عشق يعني چي؟

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 4381
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۱۴ ب.ظ
محل اقامت: کرج پلاک 43!
سپاس‌های ارسالی: 6704 بار
سپاس‌های دریافتی: 12099 بار
تماس:

پست توسط Mohammad 1985 »

عشق سالهاست كه در وجودم مرده !‌ سالهاست ...
به همه سياستمداران مشکوک باش.
جکسون براون
Major II
Major II
نمایه کاربر
پست: 441
تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
محل اقامت: essi8689@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 28 بار
سپاس‌های دریافتی: 188 بار
تماس:

پست توسط essi10 »

renger : ورود شما را به وادي پر از غم و ناراحتي عشق كه خوشحالي همراهش داره تبريك ميگم
حتما به خودت ميگي چرا اولش غم داره بعد شادي بهت ميگم
اينروزها چون تو هنوز داري دست و پا ميزني كه به عشق نزديك بشي يه خورده ناراحت كننده است
بعد كه بهش رسيدي تازه شروع ميشه ناز بخري غوررتو بشكني پا رو دلت بزاري
البته اين در حاليه كه اون دختر يه دختر لوس و مغرور باشه
شانس من تو عشق كه اينطوري بود از ته دل برات دعا مي كنم كه عشق تو يه عشق اهورايي باشه
البته به شرط اينكه تو هم گزارش روز به روز بدي
رحم کن تا شب بی جنبش بی حوصلگی پشت این پنجره خالی قابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
New Member
نمایه کاربر
پست: 1
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۴ ق.ظ

پست توسط bahar_juno »

سلام .راستش ماله منم مرده و اوله جووني عشقمون مرد.يعني خودمون کشتيمش.چون بلد نبوديم ازش مراقبت کنيم. واسه همين اول جووني بيييييييييييييييييييييييييوه شدم.خيلي سخته.هميشه و هر لحظه خاطره اش با آدم ميمونه و عذابمون ميده.البته اين سختي ها خودش فلسفه و داستاني شده واسه من.

واسه همه ي اونايي که عاشقن آرزوي کاميابي ميکنم. و ميگم دم رو غنيمت شماريد :razz:

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است :razz: :razz: :razz:
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 356
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶, ۶:۳۵ ب.ظ
محل اقامت: Victoria, Australia
سپاس‌های ارسالی: 6778 بار
سپاس‌های دریافتی: 2887 بار

پست توسط noora »

renger عريز



نميدونم بايد چي بنويسم آخه دفعه اولمه
من بيشتر تو مسائل نظامي تخصص دارم نه تو اين چيزها ولي امروز يه اتفاقي برام افناد که نظرم نسبت به زندگي عوض شده...
امروز رفتم تو يه کامپيوتر فروشي DVD بخرم که يه دفعه چشمم به دختر صاحب مغازه افتاد خودش اومد دس وي دي هارو بهم داد ولي من همئن آدم 5 دقيقه پيش نبودم يه جوري شده بودم دلم غنج ميرفت يه جوري بودم قابل توصيف نيست.دوباره رفتم تو مغازه و 5 تا دي وي دي خريدم تا بتونم ببينمش...
از صبح تا حالا نشستم يه گوشه تمام مدت صورتش جلومه نميشه بهش فکر نکرد تا حالا اين جوري نشده بودم ميدونم ميگين پسره ديوونه دختره رو يه بار ديده عاشق شده قبول ولي مگه با يه بار ديدن نميشه عاشق شد؟؟؟



اگر مي خواي توي اين راه موفق باشي هيچوقت نترس برو جلو و حرف دلتو گوش کن واز خدا هم بخوا که کمکت کنه .خبرشو به ما هم بده .موفق باشي :-)
هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 854
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 361 بار
سپاس‌های دریافتی: 834 بار

پست توسط renger »

سلام دوستهاي خوبم
نميدونم چي بگم تو اين چند روز چي به سر اومده
مني که همش دوستامو دست مينداختم حالا خودم گرفتارم. راستيتش از اون روز به بعد ديگه اون دخترو نديدم شايد تقديره...
بذارين از اول براتون بگم: من و دوستم اتابک رفتيم تا کلاس رانندگي ثبت نام کنيم که کرديم تو راه برگشت دوستم بهم گفت که آره من فيلم 5 هري پاترو گرفتم DVD بگير برات رايت بزنم آقا از ته شهرک امير کبير شروع کرديم تا سر شهرک تو هر مغازه اي هم که ميرفتيم يا ميگفت نداريم يا تموم شد. تا رسيديم به اين کامپيوتر فروشي رفتيم تو گفتم 2 مي خوام اول به دختره توجهي نکردم حواسم جاي ديگه بود ولي وقتي گفت: ببخشيد کدومشونو بدم ؟ نگاهم به نگاهش گره خورد...
مات و مبهوت شدم گفتم هر کدومو دادين فرقي نميکنه از مغازه که اومديم بيرون مثل برق گرفته ها ميخوردم به اين و اون
دوستم گفت چته گفتم نميدونم... دوستم به شوخي گفت نکنه چشمت و گرفته گفتم آره فکر کنم دوستم باور نميکرد مني که به دختر جماعت محل نميذاشتم( با کمال پوزش از تمامي بانوان انجمن خب چون من دور رو بر اين کارها نبودم ديگه)
منو اينجوري ببينه سرتونو درد نيارم اين غم نامه من پايان نداره ديروز نشستم همون چند مثقال عقلمو با دوستم تيليت کرديم که چه جوري به طرف بگم دوسش دارم ديدم هيچ راهي نيست جز اينکه اينقدر ازش DVD بخرم تا شايد متوجه اين مجنون شيدا بشه ... :K:L :K:L :lol: :lol:
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 486
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵, ۳:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: تهران
سپاس‌های ارسالی: 4873 بار
سپاس‌های دریافتی: 2877 بار

پست توسط mahshid-banoo »

درود
Mohammad 1985, جان
عشق سالهاست كه در وجودم مرده !‌ سالهاست ...

عشق عنصري جاودانه داره
پس نمرده،فقط خوابش برده

حالا وقتشه
بيدارش کن

:razz: :razz: :razz:

و اما شما rengerعزیز

اگه همانطور که گفتی نگاهتون به هم گره خورده باشه ،پس بدون احساسی که برای تو بوجود اومده برای اون دختر هم بوجود اومده.یا لااقل از موضوع سر در اورده.
پس وقت و پولت رو هدر نده
زودتر دست به کار شو.

:razz: :razz: :razz:
آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 356
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶, ۶:۳۵ ب.ظ
محل اقامت: Victoria, Australia
سپاس‌های ارسالی: 6778 بار
سپاس‌های دریافتی: 2887 بار

پست توسط noora »

renger عريز همانطور که مهشيد جان گفت برو جلو البته من قبلا گفته بودم ولي شما گوش نکردي .پسر خوب مثل اينکه من خودم دخترما و هم جنس خودم را بهتر مي شناسم . تازه کار تو که خيلي راحتره . هيچ کسي ابراز علاقه يه پسر را بد نمي دونه اما خدا نکنه که يه دختر عاشق يه آقايي بشه ................ اون هيچ کاري جز صبرنمي تونه بکنه . برو بهش بگو فوقش بهت مي گه نه بهتر از بلا تکليفي. :AA: من برات دعا مي کنم که به اون چيزي که مي خواي برسي. :AA:
هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 854
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 361 بار
سپاس‌های دریافتی: 834 بار

پست توسط renger »

خواهران خوبم noora و mahshid عزيز:
واقعا ازتون ممنونم که بهم دلگرمي ميدين ولي آخه... :o خجالت ميکشم خوب! چي بگم بهش؟ بگم دوست دارم؟ اونم جلوي باباش؟ بعدشم اگه بگه نه که من ميميرم
بذار توخيالم باهاش باشم. نميخوام ذهنيتم نسبت بهش خراب بشه. همين که چند دقيقه ببينمش کافيه

noora جان اي کاش همينطور بود که ميگفتين. اي کاش اون هم عاشقم ميشد اون موقع تکليفم مشخص بود
بعدشم بعضي از همجنساتون نميتونن با اين قضيه کنار بيان يه جور بي احترامي به خودشون ميدونن
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 356
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶, ۶:۳۵ ب.ظ
محل اقامت: Victoria, Australia
سپاس‌های ارسالی: 6778 بار
سپاس‌های دریافتی: 2887 بار

پست توسط noora »

renger آقا جان :-)



اين طرز تفکر و نجابتو تحسين ميکنم و تو ميتوني دوستاشتنتو تو رفتارت نشون بدي مثل سر زدن هميشه به اون مغازه با اينکه سخته ولي انگار چاره ديگري نيست . راستي قدر اين نجابت و خوبي تو بدون که اين روز ها خيلي کمه خصوصا تو پسرا :smile: :smile:
هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 854
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 361 بار
سپاس‌های دریافتی: 834 بار

پست توسط renger »

noora:زماني که چيزي مي خواهي تمام هستي دست به دست يکديگر مي دهند تا تو به آن برسي
اي کاش اين در مورد من هم صدق کنه... اي کاش

خواهرم noora ، چه فايده اي داره اين نجابت وقتي که دلم جايي ديگست؟ وقتي که خواب و خوراک ندارم.
نميدونم شما به شانس اعتقاد داري يا نه؟ بدشانس تر از من تو دنيا خودمم. همين. از يک طرف ذهن پيش اون از اين طرف پدرم ديشب مريض شد و الان بيمارستان. مغزم چند پاره شده. ديگه تمرکز ندارم. ديگه اون renger سابق نيستم(نميخوام اسمم بگم ميبخشيد بي احترامي نشه) لعنت بر عشق و عاشقي لعنت. الان سر نماز از خدا خواستم کمکم کنه. نميخوام عاشق باشم. اون هم عشقي يه طرفه و مضحک. عين اين فيلم فارسي ها ميرم تا بتونم براي چند لحظه معشوقم رو ببينم. نه اين عشق نيست. عشق اينه که عاشق و معشوق دلاشون با هم باشه نه مثل من... :sad:
به هر حال از همه دوستان خوبم ممنونم که کمکم ميکنن و دلگرميم ميدن.

فقط يه خواهش: برام دعا کنين همين. فقط دعا
Major II
Major II
نمایه کاربر
پست: 441
تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
محل اقامت: essi8689@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 28 بار
سپاس‌های دریافتی: 188 بار
تماس:

پست توسط essi10 »

renger : اول از همه چيز از خداوند متعال طلب شفاعت براي پدر شما را دارم و از خدا مي خواهم كه هر چه سريعتر پدرت را شفاع دهد و بلا از او دور بماند
من يه بار عاشق شدم قصش طولاني اگه خواستي واست ميگم فقط اينرا بگم كه هر چه از معشوقه دور باشي بيشتر رنج مي بري و همش در عذابي بهتره دست به كار بشي و بري جلو خدا هم كمكت مي كنه اما يه چيز رو هيچوقت فراموش نكن اونم اينمكه هميشه تو اينجور مسائل مخصوصا از منطقت براي حل مشكلات استفاده كني نه از احساست
به نظر من تو براي چند وقتي جلوي ديد اون دختر باش يعني هر روز يا يكروز در ميان به اون سي دي فروشي برو و يجوري جلب توجه كن و اگر تونستي شماره ي تماست رو به دختره بدي هم بد نيست بعد يهو خودت رو قائم كن و براي مدت كوتاهي به اون سي دي فروشي نرو اون دختر كه بهت عادت كرده حتما باهات تماس مي گيره كه چرا ديگه نمياي و از اين حرفها اونوقت تو به اون چيزي كه مي خواي رسيدي
البته راههاي ديگه اي هم هست اما من اين راه رو پيشنهاد مي كنم چون خودم با اين راه به نتيجه رسيدم
انشاءالله موفق بشي و عشقت پايدار باشه
رحم کن تا شب بی جنبش بی حوصلگی پشت این پنجره خالی قابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 854
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 361 بار
سپاس‌های دریافتی: 834 بار

پست توسط renger »

سلام essi جان. خوشحال ميشيم داستان تورو هم ببينم. خوشحالم تو به اصل کار اشاره کردي شماره. من نميخوام به اين شکل محبت کسي رو جلب کنم چون اين ميشه يه جور هايي gf گرفتن که خوشم نمياد فکر نکنم اين عشق محسوب بشه ميشه؟
بعدش ميرسيم به خانوادم : منو يه مامان بابا که جونشون برام در ميره منم خيلي دوسشون دارم. مامانم خيلي رو اين مسائل گيره عجيب حالا من از واکنش اينها ميترسم که چي ميشه؟
مشکلات من يکي دو تا نيست که درد اين دل صاب مرده رو بکي بگم خداااااااااااااااااااااااااا :lol:
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”