آفتاب آمد دليل آفتاب

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

آفتاب آمد دليل آفتاب

پست توسط ganjineh »

شايد شما هم گاهي از خود پرسيده باشيد كه چرا اكثر بزرگان وقتي كه از دنيا مي‌روند مشهور مي‌شوند و در طول حياتشان كمتر قدر و ارزش حقيقي آنها شناخته مي‌شود؟ مهمترين نقطه ضعفي كه عامل اين موضوع است كمبود درك اطرافيان و سايرين درباره «تشخيص علائم بزرگي» در آنهاست. در اين متن سعي شده كه به موضوع شناخت بزرگان و رابطه آن با ادعاها پرداخته شود. فرض كنيد كه به ديدار يك هنرمند نقاش مي‌رويد و او از هنر خود و شاهكارهايش برايتان صحبت مي‌كند، در حاليكه شما آثار او را نديده‌ايد. آيا صرف اينكه او به خوبي درباره هنر صحبت مي‌كند يا ادعاهاي هيجان‌انگيزي درباره شاهكارهاي خود دارد، مبناي درستي بر پذيرش او به عنوان يك هنرمند بزرگ مي‌تواند باشد؟ يا بالعكس با هنرمند نقاشي روبرو شويد كه توضيحات چنداني درباره آثارش ارائه نمي‌دهد، يا حتي درباره كيفيت آثارش اظهار نظري نمي‌كند، آيا اين مي‌تواند به شما معياري براي درك عمقي يا سطحي بودن هنر او را بدهد؟ پاسخ هر دوسؤال به وضوح منفي است. خصوصاً اگر شما يك كارشناس آثار هنري باشيد قبل از ديدن تابلوهاي يك نقاش، درباره مهارت و خلاقيت هنري او و سطح كارش قضاوت نمي‌كنيد. درباره شناخت افراد و خصوصا بزرگان هم همين رابطه برقرار است. معيار شناخت يك نفر اعمال، رفتار و دستاوردها و بطور كلي نشانه‌هاي اوست و نه حرف‌ها و ادعاهاي او. چرا ادعا معيار بزرگي انسان‌ها نيست؟ اول اينكه ادعا ممكن است دروغ يا راست باشد، بنابراين صرف ادعا را نمي‌توان مبناي پذيرش قرار داد. خصوصاً كه بسيارند مدعيان دروغگويي كه سعي مي‌كنند دروغ‌هاي خود را به ديگران تلقين كنند و ديگران را با ادعاهايشان تحت تأثير قرار دهند. احتمال دومي كه به وفور وجود دارد اين است كه ادعا شايد دروغ نباشد و اشتباه باشد. يعني مدعي و گوينده در داعيه خود دچار اشتباه شده باشد. او ممكن است در فهم حقيقت دچار سوء تفاهم شده و با اينكه قصد دروغگويي و فريب كسي را ندارد، اما ادعايش نادرست باشد. اين هم يكي از آفات ادعاست كه خيلي از مدعيان به آن دچارند. سوم اينكه انسان بطور فطري هم مي‌داند كه صرف ادعا چيزي را درباره كسي اثبات نمي‌كند. بلكه اين عمل و رفتار است كه مبناي نظر‌دهي درباره هر كس است. به همين دليل اگر انسان در اولين نگاه هم گول بخورد در قدم‌هاي بعد كه پاي عمل و رفتار به ميان مي‌آيد متوجه حقيقت خواهد شد. اگر چه ممكن است آن زمان دير باشد. چهارم اينكه اين ديدگاه از زمان‌هاي بسيار قديم وجود داشته و ردپاي آن در ضرب المثل‌ها ديده مي‌شود. به طور مثال ضرب‌المثل «مشك آنست كه ببويد نه آنكه عطار بگويد» از جمله اين موارد است. پنجم اينكه اگر به اطراف خود نگاه كنيم متوجه مي‌شويم كه مدعيان بي‌عمل كه در اطراف قابل مشاهده‌‌اند كم نيستند. بنابراين از نظر تجربي هم اين موضوع قابل اثبات است. ششم اينكه خداوند هم مبناي نظردهي درباره انسان‌ها را نه ادعاي آنها، بلكه اعمال و رفتارشان قرار داده است. يكي از مصداق‌هاي روشن اين موضوع در كلام خدا آيه‌اي‌ است كه به صراحت بيان مي‌كند: «آيا مردم پنداشتند که تا گفتند ايمان آورديم، رها مي‌شوند و مورد آزمايش قرار نمي‌گيرند»؟(1) نشانه‌هاي «تعالي» اگر ادعا ملاك درستي براي پذيرش يا مردود شماردن چيزي نيست، پس ملاك درست كدام است؟ به چه چيزي مي‌توان تكيه كرد و بر اساس چه معياري مي‌توان به نتيجه درست و قضاوت صحيح درباره افراد رسيد؟ عقل و فطرت و تجربه متفقاً بيان مي‌كنند كه هر حقيقتي نشانه‌هايي دارد و اگر حقيقتي در وجود كسي جريان دارد، حتماً نشانه‌هايي بر وجود آن حقيقت در آن فرد قابل شناخت است. يك گفتار مشهور مي‌گويد «از كوزه همان برون‌ تراود كه در اوست». انسان هم علائم و نشانه‌هاي چيزي را كه در درون خود دارد در رفتار، اعمال و بطور كلي «بودن» خود نشان مي‌دهد. از كسي كه در قلب و فكر خود، نيات و افكار متعالي دارد رفتارهاي متعالي صادر مي‌شود و از كسي كه با‌ انديشه‌هاي جاهلانه و تاريك زندگي مي‌كند، نمي‌توان رفتار بزرگان را انتظار داشت.(2) دسته‌اي از اين نشانه‌ها بيروني‌اند. اينها حس شدني، قابل فهم، قابل تجربه و ملموس‌اند و هر كسي كه دقت و فهم خود را براي تشخيص آن به جديت بكار گيرد وجود و عدم آنها در ديگران برايش مشخص مي‌شود. درباره انسان‌هاي بزرگ، اين علائم و شواهد متعدد و بسيار بارزند. «اخلاق متعالي»، «رفتارو اعمال خردمندانه و سرشار از شعور»، «داشتن كنترل و فرمانروايي بر نفسانيات»، «توان روشنايي بخشيدن به ذهن و قلب ديگران»، «حركت دهندگي و ايجاد تحرك خلاقانه و مثبت در ديگران» و «توان پاسخگويي به سؤالات اصلي بشر» از مهم‌ترين اين نشانه‌ها در تشخيص يك فرد تعالي يافته‌اند و البته بايد اين را هم متذكر شد كه اين نشانه‌ها محدود به همين موارد نيستند.(3) دسته متفاوتي از اين نشانه‌ها، «كرامات» است كه به دليل داشتن پيچيدگي‌هاي خاص، تنها به ذكر اين نكته درباره آن بسنده مي‌كنيم كه كرامات دسته‌اي از نشانه‌هاي تكامل روحي انسان است كه به عكس نظر خيلي از افراد «به تنهايي» نمي‌تواند دليلي بر تعالي‌يافتگي انسان باشند زيرا با برخي از رياضات و اعمال ويژه هم قابل حصول‌اند. لذا تنها در صورت همراه بودن با نشانه‌هاي ديگر (خصوصاً موارد فوق) مي‌تواند به عنوان دليل تعالي‌يافتگي روحي كسي مورد توجه قرار گيرد. "بهترين مبناها فهم و آگاهي است" در اين نگاه هر چه به فهم و آگاهي كمك كند مي‌تواند عاملي قابل توجه براي شناخت يك نفر باشد. اما برخي عوامل نه تنها به اين موضوع كمك نمي‌كنند بلكه به عنوان‌مانعي در شكل‌گيري شناخت و فهم درست عمل مي‌كنند. برخي از فرايندهايي كه در جهان امروز (مانند جريان‌هاي تبليغاتي) وجود دارند ضد فهم و شناخت عمل مي‌كنند و سعي دارند با استفاده از تبليغات، افراد را به سمت پذيرش عقيده مورد نظرشان سوق دهند. امروزه قدرت تبليغات آنقدر چشم‌گير است كه مي‌تواند يك فرد را در عرصه جهان مطرح كند يا به عكس، شخصي معروف و شناخته شده را با تبليغات منفي دچار انزوا كند. در حقيقت تبليغات آنقدر قدرتمند نمي‌شد اگر همه تأكيدشان را در قضاوت‌ بر اساس فهم و آگاهي قرار مي‌دادند. زيرا «رد و قبول، بدون فهم و آگاهي» زاوية بازي است كه تبليغات از آن براي به هدف نشاندن پيام‌هايش در ذهن مخاطب استفاده مي‌كند. شناخت بر اساس ايمان و تجارب دروني دسته ديگري از نشانه‌ها درباره تشخيص بزرگان وجود دارد كه ماهيتي متفاوت از ديگر نشانه‌هاي ذكر شده دارد. اين دسته به شهودها و دريافت‌هاي باطني و عرفاني درباره بزرگان مربوط است. اين نشانه‌ها ماهيتي دروني، فردي و ايماني دارد. كسي كه مباني ذهني خود را بشدت پرورش داده است در ادامه حركتش لازم است از ذهن فراتر رفته و مبناهاي ديگري را بياموزد. با وجود اعتبار كافي مبناهاي ذهني و فكري و تجربي، اما در حوزه تجارب عرفاني و دروني جهان ديگري بر روي شخص گشوده مي‌شود كه مي‌تواند او را وارد عرصه بزرگتري كند كه آن را اصطلاحاً «ناشناخته» مي‌نامند. شناخت باطني و روحي، امر آنچنان مهمي در تكامل انسان است كه گاهي بزرگان معنوي و عرفاي بزرگ با رفتارهاي «به ظاهر» عجيب و پيش‌بيني‌ناپذير وضعيت شاگردان و نزديكانشان درباره آن را محك مي‌زدند. بزرگان براي اينكه شاگردان خود را محك بزنند و معيار درست شناخت را به آنها بياموزند گاهي به رفتارهاي ضد تبليغي، ساختار شكن و چالش‌انگيز دست مي‌زدند. اين رفتارها از يك سو «ابزار سنجش» و از سوي ديگر «فرصتي براي تغيير مبناهاي شناختي» شاگردان محسوب مي‌شد. اتفاقي كه در آزمون براي فرد مي‌افتد اين است كه اگر شناخت او از استادش بر هر دو گونه مبناهاي ذهني و دروني استوار نباشد، عقائد خود را در حال ويراني مي‌بيند. معمولاً فرد ممكن است در چنين وضعيتي دو گونه رفتار نشان دهد: يا به بنيادهاي حقيقي‌تري روي مي‌آورد و بر شك‌ها و ترديدها غلبه مي‌كند، يا همه چيز را زير سؤال مي‌برد و در نهايت انكار مي‌كند. ويژگي اين رفتارها دو لايه يا چند لايه بودن معناي آنها است. در اولين و سطحي‌ترين لايه با رفتاري به ظاهر غيرمعمول روبروييم. اما در نگاه عميق‌تر، همين ظاهر غير معمول هم داراي توجيه قابل قبول است. يكي از مستندترين و عجيب‌ترين مصداق‌هاي اين موضوع در حكايت همراهي خضر و موسي (عليهما السلام) بيان شده است. تمامي رفتارهاي خضر(ع) در نگاه اول غير قابل تصور و اكثراً شكننده قانون الهي به نظر مي‌رسيده. سوراخ كردن يك كشتي، كشتن يك نوجوان و بازسازي يك ديوار در حال ريزش در يك خرابه (بدون هيچ مزدي) كه هيچ توضيح ظاهري براي آنها وجود نداشته است.(4) به طوري كه موسي(ع) هم هر بار طاقت نياورده و به رغم قولش مبنا بر سؤال نكردن از خضر(ع)، نسبت به رفتار او اعتراض مي‌كند و توضيح مي‌خواهد. توضيحي كه حضرت خضر(ع) بيان مي‌كند لايه‌هاي دروني و حكمت باطني اين اعمال به ظاهر ناهنجار را براي او شرح مي‌دهد، اما به هر حال او از ادامه همراهي با خضر(ع) محروم مي‌شود. اما چرا خضر(ع)، او را از سؤال كردن منع كرده بود؟ بديهي است كه وي جواب سؤالات را داشت ، ولي نمي‌خواست آن را بيان كند. پس در اين بيان نكردن حكمتي وجود داشت. شايد او با اين كار مي‌خواست به موسي(ع) ديدگاه ديگري را نشان دهد كه وراي حوزه سؤال و جواب بود. از اين ديدگاه دل به سؤال و جواب دادن، به معناي‌ ماندن در محدوده شناخته‌ها و عدم خروج از اين حوزه بود. شايد خضر(ع) سعي مي‌كرد با تشويق موسي(ع) به دخالت ندادن ترديدها در افكار و رفتارش، او را به درك عطيه «شناخت بدون تكيه بر ظواهر» راهنمايي كند. آموزشي كه مي‌توانست به تغيير ديدگاه موسي(ع) به سمت حكمت باطني منجر شود. يعني همان درخواستي كه موسي(ع) در ابتداي ديدارش از خضر(ع) داشت.(5)
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”