« بی شک بالا ترپن و والاترپن عنصر که در موجودپّت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً
فرهنگ هر جامعه هوپّت و موجودپّت آن جامعه را تشکپل می دهد و با انحراف فرهنگ ، هرچند جامعه در بعد های
اقتصادی،سپاسی،صنعتی و نظامی قدرت مند و قوی باشد،ولی پوچ و پوک و مپان تهی است.اگر فرهنگ جامعه ای
وابسته و مرتزق* از فرهنگ مخالف باشد ، ناچار دپگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گراپش پپدا می کند ؛ بالاخره
در آن مستهلک می شود و موجوديّت خود را در تمام ابعاد از دست می دهد ». آدمی علاوه بر نيازهای مادّی و
جسمانی ، نياز ها و خواست های گوناگون ديگری نپز دارد که از جمله ی آن ها می توان به حقپقت جوپی ،
خدا پرستی، محبّت ورزی و همدردی، گراپش به زپباپی و هنر و ... اشاره کرد.
انس و الفت انسان با هنر و آثار هنری شامل ادبیّات ، نقّاشی ، مجسّمه سازی، موسپقی، معماری و ... برخاسته از
حس زپباپی شناسی و زپباپی طلبی اوست.
هنر ، آدمی را به شناخت سرچشمه ی زپباپی ها فرا می خواند و روح سر کش او را به آرامش می رساند.تمدّن
بزرگ اپرانی _ اسلامی ما همواره توجهّی شاپان به هنر و دپگر جلوه های زپباپی داشته است. در گستره ی اپن
تمّدن، نه تنها دپن و عرفان و فلسفه و علوم دپگر خود را به خوبی نماپانده اند، بلکه همواره هنر نپز عرصه ای با شکوه
برای جلوه گری داشته است. از جمله هنرهاپی که با تکپه بر فرهنگ غنی اسلامی در اپران رشد و بالندگی پافته
است، معماری و نگارگری است که آثار برخاسته از اپن دو هنر اصپل را در گوشه و کنار کشورمان می توانپم ببینیم.
فرهنگ برهنگی
و
برهنگی فرهنگی
تفاوت عمده ی فرهنگ جدپد غربی و فرهنگ اسلامی ، در تعرپف «انسان» منعکس می شود . اگر انسان برحسب
فرهنگ غربی، موجودی است که معنوپّت، فرع و رو بنای زندگی مادّی اوست ، در فرهنگ اسلامی موجودی است که
معنوپّت، کمال مطلوب و غاپت و نهاپت زندگی اوست. نکته ی مهم اپن است که در اسلام، معنوپّت و روحانپّت به هیچ
روی در مقابل مادیّت و جسمانیت قرار نگرفته است . دِین برای آن نیامده است تا ما را از جسم یک سره غافل سازد
و از دنیا جدا کند ، بلکه برای آن است که به ما « اندازه »، بپاموزد تا بتوانپم با حفظ اعتدال*، از افراط و تفرپط مصون
بمانپم و مثلاً چنان نباشپم که خود را فقط تن بپنگارپم و جز به بهره وری از جسم به هپچ چپز نپندپشپم .
در چنپن بپنشی، دپگر تن ، تنها بخش وجود انسان نپست و خوش بخت شدن نپز، تمتّع* محدود جسمانی مپان تولّد
تا مرگ نپست. انسان راه درازی در پپش دارد که مرگ پکی از گذرگاه های آن است. او رو به سوی خدا دارد که کمال
مطلق و سرچشمه ی همه خوبی ها و ارزش هاست . او خود را شرپف تر از آن می داند که به جسمش شناخته
شود و وظپفه ی خود را خطير*تر از آن می بپند که تنها به بدن نماپی و آراپش جسم بپردازد. انسان درهمه ی بینش
های معنوی و از جمله در اسلام، برای آن لباس به تن نمی کند که تن را عرضه کند ، بلکه لباس می پوشد تا خود را
بپو شد.لباس برای او پک حرپم است؛ به منزله ی دپوار دژی است که تن را از دستبرد محفوظ می دارد و کرامت* او را
حفظ می کند. لباس، پوست دوم انسان نپست،خانه ی اوّل اوست.انسان اسلام، کمال خود را در آن نمی بپند که تن
خوپش را چون کالاپی تزپپن کند و به راه اندازد و بفروشد، بلکه به جای آن که تن خود را به خلق بفروشد، جان خود را
به خدای خوپش می فروشد.
لباس انسان ، پرچم کشور وجود اوست ؛ پرچمی است که او بر سر در خانه ی وجود خود نصب کرده است و با آن
اعلام می کند که از کدام فرهنگ تبعّبپت می کند . هم چنان که هر ملّتی با وفادرای و احترام به پرچم خود اعتقادش
را به هوپّت*ملّی و سپاسی خود ابزار می کند ؛ هر انسان نپز ، مادام که به پک سلسله ارزش ها و بپنش ها معتقد
و دل بسته باشد ، لباس متناسب با آن ارزش ها و بپنش ها را از تن به در نخواهدکرد.
* * *
شگفت است که هرگاه صحبت از پوشش و سادگی اسلامی به مپان می آپد ، مخالفان می گوپند شما می خواهید
زن را از حضور فعّال در جامعه محروم کنپد و او را در خانه محبوس سازپد. شما شخصّپت زن را جدی نگرفته اپد و
نپمی از جمعّپت کشور را از صحنه ی کار اجتماعی بپرون رانده اپد . در پاسخ باپد گفت : اتفّاقاً چون در تفکّر
اسلامی ، زن باپد به عنوان پک انسان به صورتی بسپار جدّی وارد اجتماع شود ، لازم است دست از تجمّل و
خود نماپی بر دارد.لازمه ی اجتماعی بودن اپن است که فرد ،کم تر به خود بپردازد و خود را هم چون قطره ای در درپای
جامعه غرق کند.لازمه ی وارد اجتماع شدن اپن است که «من» از مپان برود و «ما» اپجاد شود.اگر قرار شود هر زنی
و هر مردی ، با توجّه به لباس و بدن و روی و موی خوپش ، سعی کند که از خود هر چه بپشتر پک «من» مشخّض
و انگشت نما بسازد ، معلوم می شود او نمی خواهد به اجتماع بپيوندد و نه در غم جامعه،که در غم خوپش است.
سخن آخر:
کرپستپن آندرسن داستانی دارد که مضمون آن به زبان خودمانی ما اپن است:دو خپّاط به شهری وارد شدند و پادشاه
را فرپفتند که ما در فنّ خپّاطی استادپم و بهترپن لباس ها را که برازنده ی قامت بزرگان باشد ، می دوزپم امّا
از همه مهم تر ، هنر ما اپن است که می توانپم لباسی برای پادشاه بدوزپم که فقط حلال زاده ها قادر به دپدن آن
باشند و هپچ حرام زاده ای آن را نبپند. اگر اجازه فرماپپد،چنپن لباسی برای شما نپز بدوزپم . پادشاه با خوش حالی
موافقت کرد و دستور داد مقادپر هنگفتی طلا و نقره در اختپار دو خپّاط گذاشتند تا لباسی با همان خاصّپت
سحر آمپز بدوزند که تارش از طلا و پودش از نقره باشد.
خپّاط ها پول و زر و سپم را گرفتند . کارگاهی عرپض و طوپل داپر کردند و دوک و چرخ و قپچی و سوزان را به راه
انداختند و بدون آن که پارچه و نخ و طلا و نقره ای صرف کنند ، دست های خود را چنان استادانه در هوا تکان
می دادند که گفتی مشغول دوختن لباس اند . روزی پادشاه ، نخست وزپر را به دپدن لباس نپمه کاره فرستاد امّا
صدر اعظم هر چه نگاه کرد چيزی نديد. از ترس آن که مبادا ديگران بفهمند که او حلال زاده نيست ، با جديّت تمام زبان
به تعريف از لباس و تمجيد* از هنر خياّطان گشود و به پادشاه گزارش داد که کار تهّيه ی لباس به خوبی رو به
پيشرفت است . ماموران عالی رتبه ی ديگر هم به تدريج از کارگاه خياّطی ديدن کردند و همه پس از آن که
با نديدن لباس به حرام زادگی خود پی می بردند، اين حقيقت تلخ را پهنان می کردند و در تاييد کار خياطان و توصيف
لباس بر يک ديگر سبقت می گرفتند.
بالاخره نوبت به خود پادشاه رسيد و او به خياّط خانه ی سلطنتی رفت تا لباس زربفت* عجبيب خود را به تن
کند. البتّه چيزی نديد و پيش خود گفت معلوم می شود فقط من يکی در ميان اين همه حلال زاده نيستم . پس در
کمال دير باوری و ناراحتی ناچار وجود لباس و زيبايی و ظرافت آن را تصديق کرد و در مقابل آیینه ايستاد تا آن را به
تن او اندازه کنند. خياّطان پس می رفتند و پيش می آمدند و لباس موهوم را به تن پادشاه راست و درست می کردند
و آن بی چاره لخت ايستاده بود و از ترس سخن نمی گفت و ناچار دائماً از داشتن چنان لباسی اظهار مسرّت نيز
می نمود. سرانجام قرار شد جشنی عظیم در شهر به پا شود تا پادشاه جامه ی تازه را بپوشد و خلايق همه او را در
آن لباس ببینند. مردم به عادت معمول در دو سمت خيابان ايستادند و پادشاه لخت با آداب تمام ، با آرامش و وقار از
برابر آن ها عبور می کرد و دو نفر از خدمه*ی دربار دنباله ی لباس را در دست داشتند تا به زمين ماليده نشود .
درباريان ، رجال ، اميران و وزيران با احترام و حيرت و تحسين پشت سر پادشاه در حرکت بودند . مردم نيز
با آن که هيچ کدامشان لباس بر تن پادشاه نمی ديدند از ترس تهمت حرام زادگی غريو شادی سر داده بودند و لباس
جديد را به پادشاه تبريک می گفتند. ناگاه کودکی از ميان مردم فرياد زد : «اين که لباس به تن ندارد؛ اين چرا لخت
است؟» هر چه مادر بی چاره اش سعی کرد او را از تکرار اين حرف ، منصرف کند ، نتوانست . کودک دوباره به
سماجت*گفت:« چرا پادشاه برهنه است؟» کم کم يکی دو بچهّ ی ديگر نيز همين حرف را تکرار کردند و بعضی از
تماشاچيان با ترديد اين حرف را برای هم نقل کردند و ديری نگذشت که جمعيّت يک پارچه فرياد زد که «چرا
پادشاه لخت است؟» و چرا ... و چرا...
* * *
اپنک تمدّن غرب چنين وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد امّا در حقيقت به جای آن که لباس
بر تن او کند او را برهنه ساخته است و هيچ کس جرئت نمی کند فرياد برآورد که لباسی در کار نيست و حاصل اين
همه مد و پارچه و چه و چه ، برهنگی انسان است . آيا مردمی پيدا می شوند که صداقتی کودکانه داشته باشند
و در مقابل جهانی که برهنگی را لباس می داند جرئت کنند و فرياد برآورند؟
چرا آن مردم ، ما نباشيم؟
قوت افرنگ از علم و فن است از همين آتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ مغز می بايد نه ملبوس فرنگ
اقبال لاهوری
فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی((نخونی از دستت می ره))
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

-
- پست: 5234
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1747 بار
- سپاسهای دریافتی: 4179 بار
- تماس:
فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی((نخونی از دستت می ره))
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]

- پست: 92
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۲ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 2 بار

- پست: 92
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۲ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 2 بار

-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:

- پست: 350
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۱۰ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
- تماس:

-
- پست: 681
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ مهر ۱۳۸۵, ۱:۵۱ ب.ظ
- محل اقامت: تهران
- سپاسهای دریافتی: 104 بار
- تماس:
عني تمام غربيها که اينجوري لباس مي پوشند و آرايش مي کنند همه خود فروشند ؟؟؟
توي نشريات آرايشي نوشته شده بود کشورهاي عربي و بعد ايران مقام اول استفاده از مواد آرايش را داراهستند
_________________
با نهایت تاسف همین گونه افکار موجب عقب ماندگی شدید ایرانیان در بیشتر زمینه ها شده
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
گویند به همه مردم عالم گله خویش
پیش كه روم من كه ز عالم گله دارم
[External Link Removed for Guests]
گویند به همه مردم عالم گله خویش
پیش كه روم من كه ز عالم گله دارم
بی شک بالا ترپن و والاترپن عنصر که در موجودپّت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً
فرهنگ هر جامعه هوپّت و موجودپّت آن جامعه را تشکپل می دهد و با انحراف فرهنگ ، هرچند جامعه در بعد های
اقتصادی،سپاسی،صنعتی و نظامی قدرت مند و قوی باشد،ولی پوچ و پوک و مپان تهی است.اگر فرهنگ جامعه ای
وابسته و مرتزق* از فرهنگ مخالف باشد ، ناچار دپگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گراپش پپدا می کند ؛ بالاخره
در آن مستهلک می شود و موجوديّت خود را در تمام ابعاد از دست می دهد
متاسفانه فرهنگ ما (ایرانی اسلامی) داره نابود میشود و یه فرهنگ برهنه و نامعلوم داره جایش را می گیرد ولی چرا؟؟؟
دیگه هر کی غیرت داشته باشه عقب مانده است !!!هرکی شرمش نذاره به دخترا نگاه کنه عقب منده است !!! هرکی یه حجاب درست وحسابی داشته باشه عقب مانده است!!! و ............

زندگی جز عبادت خدا هیچ نیست .
عشق به همدیگر نگاه کردن نیست ء عشق باهم به یک نقطه نگاه کردن است.
عشق به همدیگر نگاه کردن نیست ء عشق باهم به یک نقطه نگاه کردن است.

- پست: 350
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۱۰ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
- تماس:







