فرج الله صبا: نامه چارلي چاپلين به دخترش، كار من بود

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

فرج الله صبا: نامه چارلي چاپلين به دخترش، كار من بود

پست توسط ganjineh »

كمتر كسي پيدا ميشه كه نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش رو نخونده باشه. نامه اي كه دركشور ما سي سال دست به دست چرخيد . در مراسم رسمي و نيمه رسمي بارها و بارها از پشت ميكروفن خونده شد و مردم كوچه و بازار با هر بار خوندن اون به لبخند غمگين چاپلين فكر كردن كه جهاني از معنا رو در خود داشت . اگر بعد از اين همه سال بهتون بگن اين نامه جعلي است چي ميگين ؟؟! لابد عصباني ميشيد و از سادگي خودتون خنده تون ميگيره . حالا اگر بگن نويسنده واقعي اين نامه سي ساله كه فرياد ميزنه اين نامه رو من نوشتم نه چاپلين و كسي باور نميكنه چه حالي بهتون دست ميده ؟ فكر ميكنيد واقعيت داره ؟ خيلي ها مثل شما سي ساله به فرج ا... صبا نويسنده واقعي اين نامه همينو ميگن : واقعيت نداره !!!!!
فرج ا... صبا نويسنده و روزنامه نگار كهنه كاري است . او سالها در عرصه مطبوعات فعاليت داشته و امروز ديگر از پيشكسوتان اين عرصه به شمار مياد .
.......... ماجرا برميگرده به يه روز غروب در تحريريه مجله روشنفكر .
فرج ا... صبا ، نويسنده اين نامه، در گفتگو با شهروند: " سي و چند سال پيش در مجله روشنفكر تصميم گرفتيم به تقليد فرنگي ها ما هم ستوني راه بيندازيم كه در آن نوشته هاي فانتزي به چاپ برسد . به هر حال مي خواستيم طبع آزمايي كنيم . اين شد كه در ستوني ، هر هفته ، نامه هايي فانتزي به چاپ ميرسيد . آن بالا هم سركليشه فانتزي تكليف همه چيز را روشن ميكرد . بعد از گذشت يك سال ديدم مطالب ستون تكراري شده . يك روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اينقدر تكراري اند ؟ گفتند : اگر زرنگي خودت بنويس ! خب ، ما هم سردبير بوديم . به رگ غيرتمان برخورد و قبول كرديم . رفتم توي اتاق سردبيري و حيران و معطل مانده بودم چه بنويسم كه ناگهان چشمم افتاد به مجله اي كه روي ميزم بود و در آن عكس چارلي چاپلين و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه اي از قول چاپلين به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار مي آورد كه زود باش بايد صفحه ها را ببنديم . آخر سر هم اين عجله كار دستش داد و كلمه "فانتزي" از بالاي ستون افتاد . همين شد باعث گرفتاري من طي اين همه سال . "
بعد از چاپ اين نامه است كه مصيبت شروع ميشه :" آن را نوار كردند ، در مراسم مختلف دكلمه اش ميكردند ، در راديو و تلويزيون صد بار آن را خواندند ، جلوي دانشگاه آن را ميفروختند ، هر چقدر كه ما فرياد كشيديم آقا جان اين نامه را چاپلين ننوشته كسي گوش نكرد . بدتر آنكه به زبان تركي استانبولي ، آلماني و انگليسي هم منتشر شد.
حتي در چند جلسه كه خودم نيز حضور داشتم باز اين نامه را خواندند و وقتي گفتم اين نامه جعلي است و زاييده تخيل من ، ريشخندم كردند كه چه ميگويي ؟ ما نسخه انگليسي اش را هم ديده ايم !!!!
و اما متن نامه اين نويسنده نامدار ايراني از قول چارلي به فرزندش جرالدين:
جرالدين دخترم ، اكنون تو كجا هستي ؟ در پاريس روي صحنه تئاتر ؟ اين را ميدانم . فقط بايد به تو بگويم كه در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر گل هايي كه برايت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشين و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست كه صداي كف زدن هاي تماشاگران گاهي تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهي هم به روي زمين بيا و زندگي مردم را تماشا كن . زندگي آنان كه با شكم گرسنه و در حالي كه پاهايشان از بينوايي ميلرزد ، هنرنمايي ميكنند . من خود يكي از آنها بوده ام . جرالدين دخترم ، تو مرا درست نمي شناسي . در آن شبهاي بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنيدني است . داستان آن دلقك گرسنه كه در پست ترين صحنه هاي لندن آواز مي خواند و صدقه ميگيرد ، داستان من است . من طعم گرسنگي را چشيده ام ، من درد نابساماني را كشيده ام و از اينها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقك دوره گرد را كه اقيانوسي از غرور در دلش موج ميزند و سكه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نميكند ، چشيده ام . با اين همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدين دخترم ، دنيايي كه تو در آن زندگي ميكني ، دنياي هنرپيشگي و موسيقي است . نيمه شب آن هنگام كه از تالار پرشكوه تئاتر شانزليزه بيرون مي آيي ، آن ستايشگران ثروتمند را فراموش كن . حال آن راننده تاكسي كه تو را به منزل ميرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماينده ام در پاريس دستور داده ام فقط وجه اين نوع خرج هاي تو را بدون چون و چرا بپردازد اما براي خرج هاي ديگرت بايد صورتحساب آن را بفرستي .
دخترم جرالدين ، گاه و بي گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه كن و با فقرا همدردي كن . هنر قبل از آنكه دو بال به انسان بدهد ، دو پاي او را ميشكند . وقتي به اين مرحله رسيدي كه خود را برتر از تماشاگران خويش بداني ، همان لحظه تئاتر را ترك كن . حرف بسيار براي تو دارم ولي به وقت ديگر مي گذارم و با اين آخرين پيام ، نامه را پايان ميبخشم . انسان باش ، پاكدل و يكدل . زيرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بي عاطفه بودن است .
پدر تو ، چارلي چاپلين

منبع : [External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”