داستان فقط با سه كلمه
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

- پست: 432
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
- محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش
رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش
رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!

- پست: 825
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۸۵, ۸:۴۵ ق.ظ
- محل اقامت: pejman.daie@gmail.com
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش
رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش
رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم
Empty spaces - what are we living for?
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

- پست: 1118
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
- سپاسهای ارسالی: 1224 بار
- سپاسهای دریافتی: 1160 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري
_________________
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري
_________________
خدایا ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!

- پست: 1637
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 8092 بار
- سپاسهای دریافتی: 3732 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد
* * * جز ايران نباشد مرا نام ياد * * * * * * * * * که يزدان مرا زين سبب کام داد * * *

- پست: 1118
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
- سپاسهای ارسالی: 1224 بار
- سپاسهای دریافتی: 1160 بار
- تماس:
.انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز
خدایا ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!

- پست: 1637
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 8092 بار
- سپاسهای دریافتی: 3732 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار
* * * جز ايران نباشد مرا نام ياد * * * * * * * * * که يزدان مرا زين سبب کام داد * * *

- پست: 1637
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 8092 بار
- سپاسهای دریافتی: 3732 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و
* * * جز ايران نباشد مرا نام ياد * * * * * * * * * که يزدان مرا زين سبب کام داد * * *

- پست: 1118
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
- سپاسهای ارسالی: 1224 بار
- سپاسهای دریافتی: 1160 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد
خدایا ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!

- پست: 1637
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 8092 بار
- سپاسهای دریافتی: 3732 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد کرد و دوباره
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد کرد و دوباره
* * * جز ايران نباشد مرا نام ياد * * * * * * * * * که يزدان مرا زين سبب کام داد * * *

- پست: 432
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
- محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد يادش نبود دوربينهاي نيروي انتظامي دارند استفاده شخصی میشن ،پس فكر كرد ازش فیلم گرفتن فهميد كه بايد باز پول خرج كنه و فیلمارو بخره ولی دوستش توي حراست جلوي كارش رو نتوانست بگیره و خود كشي كرد تا دل یکی بسوزه و نتونه پول اضافي براي گلابي هاي له شده که حق مسلم ماست و هسته ای که در مرکز قدرت كشورش هست فاسد شد چون يادش رفت خيارشورها رو یکی یکی و با هم نباید بخوره و با سرش بزنه چون حالش بدست متخصصان سپاه هم كاري نكرد چون داستان تمام شد .ولي ماجراي جديدي كه قرار است از نوع سر او را بالاي دار ببریم , وجود ندارد اصلا ماجرا يک دختر خون آشامه كه شبها از جنگل بيرون ميياد كه با هم سنوسالهاي خودش برن خونه ي عمو يادگار اينا و خون بخورند .ناگهان پسر خون آشام مثل اجل معلق از خواب پرید!
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد کرد و دوباره سيم کارت ايرانسل را گذاشت تا پيامكي
يادش آمد که مهمون دعوت کرده و نون ندارد،پريد پشت ماشين , جنازه را آورد . تا براي كباب تکه تکه کند .اما ديد كه جنازه آنجا نیست .برگشت طرف خونه تا غذاهاي فراري را به پلیس معرفی کند ولی پاهایش قطع شد چون افتاد تو جوق خوني كه به گفته سوفور محل سربازاني که در خونخواری نظیر نداشتندو درحل آموزش رقص به دهاتيان كمك زياد ولي وقتی grimi مرد فهميد كه بايد یکی دیگرو هم با موكت بري سرش را ببرد.يوسف گمگشده باز گشت به انبار كه تلفن زنگ زد . هراسان و آشفته تماسو رد کرد و دوباره سيم کارت ايرانسل را گذاشت تا پيامكي
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!