كه از سوي تو فرستاده شدهاند و نيز به سخن جدم ابراهيم، سازندهي اين خانه، ايمان راسخ دارم. پروردگارا، به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت و به حق كودكي كه در رحم من است، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ."
هنوز نيايش آن بانوي گرامي به پايان نرسيده بود كه ديوار خانهي كعبه شكاف برداشت و آن بانو به فرمان خداوند به درون كعبع پا گذاشت. فاطمه دختر اسد سه روز در كعبه بود و در آن زمان نتوانستند درب كعبه را بگشايند. سرانجام آن بانو در حالي كه علي(ع) را در آغوش داشت، از همان شكاف، كه اكنون به مستجار شناخته ميشود، بيرون آمد و ابوطالب را از نگراني رهاند. علامه اميني در جلد ششم از كتاب ارزشمند الغدير، اين رويداد شگفتانگيز را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كردهاند.
هنگامي كه علي(ع) كودك خردسالي بود، خشكسالي در مكه پديد آمد و پدرش،ابوطالب، دچار تنگدستي شد. حضرت محمد(ص) با عموي خود عباس بن عبدالمطلب نزد ابوطالب رفتند و هر يك از آنان سرپرستي و پشتيباني يكي از فرزندان او را خواستار شدند. عباس سرپرستي جعفر بن ابيطالب، برادر بزرگتر حضرت علي(ع)، را و محمد(ص ) سرپرستي علي(ع) را بر عهده گرفت. از اين رو، علي(ع) از همان كودكي در خانهي پيامبر بزرگ شد و زير نظر ايشان پرورش يافت.
نخستين مرد مسلمان
پس از آن كه حضرت محمد(ص) به پيامبري برگزيده شدند، حضرت علي(ع ) نخستين مردي بودند كه اسلام را پذيرفتند. طبري، تاريخ نگار و مفسر قرآن، در كتاب تاريخ خود اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است كه عفيف كندي به مكه وارد شد و سه نفر را ديد كه پشت سر هم به مسجد الحرام وارد شدند و به شيوهاي متفاوت به عبادت پرداختند. عفيف از ديدن آن كه در ميان بتپرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كردهاند و خدايي سواي خداي مردم مكه را ميپرستند، شگفت زده ميشود و از عباس بن عبدالمطلب پيرامون آن سه نفر ميپرسد و چنين پاسخ ميشنود:"نخستين كسي كه وارد شد و جلوتر از دو نفر ديگر ايستاد، برادرزادهي من محمد بن عبدالله است و دومين نفر برادرزادهي ديگر من علي بن ابيطالب است و سومين نفر همسر محمد است. محمد مدعي است كه از جانب خداوند آيين تازهاي آورده است و اكنون در زير آسمان كسي ديگر جز اين سه نفر از اين دين پيروي نميكند ."
پيامبر با همراهي همسر گراميشان، خديجه(س)، و حضرت علي(ع) تا سه سال مردم را پنهاني به اسلام فراخواندند. تا اين كه، خداوند از پيامبر خواست دعوت خود را آشكار كند و در اين راه نخست خويشاوندان خود را به اسلام فرابخواند. از اين رو، پيامبر خويشاوندان خود را به خانه دعوت كردند و از رسالت خويش سخن گفتند و آنها را به اسلام فراخواندند. سپس چنين گفتند:"اكنون كدام يك از شما من را در اين كار ياري ميرساند تا برادر، وصي و خليفهي من در ميان ما باشد؟" پس از اين سخن بود كه علي(ع) از جاي برخاست و گفت:"من تو را ياري ميكنم، اي پيامبر خدا." پيامبر به او گفت بنشين و پرسش خود را براي دو بار ديگر نيز مطرح كردند. باز هم تنها علي(ع ) بود كه آمادگي خود را براي ياري رساندن به پيامبر به گوش همگان رساندند. آنگاه پيامبر فرمود:"اين مرد، برادر من و وصي من و خليفهي من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد."
جانفشاني براي پيامبر
سران قريش كوشش بسيار كردند كه از گرويدن مردم مكه به اسلام جلوگيري كنند، اما كارشكنيهاي آنها به سرانجامي نرسيد و روز به روز بر شمار مسلمانان افزوده ميشد. از اين رو، آنها نشستي برگزار كردند و همنظر شدند كه از هر تيرهاي يك نفر را برگزينند تا پيامبر را هنگامي كه درخواب است، بكشند. اما پيامبر از آن تصميم آگاه شدند و از علي(ع) خواستند آن شب مورد نظر را در بستر ايشان بخوابند تا قريش گمان كند كه پيامبر در خانهي خود در بستر آرميده است. علي(ع) اين درخواست را پذيرفت و در بستر پيامبر خوابيد و حضرت محمد(ص) به همراه ابوبكر از مكه بيرون رفتند تا خود را به مدينه برسانند .
نيمهشب يكي از قريش، كه پيامبر را هنگام بيرون رفتن از شهر ديده بود، به نزد آن گروه رفت و جريان بيرون رفتن پيامبر را به آنها گفت. آنها به سوي خانهي پيامبر رفتند و ديدند كه فردي با همان پارچهي سبزي كه پيامبر هنگام خواب از آن بهره ميگرفت، در بستر خوابيده است. بنابراين، آنها بر اين باور شدند كه پيامبر هنوز از شهر بيرون نرفته است و هنگامي كه خواستند به گمان خود محمد(ص) را بكشند، با علي(ع) رو به رو شدند و به خشم آمدند. برخي از آنها مي خواستند علي(ع ) را بكشند، اما برخي ديگر مخالفت كردند و گفتند كه قصد ما ديگري بود و اكنون بايد در پي او برويم تا از چنگمان بيرون نرود .
به اين ترتيب، علي(ع) با خوابيدن در بستر پيامبر فرصتي فراهم كردند تا ايشان از شهر مكه بيرون بروند و خود را به مدينه برسانند. علي(ع) سه روز ديگر در مكه ماندند تا امانتهايي را كه مردم به پيامبر سپرده بودند، به صاحبان آنها بازگردانند. سپس، به همراه فاطمه(س) و چند نفر از ياران پيامبر، براي پيوستن به آن حضرت به سوي مدينه راه افتادند. آنها پس از طي كردن راهي دشوار به جايي به نام قبا در نزديكي مدينه رسيدند كه پيامبر از 12 روز پيش در انتظار آنان بود. سپس همگي به مدينه وارد شدند.
برادر و داماد پيامبر
حضرت محمد(ص) پس از ورود به مدينه كوشيدند بين دو تيره از مردم آن شهر، اوس و خزرج كه ساليان دراز با دشمني با يكديگر زندگي ميكردند، دوستي و يكپارچگي برقرار سازند. ايشان در اين كار پيروز شدند و سپس از هر كدام آنان خواستند يكي از مهاجران(بخشي از ياران پيامبر كه از مكه آمده بودند) را به برادري برگزيند . در رويدادي كه به پيمان برادري شناخته شد، پيامبر علي(ع) را به برادري خود برگزيدند و گفتند:"تو برادر من دراين جهان و سراي ديگر هستي ... آن برادري كه دامنهي هر دو جهان را فراگيرد ."
در سال دوم هجري علي(ع) به خواستگاري فاطمه(س) دختر پيامبر رفتند و به پيامبر چنين گفتند:"پيوند خويشاوندي من با خاندان رسالت و پايداري من در راه دين و جهاد و كوششم در پيشبرد اسلام بر شما روشن است. آيا صلاح ميدانيد كه فاطمه را در عقد من درآوريد؟" پيامبر در پاسخ گفتند:"پيش از شما افراد ديگري از دخترم خواستگاري كردهاند و من درخواست آنان را با دخترم در ميان نهادم، ولي در چهرهي او گرايش چنداني نديدم. اكنون درخواست شما را با او در ميان ميگذارم." پيامبر(ص) درخواست علي(ع) را با فاطمه(س) در ميان گذاشتند و از سكوت دختر خود به رضايت او پي بردند و گفتند:"الله اكبر. سكوت دخترم نشانهي رضاي اوست."
دارايي علي(ع) چيزي سواي يك شمشير، يك زره و يك شتر براي كشيدن آب نبود. پيامبر فرمودند:"از شمشير بينياز نيستي و با آن در راه خدا جهاد ميكني. شتر آبكش نيز مورد نياز توست، زيرا براي نخلستان تو آب ميآورد و در سفر بارت را جابهجا ميكند. پس تنها زره برجاي ميماند كه داريي تو به شمار ميرود." علي(ع) به بازار رفت و زره را به پانصد درهم فروخت و با همراهي چند نفر از ياران پيامبر مقداري عطر، چند ظرف، چند پوست گوسفند و چند چيز ديگر خريدند. سرانجام، زندگي علي(ع) و فاطمه(س) با سادگي و مهرباني آغاز شد. در رمضان سال سوم هجري، حسن بن علي(ع) و در شعبان سال چهارم هجري حسين بن علي(ع) به دنيا آمدند.
پشتيباني از اسلام
حضرت علي(ع) در همهي نبردهايي كه مسلمانان براي دفاع از اسلام انجام دادند، پرچمدار مسلمانان بودند. ايشان تنها در نبرد تبوك حضور نداشتند، زيرا به فرمان حضرت محمد(ص) در مدينه ماندند تا خانوادهي پيامبر و مردم مدينه را از خطر دشمنان داخلي(منافقان) محافظت كنند. در جنگ بدر پيامبر او را براي نبرد تن به تن به ميدان فرستاد و ايشان توانست وليد بن عتبه، برادرزن ابوسفيان، را از پاي درآورند. در آن جنگ بيش از هفتاد نفر از سپاه قريش كشته شدند كه بيشتر آنها به دست تواناني علي(ع) يا با كمك ايشان از بين رفتند. علي(ع) در جنگ احد نيز شماري از سران سپاه قريش را از پا درآوردند و زماني كه جنگ دگرگونه شد و بيم آن ميرفت كه پيامبر كشته شود، علي(ع) با جانبازي و دلاوري خود يورشهاي سپاهيان دشمن را درهم ميشكستند و از جان پيامبر نگهباني ميكردند.
دلاوري علي(ع) در جنگ خندق و كشتن عمرو بن عبدود، پهلوان نامي عرب، بسيار مشهور است. در آن جنگ مردماني از همهي قبيلههاي عرب براي نابودي اسلام و از بين بردن مسلمانان شركت كرده بودند و پيامبر به سفارش سلمان فارسي فرمان دادند تا مسلمانان به گرد شهر مدينه خندق بكنند. با اين همه، عمرو بن عبدود از خندق گذر كرد و هماورد ميطلبيد:"اي مسلمانان ترسو، آن بهشتي كه شما ميپنداريد كه كشته شدگان شما به آنجا ميورند، كجاست؟ آيا مردي پيدا نميشود كه با من پيكار كند و به بهشت برود؟" در اين جا بود كه علي(ع) از جا برخاست و از پيامبر اجازه خواست تا به ميدان برود و با او نبرد كند. اما پيامبر از او خواست كه بنشيند تا شايد ديگري آمادگي خود را اعلام كند. عمر بن عبدود بار ديگر هماورد طلبيد تا سرانجام پيامبر به علي(ع) گفت:"به ميدان برو و به رجزخوانيهاي او پايان بده."
علي(ع) به ميدان رفت و نخست عمربن عبودو را به اسلام دعوت كرد كه او نپذيرفت. آنگاه نبردي آغاز شد كه پيامبر آن را اين گونه توصيف كردهاند:"امروز همهي ايمان در برابر همهي شرك قرار گرفته است." در آن برد نخست عمرو ضربهاي بر سر علي(ع) فرود آوردند كه اندكي سرشان را خراشيد، اما در ضربههاي ديگر با ايستادگي آن حضرت رو به رو شدند. سرانجام علي(ع) ضربهي سهمگيني بر عمرو وارد كردند و او را از پاي درآوردند. پيامبر(ص) پيرامون اهميت ضربهي علي(ع) چنين گفتهاند:"اگر امروز ارزش كار تو با ارزش كار همهي ملت من سنجيده شود، ارزش كار تو بر ارزش كار همهي امت برتري دارد."
پيامبر(ص) در جنگ خيبر، كه براي جلوگيري از يورش يهوديان بنيقريظه به مدينه انجام شد، كار گشودن قلعهي ناعم، يكي از قلعههاي خيبر، را به علي(ع) سپردند و در اين باره چنين گفتند:"فردا پرچم جنگ را به كسي خواهم سپرد كه خدا و پيامبر او را دوست دارند و او خدا و پيامبرش را دوست دارد. كسي كه حملهور ميشود و پيش ميرود و عقبنشيني ندارد." علي(ع) به ميدان رفتند و با مرحب، پهلوان نامي يهود، رو به رو شدند. نخست او را به اسلام دعوت كردند و چون نپذيرفت با دو ضربه آن پهلوان نامي را به خاك افكندند. سپس، دروازهي قلعه را از جا كندند و راه را براي ورود سپاهيان اسلام به قلعه باز كردند.
غدير خم
در سال دهم هجري، پيامبر(ص) براي انجام فريضهي حج رهسپار مكه شدند و اعلام كردند آنان كه آمادگي دارند، با او همراه شوند. مسلمانان زيادي با پيامبر همراه شدند كه شمار آنان را تا 120 هزار نيز نوشتهاند. پس از پايان پذيرفتن مراسم حج، پيامبر همراه ياران خود راه مدينه را در پيش گرفتند و چون به پهنهي بيآبي به نام غدير خم رسيدند، پيك وحي فرود آمد و از پيامبر خواست كه بايستند و آيهي 67 سورهي مائده را از سوي خداوند بر ايشان نازل كرد:" اي پيامبر، آنچه از سيو پروردگار بر تو نازل شده است، به مردم برسان و اگر نرساني، رسالت خود را انجام ندادهاي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند." پيامبر نيز پس از گردآمدن همهي همراهان خود و به جاي آوردن نماز ظهر، بر منبري كه از بار شتران درست شده بود، رفتند و پس از ستايش خداوند چنين فرمودند:
"اي مردم، من بهزودي دعوت حق را اجابت ميكنم و از ميان شما خواهم رفت. من در ميان شما دو يادگار گرانبها به جا ميگذارم، كتاب خدا و اهل بيت من. اين دو يادگار تا روز رستاخيز از هم جدا نميشوند. اي مردم، اين دو امانت گرانمايه را پشت سر مگذاريد. تا زماني كه به آنها متوسل شويد، هرگز گمراه نميشويد."
سپس علي(ع) را نزد خود خواندند و دست او را گرفتند و بالا بردند و با صداي بلند گفتند: "اي مردم، بدانيد هر كه من تا كنون مولاي او بودم، از اين پس علي مولاي اوست. خداوندا دوست بدار آن كه علي را دوست دارد و دشمن بدار آن كه علي را دشمن بدارد. پروردگارا، ياري كن آن كه علي را ياري كند و دشمنان علي را خوار و ذليل گردان." در اين هنگام بود كه فرشتهي وحي بر پامبر نازل شد و آيهي سوم از سورهي مائده را بر ايشان نازل كرد:"امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را براي شما تمام كردم و اسلام را به عنوان يگانه آيين برگزيدم." پس از اين كه پيامبر اين آيه را براي مسلمانان بازگو كردند، آنان گروه گروه به سوي علي(ع) آمدند و به ايشان تبريك گفتند. علامه اميني در جلد اول كتاب ارزشمند الغدير اين رويداد را از زبان 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين از كتابهاي مورد اعتماد اهل سنت گرد آوردهاند.
در سوگ پيامبر
خانهنشيني
خلافت و عدالت
شهادت و رستگاري
منبع:
1. اميني، عبدالحسين. الغدير. ترجمهي اكبر ثبوت. دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم 1372
2. طبري، محمد بن جرير. تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك). ترجمهي ابوالقاسم پاينده. انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352 ، چاپ دوم انتشارات اساطير، 1365
3. دايره المعارف تشيع. انتشارات محبي، چاپ چهارم 1380
4. شهيدي، سيد جعفر. علي از زبان علي. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376
5. سبحاني، جعفر. فروغ ولايت. مؤسسه امام صادق(ع)، 1374
6. ابن ابيالحديد. شرح نهج البلاغه. ترجمهي محمود مهدوي دامغاني. نشر ني، 1367
7. علي بن ابيطالب(ع). نهج البلاغه. به كوشش سيد رضي. ترجمهي عبدالحميد آيتی.
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
