سفرنامهء اسرائيل (بازديد يک خبرنگار ايراني از اسرائيل)
مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
سفرنامهء اسرائيل (بازديد يک خبرنگار ايراني از اسرائيل)
يک اسرائيلي ايراني الاصل: به احمدي نژاد افتخار مي کنم
هیچ فکرش را می کردید یک یهودی ایرانی ساکن اسراییل به "ایستادگی احمدی نژاد در مقابل آمریکا" افتخار کند؟ اگر فکرش را نمی کردید، اشتباه می کردید.
[External Link Removed for Guests]
خیابان ایران در شهر حیفا
ایرانی های اسراییل، دست کم آن هایی که ما دیدیم به ایران عشق می ورزند و آرزویشان، دیدن دوباره سرزمینی است که آن را "وطن" خود می دانند. پیش از سفر به این جا، به ما هشدار داده بودند که ممکن است رفتار بعضی از یهودیان ساکن اسراییل، چندان دوستانه نباشد و به هدف و نیت اصلی سفر ما به اسراییل مشکوک باشند و ما را ماموران احتمالی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بدانند، اما در عمل، (دست کم تا حالا) هر جا ایرانی دیدیم، جز استقبال بسیار بسیار گرم و دوستانه، چیزی ندیدیم.
دیشب توی تاکسی داشتیم با هم حرف می زدیم که ناگهان راننده با شور و شعف فراوان و با لحن سوالی گفت: "بارسی؟" که منظورش همان پارسی، فارسی یا ایرانی بود.
ایوب یا به قول خودش "ایوب خان" تنها چیزی که از فارسی دستگیرش می شد، این بود که ما فارسی حرف می زنیم. انگلیسی اش هم به خوبی عبری ما بود. به زبان اشاره بین المللی، حالی مان کرد که پدر و مادرش ایرانی اند اما خودش در بیت المقدس به دنیا آمده است. 56 سالش بود و این یعنی که خانواده اش دست کم 57 سال پیش به اسراییل مهاجرت کرده اند یعنی 2 سال پس از تشکیل کشور اسراییل.
ایوب از ایران تنها تهران را و آن هم فقط به اسم می شناخت اما چشمانش از دیدن ما برق می زد و چهره اش خندان بود. در حال رانندگی، دو سه جا زنگ زد تا دامادشان را پیدا کرد و به او گفت که مسافر ایرانی دارد و بعد گوشی را داد دست من که با شاه داماد به فارسی صحبت کنم. خلاصه این که ایرانیان اسراییل، بی نهایت و حتی در حد افراط، مهمان نوازند.
داشتم از احمدی نژاد می گفتم. دیشب صحبتی طولانی داشتیم با یک روزنامه نگار ایرانی یهودی چپگرای شهروند اسراییل که می گفت به حزب کمونیست رای می دهد و اگر پشت ترافیک، اتومبیل یک یهودی افراطی کنارش ایستاده باشد (این جا، از شکل و شمایل لباس و از نوع برچسب هایی که ملت به ماشین هایشان می چسبانند، به راحتی می توان به گرایش های سیاسی آنان پی برد)، بلافاصله موسیقی عربی همیشه آمادهء داخل پخش صوت ماشینش را با صدای بسیار بلند روشن می کند و شیشه ها را می کشد پایین.
این ایرانی می گفت منهای حرف هایی که محمود احمدی نژاد راجع به محو اسراییل گفته، از او به خاطر "پایمردی اش در مقابل آمریکا" خوشش می آید. پرسیدیم انکار هولوکاست و ... چه می شود و پاسخ شنیدیم که "این حرف ها، بیشتر پروپاگانداست و معنایش این نیست که ایران می خواهد اسراییل را از بین ببرد."
جامعه اسراییل، جامعه یک دستی نیست. گرایش های سیاسی متنوعی در این کشور وجود دارد و فضای سیاسی، بسیار زنده و فعال است. در کتاب های علوم سیاسی، اسراییل را به عنوان یکی از دو کشور دموکراتیک موجود در خاورمیانه معرفی می کنند. با این وجود، همان ایرانی که ذکر خیرش رفت، می گفت "این حرف کاملا درست است" اما تاکید داشت که "دموکراسی اسراییل، به اراضی فلسطینی که می رسد، ته می کشد."
این روز نامه نگار ایرانی می گفت "به راحتی می توان تعداد شکایاتی که اعراب در دادگاه های اسراییل مطرح کرده اند را بررسی کرد و دید که شاید در مورد کمتر از پنج درصد آن ها، اقدامی صورت گرفته باشد." و ادامه داد "البته در مورد میزان بسیار اندکی از آن پنج درصد، ممکن است، رای به نفع اعراب صادر شده باشد."
امروز در یک جمع ایرانی در تل آویو این حرف ها را نقل کردم و مجلس منفجر شد.
یک ایرانی که مسئولیت برنامه ای در مورد فرهنگ و هنر ایران در تلویزیون اسراییل را بر عهده دارد، گفت "وجود تبعیض در اسراییل دروغ محض است". ایرانی دیگری با شور و هیجان و با عصبانیت گفت "اعراب نمی خواهند بپذیرند که در این کشور یک اقلیت اند، آن ها بدون این که مالیات بدهند در اسراییل کار می کنند و از همه خدمات پزشکی و رفاه اجتماعی کشور استفاده می کنند. حتی فلسطینی ها وارد اسراییل می شوند و در این جا کار می کنند و پول در می آورند اما اگر یک یهودی به اشتباه وارد خاکشان شود، تکه تکه اش می کنند."
[External Link Removed for Guests]
یادداشت طولانی شد. تا یادم نرفته این نکته جالب را هم بگویم که چهار پنج سال پیش یک عرب اسراییلی به دادگاه شکایت می برد که چرا تابلوی راهنمایی رانندگی و اسامی خیابان ها و همین طور تابلوهایی که مسافات بین شهرها را در جاده ها نشان می دهند، به دو زبان عبری و انگلیسی است و به حکم دادگاه، شهرداری ها موظف می شوند زبان عربی را هم در کنار دو زبان دیگر به کار برند. امروزه همه تابلوهای موجود در بیت المقدس و جاده بین تل آویو و بیت المقدس سه زبانه اند.
توضیح و اصلاحیه: دیروز به بخش هایی از حومه تل آویو رفته بودیم که روی تابلوهابش اثری از خط عربی نبود. امروز در دیدار مفصل تری که از این شهر داشتیم، متوجه شدم که تابلوهای تل آویو هم سه زبانه اند.
Please Login or Register to see this code
هیچ فکرش را می کردید یک یهودی ایرانی ساکن اسراییل به "ایستادگی احمدی نژاد در مقابل آمریکا" افتخار کند؟ اگر فکرش را نمی کردید، اشتباه می کردید.
[External Link Removed for Guests]
خیابان ایران در شهر حیفا
ایرانی های اسراییل، دست کم آن هایی که ما دیدیم به ایران عشق می ورزند و آرزویشان، دیدن دوباره سرزمینی است که آن را "وطن" خود می دانند. پیش از سفر به این جا، به ما هشدار داده بودند که ممکن است رفتار بعضی از یهودیان ساکن اسراییل، چندان دوستانه نباشد و به هدف و نیت اصلی سفر ما به اسراییل مشکوک باشند و ما را ماموران احتمالی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بدانند، اما در عمل، (دست کم تا حالا) هر جا ایرانی دیدیم، جز استقبال بسیار بسیار گرم و دوستانه، چیزی ندیدیم.
دیشب توی تاکسی داشتیم با هم حرف می زدیم که ناگهان راننده با شور و شعف فراوان و با لحن سوالی گفت: "بارسی؟" که منظورش همان پارسی، فارسی یا ایرانی بود.
ایوب یا به قول خودش "ایوب خان" تنها چیزی که از فارسی دستگیرش می شد، این بود که ما فارسی حرف می زنیم. انگلیسی اش هم به خوبی عبری ما بود. به زبان اشاره بین المللی، حالی مان کرد که پدر و مادرش ایرانی اند اما خودش در بیت المقدس به دنیا آمده است. 56 سالش بود و این یعنی که خانواده اش دست کم 57 سال پیش به اسراییل مهاجرت کرده اند یعنی 2 سال پس از تشکیل کشور اسراییل.
ایوب از ایران تنها تهران را و آن هم فقط به اسم می شناخت اما چشمانش از دیدن ما برق می زد و چهره اش خندان بود. در حال رانندگی، دو سه جا زنگ زد تا دامادشان را پیدا کرد و به او گفت که مسافر ایرانی دارد و بعد گوشی را داد دست من که با شاه داماد به فارسی صحبت کنم. خلاصه این که ایرانیان اسراییل، بی نهایت و حتی در حد افراط، مهمان نوازند.
داشتم از احمدی نژاد می گفتم. دیشب صحبتی طولانی داشتیم با یک روزنامه نگار ایرانی یهودی چپگرای شهروند اسراییل که می گفت به حزب کمونیست رای می دهد و اگر پشت ترافیک، اتومبیل یک یهودی افراطی کنارش ایستاده باشد (این جا، از شکل و شمایل لباس و از نوع برچسب هایی که ملت به ماشین هایشان می چسبانند، به راحتی می توان به گرایش های سیاسی آنان پی برد)، بلافاصله موسیقی عربی همیشه آمادهء داخل پخش صوت ماشینش را با صدای بسیار بلند روشن می کند و شیشه ها را می کشد پایین.
این ایرانی می گفت منهای حرف هایی که محمود احمدی نژاد راجع به محو اسراییل گفته، از او به خاطر "پایمردی اش در مقابل آمریکا" خوشش می آید. پرسیدیم انکار هولوکاست و ... چه می شود و پاسخ شنیدیم که "این حرف ها، بیشتر پروپاگانداست و معنایش این نیست که ایران می خواهد اسراییل را از بین ببرد."
جامعه اسراییل، جامعه یک دستی نیست. گرایش های سیاسی متنوعی در این کشور وجود دارد و فضای سیاسی، بسیار زنده و فعال است. در کتاب های علوم سیاسی، اسراییل را به عنوان یکی از دو کشور دموکراتیک موجود در خاورمیانه معرفی می کنند. با این وجود، همان ایرانی که ذکر خیرش رفت، می گفت "این حرف کاملا درست است" اما تاکید داشت که "دموکراسی اسراییل، به اراضی فلسطینی که می رسد، ته می کشد."
این روز نامه نگار ایرانی می گفت "به راحتی می توان تعداد شکایاتی که اعراب در دادگاه های اسراییل مطرح کرده اند را بررسی کرد و دید که شاید در مورد کمتر از پنج درصد آن ها، اقدامی صورت گرفته باشد." و ادامه داد "البته در مورد میزان بسیار اندکی از آن پنج درصد، ممکن است، رای به نفع اعراب صادر شده باشد."
امروز در یک جمع ایرانی در تل آویو این حرف ها را نقل کردم و مجلس منفجر شد.
یک ایرانی که مسئولیت برنامه ای در مورد فرهنگ و هنر ایران در تلویزیون اسراییل را بر عهده دارد، گفت "وجود تبعیض در اسراییل دروغ محض است". ایرانی دیگری با شور و هیجان و با عصبانیت گفت "اعراب نمی خواهند بپذیرند که در این کشور یک اقلیت اند، آن ها بدون این که مالیات بدهند در اسراییل کار می کنند و از همه خدمات پزشکی و رفاه اجتماعی کشور استفاده می کنند. حتی فلسطینی ها وارد اسراییل می شوند و در این جا کار می کنند و پول در می آورند اما اگر یک یهودی به اشتباه وارد خاکشان شود، تکه تکه اش می کنند."
[External Link Removed for Guests]
یادداشت طولانی شد. تا یادم نرفته این نکته جالب را هم بگویم که چهار پنج سال پیش یک عرب اسراییلی به دادگاه شکایت می برد که چرا تابلوی راهنمایی رانندگی و اسامی خیابان ها و همین طور تابلوهایی که مسافات بین شهرها را در جاده ها نشان می دهند، به دو زبان عبری و انگلیسی است و به حکم دادگاه، شهرداری ها موظف می شوند زبان عربی را هم در کنار دو زبان دیگر به کار برند. امروزه همه تابلوهای موجود در بیت المقدس و جاده بین تل آویو و بیت المقدس سه زبانه اند.
توضیح و اصلاحیه: دیروز به بخش هایی از حومه تل آویو رفته بودیم که روی تابلوهابش اثری از خط عربی نبود. امروز در دیدار مفصل تری که از این شهر داشتیم، متوجه شدم که تابلوهای تل آویو هم سه زبانه اند.
Please Login or Register to see this code
آخرین ويرايش توسط 1 on Reza6662, ويرايش شده در 0.
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
جاده برو ، ما برو
جاده برو ، ما برو
اینجا روزی سه بار عقیده عوض میکنم. هیچوقت فکر نمیکردم که اینقدر از یه چیزی بی اطلاع باشم و درعین حال نسبت بهش متعصب. اول به خودم قول داده بودم که فقط به اینجا بگم "فلسطین اشغالی" !
ولی حالا یه روزی به راحتی میگم "اسرائیل" یه روزدیگه ولی حس میکنم که انگار با گفتن این اسم دارم به یه چیزی که نمیدونم چیه خیانت میکنم.
اینجا خیلی جامعه پیچیده ایه، ما ها که از بیرون گود شعارمیدیم، زیادی فلسطین و اسرائیل رو ساده گرفتیم، اینجا همه حق دارن و شاید بیشتر از هر کشوری (البته با استناد به حرفهائی که شنیدم) دیگران توو کارشون دخالت میکنن و فکر میکنن بهتر از خود این مردم صلاحشونو تشخیص میدن.
راستی یه چیز دیگه: توو این سه روزی که اینجا هستم تصمیم گرفتم اسم این شهر و نگم چون باید سه جور اسم گفت که از همه اشتباه ترش همونی که ما صداش میکنیم،اسمی که یهودیا قدیما استفاده میکردن و عربهای مسلمون هم اصلا استفاده اش نمیکنن.
تا پیش از این سفراسم اسرائیل برای من خاطره مسلسلهای یوزی زمان ش ا ه رو زنده میکرد که روزای انقلاب از پادگانا غارت شده بود و دست ماها و بقیه مردم تهران میگشت و باهاش تیر هوائی میزدیم.
اسرائیل برای من مثه عکسای سیاه و سفید موشه دایان میموند ، یا فیلمهای سیاه و سفید جنگی قدیمی که جیپ و تانک و زیر آفتاب سوزان نشون میده.
امروز ما از این شهر تاکسی گرفتیم که بریم تل آویو یعنی منظره ها و جاهائی رو دونه به دونه دیدیم که هیچوقت تصویرش به مغزم که پر از صحنه های اخباره، خطور نمیکرد.
نمیتونم دیگه چیزی بنویسم ولی صداشو می تونین بشنوین. فردا هم قراره که 6 صبح بیدار شیم که 7 بریم فرودگاه که سوار هلکوپترمون کنن و کل کشور و از بالا بهمون نشون بدن!
بشنوین امروز تو جاده چیا دیدیم و شنیدیم و اینکه قبض رسید تاکسی اینجا چه صدائی داره [External Link Removed for Guests]
ادامه دارد.
اینجا روزی سه بار عقیده عوض میکنم. هیچوقت فکر نمیکردم که اینقدر از یه چیزی بی اطلاع باشم و درعین حال نسبت بهش متعصب. اول به خودم قول داده بودم که فقط به اینجا بگم "فلسطین اشغالی" !

ولی حالا یه روزی به راحتی میگم "اسرائیل" یه روزدیگه ولی حس میکنم که انگار با گفتن این اسم دارم به یه چیزی که نمیدونم چیه خیانت میکنم.
اینجا خیلی جامعه پیچیده ایه، ما ها که از بیرون گود شعارمیدیم، زیادی فلسطین و اسرائیل رو ساده گرفتیم، اینجا همه حق دارن و شاید بیشتر از هر کشوری (البته با استناد به حرفهائی که شنیدم) دیگران توو کارشون دخالت میکنن و فکر میکنن بهتر از خود این مردم صلاحشونو تشخیص میدن.
راستی یه چیز دیگه: توو این سه روزی که اینجا هستم تصمیم گرفتم اسم این شهر و نگم چون باید سه جور اسم گفت که از همه اشتباه ترش همونی که ما صداش میکنیم،اسمی که یهودیا قدیما استفاده میکردن و عربهای مسلمون هم اصلا استفاده اش نمیکنن.

تا پیش از این سفراسم اسرائیل برای من خاطره مسلسلهای یوزی زمان ش ا ه رو زنده میکرد که روزای انقلاب از پادگانا غارت شده بود و دست ماها و بقیه مردم تهران میگشت و باهاش تیر هوائی میزدیم.

اسرائیل برای من مثه عکسای سیاه و سفید موشه دایان میموند ، یا فیلمهای سیاه و سفید جنگی قدیمی که جیپ و تانک و زیر آفتاب سوزان نشون میده.

امروز ما از این شهر تاکسی گرفتیم که بریم تل آویو یعنی منظره ها و جاهائی رو دونه به دونه دیدیم که هیچوقت تصویرش به مغزم که پر از صحنه های اخباره، خطور نمیکرد.
نمیتونم دیگه چیزی بنویسم ولی صداشو می تونین بشنوین. فردا هم قراره که 6 صبح بیدار شیم که 7 بریم فرودگاه که سوار هلکوپترمون کنن و کل کشور و از بالا بهمون نشون بدن!
بشنوین امروز تو جاده چیا دیدیم و شنیدیم و اینکه قبض رسید تاکسی اینجا چه صدائی داره [External Link Removed for Guests]
ادامه دارد.
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
تل آویو یا "بهارتپه" ؟
تل آویو یا "بهارتپه" ؟
"تل" به زبان عبری، معنای پشته و تپه می دهد و "آویو" یعنی فصل بهار. این نکته را امروز از راننده ای که ما را به فرودگاه Sde Dov در تل آویو می برد شنیدیم و چند دقیقه بعد ترکیب "بهارتپه" وارد زبان فارسی شد.
تل آویو در دهه 80 قرن نوزدهم ساخته شد تا یهودیانی که توانایی مالی زندگی در شهر عرب نشین و زیبای یافا را نداشتند در آن زندگی کنند. امروز البته این شهر در زیبایی و رفاه و آسایش به راحتی، شانه به شانه بسیاری شهرهای اروپایی می زند.
تل آویو ساخته شد تا کارگرانی که در یافا کار می کردند، شب ها محلی برای خواب و استراحت داشته باشند اما اختلاف ها بین یهودیان ساکن این شهر و اعراب یافا در سال 1921، یهودیان را به فکر تاسیس یک مرکز تجاری عمده در تل آویو انداخت و به این ترتیب، شهری که بنا بود خوابگاه کارگران شاغل در یافا باشد، به تدریج خواب از چشمان اعراب ربود و شد مرکز ثقل تجاری نخستین کشور یهودی در طول تاریخ. در سال 1954، یافا رسما به تل آویو پیوست و امروزه یافا، تنها بخش کوچکی است از تل آویو بزرگ با جمعیت بسیار اندکی از اعراب اسراییلی.
از بیت المقدس یا اورشلیم که به تل آویو می رفتیم، دیوار حائل، نخستین چیزی بود که توجه ما را جلب کرد. در بعضی قسمت ها، جاده عملا بین دو دیوار قرار می گرفت و غیر از توده بتنی بی ریخت و بد شکلی که چپ و راست اتومبیل را پر می کرد، تنها جایی که برای نگاه کردن باقی می ماند طول جاده بود.
ارتفاع دیوار، بستگی دارد به موقعیت استراتژیک زمین های مجاور؛ اگر پشت دیوار، پست باشد دیوار هم کوتاه است و اگر تپه یا ساختمان بلندی در پس آن قرار گرفته باشد، دیوار به اندازه ای بالا می رود که نتوان با تیر مستقیم، اتومبیل های در حال تردد در جاده را از آن ارتفاعات، هدف قرار داد.
کار البته از محکم کاری عیب نمی کند؛ در بعضی قسمت های جاده، به فاصله 10، 15 متری از دیوار، سیم خاردار هم کشیده شده تا فلسطینی های ساکن آن مناطق، حتی امکان نزدیک شدن به دیوار را هم نداشته باشند.
عبور از مرز تعیین شده در سال 1967، چندان دشوار نبود. پلیس مسلحی که در خط مرزی ایستاده، تنها نگاهی به داخل ماشین انداخت و به اشاره سر، مجوز عبور صادر شد. همراهانمان گفتند تنها اتومبیل هایی در این جا متوقف می شوند که قیافه سرنشینانش، شبیه اعراب باشد. دانستیم که احتمالا شکل و شمایل ما شباهتی به اعراب ندارد. ناگفته پیداست که ما در دوران نسبتا آرامی به اسراییل آمده ایم و اگر وضعیت امنیتی مناسب نبود، بدون شک رفتار ماموران هم متفاوت می بود.
هر چه به تل آویو نزدیک تر می شویم، جاده و مناطق اطرافش زیباتر و شکیل تر می شود و داخل تل آویو، تفاوتی فاحش با بیت المقدس دارد. به ما گفته بودند که بیت المقدس، شهری است مذهبی و متفاوت با تل آویو، اما راستش را بخواهید من گمان نمی کردم این تفاوت از زمین تا آسمان باشد. ساعتی بعد، وقتی تل آویو و بیت المقدس را از آسمان و از پنجرهء هلیکوپتری که ما را دور اسرائیل چرخاند دیدم تفاوت ها آشکارتر شد.
دیوار حائل را هم از آسمان بهتر می شود دید. در بعضی مناطق، شهرهای فلسطینی و اسرائیلی، کاملن به هم چسبده اند و اگر دیواری در کار نباشد و گروه های فلسطینی، قصدی برای حمله داشته باشند، کارشان چندان دشوار نخواهد بود.
پوشش گیاهی اسرائیل و کرانه باختری هم، ابدن قابل قیاس نیست. اسرائیل، سرزمینی است که به مدد تکنولوژی مدرن و شیوه های نوین کشاورزی و توجه و برنامه ریزی های دقیق و درازمدت، مملو شده از درختان انبوه و مزارع سرسبز، اما به مناطق فلسطینی که نگاه می کنی، جز خار و خاشاک و شاید تک درختی در دوردست ها، چیزی نمی بینی.
در شهر سدوروت، هلیکوپتر فرود آمد و پس از ده دقیقه رانندگی، رسیدیم به پاسگاهی مرزی که مشرف بود به شهرهای فلسطینی غزه و بیت حانون. سربازان اسرائیلی از برج و باروی این پاسگاه، منطقه مرزی بین اسراییل و نوار غزه را که با سیم های خاردارمشخص شده ، تحت نظر دارند. در فاصله ای نه چندان دور، بالنی سفید رنگ در آسمان دیده می شود که وسیله است بدون سرنشین برای تحت نظر قرار دادن تحرکات مشکوک در نوار غزه.
پشت سر ما، برجی قرمز رنگ قرار دارد با چیزی شبیه بشکه روی آن. همراهان ما گفتند این وسیله ای است که موشک های قسام را ردیابی می کند و اگر به صدا درآمد، شهروندان سدوروت، پنجاه ثانیه فرصت دارند تا در جایی مناسب پناه بگیرند. گفته می شود اخیرا دولت اسراییل شش میلیون دلار بودجه اختصاص داده تا پناهگاه هایی در اماکن عمومی و مدارس شهر ساخته شود.
به داخل شهر می رویم و در حیاط یک ایستگاه پلیس، پشته ای از موشک های دست ساز قسام را می بینیم که روی هم انباشته شده اند و تاریخ سقوط هر کدام با گچ رویش نوشته شده. جدیدترین تاریخی که ما دیدیم، مال یازده روز پیش بود.
در مسیر بازگشت به محلی که هلیکوپترمان فرود آمد، خانه امیر پرتز، وزیر دفاع اسرائیل و زمین های متعلق به آریل شارون را می بینیم که وسطش، ساختمانی نسبتن بزرگ به چشم می خورد. به ما گفتند سال گذشته، یک موشک قسام در کنار خانه امیر پرتز فرود آمده و زن عابر مسلمانی را کشته است.
به گفته همراهانمان، بیشتر اهالی شهر سدوروت، مهاجرانی هستند که ازمراکش، روسیه و اتیوپی به اسرائیل آمده اند. همراهان ما، مکرر تاکید دارند که دیوار حائل، موقتی است و تنها برای حفاظت از جان شهروندان اسرائیلی ساخته شده است. یکی از آنها می گوید همانطور که دولت ایران نمی تواند حملات گروه جند الله (گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی) به شهروندانش را تحمل کند، اسرائیل هم تمامی تلاش خود را به کار می بندد تا از شهروندان خود دفاع کند.
روز پر مشغله ای را پشت سر گذاشتیم و به شدت خسته ام. همین الان یاسر که در هتل محل اقامت ما در بخش عرب نشین بیت المقدس کار می کند، یک استکان چای داغ آورد. ازش پرسیدم اهل کجاست. یاسر در حالی که انگشتش را به زمین اشاره می کرد، گفت: "اینجا." پرسیدم "یعنی در بیت المقدس به دنیا آمده ای؟" گفت: "بله. زمین های فرودگاه بیت المقدس مال ماست." یاسر "مال ما"را دو بار و با تاکید فراوان تکرار کرد.
Please Login or Register to see this code
ادامه دارد.
"تل" به زبان عبری، معنای پشته و تپه می دهد و "آویو" یعنی فصل بهار. این نکته را امروز از راننده ای که ما را به فرودگاه Sde Dov در تل آویو می برد شنیدیم و چند دقیقه بعد ترکیب "بهارتپه" وارد زبان فارسی شد.

تل آویو در دهه 80 قرن نوزدهم ساخته شد تا یهودیانی که توانایی مالی زندگی در شهر عرب نشین و زیبای یافا را نداشتند در آن زندگی کنند. امروز البته این شهر در زیبایی و رفاه و آسایش به راحتی، شانه به شانه بسیاری شهرهای اروپایی می زند.

تل آویو ساخته شد تا کارگرانی که در یافا کار می کردند، شب ها محلی برای خواب و استراحت داشته باشند اما اختلاف ها بین یهودیان ساکن این شهر و اعراب یافا در سال 1921، یهودیان را به فکر تاسیس یک مرکز تجاری عمده در تل آویو انداخت و به این ترتیب، شهری که بنا بود خوابگاه کارگران شاغل در یافا باشد، به تدریج خواب از چشمان اعراب ربود و شد مرکز ثقل تجاری نخستین کشور یهودی در طول تاریخ. در سال 1954، یافا رسما به تل آویو پیوست و امروزه یافا، تنها بخش کوچکی است از تل آویو بزرگ با جمعیت بسیار اندکی از اعراب اسراییلی.

از بیت المقدس یا اورشلیم که به تل آویو می رفتیم، دیوار حائل، نخستین چیزی بود که توجه ما را جلب کرد. در بعضی قسمت ها، جاده عملا بین دو دیوار قرار می گرفت و غیر از توده بتنی بی ریخت و بد شکلی که چپ و راست اتومبیل را پر می کرد، تنها جایی که برای نگاه کردن باقی می ماند طول جاده بود.
ارتفاع دیوار، بستگی دارد به موقعیت استراتژیک زمین های مجاور؛ اگر پشت دیوار، پست باشد دیوار هم کوتاه است و اگر تپه یا ساختمان بلندی در پس آن قرار گرفته باشد، دیوار به اندازه ای بالا می رود که نتوان با تیر مستقیم، اتومبیل های در حال تردد در جاده را از آن ارتفاعات، هدف قرار داد.

کار البته از محکم کاری عیب نمی کند؛ در بعضی قسمت های جاده، به فاصله 10، 15 متری از دیوار، سیم خاردار هم کشیده شده تا فلسطینی های ساکن آن مناطق، حتی امکان نزدیک شدن به دیوار را هم نداشته باشند.

عبور از مرز تعیین شده در سال 1967، چندان دشوار نبود. پلیس مسلحی که در خط مرزی ایستاده، تنها نگاهی به داخل ماشین انداخت و به اشاره سر، مجوز عبور صادر شد. همراهانمان گفتند تنها اتومبیل هایی در این جا متوقف می شوند که قیافه سرنشینانش، شبیه اعراب باشد. دانستیم که احتمالا شکل و شمایل ما شباهتی به اعراب ندارد. ناگفته پیداست که ما در دوران نسبتا آرامی به اسراییل آمده ایم و اگر وضعیت امنیتی مناسب نبود، بدون شک رفتار ماموران هم متفاوت می بود.

هر چه به تل آویو نزدیک تر می شویم، جاده و مناطق اطرافش زیباتر و شکیل تر می شود و داخل تل آویو، تفاوتی فاحش با بیت المقدس دارد. به ما گفته بودند که بیت المقدس، شهری است مذهبی و متفاوت با تل آویو، اما راستش را بخواهید من گمان نمی کردم این تفاوت از زمین تا آسمان باشد. ساعتی بعد، وقتی تل آویو و بیت المقدس را از آسمان و از پنجرهء هلیکوپتری که ما را دور اسرائیل چرخاند دیدم تفاوت ها آشکارتر شد.

دیوار حائل را هم از آسمان بهتر می شود دید. در بعضی مناطق، شهرهای فلسطینی و اسرائیلی، کاملن به هم چسبده اند و اگر دیواری در کار نباشد و گروه های فلسطینی، قصدی برای حمله داشته باشند، کارشان چندان دشوار نخواهد بود.
پوشش گیاهی اسرائیل و کرانه باختری هم، ابدن قابل قیاس نیست. اسرائیل، سرزمینی است که به مدد تکنولوژی مدرن و شیوه های نوین کشاورزی و توجه و برنامه ریزی های دقیق و درازمدت، مملو شده از درختان انبوه و مزارع سرسبز، اما به مناطق فلسطینی که نگاه می کنی، جز خار و خاشاک و شاید تک درختی در دوردست ها، چیزی نمی بینی.

در شهر سدوروت، هلیکوپتر فرود آمد و پس از ده دقیقه رانندگی، رسیدیم به پاسگاهی مرزی که مشرف بود به شهرهای فلسطینی غزه و بیت حانون. سربازان اسرائیلی از برج و باروی این پاسگاه، منطقه مرزی بین اسراییل و نوار غزه را که با سیم های خاردارمشخص شده ، تحت نظر دارند. در فاصله ای نه چندان دور، بالنی سفید رنگ در آسمان دیده می شود که وسیله است بدون سرنشین برای تحت نظر قرار دادن تحرکات مشکوک در نوار غزه.

پشت سر ما، برجی قرمز رنگ قرار دارد با چیزی شبیه بشکه روی آن. همراهان ما گفتند این وسیله ای است که موشک های قسام را ردیابی می کند و اگر به صدا درآمد، شهروندان سدوروت، پنجاه ثانیه فرصت دارند تا در جایی مناسب پناه بگیرند. گفته می شود اخیرا دولت اسراییل شش میلیون دلار بودجه اختصاص داده تا پناهگاه هایی در اماکن عمومی و مدارس شهر ساخته شود.

به داخل شهر می رویم و در حیاط یک ایستگاه پلیس، پشته ای از موشک های دست ساز قسام را می بینیم که روی هم انباشته شده اند و تاریخ سقوط هر کدام با گچ رویش نوشته شده. جدیدترین تاریخی که ما دیدیم، مال یازده روز پیش بود.

در مسیر بازگشت به محلی که هلیکوپترمان فرود آمد، خانه امیر پرتز، وزیر دفاع اسرائیل و زمین های متعلق به آریل شارون را می بینیم که وسطش، ساختمانی نسبتن بزرگ به چشم می خورد. به ما گفتند سال گذشته، یک موشک قسام در کنار خانه امیر پرتز فرود آمده و زن عابر مسلمانی را کشته است.
به گفته همراهانمان، بیشتر اهالی شهر سدوروت، مهاجرانی هستند که ازمراکش، روسیه و اتیوپی به اسرائیل آمده اند. همراهان ما، مکرر تاکید دارند که دیوار حائل، موقتی است و تنها برای حفاظت از جان شهروندان اسرائیلی ساخته شده است. یکی از آنها می گوید همانطور که دولت ایران نمی تواند حملات گروه جند الله (گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی) به شهروندانش را تحمل کند، اسرائیل هم تمامی تلاش خود را به کار می بندد تا از شهروندان خود دفاع کند.

روز پر مشغله ای را پشت سر گذاشتیم و به شدت خسته ام. همین الان یاسر که در هتل محل اقامت ما در بخش عرب نشین بیت المقدس کار می کند، یک استکان چای داغ آورد. ازش پرسیدم اهل کجاست. یاسر در حالی که انگشتش را به زمین اشاره می کرد، گفت: "اینجا." پرسیدم "یعنی در بیت المقدس به دنیا آمده ای؟" گفت: "بله. زمین های فرودگاه بیت المقدس مال ماست." یاسر "مال ما"را دو بار و با تاکید فراوان تکرار کرد.
Please Login or Register to see this code
ادامه دارد.
آخرین ويرايش توسط 1 on Reza6662, ويرايش شده در 0.
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
وقایع اتفاقیه مدینات یسرائیل
وقایع اتفاقیه مدینات یسرائیل
این که در لابی هتل بنشینی و در حال وبلاگیدن سیگار دود کنی و همکاران مثبتی مانند بهزاد و امید غیر سیگاری را حرص بدهی، نعمتی است که در هیچ کشور اروپایی نمی توان سراغی ازش گرفت؛ پس تا همین جایش یک هیچ به نفع قسمت فلسطینی نشین بیت المقدس.
ساعت 15:35 دقیقه به وقت اسرائیل هواپیما در تل آویو بر زمین نشست و به فاصله دو ساعت پس از آن در لابی هتل در بیت المقدس یا اورشلیم نشستیم به برنامه ریزی برای روزهای آینده و بعد هم وبلاگ نویسی، اما هیچ کدام دوزاریمان نیفتاد که در قلب بخش عرب نشین شهر نشسته ایم. این که بیت المقدس دو بخش یهودی نشین و عرب نشین دارد را البته می دانستیم اما هیچ کدام نمی دانستیم که این دو بخش را دیوار یا مرز مشخصی از هم جدا نمی کند و اگر ناوارد باشی (که ما هستیم) به راحتی می توانی از بخشی به بخش دیگر بروی بدون آن که روحت خبردار شود.
کمی بعدتر با توضیحات دو ایرانی مطلع ساکن اورشلیم که مهربانانه تا پاسی از شب ما را در شهر گرداندند، کاشف به عمل آمد که حتی اگر قصدی برای مرز کشی بین بخش های مسلمان نشین و یهودی نشین شهر در کار باشد، این کار عملا امکان پذیر نیست، چرا که مثلا روستاهای فلسطینی نشینی که به فاصله چند صد متری از دیوار ندبه یا دیوار غربی (که مقدس ترین مکان مقدس یهودیان به شمار می رود) قرار دارد را چگونه می توان از پیکره اصلی شهر جدا کرد.
در گشت و گذار شبانه کوتاهی که در بیت المقدس یا اورشلیم داشتیم، اگر چه به تک و توک سربازان جوان مسلسل به دست اسرائیلی برخوردیم، اما برداشت اولیه من از شهر با تصوری که پیشتر از آن داشتم فرسنگ ها تفاوت داشت. گمان می کردم برای تردد بین دو بخش عرب نشین و یهودی نشین شهر باید از پست های بازرسی متعددی عبور کرد، اما این طور نبود.
شگفت انگیزترین بخش داستان، دیدار از دیوار ندبه بود: ساعت یازده شب، یهودیان بسیاری با پیراهن های سفید و کت و شلوار مشکی و ریش بلند و کلاه بر سر، مقابل دیوار غربی، به عبادت و رازونیاز مشغول اند.
کنار دروازه ای که گویا سابقه اش به دوران حکومت عثمانی ها بر شهر می رسد تنها دو جوان که سنشان به زحمت به بیست و چند سال می رسد به قراول ایستاده اند. پسر یونیفورم پوشی که می گوید پدرش از اوروگوئه و مادرش مراکشی است، مسلسل سبکی به دست دارد و دختر غیر مسلح سیاه پوست زیبایی در یونیفورم آبی، در کنار او روی یک صندلی پلاستیکی لم داده. از دخترک درباره ملیتش که پرسیدیم؛ گفت حبشی است.
و این، کل نیروی پلیس مسلحی است که در آن دوروبر به چشم می خورد. از دروازه که رد شدیم، چند صد متر آن طرف تر، پسر جوان غیر مسلحی در کنار دستگاه فلزیابی ایستاده بود که زائران باید از آن برای نزدیک شدن به دیوار ندبه عبور می کردند. از پسر جوان هم درباره ملیت اصلی اش پرسیدیم و دانستیم که اوکراینی است.
پس از عبور از این مرحله، دیوار سه هزار ساله ندبه خودنمایی می کرد که به برکت پروژکتور های بزرگ پیرامونش، غرق نور بود و چند صد زائری که نیمه شبان در پایش ایستاده و به سبک یهودیان به رسم نیایش، تکان تکان می خوردند. و گاه هم صیحه ای شنیده می شد و عجز و لابه ای به درگاه خداوند که همراهانمان گفتند برخی آن را سندروم بیت المقدس می خوانند؛ در این معنی که گاه مومنانی در مقابل عظمتی که به آن باور دارند و در مقابلش ایستاده اند، عنان اختیار از کف داده و از خود بی خود شده و به فریاد می آیند.
به وقت اسرائیل، پاسی از شب گذشته و فردا روز دراز دیگری در پیش است و بیش از این مجال نوشتن نیست، تنها این را بگویم که شب اول اقامت مان در بیت المقدس یا اورشلیم، رژه تاریخ چند هزار ساله این شهر را از پشت شیشه ماشین سان دیدیم.
اورشلیم به عبری به معنای شهر صلح است (اور به معنی شهر است؛ مانند شهر اورمیه که ارومیه نوشته و تلفظ می شود) و طرفه این است که ما و پدران ما، نام این شهر را مرادف و تداعی گر جنگ و ستیزه و خونریزی می دانیم. درباره علت آن، بسیار گفته و نوشته اند که جای آن حرف ها در این یادداشت کوتاه نیست اما این قدر را می توان گفت که شهری به زیبایی بیت المقدس که برای هر سه دین اسلام و یهودیت و مسیحیت، به یک میزان مقدس است، سزاوار بیش از این ها بوده است. (بگذریم که بعضی ها گرفتاری این شهر را ناشی از همان قداست اش می دانند)
Please Login or Register to see this code
این که در لابی هتل بنشینی و در حال وبلاگیدن سیگار دود کنی و همکاران مثبتی مانند بهزاد و امید غیر سیگاری را حرص بدهی، نعمتی است که در هیچ کشور اروپایی نمی توان سراغی ازش گرفت؛ پس تا همین جایش یک هیچ به نفع قسمت فلسطینی نشین بیت المقدس.
ساعت 15:35 دقیقه به وقت اسرائیل هواپیما در تل آویو بر زمین نشست و به فاصله دو ساعت پس از آن در لابی هتل در بیت المقدس یا اورشلیم نشستیم به برنامه ریزی برای روزهای آینده و بعد هم وبلاگ نویسی، اما هیچ کدام دوزاریمان نیفتاد که در قلب بخش عرب نشین شهر نشسته ایم. این که بیت المقدس دو بخش یهودی نشین و عرب نشین دارد را البته می دانستیم اما هیچ کدام نمی دانستیم که این دو بخش را دیوار یا مرز مشخصی از هم جدا نمی کند و اگر ناوارد باشی (که ما هستیم) به راحتی می توانی از بخشی به بخش دیگر بروی بدون آن که روحت خبردار شود.
کمی بعدتر با توضیحات دو ایرانی مطلع ساکن اورشلیم که مهربانانه تا پاسی از شب ما را در شهر گرداندند، کاشف به عمل آمد که حتی اگر قصدی برای مرز کشی بین بخش های مسلمان نشین و یهودی نشین شهر در کار باشد، این کار عملا امکان پذیر نیست، چرا که مثلا روستاهای فلسطینی نشینی که به فاصله چند صد متری از دیوار ندبه یا دیوار غربی (که مقدس ترین مکان مقدس یهودیان به شمار می رود) قرار دارد را چگونه می توان از پیکره اصلی شهر جدا کرد.
در گشت و گذار شبانه کوتاهی که در بیت المقدس یا اورشلیم داشتیم، اگر چه به تک و توک سربازان جوان مسلسل به دست اسرائیلی برخوردیم، اما برداشت اولیه من از شهر با تصوری که پیشتر از آن داشتم فرسنگ ها تفاوت داشت. گمان می کردم برای تردد بین دو بخش عرب نشین و یهودی نشین شهر باید از پست های بازرسی متعددی عبور کرد، اما این طور نبود.
شگفت انگیزترین بخش داستان، دیدار از دیوار ندبه بود: ساعت یازده شب، یهودیان بسیاری با پیراهن های سفید و کت و شلوار مشکی و ریش بلند و کلاه بر سر، مقابل دیوار غربی، به عبادت و رازونیاز مشغول اند.

کنار دروازه ای که گویا سابقه اش به دوران حکومت عثمانی ها بر شهر می رسد تنها دو جوان که سنشان به زحمت به بیست و چند سال می رسد به قراول ایستاده اند. پسر یونیفورم پوشی که می گوید پدرش از اوروگوئه و مادرش مراکشی است، مسلسل سبکی به دست دارد و دختر غیر مسلح سیاه پوست زیبایی در یونیفورم آبی، در کنار او روی یک صندلی پلاستیکی لم داده. از دخترک درباره ملیتش که پرسیدیم؛ گفت حبشی است.
و این، کل نیروی پلیس مسلحی است که در آن دوروبر به چشم می خورد. از دروازه که رد شدیم، چند صد متر آن طرف تر، پسر جوان غیر مسلحی در کنار دستگاه فلزیابی ایستاده بود که زائران باید از آن برای نزدیک شدن به دیوار ندبه عبور می کردند. از پسر جوان هم درباره ملیت اصلی اش پرسیدیم و دانستیم که اوکراینی است.
پس از عبور از این مرحله، دیوار سه هزار ساله ندبه خودنمایی می کرد که به برکت پروژکتور های بزرگ پیرامونش، غرق نور بود و چند صد زائری که نیمه شبان در پایش ایستاده و به سبک یهودیان به رسم نیایش، تکان تکان می خوردند. و گاه هم صیحه ای شنیده می شد و عجز و لابه ای به درگاه خداوند که همراهانمان گفتند برخی آن را سندروم بیت المقدس می خوانند؛ در این معنی که گاه مومنانی در مقابل عظمتی که به آن باور دارند و در مقابلش ایستاده اند، عنان اختیار از کف داده و از خود بی خود شده و به فریاد می آیند.
به وقت اسرائیل، پاسی از شب گذشته و فردا روز دراز دیگری در پیش است و بیش از این مجال نوشتن نیست، تنها این را بگویم که شب اول اقامت مان در بیت المقدس یا اورشلیم، رژه تاریخ چند هزار ساله این شهر را از پشت شیشه ماشین سان دیدیم.
اورشلیم به عبری به معنای شهر صلح است (اور به معنی شهر است؛ مانند شهر اورمیه که ارومیه نوشته و تلفظ می شود) و طرفه این است که ما و پدران ما، نام این شهر را مرادف و تداعی گر جنگ و ستیزه و خونریزی می دانیم. درباره علت آن، بسیار گفته و نوشته اند که جای آن حرف ها در این یادداشت کوتاه نیست اما این قدر را می توان گفت که شهری به زیبایی بیت المقدس که برای هر سه دین اسلام و یهودیت و مسیحیت، به یک میزان مقدس است، سزاوار بیش از این ها بوده است. (بگذریم که بعضی ها گرفتاری این شهر را ناشی از همان قداست اش می دانند)
Please Login or Register to see this code
آخرین ويرايش توسط 1 on Reza6662, ويرايش شده در 0.
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
اسلحه دارید؟
اسلحه دارید؟
دانشگاه "عبری اورشلیم" روی تپه ای قرار دارد به اسم Mount Scopus یا "هارهتسوفیم". وارد دانشگاه که شدیم، یک ربعی باید پیاده راه می رفتیم تا برسیم به "انستیتو ترومن" که به روایت جمله ای که بر پیشانی ساختمانش نوشته شده برای "ایجاد صلح" بین اعراب و اسرائیل تاسیس شده است.
ورودی دانشگاه، مانند بسیاری از ساختمان های عمومی بیت المقدس، مجهز به دستگاه فلزیاب است. تا به مسئول مربوطه گفتیم روزنامه نگاریم ، گفت باید از درب دیگری که چند متری پایین تر قرار داشت، وارد شویم. پشت میزی که درگوشه ای از اطاق مجاور قرار داشت خانم جوانی نشسته بود که بدون این که به کیف های حاوی دم و دستگاه همراه ما نگاهی بیاندازد پرسید "اسلحه دارید؟" گفتیم نه و پاسخ شنیدیم: "بفرمایید".
کنفرانسی که در انستیتو ترومن برپاست، عنوان کلی "ایران، حزب الله و حماس: پول، شهادت و مهدی" را دستمایه ای قرار داده برای نگاهی عمومی به وضعیت سیاسی حاکم بر ایران در دوران پرزیدنت احمدی نژاد و همچنین اتهاماتی که در مورد روابط ایران با جنبش هایی نظیر حزب الله و حماس مطرح است.
وقت ناهار که شد، کوچه های باریک میان دانشکده های مختلف که با سنگ های سفید فرش شده را پیمودیم تا به رستوران دانشگاه برسیم؛ مسیر نسبتا طولانی بین انستیتو و رستوران که حواشی اش با گل های زیبایی تزئین شده، به دلیل ناهمواری های فراوانی که دیگر کم کم در ذهن من به مشخصه بارز بیت المقدس یا اورشلیم تبدیل شده، در بعضی قسمت ها نفس گیر می شد.
تا یادم نرفته بگویم که بیت المقدس روی مجموعه بی شماری از تپه های کوتاه و بلند بنا شده و همین پستی و بلندی شهر، در کنار بناهای سنگی سفیدش، شخصیت ویژه ای به آن می بخشد. فراز و فرود شهر، مسافری را که با ماشین در خیابان ها به سیر و سیاحت مشغول است، هر لحظه با نمایی تازه روبرو می کند، اما یک ویژگی دیگر شهر، نو شدن مکرر آن را تا حدی مخدوش می کند و آن استفاده در حد افراط از سنگ های سفید متحدالشکل در معماری تقریبا تمامی بناهای آن است. این سنگ های سفید که نامش را هم از اورشلیم گرفته و به Jerusalem Stone شناخته می شود، تنها مصالح مجاز در ساخت و ساز در بیت المقدس به شمار می رود.
بعد از ناهار، ترجیح دادیم با جوانان دانشجویی که در محوطه دانشگاه بودند همصحبت شویم و از نطراتشان راجع به ایران بشنویم که گزارش مفصلش را روزهای آینده در رادیو (BBC) خواهید شنید.
یادم رفت بگویم که درو دیوار انستیتو ترومن، پر بود از تصاویر جنگ های بین اعراب و اسرائیل و تلاش هایی که برای پایان دادن به آن رفته است و تاکید فراوان بر پیمان کمپ دیوید و دیدار جیمی کارتر، انور سادات و مناخیم بگین، رهبران وقت آمریکا، مصر و اسراییل در کمپ دیوید که در سال های دور در ایران هم از آنان در قالب شعار "مرگ بر این سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین"، ذکر خیر فراوان می رفت.
Please Login or Register to see this code
دانشگاه "عبری اورشلیم" روی تپه ای قرار دارد به اسم Mount Scopus یا "هارهتسوفیم". وارد دانشگاه که شدیم، یک ربعی باید پیاده راه می رفتیم تا برسیم به "انستیتو ترومن" که به روایت جمله ای که بر پیشانی ساختمانش نوشته شده برای "ایجاد صلح" بین اعراب و اسرائیل تاسیس شده است.

ورودی دانشگاه، مانند بسیاری از ساختمان های عمومی بیت المقدس، مجهز به دستگاه فلزیاب است. تا به مسئول مربوطه گفتیم روزنامه نگاریم ، گفت باید از درب دیگری که چند متری پایین تر قرار داشت، وارد شویم. پشت میزی که درگوشه ای از اطاق مجاور قرار داشت خانم جوانی نشسته بود که بدون این که به کیف های حاوی دم و دستگاه همراه ما نگاهی بیاندازد پرسید "اسلحه دارید؟" گفتیم نه و پاسخ شنیدیم: "بفرمایید".
کنفرانسی که در انستیتو ترومن برپاست، عنوان کلی "ایران، حزب الله و حماس: پول، شهادت و مهدی" را دستمایه ای قرار داده برای نگاهی عمومی به وضعیت سیاسی حاکم بر ایران در دوران پرزیدنت احمدی نژاد و همچنین اتهاماتی که در مورد روابط ایران با جنبش هایی نظیر حزب الله و حماس مطرح است.
وقت ناهار که شد، کوچه های باریک میان دانشکده های مختلف که با سنگ های سفید فرش شده را پیمودیم تا به رستوران دانشگاه برسیم؛ مسیر نسبتا طولانی بین انستیتو و رستوران که حواشی اش با گل های زیبایی تزئین شده، به دلیل ناهمواری های فراوانی که دیگر کم کم در ذهن من به مشخصه بارز بیت المقدس یا اورشلیم تبدیل شده، در بعضی قسمت ها نفس گیر می شد.
تا یادم نرفته بگویم که بیت المقدس روی مجموعه بی شماری از تپه های کوتاه و بلند بنا شده و همین پستی و بلندی شهر، در کنار بناهای سنگی سفیدش، شخصیت ویژه ای به آن می بخشد. فراز و فرود شهر، مسافری را که با ماشین در خیابان ها به سیر و سیاحت مشغول است، هر لحظه با نمایی تازه روبرو می کند، اما یک ویژگی دیگر شهر، نو شدن مکرر آن را تا حدی مخدوش می کند و آن استفاده در حد افراط از سنگ های سفید متحدالشکل در معماری تقریبا تمامی بناهای آن است. این سنگ های سفید که نامش را هم از اورشلیم گرفته و به Jerusalem Stone شناخته می شود، تنها مصالح مجاز در ساخت و ساز در بیت المقدس به شمار می رود.
بعد از ناهار، ترجیح دادیم با جوانان دانشجویی که در محوطه دانشگاه بودند همصحبت شویم و از نطراتشان راجع به ایران بشنویم که گزارش مفصلش را روزهای آینده در رادیو (BBC) خواهید شنید.

یادم رفت بگویم که درو دیوار انستیتو ترومن، پر بود از تصاویر جنگ های بین اعراب و اسرائیل و تلاش هایی که برای پایان دادن به آن رفته است و تاکید فراوان بر پیمان کمپ دیوید و دیدار جیمی کارتر، انور سادات و مناخیم بگین، رهبران وقت آمریکا، مصر و اسراییل در کمپ دیوید که در سال های دور در ایران هم از آنان در قالب شعار "مرگ بر این سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین"، ذکر خیر فراوان می رفت.
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
«دختران اورشلیم»
«دختران اورشلیم»
«- اى دختران اورشليم! شما را
به غزالان و ماده آهوان ِ دشت سوگند مىدهم
دلارام ِ مرا كه خوش آرميده است بيدار مكنيد
و جز به ساعتى كه از خود خواسته
از خواباش بر نهانگيزيد!»
"غزل غزل های سلیمان"
عکس روی جلد "غزل غزل های سلیمان" ازمجوعه عکس های خانم مریم مومنی
مگر می شود "غزل غزل های سلیمان" را در کتاب مقدس بخوانی و وسوسه دختران اورشلیم یا بیت المقدس در جانت نیافتد. مگر می شود در بیت المقدس باشی و سراغ از "دختران اورشلیم" که سلیمان نبی قسمشان می دهد دلارامش را بیدار نکنند، نگیری.
[External Link Removed for Guests]
دختران اورشلیم یا بیت المقدس در کجای این شهرند؟ چند روزی که از اقامتت گذشت، کم کم دستگیرت می شود که وصف دختران اورشلیم را دیگر تنها باید در کتاب ها خواند. امروزه، بیت المقدس که پر جمعیت ترین شهر اسرائیل است، ملغمه ای است از هفتاد و دو ملت، و دخترانی از سراسر جهان در خیابان های آن به چشم می خورند.
اسرائیل، کشوری است مهاجر پذیر یا به تعبیر درست تر، مهاجر یهودی پذیر. کافی است بدانی که تنها اندکی بیش از بیست درصد ساکنان کنونی اسرائیل در این کشور به دنیا آمده اند تا حساب کار دستت بیاید. اسرائیل که بیایی، انگار به سازمان ملل متحد رفته ای، چون این جا هم مانند سازمان ملل، نمایندگانی از همه کشورهای جهان گرد هم آمده اند.
در اسرائیل، چیزی که بتوان لزوماً بومی و ملی اش خواند، وجود ندارد. غذای بومی اسراییلی، اسراییلی، لباس بومی اسراییلی، ضرب المثل اسراییلی و ... وجود خارجی ندارد. اسراییل، آش در هم جوشی از فرهنگ ها و ملیت های مختلف است و تنها نکته اشتراک مردمی که در آن زندگی می کنند، یا دست کم تنها نکته اشتراک هشتاد درصد مردمی که در آن زندگی می کنند، پیروی از آیین یهود است.
ساکنان هر کشوری، زبانی مشترک دارند اما همین یک زبان را با گویش های مختلف صحبت می کنند. مثلا در ایران، فارسی مشهدی، فارسی تهرانی، فارسی اصفهانی یا شیرازی، مشخصه های خاص خود را دارند و اگر با این گویش ها آشنا باشی، بلافاصله تشخیص می دهی که هم صحبت ات، اهل کدام شهر است.
در اسرائیل، اگر چه همه به زبان عبری صحبت می کنند، اما نمی توان گفت کسی که مثلا در حیفا به دنیا آمده، لهجه عبری اش، مال این شهر است. لهجه در اسراییل، به جای این که به شهرهای این کشور تعلق داشته باشد، به کشورهای دیگر تعلق دارد. جای عبری با لهجه حیفایی، تل آویوی یا اورشلیمی را ... عبری با لهجه روسی، فارسی، اسپانیایی یا ... پر کرده است.
در اسراییل، همه چیز نو و تازه است. اسراییل، جامعه ای است در حال ساخته شدن و لاجرم در تغییر. با این حال، رنگ و بوی گذشته را هم به وضوح می توان در آن دید. به قول مئیر جاودانفر، تحلیلگر ایرانی الاصل مقیم اسراییل، گذشته و حال و آینده این کشور را با مسافرت به سه شهر می توان در یک روز دید: بیت المقدس (اورشلیم)، تل آویو و حیفا.
بیت المقدس شهری است مذهبی و سنتی. مئیر می گوید "آتش خشم و کینه بین ادیان مختلف، همچنان در این شهر شعله ور است؛ چیزی که نشان از گذشته اسراییل دارد. تل آویو آینه ای است تمام نما از حال این کشور و می توان حد متوسطی از گرایش های متنوع اجتماعی و سیاسی موجود در اسرائیل را در آن دید. و حیفا، آینده ای است که اسراییل به سوی آن پیش می رود: مردمانی لائیک و به لحاظ دینی اهل مدارا."
از "دختران اورشلیم" می گفتم. گفتم که وصف دختران اورشلیم را دیگر باید در کتاب ها و متون قدیمی خواند. انجیلی که دم دستم هست را باز می کنم و در آن دنبال "اورشلیم" می گردم. به باب بر صلیب کشیدن عیسی مسیح می رسم:
"گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینه خود میکوفتند و شیون میکردند، از پی او روانه شدند. عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید. زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینههایی که هرگز شیر ندادند!“"
Please Login or Register to see this code

«- اى دختران اورشليم! شما را
به غزالان و ماده آهوان ِ دشت سوگند مىدهم
دلارام ِ مرا كه خوش آرميده است بيدار مكنيد
و جز به ساعتى كه از خود خواسته
از خواباش بر نهانگيزيد!»
"غزل غزل های سلیمان"
عکس روی جلد "غزل غزل های سلیمان" ازمجوعه عکس های خانم مریم مومنی
مگر می شود "غزل غزل های سلیمان" را در کتاب مقدس بخوانی و وسوسه دختران اورشلیم یا بیت المقدس در جانت نیافتد. مگر می شود در بیت المقدس باشی و سراغ از "دختران اورشلیم" که سلیمان نبی قسمشان می دهد دلارامش را بیدار نکنند، نگیری.
[External Link Removed for Guests]
دختران اورشلیم یا بیت المقدس در کجای این شهرند؟ چند روزی که از اقامتت گذشت، کم کم دستگیرت می شود که وصف دختران اورشلیم را دیگر تنها باید در کتاب ها خواند. امروزه، بیت المقدس که پر جمعیت ترین شهر اسرائیل است، ملغمه ای است از هفتاد و دو ملت، و دخترانی از سراسر جهان در خیابان های آن به چشم می خورند.
اسرائیل، کشوری است مهاجر پذیر یا به تعبیر درست تر، مهاجر یهودی پذیر. کافی است بدانی که تنها اندکی بیش از بیست درصد ساکنان کنونی اسرائیل در این کشور به دنیا آمده اند تا حساب کار دستت بیاید. اسرائیل که بیایی، انگار به سازمان ملل متحد رفته ای، چون این جا هم مانند سازمان ملل، نمایندگانی از همه کشورهای جهان گرد هم آمده اند.
در اسرائیل، چیزی که بتوان لزوماً بومی و ملی اش خواند، وجود ندارد. غذای بومی اسراییلی، اسراییلی، لباس بومی اسراییلی، ضرب المثل اسراییلی و ... وجود خارجی ندارد. اسراییل، آش در هم جوشی از فرهنگ ها و ملیت های مختلف است و تنها نکته اشتراک مردمی که در آن زندگی می کنند، یا دست کم تنها نکته اشتراک هشتاد درصد مردمی که در آن زندگی می کنند، پیروی از آیین یهود است.
ساکنان هر کشوری، زبانی مشترک دارند اما همین یک زبان را با گویش های مختلف صحبت می کنند. مثلا در ایران، فارسی مشهدی، فارسی تهرانی، فارسی اصفهانی یا شیرازی، مشخصه های خاص خود را دارند و اگر با این گویش ها آشنا باشی، بلافاصله تشخیص می دهی که هم صحبت ات، اهل کدام شهر است.
در اسرائیل، اگر چه همه به زبان عبری صحبت می کنند، اما نمی توان گفت کسی که مثلا در حیفا به دنیا آمده، لهجه عبری اش، مال این شهر است. لهجه در اسراییل، به جای این که به شهرهای این کشور تعلق داشته باشد، به کشورهای دیگر تعلق دارد. جای عبری با لهجه حیفایی، تل آویوی یا اورشلیمی را ... عبری با لهجه روسی، فارسی، اسپانیایی یا ... پر کرده است.
در اسراییل، همه چیز نو و تازه است. اسراییل، جامعه ای است در حال ساخته شدن و لاجرم در تغییر. با این حال، رنگ و بوی گذشته را هم به وضوح می توان در آن دید. به قول مئیر جاودانفر، تحلیلگر ایرانی الاصل مقیم اسراییل، گذشته و حال و آینده این کشور را با مسافرت به سه شهر می توان در یک روز دید: بیت المقدس (اورشلیم)، تل آویو و حیفا.
بیت المقدس شهری است مذهبی و سنتی. مئیر می گوید "آتش خشم و کینه بین ادیان مختلف، همچنان در این شهر شعله ور است؛ چیزی که نشان از گذشته اسراییل دارد. تل آویو آینه ای است تمام نما از حال این کشور و می توان حد متوسطی از گرایش های متنوع اجتماعی و سیاسی موجود در اسرائیل را در آن دید. و حیفا، آینده ای است که اسراییل به سوی آن پیش می رود: مردمانی لائیک و به لحاظ دینی اهل مدارا."
از "دختران اورشلیم" می گفتم. گفتم که وصف دختران اورشلیم را دیگر باید در کتاب ها و متون قدیمی خواند. انجیلی که دم دستم هست را باز می کنم و در آن دنبال "اورشلیم" می گردم. به باب بر صلیب کشیدن عیسی مسیح می رسم:
"گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینه خود میکوفتند و شیون میکردند، از پی او روانه شدند. عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید. زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینههایی که هرگز شیر ندادند!“"
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
بیت المقدس؟ اورشلیم؟ و خلیج فارس
بیت المقدس، اورشلیم و خلیج فارس
[External Link Removed for Guests]
از قبل از سفر به اسرائیل ما مواظب حساسیتی که نسبت به اسم شهر بیت المقدس وجود داره بودیم. ولی خوب ما اومدیم اینجا و هر بار خواستیم به تاکسی بگیم داریم میریم کجا گفتیم" اورشلیم" هر بار میگفتیم بیت المقدس، منظورمونو نمیفهمید!
عکس امروز صبح
حالا چون اصلن این شهر، شهره ضد و نقیضهای زیادیه، قاعدتن این شکاف تو کلام ما هم افتاده. اوائل که موقع گزارش دادن جرات نمیکردم بگم اورشلیم ، (چون انگار اگه اینو بگی طرفدار اشغال اسرائیلی ها هستی!) از طرف دیگه هم متوجه شدم که هیچکی اینجا این اسمو بکار نمیبره، پس اشکال کار کجاست؟
[External Link Removed for Guests]
اگه روی عکس کلیک کنین عکس بزرگتر رو می بینین (عکس ورودیه بیت المقدس «شهر قدیم»)
چرا تاکسی وا نستاد!
اینجا با خیلی از ایرانیای یهودی صحبت کردم و همه متفق القول میگفتن: اینجا اورشلیمه .
با راننده های تاکسی حرف زدم که یا عرب فلسطینی یا مسلمون بودن ( من تاکسی رونه یهودی فعلا ندیدم) همه میگفتن که اعراب اینجا، به این شهر میگن "قدس" و یهودیا بهش میگن اورشلیم، ازشون درباره بیت المقدس پرسیدم و اینقدر جوابشون مبهم بود که اصلا یادم نمیاد چی گفتن! ولی هیچکدومشون غیرتی نشدن وبه ما گوشزد نکردن که چرا میگیم اورشلیم! و خودشون هم موقع حرف زدن هیچ بار اسم "قدس " رو استفاده نکردن.
با یک روزنامه نگار عرب هم صحبت کردیم که بعدا صداشو از رادیو بی بی سی خواهید شنید، ایشون گفت که ما به این شهر قدس میگیم و استفاده از اسم اورشلیم برای ما حکم جهت گیریه سیاسی رو داره، ولی بیت المقدس رو تازه گی ها گروه های اسلامی افراطی باب کردن.
خایج فارس
یک ایرانی ( که بعدا صداشو تو گزارشهای رادیوی ما از اسرائیل می شنوید) گفت من خودم ایرانیم و اسرائیلی و کسی بیاد به جای خلیج فارس، اسم خلیج یا خلیج عرب رو ببره من عصبانی میشم و اسم اورشلیم هم همین حکایته. چرا اینجا رو بیت المقدس یا قدس صدا میکنن. یهودیا سالها قبل اسم این شهر رو اورشلیم گذاشتن و" بیت المقدس" لقبی بوده که یهودیا به قسمت دیوار ندبه و مرکز مذهبی اینجا، دادن.
تکلیف ما چیه؟!
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]
از قبل از سفر به اسرائیل ما مواظب حساسیتی که نسبت به اسم شهر بیت المقدس وجود داره بودیم. ولی خوب ما اومدیم اینجا و هر بار خواستیم به تاکسی بگیم داریم میریم کجا گفتیم" اورشلیم" هر بار میگفتیم بیت المقدس، منظورمونو نمیفهمید!

عکس امروز صبح
حالا چون اصلن این شهر، شهره ضد و نقیضهای زیادیه، قاعدتن این شکاف تو کلام ما هم افتاده. اوائل که موقع گزارش دادن جرات نمیکردم بگم اورشلیم ، (چون انگار اگه اینو بگی طرفدار اشغال اسرائیلی ها هستی!) از طرف دیگه هم متوجه شدم که هیچکی اینجا این اسمو بکار نمیبره، پس اشکال کار کجاست؟
[External Link Removed for Guests]
اگه روی عکس کلیک کنین عکس بزرگتر رو می بینین (عکس ورودیه بیت المقدس «شهر قدیم»)
چرا تاکسی وا نستاد!
اینجا با خیلی از ایرانیای یهودی صحبت کردم و همه متفق القول میگفتن: اینجا اورشلیمه .
با راننده های تاکسی حرف زدم که یا عرب فلسطینی یا مسلمون بودن ( من تاکسی رونه یهودی فعلا ندیدم) همه میگفتن که اعراب اینجا، به این شهر میگن "قدس" و یهودیا بهش میگن اورشلیم، ازشون درباره بیت المقدس پرسیدم و اینقدر جوابشون مبهم بود که اصلا یادم نمیاد چی گفتن! ولی هیچکدومشون غیرتی نشدن وبه ما گوشزد نکردن که چرا میگیم اورشلیم! و خودشون هم موقع حرف زدن هیچ بار اسم "قدس " رو استفاده نکردن.
با یک روزنامه نگار عرب هم صحبت کردیم که بعدا صداشو از رادیو بی بی سی خواهید شنید، ایشون گفت که ما به این شهر قدس میگیم و استفاده از اسم اورشلیم برای ما حکم جهت گیریه سیاسی رو داره، ولی بیت المقدس رو تازه گی ها گروه های اسلامی افراطی باب کردن.
خایج فارس
یک ایرانی ( که بعدا صداشو تو گزارشهای رادیوی ما از اسرائیل می شنوید) گفت من خودم ایرانیم و اسرائیلی و کسی بیاد به جای خلیج فارس، اسم خلیج یا خلیج عرب رو ببره من عصبانی میشم و اسم اورشلیم هم همین حکایته. چرا اینجا رو بیت المقدس یا قدس صدا میکنن. یهودیا سالها قبل اسم این شهر رو اورشلیم گذاشتن و" بیت المقدس" لقبی بوده که یهودیا به قسمت دیوار ندبه و مرکز مذهبی اینجا، دادن.
تکلیف ما چیه؟!
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
نماز جمعه نرفتم!
نماز جمعه نرفتم!
مهدی پرپنچی و بهزاد بلور
جمعه ظهر ما با عجله بساطمون ( دوربین و میکروفن...) رو جمع کردیم که بریم نماز جمعه.
[External Link Removed for Guests]
مهدی و امید (بچه های تیم بی بی سی) با سرعت و گهگاهی ایست /عکس، تند و تند از کنار حجره ها و پس کوچه های سنگی و تنگ بازار قدیم می گذشتن و من با اینکه دلم لک زده بود که ببینم توو این حجره ها چه خبره پشت سرشون روی سنگهای صیقلی کوچه لیز میخوردم.
سربازها و پلیسهای جلوی دروازه ورودی به الحرم الشریف که محوطه قبه الصخره (گنبد طلائی) و مسجد القصی است («عکس پائین» با گنبد فلزی)
....منو یاد کمیته های پاسداران بعد از انقلاب انداخت! دم در ورودی سربازای اسرائیلی فکر کردن که من خارجیم و نذاشتن جلوتر برم! بعد که گفتم ایرانیم، با شک بهم نگاه کردن بدتر از همه اینکه وقتی مهدی و امید داشتن به مسئول مسجد امتحان پس میدادن (دم دروازه ورودی از کسائی که شبیه فلسطینی ها و عربها نبودن اصول الدین میپرسیدن که کلک نزنن!). تا نوبت من بشه یک دختر سرباز اسرائیلی جلو آمد و با جدیت به من گفت این کلاه چیه سرته؟... من ترسیدم. اصلن نمیدونستم کلاه در این منطقه جرمه و به تته پته، افتادم. دوباره پرسید! گفتم : من بدون کلاه هیچ جا نمیرم. گفت : نه از کجا خریدی؟ خیلی قشنگه! مثل کسی که قبل از اعدام، عفو شامل حالش شده، چشام از خوشحالی سیاهی رفت.
بعد صدای امید فراستی رو شنیدم که داشت مسلسلوار عربی حرف میزد، فهمیدم که داره ثابت میکنه مسلمونه. یاد چند شب پیش افتادم که دوستی میگفت " اگه میخوای مجانی وارد مسجد بشی و صخره معراج رو ببینی باید اشهدتو بخونی"(چند دقیقه بعد منظورشو فهمیدم)!
همین لحظه مهدی که در تمام لحظات با ضبط صوت داشت همه چیر رو ضبط میکرد گفت "فاتحه تو بخون که بیای توو". فاتحه و اشهد و نگاه نگران پلیسها( که نکنه ما داریم دردسر میسازیم) و چشمهای بی حوصله مسئول مسجد، جوگیرم کرد و گفتم: بسمه تعالی، اشهد و ان محمد ....(همین لحظه هم امید داشت به من میرسوند و مهدی میگفت اشتباه میگی) که مسئول مسجد دید کار من خرابه و بیشتر از اون دو نفر محتاجه راه راستم! و گذاشت که با بقیه برم توو البته این وسط مهدی و امید هم زدن زیر خنده و من نگران بودم که جلوی دختر سرباز اسرائیلی خیط شم!
یه مرد قد کوتاهی ( البته در مقابل مهدی، قد یه پسر 5 ساله بود) ما رو هدایت کرد و مسئول مسجد به انگلیسی گفت: مواظبش باشین. منظورشو هم فهمیدم هم نفهمیدم! دلش برای ما میسوخت و نگران بود که نکنه ندونسته یه کاری کنیم که نماز جمعه بریزه به هم.
بعد از سه ثانیه مهدی و مرد 5 ساله صد متر از ما فاصله گرفتن و ، من یه دلشوره بخصوصی داشتم، خاطرات بازخواستهای پاسدارها زمان جنگ توو خیابونهای تهران، خاطره خونه فامیلمون توو شمرون که یه دفه در باز شد و پاسدارا ریختن، توو سرم چرخ میزد و یواش یواش زانوهام شل شد. دیگه به صورت هیچکس نگاه نکردم. دراین لحظه مهدی به محل وضو رسید و منم تصمیم گرفتم که برگردم بیرون و بعد از پایان نماز برگردم توو.
البته برای من این یک بار تجربه بود برای فلسطینی های اسرائیل هر جمعه این سد تکرار میشه.
خلاصه اینجوری شد که نرفتم قبه الصخره رو که یکی از آروزهامه،... ببینم.
Please Login or Register to see this code
مهدی پرپنچی و بهزاد بلور
جمعه ظهر ما با عجله بساطمون ( دوربین و میکروفن...) رو جمع کردیم که بریم نماز جمعه.
[External Link Removed for Guests]
مهدی و امید (بچه های تیم بی بی سی) با سرعت و گهگاهی ایست /عکس، تند و تند از کنار حجره ها و پس کوچه های سنگی و تنگ بازار قدیم می گذشتن و من با اینکه دلم لک زده بود که ببینم توو این حجره ها چه خبره پشت سرشون روی سنگهای صیقلی کوچه لیز میخوردم.

سربازها و پلیسهای جلوی دروازه ورودی به الحرم الشریف که محوطه قبه الصخره (گنبد طلائی) و مسجد القصی است («عکس پائین» با گنبد فلزی)

....منو یاد کمیته های پاسداران بعد از انقلاب انداخت! دم در ورودی سربازای اسرائیلی فکر کردن که من خارجیم و نذاشتن جلوتر برم! بعد که گفتم ایرانیم، با شک بهم نگاه کردن بدتر از همه اینکه وقتی مهدی و امید داشتن به مسئول مسجد امتحان پس میدادن (دم دروازه ورودی از کسائی که شبیه فلسطینی ها و عربها نبودن اصول الدین میپرسیدن که کلک نزنن!). تا نوبت من بشه یک دختر سرباز اسرائیلی جلو آمد و با جدیت به من گفت این کلاه چیه سرته؟... من ترسیدم. اصلن نمیدونستم کلاه در این منطقه جرمه و به تته پته، افتادم. دوباره پرسید! گفتم : من بدون کلاه هیچ جا نمیرم. گفت : نه از کجا خریدی؟ خیلی قشنگه! مثل کسی که قبل از اعدام، عفو شامل حالش شده، چشام از خوشحالی سیاهی رفت.
بعد صدای امید فراستی رو شنیدم که داشت مسلسلوار عربی حرف میزد، فهمیدم که داره ثابت میکنه مسلمونه. یاد چند شب پیش افتادم که دوستی میگفت " اگه میخوای مجانی وارد مسجد بشی و صخره معراج رو ببینی باید اشهدتو بخونی"(چند دقیقه بعد منظورشو فهمیدم)!
همین لحظه مهدی که در تمام لحظات با ضبط صوت داشت همه چیر رو ضبط میکرد گفت "فاتحه تو بخون که بیای توو". فاتحه و اشهد و نگاه نگران پلیسها( که نکنه ما داریم دردسر میسازیم) و چشمهای بی حوصله مسئول مسجد، جوگیرم کرد و گفتم: بسمه تعالی، اشهد و ان محمد ....(همین لحظه هم امید داشت به من میرسوند و مهدی میگفت اشتباه میگی) که مسئول مسجد دید کار من خرابه و بیشتر از اون دو نفر محتاجه راه راستم! و گذاشت که با بقیه برم توو البته این وسط مهدی و امید هم زدن زیر خنده و من نگران بودم که جلوی دختر سرباز اسرائیلی خیط شم!
یه مرد قد کوتاهی ( البته در مقابل مهدی، قد یه پسر 5 ساله بود) ما رو هدایت کرد و مسئول مسجد به انگلیسی گفت: مواظبش باشین. منظورشو هم فهمیدم هم نفهمیدم! دلش برای ما میسوخت و نگران بود که نکنه ندونسته یه کاری کنیم که نماز جمعه بریزه به هم.
بعد از سه ثانیه مهدی و مرد 5 ساله صد متر از ما فاصله گرفتن و ، من یه دلشوره بخصوصی داشتم، خاطرات بازخواستهای پاسدارها زمان جنگ توو خیابونهای تهران، خاطره خونه فامیلمون توو شمرون که یه دفه در باز شد و پاسدارا ریختن، توو سرم چرخ میزد و یواش یواش زانوهام شل شد. دیگه به صورت هیچکس نگاه نکردم. دراین لحظه مهدی به محل وضو رسید و منم تصمیم گرفتم که برگردم بیرون و بعد از پایان نماز برگردم توو.
البته برای من این یک بار تجربه بود برای فلسطینی های اسرائیل هر جمعه این سد تکرار میشه.
خلاصه اینجوری شد که نرفتم قبه الصخره رو که یکی از آروزهامه،... ببینم.
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]
- پست: 4122
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4507 بار
- سپاسهای دریافتی: 4337 بار
- تماس:
نماز جمعه در "الحرم القدس الشریف"
نماز جمعه در "الحرم القدس الشریف"
مهدی پرپنچی
[External Link Removed for Guests]
جمعه بیستم آوریل (سی و یکم فرورین) حدود یازده صبح به وقت بیت المقدس، با زنگ موبایل از خواب بیدار می شوم. از دوشنبه هفته گذشته، یعنی روز ورودم به اسرائیل، شبی سه چهار ساعت بیشتر نخوابیده ام. شب قبل، 5 صبح به رختخواب رفته ام و حسابی گیج خوابم. گوشی را باز می کنم، دوستی از ایران زنگ زده و می گوید نگرانم بوده. حال صحبت ندارم و سوالاتش را کوتاه پاسخ می دهم و می گویم می خواهم بخوابم و عصری بهش زنگ خواهم زد. موقع خداحافظی توصیه می کند که مبادا امروز به مرکز شهر بروم. می پرسم "چرا، مگر خبری شده؟" می گوید "نه، ولی جمعه است و معمولا نماز جمعه بیت المقدس، درگیری است." به او اطمینان می دهم که برنامه ای برای نماز جمعه نداریم. خداحافظی می کنم و عین برق از رختخواب می پرم بیرون و نیم ساعت بعد در لابی هتلم.
همکارم امید را می بینم که پشت میزی نشسته و برای فیلمی که از اماکن مقدس بیت المقدس بناست بسازد، برنامه ریزی می کند. حسام، مدیر هتل، همان دوروبرهاست. می پرسم "نماز جمعه چه ساعتی است؟" نمی داند. دو دقیقه بعد بر می گردد و می گوید "یک ربع به یک". پس فعلن وقت هست. بهزاد هم پیدایش می شود و پس از چند دقیقه مشورت، برنامه ای که دیشب برای امروز چیده بودیم را عوض می کنیم و بنا می شود برویم به "الحرم الشریف" یا محل برگزاری نماز جمعه.
مژگان هم چند دقیقه بعد از راه می رسد و به سرعت از هتل می زنیم بیرون. به بخش قدیمی شهر که می رسیم، از دروازه یافا وارد می شویم و بازارچه باریک و بلندی به اسم "طریق باب السلسله" را با عجله طی می کنیم. ساعت شده دوازده و نیم و نمی خواهیم نماز را از دست بدهیم. در راه از مژگان درباره نماز جمعه و احتمال درگیری در آن می پرسم. مژگان، از یهودیان ایرانی است و سال ها در بیت المقدس یا اورشلیم زندگی کرده و با فضای سیاسی اسراییل به خوبی آشناست.
مژگان می گوید نماز جمعه معمولن به آرامی برگزار می شود مگر این که در روزهای پیش از آن، درگیری شدیدی در شهرهای کرانه باختری یا غزه روی داده باشد. اگر مناسبت خاصی هم در روزهای پیش یا بعد از جمعه در کار باشد، ممکن است حرارت خطبه های نماز بالا برود و اگر نمازگزاران دست به تظاهرات بزنند، احتمال درگیری وجود دارد.
هفته آینده، اسرائیل، پنجاه و نهمین سال استقلال خود را جشن خواهد گرفت. اعراب فلسطینی، این روز را "یوم النکبه" می خوانند که به فارسی می شود "روز نکبت" یا "روز فاجعه". به موازات جشن هایی که در اسراییل برگزار می شود، اعراب هم برنامه هایی برای این روز دارند. سال پیش، آویگدور لیبرمن، از نمایندگان کنست یا پارلمان اسراییل، خواستار اعدام نمایندگان عرب تبار پارلمان شده بود که در مراسم "یوم النکبه" شرکت کرده بودند. حکم اعدام البته در اسراییل وجود ندارد اما تصور می کنم همین یک نکته برای توصیف حساسیت های فراوانی که این روزها در بیت المقدس وجود دارد، کفایت کند.
مسیر بازارمنتهی به حرم، شلوغ است و سربازان مسلح اسرائیلی در جای جای آن به چشم می خورند. دویست سیصد متری مانده به مسجد، کسی از پشت سر صدایمان می کند. مقابل کوچه ای ایستاده که اگر در آن بپیچی و صد متر جلو بروی، می رسی به محوطه "دیوار ندبه" که مقدس ترین مکان مذهبی یهودیان است. ما البته به آن کوچه نپیچیده ایم و به سمت "الحرم القدس الشریف" پیش می رویم. جوان بیست و چند ساله ای به سرعت خود را به ما می رساند و می گوید که نمی توانید جلوتر بروید. علت را که جویا می شویم، می گوید: "تنها مسلمانان می توانند به مسجد بروند". می گوییم مسلمانیم. اسمم را که می گویم، نگاه مشکوکی به سراپایمان می اندازد و دور می شود.
[External Link Removed for Guests]
در بیست متری مسجد، سربازان مسلح اسرائیلی، مستقرند. این بار آن ها جلویمان را می گیرند. باز هم توضیح می دهیم که مسلمانیم. پاسپورت هایمان را چک می کنند و بعد از چند سوال، اجازه عبور صادر می شود. مژگان می گوید بیرون مسجد، منتظرمان خواهد ماند. نفس عمیقی می کشم و ضبط صوتم را که از ابتدای ورود به بازار روشن بوده، دوباره چک می کنم.
[External Link Removed for Guests]
ضبط صوت بهزاد و دوربین فیلمبرداری امید هم آماده است. به فاصله چند متر از جایی که سربازان اسراییلی ایستاده اند، مدخل بزرگ مسجد قرار دارد که بر سردرش، روی پارچه زردرنگی به حروف درشت و به عربی نوشته "باب السلسله".
پا به تنها پله مقابل مدخل مسجد که می گذارم، دو فلسطینی لباس شخصی می ایستند مقابلم که یعنی ورود ممنوع. هاج و واج نگاهشان می کنم و می فهمم که کار به آن راحتی هم که ما فکرش را می کردیم نیست. همکارم امید نزدیک می شود و می گوییم همین الان، آن ها مدارک ما را کنترل کردند. ما ایرانی ایم و مسلمان. دست به کیف می برم تا پاسپورتم را بیرون بیاورم که می گوید "لازم نیست. اگر مسلمانی، فاتحه را بخوان."
"بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین ... " از امتحان قبول می شوم. امید هم بعد از من و با لهجه عربی غلیظ تر، سوره حمد را می خواند. بهزاد که سر می رسد، کار خراب می شود. از زاویه ای که ما ایستاده ایم، صدها نماز گزار دیده می شوند که در داخل مسجد روی زمین نشسته اند و گوششان به خطیب جمعه است و نگاه سنگینشان روی ما. آن هایی که دیر به مسجد رسیده اند و سعی دارند خود را به نماز برسانند، به سرعت از کنارمان می گذرند و کسی مزاحمشان نمی شود اما داستان ما، متفاوت است.
بهزاد متوجه نمی شود که منظور از "فاتحه"، همان سوره حمد است. می گویند نمی تواند وارد شود. قرار می شود من و امید برویم داخل. می گویند تنها برای نماز می توانیم برویم تو. کارت خبرنگاری و توضیح ما، بی فایده است. فیلمبرداری از نمازگزاران ممکن نیست. می گویند بعد از اتمام نماز می توانیم برویم داخل و از مسجد فیلمبرداری کنیم. امید هم پس می کشد. چاره ای نبود، گفتم من برای نماز آمده ام. پیر مردی که چند دقیقه ای است نظاره گر صحنه است، به دو جوان جلوی در می گوید بگذارند داخل شوم.
خطبه رو به اتمام است. پیرمرد می گوید نامش عبدالحمید است و ادامه می دهد"دنبالم بیا". راه می افتم. چند دقیقه بعد، جلوی شیرهای آبی ایستاده ام که برای وضو تعبیه شده اند. با انگلیسی دست و پا شکسته می گوید "زود باش، وضو بگیر." جمعیت چند متر آن طرف تر، صف نماز را بسته اند. چاره ای نیست. کفش هایم را در می آورم. پیر مرد به دقت مراحل وضو گرفتنم را تحت نظر دارد.
در صف نماز که می ایستم، "الله اکبر" را گفته اند، دست ها پایین که می آیند، تازه متوجه می شوم که دستان من باز است و دیگران با دست بسته به نماز ایستاده اند. چند ثانیه ای، اعتماد به نفسم را از دست می دهم، اما به هر حال ادامه می دهم. در رکعت دوم، یادم می آید جایی که ایستاده ام، قبله اول مسلمین بوده. یاد سوره اسری و شب معراج می افتم. حالم خوش نیست. در حال رکوع، حساب می کنم چند سال است نماز نخوانده ام. جمعیتی انبوه، مقابلم به نماز صف بسته اند. اشکی که در چشمانم حلقه زده، سیلاب می شود.
نماز به پایان می رسد. جمعیت پس از نماز، به سرعت مسجد را ترک می کنند. خوشبختانه اتفاق خاصی نمی افتد. پیرمرد می گوید "بار اول ات هست که به الحرم الشریف آمده ای؟" می گویم بله. می گوید "دنبالم بیا". از یکی از درهای مسجد خارج و وارد یک کتابفروشی می شود. قرآنی بر می دارد. قرآن را باز می کند، خودکاری می دهد دستم و می گوید بنویس: "بسم الله الرحمن الرحیم. هدیه مسجد الاقصی مبارک عن ... " می گوید نام خودت، پدر و مادرت را این جا بنویس. می نویسم. ادامه می دهد: "من یقراء القران بهذا المصحف، یقراء الفاتحه". نمی دانم جمله ها را درست یادم مانده یا نه.
می گوید باید زیارت حرم را به جای بیاوری. به مسجد براق می رویم. جایی که گفته می شود پیامبر، از اسبش که براق نام داشت در آن مکان پیاده شده است. مسجد براق زیر زمین قرار دارد. حدود بیست پله که پائین می روی، اتاق کوچکی می بینی به عرض احتمالا چهار متر و طول حدودا هشت متر. روی دیوار، حلقه آهنی کوچکی هست که گویا پیامبر، براق را به آن بسته بوده است. می گوید باید دو رکعت نماز بخوانی. خودش هم با من می ایستد به نماز.
[External Link Removed for Guests]
مسجد براق از مسجد الاقصی فاصله چندانی ندارد، شاید کمتر از صد متر. به گفته عبدالحمید، مسجدالاقصی یی که پیامبر در آن نماز خواند، اکنون زیر زمین قرار دارد. از پله های مسجد پایین رفتیم و وارد تالاری بلند شدیم که سقف و دیوارهای سنگی داشت. بنا بر روایات، پیامبر اسلام در حالی که پیامبران پیشین پشت سرش صف بسته بودند در این مکان دو رکعت نماز خوانده است.
[External Link Removed for Guests]
به انتهای تالار که بروی، به پله های دیگری می رسی. می گوید اینجا مسجد سلیمان است که "اجنه به دستور سیدنا سلیمان، آن را بنا کرده اند." سقف این قسمت؛ روی ستون های سنگی عظیمی قرار گرفته که در سال های اخیر، ستون های بتونی دیگری در کنارشان ساخته شده است.
[External Link Removed for Guests]
از این مسجد بیرون می آییم و به مسجدالاقصی جدید وارد می شویم. مسجدی است عظیم با سقفی بلند. در دو طرف ورودی مسجد، نام حسن و حسین، نوادگان پیامبر و بر طاق های بین ستون های داخلی مسجد، نام دوازده صحابه پیامبر اسلام نقش بسته است. در کنار محراب مسجد، منبر چوبی کنده کاری شده ای قرار دارد که بزرگترین منبری است که من تاکنون دیده ام.
[External Link Removed for Guests]
در گوشه ای از مسجد، قفسه کوچکی قرار دارد که داخلش، پوکه فشنگ و کپسول های استفاده شده گاز اشک آور قرار دارد. می گوید در 28 سپتامبر 2000، آریل شارون با هزار سرباز مسلح اسرائیلی از "باب المغاربه" که کنار مسجد براق قرار دارد، وارد محوطه حرم شد و با مقاومت شدید مسلمانان داخل مسجد مواجه شد. می گویند این گازهای اشک آور یادگاری است از آن روز که سرآغاز انتفاضه دوم فلسطینیان شد.
[External Link Removed for Guests]
از مسجد الاقصی که بیرون می آیی، به فاصله حدودا دویست متر در مقابل آن، مسجد قبه الصخره قرار دارد. این مسجد که بسیار کوچک تر از مسجد الاقصی است، به اشتباه در بسیاری از کشورهای اسلامی و از جمله ایران، به عنوان مسجد الاقصی شناخته می شود. گنبد طلایی قبه الصخره، زیر آفتاب سوزان بین المقدس می درخشد. این مسجد نام خود را از صخره بزرگی می گیرد که زیر گنبد آن قرار دارد. زیر صخره، خالی است و با پایین رفتن از حدود ده پله، می توان به محوطه کوچکی وارد شد که کاملا شبیه یک غار کوچک است. نام این غار، مغاره الانبیاست. در روایات آمده که پیامبر، از روی این صخره به آسمان هفتم معراج کرد.
[External Link Removed for Guests]
زن جوانی که در مغاره الانبیاء به قرآن خواندن مشغول است، کارت شناسایی ام را روی سینه ام می بیند و می گوید می خواهد با من صحبت کند. به شهادت کارت شناسایی اش، دانشجوی فوق لیسانس است و در رام الله زندگی می کند. می گوید می خواهد راجع به مشکلاتشان در کرانه باختری بگوید. مصاحبه ویدئویی با روحیه غازی قاسم را به زودی در سایت بی بی سی خواهید دید و صدایش را از رادیو بی بی سی خواهید شنید.
Please Login or Register to see this code
مهدی پرپنچی
[External Link Removed for Guests]
جمعه بیستم آوریل (سی و یکم فرورین) حدود یازده صبح به وقت بیت المقدس، با زنگ موبایل از خواب بیدار می شوم. از دوشنبه هفته گذشته، یعنی روز ورودم به اسرائیل، شبی سه چهار ساعت بیشتر نخوابیده ام. شب قبل، 5 صبح به رختخواب رفته ام و حسابی گیج خوابم. گوشی را باز می کنم، دوستی از ایران زنگ زده و می گوید نگرانم بوده. حال صحبت ندارم و سوالاتش را کوتاه پاسخ می دهم و می گویم می خواهم بخوابم و عصری بهش زنگ خواهم زد. موقع خداحافظی توصیه می کند که مبادا امروز به مرکز شهر بروم. می پرسم "چرا، مگر خبری شده؟" می گوید "نه، ولی جمعه است و معمولا نماز جمعه بیت المقدس، درگیری است." به او اطمینان می دهم که برنامه ای برای نماز جمعه نداریم. خداحافظی می کنم و عین برق از رختخواب می پرم بیرون و نیم ساعت بعد در لابی هتلم.
همکارم امید را می بینم که پشت میزی نشسته و برای فیلمی که از اماکن مقدس بیت المقدس بناست بسازد، برنامه ریزی می کند. حسام، مدیر هتل، همان دوروبرهاست. می پرسم "نماز جمعه چه ساعتی است؟" نمی داند. دو دقیقه بعد بر می گردد و می گوید "یک ربع به یک". پس فعلن وقت هست. بهزاد هم پیدایش می شود و پس از چند دقیقه مشورت، برنامه ای که دیشب برای امروز چیده بودیم را عوض می کنیم و بنا می شود برویم به "الحرم الشریف" یا محل برگزاری نماز جمعه.
مژگان هم چند دقیقه بعد از راه می رسد و به سرعت از هتل می زنیم بیرون. به بخش قدیمی شهر که می رسیم، از دروازه یافا وارد می شویم و بازارچه باریک و بلندی به اسم "طریق باب السلسله" را با عجله طی می کنیم. ساعت شده دوازده و نیم و نمی خواهیم نماز را از دست بدهیم. در راه از مژگان درباره نماز جمعه و احتمال درگیری در آن می پرسم. مژگان، از یهودیان ایرانی است و سال ها در بیت المقدس یا اورشلیم زندگی کرده و با فضای سیاسی اسراییل به خوبی آشناست.
مژگان می گوید نماز جمعه معمولن به آرامی برگزار می شود مگر این که در روزهای پیش از آن، درگیری شدیدی در شهرهای کرانه باختری یا غزه روی داده باشد. اگر مناسبت خاصی هم در روزهای پیش یا بعد از جمعه در کار باشد، ممکن است حرارت خطبه های نماز بالا برود و اگر نمازگزاران دست به تظاهرات بزنند، احتمال درگیری وجود دارد.
هفته آینده، اسرائیل، پنجاه و نهمین سال استقلال خود را جشن خواهد گرفت. اعراب فلسطینی، این روز را "یوم النکبه" می خوانند که به فارسی می شود "روز نکبت" یا "روز فاجعه". به موازات جشن هایی که در اسراییل برگزار می شود، اعراب هم برنامه هایی برای این روز دارند. سال پیش، آویگدور لیبرمن، از نمایندگان کنست یا پارلمان اسراییل، خواستار اعدام نمایندگان عرب تبار پارلمان شده بود که در مراسم "یوم النکبه" شرکت کرده بودند. حکم اعدام البته در اسراییل وجود ندارد اما تصور می کنم همین یک نکته برای توصیف حساسیت های فراوانی که این روزها در بیت المقدس وجود دارد، کفایت کند.
مسیر بازارمنتهی به حرم، شلوغ است و سربازان مسلح اسرائیلی در جای جای آن به چشم می خورند. دویست سیصد متری مانده به مسجد، کسی از پشت سر صدایمان می کند. مقابل کوچه ای ایستاده که اگر در آن بپیچی و صد متر جلو بروی، می رسی به محوطه "دیوار ندبه" که مقدس ترین مکان مذهبی یهودیان است. ما البته به آن کوچه نپیچیده ایم و به سمت "الحرم القدس الشریف" پیش می رویم. جوان بیست و چند ساله ای به سرعت خود را به ما می رساند و می گوید که نمی توانید جلوتر بروید. علت را که جویا می شویم، می گوید: "تنها مسلمانان می توانند به مسجد بروند". می گوییم مسلمانیم. اسمم را که می گویم، نگاه مشکوکی به سراپایمان می اندازد و دور می شود.
[External Link Removed for Guests]
در بیست متری مسجد، سربازان مسلح اسرائیلی، مستقرند. این بار آن ها جلویمان را می گیرند. باز هم توضیح می دهیم که مسلمانیم. پاسپورت هایمان را چک می کنند و بعد از چند سوال، اجازه عبور صادر می شود. مژگان می گوید بیرون مسجد، منتظرمان خواهد ماند. نفس عمیقی می کشم و ضبط صوتم را که از ابتدای ورود به بازار روشن بوده، دوباره چک می کنم.
[External Link Removed for Guests]
ضبط صوت بهزاد و دوربین فیلمبرداری امید هم آماده است. به فاصله چند متر از جایی که سربازان اسراییلی ایستاده اند، مدخل بزرگ مسجد قرار دارد که بر سردرش، روی پارچه زردرنگی به حروف درشت و به عربی نوشته "باب السلسله".
پا به تنها پله مقابل مدخل مسجد که می گذارم، دو فلسطینی لباس شخصی می ایستند مقابلم که یعنی ورود ممنوع. هاج و واج نگاهشان می کنم و می فهمم که کار به آن راحتی هم که ما فکرش را می کردیم نیست. همکارم امید نزدیک می شود و می گوییم همین الان، آن ها مدارک ما را کنترل کردند. ما ایرانی ایم و مسلمان. دست به کیف می برم تا پاسپورتم را بیرون بیاورم که می گوید "لازم نیست. اگر مسلمانی، فاتحه را بخوان."
"بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین ... " از امتحان قبول می شوم. امید هم بعد از من و با لهجه عربی غلیظ تر، سوره حمد را می خواند. بهزاد که سر می رسد، کار خراب می شود. از زاویه ای که ما ایستاده ایم، صدها نماز گزار دیده می شوند که در داخل مسجد روی زمین نشسته اند و گوششان به خطیب جمعه است و نگاه سنگینشان روی ما. آن هایی که دیر به مسجد رسیده اند و سعی دارند خود را به نماز برسانند، به سرعت از کنارمان می گذرند و کسی مزاحمشان نمی شود اما داستان ما، متفاوت است.
بهزاد متوجه نمی شود که منظور از "فاتحه"، همان سوره حمد است. می گویند نمی تواند وارد شود. قرار می شود من و امید برویم داخل. می گویند تنها برای نماز می توانیم برویم تو. کارت خبرنگاری و توضیح ما، بی فایده است. فیلمبرداری از نمازگزاران ممکن نیست. می گویند بعد از اتمام نماز می توانیم برویم داخل و از مسجد فیلمبرداری کنیم. امید هم پس می کشد. چاره ای نبود، گفتم من برای نماز آمده ام. پیر مردی که چند دقیقه ای است نظاره گر صحنه است، به دو جوان جلوی در می گوید بگذارند داخل شوم.

خطبه رو به اتمام است. پیرمرد می گوید نامش عبدالحمید است و ادامه می دهد"دنبالم بیا". راه می افتم. چند دقیقه بعد، جلوی شیرهای آبی ایستاده ام که برای وضو تعبیه شده اند. با انگلیسی دست و پا شکسته می گوید "زود باش، وضو بگیر." جمعیت چند متر آن طرف تر، صف نماز را بسته اند. چاره ای نیست. کفش هایم را در می آورم. پیر مرد به دقت مراحل وضو گرفتنم را تحت نظر دارد.
در صف نماز که می ایستم، "الله اکبر" را گفته اند، دست ها پایین که می آیند، تازه متوجه می شوم که دستان من باز است و دیگران با دست بسته به نماز ایستاده اند. چند ثانیه ای، اعتماد به نفسم را از دست می دهم، اما به هر حال ادامه می دهم. در رکعت دوم، یادم می آید جایی که ایستاده ام، قبله اول مسلمین بوده. یاد سوره اسری و شب معراج می افتم. حالم خوش نیست. در حال رکوع، حساب می کنم چند سال است نماز نخوانده ام. جمعیتی انبوه، مقابلم به نماز صف بسته اند. اشکی که در چشمانم حلقه زده، سیلاب می شود.

نماز به پایان می رسد. جمعیت پس از نماز، به سرعت مسجد را ترک می کنند. خوشبختانه اتفاق خاصی نمی افتد. پیرمرد می گوید "بار اول ات هست که به الحرم الشریف آمده ای؟" می گویم بله. می گوید "دنبالم بیا". از یکی از درهای مسجد خارج و وارد یک کتابفروشی می شود. قرآنی بر می دارد. قرآن را باز می کند، خودکاری می دهد دستم و می گوید بنویس: "بسم الله الرحمن الرحیم. هدیه مسجد الاقصی مبارک عن ... " می گوید نام خودت، پدر و مادرت را این جا بنویس. می نویسم. ادامه می دهد: "من یقراء القران بهذا المصحف، یقراء الفاتحه". نمی دانم جمله ها را درست یادم مانده یا نه.
می گوید باید زیارت حرم را به جای بیاوری. به مسجد براق می رویم. جایی که گفته می شود پیامبر، از اسبش که براق نام داشت در آن مکان پیاده شده است. مسجد براق زیر زمین قرار دارد. حدود بیست پله که پائین می روی، اتاق کوچکی می بینی به عرض احتمالا چهار متر و طول حدودا هشت متر. روی دیوار، حلقه آهنی کوچکی هست که گویا پیامبر، براق را به آن بسته بوده است. می گوید باید دو رکعت نماز بخوانی. خودش هم با من می ایستد به نماز.
[External Link Removed for Guests]
مسجد براق از مسجد الاقصی فاصله چندانی ندارد، شاید کمتر از صد متر. به گفته عبدالحمید، مسجدالاقصی یی که پیامبر در آن نماز خواند، اکنون زیر زمین قرار دارد. از پله های مسجد پایین رفتیم و وارد تالاری بلند شدیم که سقف و دیوارهای سنگی داشت. بنا بر روایات، پیامبر اسلام در حالی که پیامبران پیشین پشت سرش صف بسته بودند در این مکان دو رکعت نماز خوانده است.
[External Link Removed for Guests]
به انتهای تالار که بروی، به پله های دیگری می رسی. می گوید اینجا مسجد سلیمان است که "اجنه به دستور سیدنا سلیمان، آن را بنا کرده اند." سقف این قسمت؛ روی ستون های سنگی عظیمی قرار گرفته که در سال های اخیر، ستون های بتونی دیگری در کنارشان ساخته شده است.
[External Link Removed for Guests]
از این مسجد بیرون می آییم و به مسجدالاقصی جدید وارد می شویم. مسجدی است عظیم با سقفی بلند. در دو طرف ورودی مسجد، نام حسن و حسین، نوادگان پیامبر و بر طاق های بین ستون های داخلی مسجد، نام دوازده صحابه پیامبر اسلام نقش بسته است. در کنار محراب مسجد، منبر چوبی کنده کاری شده ای قرار دارد که بزرگترین منبری است که من تاکنون دیده ام.
[External Link Removed for Guests]
در گوشه ای از مسجد، قفسه کوچکی قرار دارد که داخلش، پوکه فشنگ و کپسول های استفاده شده گاز اشک آور قرار دارد. می گوید در 28 سپتامبر 2000، آریل شارون با هزار سرباز مسلح اسرائیلی از "باب المغاربه" که کنار مسجد براق قرار دارد، وارد محوطه حرم شد و با مقاومت شدید مسلمانان داخل مسجد مواجه شد. می گویند این گازهای اشک آور یادگاری است از آن روز که سرآغاز انتفاضه دوم فلسطینیان شد.
[External Link Removed for Guests]
از مسجد الاقصی که بیرون می آیی، به فاصله حدودا دویست متر در مقابل آن، مسجد قبه الصخره قرار دارد. این مسجد که بسیار کوچک تر از مسجد الاقصی است، به اشتباه در بسیاری از کشورهای اسلامی و از جمله ایران، به عنوان مسجد الاقصی شناخته می شود. گنبد طلایی قبه الصخره، زیر آفتاب سوزان بین المقدس می درخشد. این مسجد نام خود را از صخره بزرگی می گیرد که زیر گنبد آن قرار دارد. زیر صخره، خالی است و با پایین رفتن از حدود ده پله، می توان به محوطه کوچکی وارد شد که کاملا شبیه یک غار کوچک است. نام این غار، مغاره الانبیاست. در روایات آمده که پیامبر، از روی این صخره به آسمان هفتم معراج کرد.
[External Link Removed for Guests]
زن جوانی که در مغاره الانبیاء به قرآن خواندن مشغول است، کارت شناسایی ام را روی سینه ام می بیند و می گوید می خواهد با من صحبت کند. به شهادت کارت شناسایی اش، دانشجوی فوق لیسانس است و در رام الله زندگی می کند. می گوید می خواهد راجع به مشکلاتشان در کرانه باختری بگوید. مصاحبه ویدئویی با روحیه غازی قاسم را به زودی در سایت بی بی سی خواهید دید و صدایش را از رادیو بی بی سی خواهید شنید.
Please Login or Register to see this code
[External Link Removed for Guests]