عشق يعني چي؟
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت
- پست: 583
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶, ۳:۴۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3433 بار
- سپاسهای دریافتی: 3949 بار
آقا renger
من که قبلاً نو صفحه اول همين موضوع نظرمو در مورد عشق گفتم
مي دوني آره منم شده کسي رو دوست داشته باشم که با نزديک شدن به جايي که او هست حتي تپش قلب بگيرم
ولي دوست عزيز جرات اين رو ندارم که بگم عاشق شدم
به دو دليل
1) چون همون طور که قبلاً هم گفتم معناي عشق و عاشق شدن و دلباختگي رو من چيزي بسيار فراتر از اين مي دونم
2) و دليل دوم اينکه حتي اينجانب هم با اين تفکر نسبت به عشق وقتي بخوام خودم رو عاشق بدونم و فکر کنم که شايد عاشق باشم اونوقته که قضيه رو براي خودم بسيار بزرگتر از اون چيزي که هست مي بينم و ديگه مشکلات در پي خودشه مي تونه داشته باشه
به نظر من تو اين جور مواقع که دليل قانع کننده اي براي دوست داشتنمون نداريم بايد
کمي سعي کنيم که بر نفسمون مسلط باشيم و واقع بين باشيم
و هر وقت که حداقل شرايطشو پيدا کرديم اقدام اصولي داشته باشيم
البته اگر مايل به درست پيش رفتن و ضربه نخوردن باشيم
بازم مي گم آقا renger
مي دونم سخت شايد بگي که من اصلاً حالتو نمي فهمم ولي اين جور وقتها من فقط به تجربه اون هايي تکيه ميکنم
که اين دوران گذروندن وبعد از وصال به اين رسيدن که اينا همه مال يه دوره کوتاه و گذراست
و ميگن وقتي صحبت خرج و زندگي و مسوليت خرج واقعي يکي مي يات رو دوشت اثري از اون حس ها
و با اون شدت پيدا نمي کني
خوب حالا خودت قضاوت کن
دوست داشتن شما واقعاً عشق است يا هر چيزي که خودت دوست داري اسمشو بذاري
( به نظر من يک دوره و تجربه اي که کاملاً طبيعي هر جووني تو زندگيش داشته باشه و فقط فقط با شرايطي که هت
همين مي تونه باشه)
امیدوارم که درست کمکت کرده باشم
من که قبلاً نو صفحه اول همين موضوع نظرمو در مورد عشق گفتم
مي دوني آره منم شده کسي رو دوست داشته باشم که با نزديک شدن به جايي که او هست حتي تپش قلب بگيرم
ولي دوست عزيز جرات اين رو ندارم که بگم عاشق شدم
به دو دليل
1) چون همون طور که قبلاً هم گفتم معناي عشق و عاشق شدن و دلباختگي رو من چيزي بسيار فراتر از اين مي دونم
2) و دليل دوم اينکه حتي اينجانب هم با اين تفکر نسبت به عشق وقتي بخوام خودم رو عاشق بدونم و فکر کنم که شايد عاشق باشم اونوقته که قضيه رو براي خودم بسيار بزرگتر از اون چيزي که هست مي بينم و ديگه مشکلات در پي خودشه مي تونه داشته باشه
به نظر من تو اين جور مواقع که دليل قانع کننده اي براي دوست داشتنمون نداريم بايد
کمي سعي کنيم که بر نفسمون مسلط باشيم و واقع بين باشيم
و هر وقت که حداقل شرايطشو پيدا کرديم اقدام اصولي داشته باشيم
البته اگر مايل به درست پيش رفتن و ضربه نخوردن باشيم
بازم مي گم آقا renger
مي دونم سخت شايد بگي که من اصلاً حالتو نمي فهمم ولي اين جور وقتها من فقط به تجربه اون هايي تکيه ميکنم
که اين دوران گذروندن وبعد از وصال به اين رسيدن که اينا همه مال يه دوره کوتاه و گذراست
و ميگن وقتي صحبت خرج و زندگي و مسوليت خرج واقعي يکي مي يات رو دوشت اثري از اون حس ها
و با اون شدت پيدا نمي کني
خوب حالا خودت قضاوت کن
دوست داشتن شما واقعاً عشق است يا هر چيزي که خودت دوست داري اسمشو بذاري
( به نظر من يک دوره و تجربه اي که کاملاً طبيعي هر جووني تو زندگيش داشته باشه و فقط فقط با شرايطي که هت
همين مي تونه باشه)
امیدوارم که درست کمکت کرده باشم
- پست: 854
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 361 بار
- سپاسهای دریافتی: 834 بار
ممکن حق با شما باشه من هم ادعاي عشق افلاطوني نکردم و نميتونم هيچ پاياني براي اين عشق( از نظر خودم) پيدا کنم همون طور که گفتم دلايلي که بتونم شما هارو قانع کنم ندارم ولي براي خودم چراو همون طور که هزار بار گفتم فعلن نميخوام نه اون دختر نه هيج يک از اطرافيانم اين قضيه رو بدونم و اگه ميام اينجا و با شماها درد و دل ميکنم دليلش اينه که شما هارو مثل خواهرم دوستون دارم . جون نميتونم اين حرفهارو به خواهر تني خودم بزنم( صاف ميذاره کف دست مامانم) با شما ها دردودل ميکنم. ميبخشيد که با حرفهاي چرندو پرند خودم حوصله شما رو سر ميبرم يا شما رو به خنده ميندازم. از همينجا به همتون ميگم مرسي و خيلي دوستون دارم.
- پست: 356
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶, ۶:۳۵ ب.ظ
- محل اقامت: Victoria, Australia
- سپاسهای ارسالی: 6778 بار
- سپاسهای دریافتی: 2887 بار
[quote]
ميبخشيد که با حرفهاي چرندو پرند خودم حوصله شما رو سر ميبرم يا شما رو به خنده ميندازم. از همينجا به همتون ميگم مرسي و خيلي دوستون دارم.
[/quo
اين حرف ها چيه ممکن يه روز براي خود ما هم پيش بياد و نتونيم به کسي بگيم
ميبخشيد که با حرفهاي چرندو پرند خودم حوصله شما رو سر ميبرم يا شما رو به خنده ميندازم. از همينجا به همتون ميگم مرسي و خيلي دوستون دارم.
[/quo
اين حرف ها چيه ممکن يه روز براي خود ما هم پيش بياد و نتونيم به کسي بگيم
هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود
- پست: 583
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶, ۳:۴۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3433 بار
- سپاسهای دریافتی: 3949 بار
جناب renger جان
اول اينکه دوباره بگم که منم يه جورايي البته به عنوان يه دختر اين دوران رو گذروندم و همچنين فارغ و ناآگاه به شرايتط نيستم
وديگه اينکه نکته همين جاست که وقتي آدم نتونه دليل دوست داشتنشو به ديگران بگه انصافاً عشق واقعي و افلاطوني که نمي تونه باشه پس اگر نخوايم به قول نورا جان هم بگيم هوس يک تنشي است که همونطور که گفتم لازمه دوره زندگي هر دختر و پسر جووني مي تونه باشه
و به نظرم هم بخصوص براي پسر که حق انتخاب هاي گوناگون رو هم که تو اين شرايط داره کاملاً طبيعي که مي تونه به عنوان يه تجربه براي انتخاب هاي بعديش و حتي همان انتخابش در آينده و با شرايط منطقي تر باشه
اميدوارم با صحبت هام تونسته باشم که درست همدردي کرده باشم
ولي به نظر من تو زندگي هميشه حرف ها ومشورت و کمک ها رو بخصوص از آدم هاي تجربه ديده بخواه
ولي اونها رو مبناي کارت قرار نده و بلکه به عنوان راهنما در کارت دخيلشون کن وتصميم آخر رو خودت و با توجه به شناختي که نسبت به خودت و خانواده ات و آرمانهاي واقعي زندگيت داري بگير
تو اين جور موقع ها من حسابي با خداي خودم خلوت مي کنم يه ريزه دعا ميکنم خودمو به فعاليت هاي ديگه مشغول مي کنم واز همه مهم تر با نگاهي منطقي و در کنار کمک ديگران کارمو ادامه مي دم
يادت باشه که گر صبر کني ز قوره حلوا سازي
بازم کمکی بود در خدمت حاضرم
اول اينکه دوباره بگم که منم يه جورايي البته به عنوان يه دختر اين دوران رو گذروندم و همچنين فارغ و ناآگاه به شرايتط نيستم
وديگه اينکه نکته همين جاست که وقتي آدم نتونه دليل دوست داشتنشو به ديگران بگه انصافاً عشق واقعي و افلاطوني که نمي تونه باشه پس اگر نخوايم به قول نورا جان هم بگيم هوس يک تنشي است که همونطور که گفتم لازمه دوره زندگي هر دختر و پسر جووني مي تونه باشه
و به نظرم هم بخصوص براي پسر که حق انتخاب هاي گوناگون رو هم که تو اين شرايط داره کاملاً طبيعي که مي تونه به عنوان يه تجربه براي انتخاب هاي بعديش و حتي همان انتخابش در آينده و با شرايط منطقي تر باشه
اميدوارم با صحبت هام تونسته باشم که درست همدردي کرده باشم
ولي به نظر من تو زندگي هميشه حرف ها ومشورت و کمک ها رو بخصوص از آدم هاي تجربه ديده بخواه
ولي اونها رو مبناي کارت قرار نده و بلکه به عنوان راهنما در کارت دخيلشون کن وتصميم آخر رو خودت و با توجه به شناختي که نسبت به خودت و خانواده ات و آرمانهاي واقعي زندگيت داري بگير
تو اين جور موقع ها من حسابي با خداي خودم خلوت مي کنم يه ريزه دعا ميکنم خودمو به فعاليت هاي ديگه مشغول مي کنم واز همه مهم تر با نگاهي منطقي و در کنار کمک ديگران کارمو ادامه مي دم
يادت باشه که گر صبر کني ز قوره حلوا سازي
بازم کمکی بود در خدمت حاضرم
- پست: 854
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۶:۴۲ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 361 بار
- سپاسهای دریافتی: 834 بار
فعلن که اين حلواهه غوره شده منم روي هرفهاي شما naghme جان فکر مي کنم چشم. اگر هم موضوع تاپيک رو با حرفهام منحرف کردم معذرت ميخوام
ولي حالا شايد بتونم يکي از دلايل رو بگم:
پدرم با پدر بزرک اين دختر خانوم دوست و دورادور ميدونم چه جور خانواده اي هستند
از نجابت اين دختر خوشم اومد يه جور خاصي بود
از لحن حرف زدن همراه با احترامش ميشد فهميد دختر فهميده اي و اينکه
اصلاآرايش نکرده بود و زيبايش طبيعي بود و ...
حالا نميدونم شما ها به عنوان خواهرانم و يه دختر اين چه جوريه و به نظر شما اينکه من به همچين فردي دل ببازم هوس؟
ولي حالا شايد بتونم يکي از دلايل رو بگم:
پدرم با پدر بزرک اين دختر خانوم دوست و دورادور ميدونم چه جور خانواده اي هستند
از نجابت اين دختر خوشم اومد يه جور خاصي بود
از لحن حرف زدن همراه با احترامش ميشد فهميد دختر فهميده اي و اينکه
اصلاآرايش نکرده بود و زيبايش طبيعي بود و ...
حالا نميدونم شما ها به عنوان خواهرانم و يه دختر اين چه جوريه و به نظر شما اينکه من به همچين فردي دل ببازم هوس؟
- پست: 583
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶, ۳:۴۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3433 بار
- سپاسهای دریافتی: 3949 بار
دوست عزیز
من که گفتم بالاخره تصمیم آخر همیشه با خود فرد چون بهترین دانا نسبت به هر شخصی با تمام وجوه شخصیتش خو فرد است
و کمک دیگران برای من که همیشه به عنوان آویزه ای برای هدایت تصمیم می تونه باشه فقط همین
آقا renger
دلایلی که گفتی کاملاً خوب ومنطقی بود
اما بقیه اش که دیگه باید چی کار کنی می دونی که کسی نمی تونه مثل خودت ونزدبک ترین افراد مثل پدر و مادرت بگیره
وبسیار خوشحالم که دلایلت کاملاً واقع بینانه و صحیح بود
پس رو خودت حساب کن و خودتو تو تصمیمات دست کم نگیر
حالا از این صحبت ها که بگذریم یه چیزی رو می خواستم بهت بگم که اگه یه زمانی شرایط به امید خدا مساعد شد و جنابعالی
جلو رفتی من که به عنوان یه دخترم ترجیح می دم احساسات رو بوسیله یک بیت شعر ببینم تا نوشتار
اگه فکر کنی خیلی هم مزیت داره نسبت به نوشته
امیدوارم هر قدم از تصمیمت رو درست برداری و خودتو به هدف واقعی با اون قدم نزدیکتر ببینی
من که گفتم بالاخره تصمیم آخر همیشه با خود فرد چون بهترین دانا نسبت به هر شخصی با تمام وجوه شخصیتش خو فرد است
و کمک دیگران برای من که همیشه به عنوان آویزه ای برای هدایت تصمیم می تونه باشه فقط همین
آقا renger
دلایلی که گفتی کاملاً خوب ومنطقی بود
اما بقیه اش که دیگه باید چی کار کنی می دونی که کسی نمی تونه مثل خودت ونزدبک ترین افراد مثل پدر و مادرت بگیره
وبسیار خوشحالم که دلایلت کاملاً واقع بینانه و صحیح بود
پس رو خودت حساب کن و خودتو تو تصمیمات دست کم نگیر
حالا از این صحبت ها که بگذریم یه چیزی رو می خواستم بهت بگم که اگه یه زمانی شرایط به امید خدا مساعد شد و جنابعالی
جلو رفتی من که به عنوان یه دخترم ترجیح می دم احساسات رو بوسیله یک بیت شعر ببینم تا نوشتار
اگه فکر کنی خیلی هم مزیت داره نسبت به نوشته
امیدوارم هر قدم از تصمیمت رو درست برداری و خودتو به هدف واقعی با اون قدم نزدیکتر ببینی
-
- پست: 430
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶, ۱۰:۳۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 17 بار
یاهو
ا ا renger جان بابا از شما بعید بود (شوخی).ولی سعی کن از امروز معنیه زندگی رو بفهمی(بابابزرگ!)و هرچه میتونی خودتو به معشوق حقیقی نزدیک کنی.(البته گناه کردن تو این شرایط هم خیلی سخته و مرد میخاد!!)
البته اگه بخوای یه راهی نشونت میدم اصلا اون دختره رو یادت بره!(این سرخ پوستا بودن میگفتن می تونن بر همه احساسات انسانی غلبه کنن!یه چیزی تو اون مایه ها خلاصه اگه شکست خوردی یا پشیمون شدی خبرم کن!)
در آخر هم بیا بیزین تو کاره حافظ ببین چه فازی و فیضی میده.
یه شعرش که قبلا تو سایت گذاشته بودم:http://hafez.recent.ir/default.aspx?item=994
اینم دیوانش:http://www.dat.ir/?state=hafez
ا ا renger جان بابا از شما بعید بود (شوخی).ولی سعی کن از امروز معنیه زندگی رو بفهمی(بابابزرگ!)و هرچه میتونی خودتو به معشوق حقیقی نزدیک کنی.(البته گناه کردن تو این شرایط هم خیلی سخته و مرد میخاد!!)
البته اگه بخوای یه راهی نشونت میدم اصلا اون دختره رو یادت بره!(این سرخ پوستا بودن میگفتن می تونن بر همه احساسات انسانی غلبه کنن!یه چیزی تو اون مایه ها خلاصه اگه شکست خوردی یا پشیمون شدی خبرم کن!)
در آخر هم بیا بیزین تو کاره حافظ ببین چه فازی و فیضی میده.
یه شعرش که قبلا تو سایت گذاشته بودم:http://hafez.recent.ir/default.aspx?item=994
اینم دیوانش:http://www.dat.ir/?state=hafez
غیر ممکن است که در نهایت آنچیزی نشویم که مردم فکر می کنند هستیم.
ژولیوس سزار
ژولیوس سزار
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶, ۱۱:۳۷ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 2 بار
- سپاسهای دریافتی: 18 بار
سلام.من اولين بارم هست که اومدم تو اين سايت و واقعا نميدونم چي بنويسم.به پيشنهاد دوست خوبم rengerعضو شدم که فعلا بد جو ري عاشق شده.
من پنج سال پيش عاشق شدم و هنوزم عاشق هستم.بديي عشق من اينه که خيلي کم طرف مقابلم رو مي بينم.
الان 23 ماه که نديدمش ولي هنوزم خيلي دوسش دارم بعضي وقتا خيلي دلم ميخواد ببينمش يا باهاش صحبت کنم ولي متاسفانه نميتونم.
جدا از اين قضيه من 2 ماه که يه جا کلاس ميرم و يه از يه دختر خانومي خوشم اومده.از شانس بد من چهار شنبه اخرين جلسه کلاسمون هست و من خيلي دوست دارم با با اين خانوم دوست بشم.ميخوام 4شنبه وقتي داره ميره خونه تو راه صداش کنم و ازش بخوام شمارش به من بده .ولي دودلم.ميترسم.پيش خودم فکر مي کنم اگه به من بگه نه چي؟؟؟
از شماها مي خوام راهنماييم کنين.در ضمن بايد بگم اين خانوم از من بزرگتره. تقريبا 1 سال.
چي کار کنم؟؟؟؟؟؟؟
من پنج سال پيش عاشق شدم و هنوزم عاشق هستم.بديي عشق من اينه که خيلي کم طرف مقابلم رو مي بينم.
الان 23 ماه که نديدمش ولي هنوزم خيلي دوسش دارم بعضي وقتا خيلي دلم ميخواد ببينمش يا باهاش صحبت کنم ولي متاسفانه نميتونم.
جدا از اين قضيه من 2 ماه که يه جا کلاس ميرم و يه از يه دختر خانومي خوشم اومده.از شانس بد من چهار شنبه اخرين جلسه کلاسمون هست و من خيلي دوست دارم با با اين خانوم دوست بشم.ميخوام 4شنبه وقتي داره ميره خونه تو راه صداش کنم و ازش بخوام شمارش به من بده .ولي دودلم.ميترسم.پيش خودم فکر مي کنم اگه به من بگه نه چي؟؟؟
از شماها مي خوام راهنماييم کنين.در ضمن بايد بگم اين خانوم از من بزرگتره. تقريبا 1 سال.
چي کار کنم؟؟؟؟؟؟؟
دريا نمي گيره نشون از قطره هاي در به در ...