داستان فقط با سه كلمه

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 3051
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴, ۳:۴۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 351 بار
سپاس‌های دریافتی: 1579 بار
تماس:

پست توسط Dr.Akhavan »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه
Junior Poster
Junior Poster
پست: 144
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵, ۱۲:۲۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 180 بار
سپاس‌های دریافتی: 411 بار

پست توسط omidr »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن
Captain II
Captain II
پست: 150
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶, ۱۰:۱۲ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 42 بار

پست توسط MINA _N »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي
Captain
Captain
پست: 3820
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵, ۲:۳۰ ب.ظ
محل اقامت: هر جا اینترنت هست... Net.
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 164 بار
تماس:

پست توسط DANG3R »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد
Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 3051
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴, ۳:۴۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 351 بار
سپاس‌های دریافتی: 1579 بار
تماس:

پست توسط Dr.Akhavan »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد
Captain
Captain
پست: 3820
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵, ۲:۳۰ ب.ظ
محل اقامت: هر جا اینترنت هست... Net.
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 164 بار
تماس:

پست توسط DANG3R »

نگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد
Captain II
Captain II
پست: 150
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶, ۱۰:۱۲ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 42 بار

پست توسط MINA _N »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر
Captain
Captain
پست: 3820
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵, ۲:۳۰ ب.ظ
محل اقامت: هر جا اینترنت هست... Net.
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 164 بار
تماس:

پست توسط DANG3R »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خو دخترک بود
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 432
تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 9 بار
سپاس‌های دریافتی: 23 بار

پست توسط grimi »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خو دخترک بود كه با سهميه بند ي بنزين
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!
Major I
Major I
نمایه کاربر
پست: 319
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 12 بار
سپاس‌های دریافتی: 50 بار
تماس:

پست توسط naatamam »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خو دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين ماشینش را تمام
آخرین ويرايش توسط 1 on naatamam, ويرايش شده در 0.
تمام ناتمام من
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !



 
Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 3051
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴, ۳:۴۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 351 بار
سپاس‌های دریافتی: 1579 بار
تماس:

پست توسط Dr.Akhavan »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور
Captain
Captain
پست: 1086
تاریخ عضویت: دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵, ۱۲:۳۸ ق.ظ
محل اقامت: هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! ! !
سپاس‌های ارسالی: 103 بار
سپاس‌های دریافتی: 117 بار

پست توسط osilatoria »

انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و
 تصویر 
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”