کلاغ سیاه پاپتی(ارزش خوندن داره حتما" سر بزنيد)

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 825
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۸۵, ۸:۴۵ ق.ظ
محل اقامت: pejman.daie@gmail.com
سپاس‌های دریافتی: 20 بار
تماس:

کلاغ سیاه پاپتی(ارزش خوندن داره حتما" سر بزنيد)

پست توسط pejman »

کلاغه دلش گرفته بود
کلاغ سیاه پاپتی
پرید روی شاخ درخت
گفت : غار و غار
از یه جایی صدا اومد
که : زهر مار
بغض کلاغه ترکید
یه قطره اشک
از روی گونه هاش چکید
قطره اشک
لابه لای پرای سیاه
گم شد و رفت
یه تیکه سنگ
از تو حیاط یه خونه
اومد و اومد
نشست رو سینه کلاغ
قلب کلاغه ترکید
کلاغه افتاد رو زمین
یه صدا اومد:
اون کلاغ زشتو ببین ..
کلاغه چشاش تار شده بود
همه جا ها رو سیا میدید
عین خودش
زشت و سیاه و خط خطی
کلاغه مرد
...
کسی نفهمید که کلاغ
دلش خیلی گرفته بود
آخه شب قبل
یه گربه ناز و ملوس
بچه هاشو گرفته بود
کلاغه هم دلی داشت
همدم و همدلی داشت
کلاغه هم عاشق بود
کلاغ سیاه پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
واسه خودش کسی بود
کی از دل کلاغه با خبر بود ؟
کی حالشو می فهمید
حیف کلاغ پاپتی
با رنگ زشت و خط خطی
....
راستی مگه ما آدما
از دل هم خبر داریم ؟
ما آدمای رنگارنگ
زشت و قشنگ
رد میشیم از کنار هم
سلام و علیک
حالت چطوره اصغری ؟
حرفای بیخود میزنیم
خنده هامون شیشه ایه
درد دلامون الکی
عاشقیمون , دروغکی
ما لای دودا گم شدیم
تصویرامون خیالیه
هرچی که داره مغزمون
شکلکای سئوالیه
دل چیه ؟ یک تیکه خون
پر از : نرو , پیشم بمون ...
دلم میخواست کلاغ بودم
همون کلاغ پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
پر میزدم تو آسمون
کسی نمی گفت که : بمون
می پریدم رو یه درخت
گریه می کردم : غار و غار
پشت سرش یه زهر مار
حداقل این فحشه که راستکی بود
اینجوری هیچکسی دلش
واسم الکی نمی سوخت
کسی برام
لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت
نه عاشق کسی بودم
نه کسی عاشقم بود
کلاغه تنهایی بودم
گمشده تو شهر دود
اشک کلاغو هیچکسی
نمی تونه ببینه
حال دلش ؟!
عجب ..مگه حالی واسش میمونه ؟
دلم میخواست کلاغ بودم
تا که یه روز
زخم یه سنگ راستکی
که درد اون بهتره از زخم زبون آدما
دلم رو با تموم این نگفته هاش
بترکونه
کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه
کسی دلش واسه کلاغ مرده هم ,نمی سوزه
...
صبح سحر
یه رفتگر
کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا
کلاغه با دلش پرید تو قصه ها
دلش نگو , یه تیکه خون
پر از :
برو
پیشم نمون .


[External Link Removed for Guests]
Empty spaces - what are we living for?


از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”