حاشيه‌هاي جالب بازديد رهبر انقلاب از نمايشگاه كتاب!!!

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 547
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
سپاس‌های دریافتی: 12 بار

حاشيه‌هاي جالب بازديد رهبر انقلاب از نمايشگاه كتاب!!!

پست توسط arash_slayer »

ساعت 10:08 دقيقه بود که رهبر انقلاب وارد شدند. وزير فرهنگ و معاونان او به استقبال رفتند و به سرعت مسير بازديد مشخص و بازديد آغاز شد.

حواشي اين بازديد به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار رهبري به اين شرح است:

• ساعت 9:07 دقيقه است و هنوز درِ غرفه‌هاي نمايشگاه (داخلي و خارجي) باز نشده است. با اين‌که امروز سومين روز برگزاري نمايشگاه است، جمعيت زيادي توي نمايشگاه به چشم نمي‌خورد. آن عده هم که آمده‌اند، اغلب پشت درِ غرفه‌هاي عرب‌زبان و لاتين منتظرند. سرتاسر نمايشگاه هم غير از برخي پوسترهاي نمايشگاه و بيلبوردهاي روابط عمومي، تبليغات آنچناني براي کتاب ديده نمي‌شود. گرچه شهرداري منطقه (...) يک پلاکارد نصب کرده بود با اين جملات تکان دهنده(!): «امروز بشر بايد يا کتاب‌خوان باشد و يا نگارنده کتاب، راستي شما از کدام دسته‌ايد؟! »

• سالن دي – D – شبستان اصلي مصلاي تهران محل استقرار برخي از ناشران داخلي، محلي است که رهبري قرار است از آن بازديد کنند. علاوه بر اينکه غرفه‌ها اکثراً بدون متصدي است، نور کم سالن و البته غرفه‌‌ها نشان‌دهنده نا‌آمادگي نمايشگاه است. محل ورود رهبر انقلاب، پر است از مصالح ساختماني، برخي ابزار برق‌رساني و سيم‌ها و کابل‌ها که بچه‌هاي بيت‌(!) و چند نفر از متوليان نمايشگاه(!) در حال جمع‌آوري آن‌ها هستند. به لطف سرعت عمل دوستان، تنها کابل‌هاي ضخيم برق روي زمين و جلوي در ورودي ماند.

• ساعت 10:08 دقيقه بود که رهبر وارد شدند. وزير فرهنگ و معاونان او به استقبال رفتند و به سرعت مسير بازديد مشخص و بازديد آغاز شد.

• جملات و عبارات «احوال شما؟»، «حالتون چطوره آقا؟» «خانم‌ها چطورن؟‌»، «چي منتشر مي‌کنين؟»، «کتاب جديد چي دارين؟» بعلاوه‌ سلام گرم ابتداي حضور در هر غرفه، عمده مکالماتي بود که رهبري با غرفه‌داران داشتند. و البته «موفق باشين» هم عبارت خداحافظي.

• انتشارات بين‌المللي [...]، بيشتر کتاب‌هاي خانوادگي، هنرهاي تزئيني و صنايع دستي منتشر مي‌کند. رهبر انقلاب که براي بازديد به غرفه‌شان رسيد، مجموعه‌اي از اين قبيل آثار را به ايشان تقديم کردند. مدير انتشارات در حالي‌که داشت کتاب «مليله دوزي» را به رهبر نشان مي‌داد، گفت: «شرمنده! ما همه کتاب‌هامون در همين حوزه منتشر مي‌شه!» آقا هم با لبخندي تشکر کردند و مثل برخي غرفه‌هاي ديگر از فروش و استقبال مردم سراغي گرفتند.

• انتشارات پرتو بيان، يک نهج‌البلاغه کردي منتشر کرده بود. آقا پرسيدند: «اين را کردهاي ايران همه مي‌فهمند؟» که جواب مثبت بود. بعد پرسيدند: «کردهاي عراق چه؟» جواب با توجه به برگزاري نمايشگاهي در عراق و استقبال مردم، مثبت بود. بعد ايشان چند صفحه‌اي از نهج البلاغه را تورقي کردند و رو کردند به وزير و گفتند: «کردي، فارسي است، تنها زياد تغيير کرده است.» در همين حين غرفه‌دار يک نهج البلاغه برداشت تا به رهبر انقلاب هديه بدهد، ايشان هم با لبخند گفتند: انشاءالله بايد کردي هم ياد بگيريم ...

• 28 دقيقه از يازده گذشته بود که بين دو غرفه، اتاقکي خالي را براي استراحت و صرف چاي اختصاص دادند. دقايقي استراحت، يک استکان چاي، همراه با شنيدن گزارش‌هايي از مسئولان نمايشگاه. گرچه مديرکل کتاب حدود ساعت 11 به جمع بازديدکنندگان پيوسته بود!

• توي غرفه انتشارات جمهوري،‌ يکباره رهبري پرسيدند: «چاپ بيست و هشتم؟! عجب ...» واقعاً اين همه تجديد چاپ شده است؟ و جواب مثبت بود. کتاب دوجلدي «نشان از بي‌نشان‌ها» نوشته علي مقدادي اصفهاني که شرح حال شيخ نخودکي اصفهاني است. متصدي غرفه از کتاب «صلح امام حسن (ع)» و تجديد چاپ‌هاي فراوان آن گفت که آقا به مزاح گفتند: «مجوز انتشار اين کتاب را از کي گرفتين؟!» (صلح امام حسن (ع) تاليف شيخ راضي آل ياسين/ مترجم سيد علي خامنه‌اي)

• غرفه‌هاي کتب بازاري و عامه‌پسند به سرعت از نظر رهبر انقلاب گذر کردند. در يکي از اين غرفه‌ها رهبري به متصدي گفتند: « واقعاً هم آدم با اين کتاب، تله‌پاتي را ياد مي‌گيرد؟! شما خودت امتحان کردي؟» و جواب منفي بود.
• غرفه‌دار آنقدر هول شده بود، نمي‌توانست درست حرف بزند. البته اين اتفاق عادي بود ولي اينکه غرفه‌دار از کتابي که براي فروش گذاشته اطلاعي نداشته باشد، عادي نبود. مثلاً کتابي را آقا پرسيدند: «اين همان "تولستوي" جنگ و صلح است؟» و متصدي که مانده بود چه بگويد، گفت: «بله.» کتاب را تورقي کردند و گفتند: «نخير اين "تولستوي" روسي است.» بعد يک کتاب ديگر برداشتند و ناشر را سه بار تکرار کردند: «دزيره ... دزيره ... دزيره!» و بعد گفتند: «اين دزيره يک دختر فرانسوي است که عاشق ناپلئون مي‌شود.» يا وقتي کتاب "سده‌هاي گمشده" شرحي بر فروپاشي ساسانيان تا برآمدن صفاريان را به رهبري هديه دادند، ايشان با چند صفحه تورق بلافاصله گفتند: «پس آل بويه چرا نيست؟ تاريخ 150 ساله آل بويه در همين دوران بوده است!»

• پسر فريده مهدوي دامغاني هم توي غرفه‌شان وقتي رهبر انقلاب گفتند: «کتاب‌هاي مادرتان را خواندم و دارم، ايشان چطورند؟» گفت: «خيلي علاقه داشتند شما را ببينند.» ... «سلام مرا به ايشان برسانيد» ... «از پدربزرگتان چه خبر؟ نمي‌خواهند برگردند ايران؟»

• ساعت 4 دقيقه به 12 ظهر بود که رهبري به سمت در خروجي بازگشتند. بازديد امروز حاشيه‌هاي بيشتري داشت وليکن متني داشت بسيار قابل تأمل و البته قابل پيش‌بيني. مهمان امروز نمايشگاه مهماني مطلع و آگاه‌تر از بسياري از مرتبطين با حوزه نشر بود، حتي از مسئولان و ناشران.

• بعضي غرفه‌ها متصدي ندارند و سرعت بازديد را بالا مي‌برند و بعضي‌ها هم مثل نشر [...] يک نفر داخلش ايستاده اما ...
- چي منتشر مي‌کنين شما؟
- من براي اين غرفه نيستم، از انتشارات ... اومدم!
رهبر انقلاب رو کردند به وزير و... «ساعت از ده هم گذشته، هميشه اينقدر دير مي‌آن؟!» و وزير هم لبخند تلخي مي‌زند و از سرِ تأسف سري تکان مي‌دهد. اين اتفاق يکبار ديگر و البته شکلي ديگر تکرار شد. رهبري به محض اينکه روبروي غرفه انتشارات [...] ايستادند، رو به جوانک غرفه‌دار گفتند: «شما رو انگار قبلاً ديدم!؟» که جوانک با خنده گفت: «بعله! غرفه روبرويي بودم. اينجا براي رفقاست. نيامده‌اند و من ...»

• اولين غرفه‌اي که بازديد خيلي طول مي‌کشد، انتشارات اميرکبير است. هم کتاب‌هاي چاپ اول را براي رهبر انقلاب رديف مي‌کنند تا يک‌به‌يک ببينند و نظر بدهند و هم اينکه آقا برخي کتاب‌ها را نشان مي‌کنند و درباره‌شان سوال مي‌پرسند. غرفه دو نبش بزرگي است که نظاره‌کردن دور تا دورش هم خيلي وقت مي‌برد. آخر سر هم کتاب «سنن الرسول الاعظم» را آوردند تا رهبري برايشان يادگاري بنويسد. ايشان هم همان امضاي دوست‌داشتني را در صفحه دوم کتاب و زيرِ عنوان کتاب قلمي کردند. اين اتفاق در غرفه انتشارات «حروفيه» هم تکرار شد؛ صفحه اول کتاب ارتش و سياست (از نظر تا عمل).
• امروز و در اين ديدار 120 دقيقه‌اي؛ 6 مرتبه چفيه رهبري را درخواست کردند. چفيه عوض شد، دوباره، سه باره و ... دست آخر در غرفه انتشارات [...] وقتي متصدي غرفه، چفيه را خواست،‌ رهبري دستي بر عبا بردند و گفتند: چفيه را گرفتند؛ نيست ديگر!

• دو پيرمرد در غرفه کوچکي منتظرند تا رهبر بيايد. محافظ‌ها به آنها مي‌گويند: برويد داخل غرفه. ولي پيرمرد متصدي که انتشارات هم نام اوست ـ توکلي ـ مي‌گويد: مي‌خواهيم زيارتشان کنيم! رهبر هم که آمدند، پهلو به پهلوي ايشان ايستاد و با همان لهجه شيرين کردي شعري خواند و کلاه چرمي کوچکش را در دست گرفت. رهبري با لبخند چند بار دستي بر شانه پيرمرد زدند و بسيار تشکر کردند و ...

-«زنده باشين انشا‌الله، اهل سنندج هستيد؟»
-«... بانه ...»

-«خيلي خوب، دستتون درد نکنه ...» و بعد رو به وزير کردند و گفتند: «کردستان مرکز ذوق ادبيات است.»
-«آقاي هژار زنده‌اند؟»

-«فوت کردند...»
-«اين آقاي هژار – عبدالرحمن شرفکندي، متخلص به هژار- قانون ابن سينا را به قدري خوب ترجمه کرده‌ که آدم وقتي مي‌خواند، لذت مي‌برد.»
او دوم دسامبر به دار اويخته شد
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 547
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
سپاس‌های دریافتی: 12 بار

پست توسط arash_slayer »

:razz: «کردي، فارسي است، تنها زياد تغيير کرده است. :razz:

اين جمله براي من معني بسياري دارد و اطمينان دارم که از روي انديشه بيان شده است.
هر چه باشد من با اين کلام اقا کاملا موافقم :razz:
او دوم دسامبر به دار اويخته شد
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”