نويسنده و کارگردان: مارک استيون جانسون. موسيقي: کريستوفر يانگ. مدير فيلمبرداري: راسل بويد. تدوين: ريچارد فرانسيس بويد. طراح صحنه: کرک ام. پتروچلي. بازيگران: نيکلاس کيج[جاني بليز/ گوست رايدر]، اوا مندس[روکسان سيمپسون]، وس بنتلي[بلک هارت]، پيتر فاندا[مفيستافلس]، دونال لاگ]مک]، سام اليوت[نگهبان گورستان]. ١١٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا. نام ديگر: Spirited.
جاني بليز به همراه پدرش با نمايش کارهاي خارق العاده توسط موتورسيکلت روزگار مي گذرانند. تا اين که يک روز براي رهايي پدرش از چنگال بيماري مهلکي دست به معامله با مفيستوفلس[شيطان] مي زند. اين معامله ناعادلانه که با مرگ پدر و از دست دادن محبوبش روکسان پايان مي يابد، تمامي زندگي او را تحت تاثير خود قرار مي دهد. مرگ از او گريزان است و انجام نمايش هاي مگ اور هر لحظه بر شهرت او مي افزايد. اما اين شهرت و پول همراه آن نتوانسته براي لحظه اي او را شاد کرده يا عشق روکسان را از خاطر وي پاک کند. سال ها مي گذرد و يک روز جاني بار ديگر با روکسان که اينک گزارشگر تلويزيون شده، رو در رو مي شود. همزمان فرزند مفيستوفلس به نام بلک هارت عصيان مي کند و خواستار فرمانروايي پدر مي شود. مفيستوفلس به جاني پيشنهاد مي کند اگر بلک هارت را شکست دهد، قرارداد را لغو و او را آزاد خواهد کرد. جاني مي پذيرد و براي انجام اين کار شب ها تبديل به شبحي موتورسوار مي شود، چون تصميم دارد اين بار به هر قيمتي شده روکسان را از دست ندهد...
کارگردان: پيتر وبر. فيلمنامه: تامس هريس بر اساس داستاني از خودش. موسيقي: ايلن اشکري، شيگرو اومه باياشي. مدير فيلمبرداري: بن ديويس. تدوين: والريو بونللي، پيترو اسکاليا. طراح صحنه: الن استارسکي. بازيگران: گاسپار اولييل[هانيبال لکتر]، گونگ لي[بانو موراساکي]، رايس ايفانس[گروتاس]، دومينيک وست[بازرس پوپيل]، کوين مک کيد[پتراس کولناس]، ريچارد برک[انريکاس دورتليش]، استيون والترز[ژيگماسميلکو]، ايوان مارويچ[برونياس گرنتز]، شارل ماکوينيون[پل موموند/قصاب]. ١١٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه، انگلستان، آمريکا. نام هاي ديگر: هانيبال ٤، داستان هانيبال لکتر جوان، تغييرات لکتر، هانيبال جوان، هانيبال جوان: پشت نقاب.
سال ١٩٤٤، لتوني. هانيبال و خواهر کوچکش ميشا به شدت به همديگر علاقه دارند. با رسيدن ارتش نازي، پدر و مادر آن دو تصميم به ترک قلعه موروثي و پناه گرفتن در ويلاي جنگي خود مي گيرند. اما نيروهاي نازي و روس همزمان به ويلاي آنها رسيده و بعد از نبردي که به کشته شدن پدر و مادر آنها ختم مي شود، ميشا و هانيبال به چنگ روس ها مي افتند. با درک اين موضوع که آذوقه اي تا فرا رسيدن نيروهاي کمکي روس در کار نيست، سربازان روس ميشا را در برابر چشمان هانيبال کشته و مي خورند. هانيبال تصادفا از چنگ آنها نجات يافته و بعد از جنگ تحت نظر افسران کمونيست در قلعه موروثي خود که به تصرف کمونيست ها در آمده، آموزش مي بيند. اما کابوس قتل خواهر و اروزي انتقام گرفتن از مسببين اين واقعه لحظه اي او را راحت نمي گذارد. يک شب هانيبال بعد از درگيري در مدرسه شبانه روزي مي گريزد و نزد زن عمويش بانو موراساکي پناه مي گيرد. قتل ماهيگيري که به موراساکي اهانت کرده، بازرس پليس را به هانيبال مشکوک مي کند. اما موراساکي که هانيبال را دوست دارد، موجبات خلاصي وي را فراهم مي کند. آن دو بعدها به پاريس مي روند وهانيبال تحصيل در رشته طب را اغاز مي کند. اما هانيبال با يافتن سر نخي از محل زندگي قاتلين خواهرش دست به کار شده و اولين قرباني خويش را باز بدون بر جاي ردپايي شکار مي کند. اما بازرس پليس که کم و بيش به نقش هانيبال در وقوع قتل ها ايمان دارد، دست از تعقيب وي برنمي دارد. هانيبال نيز براي کشتن يکي ديگر از قربانيانش به شوروي رفته و بعد از حذف يکي ديگر از قاتلان به پاريس بازمي گردد. اما غافل از اين که رقبا نيز به وجود او پي برده اند و با دزديدن بانو موراساکي قصد دارند به وي دست يافته و براي هميشه از آتش انتقام وي رهايي يابند....
کارگردان: ادگار رايت. فيلمنامه: سايمون پگ، ادگار رايت. موسيقي: ديويد آرنولد. مدير فيلمبرداري:جس هال. تدوين: کريس ديکنز. طراح صحنه: مارکوس راولند. بازيگران: سايمون پگ[گروهبان نيکلاس انجل]، نيک فراست[پاسبان دني باترمن]، جيم برادبنت[سربازرس فرانک باترمن]، تيموتي دالتون[سايمون اسکينر]، اليويا کولمن[پاسبان دوريس تاچر]، استوارت ويلسون[دکتر رابين هچر]، ادوارد وودوارد[تام ويور]، بيل وايت لا[جويس کوپر]، پل فريمن[کشيش فيليپ شوتر]. ١٢١ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آنگلستان. نام ديگر: پليس خشمگين Raging Fuzz.
نيکلاس انجل بهترين پليس لندن با سابقه اي درخشان در دستگيري مجرمين ريز و درشت به خاطر سخت گيري هاي فراوان خود، از سوي مافوق هايش به شهرک سوت و کور سندفورد منتقل مي شود. استعداد و نيروي انجل در اين شهر، که به نظر مي رسد هيچ نوع خلافي در آن صورت نمي کيرد، در حال تباهي است. در مرکز پليس سندفورد همکاري خيال باف به نام دني باترمن-پسر سرپرست پليس سندفورد، سر بازرس فرانک باترمن- را به او تحميل مي کنند. دني عاشق فيلم هاي اکشن پليسي است، اما در اين دهکده ساکت هرگز مجال تجربه اتفاق هاي اين گونه فيلم ها را در واقعيت نيافته است. اما نيکلاس انجل که پي برده، در پشت ظاهر آرام اين شهر جنايت هايي فجيع در شرف رخ دادن است، خيلي زود فرصت مناسبي براي يک زد و خورد حسابي را براي خود و همکار تازه اش فراهم مي کند. غافل از اين که سر نخ تمامي اين اتفاقات در دستان رئيس پليس و صد البته همه بزرگان شهر قرار دارد...
عطر: داستان يک قاتل Perfume: The Story of a Murderer
کارگردان: تام تيکوير. فيلمنامه: اندرو بيرکين، برنارد آيشينگر، تام تيکوير بر اساس داستاني از پاتريک ساسکيند. موسيقي: رينهولد هايل، جاني کليمک، تام تايگوير. مدير فيلمبرداري: فرانک گرايبه. تدوين: الکساندر برنر. طراح صحنه: اولي هانيش. بازيگران: بن وايشاو[ژان باتيست گرونويي]، داستين هافمن[جوزپه بالديني]، آلن ريکمن[ريشيس]، ريچل هرد-وود[لورا]، جان هرت[راوي]. ١٤٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ آلمان، فرانسه، اسپانيا. نامزد پنج جايزه از آکادمي فيلم هاي علمي تخيلي-ترسناک و فانتزي، برنده جايزه بمبي، برنده جايزه بهترين کارگرداني و بهترين طراحي صحنه از جشنواره باواريا، نامزد جايزه بزرگ جشنواره فلاندر، نامزد هشت جايزه از مراسم فيلم آلماني.
ژان باتيست گرونويي که در ميان گنداب هاي پاريس قرن هيجدهم به دنيا آمده، شامه اي بسيار تيز و غير عادي دارد. او دنيا و هر چه در آن است را از طريق شامه خود مي شناسد. او که بلافاصله پس از تولد مادر خود را از دست داده، در کنار کودکان سر راهي بزرگ شده و در نوجواني به دباغي خشن فروخته مي شود. آشنايي ژان باتيست با دختري زيبا و کشتن وي باعث مي شود تا وي براي يادگيري فون حفظ بو خود را به عطرسازي مشهور به نام بالديني نزديک کند. بالديني او را از دباغ مي خرد، چون به شامه وي براي ساخت عطرهاي تازه نياز دارد. اما بعد از مدتي کوتاه که براي بالديني موفقيت دوباره و پول به همراه دارد، ژان باتيست از يافتن آن چه که به دنبالش بوده نا اميد شده و بالديني را ترک مي کند. بالديني نيز مانند زني که او را بزرگ کرده و دباغ خشن، بعد از رفتن ژان باتيست بر اثر سانحه اي مي ميرد. ژان باتيست که براي حفظ بوهاي مورد نظرش حاضر به انجام هر کاري، حتي جنايت است، پس از استخدام در کارگاه گلاب گيري راهي براي حفظ بوي خوش بدن زنان يافتهو شروع به شکار زن ها و استخراج رايحه خوش تن آنان مي کند. به نظر مي رسد آشنايي تصادفي وي با دختر رييسش آتش عشق را نزد وي روشن کرده باشد، اما در حقيقت اين دختر زيبا آخرين شکار او و سخت ترين آنهاست چون پدر ثروتمند و متنفذش قصد دارد تا به هر طريقي که شده، او را از دسترس قاتل سريالي ناشناس دور نگاه دارد. از طرف ديگر، ژان باتيست که دريافته دليل ناديده گرفتن وي از سوي همه مردم فقدان بو است، قصد دارد تا بعد از دوازدهمين و آخرين شکار خود، عطر ابداعي اش را وسيله دوست داشته شدن خود توسط ديگران کند...
نويسنده و کارگردان: جو کارناهان. موسيقي: کلينت منسل. مدير فيلمبرداري: مائورو فيوره. تدوين: رابرت فريزن. طراح صحنه: مارتين ويست. بازيگران: بن افلک[جک دوپره]، اندي گارسيا[استنلي لاک]، آليشا کيز[جورجيا اسکايز]، ري ليوتا[دانلد کاروترز]، جرمي پايون[بادي ايزرائيل/آس]، رايان رينولدز[ريچارد مسنر]، پيتر برگ[پيت ديکس]، جوزف راسکين[پريمو اسپاراتزا]. ١٠٩ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ انگلستان، آمريکا، فرانسه. برنده مدال برنز بهترين تيتراژ ابتدا و انتهاي فيلم از جشنواره نيويورک.
ريچارد مسنر مامور FBI در صدد به دام انداختن کمديني لاس وگاسي به نام بادي ايزرائيل مهروف به تک خال است که روابطي نزديک با مافيايي ها دارد و مي تواند به عنوان شاهدي در جهت از هم پاشاندن اين سيستم تبهکارانه به کار گرفته شود. اما سرکرده رو به موت مافيا قراردادي يک ميليون دلاري براي قتل بادي منعقد مي کند. در پوشش اين قرارداد فوجي از آدم کش هاي حرفه اي به راه مي افتند تا بادي ايزرائيل را از ميان بردارند. مسنر و مافوق هايش از بادي مي خواهند تا خود را هر چه زودتر در اختيارشان گذاشته و در برنامه حفاظت از شهود قرار بگيرد. اما بادي مي خواهد قبل از تغيير نام و هويت اش يک بار ديگر روي صحنه حاضر شده و شاه نقش خود را بازي کند. اين اتفاق فرصتي طلايي در اختيار آدم کش هاي اجير شده مافيا قرار مي دهد و تمام تلاش هاي مسنر و همکارش کاروترز در جهت حفاظت از جان او را دچار مخاطره مي کند. در پايان بادي از حمام خوني که به راه افتاده، نجات مي يابد اما مسنر که بعد از رويارويي با مافوقش استنلي لاک به ماجراهايپشت پرده عمليات نابودي مافيا پي برده و مرگ کارتروز را بي فايده مي داند با قطع دستگاه هاي بيمارستاني بادي و مهره اصلي مافيا-اسپارتزا- را از ميان مي برد.
کارگردان: گيورگي پالفي. فيلمنامه: گيورگي پالفي، سوفيا روتکاي بر اساس قصه هاي کوتاهي از لايوش پارتي ناگي. موسيقي: آمون توبين. مدير فيلمبرداري: گرگلي پوهارنوک. تدوين: ريکا لمهنيي. طراح صحنه: آدريان آژتالوس. بازيگران: کسابا چنه[موروسگواني]، گرگلي تروسکاني[بالاتوني کالمان]، پيروشکا مولنار[هادناگني]، آدل استانچل[آزيل گيزي]، مارک بيشوف[بالاتوني لايوشکا]، گابور ماته[اورگ بالاتونيکالمان]، زولتان کوپاني[ميشلني بلا]، گزا هگدوس[دکتر آندور]. ٩١ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ مجارستان، اطريش، فرانسه. نامزد جايزه بزرگ و برنده جايزه دن کيشوت از جشنواره کاتباس/سينماي جوان اروپاي شرقي، برنده جايزه تماشاگران و بهترين فيلم از جشنواره فانتاسپورتو، برنده جايزه منتقدان، بهترني بازيگر نقش مکمل/چنه، بهترين بازيگز زن نقش مکمل/آدل استانچلو جايزه بزرگ از هفته فيلم مجار، برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره ترانسيلوانيا.
سه قصه. سه دوره. سه مرد. پدربزرگ، پدر و نوه. اولي آدمي معمولي، دومي ورزشکار[از نوع خاص آن] و سومي استاد تاکسيدرمي. خواسته اولين شان عشق، دومي موفقيت و سومي جاودانگي.
پدربزرگ با خيالات خود زندگي مي کند و هيچ چيز قادر به جلوگيري از خيالبافي او نيست.پدر قصد دارد تا در رشته خوردن شيريني مقام اول را به دست آورد و با زني به نام سوفيا ازدواج کند. کسي که روابطي با رقيب او دارد. و پسر که با حيوانات سروکار دارد و تصميم دارد کاري را به انجام برساند که هيچ کس تصورش را هم به معز خود راه نداده: جاوادنگي از راه تاکسيدرمي کردن خود...
کارگردان: رها اردم. فيلمنامه: نيلوفر گون گورموش، رها اردم. مدير فيلمبرداري: فلورنت هري. تدوين: ناتالي له گاي، رها اردم. طراح صحنه: مهتاپ ئون کانيبلي. بازيگران: علي دوشن کالکار[علي]، ايشيل يوجه سوي[نريمان]، کوکسال انگور[راسيح]، شناي گورلر[ايپک]، آرزو بازمان[اوميت]، تورگاي آيدين[کتن]، آي دوغان اوفلو[آيتکين]، بولنت امين يارار[قصاب]، اوزان اويگون[چتين]، اسرا بزان بيلگين[سلوي]. ١٢٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٤-٢٠٠٦ ترکيه. برنده جايزه فيپرشي از جشنواره فيلم استانبول، برنده جايزه بهترين کارگرداني، جايزه اونات کوتلار براي بهترين فيلمنامه، هترين بازيگر زن نقش مکمل/يوجه سوي، بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/انگور، بازيگر خوش آتيه/اوزان اويگون از جشنواره فيلم آنکارا، بهترين بازيگر مرد/علي دوشن کالکار از جشنواره ترک/آلمان نورنبرگ، برنده جايزه هيئت داوران، بهترين فيلمنامه، بهترين بازيگر زن نقش مکمل/يوجه سوي از جشنواره پيله طلايي، برنده جايزه ويژه، بهترين فيلمنامه، بهترين طراحي صحنه، طراحي لباس و تدوين از جشنواره آنتاليا.
علي راننده تاکسي بر اثر ضربه اي که بر سرش خورده، حافظه خود را از دست داده و قادر با ياد آوري خيلي چيزها نيست. از جمله پدرش که بعد از مرگ مادر او را با دقت بزرگ کرده است. همزمان با حادثه اي که براي علي افتاده، يک طلافروشي سرقت شده و تاکسي علي نيز در ان حوالي بوده، همين مسئله زمينه ساز شگ پليس و همسايگان و دوستان علي به وي شده است. علي رفتاري کم و بيش کودکانه يافته، و همه ساکنان مجتمع مسکوني شان مي کوشند تا وي حافظه اش را باز يابد. اما همگي اين آدم ها نيز به نوبه خود دچار معضلاتي هستند. ايپک از سوي دوست پسرش در حالي که آبستن است، ترک شده و پسر خانم نريمان که عشقي بر زبان نيامده نسبت به او دارد، خواهان ازدواج با او نگه داشتن فرزند وي است. از طرفي ايپک براي تنها نبودن هم اتاقي مونث و زيبايي به اسم اوميت را قبول کرده، که خيلي زود مورد توجه علي قرار مي گيرد. خانم نريمان نيز دچار آلرژي است و قصاب محل مشکل را در وجود سگ محبوب وي مي داند. اما خانم نريمان حاضر به جدايي از سگ دست آموز چندين و چند ساله اش نيست و همه اين آدم ها، خيلي زود با انگشتري ايپک که براي فروش آن را نزد طلافروش به امانت گذاشته، به گونه اي ناخواسته مرتبط مي شوند...
نویسنده، طراح صحنه و لباس و کارگردان: شاپور قریب
تهیه کننده: بهرام محمدی پور
مدیر تصویربرداری: سیدمحمد روضاتی
تدوین: سمیرا غلامزاده
موسیقی: مهرداد جنابی
طراح چهره پردازی: علیرضا چوپان
صدابردار: حسین حجازی
صداگذاری و میکس: حسین احمدی
عکس: لیلا غفاری
بازیگران: اکبر عبدی، کبری فرخی، داریوش اسدزاده، رضا عماد، علی حسینی، حامد زیدی، ارسلان کامیاب راد، علی منصوری، میلاد مهدوی، شهلا امیری،
خلاصه داستان:
داستان فیلم درباره بچه شیطان و تنبلی است که عاشق فوتبال است. او خانواده فقیری دارد م مدام کفشش را پاره می کند. مادر او بر سر این موضوع و هزینه ای که باید صرف تعمیر کفش شود با پسرش دعوا دارد. یک روز همکلاسی این پسر با کفش های تازه که صدای جیرجیرک می دهد به کلاس می آید. پسر تنبل که مجذوب این کفش شده، قیمتی را که همکلاسش برای کفش می گوید را باور نمی کند. از این رو با پسر شرط می بندد اگر قیمت کفش آنی نباشد که پسر می گوید بازنده از مغازه تا در خانه، طرف مقابل را کولی بدهد. تلاش پسر برای بدست آوردن کفش و صاحب کفش شدن او سر آغاز ماجراهایی است.
نويسنده و کارگردان: لوري کولير. موسيقي: جک لايوسي. مدير فيلمبرداري: راسل لي فاين. تدوين: کرتيس کلايتن، جو لاندوئر. طراح صحنه: استيون بئاتريس. بازيگران: مگي جايلنهال[شري سوانسون]، براد ويليام هنکه[بابي سوانسون]، سام باتومز[باب سوانسون]، کيت برتون[مارشيا]، جيانکارلو اسپوزيتو[هرناندز]، رايان سيمپکينز[الکسيس پارکز]، بريجيت بارکان[لين سوانسون]، دني ترخو[دين واکر]. ٩٦ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ آمريکا. نام هاي ديگر: Shall Not Want، Some Kind of Heaven. نامزد جايزخ گلدن گلاب بهترين بازيگر زن، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره گاتام، برنده جازه بهترين بازگر زن و گوي کريستال براي لوري کولير از جشنواره کارلووي واري، نامزد جايزه بهترين بازيگر از جشنواره ساتلايت، برنده جايزه بهترين بازيگر زن و نشان اسب برنز از جشنواره استکهلم، نامزد جايزه داوران جشنواره سندنس.
شري سوانسون که از ١٦ تا ٢٢ سالگي معتاد به هروئين بوده، بعد از سرقتي نافرجام دستگير و به مدت سه سال زنداني شده است. حال پس از آزادي مشروط قصد دارد تا ضمن دوري از مواد مخدر بار ديگر دخترش الکسيس را که در غياب وي توسط برادرش بابي و همسر وي لين نگهداري شده، به خود علاقمند کند. براي اين کار ابتدا بايد شغلي به دست آورد و از اين راه مسئوليت پذيري اش را در برابر خود و فرزندش به خانواده و افسر مراقب اش ثابت کند. اما اين کار به دليل دلبستگي لين به الکسيس و مشکلات ديگري که سر راه شري قرار مي گيرد، چندان ساده نيست. حتي آشنايي اش با دين واکر نيز نمي تواند از بازگشت وي به سوي مواد جلوگيري کند و همين اتفاق سبب مي شود تا افسر مراقب وي به سراغ اش آمده و از وي بخواهد به زندان بازگردد و يا براي هميشه ترک اعتياد کند.