تازه‌هايي از امام موسي صدر

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 547
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
سپاس‌های دریافتی: 12 بار

تازه‌هايي از امام موسي صدر

پست توسط arash_slayer »

آيت‌الله سيد حسن طاهري خرم‌آبادي آخرين هموطن ايراني امام موسي صدر است که ساعات پاياني حضور آن بزرگوار در لبنان را کنار ايشان سپري کرده است [1]. آيت الله طاهري خرم‌آبادي وقتي اول شهريور 57 از تهران عازم دمشق شد، حامل نامه‌اي از شهيد بهشتي براي امام صدر بود و اواسط شهريور نيز که دمشق را به قصد نجف ترک کرد، حامل نامه‌اي از امام صدر براي امام خميني.
براستي امام موسي صدر:
• با انقلاب اسلامي ايران، امام راحل، روحانيت مبارز و نيز جوانان مبارز ايراني خارج از کشور چه رابطه‌اي داشت؟
• درباره چالش‌هاي مهم فکري و فرهنگي سه دهه اخير انقلاب چگونه مي‌انديشيده است؟
• درباره روابط انقلاب با دنياي عرب و جهان غرب چه ديدگاهي داشت؟
دکتر سيد صادق طباطبايي، فرزند ارشد مرحوم آيت‌الله سيد محمد باقر سلطاني طباطبايي، خواهرزاده امام صدر و برادر همسر مرحوم حاج سيد احمد خميني، بدون شک يکي از معتبر‌ترين مراجع «تاريخ شفاهي» معاصر ايران است که مي‌تواند سوالات فوق‌الذکر را به روشني پاسخ گويد. قريب ربع قرن مؤانست «خاص» با امام صدر و دغدغه‌هاي آن بزرگوار در قم، بيروت و آلمان، رهبري بخشي از مبارزات دانشجويي خارج از کشور عليه حکومت شاه و نيز پيوند نزديک و گسترده با امام راحل، بيت محترم، اطرافيان ايشان و همچنين شخصيت‌هاي برجسته انقلاب از اواسط دهه 40 تا کنون، مجموعا ايشان را در تدوين تاريخ شفاهي امام صدر و انقلاب جايگاهي خاص و فوق العاده بخشيده است. آنچه در پي خواهد آمد، بخش‌هايي از گفتگوي طولاني نگارنده با آقاي دکتر طباطبايي است که در قالب طرح پژوهشي «روايت صدر»، در زمستان 1376، طي چند جلسه متوالي، در منزل ايشان در تهران و قم انجام گرفت. متن کامل گفتگو در صفحات 107 تا 168 از دفتر دوم کتاب «عزت شيعه» آورده شده است که اگر ان‌شاءالله عمر و توفيقي بود، چاپ اول آن طي هفته‌هاي آتي منتشر خواهد شد.

متن گفت‌وگو
جناب آقاي دكتر! از اين‌كه محبت كرديد و ساعاتي از وقت خود را در اختيار ما قرار داديد، تشكر مي‌كنيم.
استاد: خواهش مي‌كنم! من همواره گفته‌ام كه كاشكي مي‌شد كه آقاي صدر اين قرابت را با من نمي‌داشتند. در اين صورت مي‌توانستم تمامي آن چيزهايي را كه مي‌دانم و مشاهده كرده‌ام، به راحتي بيان كنم. ما هميشه دچار اين محذور هستيم كه نكند مطالبي كه بيان مي‌شود، حمل بر عصبيت و عرق فاميلي گردد. با اين حال و با توجه به محذوري كه دارم، آماده پاسخ گويي به سؤالات شما هستم!

يادي از مرحوم آيت‌ الله سلطاني طباطبايي
معروف است كه امام موسي صدر علاقه و روابط خاصي با پدر بزرگوارتان مرحوم آيت‌الله العظمي سلطاني داشته‌اند و گويا بخش عمده‌اي از سطوح عالي حوزوي را نزد ايشان تلمذ كرده اند. تصور مي‌كنيم كه اگر در آغاز سخن يادي از آن عزيز بزرگوار بنماييد، روح آقاي صدر نيز در هر جا كه باشند، شاد خواهد شد.
استاد: بسم الله الرحمن الرحيم. از اين‌كه به اين نكته ظريف توجه داشتيد، تشكر مي‌كنم. پس اجازه دهيد تا برايتان قضيه‌اي را نقل كنم كه تا كنون در جايي منعكس نشده است. مرحوم پدرم اصرار داشتند، كه در زمان حياتشان به كسي گفته نشود؛ اما به هر حال در زمان حياتشان اين قضيه بازگو گرديد. يعني مرحوم حاج احمد آقا در اواخر عمر گرانبارخود، آن را براي آقايان كروبي، آشتياني، خوييني‌ها و تني چند از دوستان و ياران امام تعريف كردند. قضيه از اين قرار است:
در همان ماه‌هاي اول انقلاب، يعني در ارديبهشت يا خرداد سال 1358 بود كه شبي خواهرم زنگ مي‌زنند و به پدرم مي‌گويند، امام مي‌خواهند با شما صحبت كنند. امام كه آن موقع در قم اقامت داشتند، گوشي را مي‌گيرند و به پدرم مي‌گويند: «مطلبي مي‌خواهم به شما بگويم كه الآن احمد برايتان توضيح خواهد داد!». چون حال خيلي مساعدي نداشتند گوشي را به احمد آقا مي‌دهند. ظاهرا با اين جمله مي‌خواستند تاكيد كنند كه مطلب موثق است! احمد آقا گوشي را مي‌گيرند! ايشان مثل ما به پدرم آقاجون مي‌گفتند. احمد آقا مي‌گويند: «آقا جون! آقا مي‌گويند كه شما ولايتتان را به من تفويض كنيد! براي اين‌كه مسئوليت من سنگين است و نمي‌توانم جوابگو باشم!». آقا جون در جواب مي‌گويند: «ما هر چه داريم از شما داريم! شما بر ما ولايت داريد! من بر كسي ولايتي ندارم!». احمد آقا مي‌گويند: «امام مي‌گويند من نه تعارف مي‌كنم و نه شوخي! من احساس مسؤليت شرعي مي‌كنم و تكليف برايم شاق است! بايد اجازه داشته باشم كه تصميم بگيرم و كارهايي را انجام دهم! بنابراين شما اين اجازه را به من بدهيد و ولايت خود را به من تفويض كنيد!». آقا جون مي‌گويند: «اين بزرگواري و شكسته نفسي شماست! اما چون عنوان شرع را رويش گذاشته ايد، من هر چه دارم در اختيار شماست و از جانب من مختار هستيد! اما من يك خواهشي از شما دارم و آن اين‌كه جز كسي كه الان رابط است، هيچكس ديگر از اين ماجرا اطلاع پيدا نكند!». خواهرم از قسمت اول اين قضيه كه برقراري اتصال بود اطلاع داشت. اما از قسمت دوم قضيه كه اصل مطلب است، جز مرحوم حاج احمد آقا هيچ كس اطلاعي نداشت [2]. تا زمان كوتاهي قبل از فوت مرحوم حاج احمد آقا؛ تا آن موقع هيچ كدام از ما‌ها هم چيزي نشنيده بوديم. البته گاه و بيگاه پدرم و امام يك سري ملاقات هائي با يكديگر داشتند. آنهم در ساعاتي خيلي غير عادي! يكي از خصوصيات جالب رابطه بين امام و آقاجون اين بود كه هر وقت آقاجون به تهران مي‌آمدند و به منزل خواهرم وارد مي‌شدند، ايشان را مي‌فرستادند به امام اطلاع دهند كه آقاجون مي‌خواهند به ديدار شما بيايند. اما قبل از اين‌كه خواهر جواب را بياورد، خود امام مي‌آمدند. پدرم مي‌گفتند من هيچ وقت نتوانستم برامام سبقت بگيرم و اداي احترام بكنم. در هر صورت روابط عجيبي بين اين دو بزرگوار برقرار بود. احمد آقا اين ماجرا را براي چند تن از دوستانشان تعريف مي‌كنند. استدلال ايشان هم اين بود كه ممكن است با توجه به شكسته نفسي آقا جون، كسي مقام واقعي ايشان را درك نكند. لااقل مقام ايشان براي عده‌اي محفوظ بماند!

متاسفانه اين فرصت كمتر پيش آمد تا جامعه ما از نظرات فقهي مرحوم آيت‌الله العظمي سلطاني استفاده نمايد! آيا اين بزرگوار در عرصه‌هاي عمده فكري و فقهي انقلاب، با آنچه كه طي اين سالها گذشت موافق بودند؟
استاد: از نظر اعتقادي و مبنايي، ايشان به حكومت معتقد بودند. يعني اين عقيده را نداشتند كه حكومت فقط در انحصار امام معصوم هست. اين از نظر مبناي فقهي بود! اما از نظر ذائقه فقهي، طبيعتا در برخي موارد با آنچه كه امروز در جريان هست، اختلاف‌نظر داشتند! مثلا در مورد برخي از احكامي كه اجرا مي‌شود، مي‌گفتند كه يك مبناي فقهي وجود دارد كه مي‌گويد: «اجراي هر حكمي كه موجب وهن اسلام مي‌گردد، حرام است». تصريح مي‌كردند كه اين يك اصل واضح فقهي است! مثلا در مورد سنگسار كردن زن مي‌گفتند كه اصلا اجراي اين حكم حرام است؛ گذشته از اين‌كه واقعا نمي‌دانم، وقوع زنا اصلا چگونه براي يك قاضي ثابت مي‌شود. ايشان مي‌گفتند كه شرع به گونه‌اي راه را بسته است، كه اثبات جرم حقيقتا بسيار مشكل است. متاسفانه منافقين اخيرا فيلمي ساخته‌اند كه ماجراي سنگسار كردن يك زن را نشان مي‌دهد! اين فيلم الآن يك هفته است كه در اروپا نشان داده مي‌شود. تعدادي روحاني و نيروي انتظامي را از پشت سر نشان مي‌دهد كه دور تا دور زن ايستاده‌اند و شعار مي‌دهند ... شعارهايي با مضمون «الله اكبر؛ بزنيد؛ انشاءالله به بهشت مي‌رويد». صداي شعار حاضرين که با آه و ناله‌هاي زن در هم آميخته، در فيلم به گوش مي‌رسد و بسيار ناگواراست. مرحوم پدرم چنين كارهايي را از مصاديق خلاف شرع مي‌دانستند.

روشنفکري و نو انديشي ديني
با توجه به روابط طولاني و شناخت عميقي كه از امام صدر داريد، حتما با ذائقه فقهي ايشان نيز تا حدود زيادي آشنا هستيد. اين بزرگوار در اين‌گونه مسائل چگونه مي‌انديشيدند؟
استاد: ببينيد! مرحوم پدرم، دايي‌جان و مرحوم آقا سيد محمد باقر صدر، هم از نظر مباني و هم از نظر ذائقه فقهي مشتركات زيادي داشتند. اين اشتراكات به قدري زياد بودند كه مي‌توان گفت، اينها يكي بودند. هر سه اينها به دو عنصر زمان و مكان اهميت زيادي مي‌دادند. هر سه اينها معتقد بودند كه اگر رسول خدا (ص) امروز بودند، خيلي از اين احكام، حتي احكام اوليه، نوع ديگري بود. يادم هست كه دايي‌جان همواره مي‌گفتند: «فقهاء ما نبايد ببينند كه رسول خدا (ص) 1400 سال پيش چه كردند. آنها بايد فكر كنند كه اگر ايشان امروز مي‌بودند، چه مي‌كردند». يا مرحوم آقا سيد محمد باقر صدر مي‌گفتند: «خيلي از احكام هستند كه ميزان حد و حدودي كه براي آنها تعيين شده است، متناسب با فرهنگ و عرفيات جامعه است». بگذاريد برايتان مثالي بزنم: شما اگر در كوچه راه برويد و پايتان روي مدفوع برود، اگر پا را چند بار روي خاك بكشيد پاك است؛ چون خاك از مطهرات است. در زمان رسول خدا (ص) دقيقا اين‌جور بود. آن زمان اتاق و كوچه از نظر پوشش كف هيچ فرقي با يكديگر نداشتند. پوشش هر دو خاك بود. آب هم كه نبود. عرفيات آن زمان آن‌گونه اقتضا مي‌كرد. حالا بياييم وضع امروز را در نظر بگيريم. اگر با پاي برهنه در حياط راه برويم و پايمان روي فضله برود، چه مي‌كنيم؟ آيا دلمان مي‌آيد كه چند بار پا را به خاك بماليم و بعد وارد اتاق شويم؟ و بگوئيم از لحاظ شرعي نجس نيستيم ؟حد شرع كدام است؟ شما به فرزندتان كدام را ياد مي‌دهيد؟ حقيقت آن است كه خيلي از مباني اينطوري هستند و متاسفانه دگم يا جمود نمي‌گذارند كه متناسب با زمان حركت كنيم.

با توجه به مطلبي كه عنوان كرديد، قابل پيش‌بيني است كه اين عزيزان در برخي از مسائل فقهي مستحدثه، آرائي خلاف مشهور داشته اند. اگر چنين است، برخي از آراء خلاف مشهور امام صدر را بيان بفرماييد.
استاد: حقيقت آن است كه فضاي امروز جامعه، هنوز آمادگي هضم برخي از اين نظرات را نيافته است. زمان لازم است تا اين‌گونه نظرات جا بيفتند. من مواردي از دايي‌جان، آقاي بهشتي و مرحوم پدرم در اروپا مشاهده كردم كه اگر بازگو شوند، بسياري از مردم تعجب خواهند نمود. با اين وجود و البته در چارچوب محظورات، به برخي اشاره مي‌كنم [3]. يادم هست كه من هنوز به دبيرستان مي‌رفتم. در كلاس سوم دبيرستان بودم كه دايي‌جان يك سفري از نجف به قم آمدند. اين در دوراني بود كه ايشان هنوز در نجف درس مي‌خواندند …

ببخشيد! حدودا در چه سالي بود؟
استاد: من در سال 1340 ديپلم گرفتم. اگر سه سال به عقب بر گرديم، حدودا سال 7-1336 مي‌شود. ايشان سفري به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف برگشتند. چون يك چند سالي را در آنجا بودند. يكي از روزهايي كه به منزل ما آمده بودند، پسر خاله‌ام كه امروز برادر خانم من است، نيز آمده بود. در اتاق آقاجون نشسته بوديم. دايي‌جان هر فرصتي كه پيدا مي‌كردند، مثلا وقتي مي‌ديدند دوتا از بچه‌هاي فاميل حضور دارند، فورا به مسأله يك جنبه عاطفي و تربيتي مي‌دادند و به اصطلاح تك مضرابي مي‌زدند. آن روز هم يكي از همين فرصت‌ها بود. پدر خانم من كه در ضمن شوهر خاله‌ام هم هستند، مرحوم آقاي حجت‌الاسلام حاج‌آقا سيد مهدي صدر، رديف موسيقي ايراني را مي‌شناخت. خود او هم از جدش ياد گرفته بود. الآن يكي از گوشه‌هاي موسيقي هست كه به نام مثنوي صدريه معروف است. يكي از صدرهاي اصفهان آن را در دستگاه افشاري مي‌خواند. دائي جون رو به پسر خاله‌ام كردند و گفتند: «محمد جان! هر فرصتي كه برايت پيش مي‌آيد و به هر چيزي كه برخورد كردي، اگر ديدي كه غير از لحظه قبل است و چه بسا در لحظه بعد هم ديگر نباشد، در آن دقيق شو! فضول شو! كنجكاو شو و ببين». من آنجا پرسيدم: «دايي‌جان! اين‌كه وقتي راديو را باز مي‌كنيم، مي‌گويد فلاني در دستگاه ماهور مي‌خواند، اين چه دستگاهي است؟ غير از اين ضبط صوت و اينهاست؟» آنوقت دستگاه‌هاي موسيقي را براي ما تشريح كردند و دوباره به محمد گفتند: «تو الآن فرصت خوبي در اختيار داري! پدرت با موسيقي آشناست. سعي كن هفته‌اي يك پرده موسيقي را از پدرت ياد بگيري. در اين صورت دريچه يك علمي به رويت باز خواهد شد كه خود جهان ديگري است».
اين جمله عجيب در ذهن من نقش بست. به طوري که تصادفا يك روز وقتي از دبيرستان به خانه بر مي‌گشتم، چون ساعتم خراب شده بود، به آقاي ارجمندي مراجعه كردم.آقاي ارجمندي يك مغازه ساعت‌سازي در خيابان ارم داشت. پيش او رفتم و گفتم ساعت من خراب شده است. ديدم دارد يك ترانه معروفي را زير لب زمزمه مي‌كند. پرسيدم: «آقاي ارجمندي! اين دستگاه‌هاي موسيقي كه وجود دارد، مثل شور و ماهور و اينها، شنيدم كه يك روال موسيقي هستند. آيا كتابي در اين موارد وجود دارد؟» گفت دوست داري ياد بگيري؟ گفتم بله! با همان لهجه قمي گفت: «خودم يادت مي‌دم». همانجا از من يك امتحاني گرفت تا ببيند آمادگي و استعداد لازم را دارم يا نه؛ از پس امتحان بر آمدم. از همان روز ايشان معلم من شد؛ يعني از آن روز تا لحظه‌اي كه قم را به قصد تهران ترك كردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ايشان رديف موسيقي ايراني ياد مي‌گرفتم. شايد در حدود 4 سال طول كشيد. روزي كه به آلمان رفتم، از 12 دستگاه آوازي موسيقي مقامي ايران، بجز رديف نوا بقيه دستگاه‌ها را ياد گرفته بودم. رديف نوا را ديگر نرسيدم تعليم بگيرم. اين را داشته باشيد تا بعد دوباره به رابطه دايي‌جان و موسيقي برگرديم. من رفتم و دايي‌جان سفري به آلمان آمدند ...

ببخشيد! در چه سالي؟
استاد: اين اولين سفر ايشان به آلمان بود؛ يادم هست که من نيز در فرانكفورت به ايشان ملحق شدم. در سال 1964ميلادي بود و من در آخن سكونت داشتم. يك بازرگان لبناني ايشان را دعوت كرده بود. آن زمان هنوز مرحوم آقاي محققي در هامبورگ بود. به هر حال من در فرانكفورت به ايشان ملحق شدم. در سرسراي همان هتلي كه مستقر بودند، پرسيدند كه آيا ناهار خورده‌ام يا نه؟ ساعت 3 بعد از ظهر بود. گفتم نه؛ گفتند كه آشپزخانه اينجا از ساعت 2 به بعد بسته است. برويم بيرون و يك جايي را پيدا كنيم. بيرون آمديم و قدري قدم زديم تا رستوراني را پيدا كرديم. داخل شديم. من يك لحظه آمدم خودم را جمع كنم، چون قاعدتا همه جا نجس بود و ...! گفتم: «دايي‌جان! ما اينجا مجبور هستيم هر غذايي كه بيرون طبخ مي‌كنند، منهاي گوشتش و همينطور گوشت خوك، ما بقي را استفاده كنيم. مسأله اينها چگونه است؟ آيا نجس است؟ پاك است؟ چگونه است؟» دايي‌جان در جواب گفتند: «ادا در مي‌آوري؟» گفتم: «نه، مي‌خواهم بدانم؛ چون آقا جون به من قيدي ياد ندادند و نگفتند كه در فلان مورد قيدي داشته باش». آنجا بود که دايي‌جان گفتند: «اينها مسيحي، اهل كتاب و بنابراين پاك هستند. اگر چيزي دال بر نجاست نديدي، پاك هستند و اشكالي ندارد». من كارت غذا را نگاه كردم و گفتم: «پس يك غذايي مثل ماهي، مرغ يا تخم مرغ بگيريم». اما ايشان گفتند: «گوشت قرمز هم اگر خواسته باشي، مي‌تواني مصرف كني». اينجا هم اولين بار بود كه من از زبان ايشان مسأله ذبيحه اهل كتاب را شنيدم. بعدها نيز هر جا به رستوراني مي‌رفتيم، ايشان ذبيحه اهل كتاب را نجس نمي‌دانستند! ما نيز همين‌ طور عمل كرديم؛ تا اين‌كه توانستيم با كمك برخي دوستان شهر آخن، با سلاخ‌خانه آنجا ارتباط بر قرار کنيم. قرار شد هفته‌اي يك نفر از ما برود و دو تا گاو يا گوساله ذبح كند. اول خودمان ذبح مي‌كرديم؛ بعد يك قصابي پيدا كرديم كه كار پاك كردن و فروش را انجام مي‌داد و گوشتها را در جاي خاصي براي مسلمانها نگه مي‌داشت. اوائل با هفته‌اي يك گوساله و دو يا سه تا گوسفند مسأله حل مي‌شد. كم كم زماني رسيد كه ديديم از روز دوم يا سوم به بعد ديگر گوشت ندارد. معلوم شد كه خود آلمانها هم مي‌آيند و مي‌گويند از آن گوشت مسلمانها به ما بدهيد! براي اين‌كه بو نمي‌داد و خراب نمي‌شد؛ چون روش ذبح اسلامي به گونه‌اي است كه تمام خون از رگها بيرون مي‌آيد و ...

ببخشيد! نظر مرحوم پدرتان در باره مسأله ذبيحه چه بود؟
استاد: خوب شد كه سؤال كرديد. سال گذشته و در آخرين سفري كه آقاجون به اروپا داشتند، من و ايشان به اتفاق يكي از دوستان مرحوم حاج احمد آقا، يعني آقاي آشتياني، به سويس رفتيم. آقاي آشتياني عضو دفتر امام بود و الآن هم در مجمع روحانيون مبارز فعاليت دارد. روزي در منزل يكي از دوستان ميهمان شديم. قبل از اين‌كه سر ميز غذا حاضر شويم، آقاي آشتياني پرسيد: «حاج‌آقا! اينجا غذاها چه حكمي دارند؟» آقاجان گفتند: «اينجا كه صاحب خانه مسلمان است؛ بنابراين اجازه نداري كه حتي در ذهنت هم سؤال و تشكيك كني!» بعد كه جدا شديم، من موضوع را باز كردم. آقاجون خيلي اهل جلسه و گعده بودند. يعني هميشه آخرين نفري بودند كه جلسه را براي از هم پاشيدن ترك مي‌كردند. من گفتم كه بعضي از علما در باره اهل كتاب چنين مي‌گويند. ايشان جواب دادند: «آنهايي كه تنها مقدار كمي هم به سيره پايبند هستند، وقتي مي‌خوانند كه امام رضا يك كنيز مسيحي داشت كه كار‌هاي منزل را انجام مي‌داد، چه مي‌گويند؟ اين اگر نجس بود، امام چطور مي‌توانست تحمل كند؟ غذاي امام را مي‌برد! سفره امام را مي‌چيد! آب براي امام مي‌آورد!» بعد اضافه كردند: «من خود نيز ذبيحه اهل كتاب را پاك و جائز مي‌دانم. متنها الآن از من چيزي نپرسيد، براي اين‌که الان فرصت مناسبي نيست. وقتي برگشتيم، بياييد تا مباني آن را برايتان شرح دهم!» اين را هم اضافه کنم، که برخي موارد كه از ايشان كتبا يا شفاها سؤالي مي‌كردم، مثلا در مورد دست دادن و اين قبيل مسائل، هيچگاه به من تذكر ندادند كه در مورد ذبيحه اهل کتاب مراعات كنم ... يادم هست كه سال دوم اقامت من درآلمان بود كه پيرامون دست دادن به زنان نامه‌اي نوشتم و از ايشان سؤال كردم. نوشتم كه محيط اينجا با قم فرق مي‌كند. ادب اجتماعي اقتضا مي‌كند كه وقتي به كسي بر مي‌خوريم، اولا سرمان را پايين نيندازيم و چشمها را نبنديم. ثانيا دست دهيم؛ نمي‌توانيم بگوييم ببخشيد، ما مسلمانيم و دين اسلام اجازه نمي‌دهد؛ فرهنگ آنجا طوري است كه به عنوان انسانهايي بي ادب تلقي مي‌شويم. ايشان جواب نوشتند: «مساله‌اي نيست و مي‌تواني شرايط ادب و عرف را به جا آوري و دست بدهي ...!» در اين مورد، دايي‌جان، مرحوم شهيد سيد محمد باقر صدر و شهيد بهشتي نيز همين نظر را داشتند‍.‍

آقاي دكتر‍! آيا احتمال مي‌دهيد كه تجربيات امام صدر در سفرهاي اروپا، ايشان را به اين نوع جمع‌بندي‌هاي فقهي رسانده باشند؟
استاد: بعيد مي‌دانم! علتش هم مشاهداتي است كه قبل از سفر به آلمان داشتم! به عنوان مثال من در سال 1340 كه مي‌خواستم به اروپا بروم، اول به لبنان رفتم. آن نواري كه سال گذشته در روزنامه اطلاعات پياده و چاپ گرديد، مربوط به آخرين شب اقامت من در لبنان است. دايي‌جان تا آن زمان هنوز به اروپا نيامده بودند. در اين بيست و چند روزي كه آنجا بودم، برخورد ايشان را با خانم‌ها مي‌ديدم. جلسات مذهبي زيادي تشكيل مي‌شد كه خانم‌ها هم مي‌آمدند. هم محجبه بودند و هم غير محجبه. آقاي صدر در تمامي اين برخوردها بسيار خوشرو، خوش برخورد و خوش بيان بودند. يعني خيلي باز برخورد مي‌كردند.آموزش موسيقي را هم اشاره كردم كه در دوران دبيرستان به من توصيه كردند. بنابراين ايشان قبل از سفرهاي خود به اروپا، به بسياري از اين نظرات رسيده بودند ... در مورد موسيقي مطلبي باقي ماند كه مايلم اينجا بيان كنم: يادم هست در همان اولين سفرشان به آلمان اظهار داشتند: «يك عنصري در موسيقي غرب هست كه سواي از موسيقي ماست». بعد گفتند: «منشأ تحرك و عنصر اصلي در موسيقي مشرق زمين حرمان است. اينجا قاعدتا چنين منشائي وجود ندارد. بشكاف، دقت كن و ببين منشأ موسيقي مغرب زمين در چيست». همين حرف باعث شد تا من يك دوره آموزش موسيقي كلاسيك را ببينم و در آن غور كنم. يكبار كه سمفوني شماره پنج بتهوون را براي ايشان جمله به جمله تشريح مي‌كردم، گفتم چايكفسكي يك باله‌اي به نام «درياچه قو» دارد، که حيف است که نمي‌توانيد آن را ببينيد! دايي‌جان پرسيدند «مگر چه اشكالي دارد؟» گفتم: بر روي سن علاوه بر اركستر بزرگ هنرمنداني هستند كه حركات باله را اجرا مي‌كنند ... ايشان گفتند: «اگر من يك وقت سفري به اروپا آمدم و همزمان با آن باله را اجرا مي‌كردند، علاقمند هستم که ببينم! اينجا باز جمله‌اي گفتند كه از همان وقت در ذهنم نقش بسته است. گفتند: «متاسفانه علماي ما آنچنان خودشان را به گذشته وصل كرده‌اند، كه هر ابزار نويي مي‌آيد، فورا نسبت به آن موضع سلبي مي‌گيرند! يعني قبل از اين‌كه بررسي كنند و ببينند كه آن ابزار به چه دليل پديد آمده، چه ضرورتي ايجابش كرده و به چه كارهايي مي‌آيد، فورا آن را نفي كرده‌اند! غافل از اين‌که آن ابزار بالاخره خود و شرائط خودش را بر اينها تحميل خواهد كرد! در حاليكه اگر اول آن ابزار را شناسايي کرده بودند، چه بسا كه آن را به خدمت گرفته و شرائط خودشان را بر آن تحميل مي‌كردند؛ نه اين‌كه آن ابزار بيايد و خود بر آنها مسلط شود!»
ايشان اين روش برخورد را قبول نداشتند و منشأ آن را بي خبري، به‌كار نگرفتن عقل و تماس نداشتن با گروه‌هاي مختلف و جهان حاضر مي‌دانستند. من در آنجا فتواي يكي از علماي نجف را از ايشان سؤال كردم كه چون غيبت است، نام نمي‌برم. ايشان گفتند: «از اين انسان 95 ساله چه توقعي داري؟ او 95 سال پيش در يك دهكده‌اي در فلان استان ايران به دنيا آمده و تا سن 23 سالگي از آنجا خارج نشده است؛ بعد هم يك دفعه بلند شده و به شهري چون نجف آمده كه از همه چيز و همه جاي دنيا بي‌اطلاع است! او چطور ميتواند از موضوع مسأله اطلاع داشته باشد؟» باز يك مورد ديگري در ارتباط با مقولات هنري يادم آمد. فكر مي‌كنم سال 1348 بود، يك نوار سرود از حسينيه ارشاد براي من فرستادند. در اين نوار اشعار زيبائي در مدح امام هشتم دكلمه شده بود و در آخر هم گروهي از جوانان، قطعاتي را در مدح حضرت رسول( ص) و همچنين كعبه خدا بصورت كر اجرا كرده بودند. در واقع اين اولين قطعه موسيقي بود كه با محتوي مذهبي و بصورت كر در يك حسينيه اجرا شده بود. همان موقع طي سفري نوار را با خود به لبنان بردم. دايي‌جان خيلي خوشحال شدند و گفتند: «بالاخره هنر و موسيقي دارد در پناه امام حسين (ع) و حسينيه، خود را از چنگال جمود نجات مي‌دهد». بعد ادامه دادند: «انشاالله يواش يواش پاي اركسترهاي بزرگ به حسينيه‌ها باز گردد و هنرهاي زيبا در خدمت مذهب قرار گيرند». ظاهرا قبلا در جاي ديگري اشاره کردم که ايشان به مناسبتي اظهار کرده بودند: «موسيقي وقتي ديد مورد ستم و بي مهري متوليان مذهب قرار مي‌گيرد، به زير عباي امام حسين (ع) پناه برد و در نوحه‌ها و تعزيه‌ها و مرثيه‌ها و مداحي‌ها خود را حفظ كرد و به اين ترتيب ده‌ها و بلكه صدها سال سينه به سينه گشت تا امروز بدست ما رسيده است». البته مي‌دانيد كه اغلب مرثيه‌خوانها و نوحه‌خوانهاي حرفه‌اي موسيقي‌شناسان بزرگي بوده‌اند. مرحوم روح الله خالقي در كتاب سرگذشت موسيقي ايران به اين واقعيت مفصل پرداخته است.

ظاهرا در مناسبتي اشاره داشتيد كه ديداري بين آقاي صدر و مرحوم دكتر شريعتي در پاريس صورت گرفته است. جريان اين ملاقات چه بود؟
استاد: همينطور است. دكتر شريعتي در زماني از ايران خارج شد كه در داخل كشور، حوزه و امكان فعاليت واقعأ براي او تنگ شده بود. تفالي به قرآن زده بود و نهايتا بعد از مشورت با تني چند از دوستان به اروپا آمد. دايي‌جان از آمدن دكتر به اروپا خيلي استقبال كردند. البته من بايد همين جا به نكته‌اي اشاره كنم. استقبال آقاي صدر از فعاليت‌هاي دكتر شريعتي بدان معني نيست كه ايشان با تمام آراء و عقايد وي موافق بودند. مثلا من يادم هست كه در يك سفري با ايشان از آخن به فرانكفورت مي‌رفتيم. من نوار «امت و امامت» دكتر شريعتي را در ماشين گذاشته بودم كه البته آن موقع هنوز چاپ نشده بود. به يك جايي رسيد كه دكتر شريعتي به برخي برداشت‌ها استناد نمود. دايي‌جان گفتند كه در اين قسمت از بحث يك فرض ديگري هم مطرح است كه اگر دكتر شريعتي از آن مطلع بود، اين استنباط را نمي‌كرد؛ و اين قضيه استدلال او را قدري ضعيف مي‌كند. با اين وجود ايشان به چند دليل كار دكتر شريعتي را ارزشمند مي‌دانست: اول اين‌كه دكتر شريعتي در مقطعي منشأ عقده زدايي جوانان شده بود، كه ماركسيسم مي‌رفت تا به عنوان انديشه‌اي پيشرو و آزادي بخش فراگير گردد. دوم اين‌كه آقاي صدر نگريستن از وراي قله علم به دين را مهم و ارزشمند مي‌دانست. بگذاريد برايتان خاطره‌اي در اين مورد تعريف كنم. آقاي صدر در يكي از سفرهاي خود از لابراتوار من در دانشگاه بوخوم بازديد كردند. اين بازديد و ديدار و برخي گفتگوها براي ايشان جالب بود ...

ببخشيد! با همان لباس رسمي روحانيت آمده بودند؟
استاد: بله، با همان لباس روحانيت آمده بودند و خيلي هم مورد استقبال قرار گرفته بودند. دانشيارها و همكاران من هم آمده بودند تا با ايشان ديدار كنند. موقع برگشتن به من گفتند كه اگر حالش را داري، برويم و يك قهوه يا چايي بخوريم. به رستوراني زيبا در يك فضاي جنگلي خيلي سر سبز و خرم و در دهكده‌اي نزديك شهر بوخوم رفتيم. در آنجا دقايقي صحبت كرديم. من به ايشان گفتم كه اصلا بدين دليل از دانشگاه آخن به دانشگاه بوخوم آمدم تا بتوانم از دانش شيمي قدري بيشتر در زمينه اعتقاداتم استفاده نمايم. تعريف كردم كه در آخن يك گزارش علمي از پروفسور فلايدر خواندم كه به مسأله پيدايش حيات و آغاز خلقت پرداخته بود. اين پروفسور يكي از ژنتيكر‌هاي بزرگ عصر بود و مانفرد آگين، يكي از شاگردان او، در سال 1967 جايزه نوبل شيمي را گرفته بود. من از ايشان درخواست كرده بودم تا مرا به عنوان دانشجوي مقطع دكتري در حوزه پژوهش‌هاي علمي خود قبول كند. او هم قبول كرده بود و خيلي سريع يك رابطه صميمانه‌اي بين ما برقرار گرديد. به دايي‌جان گفتم كه الآن احساس مي‌كنم كه دارم حسابي از استادم پرفسور فلايدر استفاده مي‌كنم و كار تحقيقاتي‌ام هم دراين دانشكده موفق است. گفتم كه هر بار كه به يكي از مسائل بدن و به يك مكانيسم حيات بر مي‌خورم، يك اعتقاد عجيبي نسبت به توحيد و قدرتي كه خداوند در اين جهان آفريده، پيدا مي‌كنم. در اينجا دايي‌جان تعبيري كردند كه براي من هميشه حكم يك تيتر را داشته است؛ ايشان گفتند: «صادق‌جان! ايمان و اعتقادي ارزش دارد و منشأ اثر است، كه انسان از وراي قله علم بدان بنگرد». بعد هم اضافه كردند: «يك وقتي هست كه يك اعتقاد قلبي داري، اما قله‌هاي علم را نپيموده‌اي؛ يك وقتي هم هست كه وارد دنياي علم مي‌شوي و به سؤال‌هاي «چرا»، «اما» و «چگونه» برخورد مي‌كني. اغلب افراد چون از يافتن پاسخ ناتوان هستند، مايوس مي‌شوند و سؤال را كنار مي‌گذارند. بنابراين يا به دين پشت پا مي‌زنند و يا در دوران بي‌تفاوتي و شك باقي مي‌مانند؛ اگر در اين دوراني كه انسان به شك مي‌رسد، كه شك بسيار ارزنده‌اي هم هست، تلاش كند كه آن شك را در خود تقويت و نهايتا به يقين تبديل نمايد، اين يقين برخاسته از شك، خيلي راهگشا خواهد بود. بخصوص اگر وقتي آدم به بالاي قله علم بيايد، دست دين را بگيرد و به بالا بكشاند! باوري ديني كه از اين بالا عرضه شود، يك چراغ فروزان و همان مصباح الهدايي است كه از آن سخن مي‌گويند».
بعد هم گفتند: «من خيلي خوشحال هستم كه تو را در اين راه مي‌بينم. اگر در اين زمينه از من هم كمكي بر آيد، دريغ نخواهم كرد». آقاي صدر نسبت به دكتر شريعتي از همين زاويه «منشأ اثر بودن» مي‌نگريستند. ايشان «بردن مذهب به دانشگاه» و «از فراز قله علم به دين نگريستن» را ارزشمند مي‌دانستند [4]. به همين جهت هم به كار دكتر شريعتي به ديده تقدير مي‌نگريستند. يادم هست كه گاهي اوقات، نسبت به مطالبي كه عده‌اي عليه شريعتي عنوان مي‌كردند، مي‌خنديديم. آقاي صدر مي‌گفتند كه يكي از امتيازات دكتر شريعتي اين است كه مخالفينش مغرض و بي سواد هستند. به هر حال ايشان از اين زاويه به دكتر شريعتي مي‌نگريستند.

اما ملاقات آقاي صدر با دكتر شريعتي: بعدا خواهم گفت كه در آن مقطع، انجمن‌هاي اسلامي به يك قدرت دانشجويي سياسي و مذهبي گردن كلفتي تبديل شده بودند. به همين جهت آمدن دكتر شريعتي به خارج از كشور، مي‌توانست در آن شرائط خيلي منشأ اثر باشد. بسياري از دوستان ايشان، از جمله دكتر حبيبي يا دكتر چمران نيز در خارج از كشور بودند. تلاش دايي‌جان اين بود كه با تاسيس «حسينيه ارشاد در تبعيد» و تلاش دكتر شريعتي، يك پايگاه علمي و مذهبي در پاريس يا لندن بوجود آورند. حتي در راه كه به سوي پاريس مي‌رفتيم، تاكيد داشتند كه اين كار هر قدر هزينه لازم داشته باشد، با همكاري و همت دوستان دكتر در ايران و نيز لبنانيهاي مهاجردر آفريقا، آنرا تامين خواهند كرد. بنابراين زمينه اين ملاقات از اين قرار بود. جلسه‌اي كه تشكيل شد، بيشتر جنبه تعارفات اوليه و تشويق داشت. فرض بر آن بود كه مدتي زمان نياز هست تا دكتر مستقر گردد، خانواده اش به او ملحق شوند و در نتيجه آرامش روحي پيدا كند. در آنجا قرار گذاشته شد تا جلسات ديگري نيز برقرار گردند؛ اما متاسفانه تقدير يار نبود و دكتر چند روز بعد از آن رحلت نمود. از وفات دكتر هم ايشان خيلي افسرده شدند. حتمأ شنيده‌ايد كه براي انتقال جنازه دكتر به زينبيه (ع) و همچنين مراسم هفتم و چهلم دكتر در لبنان، دايي‌جان سنگ تمام گذاشتند. بد نيست بدانيد كه بعد از اعلام وفات دكتر، رژيم گذشته ورق را برگرداند و در نظر داشت با تجليل و احترام خاصي جنازه دكتر را به ايران بياورد. اين مطلب را در متن و فحواي روزنامه‌هاي آن روز ايران مي‌توان ديد. در واقع رژيم مي‌خواست وانمود كند كه وي مورد قبول و حمايت نظام است و همچنين مي‌خواست تاثير كلام دکتر را در جوانان و انقلابيون از بين ببرد. سفارت ايران در لندن درخواست كرده بود تا جنازه را تحويل بگيرد و به عنوان متولي يك ايراني كه در آنجا فوت كرده است، وارد كار شود. اينگونه، اقدامات ما مي‌رفت تا بي‌ثمر شود؛ تا اين‌كه با احسان فرزند دكتر كه در آمريكا بود، ارتباط برقرار كرديم. خوشبختانه او در همان روز‌ها وارد 18 سالگي شده بود. به همين جهت قرار شد تا با ارسال تلگراف از پزشك قانوني لندن بخواهد که تا آمدن او، جنازه را در سردخانه نگاه دارند و به كسي تحويل ندهند. ابتدا تلاش ما اين بود كه جنازه را به نجف ببريم. اما برادران ما در عراق و خصوصا آقاي دعائي نتوانستند رژيم عراق را راضي كنند؛ براي اين‌که آنها نمي‌خواستند روابطشان با شاه را مجددا تيره كنند. لذا با آقاي صدر تماس گرفتيم؛ ايشان گفتند به سوريه بيائيد. همينطور هم شد كه البته داستانش مفصل است و شما خود آن را مي‌دانيد.

بعد از برگزاري مراسم هفتم در زينبيه، عده‌اي از روحانيون ايران و نيز ايادي شاه در لندن به شدت عليه آقاي صدر وارد معركه شدند. اما ايشان بي‌تفاوت و بي‌توجه بودند. مراسم چهلم دكتر بسيار باشكوه برگزار شد. شخصيتهاي بزرگ مذهبي و سياسي لبنان و سوريه و نيز مقامات رده بالاي سازمان آزاديبخش فلسطين، از جمله ياسر عرفات حاضر شدند و سخنرانيهاي خوبي كردند. سخنراني آقاي صدر واقعا يك منشور سياسي، فرهنگي و ديني بود. عده زيادي از روحانيون مبارز خارج از كشور، اعضاء انجمن‌هاي اسلامي و نيز برادراني از نجف آمده بودند. اين مجلس به همت دايي‌جان به يک محفل سياسي بزرگ عليه شاه تبديل شد و تا مدتها انعكاس زيادي در خارج و نيز بازتاب بسيار خوبي در ايران داشت. افسوس كه سفر دكتر به اروپا ناكام ماند؛ اگر آن پايگاه مورد نظر آقاي صدر و شريعتي ايجاد شده بود، چه بسا هنوز هم مي‌توانست فعال بوده و كانون روشنگري و پژوهش‌هاي مذهبي باشد. خصوصا اگر آن موقع با آن نگرشهاي منتقدانه دكتر و آقاي صدر به حوزه‌هاي علميه كاري آغاز مي‌شد، ديگر مشكل بود كه افكار عقب مانده بتواند مانع حركتهاي متناسب با زمان و عصر حاضر باشند.

امام صدر ظاهرا در آن سفر نيز از به روز نبودن حوزه‌هاي علميه اظهار دلتنگي كرده بودند؟
استاد: همينطور است. بعد از ظهر فرداي آن ملاقات، من در حومه شهر پاريس با يكي از وكلاي مدافع فرانسوي قرار ملاقاتي گذاشته بودم تا دايي‌جان را ببيند. آن شخص كه «رولن دوما» نام داشت، بعد‌ها در كابينه ميتران وزير امور خارجه فرانسه شد. آن روز در يكي از دهكده‌هاي اطراف پاريس، در كنار درياچه‌اي نشسته بوديم و قهوه مي‌خورديم. قبل از اين‌كه آقاي دوما بيايد، حدود نيم ساعت سه ربعي وقت داشتيم. در آنجا دايي‌جان تقريبا تمام مدت براي من صحبت كردند كه اوج دردمندي ايشان را نسبت به مشكلات جوامع ديني و خصوصا جامعه روحانيت خودمان نشان مي‌داد. من واقعا هميشه غبطه مي‌خورم كه چرا اين‌جور وقت‌ها ضبط صوت همراهم نبود. هميشه فكر مي‌كرديم كه بعد‌ها هم مجال داريم و اين حرفها را ضبط خواهيم کرد. ايشان در آن روز از كارهايي صحبت مي‌كردند كه بايد صورت بگيرد و اين‌كه زمان به سرعت در حال سپري شدن است. ايشان بشدت متاسف بودند از اين‌كه روحانيت را اسير مسائلي كرده‌اند كه مشكلات خود و نيازهاي عصر را نمي‌بيند؛ آنهم در حاليكه توقعات دنيا روز به روز زياد‌تر مي‌شود. يك حالت شكوه‌اي از همكاران خودشان داشتند كه اينها چرا اينقدر عقب هستند! با تاسف مي‌گفتند كه گاهي از ايشان سؤالاتي مي‌شود كه اصلا نبايد در ذهن طرف ايجاد شود؛ چه رسد به اين‌كه نتواند از عهده جواب آن برآيد! يادم هست كه در نجف تني چند از روحانيون از ايشان گله كرده بودند كه چرا براي تاسيس مجلس اعلاي اسلامي شيعه تلاش مي‌كند! جالب آنکه اين را دليل بر وابستگي ايشان به امپرياليسم دانسته بودند! گفته بودند كه ايشان به جاي اين‌كه در جهت وحدت مسلمانان قدم بردارد تا تعدادشان بيشتر نشان داده شود و نتيجتا رياست جمهوري لبنان از آن مسلمانان گردد، باعث انشقاق صفوف آنان شده است! تمامي تلاش‌هاي ايشان را خدشه دار و سعي مي‌كردند به نوعي ذهنيت امام را هم نسبت به آقاي صدر شبهه دار كنند. البته هوشياري امام و درايت ايشان مانع توفيق آنها بود.

توجه به جوانان
جناب آقاي طباطبايي! آن‌طوري‌كه از سخنان شما و همچنين كتاب استاد حسين شرف‌الدين بر مي‌آيد، امام صدر توجه خاصي به نسل جوان داشته‌اند! و ظاهرا اين خصوصيت در تمامي مقاطع زندگي ايشان، حتي در سال‌هاي قبل از هجرت به لبنان، مشهود بوده است. اگر ممكن است، قدري بيشتر پيرامون اين خصوصيت آقاي صدر صحبت بفرماييد.
استاد: بله! همانطور كه اشاره كرديد، يكي از ويژگيهاي جالب آقاي صدر آن بود كه در تمامي مقاطع زندگي، نسبت به جوانان حساسيت خاصي داشتند. نه تنها حساسيت داشتند، بلكه با آنان مانوس بودند. استدلال ايشان علاوه بر زمينه‌هاي اجتماعي، يكي هم اين بود كه بزرگسالان با باورها و عادات خود خو گرفته‌اند، لذا بايد جوانان را تجهيز كرد. در ابتداي سخن اشاره كردم كه اين حالت، از همان دوران كودكي براي همه ما ملموس بود. هر بار كه جمعي تشكيل مي‌شد يا دو سه نفر از بچه‌هاي خانواده دور هم جمع مي‌شدند، دايي‌جان به تناسب و اقتضاي زمان، عواطف خود را در قالب نصيحت و راهنمايي بروز مي‌دادند. همه ما خاطرات فراواني در اين زمينه داريم. يعني اغلب جوانان آن روز خانواده، هر كدام خاطرات اختصاصي در اين زمينه دارند. به عنوان مثال يك روز من و برادرم در اتاق من در قم نشسته بوديم. اين در همان دوراني بود كه ايشان در نجف درس مي‌خواندند و تابستاني براي ديدن خانواده به قم آمده بودند. …

ببخشيد! اين قضيه به چه سالي مربوط است؟
استاد: من تازه كلاس ششم ابتدايي را تمام كرده بودم. حدود دو سال از فوت مرحوم پدر بزرگم آيت‌الله صدر بزرگ گذشته بود. همان تابستاني بود كه من مي‌خواستم به دبيرستان دين و دانش وارد شوم. با توجه به اين‌كه من سال 1340 ديپلم گرفتم، اگر شش سال به عقب برگرديم سال 1334 مي‌شود. يادم هست كه دايي‌جان تازه ازدواج كرده بودند. به هر حال من و برادرم جواد در اتاق من نشسته بوديم. من از خردسالي روي كتابهايم حساسيت عجيبي داشتم. حتي دفترچه‌هاي مشق كلاسهاي ابتدايي خودم را هنوز دارم؛ چه رسد به ياد داشتهاي دوره دبيرستان و بعد از آن! ايشان اينها را در اتاق من ديدند. از جواد پرسيدند تو الآن چه مي‌خواني؟ جواد جواب داد كه كتاب «تاريخ علم» را مي‌خوانم. با توجه به اقتضاي سن جواد كه از من يكي دو سال كوچكتر است، دايي‌جان قدري تعجب كردند! يكي دو سؤال از جواد پرسيدند و وقتي مطمئن شدند، او را حسابي تشويق كردند. بعد به من رو كردند و گفتند، تو كه از جواد به لحاظ سن جلوتري، الآن چه مي‌كني؟ جواب دادم كه كتاب «سير حكمت در اروپا» مرحوم فروغي را گرفتم؛ به دليل درسهاي مدرسه فرصتم كم است، لذا خيلي كند پيش مي‌روم. دايي‌جان اول مرا تشويق كردند و بعد اين جمله را گفتند كه خيلي در ذهن من نقش بسته است: «اگر انسان در يك درس تلاش كند كه دائما نمره 20 بگيرد، خيلي خوب است؛ اما شايد بهتر آن باشد كه انسان اينجا به نمره 17 قانع باشد، اما در دو سه رشته ديگر بطور همزمان وقت خود را تقسيم كند! بايد به همه ابعاد وجود نظر افكند و از همه رشته‌ها و اغلب زمينه‌ها و لو در حد اطلاعات عمومي سر درآورد». بعد اضافه كردند: «بنابراين اگر در دبيرستان مثلأ به فيزيك علاقمندي و سعي داري كه هميشه نمره 20 بگيري، به نظر من بهتر است كه نمره 17 بگيري، اما در شيمي و رياضي هم نمره خوب بگيري؛ حتي به تاريخ هم سر بزني و مثل الآن تاريخ حكمت را بخواني».
خوب، در راستاي همين ديدگاه و در مقاطع بعدي، براي آموختن موسيقي نيز مشوق من بودند. بچه‌هاي هم سن و سال من كه اولين نوه‌هاي مرحوم پدر بزرگم بوديم، هر كدام شايد از اين خاطره‌ها فراوان داشته باشيم. اين ارتباط من با ايشان خوشبختانه تا آخر باقي ماند. حتي در زماني‌كه ايشان به لبنان رفتند و من هم به آلمان. به جرات مي‌توانم بگويم كه مجموعه بافت و شخصيت فكري و اعتقادي كه دارم، از ايشان بسيار متاثر بوده است.

اگر ممكن است، باز خاطراتي از اين نوع برايمان تعريف بفرماييد.
استاد: در همين تابستاني كه اشاره كردم، يكي از روزها ناهار را در منزل ما بودند. از من پرسيدند كه دوست داري چكار كني؟ گفتم كه دوست دارم به دبيرستان دين و دانش بروم. اما شنيده‌ام كه كلاسهايش معدود است و تعداد محدودي را مي‌پذيرند. من آن موقع هنوز ثبت نام نكرده بودم. دايي‌جان گفتند كه آقاي بهشتي آنجا هستند و تو مساله‌اي نخواهي داشت. من تا آن موقع با آقاي بهشتي برخوردي جدي نداشتم. تنها يك بار يادم هست كه در بيروني منزل مرحوم پدر بزرگم به شام دعوت شده بودند و آنجا ايشان را ديده بودم. آن موقع هنوز دبستان را تمام نكرده بودم. در هر حال آن روز ناهار كه تمام شد و پدر براي استراحت رفتند، دايي‌جان من و برادرم جواد را مخاطب قرار دادند و از هر دري سخني گفتند. از جمله به من گفتند:
«من دلم مي‌خواهد تو حتما روي يكي از زبان‌هاي زنده دنيا كار كني! براي اين‌كه زبان كليد تمام علوم است. متاسفانه يكي از چيزهايي كه در حوزه‌ها از آن غفلت مي‌شود، زبان خارجي است؛ و چه بسا عده‌اي حتي آن را مذموم بدانند».

همانجا پيشنهاد كردند كه اگر علاقه داري، من روزي يك ساعت وقت مي‌گذارم و در اين تعطيلات تابستان مقدمات زبان فرانسه را برايت درس مي‌گويم. من هر روز در حدود ساعت 10 پيش از ظهر به منزل ايشان مي‌رفتم. ايشان آن موقع تازه از بحث برگشته بودند. به اين ترتيب روزي يك ساعت تا يك ساعت و نيم زبان فرانسه را از ايشان فرا مي‌گرفتم. با اين‌كه تعطيلات تابستان بود و ايشان مدتي هم در سفر بودند، اما براي من وقت زيادي گذاشتند، طوري‌كه خيلي جلو رفتم. در همين فاصله در دبيرستان دين و دانش نيز ثبت و نام كردم. در انتهاي تابستان ايشان به نجف برگشتند. اما چون در دبيرستان فقط زبان انگليسي تدريس مي‌شد، كسي را در قم پيدا كرده بودند بنام آقا حسين اشراقي، كه از خانواده معروف اشراقي‌ها بود. او زبان فرانسه را بلد بود. به همين جهت مرا بدست او سپردند و تا مدت شش ماه نيز فراگيري زبان فرانسه را نزد او ادامه دادم.

اين‌گونه كه از سخن حضرتعالي بر مي‌آيد، امام صدر ظاهرا در ايام تعطيلات حوزوي و حتي سفرها نيز درس و بحث را كنار نمي‌گذاشتند؟
استاد: همينطور است! تا آنجايي كه يادم هست، اين جلسه مباحثه‌اي بود كه صبح‌ها با برخي از دوستان خود داشتند. فراموش نكنيد كه ايشان براي گذراندن تعطيلات تابستان از نجف به قم آمده بودند. اصولا آقاي صدر از اين جهت خيلي عجيب بودند؛ يعني از وقت خود حداكثر استفاده را مي‌بردند. من حتي در سخت‌ترين دوران‌هاي لبنان شاهد بودم كه ايشان در ساعات مختلف به كتابخانه خود مي‌رفتند و همان كارها و مطالعات حوزوي و آخوندي خود را ادامه مي‌دادند. يعني همان كتاب‌هاي فقهي را بر مي‌داشتند و روي مساله‌اي كار مي‌كردند...

يعني واقعا در لبنان به رغم آن همه گرفتاريها، باز براي درس و بحث وقت مي‌گذاشتند؟
استاد: بله! ايشان تا آخرين روزي كه در لبنان بودند، ارتباطشان با منابع و مآخذ قطع نشد. اين در حالي بود كه روزانه، هم كارهاي مجلس شيعيان پر حجم و تمام نشدني بود؛ هم ملاقاتهاي فراوان داشتند؛ هم جلسات سخنراني و رفت و آمدهاي خود را قطع نمي‌كردند؛ هم اخبار و تفسيرهاي روزنامه‌ها را مي‌خواندند؛ و هم اقدامات اجتماعي خداپسندانه‌اي چون ميانجي‌گري ميان احزاب و گروههاي سياسي، رفع نزاعهاي قبيله‌اي و عشايري تا حتي حل اختلافات کوچک خانوادگي، همه و همه را با صبر و حوصله انجام مي‌دادند.

با انجمن‌هاي اسلامي دانشجويي در اروپا
ارتباط امام صدر با جوانان دانشجو در اروپا و خصوصا انجمن‌هاي اسلامي دانشجويي به چه شكلي بود؟
استاد: آقاي صدر سفرهاي زيادي به اروپا آمدند و در همه اين سفرها مورد توجه انجمن‌هاي اسلامي بودند. يعني در تمامي اين سفرها، لااقل به اندازه يكي دو جلسه چند ساعته سخنراني، از ايشان استفاده مي‌كرديم. علاوه برآن، مسئولان اتحاديه و انجمنها و از جمله خود من، با ايشان مرتبط بوديم و از نظراتشان بهره مي‌برديم...

جلسات امام صدر با انجمنهاي اسلامي چه مسائلي را در بر مي‌گرفت و چه مقدار تاثيرگذار بود؟
استاد: معمولا وقتي دايي‌جان به آلمان مي‌آمدند، ما از قبل بچه‌ها را خبر مي‌كرديم كه ايشان مي‌آيند. آنها نيز خوشحال مي‌شدند و برنامه را تنظيم مي‌كردند. معمولا وقت جلسات را طوري تنظيم مي‌کرديم كه از انتها باز باشند. مثلا ساعت 5 يا 6 بعد از ظهر جلسه شروع مي‌شد و تا ساعت 2 يا 3 بعد از نيمه شب ادامه مي‌يافت. در بسياري از جلسات انجمن و سمينارهايمان از ايشان خواسته شد تا در باره يكي از مباحث ايدئولوژيك مطرح در آن روز سخنراني كنند. يادم هست كه ايشان هميشه اين جمله را در اول جلسه بيان مي‌كردند: «درها را بستيم؛ پس دلها و دهانها را باز كنيد؛ بگوييد؛ هر چه دوست داريد بگوييد؛ شايد خود من بيشتر از شماها بگويم». يك جواني را يادم هست كه در انجمن ما به عنوان آدم «نه» معروف بود. هر كس هر چه مي‌گفت، او مخالف بود! به طوري که اگر يك لحظه او را غافل و بعد حرف خودش را عنوان مي‌کرديم، او فورا مخالفت مي‌كرد! يك چنين آدمي بود؛ برخورد آقاي صدر به گونه‌اي بود كه حتي اين برادرمان هم تحت تاثير قرار گرفته و کاملا نرم شده بود. او يك دفعه به دايي‌جان گفته بود: «آقاي صدر؛ اين حرفهايي كه شما مي‌زنيد، من جز از شما و از آقاي بهشتي، از هيچ فرد ديگري نشنيده ام؛ چرا حوزه اين حرف‌ها را نمي‌زند؟». دايي‌جان هم گفته بودند: «آقاي بهشتي محصول حوزه نيست؛ مثل آقاي بهشتي، شايد در ايران به سه يا چهار نفر هم نرسند».

ايشان وقتي كه در جلسات انجمن‌هاي اسلامي حضور مي‌يافتند، اگر در مسائل اعتقادي مورد سؤال قرار مي‌گرفتند، مبناي كارشان اينطور نبود كه صرفا به سؤال جواب دهند. بلكه سعي مي‌كردند كه چنان دريچه‌اي را به رويمان باز كنند، كه خود ما بتوانيم پاسخ اين سؤال و ديگر سؤالات مشابه را پيدا كنيم. يادم هست كه يكي از جلسات خيلي پر بار ما در مورد مبحث «جبر و اختيار» بود. از ايشان دعوت شده بود كه در اين باره صحبت كنند. اين جلسه در مسجد شهر آخن برگزار گرديد. جلسه ساعت 6 يا 7 بعد از ظهر شروع شد و تا نزديكي‌هاي اذان صبح ادامه يافت. يكي از نكات جالب آن بود كه ايشان هنوز كاملا سر حال بودند و کاملا آمادگي ادامه بحث و پاسخگويي به سؤالات را داشتند! ...

ببخشيد! اين سفر حدودا در چه سالي انجام گرفت؟
استاد: اين بايد در مقاطع بعد از جنگ ژوئن 1967 باشد. در همان سفري بود كه به واتيكان رفتند و با پاپ ملاقا
او دوم دسامبر به دار اويخته شد
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”