ايران قدرت منطقه‌اي؛ فارسي زبان منطقه‌اي

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 495
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵, ۷:۴۹ ب.ظ
محل اقامت: tabriz.khiabane shamse tabrizi
سپاس‌های ارسالی: 10 بار
سپاس‌های دریافتی: 96 بار
تماس:

ايران قدرت منطقه‌اي؛ فارسي زبان منطقه‌اي

پست توسط padshah »

اين مطالب بخشي از كتاب جديد دكتر محسن رضايي هستند كه فكر ميكنم خوندنشون خالي از لطف نيست
مقدمه:
در ايران به عنوان كشوري كه به خاطر موقعيت ژئواستراتژيك، ژئوپلتيك و ژئوكالچر، كشوري بين‌المللي خوانده مي‌شود، تا عصر مياني پهلوي دوم توجه اندكي به منطقه‌گرايي وجود داشت. تجربه ايران در اين زمينه به تأثيرگذاري فكري، صدور تفكر مبارزه با استعمارگرايي نوين و بازگشت به اسلام به عنوان هويت واقعي كشورهاي تازه‌استقلال‌يافته عربي و كشورهاي استقلال‌يافته اسلامي خلاصه مي‌شد كه به ترتيب در عصر مشروطه، در جريان ملي شدن نفت و نهضت 15 خرداد صورت گرفت. خروجي هاي سياست هاي مذكور در منطقه، ايجاد الگوهاي فكري، ملي و اسلامي در سطح منطقه‌ اي بود كه عمدتا كشورهاي اسلامي ناميده مي‌ شدند. هدف اساسي اين بود كه ايران به عنوان يك الگوي نمونه اي موفق، در سطح منطقه معرفي شود. تنها در عصر پهلوي اول بود كه ايران به جاي الگو قرار گرفتن در سطح منطقه، سعي كرد از تركيه به عنوان مدل استفاده كند و به جاي تأثيرگذاري منطقه‌ اي، بيشتر نقش يك كشور تأثيرپذير را ايفا مي‌كرد؛ در اين مدل، الگوي پهلوي اول، آتاتورك بود

ايران قدرت منطقه‌اي؛ فارسي زبان منطقه‌اي


1- تفكر منطقه‌گرايي پيش از انقلاب اسلامي
ايران به عنوان كشوري كه به خاطر موقعيت ژئواستراتژيك، ژئوپلتيك و ژئوكالچر، كشوري بين‌المللي خوانده مي‌شود، تا عصر مياني پهلوي دوم، توجه اندكي به منطقه‌گرايي وجود داشت. تجربه ايران در اين زمينه به تأثيرگذاري فكري، صدور تفكر مبارزه با استعمارگرايي نوين و بازگشت به اسلام به عنوان هويت واقعي كشورهاي تازه‌استقلال‌يافته عربي و كشورهاي استقلال‌يافته اسلامي خلاصه مي‌شد كه به ترتيب در عصر مشروطه، در جريان ملي شدن نفت و نهضت 15 خرداد صورت گرفت.
خروجي هاي سياست هاي مذكور در منطقه، ايجاد الگوهاي فكري، ملي و اسلامي در سطح منطقه‌ اي بود كه عمدتا كشورهاي اسلامي ناميده مي‌ شدند. هدف اساسي اين بود كه ايران به عنوان يك الگوي نمونه اي موفق، در سطح منطقه معرفي شود. تنها در عصر پهلوي اول بود كه ايران به جاي الگو قرار گرفتن در سطح منطقه، سعي كرد از تركيه به عنوان مدل استفاده كند و به جاي تأثيرگذاري منطقه‌ اي، بيشتر نقش يك كشور تأثيرپذير را ايفا مي‌كرد؛ در اين مدل، الگوي پهلوي اول، آتاتورك بود.

2ـ ايران و رهيافت‌هاي فكري منطقه‌‌گرايي
به اين ترتيب، ايران طي سده اخير، چهار نوع رويكرد را از نظر فكري تجربه كرد:

1. الگو بودن از راه ايجاد دولت مدرن، مبتني بر قانون اساسي، مدنيت و دمكراسي.

2. ملي‌نگري و گرايشات ايران‌گرايانه.

3. نگرش جهان نگري اسلامي .

4. ائتلاف با غرب براي تبديل شدن به هژموني نظامي منطقه‌اي.


دو الگوي اول، تا ظهور انقلاب اسلامي تجويز و به كار گرفته شد و الگوي سوم كه از سوي حضرت امام خميني (ره) در جريان نهضت 15 خرداد 1342، معرفي شد، تا ظهور انقلاب، امكان بسط تئوريك و اجرايي نيافت.
در الگوي اول، دغدغه نخبگان فكري و اجرايي، ايجاد يك ايران الگوی اثربخش در عرصه منطقه‌اي و بين‌المللي بود. شعارهاي قانون اساسي، دمكراسي و مدنيت از سوي حاملان فكري اين الگو مطرح مي‌شد. با كوتاه شدن ماه عسل اين دوره و با ظهور كودتاي رضاخان، ايران به تقليد از الگوي تركيه پرداخت. همچنين، بيش از آن‌كه خود را تأثيرگذار نشان دهد، خود را به عنوان كشوري تأثيرپذير نشان داد و سرانجام در چهارچوب پيمان منطقه‌اي بغداد، در جبهه غرب قرار گرفت.
در عصر ملي شدن صنعت نفت، ايران به سوي الگوي ناسيوناليستي و مبارزه ضداستعماري روي آورد. اين كشور با تركيب عنصر مذهب و ملي‌گرايي به عنوان الگويي براي مبارزه با انگلستان در مورد ملي شدن صنعت نفت درآمد. «مصر ناصر» كشوري بود كه از الگوي ايران پيروي كرد.
ايران، كانون جهان اسلام و به طور كل جهان نگري اسلامي، سومين الگويي بود كه مطرح شد، ولي همچنان‌كه گفتيم فقط به صورت تئوريك مطرح شد و اما امكان بسط اين تئوري و اجراي آن تا ظهور انقلاب اسلامي، به تعويق افتاد.
در اين ميان، تفكر منطقه‌گرايي در چهارچوب آكادميك، با توجه به ظهور نظام بين‌الملل دوقطبي و اعلام خروج انگلستان از خليج فارس و مديترانه و به ويژه پس از اعلام «دكترين نيكسون» تظاهر عيني و خارجي خود را در عصر پهلوي دوم نشان داد.
در مقابل انديشه‌هاي دولتي مبتني بر ناسيوناليسم و اپوزيسيون موجود، پهلوي دوم براي مقابله با كمونيسم و ناسيوناليسم راديكال عربي، به اردوگاه غرب پيوست. ابزار سياست امنيت منطقه‌اي رژيم شاه، نيروهاي مسلح رژيم بود. اتحاد با دول غربي، عضويت در پيمان بغداد در سال 1955، امضاي يك پيمان امنيتي دوجانبه در ماه مارس 1959 با آمريكا و عضويت در سنتو، در همين راستا صورت گرفت. استراتژي دوپايه نيكسون به ايران كمك كرد تا در چهارچوب نظم هژمونيك غربي، به قدرت برتر در منطقه خليج فارس دست يابد. در همين راستا و بر اساس تفكر همكاري منطقه‌ اي در دهه 1970، ريچارد نيكسون، رئيس‌جمهور وقت آمريكا، دكترين خود را مطرح كرد كه بر پايه آن، «متحدان آمريكا در منطقه بايد خود، وظيفه امنيت در منطقه را به دست گيرند». از اين رو، آمريكا تفكر همكاري‌هاي دفاعي را ميان متحدان خود، گسترش داد.
شاه نيز كه مي‌ديد، ايجاد يك اتحاديه منطقه‌اي، حاكميت او را به عنوان قدرت مسلط منطقه تثبيت خواهد كرد، با توجه به دكترين نيكسون، پيشنهادي براي تشكيل يك اتحاديه امنيتي در خليج فارس با شركت همه كشورهاي منطقه ارائه داد. استدلال وي اين بود كه اگر هر يك از كشورهاي كرانه خليج فارس از ترتيبات امنيتي منطقه كنار گذاشته شوند، آن ترتيبات، نه تنها كامل نيست، بلكه عاملي براي تحريك عليه كشور يا كشورهاي كنارگذاشته‌شده و نيز سبب ناامني در منطقه خواهد بود.
اين طرح با مخالفت عربستان روبه‌رو شد، زيرا اين كشور، تسلط ايران را بر اين اتحاديه حتمي مي‌دانست. ديگر اميرنشين‌هاي خليج فارس نيز با بي‌ميلي بدان نگريستند، عراق هم با اين طرح، مخالف و طرفدار احياي يك سيستم همكاري نظامي نيمه‌رسمي و انعطاف‌پذير بود، به طوري كه هر يك از قواي كشورهاي منطقه بتوانند تا اندازه‌اي استقلال عمل خويش را حفظ كنند.
عربستان سعودي در مقام پاسخ، نوعي اتحاديه امنيتي بدون مشاركت ايران و عراق را ارائه داد (شوراي همكاري خليج فارس امروز)، عراق اين طرح را رد كرد و حكومت ايران نیز اعلام داشت كه اجازه تشكيل چنين اتحاديه‌اي را نخواهد داد.

به هر حال، دكترين نيكسون به اجرا گذاشته شد و ايران به علت قدرت و توان نظامي بيشتر، عضويت در پيمان سنتو، دارا بودن بيش از 2500 كيلومتر مرز مشترك با اتحاديه جماهير شوروي سابق و اهميت ژئوپليتيكي آن براي آمريكا خيلي مهمتر از عربستان سعودي بود.
در ادامه همين روند پهلوي دوم، در اوايل دهه 70، حريم امنيتي ايران را با توجه به حمايت آمريكا و افزايش قيمت نفت، در چهارچوب حفاظت از خطوط كشتيراني در اقيانوس هند، توسعه داد. اين رژيم از ديپلماسي به عنوان نقش مكمل ابزارهاي سياسي، نظامي و اقتصادي براي حمايت از سياست امنيت منطقه اي ايران، استفاده كرد. اتحاد سه‌جانبه با عربستان و مصر، نزديكي و ائتلاف با اسرائيل، گسترش روابط با اردن، حل منازعات با عراق، گسترش روابط با مراكش، حمايت از سودان و... در چهارچوب سياست ژاندارمي منطقه اي شاه صورت گرفت. به نحوي كه اين رژيم، به بزرگ‌ترين قدرت نظامي جنوب شرقي آسيا درآمد. گرچه در بدو امر، به نظر مي‌رسيد اين سياست‌ ها با موفقيت همراه بوده است، اما بازتاب اين سياست‌ ها در داخل كشور به صورت تقويت برداشت عموم مردم از وابستگي رژيم به آمريكا و نهايتا در تسريع روند انقلاب اسلامي و سرنگوني رژيم پهلوي نقش مؤثري داشت.
علت بازتاب منفي سياست ‌هاي شاه اين بود كه توسعه سياست خارجي بدون توسعه اقتصادي و سياست داخلي منجر به ژاندارمي ايران در حفاظت از منافع آمريكا در منطقه با حداقل دستمزد و سركوب آزاديخواهان و تخريب هويت ملي شد.

3ـ تفكر منطقه‌گرايي پس از انقلاب اسلامي
ايران پس از انقلاب اسلامي، تبديل شدن به قدرت هژمون در چهارچوب اتحاديه را تعقيب كرد. مفهوم امت اسلامي، مفهومي بود كه انقلاب اسلامي ايران به ادبيات سياسي وارد كرد، ولي مشكلات داخلي و جنگ تحميلي و برخورد هژمون برون‌زا و مداخله‌گر، تحقق اهداف منطقه‌اي ايران را با مشكلاتي روبه‌رو ساخت. ضمن اين‌كه تفكر منطقه‌گرايي به شكل نوين نيز در دستور كار مقامات جمهوري اسلامي ايران قرار نداشت يا اين‌كه روش دستيابي به قدرت برتر منطقه‌اي، منطقي نبود و پارادوكسيكال جلوه مي‌كرد، چراكه ايران در دهه اخير در چهارچوب ساختار نظام بين‌الملل، مجبور مي‌شد با دولت‌ها كار كند و زماني كه فشار ساختار نظام بين‌المللي، افزايش پيدا مي‌كرد، به سمت گروه‌ها و نهضت‌هاي آزاديبخش جهت‌گيري مي‌كرد. تز اخير به منظور كاستن از فشارهاي قدرت‌هاي بزرگ بود و ايران هرگز نقش «كمينترن» مدل شوروي سابق را بازي نمي‌كرد. بلكه تلاش ايران، آن بود كه مردم منطقه در تعيين سرنوشت خود سهيم شوند. ما اعتقاد داريم، اصلاحات و رفرم‌هايي كه اينك در منطقه صورت مي‌گيرد، ناشي از تأثير انقلاب اسلامي و حركت‌هاي اصلاحي اين كشور است. علاوه بر اين، مهم‌ترين انتقادي كه به سياست منطقه‌اي ايران وارد مي‌شد، اين بود كه اين كشور، تعريف روشني از منطقه نداشت و نمي‌توانست همكاري‌‌هاي دوجانبه يا چندجانبه با سوريه، فلسطين، عربستان، پاكستان و ساير كشورها را در يك پارادايم منطقه‌اي سازماندهي كند.

4ـ نقد منطقه‌گرايي ايراني: به سوي منطقه‌گرايي جديد
تفكر منطقه‌گرايي از سوي محافل آكادميك همواره مورد نقد بوده است. از اين منظر عنوان شده است كه پيشتر در نظر سياستمداران و حتي توده‌هاي سياسي ايران، معناي منطقه چيزي نبود، جز كشورهاي عربي. پس از انقلاب، حكومت بر تعلق خاطر خود به جهان اسلام اصرار مي‌ورزيد كه معنايي روشن نداشت. پيش از انقلاب اسلامي، كوشش‌هاي فرهنگي منطقه‌اي در قالب آسيا (منهاي كشورهاي عربي) رنگ و رويي يافته بود، ولي اين فعاليت‌ها در آستانه انقلاب اسلامي متوقف و همه چيز در جهت اسلام سوق داده شد. هسته اين جهان، چيزي نبود جز كشورهاي عربي و در اين كشورها پيش از همه به لبنان و فلسطين توجه مي‌شد كه بنا به اظهار نويسنده، علايق عمده ايران در سياست خارجي، چيزي به نام جهان اسلامي است كه مفهومي نادقيق و مبهم داشت.
در پاسخ به اين اشكالات، نويسنده، حوزه تمدني ايران را مطرح مي‌كند. اين حوزه تمدني، شامل منطقه جغرافيايي وسيعي است كه از درون چين مي‌آيد؛ كشمير و فلات پامير را در بر مي‌گيرد و به آسياي مركزي كنوني مي‌‌رسد؛ كشورهاي اين حوزه را به انضمام افغانستان و پاكستان را شامل مي‌شود؛ ايران فعلي را در خود جاي مي‌دهد؛ از اقيانوس هند و درياي عمان و خليج فارس و نواحي ساحلي آن در هر دو سو، خود را به قفقاز تا درياي سياه و مديترانه مي‌رساند.
در اين حوزه تمدني، زبان فارسي اهميت وافر دارد، چراكه حوزه تمدني ايراني را به هم پيوند مي‌زند. نويسنده به زبان فارسي به عنوان زبان علمي و ميانجي در منطقه تأكيد مي‌كند و يادآور مي‌شود كه اين تفكر به معناي نفي وجود زبان‌هاي ديگر منطقه نيست، بلكه در جهان پيچيده كنوني، ما امكان آن را نداريم كه همه شاخه‌هاي علوم را به همه زبان‌هاي منطقه برگردانيم. اگر بخواهيم پيشرفت كنيم، ناچار بايد يك زبان علمي منطقه‌اي را انتخاب كنيم. زبان فارسي در گذشته در منطقه همين نقش انتقال‌دهنده علوم را داشته است و در آينده نيز توان آن را دارد كه چنين نقشي را به نحو احسن انجام دهد. به هر حال، اگر ما يك زبان منطقه‌اي نداشته باشيم، ناگزير بايد يكي از زبان‌هاي انگليسي و روسي را بپذيريم يا به زبان تركي تركيه‌اي تن بدهيم كه بدترين گزينش خواهد بود.
نبايد غافل شد كه خود اين تفكر، ايران را برخي از ظرفيت‌هايش محروم مي‌كند، ما در منطقه، هم به حوزه تمدن اسلامي، هم به حوزه تمدن ايراني توجه داريم و درصدد هستيم از تمام ظرفيت‌هاي ايران در منطقه استفاده كنيم. حوزه تمدني ايران، صرفا اسلامي يا صرفا ايراني نيست، بلكه هر دو ظرفيت در منطقه وجود دارد

حوزه جهاني اسلام با حوزه منطقه‌اي اسلام متفاوت است. ما در يك حوزه منطقه‌اي در محدوده مرزهاي غربي هند و چين و مرز جنوبي روسيه و مرزهاي شرقي اروپا و آفريقا و در شمال اقيانوس هند زندگي مي‌كنيم. اين منطقه پنج‌ضلعي را «منطقه آسياي جنوب غربي» نامگذاري مي‌كنيم. انتخاب حوزه تمدني ايراني و اسلامي در منطقه مذكور به عنوان هدف سياست خارجي ايران، باعث مي‌شود، ما بتوانيم از تمامي ظرفيت‌ها و منابع خود در منطقه در جهت رسيدن به يك ايران منطقه‌اي استفاده و تلاش كنيم كه محوريت هژموني منطقه اي را از آن خود سازيم.
با توجه به آنچه گفته شد: اساسا چرا بايد اين منطقه را آسياي جنوب غربي نام نهاد؟ چرا منطقه جنوب غرب آسيا گفته نمي‌شود؟ اساسا چرا بايد منطقه‌اي با نام آسياي جنوب غربي تحقق يابد؟ مبناي تئوريك شكل‌گيري چنين منطقه‌اي چيست؟

در مورد نامگذاري اين منطقه، دو استدلال ذيل مطرح است:
1ـ ما به اين علت نام آسياي جنوب غربي را بر اين منطقه گذاشته‌ايم كه اكثر كشورها به ويژه كانون اين منطقه در جنوب غربي آسياست.
2ـ اگر عنوان منطقه مذكور جنوب غرب آسيا نام مي‌گرفت، تنها يك مفهوم جغرافيايي مد نظر قرار مي‌گرفت و ابعاد سياسي، اقتصادي، فرهنگي و منطقه‌اي ناديده گرفته مي‌شد. ولي زماني كه از منطقه آسياي جنوب غربي نام مي‌بريم، منظورمان يك منطقه سياسي ـ اقتصادي ـ فرهنگي است. به اين ترتيب، منطقه با اين عنوان، مي‌تواند به سوي يك واحد سياسي حركت كند؛ واحد سياسي كه مي‌تواند پايه‌گذار نظم منطقه‌اي ضرورتا نه در مقابل نظم هژمونيك، بلكه جايگزين نظم هژمونيك و نه در تعارض صرف با قدرت هژمون بين‌الملل، بلكه به عنوان نقش مكمل هژمون‌هاي منطقه‌اي جهت برقراري نظم، صلح، ثبات و امنيت باشد.
در مورد دلايل تحقق منطقه آسياي جنوب غربي بايد گفت، با فروپاشي امپراتوري شوروي، اهميت مناطق افزايش يافت و منطقه‌گرايي بيش از پيش مورد توجه قرار گرفت. يكي از اين مناطق جديد، منطقه آسياي جنوب غربي بود. اين منطقه، مانند ساير مناطق چون آسيا ـ پاسيفيك، منطقه آ.سه.آن، آمريكاي لاتين، منطقه آفريقا و... داراي اهميت ويژه‌اي است. منطقه‌اي كه ايران در كانون و محور اين منطقه قرار دارد. همچنين كشورهاي اين منطقه مي‌توانند نسبت به هم همگرايي اتخاذ كنند و امنيت خود را به يكديگر پيوند بزنند. در عين حال، ما در تحقق نظم منطقه‌اي، مدل متفاوتي را نسبت به مناطق مذكور پيشنهاد مي‌كنيم. برخلاف انديشه‌هاي «ديويد. اي. ليك» و «پاتريك ام. مورگان»، كه حداقل حضور ايالات متحده در كليه مجموعه‌هاي امنيتي منطقه‌اي را به رسميت مي‌شناسد و به آن مشروعيت مي‌ بخشد، مدل حاضر، شكل‌گيري نظم منطقه‌اي درون‌زا را توجيه مي‌كند. ضمن اين‌كه ما با نويسندگان مذكور كه به چندجانبه‌گرايي اهميت مي‌دهند و شرايط هر منطقه را خاص مي‌دانند، موافقيم.
در رابطه با مباني نظري تحقق منطقه، علاوه بر چگونگي تشكيل نظم منطقه‌اي كه در اين نوشتار مطرح شد و در چهارچوب تئوري‌هاي مربوطه، سه تفكر در اين رابطه وجود دارد:

1ـ اين منطقه توسط نيروهاي برون‌زا و از طريق قدرت‌هاي بين‌المللي خارج از منطقه سامان يابد. تحقق اين تفكر، سناريوهاي زير را در بر دارد:
الف) ساماندهي منطقه آسياي مركزي توسط چين، روسيه و آمريكا و يا آمريكا به تنهايي از طريق يكجانبه‌گرايي.
ب) منطقه خزر، توسط آمريكا ـ اروپا يا از طريق يكجانبه‌گرايي توسط آمريكا.
پ) ساماندهي منطقه خليج فارس توسط آمريكا و اروپا در چهارچوب چندجانبه‌گرايي يا در لواي يك‌جانبه‌گرايي و فقط توسط آمريكا.
ت) منطقه خاورميانه كوچك توسط آمريكا، اروپا و سازمان ملل متحد به صورت چندجانبه يا فقط توسط ايالات متحده در چهارچوب يكجانبه‌گرايي.
ث) منطقه شبه‌قاره: توسط آمريكا و پاكستان يا آمريكا از طريق يكجانبه‌گرايي.

2ـ منطقه، بدون دخالت قدرت‌هاي خارجي و تنها توسط كشورها و بازيگران منطقه‌اي و از طريق يك اقدام دسته‌جمعي ساماندهي شود. اين تفكر ساماندهي، زيرسيستم‌ها را از نظر سياسي، اقتصادي، فرهنگي،‌ اجتماعي و امنيتي، حق مسلّم كشورها و بازيگران اين منطقه مي‌داند. كشورهاي بزرگ و قدرتمند، مانند ايران، تركيه، عربستان، پاكستان و قزاقستان به عنوان كشورهاي محور، هم در ساماندهي زيرسيستم‌ها و هم در تشكيل كل منطقه فعاليت مي‌كنند.

3ـ در تفكر سوم كه مدنظر تفكر ماست، منافع مشروع كشورهاي منطقه به رسميت شناخته مي‌شود، همچنين به نقش و ياري قدرت‌هاي بين‌المللي مجاور و دور مانند چين، روسيه، اروپا و آمريكا در كمك به شكل‌دهي منطقه اعتراف مي‌شود. ولي امكان تحقق اين تفكر با توجه به جايگاه ايران، آن است كه اين كشور بزرگ با سابقه درخشان تمدني و تاريخي و موقعيت ژئوپلتيك استثنايي، محور قرار گيرد. تنها در اين صورت است كه مي‌توان به ساماندهي منطقه آسياي جنوب غربي در چهارچوب يك همكاري دسته‌جمعي همت گماشت. البته همچنان كه به عنوان مفروض بدان اشاره شد، محور قرار گرفتن ايران، زماني است كه اين كشور به ظرفيت‌هاي سياسي، اداري، علمي، اقتصادي فرهنگي لازم دست يافته و قدرت نقش‌آفريني را داشته باشد.

دراقع تحقق تفكر سوم، وظايف ايران و نقشي كه اين كشور بايد در سه حوزه ذيل بازي كند، مشخص مي‌شود:
1ـ در داخل و در چهارچوب مرزهاي ملي خود، براي دستيابي به قدرت و افزايش ظرفيت‌هاي سياسي، علمي، اقتصادي، صنعتي، فرهنگي و اجتماعي بينديشد.
2ـ در سطح منطقه‌اي، به ايران منطقه‌اي.
3ـ در سطح كشورهاي اسلامي، به ايران اسلامي.
4ـ با ايجاد بلوك‌بندي در چهارچوب اتحاديه در سطح منطقه آسياي جنوب غربي، به ايران جهاني مي‌انديشد.

پس ايران ملي، ايران اسلامي، ايران منطقه‌اي و ايران جهاني، مسئله‌اي اساسي براي كشور ماست. ولي تأكيد بايد بر ايران ملي و منطقه‌اي باشد و ايران اسلامي و ايران جهاني در تقدم‌هاي بعدي قرار گيرد؛ زيرا حضور مؤثر ايران در روابط بين‌المللي و اسلامي، تنها با يك ايران پيشرفته و مقتدر و ايران منطقه‌اي ـ كه كانون منطقه شده باشد ـ امكان‌پذير است.
منطقه آسياي جنوب غربي، يك واقعيت طبيعي است. قدرت‌هاي بين‌المللي، كشورها و بازيگران منطقه‌اي چه بخواهند و چه نخواهند، اين منطقه شكل خواهد گرفت. هر قدرتي چه آمريكا و چه ايران، تأثير بيشتري در اين منطقه داشته باشد، تأثير بيشتري هم در روابط بين‌الملل خواهد داشت

حوزه تمدن اسلامي

ممكن است قدرت‌هاي جهاني چند گزينه زير را مطرح كنند:
1ـ اجازه ندهند، اساسا چنين منطقه‌اي شكل بگيرد: مانند مدل خاورميانه قديم و مناقشه فلسطيني ـ اسرائيلي. در اين مدل، ممكن است بحران‌سازي و تداوم بحران پيشنهاد شود.

2ـ طرح خاورميانه بزرگ را پيگيري مي‌كنند. در مدل خاورميانه قديم، مبنا بر مديريت بحران براي اطمينان از صدور نفت به غرب و عقب نگه داشتن جهان اسلام و جلوگيري از نفوذ كمونيسم بوده است، لازمه اين كار، تقويت اسرائيل و تداوم بحران خاورميانه و جلوگيري از توسعه كشورهاي اسلامي بوده و حمايت از رژيم‌هاي استبدادي و دست‌نشانده در كشورهاي منطقه دو عامل مؤثر براي تحقق سياست منطقه‌اي آمريكا؛ يعني تداوم بحران و مديريت آن و جلوگيري از توسعه و نفوذ كمونيسم در منطقه بوده است. ولي پس از فروپاشي شوروي و بيداري اسلامي و همچنين ناتواني اسرائيل در برابر انتفاضه و حزب‌الله لبنان، طرح اسرائيل بزرگ يا خاورميانه قديم به بن‌بست كامل رسيده بود. نظريه برخورد تمدن‌هاي هانتينگتون و هدف قرار دادن ارتباط چيني ـ اسلامي در حال تبديل شدن به يك پارادايم جديد بود كه حوادث 11 سپتامبر، توجه اصلي آمريكا را از جهت چيني و كنفوسيوسي به جنبه اسلامي آن برگرداند و طرح خاورميانه بزرگ از درون آن زاييده شد.
طرح خاورميانه بزرگ با هدف تسلط كامل بر منابع نفتي منطقه و هدايت توسعه كشورهاي منطقه به سوي يك توسعه آمريكايي و جلوگيري از سقوط اسرائيل، طراحي شده است و احتمالا در نيمه اول قرن بيست‌ويكم، سياست بين‌المللي و تمامي حوادث منطقه آسياي جنوب غربي را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد.

3ـ قدرت‌هاي بين‌المللي و به ويژه ايالات متحده متقاعد شوند كه اگر منطقه آسياي جنوب غربي تحقق نيابد، ممكن است در عصر جهاني شدن، ناامني در يك منطقه، موجب ناامني در ديگر مناطق شود. اين مسئله امنيت جهاني را نيز مورد پرسش قرار مي‌دهد، تروريسم را تحقق مي‌بخشد، همچنين بي‌ثباتي ممكن است امكان صدور نفت و انرژي به جهان را با مشكل روبه‌رو سازد، بنابراين، بهترين راه‌حل اين است كه اين منطقه به نحوي ساماندهي شود كه ايران در محور اين منطقه قرار گرفته و بتواند، نقش طبيعي خود را به عنوان لنگرگاه ثبات و كانون توسعه بازي كند. بر پايه اين تفكر، ايران به داشتن ظرفيت‌هاي لازم براي ايفاي چنين نقشي آماده شود و براي دستيابي به اين ظرفيت، اين كشور، نقش ملي، منطقه‌اي و بين‌المللي تعريف‌شده‌اي را ايفا كند.
حوادث پس از 11 سپتامبر، نشان مي‌دهد كه آمريكا به راه‌حل دوم؛ يعني طرح خاورميانه بزرگ روي آورده است. ولي مشكلات جدي بر سر راه آمريكا قرار داد كه مهم‌ترين آن، واكنش فرهنگي و سياسي ملت‌هاي منطقه در پذيرفتن طرح توسعه محدود و آمريكايي است.

5ـ تفكر منطقه‌گرايي نوين
تفكر منطقه‌گرايي نوين در تدوين سند چشم‌انداز بيست ساله ايران مؤثر بوده است. ارائه اين سند، موجب ايجاد وحدت ملي و برپايي يك استراتژي مكتوب ملي در سطح منطقه‌گرايي است. نخبگان فكري و اجرايي، احزاب، گروه‌هاي سياسي و عامه مردم، مي‌توانند با وجود سند مكتوب مذكور، اقدامات پراكنده خود را هم‌جهت و متراكم سازند و به يك تجميع انرژي ملي دست يابند. همبستگي ملي و غلبه بر تفكر تفرقه در داخل، ما را در رسيدن به هدف مطلوب، ياري خواهد كرد. گرچه برخي كارشناسان، آن را ايدئاليستي ناميده‌اند، ولي اين سند، پلي است بين آرمان‌ها و واقعيت‌ها با كمك نظريات علمي و تجارب بشري به ويژه تجربه صد سال اخير ايرانيان.
بر پايه اين سند، نقش ايران در بيست سال آينده فراملي، منطقه‌اي و داراي نقشي ويژه در سطح بين‌المللي است.

بر اساس اين تفكر، ايران طي بيست سال آينده به كشوري توسعه‌يافته با جايگاه اول اقتصادي،‌ علمي و فناوري در سطح منطقه، الهام‌بخش در جهان اسلام، متكي به اراده و عزم ملي در پرتو تلاش و كوشش جمعي و همچنين داراي تعامل سازنده و مؤثر در روابط بين‌المللي تبديل خواهد شد. همچنين ايران آينده توسعه‌يافته با گذر از موقعيت كنوني (در حال توسعه) متناسب با مقتضيات فرهنگي، جغرافيايي و تاريخي،‌ متكي بر اصول اخلاقي و ارزش‌هاي اسلامي، ملي، انقلابي، مردم‌سالاري ديني، عدالت اجتماعي،‌ همراه با پاسداري از آرمان‌هاي مشروع، حفظ كرامت و حقوق انسان‌ها و بهره‌مندي از امنيت اجتماعي و قضائي بدل شود.
نقش ايران در اين سند، الهام‌بخش فعال و مؤثر در جهان اسلام، با ارائه الگوي مردم‌سالاري ديني، توسعه كارآمد، جامعه اخلاقي، نوانديشي، پويايي فكري و اجتماعي، تأثيرگذاري بر همگرايي اسلامي و منطقه‌اي بر اساس آموزه‌هاي اسلامي و انديشه‌هاي امام خميني(ره) خواهد بود.

بر پايه تفكر منطقه‌گرايي نوين، هدف ايران دستيابي به اهداف زير است:
1ـ در منطقه آسياي جنوب غربي، ايران به عنوان كانون قدرت هژمون منطقه‌اي، عامل نظم و ثبات باشد و به حوزه نفوذ خود ثبات و استحكام بخشد.
2ـ ايران با ارتقاي جايگاه خود، مي‌تواند توازن و تعادل را در منطقه ايجاد كند.
3ـ دو كاركرد مشخص ايران، مي‌تواند در اعمال و حراست از ضوابط رفتاري جلوه‌گر شود.
4ـ با دستيابي به موقعيت برتر، ايران مي‌تواند، بازيگران آشوب‌ساز را با همكاري منطقه‌اي مجازات كند.
5ـ ايران مي‌تواند با سازماندهي هژمون درون‌زا، جايگاه سلسله‌مراتبي كشورها را مشخص كند.
6ـ ايران مي‌تواند خود و ديگر كشورهاي منطقه را در چهارچوب همكاري‌هاي منطقه‌اي، حفظ و حراست كرده و با توجه به موقعيت برتر، اجازه ندهد، منافع ملي و ارزش‌هاي حياتي آن توسط ديگران، مورد تهاجم قرار گيرد.
7ـ ايران مي‌تواند، بنيانگذار نظم جديد در منطقه آسياي جوب غربي شود، به نحوي كه بتواند در حل‌وفصل مناقشات، نقش محوري ايفا كند.
دستيابي به اهداف مذكور، تحقق هژموني درون‌زا را در منطقه آسياي جنوب غربي به دنبال خواهد داشت كه ايران، كانون اين منطقه خواهد بود.
ويژگي هژمون تكثرگراي درون‌زا كه ايران درصدد تحقق آن در منطقه آسياي جنوب غربي است، چيست؟ و چه تفاوتي با هژموني جهاني دارد؟

6ـ ايران: به سوي هژموني تكثرگراي درون‌زاي منطقه
اين نوع هژموني از ويژگي‌ها و خصوصيات ذيل برخوردار است:
1ـ مناطق پس از فروپاشي امپراتوري شوروي، در ادبيات سياسي، روابط بين‌الملل و ژئوپلتيك جايگاه ويژه‌اي پيدا كرده‌اند. اين نوع هژمون با هژموني دستوري از بالا يا مركز يا هژموني ارشادي منطقه‌اي بيگانه است.
2ـ هژمون منطقه‌اي درون‌زا بر اساس نوع سرپرستي خودجوش بنا بر توانايي‌ها و نقش‌هاي ژئوپلتيكي كشورها شكل مي‌گيرد و لذا همكاري‌هاي امنيتي، سياسي و اقتصادي به اندازه كافي وجود دارد كه رقابت‌هاي بين آنها را تحت‌الشعاع قرار داده و در مسير توسعه، صلح و ثبات در منطقه مي‌كشاند. در نوعي تقسيم كار، از هر كشوري، متناسب با نقش و توانايي‌اش در منطقه استفاده مي‌شود. اختلاف غيرطبيعي به وجود نمي‌آيد و رشد و شكوفايي اقتصادي، هم پايدار و هم بيشتر از حالت هژموني برون‌زاست.
3ـ دليل درون‌گرا بودن اين نوع هژموني، آن است كه سيستم و زيرسيستم‌هاي موجود در آن از استعداد، وزن، اعتبار و جايگاهي برخوردارند كه بدون حمايت هژموني منطقه‌اي برون‌زا (نوين) از امكان ايجاد و تأسيس هژموني درون‌زا برخوردارند.
4ـ هژموني‌هاي منطقه‌اي درون‌زا، به عنوان يك واحد سياسي زنده و ارگانيك عمل مي‌كنند.
5ـ هژموني‌هاي منطقه‌اي عمدتا از نظر سياسي ـ اقتصادي درون‌زا بوده، اما از نظر امنيتي بيشتر برون‌زاست (مدل اتحاديه اروپا)؛ در اين نوع هژموني‌ها بعد اقتصادي، بر بعد امنيتي تقدم داشته است.
6ـ رابطه هژمون منطقه‌اي درون‌زا با هژمون برون‌زا، تعامل همراه با چالش است.
7ـ هرچه نظريه هژموني منطقه‌اي درون‌زا، ضعيف‌تر و برون‌زا، قوي‌تر شود، پيامدهاي منفي نظريه هژموني منطقه‌اي برون‌زا بر كل منطقه حاكم مي‌شود و بي‌ثباتي، ناپايداري و رشد پايين اقتصادي منطقه به تشديد اختلافات در منطقه خواهد انجاميد، ولي اگر هژمون جهاني، هژمون منطقه‌اي درون‌زا را به رسميت بشناسد، صلح، ثبات و امنيت، پايدارتر و توسعه اقتصادي سريع‌تر و پايدارتر خواهد بود. لذا از آنجا كه بي‌ثباتي و ناامني و توسعه‌نيافتگي براي تمامي جهان، هزينه زيادي در بر خواهد داشت، بهتر آن است كه قدرت‌هاي بين‌المللي به شكل‌گيري نظريه هژموني منطقه‌اي درون‌زا كمك كند. حداقل همچون تحقق اتحاديه اروپا در برابر تحقق آن مانع‌تراشي نكنند.

7ـ ايران، كانون هژمون درون‌زا
بنا بر تفكر ما در سند بيست ساله، ايران درصدد است به هسته مركزي هژمون تكثرگراي درون‌زا در منطقه آسياي جنوبي تبديل شود (نگاه كنيد به نمودار شماره 1 و پيوست‌ها). ويژگي‌هاي اين هژموني درون‌زا در يك پروسه درازمدت عبارت خواهند بود از:
1ـ كانون و مركز منطقه آسياي جنوب غربي، با توجه به توان و قدرت ملي و جايگاه ژئوپلتيك، ژئواستراتژيك و ژئوكالچرال و نقش ارتباطي ايران، در اين كشور قرار خواهد داشت.
2ـ ايران نقش رهبري ساماندهي سياسي، اقتصادي و امنيتي اين منطقه را همراه با برخي قدرت‌هاي درجه دوم منطقه‌اي بر عهده خواهد گرفت. ضمن اين‌كه به دنبال تعارض با هژمون برون‌زا نخواهد بود. بلكه چالش و رقابت با هژمون برون‌زا را در حوزه‌هايي كه منافع متعارضي بين دو كشور وجود دارد، تعقيب مي‌كند.
3ـ اولويت ساماندهي، به ترتيب ساماندهي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي و امنيتي خواهد بود. دستيابي به نوعي سياست خارجي و امنيتي مشترك بين كشورهاي منطقه، در يك پروسه طولاني امكان‌پذير خواهد شد.
4ـ اولويت ساماندهي چندجانبه با حوزه‌هايي خواهد بود كه امكان تركيب فراملي براي ايران وجود د ارد. برخي امكان تركيب فراملي در حوزه تمدني و برخي ديگر آن را در حوزه اسلامي جستجو مي‌‌كنند. حاملان انديشه‌هاي تمدني معتقدند، در منطقه‌اي كه از درون چين تا درياي سياه را در بر مي‌گيرد، ضرورت دارد كه سطوح گوناگوني از همكاري‌هاي منطقه ايجاد شود يا توسعه يابد يا به هم بياميزد. اين سطوح، گاه مستقل و گاه مرتبط خواهند بود. صلاح كشورهاي منطقه، صرف‌نظر از ميزان تفاهم با يكديگر آن است كه دشواري‌هاي فرهنگي، اقتصادي و حتي سياسي خود را بي‌واسطه و در ارتباط با يكديگر حل كنند. در حال حاضر اين سطوح مي‌تواند با شكل زير مطرح شود:
1ـ همكاري‌هاي دوجانبه؛
2ـ همكاري‌هاي چندجانبه بين كشورهايي كه از نظر تاريخي، سياسي و فرهنگي تفاوت‌هاي بسيار دارند؛
3ـ همكاري‌هاي چندجانبه بين كشورهايي كه پيشينه مشترك تاريخي دارند؛
4ـ همكاري‌هاي چندجانبه بين كشورهايي كه همگني‌هاي تاريخي و فرهنگي دارند؛
در چهارچوب حوزه تمدني اسلامي نيز اكنون تقريبا امكان تركيب فراملي ميان ايران، سوريه و لبنان صورت گرفته است.
اين همان كمربند طلايي است كه هژمون برون‌زا، درصدد كنترل و هدايت و مديريت آن است؛ حلقه مفقود اين كمربند، افغانستان و عراق است

5ـ ايجاد تأسيسات منطقه‌اي در دستور كار ايران خواهد بود. اين تأسيسات منطقه‌اي عبارت خواهد بود از:
1ـ تشكيل شوراي همكاري اقتصادي در منطقه با محوريت ايران با تكيه بر انرژي و تجارت و حمل‌ونقل؛


2ـ سازمان همكاري‌هاي منطقه‌اي؛


3ـ اتحاديه اقتصادي ايران و پنج زيرسيستم منطقه آسياي جنوب غربي؛


4ـ سازمان كشورهاي توليدكننده گاز؛


5ـ تشكيل شوراي امنيت منطقه‌اي براي حل‌وفصل مناقشات منطقه‌اي؛

۶ـ ايجاد پارلمان بين‌المجالس؛



در واقع با ايجاد تأسيسات منطقه‌اي است كه همكاري‌هاي مشترك بين كشورهاي شركت‌كننده داراي خصلتي متفاوت با همكاري‌هاي دوجانبه يا چندجانبه رايج در سطح جهاني خواهد شد. اين خصلت متفاوت به ويژه از اين امر ناشي مي‌شود كه تأسيسات جديد منطقه‌اي به ياري خود كشورهاي منطقه شكل مي‌گيرد، نه به ياري سازمان‌ها و مؤسسات برون‌منطقه‌اي، به خصوص سازمان‌هاي جهاني چون سازمان ملل يا يونسكو. در حال حاضر، يونسكو مي‌خواهد، صفحه‌گردان همكاري‌هاي منطقه‌اي شود. يونسكو بر اثر حضور كارمندان جهاني، گاه داراي استراتژي‌هاي به اصطلاح بي‌طرفانه‌اي مي‌شود كه در ميدان فعاليت‌هاي مؤثر فرهنگي، زيانبار مي‌شود. يونسكو به سازماني تبديل شده كه به جاي طراحي راهبردهاي فرهنگي دوران‌ساز، بر ميانجيگري بين كشورهاي رقيب مي‌پردازد. به اين خاطر و به دلايل ديگر نمي‌توان در اين منطقه به تحقق بخشيدن به سياست‌هاي فرهنگي بنيادي با اتكا به يونسكو گام برداشت.
نوعي تعامل سازنده با هژمون برون‌زا براي دستيابي به اهداف مذكور ضروري به نظر مي‌رسد. تجربه ساماندهي سياسي، اقتصادي، امنيتي هژموني برون‌زا مانند تجربه پيمان بغداد و سنتو، نشان مي‌دهد كه عملكرد آن حداقل در كنترل چالش‌ها و ايجاد همگرايي موفقيت‌آميز نبوده است. در حالي كه هژموني تكثرگراي درون‌زا از اين توان برخوردار است.
هژمون جهاني ـ تك‌قطبي در عصر جنگ سرد، خاورميانه قديم را ساماندهي كرد. به هر كشور نيز نقش امنيتي ويژه خود را داد (مدل سياست دوستوني نيكسون در مورد ايران و عربستان). درواقع تبديل ايران عصر پهلوي دوم و عربستان به هژمون كانوني منطقه از هدف‌هاي هژمون برون‌زا بود.
هم‌اينك هژمون جهان ـ تك‌قطبي درصدد ساماندهي جديد با تفكر يكجانبه‌گرايي و چندجانبه‌گرايي در سطح منطقه‌ آسياي جنوب غربي است. اين تجربه نيز مانند عصر جنگ سرد موفقيت چندان نخواهد داشت (مدل يكجانبه آمريكا در مورد عراق و مدل فلسطيني ـ اسرائيلي و مدل چندجانبه اروپا براي طرح بارسلون: اروپا ـ مديترانه) با توجه به تجربه مذكور، ايران نمي‌تواند در چهارچوب هژمون برون‌زا براي خود نقش امنيتي تعريف كند. گفت‌وگو با هژمون برون‌زا منهاي تبديل ايران به ايران منطقه‌اي و ايران قدرت منطقه‌اي، نوعي خودكشي ملي خواهد بود. به همين دليل است كه تجربه عصر پهلوي دوم ـ آمريكا، قابل تكرار نخواهد بود.
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا تجربه كره ـ ژاپن و آلمان پس از جنگ جهاني دوم، موفقيت‌آميز بود، ولي در مورد ايران نه؟ پاسخ ما اين است كه در مناطق مذكور مشكلي كه در زمينه حمايت آمريكا از اسرائيل وجود دارد، ديده نمي‌شود. ايالات متحده هرگز به برهم خوردن توازن قدرت به ضرر اسرائيل در صورتي كه ايران در چهارچوب هژموني درون‌زا عمل كند، رضايت نخواهد داد.
به هر حال، تجربه جديد ايران منطقه‌اي و ايران كانون منطقه تعامل همراه با چالش خواهد بود (مدل تعامل اتحاديه اروپا كه در درازمدت سعي مي‌كند به سمت هژمون يكپارچه درون‌زا حركت كند يا چين و روسيه به عنوان قدرت‌هاي منطقه‌اي با ايالات متحده)؛ اين دو مدل هژموني دائما در حال رقابت و چالش با يكديگر خواهند بود.
اين تجربه‌ها را مي‌توان به صورت ذيل نشان داد:
7ـ در اين نوع هژمون منطقه‌اي درون‌زا، نوعي تقسيم كار و روابط دروني وجود دارد. در تحقق هژموني تكثرگراي درون‌زا در منطقه آسياي جنوب غربي، دو نوع رابطه دروني تعريف مي‌شود:


الف) رابطه دروني ميان كشورهاي بزرگ منطقه از زيرسيستم‌‌هاي مختلف مانند ايران، عربستان، تركيه، پاكستان و قزاقستان. اين نوع رابطه، در مديريت هژموني منطقه، نقشي تقويت‌كننده و مقوّم دارد و هماهنگي‌ها را سرعت بيشتري مي‌بخشد.


ب) رابطه دوم، رابطه ميان هر يك از كشورهاي مذكور با كليه كشورهاي ديگر در زيرسيستم‌هاي منطقه است كه رابطه‌اي عمومي است. اين رابطه، به نوعي رابطه اصلي است، اما براي كاركرد بهتر، از رابطه اول هم استفاده مي‌شود.


پ) در ارتباط با هژموني منطقه‌اي، ايران به دليل نقش ارتباطي و توانايي‌هايي كه دارد، عنصري كليدي و محوري است. ايران، كانون پيوستگي‌هاي اقتصادي، فرهنگي و ارتباطي است، بنابراين، كاركرد ويژه‌اي نسبت به ساير كشورها دارد. اين تفكر به نقش منطقه‌اي ايران شكل مي‌دهد و سياست‌هاي منطقه‌اي ايران بر همين مبنا تحقق مي‌يابد.


با تكيه بر مطالب مذكور، مي‌توان تفاوت ميان هژمون درون‌زاي منطقه‌اي با نظريه هژمون منطقه‌اي برون‌زا را تشخيص داد. برخلاف انديشه‌هاي مذكور، مبناي فكري هژمون برون‌زا اين است كه يك قدرت هژمون مانند ايالات متحده، سلطه منطقه‌اي با محوريت اين كشور شكل مي‌دهد. قدرت هژمون براي تحقق اين تفكر، با حضور مستقيم در زيرسيستم‌هاي منطقه، درصدد است كه بر آنها تسلط يابد. اگر چنين تفكر رويايي تحقق يابد، ايالات متحده بر كل منطقه تسلط خواهد يافت.
ويژگي‌هاي اين هژموني، اين است كه به قدرتي بيرون از منطقه متكي است و لازمه چنين حضوري، تشديد اختلافات ميان كشورها، گسستگي پيوندهاي دروني در اقتصاد، ايجاد اختلال در ديپلماسي و امنيت ملي و گره زدن آن با هژمون بيروني است.
ممكن است، برخي از كشورهاي منطقه به منظور كاهش هزينه‌هاي تحقق هژموني برون‌زا و نه براي ايفاي نقش طبيعي خود، با هژمون برون‌زا همكاري كنند (مانند پاكستان با آمريكا و رژيم اشغالگر فلسطين به عنوان يك دولت مصنوعي با آمريكا).
به اين ترتيب با توجه به ويژگي‌هايي كه از منطقه آسياي جنوب غربي ديديم، امكان تحقق هژمون برون‌زا با مشكلات و موانع بسياري روبه‌روست. در حالي كه امكان تحقق هژمون برون‌زا وجود دارد. آگاهي ملي كشورها، در ميان‌مدت به تحقق اين نوع هژموني كمك خواهد كرد. گذار از سيستم‌هاي استبدادي به دمكراتيك، شرط لازم تحقق چنين تفكري است.
ايران در منطقه از وزن و اهميتي برخوردار است كه در صورت تحقق هژمون درون‌زا يا حتي در مرحله ايران منطقه‌اي مي‌تواند، مانع تحقق اهداف هژمون جهاني در سطح منطقه شود؛ اين وزن و اهميت را مي‌توان در موارد ذيل برشمرد:


الف) نفت و به طور كلي انرژي؛
ب) تجارت؛
پ) مزيت‌هاي اقتصادي ايران؛
ت) توان امنيت‌سازي و صلح‌‌سازي از سوي ايران؛
ث) توان ايران براي بر هم زدن بازي و يا بازي‌هاي هژمون در زيرسيستم‌هاي مذكور.
موارد مذكور در واقع اهرم‌هاي ايران يا نظم منطقه‌اي در مقابل نظم هژمونيك است. در صورتي كه قدرت هژمون اقداماتي عليه ايران انجام دهد، ايران مي‌تواند با مانور كردن روي ابزار فوق مثل نفت، انرژي، تجارت و محروم كردن منطقه از نقش سازنده و مزيت‌هاي نسبي اقتصادي خود بازي آمريكا را به هم بزند. حتي مي‌تواند به جاي اين‌كه توان خود را مصروف صلح‌سازي و امنيت‌سازي در منطقه كند، به عنوان يك بازيگر آشوبساز و اخلالگر، آمريكا را تهديد كند لذا ايران مي‌تواند بازي هژمون را در منطقه به هم بريزد.
در عين حال، هژمون جهاني نيز مي‌تواند در تمام موارد نامبرده، عليه ايران وارد عمل شود. ولي هزينه دخالت هژمون افزايش خواهد يافت. بنابراين منطقي و عقلاني اين است:
1ـ كه هيچ‌يك عليه يكديگر وارد عمل نشوند.
2ـ به رقابت منطقي با يكديگر بپردازند.
با فروپاشي نظام دوقطبي، ايران مي‌توانست به اهداف منطقه‌اي خود دست يابد. تأخير در اين كار، فرصت‌هاي مهمي را از ما گرفت. ناتواني دوست‌هاي پانزده سال گذشته در تدوين پارادايم جديد سياست خارجي ايران و حاكم بودن شرايط ذهني نظام دوقطبي در افكار طراحان سياست خارجي، عوامل اصلي اين فرصت‌سوزي بوده است.
هم‌اينك با ارائه تفكر نظم منطقه‌اي، مديريت با اراده و هدفمند در سياست خارجي و روابط بين‌المللي ايران و با توجه به آمادگي ملت ايران و روحيه ايفاي نقش منطقه‌اي توسط آنان و با توجه به رشد تفكرات نظم منطقه‌اي، مي‌توان به تحقق تفكر منطقه‌اي ايران اميدوار بود.
8ـ قدرت ملي اول
براي دستيابي به هدف مذكور، نمي‌توان از توانايي‌هاي ملي، چشم‌پوشي كرد. در واقع بدون كارآمدي دولت و توانمندي سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي، تكنولوژيكي و قدرت نرم در عرصه داخلي، نمي‌توان به محيط بلافصل و حلقه‌هاي بعدي امنيتي ايران انديشيد.
در اين مورد همواره ميان دو تفكر در ايران ـ كه هر يك حاملان فكري خاص خود را دارند ـ تقابل و منازعه وجود داشته است. اين تقابل و منازعه به تحليل رفتن انرژي و توان ملي كشور منجر شده است؛ دو تفكري كه در شوروي سابق و ايالات متحده نيز تجربه شد و سرانجام به هژموني يك انديشه بر انديشه ديگر انجاميد. در امپراتوري شوروي، ميان تفكر استالين؛ يعني ساختن يك الگوي از شوروي به عنوان اولويت استراتژي ملي (ابتدا ايجاد روسيه نوين و سپس رسيدگي به مناطق ديگر) با انقلاب جهاني تروتسكي ـ كه انقلاب مداوم و جهاني كردن انقلاب كمونيستي را مد نظر داشت ـ منازعاتي صورت گرفت كه سرانجام استالين توانست تفكر خود را به عنوان دستور كار جديد و جدي براي شوروي سابق قرار دهد و آن را با خشونت، به صورت پروژه ملي درآورد. در ايالات متحده اين تجربه به نحوه ديگري در دستور كار قرار گرفت.
ايجاد توان ملي در داخل، اعلام دكترين مونروئه براي تبديل شدن به يك قدرت منطقه‌اي و سپس حركت به سوي بين‌المللي شدن را در دستور كار خود قرار داد.
در ايران اين تجربه با پيشنهاد سند مكتوب ملي در مجمع ملي تشخيص مصلحت نظام و تصويب رهبر انقلاب و دستور اجراي آن به مقامات ذيربط، تفكر دو آليستيك حل و فصل شده است. اين تفكر دو آليستيك در آرمان‌هاي صدور انقلاب و ايران ـ ام‌القري خلاصه مي‌شد. در پارادايم پيشنهادي «ايران منطقه‌اي» ضمن اين‌كه منطقه و تبديل به كانون هژمون منطقه‌اي مهم جلوه داده شده است، يك هدف قابل دستيابي در سياست جهاني و ابزاري براي برقراري تعامل مؤثر و سازنده در روابط بين‌الملل تعريف مي‌شود و اين پديده تنها زماني به وجود خواهد آمد كه ايران ملي پيشرفته‌اي داشته باشيم.
برخي ممكن است اين مسئله را اين‌چنين حل‌وفصل كنند كه اين پروژه‌ها را مي‌توان بر اساس اولويت‌بندي هدايت كرد، ولي اين بدان معني نيست كه يكي از پروژه‌ها را به نفع پروژه ديگر متوقف ساخت. به اين منظور توان ملي، مقدمه‌اي براي هژموني برتر منطقه‌اي است و خود آن مقدمه‌اي براي ايران جهاني است. با اين تفاوت كه اثرات برگشتي مهمي، هم در درون اين فرآيند وجود خواهد داشت. اين فرآيند را مي‌توان به صورت زير نمايش داد:
دايره A ايران ملي و دايره B ايران منطقه‌اي و دايره C ايران جهاني را نمايش مي‌دهد. پيشرفت در ايران، زمينه‌ساز پيشرفت در دايره B است كه توسط ديپلماسي و تجارت و ساير همكاري‌ها بايد به يك تأثير منطقه‌‌اي تبديل شود. تأثير منطقه موجب پيشرفت و نفوذ بيشتر ايران در منطقه و ايجاد همگرايي بيشتر خواهد شد. پيشرفت ايران در منطقه، زمينه‌ساز تأثيرگذاري ايران منطقه‌اي در جهان خواهد شد. با كمك ديپلماسي و تجارت و ساير همكاري‌ها، تأثير جهاني ايران در روابط بين‌الملل شكل مي‌گيرد تا موجب پيشرفت و نفوذ بيشتر ايران جهاني شود. نكته مهم اين است كه حركت رو به جلو، فرآيند تلاش‌هاي ملي بيشتري را مي‌طلبد. از سوي ديگر، اثرات برگشتي تأثير منطقه‌اي ايران ملي در منطقه و تأثير جهاني ايران منطقه‌اي در جهان، موجب دستيابي ايران به امكانات و استعدادها خواهد شد و زمينه‌هاي پيشرفت بيشتر را فراهم خواهد كرد.
ما ضمن اعتقاد به دستور كار ملي در اين مورد، اجراي اين پروژه را به دست‌اندركاران مربوطه ارجاع مي‌دهيم و وظيفه خود مي‌دانيم، پروژه منطقه‌اي موجود را بر اساس نوعي تقسيم كار فكري و به عنوان پروژه‌اي ملي تعقيب كنيم. چون معتقديم با ساماندهي امكانات و پتانسيل‌هاي موجود در چهارچوب ملت ـ دولت و سرمايه‌گذاري در زمينه منطقه‌گرايي، منزلت منطقه‌اي ايران ارتقا خواهد يافت. البته ميزان سرمايه‌گذاري ايران متناسب با توانايي و ميزان تأثيرگذاري آن است.
با اين حال، معتقديم كه بدون قدرت ملي نمي‌توان بر اراده و مشي كشورهاي منطقه آسياي جنوب غربي و حتي در نظام بين‌الملل تأثير گذاشت؛ به رغم اين، با توجه به ويژگي‌هاي ذيل، ايران داراي توان ملي مطلوبي است و اين مسئله موجب توجه قدرت‌هاي بزرگ، كشورهاي منطقه به ايران شده و اين كشور را در محاسبات خود لحاظ مي‌كنند:
1ـ از نظر تاريخي، اجتماعي عمق استراتژيك، پيشينه فرهنگي، توسعه سياسي، وضعيت ما با ديگر كشورهاي منطقه قابل مقايسه نيست. البته از منظر توسعه سياسي، معدل ما نسبت به همسايگان بلافصل مطلوب است.
2ـ از نظر اجزاي تشكيل‌دهنده قدرت ملي مي‌توان به اجزاي مادي و معنوي و قدرت نرم اشاره كرد.
ايران در شرايط خوب، ولي نه عمدتا مطلوب قرار دارد. مي‌توانيم از نظر مادي به وضعيت جغرافيايي، ژئوپلتيك، جمعيت و تركيب جمعيت، همبستگي فرهنگي و آمادگي نظامي اشاره كنيم. از نظر قدرت معنوي و نرم، مي‌توان به رهبري، فرهنگ ديني، فرهنگ ايراني و روحيه فداكاري ملي و منابع انساني اشاره كرد.
3ـ سرانجام، مسئله اراده بازيگري اين كشور است. اين درست است كه نسل جوان ايراني، بزرگ‌ترين ثروت كشور ماست كه اگر با توان بالقوه در ايران، از جمله منابع طبيعي، تجربه تاريخي، فرهنگ و ادب غني و موقعيت جغرافيايي، تركيب شود، شأن ايران حفظ خواهد شد و ايران خواهد توانست به موقعيتي در خور در سطح منطقه و بين‌المللي نايل شود، ولي اراده بازيگري آن نيز مهم است. به نظر مي‌رسد اين عامل نيز فراهم است؛ چرا؟ براي اين‌كه ايران با انقلاب اسلامي اعلام كرده است كه به جاي تسليم شدن به قرائت غرب از تجددخواهي كه از سوي خاندان پهلوي به شدت تشويق مي‌شد، مصمم است، روند تجددخواهي اصلي را كه در ايران با اميركبير آغاز شد، اما پس از مشروطه بر اثر اتحاد نامطلوب غرب‌گرايي و منافع خارجي منقطع شد، احيا كند.
ثانيا، هشت سال دفاع از مرز و بومش و مقاومت در برابر اتحاد

منبع: Please Login or Register to see this code
کد نمایش پرچم کوچک:
تصویر

کد نمایش پرچم و عکس کوچک دکتر:
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”