
سينما - نيما سيروس كبيري:
بسياري از آثار سينمايي جذابيت، زيبايي و يا حتي شهرت خود را از حضور بازيگراني باهوش و توانمند كسب كردهاند بهطوري كه گاهي بدون آنان فيلمنامهها نگاشته نميشوند و فيلمها نيز روي پرده نميروند.
كارگردانان روي كار برخي از آنها حساسيت و تاكيد ويژهاي دارند و جزئيات شخصيتهاي داستان خود را در نوع نگاه و كاراكتر دروني آنان ميجويند.
اما اين امر در مورد برخي از فيلمسازان كمتر به چشم ميآيد و گاه حتي اين جمله تكراري نيز شنيده ميشود كه «فلاني از سنگ هم بازي ميگيرد». صرفنظر از اينكه چنين جملهاي كار بازيگري را خدشهدار ميكند يا خير ميخواهيم بررسي كنيم كه آيا حاتميكيا چنين توانمندي دارد يا خير؟!
در فيلم «روبان قرمز» با اينكه به نظر ميآيد همه بار جذابيت فيلم روي دوش سه بازيگر آن سنگيني ميكند، حاتميكيا نيز از يك موجود كمتحرك و بيحس و حال بازي ميگيرد كه دستكمي از سنگ ندارد.
بهواقع او بازيگر چهارم است كه حتي در برابر پرويز پرستويي نيز قرار ميگيرد تا ديالوگهايش را بشنود.
آن موجود همان لاكپشتي است كه از ابتدا تا انتهاي فيلم حضور دارد و در سكانس آغازين چيزي نمانده كه سرش زير چرخ ماشين له شود اما در همان لحظه ماشين ميايستد و لاكپشت به حركت خود ادامه ميدهد.
معلوم نيست اين صحنه در چند برداشت گرفته شده است اما تاثير آن بيشك هيچ ارتباطي به هنر بازيگري لاكپشت ندارد!
در اين فيلم دو بازي فوقالعاده از پرويز پرستويي و رضا كيانيان ميبينيم كه توانمنديهاي خود را به عنوان بهترين بازيگران سينماي ايران به رخ ميكشند.
دو شخصيت متضاد كه با اضافه شدن يك زن- با نقشآفريني آزيتا حاجيان- به ماجرا درگيري و نزاع ميان اين دو شدت ميگيرد.
داوود و جمعه هر دو زخم خورده جنگ و جدا افتاده از جريان زندگياند اما هركدام به شيوهاي متفاوت با اين وضع روبهرو ميشوند.
داوود عصبي و خشمگين است؛ يك سرباز ما بعد جنگ واقعي با هيئتي كاملاً باورپذير كه بازي ويژه پرويز پرستويي در ارائه تصوير اغراقآميز اين شخصيت كامل و بينقص است.
نقطه مقابل او را رضا كيانيان ترسيم ميكند؛ با همان لحن بيان شناور و بينظير كه ديالوگها و جملات در آن ماهيت ديگري مييابند. شخصيت جمعه اگرچه منطقي و آرام به نظر ميرسد اما به خاطر رنج و عذابي كه در گذشته متحمل شده روانپريشيهاي پنهان خود را نيز گاهي بروز ميدهد و همين موضوع ارزش ايفاي نقش كيانيان را دوچندان ميكند.
براي تأكيد مجدد بر اهميت كارگرداني منحصر به فرد حاتميكيا ميتوان جريانساز و زيباي «از كرخه تا راين» را هم در نظر گرفت كه علي دهكردي نقش اول فيلم را بازي كرد و آن شخصيت مجروح شيميايي به مهمترين كار او و در كارنامه نهچندان مطرح و تاثيرگذار بازيگرياش بدل شد.
حتي ميتوان گفت كه نام او تنها بهخاطر بازي در اين فيلم در اذهان علاقهمندان سينما باقي مانده است وگرنه نوع ايفاي نقش وي در ساير فيلمهايش هرگز آن اندازه چشمگير و قابل توجه نبوده است كه مخاطب را به پيگيري مدام كارهايش علاقهمند كند.
بازي به ياد ماندني هما روستا در نقش خواهر آن مجروح و چند نقش حاشيهاي داستان نيز گيرايي و استحكام لازم براي ماندگار شدن اين اثر سينمايي را داشته است، اما باز هم سايه سنگين نام فيلم و صاحب اثر بر سر اين مجموعه احساس ميشود.
در فيلم «برج مينو» نيز ميتوان شكلي از توازن را ميان كارگردان فيلم ديد كه البته اين توازن تنها در طرح و اجراي ضعيف اثر ديده ميشود.
اين فيلم در قياس با ساير آثار حاتميكيا اثري بهشدت معمولي و ساده است و به تبع آن بازي بازيگران فيلم يعني علي مصفا، نيكي كريمي و محمدرضا شريفينيا نيز همان اندازه معمولي و سطحي به نظر ميرسد.
كار نهچندان باورپذير شريفينيا در طرح و ترسيم شخصيت منصور پيش از زمينه و سابقه شهرت «وليد سريال امام علي(ع)» و مدتها قبل از جا افتادن وي در نقشهايي با مختصات رياكارانه و دغلباز است.
نيكي كريمي نيز چندان ميل و اشتياق حضور در آن دكل را طبيعي جلوه نميدهد. تنها شايد بتوان بازي علي مصفا را كمي از كار دو بازيگر اصلي ديگر متمايز كرد.
ارائه شخصيتي كه به مرور زمان از جنگ فاصله گرفته و طبعاً بازگشت به جزيره مينو و زنده شدن خاطرات تلخ گذشته را برنميتابد.
اما در نهايت همه چيز خلاف ميلش پيش ميرود و شرايط او را دوباره براي ماندن قانع ميسازد. كار هماهنگ و يكنواخت از كارگردان و مجموعه بازيگران در فيلم «آژانس شيشهاي» به نقطه كمال خود ميرسد.
اثري كه از بسياري جهات ميتواند بهترين فيلم كارنامه هنري حاتميكيا لقب بگيرد، چه از اينجا به بعد است كه مهر يك ديدگاه مؤلف بر كارهاي او به نحوي عيان و آشكار ديده ميشود.
حاج كاظم پرويز پرستويي تا ابد همراه او خواهد ماند و هر بار كه او در فيلمي از حاتميكيا بازي كند خيلي ساده ميتوان رد پاي اين شخصيت آشنا و اسطورهوار را در بازي او مشاهده كرد.
صحنههاي خشم، درگيري، گلايه و حتي سخنراني وي در عين محدوديت فضا و لوكيشن، همگي استثنايي و مثالزدنياند.
در كنار او بازي روان و قابل قبول حبيب رضايي در نقش عباس كه درد و گشادهرويي را به نحوي مطلوب با يكديگر ميآميزد نيز ديده ميشود.
رضا كيانيان در نقش سلحشور همان لحن و بيان خاص را اينبار از موضع قدرت و با تحكم بيشتري ارائه ميكند و به اين جمع رشكبرانگيز بايد انبوهي از بازيگران حاشيهاي مستعد و توانمند را در قالب همان گروگانها يا شاهدان واقعه اضافه نمود تا كار ابراهيم حاتميكيا نيز همچون يك نويسنده رمان موفق پشت كلمات و شخصيتپردازيها مخفي شود.
اين در حالي است كه ميدانيم آرمان فعاليت يك هنرمند استغراق و حل شدن در ماهيت اثر است. همانگونه كه بازيگران «آژانس شيشهاي» نيز از پس چنين كاري برآمدهاند.
اما آنچه كه تا به اينجا مطرح شده بدون اشاره به بازي علي نصيريان در فيلم «بوي پيراهن يوسف» كاملاً ناقص به نظر ميرسد.
شخصيت منتظر دايي غفور با آن اميدواري غريب و تكاندهندهاش و با آن صبوري و ايمان بيبديل بهگونهاي بر پرده سينما جان مييابد كه گويي حضور فيزيكي اين بازيگر كهنهكار تئاتر، تلويزيون و سينما اصلاً احساس نميشود.
در «بوي پيراهن يوسف» علي نصيريان به تمامي دايي غفور است، بيهيچ كم و كاست و يا مبالغهاي.
او دقيقاً همان استعاره يعقوب(ع) در زمان ماست و اين قطعاً منطبق با ذهنيتي است كه كارگردان مدنظر دارد.
كار ساير بازيگران همه به نوعي تحتالشعاع نمايش درخشان علي نصيريان قرار ميگيرد، آنقدر كه حتي تلاش خوب نيكي كريمي نيز در اين معادله چندان ديده نميشود اما همان فصل حركت ماشين در تونل و همراهي حركات سر كريمي با حركت پاندولوار پلاك و همچنين آن فرياد توأم با اشك و حسرت، براي تأييد بازي مؤثر و قوي او كفايت ميكند.
ضمناً بايد اين را هم اضافه نمود كه خود حاتميكيا هم يك حضور افتخاري در فيلم دارد كه با همان تكواكنش عصبي خود ثابت ميكند كه حتي بازيگر قابلي نيز هست.
«بوي پيراهن يوسف» يك حضور چند ثانيهاي از بازيگري دارد كه اين روزها در سريالي پربيننده از شبكه سه نقشي بسيار مهم و اثرگذار را ايفا ميكند (اشاره به حسن پورشيرازي) كارگرداني در آثار حاتميكيا معمولاً همراه با نوعي جسارت و شهامت در طرح موضوعات و مضامين است.
فيلم پر سر و صداي «موج مرده» هم يكي از همين آثار است كه باز هم به يمن حضور بازيگر محبوب حاتميكيا يعني پرويز پرستويي آرمانهاي يك سردار مبارز و معتقد را به بهترين و جسورانهترين شكل ممكن مطرح ميسازد.
پرداخت نقش همسر وي با بازي آزيتا حاجيان چندان قوي نبوده كه بتوان بازي او را بررسي نمود اما بايد اعتراف كرد كه شگفتي فيلم همان دختر بومي ياغي و پرهياهو است كه نقش آن را زندهياد پوپك گلدره ايفا نموده؛ نقشي بهيادماندني و ماندگار كه او را تا هميشه در قاب سينما و اذهان علاقهمندان حي و حاضر نگه ميدارد.
فيلم از حضور نسبتاً مؤثر دو بازيگر ديگر نيز برخوردار است. كامبيز كاشفي، ديگر جوان ياغي فيلم و همچنين قاسم زارع كه در سه فيلم حاتميكيا ايفاي نقش نموده و در «موج مرده» نيز بازي هميشگي خود را ارائه ميدهد.
در مجموع اما بازيهاي درخشان فيلم به پرويزي پرستويي و پوپك گلدره اختصاص مييابد كه تماشاگر در سكانسي از فيلم رويارويي ديدني و جذابي را نيز از اين دو بازيگر ميبيند.
با فيلم «ارتفاع پست» بازيگر جديدي به فهرست انتخابهاي حاتميكيا اضافه ميشود. حميد فرخنژاد بازيگر مطمئن و توانمندي است كه همان محدوديت فضاي پرويز پرستويي در «آژانس شيشهاي» را در لوكيشن يك هواپيماي كوچك تجربه ميكند و شخصيتي را ترسيم ميكند كه يك مابهازاي عيني در واقعيت هم داشته است.
ماجراي «ارتفاع پست» البته با تغييراتي چند از داستاني واقعي برداشت شده و به همين خاطر حساسيت كار بازيگر نيز كمي بيشتر ميشود. اما با اين همه فرخنژاد براي ارائه آنچه كه لازم است هيچ چيز كم نميگذارد.
بازي اكثر بازيگران تاثيرگذار و قابل قبول است بهويژه گوهر خيرانديش كه مثل هميشه از پس نقشهاي اينچنيني بهخوبي برآمده است.
ليلا حاتمي نيز در نمايش اضطراب و نگراني شخصيت نرگس نهايت توان خود را بهكار گرفته و در سكانسي كه اسلحه را روي سر خود قرار ميدهد نيز حس عميق آميخته از خشم و دلهره را به تصوير ميكشد.
چنين آثاري جدا از مشكلاتي كه براي كارگردان به همراه دارد كار بازيگران را نيز بسيار سخت ميكند. اما خوشبختانه فيلم آن هيجان و دلهرهاي كه لازمه فيلمهايي با مضمون هواپيماربايي و گروگانگيري است را بهخوبي پيش ميبرد و در هيچ بخشي از فيلم افت محسوسي ديده نميشود.
آخرين فيلم حاتميكيا «به نام پدر» اثري در تداوم طرح ديدگاهها و آرمانهاي كارگرداني است كه بازيگر مناسب ذهنيات خود را مدتهاست يافته است.
پرويز پرستويي اينبار با جان دادن به شخصيتي آرام و زخم خورده از مشكلات روزمره هدف ديگري را دنبال ميكند.
هدفي فراتر از آرمانخواهي حاج كاظم، عدم انعطاف سردار راشد و يا خشم بيسرانجام داوود در «روبان قرمز».
آن سكانسي كه او سوار بر آن موتور قراضه با پيشاني زخمي و چشماني آكنده از غم، اتومبيل خاور را به عنوان نماد مصائب عظيمش در پشت سر دارد، همه ابعاد شخصيت پدر را در كمترين زمان ممكن به تصور ميكشد.
پرستويي بازيگري است كه گاه حتي با يك نگاه عميق نيز ميتواند خواسته كارگردان را برآورده كند. در ادامه فيلم مهتاب نصيرپور نيز عيار سوابق ارزنده خويش در عرصه بازيگري را به نمايش ميگذارد و تعادل حضور پدر و مادر نگران در كنار فرزند زخمي را برقرار ميسازد.
بازي گلشيفته فراهاني چندان دلچسب و رضايتبخش از آب درنيامده اما كيفيت كار كامبيز ديرباز را كمي بهتر ميشود ارزيابي كرد.
در پايان بررسي مجموعه بازيگري آثار حاتميكيا ميشود اينطور نتيجه گرفت كه نوعي توازن و تعادل نسبي برقرار است؛ يعني نه او وامدار كار بازيگران خويش است و نه بازيگران وامدار او. حتي اگر او بتواند از لاكپشت هم بازي بگيرد!...