......:::::: جن و ارواح ::::::......

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

من هم در چند مورد تماس نزديک با اين موجودات داشتم ولي مدتي بيخيال شدم تا اينکه وباره شروع شده نميدونم چيکار کنم
من يک حس قوي دارم که ميتونم بعضي مواقع چيزهايي رو پيشبيني کنم يا مثلا با افراد رابطه تله پاتي بر قرار کنم و ذهن اونها رو به راحتي بخونم ولي بعد از چند سال مدتي هست که ديگه نميتونم به اين کار ها ادامه بدم ولي يکي از حسام هنوز فعال هست که کاش اين از کارمي افتاد
اين حس مربوط به حس افراد از راه دورهست يعني اگه کسي از دور منو زير نظر داشته باشه و در مورد من دراون لحظه حرفي بزنه من فوري متوجه ميشم حتي چيزي روکه گفت رو هم ميتونم بفهمم
با اين حساب من بعضي وقتا مثلا توي خونه تنها هستم و حس ميکنم که کسي داره به من نگاه ميکنه ولي تا بر ميگردم فوري اون حس ازبين ميره و من مطمعا هستم که اين حس سر کاري نيست
من چنتا هم برخورد با اونها داشتم که بعدا مينويسم الان ديگه حسش نيست

ولي واقعا ميگم کار بسيار خطر ناکي هست يعني شانس ديونه نشدنت و يا زنده بودنت خيلي خيلي کم هست تو اين کار ها
پس مواظب خودتون باشين :-)
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
Colonel II
Colonel II
نمایه کاربر
پست: 4122
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴, ۶:۱۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4507 بار
سپاس‌های دریافتی: 4337 بار
تماس:

پست توسط Reza6662 »

safoleslamy,
من 10 سالي تو آپارتمان خودم تنها زندگي کردم ولي از بس صداهاي عجيب و غريب شنيدم يا اشياء و کليدهام يا پول هام گم و گور شدن که آخرش اسباب کشي منزل پدر و مدرم و اونجا الآن خاليه. :?
[External Link Removed for Guests]
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

نه من اينجوري مشکلي ندهشتم
اونها بيشتر براي کمک بهم ميومدند
مثلا جايي اگه مشکلي داشتم حتما اونها بودند(مثلا سر دعوا يا سر درس خوندن ) که بهم درس هم ياد دادن و مشکلات درسي من رو بعضي وقتها حل ميکردند :-)
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 491
تاریخ عضویت: جمعه ۴ فروردین ۱۳۸۵, ۵:۳۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 64 بار

پست توسط sara »

safoleslamy نوشته شده:اونها بيشتر براي کمک بهم ميومدند
مثلا جايي اگه مشکلي داشتم حتما اونها بودند(مثلا سر دعوا يا سر درس خوندن ) که بهم درس هم ياد دادن و مشکلات درسي من رو بعضي وقتها حل ميکردند :-)


خیلی عجیبه میشه بیشتر توضیح بدید چطور به شما درس یاد میدادن؟؟؟ 8) 8)
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

الان نميتونم براتون بنويسم فردا عصر براتون مينويسم خيلي جالب هستند :-) و کاملا واقعي :-)
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
Major I
Major I
نمایه کاربر
پست: 421
تاریخ عضویت: جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵, ۴:۲۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 65 بار
تماس:

پست توسط M0H@mM@d »

منم چندتاداستان واقعي که به خودم برمنگرده دارم که درصورت تمايل عزيزان مي نوي سسم :-o :eek: :(
 [marq=down] *:*:*:*بلندآســـــــــــــــــــــمان جایگاه من است*:*:*:* [/marq] 
 [External Link Removed for Guests] 
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

حتما بنويس
من هم اگه وقت کردم مينويسم :-)
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
Old Moderator
Old Moderator
پست: 2294
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵, ۱:۵۶ ب.ظ
محل اقامت: _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ _
سپاس‌های ارسالی: 403 بار
سپاس‌های دریافتی: 1073 بار
تماس:

پست توسط Ma3ouD »

من که به هیچ عنوان اعتقاد ندارم.
تاپیک قفل شد:grin:
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

ميخواهم يکي از اتفاقهايي که برام افتاده رو براتون بگم اين کاملا واقعي هست حالا هر کي ميخواهد باور کنه هر کي نميخواهد نکنه :-)
يک شبي حدود 4 سال پيش من توي اتاقم خوابيده بودم و با اتاق بابام ديوار به ديوار هستم
اون شب بالش من کمي سفت بود و من اصلا خوابم نميبرد و هر کاري ميکردم خوابم نبرد
پيش خودم فکر کردم اي کاش الان يکي اون بالشي که توي حال هست رو برام بياره و چون خودم هم خيلي خسته بودم نميتونستم بلند بشم برم بيرون و اون رو بيارم
توي اين فکر ها بودم که يهو ديدم يک سايه داره مياد به طرف اتاق من
کمي دقت کردم ديدم بابام هستش
اون اومد توي اتاق و توي دستش هم همون بالش 8)
بهش گفتم بابا از کجا فهميدي من اين رو ميخواهم؟؟
اون هيچي بهم نگفت و رفت سمت ديگر اتاق جلوي در کمد نشست زمين :?
من هم هي دارم باهاش حرف ميزنم ولي اون جواب نميده و داره اونجا هي وول ميخوره
حدود 15 دقيقه همينجوري ادامه پيدا کرد تا اينکه من ديدم بابا اين داره مشکوک ميزنه
در يک لحظه کلا بدنم قفل شد و ديگه نتونستم حرف بزنم و داشتم از ترس ميمردم که يواش يواش با آرنجم زدم به ديوار کم کم داشتم محکم تر ميزدم که يهو شروع کردم به داد زدن که بابام اومد
گفت چي شده؟؟؟؟
گفتم مگه تو الان اينجا نبودي؟ گفت نه
گفتم بابا تو اينجا بودي حتي برام بالش هم آورددي 8) گفت نه من خوابيده بودم
فوري بلند شدم ديدم آره بالش جلوي در کمد من روي زمين هست 8)
داشتم سکته ميکردم
چون خيلي ترسيده بودم ولي اونها بهم اصلا کاري نداشتند


اين يکي از اتفاقاتي بود که برام افتاده و چند تاي ديگه هم هست که بعدا ميگم :-)
خوش باشين :-) :razz:
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
اخراج شده
نمایه کاربر
پست: 859
تاریخ عضویت: جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵, ۱۱:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: تهران - پونک
سپاس‌های دریافتی: 24 بار
تماس:

پست توسط Nokia N93 »

حالا تو چرا زنده اي ؟

8) :eek: :-( :grin: :lol: :cool: :x :::P :-P :-x :P
تصویر

[External Link Removed for Guests]
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 121
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: کهکشان راه شيري-منظومه شمسي-جنب خورشيد- کره زمين- ايران
سپاس‌های دریافتی: 6 بار
تماس:

پست توسط safoleslamy »

ها ميخواهي بميرم از دستم راحت بشي؟؟؟ :grin:
1 چیزی رو خیلی وقته می خواستم بهت بگم . میدونم میگی برو بابا ولی من ....
من.... واقعا عاشق ....من واقعا عاشق تو ..... من واقعا عاشق توروبچه با خیارم !!!
اخراج شده
نمایه کاربر
پست: 859
تاریخ عضویت: جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵, ۱۱:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: تهران - پونک
سپاس‌های دریافتی: 24 بار
تماس:

پست توسط Nokia N93 »

آره . واسه اينکه پول تبليغ رو ندم.
تصویر

[External Link Removed for Guests]
قفل شده

بازگشت به “ساير گفتگوها”