از «ميشل» هتل‌خواب تا نويد آدامسي(اگه مردشي بخون)

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 547
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
سپاس‌های دریافتی: 12 بار

از «ميشل» هتل‌خواب تا نويد آدامسي(اگه مردشي بخون)

پست توسط arash_slayer »

نويد رو پشت چراغ قرمز ديدم كه داشت آدامس مي‌فروخت. هفت سالشه، ولي اين قدر كوچيكه كه بين ماشينها گم مي‌شه!

با ديدن «نويد» ياد پانسيوني افتادم كه زماني گذرم به اونجا افتاده بود. پانسيون نگهداري از حيوانات خانگي!! كه بي‌شباهت به هتل نبود.

توي يك ساختمان مدرن، همه سگ‌ها و گربه‌ها با نژادهاي اصيل، آزادانه گردش مي‌كردند؛ صاحباشون اونجا رو با وسواس فراوان رزرو كرده بودند كه وقتي در سفر آمريكا و اروپا هستند، يكي، از دردونه‌هاشون نگهداري كنه.

هتل اين دردونه‌ها، دست كمي از هتل آدم‌ها نداشت، همه امكانات مثل بهترين سرويس حمام، پزشك، بازي و... براشون فراهم بود.

اين كوچولوهاي قشنگ مي‌تونستن از سه شب تا بيشتر از يك ماه، مهمون اون هتل باشند، براي اونهايي كه پيش صاحباشون عزيزتر بودن، ماهي 300 هزار تومان پرداخت مي‌شد و اونهايي كه درجه علاقه صاحباشون كمتر بود، روزي 25 هزار تومان بايد خرجشان مي‌شد.

پول‌هاي ناقابلي كه براي اين پاكوتاه‌هاي نازك نارنجي خرج مي‌شه، حتي از حقوق ماهيانه يك كارمند ساده هم بيشتره، وقتي هم صاحباشون از سفر دور دنيا برمي‌گردن انواع اسباب‌بازي‌ها و ... براشون هديه مي‌آرن تا كمي جبران روزهاي فراق را بكنند.

در عوض، «مهرزاد» بايد 20 كيلو آشغال و زباله رو از صبح تا شب با خودش حمل كنه تا بتونه آخر ماه 30 هزار تومان توي جيبش داشته باشه.
«مهرزاد» 11 سال داره، ولي نه مي‌تونه بنويسه، نه مي‌تونه بخونه، بايد آنقدر كار كنه تا كمي از پولش رو آخر ماه براي خانواده‌اش بفرسته.

كمي اونورتر، «بي‌بي كبري» كنار بساط كتاب‌هاش، گوشه يك مغازه چمباتمه زده؛ از روي چين‌هاي صورتش مي‌تونستي سالهاي بدبختي‌اش رو بشمري، اونقدر زياد بودن كه چشماش رو ديگه نمي‌شد پيدا كرد. 6 ساله كه پسرش از اين دنيا رفته و اون و عروسش بايد تنهايي خرج 4 تا نوه رو در بيارند.
كبري گرسنه بود، چون از صبح نتونسته بود فروش داشته باشه.

«نويد» و «مهرزاد» و «كبري»ها، توي يكي از همين خيابون‌هاي بالاي شهر كه «شيتزو» و «گريت‌دين»ها از آدم‌ها بيشتر مي‌ارزن، پرسه مي‌زنن.
«نويد» مدرسه نمي‌ره. توي زاغه‌هاي اطراف تهران زندگي مي‌كنه. ناهار، نون خشك مي‌خوره، ولي غذاي «ميشل» كمي اونورتر جايي كه نويد هر شب جون مي‌كنه، مارك «ويسكاس» داره و پر از ويتامين و مواد معدنيه. شب‌ها جاي گرم مي‌خوابه؛ وقتي هم كه صاحبش مسافرته، هتل 5 ستاره، انتظارش رو مي‌كشه.

صاحب «ميشل» براي آرايش ناخن و مو و هزار تا دنگ و فنگ ديگه، روزي 15000 تومان خرج مي‌كنه، ولي نويد و مهرزاد پول ندارن تا حموم برن.

«ميشل» خانم، مثل پرسنس‌ها مي‌مونه؛ از پاريس براش اسباب‌بازي سوغاتي مي‌ياد و قلاده چند 10 هزار تومني تو گردنشه؛ ولي نويد نمي‌تونه يك كفش بخره كه لااقل پاهاي ضعيف و لاغرش توي خيابون‌هاي پر از چاله زخمي نشن.

تشك خواب ميشل، گرم گرمه، ولي مهرزاد زمستونا بايد اونقدر خودشو لاي پتو بپيچه تا سرما از لاي مشمايي كه جاي در خونشونه، اذيتش نكنه.
ميشل دكتر مخصوص داره، اگر عصرها براي هواخواري بيرون نره، افسرده مي‌شه، تازه اگر هم كمي بهش چپ نگاه كني بهش بر مي‌خوره و غر مي‌زنه.

خلاصه، شهر ما مثل يك الاكلنگ مي‌مونه كه يك سرش ميشل و دوستان اونند و دارن پادشاهي مي‌كنن، ولي سر ديگرش نويد و مهرزادها داران ذوب مي‌شن، شايد هم در اين شهر فرنگ، ارزش نويد و مهرزاد و بي‌بي كبري از ميشل هم كمتره!

ميگن، صاحب ميشل پول باد آورده داره، هر وقت كه تو جيباش سنگيني مي‌كنه، اونو خرج ميشل خانوم خونه مي‌كنه تا يك پزي هم جلوي در و همسايه‌ داده باشه.

ميشل همسايه بغلي، هر روز از تو پنجره نويد رو كه بين ماشين‌ها مي‌چرخه و كودكي‌اش رو حراج مي‌كنه و آروزهاش زير چرخ ماشينا له مي‌شن، مي‌بينه.

ميشل پارسي مي‌كنه، ولي نويد نمي‌شنوه، شايد هم دلش براي نويد مي‌سوزه و گاهي هم از خودش بدش مي‌ياد!

چراغ سبز شد، بايد مي‌رفتم، ولي هنوز جواب نويد رو نداده بودم.
يه آدامس مي‌خري...؟

منبع: ايسنا
او دوم دسامبر به دار اويخته شد
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”