داستان فقط با سه كلمه
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

- پست: 103
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 5 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و
به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض
به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]

- پست: 825
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۸۵, ۸:۴۵ ق.ظ
- محل اقامت: pejman.daie@gmail.com
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت
Empty spaces - what are we living for?
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

- پست: 432
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
- محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!

- پست: 103
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 5 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو
دانلود بهترينها در
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]

- پست: 432
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
- محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!

- پست: 319
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 12 بار
- سپاسهای دریافتی: 50 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد
تمام ناتمام من
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !

-
- پست: 179
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵, ۵:۴۹ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 24 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي
یا لثارات الحسین
ظهور نزدیک است
[External Link Removed for Guests]
ظهور نزدیک است
[External Link Removed for Guests]

-
- پست: 75
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵, ۲:۲۳ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد
شکست از آنجا آغاز مي شود که فکر کني نمي تواني

- پست: 825
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۸۵, ۸:۴۵ ق.ظ
- محل اقامت: pejman.daie@gmail.com
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
- تماس:
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی
Empty spaces - what are we living for?
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را

- پست: 432
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۱۹ ب.ظ
- محل اقامت: mr_grimi2@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل
به خدا نگو مشكلي بزرگي دارم ; به مشكل بگو خدايي بزرگ دارم!
انگار همین دیروز برای اولین بار یادم افتاد که من بايد براي تحصیلات به دانشگاه در خونمون برم اما در راه خبر آمد که امروز در تهران ارتش دشمنان اسلام که در واقع برای اضمحلال ایران در مسیر چالوس نرسيده به كرج در يک کمپ سکنی گزیده بودند و در حال آماده شدن براي خوردن میرزا قاسمی بودند .ناگهان از طرف شرق بادی شبیه طوفان شن وزیدن گرفت. من از خواب پريدم و برای شفای مریض های اسلام دعا کردم که ناگهان طوفان شروع شد. و باعث شد كه زباله همسايه بره جایی که ماكسيماي قلمراد بود . از آنجايي كه گلمراد چرت می زد صداي دزگير را شنید و پرید و گفت باید به جای ماکسیما يك وانت با سهمیه بنزین زیاد بخرم و زنم با ماکسیما نره و دختر همسایه كه با شنيدن اين خبر خيلي حالش گرفته شد و سکته کرد و تقصیر قلمراد نبود بلكه مقصر خود دخترک بود كه با سهميه بندي بنزين نتوانست سوار موتور CG125 شود و براي همين از شدت غصه، انفارکتوس گرفت و دق كرد و روانه ي گيم نت سر خيابون شد. من به خواهران زينبي اطلاع دادم تا با امبولانس بنز CLS 350 عموی حسن برن طرف گاوداري باباي قلمراد ، ولي سوخت ماشين تموم شد چون زیاد بار زده بود برای همین مجبور شد بنزین به قيمت ليتري خدا تومن از پمپ بنزین ته کوچه شان بخرد كه همون جا پليس سر رسيد و بلافاصله مسئول پمپ بنزین از ترس گفت خدا.....و سکته نكرد تا اينكه شنید بی بنزین هم ميوته خرگوش رو تو آسمونها دست گير کنه اما ديشب شنيد که سهميه ي تاكسي حتي كمتر از مقدار نیازشون هست و به فكر افتاد كه از عمو پورنگ قرض بگیره چون وانت اضافه دارد و يا بنزين ماشينش رو بطور قاچاق از فرودگاه متروکه مهرآباد از باك C130 هاي به يغما خواهد برد ولی وقتی خشونت انتظامات را با پول تبديل به خنده كرد
