آيا ما همه يک شبه همزاد داريم؟

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Old Moderator
Old Moderator
نمایه کاربر
پست: 1420
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۵, ۹:۵۶ ق.ظ
محل اقامت: سرزمین تاریکی ها
سپاس‌های ارسالی: 1082 بار
سپاس‌های دریافتی: 869 بار
تماس:

آيا ما همه يک شبه همزاد داريم؟

پست توسط gigi64 »

آیا ما همه یک شبح همزاد داریم؟ (1)

در سال ۱۹۰۷ آلبرت استیر (ALBERT STEER) یکی از کارگران ساکن بیکلی لندن: خانه اش را در جستجوی یافتن کار در شهر سوری ترک کرد.پسر و دخترش که هر دو نزدیک ۲۰ سال سن داشتند بعد از اینکه برای پدرشان آرزوی موفقیت می کنند دستشان را به نشانه خداحافظی برایش تکان دادند.روز بعد پلیس به خانه آنها آمد و اخبار وحشتناکی را به گوش آنها رسانید: جسد آقای استیر که درون رودخانه تایمز در نزدیکی پل چلسی شناور بوده پیدا شده است.دختر و پسر استیر شروع به گریه کردند.افسر پلیس گفت که برای اینکه مطمئن شوند جسد متعلق به پدرشان است باید آنرا شناسایی کنند.جسد بی شک متعلق به پدرشان بود و همه علائم فیزیکی مربوط به آقای استیر: از قبیل نابینایی یک چشمش: بریدگی عمیق بالای ابروی چپش و انگشت تغییر یافته پای راست که بخاطر یک حادثه ایجاد شده بود روی جسد هویدا بودند.دو ماه بعد از خاکسپاری: آلبرت استیر به خانه اش در بیکلی بازگشت و پسر و دختر متحیرش از صمیم قلب به او خوشامد گفتند.او گفت که در این مدت به عنوان یک باغبان کار می کرده است اما چون بعد از مدتی خسته شده به خانه برگشته است.ظاهر شدن دوباره آقای استیر یک معمای واقعی است.چه کسی یا چه چیزی که هم به او شباهت داشت و هم تمام علائم بدنی او را نشان می داد به جای او دفن شده بود؟ به احتمال زیاد ما هرگز نخواهیم دانست و هرگز نخواهیم فهمید که در صبح اول سپتامبر سال ۱۹۸۲ برای خانم آنا پیتر بریچ (ANNA PETHER BRIDG) که کارمند اداره ای بود: هنگام خروج از منزلش و رفتن به محل کار از مسیر کاونت گاردن لندن چه اتفاقی افتاده است.آنروز خانم بریچ از دیدن مرد جوانی که نفس زنان به سمتش می دوید ترسیده بود.مرد جوان چند بار به پشت سرش نگاه کرد تا مطمئن شود کسی تعقیبش نمی کند و سپس به سرعت از کنار خانم بریج رد شد و لحظه ای بعد پشت یک وانت پارک شده ناپدید شد.خانم بریج به حرکت خود ادامه داد ولی چند ثانیه بعد دوباره همان مرد جوان دوان دوان از سر پیچ بالای خیابان هنریتا ظاهر و باعث تعجب او شد.چون خانم بریج که با آن محل بخوبی آشنا بود می دانست که غیر ممکن است که مرد جوان بتواند در آن مدت کوتاه خودش را به آنجا برساند.هر چند این خانم با آن مرد جوان فراری در دو جا دیده شده بود ولی نمی توانست شرح دهد که در آن صبح پائیزی چه اتفاقی افتاده است.تنها توضیح منطقی آن بود که او یک برادر دو قلو داشته است ولی خانم بریج عقیده داشت که حقیقت چیز دیگری بوده و آن مرد جوان توسط همزادش تعقیب می شد.از نظر کلی تمام کارهایی که ما می توانیم انجام بدهیم دربرگیرنده نوعی مخاطره است و گمان می رود گزارشات قبلی که در اینجا مطرح شد نمونه هایی از پدیده های مشابه باشند.بر اساس گفته های محققان: پدیده های ذهنی رایج ترین نوع تجسم ارواح اشخاص زنده هستند و این ادعا توسط یک گزارش تخصصی نیز تایید شده است.در نوامبر ۱۹۹۴ مجله روانکاوی بریتانیا (BRITISH JOURNAL OF PSYCHIATRY) شصت و پنج مورد داپل گانگر را مورد بررسی قرار داد.از جمله خلبانی که خودش را چند یارد دورتر و برای ۱۰ دقیقه مشاهده کرده بود.و یا همزاد روحی یک دکتر بازنشسته که او را هنگام راه رفتن همراهی می کرده است.تا زمانی که دانشمندان بتوانند مسیر افکار ذهنی خود را بر روی واقعیت داپل گانگر بگشایند جوامع بشری با ترس از این پدیده به زندگی خود ادامه خواهند داد.شاید روزی ما مکانیسم های بیولوژی پیچیده ای کشف کنیم که سبب شود بدن انسان یک نمونه مشابه از خودش را بوجود آورد.با وجودیکه در ابتدا بعید بنظر می رسد ولی آنقدرها هم دست نیافتنی نیست.تکثیر سلولی تا سال ۱۸۴۴ کشف نشده بود و در آن سال بود که یک کالبد شناس و جنین شناس سوئیسی بنام کولیکر (KOLLIKER) با اثبات اینکه انسان زندگی اش را با دو سلول که ابتدا به دو نیم تقسیم و بعد مرتب با دو نیم شدن تکثیر می شوند آغاز می کند: دنیای پزشکی را متحیر کرد.شاید وقتی ما می میریم سلولها طوری تقسیم می شوند که یک بدن لمس ناپذیر را بوجود می آورند و بعد از فساد و از بین رفتن همزاد خاکی خود: آن را ترک می کنند.شاید هنگام بیماری یا فشار شدید عصبی: مانند نزدیک شدن به مرگ: این بدن دوم از همزاد فیزیکی اش جدا می شود و گاه این کار زودتر از موعد مقرر انجام می گیرد.به هر حال این نظریه: پدیده جالب توجه داپل گانگر را به گونه ای معنی می کند که قابل فهم می گردد.


آیا ما همه یک شبح همزاد داریم؟ (2)

مورد مستند دیگری که درباره داپل گانگر گفته شده در ۲۲ یکی از ماههای سال ۱۸۹۳ اتفاق افتاده است.در آن روز معاون آدمیرال سر جرج تریون (SIR GEORGE TRYON) در منطقه مدیترانه شرقی فرماندهی کشتی با عظمت مستحکم و زیبای ناوگان بریتانیا در دریای مدیترانه: یعنی کشتی اچ.ام.اس.ویکتوریا (H.M.S VICTORIA) را بر عهده داشت.همزمان با حرکت این کشتی: کشتی دیگری بنام اچ.ام.اس.کمپردان (H.M.S CAMPERDOWN) نیز که شبیه کشتی ویکتوریا بود بطور موازی با آن کشتیسر جرج تریون حرکت می کرد.پنج کشتی دیگر نیز پشت کشتی ویکتوریا و ۴ کشتی هم به دنبال کشتی کمپردان در حرکت بودند.در ساعت سه و ۳۴ دقیقه بعداز ظهر: آدمیرال تریون به کشتیها دستور داد تا بطور همزمان به سمت یکدیگر تغییر جهت بدهند و قبل از لنگر انداختن مسیر خود را جهت عکس آن هدایت کنند.چنانچه این فرمان بی معنی و باور نکردنی اجرا می شد باعث برخورد فاجعه آمیز کشتیهای ویکتوریا و کمپردان می شد.دریاسالار مارکهام (MARKHAM) فرمانده کشتی کمپردان درباره فرمانهای داده شده دوباره سوال کرد ولی همان دستورات تکرار شدند و او جرات نکرد در اینباره با دریاسالار تریون که شهرت افسانه ای داشت بحث کند.بنابراین مایوسانه امیدوار بود که مافوقش در حال اجرای نقشه ای فوق العاده ماهرانه باشد و با همین استدلال دستور را اجرا کرد.قابل ذکر است که تریون وقتی این دستورات مرگبار را صادر می کرد در حالت خلسه مانندی به سر می برد و برای خدمه کشتی نگاه بی روح چشمها و عکس العملهای آرام او در چند هفته گذشته کاملا آشکار بود ولی آنچه برای خدمه کشتی ناشناخته بود بی حال بودن او و اثرات جانبی داروی مخدری بود که بخاطر زخم دردناک پایش هر روز از آن استفاده می کرد.در هر حال دو کشتی در یک زمان بطرف یکدیگر چرخیدند و ناخدا بورک (BOURKE) از کشتی ویکتوریا فریاد زد که کشتی در معرض یک خطر جدی است.ولی دریاسالار هیچ عکس العملی از خود نشان نداد.او به کشتی ۱۰ هزار تنی کمپردان که به سمت کشتی اش می آمد خیره شده بود.بورک گفت : اجازه می دهید با آخرین سرعت به سمت عقب برویم؟ ولی تریون آرام و مبهوت تنها به آن شناور فولادی که با سرعت زیادی به سمتشان می آمد نگاه می کرد.کمتر از یک دقیقه قبل از برخورد دو کشتی سرانجام تریون به سوال ناخداکشتی اچ.ام.اس ویکتوریا بورک پاسخ داد و فریاد زد: بله! اما دیگر خیلی دیر شده بود.چون با وجودیکه کشتی کمپردان پروانه هایش را در جهت عکس بکار انداخت ولی نتوانست مانع برخورد کشتی اش به دماغه ویکتوریا شود و در نتیجه کشتی اش به داخل بدنه کشتی ویکتوریا فرو رفت و آنرا به دو نیم کرد.این برخورد سبب مرگ عده ای از خدمه و به دام افتادن عده ای دیگر در محل کارشان: یعنی در موتورخانه کشتی شد و ویکتوریا همراه دریاسالار تریون و ۳۵۸ خدمه اش به زیر امواج فرو رفتند.حتی اغلب آنهایی که می خواستند خود را از کشتی در حال غرق شدن نجات دهند توسط لبه پروانه های در حال چرخش آن: تکه تکه شدند.چند نفر از بازماندگان این سانحه که توسط کشتی نیل از آب بیرون کشیده شده بودند ادعا می کردند که آن دریاسالار نگون بخت وقتی همراه کشتی به اعماق آب فرو می رفت گفت: تمام اینها تقصیر من است.در همین هنگام حدود ۲۰۰۰ مایل دورتر در خانه تریون واقع در ایتون اسکور لندن: دریاسالار تریون در کتابخانه اش در برابر چشم ۴ شاهد که هیچ کدام نمی دانستند دریاسالار در آن موقع در دریا است ظاهر شد.تریون نیم نگاهی به آنها کرد و در حالیکه به نقشه کره زمین که در گوشه کتابخانه قرار داشت چشم دوخته بود ناپدید شد.زمان دقیقا یک و ۴۴ دقیقه بعداز ظهر بود و آن ۴ شاهد که از دیدار غیر منتظره و کوتاه دریاسالار متحیر شده بودند با خانم تریون که همان وقت وارد کتابخانه شد درباره این واقعه صحبت کردند.ولی او گفته آنها را نوعی توهم پنداشت و شرح داد که در حال حاضر شوهرش فرماندهی یک کشتی در دریای مدیترانه را به عهده دارد.شب آن روز اخبار ناراحت کننده آن واقعه به لندن رسید و خانم تریون از شنیدن آنها غش کرد.او متوجه شد اشخاصی که در کتابخانه بودند روح شوهرش را در زمان دقیق مرگش دیده اند.بر اساس برخی از گزارشهای نه چندان صحیح: همه موارد داپل گانگر با روح و همزاد ارتباط ندارد.

آیا ما همه یک شبح همزاد داریم؟ (3)

... یکی از گزارشات مستند از داپل گانگر مربوط به دختری فرانسوی بنام امیلی ساجی (EMILIE SAGEE) سی و دو ساله است که مدیر یک آموزشگاه بود و بخاطر وجود همزادش در مدت ۱۶ سال ۱۸ بار شغلهای مختلف را از دست داد.ماجرا در سال ۱۸۴۵ در زمان شروع بکار او در پانسیون وان نیوواکی در لیونیا (LIVONIA) در حدود ۳۶ مایلی بندر ریگا (RIGA) که اینک جزء کشور روسیه است آغاز شد.این پانسیون یک مدرسه خصوصی برای دختران افراد برجسته اجتماع بود.شاگردان این مدرسه ممتاز: خیلی زود به دوشیزه ساجی علاقمند شدند و از او به عنوان فردی دوست داشتنی و خونگرم که یادگیری دروس فرانسه را برای آنها بسیار لذت بخش می کرد برای والدینشان صحبت می کردند.اما ۲ هفته بیشتر از ورود ساجی نمی گذشت که شایعه ناخوشایندی در مدرسه پیچید که می گفت او در یک زمان در دو مکان مختلف دیده شده است.ظاهرا این شایعه عجیب از مشاجره بین دو دانش آموز بوجود آمده بود که یکی از آنها گفته بود امیلی در باغ مدرسه بوده در حالیکه شاگرد دیگر ادعا می کرد که او را در کلاس درس دیده است.هر چند سایر معلمین دخترهایی را که مشاجره می کردند مورد سرزنش قرار دادند ولی چند روز بعد ماجرای حیرت آوری اتفاق افتاد که نشان داد هر دو شاگرد درباره مکانی که معلم فرانسوی خود را دیده بودند راست گفته اند.امیلی در حال درس دادن به ۱۳ شاگردش بود و با گچ یک سری جمله به زبان فرانسوی روی تخته سیاه می نوشت که ناگهان امیلی دوم در کنار او ظاهر شد! امیلی پشتش به شاگردان بود.با وجودیکه هر دو امیلی دقیقا شبیه یکدیگر بودند و امیلی دوم تمام حرکات امیلی اول را بسیار دقیق و همزمان تقلید می کرد ولی تفاوتش در این بود که مثل امیلی اصلی قطعه گچی در دست نداشت. شاگردان که با ناباوری به این منظره عجیب خیره شده بودند لحظاتی بعد دیدند که همزاد امیلی ناپدید شد.در یک مورد دیگر همزاد امیلی از تقلید معمول خود دست کشید و مستقل عمل کرد.او در اطراف محوطه مدرسه شروع به قدم زدن کرد.یکبار نیز این همزاد در حالیکه در سلامت کامل بود دیده شد که در راهرو قدم می زد در حالیکه امیلی واقعی تب داشت و در رختخواب خوابیده بود.روز دیگری وقتی همه ۴۲ شاگرد مدرسه در سرسرای ساختمان جمع شده بودند و کارهای خیاطی و قلابدوزی انجام می دادند شاهد صحنه عجیبی بودند.اغلب دخترها به ۴ پنجره بزرگ سرسرا نگاه می کردند و از میان آنها می توانستند امیلی را در باغ و در حال چیدن گل ببینند.معلم از اینکه شاگردان از روی صندلیها بلند شده بودند ناراحت شد و صندلی اش را ترک کرد ولی حدود یک دقیقه بعد امیلی داخل سرسرا شد و روی صندلی نشست.دخترها هم به او لبخند زدند.سپس یکی از دخترها به امیلی دیگری که هنوز در باغ مشغول چیدن گل بود اشاره کرد.دو تن از شاگردان شجاع کلاس از جای خود بلند شدند و بطرف همزاد امیلی رفتند و به او نزدیک شدند و لمسش کردند ولی او مانند جسم یک انسان واقعی نبود بلکه بنظر می رسید که از ماده ظریفی که شباهت زیادی به تار عنکبوت داشت ساخته شده است.وقتی بطور تصادفی پای یکی از دخترها درون پای همزاد امیلی فرو رفت در عرض چند ثانیه همزاد ناپدید شد.می گویند که امیلی واقعی هرگز همزاد خود را ندیده بود و آرزو می کرد که ای کاش وقتی همزادش در سرسرا ظاهر شده بود او نیز در کلاس خیاطی حضور داشت.همزاد امیلی به رفت و آمد خود در مدرسه ادامه داد و جالب اینکه هر وقت ظاهر می شد امیلی واقعی بیحال و بی حوصله می شد: گویی همزادش نیروی خود را از مشابه زنده اش می گیرد.وقتی این شایعات به گوش والدین شاگردان رسید به مسئولین مدرسه شکایت کردند و امیلی ساجی از کار برکنار شد.


[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”