داستان فقط با سه كلمه

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

New Member
پست: 3
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۲۳ ب.ظ

پست توسط torgheh »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه
Old Moderator
Old Moderator
پست: 179
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵, ۵:۴۹ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 9 بار
سپاس‌های دریافتی: 24 بار
تماس:

پست توسط chamran »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه
و نتونه پول اضافي
یا لثارات الحسین
ظهور نزدیک است
[External Link Removed for Guests]
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 103
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 5 بار

پست توسط punisherjoon »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
New Member
پست: 3
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۲۳ ب.ظ

پست توسط torgheh »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 825
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۸۵, ۸:۴۵ ق.ظ
محل اقامت: pejman.daie@gmail.com
سپاس‌های دریافتی: 20 بار
تماس:

پست توسط pejman »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای
Empty spaces - what are we living for?


از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 103
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 5 بار

پست توسط punisherjoon »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 432
تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 9 بار
سپاس‌های دریافتی: 23 بار

پست توسط grimi »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 432
تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 9 بار
سپاس‌های دریافتی: 23 بار

پست توسط grimi »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!
Rookie Poster
Rookie Poster
پست: 37
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۵, ۲:۵۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار

پست توسط hashemi »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 103
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 5 بار

پست توسط punisherjoon »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
Captain
Captain
پست: 1086
تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵, ۱۲:۳۸ ق.ظ
محل اقامت: هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! ! !
سپاس‌های ارسالی: 103 بار
سپاس‌های دریافتی: 117 بار

پست توسط osilatoria »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره تا
 تصویر 
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 103
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 5 بار

پست توسط punisherjoon »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”