اكنون كه سخن به اينجا رسيد، بنده تنها مروري گذرا بر كتاب "وحدت وجود" نوشته ي :فضل الله ضيا نور خواهم داشت. كه در صفحات (118-131) اشاره اي به هفت وادي عطار كرده.
اين كتاب داراي نثري دشوارو حاوي نكات فلسفي بسيار است و بنده در توان خود نمي بينم(گر چه در ابتدا تصوير اين كار در ذهنم روشن بود) نقدي بر سخن عطار يا مقا يسه اي بين سخن او و كلام غزالي كنم. از همه دوستان بخاطر ادعايي كه در اول تاپيك كردم پوزش مي خواهم. اما همچنان فكر مي كنم كلام عطار بايد بيان شود كه بسيار لطيف و عاشقانه است. اگر حق مطلب ادا نمي شود، گناه از بنده قاصر است.
تنها توان سخن گفتن از آنچه "فكر مي كنم" درك كرده ام را دارم، كه در جاي خود اشاره كرده ام كرد. هدف من از شرح "هفت وادي" از زبان عطار بيشتر، اشاره به وادي "عشق" است. كه گويي در كلام غزالي مهجور مانده، اما در عشق اعجازي است كه تنها عاشق داند و بس.
فريد الدين عطار و مسلك وحدت وجود.
...
حقيقت حال پرندگان و شرح سفر آنها نقد حال سالكي است كه عازم سفر الي الله است؛ و راههاي تسناك و پر پيچ و خمي را كه عطار در هفت وادي خلاصه كرده بايد بپيمايد؛ اين هفت وادي عبارتند از:
طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فنا.
{مطلب كتاب در اين وادي فقط شامل چند حكايت است}
{طلب: كاملا مشخص است كه هر راهي با طلب آغاز مي شود. و هر كس با تمنايي در راهي پا مي نهد. پس از خدا، خدا را طلب كنيم تا راه آغاز شود}
وادي عشق:
عاشق آن باشد كه چون آتش بود
گر م رو، سوزنده و سركش بود
عاقبت انديش نبود يكزمان
غرق در آتش چون آن يرق جهان
نيك و بد در راه او يكسان بود
خود چو عشق آمد نه اين و آن بود
اي مباحي اين سخن آن تو نيست
مرتدي اين ذوق در جان تو نيست
در اينجا راجع به وادي عشق ممكن است اشكالي به نظر رسد كه چرا عطار اين وادي را بر وادي معرفت مقدم داشته در صورتي كه معرفت از جمله ي علل و اسباب عشق است و در پاسخ آن مي توان چنين گفت: برخي از نفوس در وادي عشق چنان اوج مي گيرند و گرم بتازند كه راه صد ساله را يك شبه روند؛ بلكه آنها را نيازي به پيمودن ديگر واديها نبوده و همانجا راه خود را بگشايند. و شك نيست كه مشكلات و عقده هايي به دست عشق گشوده گردد به دست مجاهده و عقل و غيره باز نشود. {بياييد عاشق باشيم!}
از مزاياي وادي عشق يكي آنكه ايمن از غول شك و ترديد نسبت به معشوق است؛ ولي در معرفت امكان وسوسه است.
پوزبند وسوسه، عشق است و بس
ورنه كي وسواس را بسته است دست (مثنوي خاور 333)
وادي معرفت:
معرفت نزد اين عارف بزرگ نسبت به اشخاص، مختلف بوده و حقيقت بتمامه در انحصار گروه و دسته خاصي نيست، از هر دلي روزنه اي است بسوي حق، در هر سري سري است از حقيقت.
{دوستي در جايي زيبا حكايتي آورده بود كه:" حقيقت را همگان دانند و بس"}
وادي استغنا:(بي نيازي)
اين چهارمين وادي است كه سالك بايد طي كند. استغنا بالاصاله صفت الهي و بالتبع وصف سالك است و توجه به استغناي خداوندي نيز از مراتب سلوك است و استغناي "بنده" بدين است كه خواهش هاي خود را كم كند و دنيا و هر چه در اوست در نظرش حقير آيد و فكر و انديشه اش را وسعت بخشد، و نتيجه آن آرامش روحي و مصون بودن از تعصب و بر كناري از دعاوي است؛ و بالا تر آنكه وي از حق پر و از "خود" تهي است:
بعد از آن وادي استغنا بود
ني در آن دعوي و ني معني بود
مي جهد از بي نيتزي صرصري
مي زند بر هم به يكدم كشوري
هفت دريا يك شمر اينجا بود
هفت دوزج يك شرر اينجا بود
صد هزاران جسم خالي شد ز روح
...
وادي توحيد:
...{ابتدا معتني گوناگون توحيد در لغت و فلسفه بيان شده}
ليكن عطار اين معانب را از توحيد اراده نكرده؛ بلكه مرادش توحيد خاصّ، يعتي توحيد وجود و علم به يگانگي هستي (وحدت وجود) بوده و خود در اينجا گفته: اشيا چه بيش باشند و چه كم، اصل و مايه آنها يكي است؛ و وحدت آن يكي حقيقي است نه عددي. و اين توحيد عملي است ويژه خاصگان؛ اما توحيد عيني و حقيقي: يگانه ساختن خويش براي حق و استغراق در اوست؛ به اينكه خود را گم كند. و او را پيدا نمايد؛
عطار در شعر هاي زير به هر دومرتبه از توحيد اشاره دارد:
بعد از آن وادي توحيد آيدت
منزل تجريد و تفريد آيدت
رويها چون زين بيابان در كنند
جمله سر از يك گريبان در كنند
گر بسي بيني عدد گر اندكي
آن يكي باشد در اين ره بي شكي
نيست يك كان احد آيد ترا
زان يكي اندي عدد آيد ترا
چون برون است آن ز حد و از عدد
از زال قطع نظر كن وز ابد
ابيات زير را نيز ضمن حكايتي كه راجع به اين وادي است سروده است:
نردبان خلق اين ما و مني است
عاقبت زين نردبان افتادني است
هر كه بالاتر رود ابله تر است
استخوان او بتر خواهد شكست {اشاره به بالا رفتن در راه ماديات و دنيا}
چون نمردي و نگشتي زنده زو
يا غئي باشي به شركت ملكجو
چون بدو زنده شدي آن وحدت است
وحدت محض است آن، ني شركت است
وادي حيرت:
منظور از آن حيرت در حق است . و نيك پيداست كه اين حيرت شك و دو دلي نيست و به گفته عطار سرگرداني در راه دوست و گم شدن و گم كردن هر چيز و همدم درد و حسرت گشتن. ابيا تي از سروده هايش:
بعد از آن وادي حيرت آيدت
كار دايم در دو حسرت آيدت
هر نفس اينجا چو تيغي باشدت
هر دمي اينجا دريغي باشدت
مرد حيران چون رسد اين جايگاه
در تحير مانده و گم كرده راه
گم شود در راه حيرت محو و مات
بيخبر از بود خود از كاينات
هركه زد توحيد بر جانش رقم
جمله گم گردد از او، او نيز هم
وادي فقر وفنا:
فقير الي الله را در كشكول فقر گوهري است كه در هيچ خزانه اي يافت نگردد، و آن گوهر بي نيازي است، بي نيازي مطلق.
فقر در اين وادي، به فقر عام (كه جمله ممكنات با آت دست به گريبانند) نيست بلكه به قول سعدي مرد ميدان رضايند و تسليم به تير قضا. آنان كه به نياز خويش آگاه بوده و آنچه دارند (علما و حالا و عملا) از حق دانسته، او را بر خويش حاكم دانسته و "فقر" بدين معنا با "فنا" مترادف است.
بعد از اين وادي فقر است و فنا
كي بود اينجا سخن گفتن روا؟
بحر كلي چون به جنبش كرد راي
نقش ها بر بحر كي ماند به جاي؟
عود و هيمه چون در آتش در شوند
هر دو بر يكجاي خاكستر شوند.
عطار، مايه وادي فنا را عشق مي داند و نهايت عشق را همان فنا مي شمارد، به همين مناسبت حكايت زير را مي آورد:
معشوقي به به بالين عاشق خود آمد او را خفته ديد؛ رقعه اي نوشت بر آستين او بست و رفت؛ عاشق چو بيدار شد ،رقعه را برخواند و ضمن خواندن ،اشك از چشمانش سرازير بود. ديد نوشته است:
تو اگر مرد بازرگاني در طلب ثروت رو! و در جمع مال كوشش كن؛گر زاهدي شب زنده داري كن؛و در بندگي باش و اگر عاشقي شرم دار، و خجالت بكش ،كه چنين خسبيده اي.
ور تو هستي مرد عاشق شرم دار خواب را با ديده عاشق چكار؟
گر نخسبد عاشقي جز در كفن عاشقش گويم ولي بر خويشتن
والسلام
هوالعليم...
وحدت وجود ( اشاره به هفت وادي جناب عطار نيشابوري)
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

-
- پست: 1086
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵, ۱۲:۳۸ ق.ظ
- محل اقامت: هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! ! !
- سپاسهای ارسالی: 103 بار
- سپاسهای دریافتی: 117 بار

-
- پست: 1086
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵, ۱۲:۳۸ ق.ظ
- محل اقامت: هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! ! !
- سپاسهای ارسالی: 103 بار
- سپاسهای دریافتی: 117 بار
در اينجا راجع به وادي عشق ممكن است اشكالي به نظر رسد كه چرا عطار اين وادي را بر وادي معرفت مقدم داشته در صورتي كه معرفت از جمله ي علل و اسباب عشق است
جوابی که به این پاسخ داده شده من رو قانع نمیکنه , به نظر من عشقی که پیش از معرفت حاصل بشه نمیتونه یک عشق واقعی باشه , شاید واقعا از دل برخاسته باشه اما یک ساخته خیالی بیشتر نمیتونه باشه . مثل همون شبانی که میگفت " کجایی تا شوم من چاکرت . . . چارق ات دوزم کنم شانه سرت . . . " عشق این شبان حقیقی هست اما هیچ وقت خدا رو نشناخته (به ذات خدا پی نبرده ) باز این توضیح رو بدم که ذات خدا قابل درک نیست
در ضمن در این فروم رسم بر اینه که هرکی مطلبی رو از جایی نقل می کنه منبع رو هم میگه


- پست: 436
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵, ۹:۱۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 484 بار
- سپاسهای دریافتی: 517 بار
خدمت سرور عزيزم عارضم كه اول اين تايپيك منبع آن ذكر شده است واما بعد ، در پاسخ شما شيخ اجل فرموده اند: مگربويي ازعشق مستت كند *طلبكار عهد الستت كندosilatoria نوشته شده:در اينجا راجع به وادي عشق ممكن است اشكالي به نظر رسد كه چرا عطار اين وادي را بر وادي معرفت مقدم داشته در صورتي كه معرفت از جمله ي علل و اسباب عشق است
جوابی که به این پاسخ داده شده من رو قانع نمیکنه , به نظر من عشقی که پیش از معرفت حاصل بشه نمیتونه یک عشق واقعی باشه , شاید واقعا از دل برخاسته باشه اما یک ساخته خیالی بیشتر نمیتونه باشه . مثل همون شبانی که میگفت " کجایی تا شوم من چاکرت . . . چارق ات دوزم کنم شانه سرت . . . " عشق این شبان حقیقی هست اما هیچ وقت خدا رو نشناخته (به ذات خدا پی نبرده ) باز این توضیح رو بدم که ذات خدا قابل درک نیست
در ضمن در این فروم رسم بر اینه که هرکی مطلبی رو از جایی نقل می کنه منبع رو هم میگه

-
- پست: 1086
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵, ۱۲:۳۸ ق.ظ
- محل اقامت: هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! ! !
- سپاسهای ارسالی: 103 بار
- سپاسهای دریافتی: 117 بار
