تاپيك جامع معما
مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, شوراي نظارت
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
راستش منم به همين عدد رسيدم
مضرب هاي هفت رو نوشتن از 1 تا 50 بعد اعداد بدست اومده رو به ترتيب بر 2 و 3 و 4 و 5 و 6 تقسيم كردم و ( با تابع MOD
) اون هايي رو كه باقي موندشون يك هست رو استخراج كردم ، سه عدد به دست اومد كه اولين عدد 301 بود يعني همون
43ضربدر 7 كه ميشه 301 - البته من اينو با Excel حل كردم !
غير از اين نميتونه باشه sinos90,
مضرب هاي هفت رو نوشتن از 1 تا 50 بعد اعداد بدست اومده رو به ترتيب بر 2 و 3 و 4 و 5 و 6 تقسيم كردم و ( با تابع MOD
) اون هايي رو كه باقي موندشون يك هست رو استخراج كردم ، سه عدد به دست اومد كه اولين عدد 301 بود يعني همون
43ضربدر 7 كه ميشه 301 - البته من اينو با Excel حل كردم !

غير از اين نميتونه باشه sinos90,
به زودي در اين مكان امضا اضافه خواهد شد .
- پست: 763
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵, ۱۰:۵۲ ب.ظ
- محل اقامت: مشهد
- سپاسهای دریافتی: 196 بار
- تماس:
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
- پست: 763
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵, ۱۰:۵۲ ب.ظ
- محل اقامت: مشهد
- سپاسهای دریافتی: 196 بار
- تماس:
معما5:معماي بابا كوهي
در کنار شهری کوهی قرار داشت که بر بالای آن خانقاهی بود و پیرمردی جهاندیده و خردمند در آن زندگی میکرد که روزها را به مطالعه و تفکر میپرداخت. مردم شهر او را بابا کوهی مینامیدند و میگفتند که او جواب هر سوالی را میداند. حتی بعضی ها او را صاحب "کرامات" هم میدانستند، یعنی معتقد بودند که او از غیب هم خبر دارد!
روزی جوانی تیزهوش، گستاخ و جویای نام خواست او را آزمایش کند. به مردم گفت که من امروز به نزد او میروم و از او سوالی میکنم که او یا نتواند جواب دهد و یا اگر هم جواب دهد جوابش اشتباه باشد. مردم مشتاق شدند بدانند او چه سوالی از پیرمرد خواهد کرد به همین دلیل خواستند که با او همراه شوند.
جوان گنجشکی گرفت و در جیب خود پنهان کرد و با جمعی از مردم به پیش پیرمرد رفت. به پشت در خانقاه که رسید در زد. پیرمرد داشت در را باز میکرد که جوان گنجشک را از جیب در آورد و طوریکه نه مردم متوجه بشوند و نه پیرمرد، آنرا در پشت سر خود پنهان کرد. آنگاه رو به پیرمرد کرد و گفت : مردم در باره ی شما خیلی ادعا میکنند و میگویند که جواب هر سوالی را میدانید و حتی از عالم غیب هم خبر دارید! من امروز میخواهم ثابت کنم که سوالهایی هم هستند که شما جوابهای آنها را نمیدانید یا اگر هم جواب بدهید جواب تان اشتباه باشد. حالا میخواهم یکی از این سوالها را از شما بپرسم. پیرمرد پذیرفت.
جوان گفت : من گنجشکی در پشت سرم دارم. به من بگو آیا گنجشک زنده است یا مرده؟ پیرمرد لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: جوان، سوال شما جواب ندارد. مرد جوان به هوشمندی پیر مرد پی برد و به خردمندی او اعتراف کرد. جلو رفت و دست او را بوسید.
با آنکه پیر مرد از غیب خبر داشت( اینطور فرض کنیم ) بر اساس چه استدلال عقلی جوابی روشن به جوان نداد و جوان هم با همین جواب قانع شد؟
روزی جوانی تیزهوش، گستاخ و جویای نام خواست او را آزمایش کند. به مردم گفت که من امروز به نزد او میروم و از او سوالی میکنم که او یا نتواند جواب دهد و یا اگر هم جواب دهد جوابش اشتباه باشد. مردم مشتاق شدند بدانند او چه سوالی از پیرمرد خواهد کرد به همین دلیل خواستند که با او همراه شوند.
جوان گنجشکی گرفت و در جیب خود پنهان کرد و با جمعی از مردم به پیش پیرمرد رفت. به پشت در خانقاه که رسید در زد. پیرمرد داشت در را باز میکرد که جوان گنجشک را از جیب در آورد و طوریکه نه مردم متوجه بشوند و نه پیرمرد، آنرا در پشت سر خود پنهان کرد. آنگاه رو به پیرمرد کرد و گفت : مردم در باره ی شما خیلی ادعا میکنند و میگویند که جواب هر سوالی را میدانید و حتی از عالم غیب هم خبر دارید! من امروز میخواهم ثابت کنم که سوالهایی هم هستند که شما جوابهای آنها را نمیدانید یا اگر هم جواب بدهید جواب تان اشتباه باشد. حالا میخواهم یکی از این سوالها را از شما بپرسم. پیرمرد پذیرفت.
جوان گفت : من گنجشکی در پشت سرم دارم. به من بگو آیا گنجشک زنده است یا مرده؟ پیرمرد لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: جوان، سوال شما جواب ندارد. مرد جوان به هوشمندی پیر مرد پی برد و به خردمندی او اعتراف کرد. جلو رفت و دست او را بوسید.
با آنکه پیر مرد از غیب خبر داشت( اینطور فرض کنیم ) بر اساس چه استدلال عقلی جوابی روشن به جوان نداد و جوان هم با همین جواب قانع شد؟

-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
مي بينم كه كسي جوابي براي اين معما نداره
من ميگم گنجشك هم مي تونسته زنده باشه هم مرده . اگه پير مرد ميگفت زنده است جوان با يه حركت گنجشك رو ميكشت و ميگفت نه مرده
اگرهم پير مرد ميگفت مرده است . جوون گنجشك زنده رو نشون ميداد
البته شايد درست نباشه اين چيزي بود كه توي لحظه اول به فكرم رسيد!
من ميگم گنجشك هم مي تونسته زنده باشه هم مرده . اگه پير مرد ميگفت زنده است جوان با يه حركت گنجشك رو ميكشت و ميگفت نه مرده
اگرهم پير مرد ميگفت مرده است . جوون گنجشك زنده رو نشون ميداد
البته شايد درست نباشه اين چيزي بود كه توي لحظه اول به فكرم رسيد!
به زودي در اين مكان امضا اضافه خواهد شد .
- پست: 763
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵, ۱۰:۵۲ ب.ظ
- محل اقامت: مشهد
- سپاسهای دریافتی: 196 بار
- تماس:
-
- پست: 807
- تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 66 بار
- تماس:
معماي 6: كشتي و نردبان
با اجازه دوست گل و دوست داشتنيمون آقا sohrab_poet,
يك كشتي بزرگ درون اب لنگر انداخته و يك نردبان طنابي به طول 38/11 متر كه هر 16/27 سانتيمتر يك پله داره از ان طوري اويخته شده است كه هنگام
جزر كامل پله اول هم سطح اب است. هنگام مد كامل كه اب 76/2 متر بالا ميايد چند پله نردبان داخل اب ميرود؟ توجه داشته باشيد كه فاصله كشتي با
بندر گاه 5/1 كيلومتره
يك كشتي بزرگ درون اب لنگر انداخته و يك نردبان طنابي به طول 38/11 متر كه هر 16/27 سانتيمتر يك پله داره از ان طوري اويخته شده است كه هنگام
جزر كامل پله اول هم سطح اب است. هنگام مد كامل كه اب 76/2 متر بالا ميايد چند پله نردبان داخل اب ميرود؟ توجه داشته باشيد كه فاصله كشتي با
بندر گاه 5/1 كيلومتره
به زودي در اين مكان امضا اضافه خواهد شد .
- پست: 763
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵, ۱۰:۵۲ ب.ظ
- محل اقامت: مشهد
- سپاسهای دریافتی: 196 بار
- تماس: