حسنک کجايي-تصميم کبری-چوپان دروغگو-کوکب خانم-دقان فداکار-پتروس کجايند؟

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

حسنک کجايي-تصميم کبری-چوپان دروغگو-کوکب خانم-دقان فداکار-پتروس کجايند؟

پست توسط Mil@d »

گاو ماما میکرد
گوسفند بع بع میکرد(جدیدا هم که بزغاله ها شروع به فعالیت کردن)ا
سگ واق واق میکرد
و همه با هم فریاد میزدند : حسنک کجایی ؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود .
حسنک مدت زیادی است به خانه نمی آید
او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات
جلوی آینه به موهای خود ژل میزند
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست
چون او به موهای خود گلت میزند
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد
کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است
کبری تصمیم گرفته حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند
چون او با پتروس چت میکرد
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد .
پتروس دید که سد سوراخ شده
اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود
او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند .
پتروس در حال چت کردن غرق شد
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود
اما کوه روی ریل ریزش کرده بود
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت
ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد.
ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.
کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت
خانه مثل همیشه سوت و کور بود .
الان چند سالی است کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد
او حتی مهمان خوانده هم ندارد
او حوصله مهمان ندارد .
او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید
چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
اما او از چوپان دروغگو گِله ندارد
چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد .
  بی  
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 1334
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷, ۱:۰۸ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 80 بار
سپاس‌های دریافتی: 238 بار

پست توسط samanrossonero »

احسنت میلاد جان.
فوق العاده بود.
اما ای کاش می گفتی کسی جای خالی اکبر لیلا زاد هم دیگر یک سبد گل سرخ نمی گذارد.
درود بر تو.... :smile: :smile: :smile:
:razz: :razz: :razz:
(( خدا دوست دارد آن لب که ببوسد نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد



خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم ))



تصویر تصویر تصویر
Novice Poster
Novice Poster
نمایه کاربر
پست: 78
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۱۱:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 79 بار
سپاس‌های دریافتی: 14 بار

پست توسط vesta200 »

:smile: :smile: :smile: دلم هواي اون روزها رو کرد،چقدر يادگيريه اين درسها با اين عناوين شيرين بود.شايد بشه گفت سطربه سطر اين داستانهاي شيرين نو ذهنا مونده.باز هم از حسن انتخابتون ممنون.جسارتا من هم از درس فارسي اول دبستان که سرشار از خاطره است ياد کنم .آش****کشک
زمستون نزديکه پر بيراه هم نيست اگه آش نوش جان ميکنيد ياد اين درس هم بيافتيد....باور کنيد لذت ميبريدو آشي که ميخوريد نوش جانتان مي شود :L:L
پيروز باشيد :razz:




















































:smile:
در میان هر سیب،دانه ی محدودی ست. در دل هر دانه، سیب نامحدود، چیستانی ست عجیب.دانه باشیم نه سیب
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1378
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
محل اقامت: شهرکرد
سپاس‌های ارسالی: 4214 بار
سپاس‌های دریافتی: 8330 بار

پست توسط FREE MAN »

شعرهاي خوشا به حالت اي روستايي ،انار ،باز باران ، دو کاج ، باز ميآيد پرستو نغمه خوان ، کتاب ، رو از قلم نياندازيد که هنوز بوي سادگي و صفاي کودکيمون رو ميده ، هر وقت اين شعرها رو ميشنوم بغض گلوم رو مي گيره به خاطر اون پاکي و صداقت و سادگي از دست رفته :sad: :sad:
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در   
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

پست توسط Mil@d »

بچه ها اين مطلب رو که در سي سي قرار مي دادم بغض عجيبي گلوي من رو نيز گرفته بود. :sad:

سادگي و صفاي ان دوران خوش و زيبا کجا و اين دوران کجا. :K:L

از آن صميميت ها و دوستي هاي واقعي چه چيزي باقي مانده است؟واقعا که همه ما عوض شده ايم :eek:

بازباران با ترانه با گوهر هاي فراروان مي خورد بر بام خانه کودکي ده ساله بود چست چابک ...تو جنگلهاي گيلان ....

واي که چقدر دلم تنگ شد براي اون روزا...

بچه بودیم کسی ازمون انتظاری نداشت-برای خودمون پا برهنه تو کوچه گل کوچیک بازی می کردیم. با دختر بچه های همسایه بالا بلندی و گوشواره طلا و هفت سنگ و اچ تی تی تی
همشون یا ازدواج کردن با دنبال زندگیشون رفتن :-x
البته بعضی هاشون هم خواستگار گیرشون نیمده و هنوز کنج خونه هستن.
:lol:
  بی  
Novice Poster
Novice Poster
پست: 83
تاریخ عضویت: شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷, ۱:۳۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 59 بار

پست توسط p920 »

منم خيلي دلم ميگيره
من سال دوم دبستان يه رفيق داشتم هنوز هم بعد از گذشت اين همه سال با هم رفيقيم و به تلفن مي كنيم
ولي يه رفيق (نارفيق) ديگه داشتم كه دبيرستان كه تموم شد از كنارم رد ميشه نگاهم نمي كنه
كلا منظورم اينه كه خيلي صميميت بيشتر بود
يادش بخير تو باغچه چاله مي كندم مامانم دعوام مي كرد
يه بار املا اول دبستان 6 شدم معلم دفترم رو پرت كرد ته كلاس
خيلي دوس دارم دوباره ببينمش


خواشا اگه كسي اسكن كتاباي دبستان رو داره بزاره


كجايي توپ پا / آبگوشت غذاي لذيذي است / بابا آب داد / ديشب باران مي باريد /......
فقط تعداد thanks ها رو داشته باش!
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

پست توسط Mil@d »

p920,

درساي اول دبستان رو يادم ننداز

گريه ام ميگيره من اصلا ادم احساسي نيستم و 10 سالي يکبار گريه مي کنم ولي در برابر خاطرات شيرين کودکي کم ميارم.

واقعا صفي بچگي کجا غريبي هاي الان کجا
:lol: :lol: :sad: :sad:
  بی  
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1378
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
محل اقامت: شهرکرد
سپاس‌های ارسالی: 4214 بار
سپاس‌های دریافتی: 8330 بار

پست توسط FREE MAN »

آن مرد آمد آن مرد در باران آمد آن مرد زير باران که راه ميرفت به خاطر آلودگي هوا سياه نميشد . آن مرد با زانتيا نيامد با اسب آمد .آن مرد آمد ولي نميدانست يک روز بدون اسب بايد برود با يک فکر خسته و با يک کوه مشکلات عجيب و غريب روي شانه هايش .شايد آن مرد رفته باشد . نه، حتما آن مرد رفته است ..........
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در   
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

پست توسط Mil@d »

آب بابا
بابا آب
بابا نان داد.

چند سال يعد
نان بابا
بابا نان
بابا نان نداد.
بابا همه چيز گران شده است.
بابا حقوق نگرفته ام.
بابا خرجي کم آورديم.
بابا

بابا از خجالت زن و بچه به گوشه اي در خلوت پناه برد و گريست.بابا روي ديدن انها را نداشت.


بابا ميخواهم زن بگيرم.
بابا کاش بچه مي ماندم.
بابا کاش بزرگ نمي شدم.
بابا چرا بزرگ شدن تلخ است.چرا همه از آدم انتظار دارند.بابا چرا کوچک بودم کسي به من نمي گفت برو کار کن.بابا چرا الان همش بايد براي يک لقمه نون حلال سگدو بزنم.بابا چرا موهايت سفيد شده.بابا چرا خنده لبهايت کم شده.بابا چرا هميشه خسته و پريشاني.
بابا بچگي را مي خواهم.
بابا ليله بازي کردن با دختراي همسايه را مي خواهم.بابا وسطي-هفت سنگ-قايم موشک-بالا بلندي-گل کوچيک با پاي برهنه-بابا دختر بازيهاي شيرين دوران راهنمايي و دبيرستان را مي خواهم.
که هميشه ضايع مي شدم و شماره نمي گرفتند.
ولي من گير سه پيچ بودم و ول کن معامله نبودم.
بابا دلم براي شهناز گامبو و مريم سياه و الناز ابرو کلفتو تنگ شده است.

چرا گير هيچکدامشان شوهر نيامد.همه در پستوي خانه لنگ خواستگارند.
بابا چرا تا خواستگاري ميروي ميگويند فوق ليسانس-کار پردرآمد و ثابت-ماشن اخرين سيستم-بهترين خانه-2008 سکه طلا به نيت سال 2008

بابا چرا مردم اينقدر با قهرند-بابا چرا ديگر بانک شلوغ نيست.بابا چرا بانک ميروم فقط خودم تنها هستم و ديگر مشتري ندارد.
بابا چرا شير ميهن برايم نمي خري-بستني مي خواهم-پاستيل خوشمزه است.
بابا ميخوام برم تهران دربند.يک دست چلو کباب مشتي بخورم.
بابا مي خوام برم مشهد پابوس آقا-بابا مي خوام برم کربلا خودمو ببندم به ضريح.
بابا ميخوام برم مکه قبرستان بقيع-چرا فاطمه در بين وهابي هاست.چرا انها ايراني ها را مي زنند که مدينه نروند.

بابا اگر بزرگتر شدم بازهم ميگويم باباي خوبم

بابا نان داد.
بابا آب داد.
بابا به من همه چيز داد.
بابا دوستت دارم.
  بی  
Novice Poster
Novice Poster
پست: 83
تاریخ عضویت: شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷, ۱:۳۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 59 بار

پست توسط p920 »

… بله ، گفتیم که خاطرات کم‌رنگ به‌جا مانده از کتابهای درسی دوران دبستان ، بیش از مقداری که وانمود می‌کنیم زندگی ما را در بزرگسالی تحت تأثیر قرارمی‌دهد. شاید گاهی واکنش‌های مشترک ما در برابر وقایع خارجی ریشه در کتابهای کوچکی دارد که از روی درس‌هایشان بارها مشق نوشته‌ایم …

کوکب خانم :
یکی از درس‌های پاک و روشن کتاب فارسی دبستان .از زمره درس‌هایی که اگر فراموش نشود زندگی آدم را دگرگون می‌کند . تصویر اتوپیایی از جامعه‌ای سالم، اصیل و مهربان که بلدند بی‌ادا زندگی کنند. در خانه/ اتوپیای کوکب خانم برای همه مهمانان گرسنه و ناخوانده جا هست . صاحب‌خانه البته متنعم نیست اما همگی آدمها اهل « قناعت» اند . آنها روابط انسانس را فدای هم‌چشمی و خاله‌زنک بازی‌نکرده‌اند.کسانی هستند که به‌قول اریک فروم : بودن را به داشتن ترجیح داده‌اند. ضیافت آنها با فصل پرآب وتاب نیمرو خوردن تکمیل می‌شود. نیمرو به مثابه غذای ساده ، طبیعی و لذیذ که می‌تواند برای همیشه به عنوان نمادی از سورچرانی اپیکوری در ذهن بماند.

تصمیم کبری:
خود عبارت ، به همین شکل و شمایل وارد زبان مخفی شده؛ کنایه ‌طنزآلودی از گرفتن یک تصمیم بزرگ یا تغیری اساسی و جدی.
خیلی‌ها از این صحبت می‌کنند که می‌خواهند «تصمیم کبری» بگیرند! دیگران را در جریان تغیرات بزرگ خود قرار دادن –بی استفاده از این کنایه- گاهی جلوه هجوآمیزی پیدا می‌کند ؛ حجم استفاده از «اسطوره تصمیم بزرگ» در رسانه‌ها ،‌گفتمان‌های سیاسی، نگره‌های بنیادگرایی تا سریال‌های خانوادگی و سوپ‌اپراهای تلویزیونی، به آن جلوه‌مبتذلی داده است . یک مفهوم بزرگ و تا حدی متافیزیکی ( از این رو که روح را محترم می‌شمرد) و به‌غایت دست‌مالی شده، که برای بکار بردنش به شکل شخصی در بافت زندگی روزمره گاهی باید ریشخند دیگرا ن را تحمل کرد. نقش «تصمیم کبری» همین جا شکل می‌گیرد . استفاده از این استعاره کوچک و فروتن تا حد زیادی می‌تواند زهر ابتذال و دورازدسترسی و مضحکه « تصمیم بزرگ» را در این موقعیت بگیرد. گیرنده تصمیم کبری خود اذعان دارد که دوره تصمیمات بزرگ سر آمده و پافشاری جدی برای اثبات بزرگ بودن یک تصمیم ، جلوه‌های پارودیک دارد. در عین حال تصمیمی گرفته . خودش پیش‌دستی می‌کند و با توسل به طنزمی‌گوید‌: یک« تصمیم کبری» ؛ تصمیم بزرگ اما بی‌ادعا .

آن مرد با اسب در باران آمد:
درس بی‌قصه کتاب فارسی اول دبستان ، به شدت ساده و به شدت اشباع شده از عناصر اساطیری‌ست. این یکی از آن درس ‌هایی نیست که مستقیماً در ذهن بماند ، اما تأثیراتش عملاً قادر است بسیاری از احساسات آرکی‌تایپی را کنار هم مجموع سازد:
1. « آن مرد» …اسم نکره ، مردی اسرارآمیز و ناشناخته‌، در عین حال یک مرد ( نه زن ، کودک ، جوان یا ..) نشانه‌ای کوچک که آموزه‌های مذهبی‌قومی را به سرعت یاد ناخودآگاه کودک می‌آورد. مرد اسرارآمیز ، جنبه‌های آرکی‌تایپی جهانی نیز دارد ؛ تصویری از پادشاه، جادوگر یا سردار .
2. «با اسب» … چرا اسب؟ اسب برای مردم امروز وسیله نقلیه روزمره نیست. جز این است که اسب خود وجوه اساطیری و تاریخی« آن مرد» و اساساً کل جمله ‌را تأیید می‌کند. در اغلب افسانه‌های دنیا و همچنین متون مذهبی تصویر آمدن سواری از راه دور وجود دارد . تصویری که در اغلب موارد ارتباط مستقیمی با ظهور منجی دارد.
3. « در باران ، آمد» …باران ، هم برانگیزاننده‌است هم تطهیرکننده. پای ثابت میزانسن‌هایی‌ست که با غلیان احساسات همراه می‌شود، یادآوری کوتاهی از نماهای بارانی سینمایی ، قضیه را روشن می‌کند. مرد اسب‌سوار ناآشنایی که می‌آید به خودی خود تصویری مثالی‌ست .اما باران تکمله تصویر است. وجود باران امکان هر نوع عادی بودن این تصویر را نفی می‌کند. و مرد می‌آید ، غریبه که نزدیک می‌شود ( آن هم در شرایط بارانی) انتظار خبری وجود دارد . شاید به همین دلیل سیمای سواری ( که از جهانی دیگر) به سمت ما ‌می‌آید در بسیاری اقوام تمثیلی از ظهور منجی‌ست.

… استفاده مکرر از این استعاری بصری در مورد انتخابات 2 خرداد یادتان هست؟خلاصه نشانه‌شناسی می‌گوید درس « آن مرد» تنها آموزش حرف س نیست. دست‌کم‌اش نگیرید!

پطرس:
در کنار دهقان فداکار یکی از دو درس/ مانیفست فداکاری در کتاب فارسی . پطرس به لحاظ عناصر مؤثر البته غنی‌تر از دهقان فداکار است. ریزعلی موقعیت بسیار ویژه‌ای دارد ؛ نمی‌توان از هرکسی انتظار داشت در تاریکی هم خراب بودن ریل را و هم نزدیک شدن قطار را تشخیص دهد ، بعد بتواند با به آتش کشیدن پیراهن ماجرا را به لوکومتیوران اطلاع دهد. ماجرا بیش‌از حد قهرمانانه ‌است .به همین دلیل همه چیز در سطح قصه‌ای پر ماجرا می‌ماند . قصه پطرس اما فرق می‌کند . او انگشتش را در سوراخ سد فرو می‌کند تا جلوی ترک‌های بعدی را بگیرد . درک و ایثار او از میزان اکتیوی برخوردار است که از یک کودک/شهروند عادی قابل انتظار است . ایثاری کوچک و خاموش ، در حد و اندازه توانایی خوانندگان آن درس . قصه پطرس با تأکید روی حس مسئولیت عملاً راه جدی برای مشارکت های کوچک و مسئولانه در وجدان اخلاقی خوانندگانش باز می کند .

خدا را شکر می‌گوییم که به کلاس بالاتر آمدیم…:
جمله به‌یاد ماندنی درس اول کتاب فارسی سال دوم، شکل پست‌مدرنی از بیان سرخوشی پیشرفت‌را رقم زد.
اسطوره «پیشرفت » هم چنان‌که درباره اسطوره تصمیم بزرگ اشاره شد ، از سر تکرر استفاده، واجد آن میزان ابتذال و بی‌معنایی شده که به‌ندرت افراد فرهیخته مستقیماً به آن اشاره می‌کنند. در اینجا هم بیان مفهوم در شکل متعالی‌اش جز با استفاده از حس‌و حال آیرونیک میسر نمی‌شود: به این معنا که منظورتان البته جدی‌ست ، شما پیشرفت کرده‌اید (که در این مورد پیشرفت البته از جنس پوست اندازی و تغیر مقطع است) ، اما یادآوری جدی این مسئله برای خودتان و دیگران «لوس» و «مضحک» است؛ حالاآن جمله عزیز به داد می‌آید ؛ هم واقعه اصلی را منتقل می‌کند و هم این نکته ظریف را که:
« .بله ؛ می‌دانم یادآوری پوست‌اندازی یا تصمیم بزرگ از این رو که متعلق به سطح دیگری از زندگی‌اند ، در بافت زندگی‌عادی‌مان ممکن است کمی باعث خنده ‌شود؛ اما با این حال… من بزرگ شده‌ام »

بابا نان داد:
تبینی از قدیمی‌ترین الگوی تاریخی خانواده. نان به مثابه حیاتی‌ترین عامل تغذیه خانوار ، شکل مثلی که روشن است تنها ناظر به نیازهای خوراکی نیست. بعدها به شکل خرج دانشگاه آزاد هم درمی‌آید. و پدر ، مسئول دیرینه حیات خانواده .
” با با نان داد ” چه بسا نزد فمینیستها ،‌ شکل معصومانه‌ای از نگره پدرسالار را هم تداعی کند. قوانینی که بین « نان» و «‌اقتدار» رابطه معناداری ایجاد می‌کند . و از همین روست که فرزند برای رهایی از انقیاد پدر باید « نان خودش را دربیاورد».
در نگاهی دیگر و با یادآوری سابقه تاریخی این درس فارسی دبستان ، ” نان ” در عین حال نماد فقیرانه‌ترین خوراکی احتمالی‌ست. با اندکی خیالپردازی حول تصویر پدری که به فرزندش( پسرش) نان می‌دهد، قادر به تصور زندگی محقرانه‌ای خواهیم بود.
توصیف وتقدیس این زندگی محقرانه‌ای از یک طرف ریشه‌های عمیقی درگفتمان چپ مارکسیستی دارد که تا سالهایی پس از انقلاب هنوز بازار گرمی میان روشنفکران داشت. و از طرفی بسیار شبیه است به سوژه « مستضعف » که از از مفاهیم کلیدی سالهای انقلاب بود.
شاید آن قدر که « بابا نان داد» برای نسل بچه‌های دوران جنگ و متولدین دهه 60( که بسیار در معرض نگره‌های مستضعف پرستی یا پرولتاریایی بودند) حس‌و حالی از افسردگی و قحطی دوران جنگ دارد، برای مخاطبان دیگرش نداشته باشد.

تکمله :
می‌توان به کنایه سرمایه‌دارانه «دارا انار دارد» هم اشاره کرد ؛ همچنین به درس «گلدان ژاله» که تلویحاً اقتصاد سرمایه‌داری را تقبیح می‌کند( گل/انسان اگر بیش از نیاز آب/سرمایه انباشت کند نابود خواهد شد)
صرف کشف ایدئولوژی تعبیه شده در این کتابها شاید جالب باشد اما مهم‌تر از آن درک سازوکار تاثیر گذاری آنهاست. تا مادامی که چنین تحلیلهایی،‌صرفاً تفننی فلسفه‌بافانه تلقی شود ، احتمال اثرگذاری نگره‌های ایدئولوژیک متون بیشتر خواهد بود. بسیار مهم است که باور کنیم « مشق» نوشتن مدام ما از روی این درس‌ها ، آموزهایشان را بیش از مقداری که تصور می‌کنیم ، به اعماق ناخودآگاه ما فروبرده و احتمال تبدیل شدنشان به «والد» دورنی ما بسیار زیاد است.
بحث البته سرخوب یا بد بودن ایدئولوژی تلقین شده نیست.بلکه در باره این است که ما کی در حال بالغانه فکر کردن هستیم و کی به دام القائات والد مان افتاده‌ایم .
کی خود الآن مان هستیم و کی کوچولی‌که حرفهای بزرگترش را طوطی‌وار تکرار می‌کند؟ آیا آن مشق‌ها مدام تکرار نمی‌شوند؟

[External Link Removed for Guests]
فقط تعداد thanks ها رو داشته باش!
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”