
در اين چند سال اخير يک اسم خيلي سر زبان ها افتاد و بقول معروف مشهور شد و او کسي نبود جز عبدالمالک ريگي کسي که براحتي آدم ميکشد و به همان راحتي کشتن آدم ها را تکذيب ميکند و اما او که بود و الان چه ميکند ؟
نکته : بدلايل امنيتي از درج بعضي اسامي اشخاص و اماکن معذورم .
عبدالمالک ريگي در خانواده اي بدنيا آمد که بر خلاف خودش ! بسيار با شرف و مومن بودند . پدرش بعنوان سرايدار يک شرکت ساختماني در زاهدان کارميکرد و با همان حقوق اندک خرج خانواده پرجمعيتش را ميداد. او ( پدرش ) داراي دو زن و ? فرزند بود که ? پسر و ? دختر را سرپرستي ميکرد . عبدالمالک فرزند چهارم خانواده بود و پدرش علاقه زيادي به پيشرفت و تحصيل او داشت چون دو برادر ديگرش از تحصيل بازمانده بودند و اکنون پدر اميدوار بود که او حداقل براي خودش کسي بشود . بهرحال دوران ابتدايي و راهنمايي را در يکي از مدارس زاهدان واقع در خيابان خيام گذراند و در همانجا بود که با يکي دو نفر از دوستان که اتفاقا از طايفه خودش بودند آشنا شد و مقدمات لازم براي فرار از درس و مدرسه فراهم گرديد . البته يکي دو مورد سرقت کوچک از مثلا" بقالي محل و شکستن شيشه ماشين يکي از مسئولين مدرسه و غيره باعث شد که او با کسب کمترين معدل از مدرسه اخراج بشود و روياهاي پدر را نقش بر آب کند . در ايامي که ترک تحصيل کرد با همان دوستان مدرسه اي که اکنون آنها هم ترک تحصيل کرده اند به خريد و فروش سي دي و پاسور و اجناسي از اين قبيل روي آوردند و از طريق مرز ميرجاوه اقدام به خريد اين اجناس و فروش در چهارراه رسولي زاهدان نمودند . پس از اينکه عبدالمالک به سن نوجواني رسيد و اندک درآمد پدر و حتي درآمد حاصل از فروش سي دي کفاف خرجي او را نداد ، اقدام به خريد و فروش مشروبات الکلي به مقدار عمده نمود و اتفاقا" درآمد خوبي نصيبش شد و به همين خاطر در اينکار فعاليتش را بيشتر کرد تا اينکه توسط نيروي انتظامي شناسايي شد و تحت تعقيب قرار گرفت اما بصورت پنهان کارش را ادامه ميداد. در يکي از روزهاي زمستان ???? يکي از شرکاي عبدالمالک بنام ناصر ريگي نقشه سرقت از انبارهاي پارچه موجود در چهارراه رسولي زاهدان را مطرح و با دوستانش در ميان گذاشت که مورد موافقت آنها نيز واقع شد و در اولين سرقت ! توسط مامورين آگاهي زاهدان دستگير و براي بازجويي در اختيار اين اداره قرار گرفت که آن زمان مسئوليت بازجويي از آنها به عهده شهيد سرهنگ حميد کاوه گذاشته شد و توسط اين شهيد ، گوشمالي خوبي به عبدالمالک و دوستانش داده شد ( و همينجا بود که کينه شهيد کاوه به دل اين گروه نقش بست و بعدها در حالي که سرهنگ کاوه بازنشسته شده بود او را گروگان گرفتند و به شهادت رساندنش) گروه ? نفري عبدالمالک در حالي که ديگر سابقه دار شده بودند راهي کشور پاکستان شدند ( شهر کويته واقع در ايالت بلوچستان ) و در آنجا در يک مدرسه ديني مشغول فراگيري علوم مذهبي ! شدند که از بد ماجرا اين مدرسه محل ترويج وهابيت و پايگاه اصلي طالبان و القاعده بود و عبدالمالک در يک گروه به اصطلاح جماعت تبليغي عازم روستاها و شهرهاي مرزي شد و به تبليغ مشغول شدند.در همان ايام يکي از اشرار معروف منطقه ايرانشهر بنام مولا بخش درخشان به او ماموريت ويژه اي داد و او مامور شد که در ميان دانشجويان بلوچ که در دانشگاههاي پاکستان تحصيل ميکردند نفوذ کند و از آنها که تحصيل کرده و با سواد هستند براي مبارزه ايدئولوژيک با حکومت ايران استفاده کند که خوشبختانه در مدت ? ماه فعاليتش در ميان اين دانشجويان نتوانست حتي يک نفر از آنان را اغفال کند . پس از اينکه تيرشان به سنگ خورد تصميم گرفتند که اقدام به آدم ربايي و اخاذي از انها نمايند و چند نفر از سرمايه داران زاهدان را پس از اينکه گروگان گرفتند و به پاکستان منتقل کرده تحويل ملا کمال صلاح زهي از اشرار معروف دادند و در قبال اين کار مبلغي بعنوان پاداش گرفتند. با گذشت چند ماه از شروع اين اقدامات ، تصميم گرفته شد تا گروگان ها در اختيار خودشان باشد تا بلکه پول بيشتري را کسب کنند و بازهم اينکار را ادامه دادند. ديگر اين گروه چهار نفره حسابي پولدار شدند و از لحاظ تجهيزات و اسلحه و خودرو خودشان را تقويت کردند و چند نفري را هم بر تعدادشان افزودند و مقرر بر اين شد که در زمان خطر و مواجهه با مامورين اقدام به مقاومت مسلحانه نمايند و در ميان گروههاي شرور ساکن پاکستان انگشت نما شدند و بيشتر اين گروهها خواهان همکاري و فعاليت با آنها بودند.در يکي از روزها که قرار بود آقاي ر - ا يکي از تجار زاهداني را گروگان بگيرند بطور اتفاقي متوجه شدند که سرهنگ حميد کاوه که اکنون ديگر بازنشسته شده با وي در امور بازرگاني همکاري ميکند و کينه هاي قبلي که از او در دل عبدالمالک مانده بود آنان را مجبور کرد که بجاي شخص اصلي ، او را گروگان بگيرند و اينکار را هم انجام دادند و شهيد سرهنگ حميد کاوه بمدت چند ماه توسط اين گروه در کوههاي مرزي نگهداري شد و پس از اينکه با شکنجه هاي فراوان از او فيلم سراسر دروغي را تهيه و توزيع کردند مظلومانه او را بشهادت رساندند .پس از آن زماني که يک نفر از افراد جندالله و عبدالمالک براي تهيه غذا و آذوقه به يکي از بخشهاي سراوان مراجعه ميکند ، توسط گروهبان شهيد نامجو رئيس پاسگاه مرزي گدار ناهوک سراوان دستگير و تحويل مقامات قضايي ميشود و عبدالمالک براي انتقام، شبانه به پاسگاه حمله ميکند و هشت نفر سرباز به همراه شهيد نامجو را گروگان ميگيرد و پس از اخاذي از مسئولان ، سربازان را آزاد و نامجو را بشهادت ميرساند. با ادامه اين جنايات و چشيدن مزه آدمکشي توسط گروهک جندالله ، از آنجايي که در زمان تحصيل در مدرسه ديني پاکستان توسط اساتيدي با نگرش طالبانيسمي آموزش ديده بود و نفرت از تشيع در او شعله ور شده بود تصميم به کشتار شيعيان ميگيرد و براي همين، اقدام به مسدود نمودن جاده زابل به زاهدان در منطقه تاسوکي ميکند و تعداد زيادي از مردم بيگناه و محبان اهلبيت را در جلوي چشم همسر و فرزندان بشهادت ميرساند که با توزيع فيلم آن کشتار در سطح شهر ماهيت کثيف خود را بيش از پيش نمايان ساخت و قرار اين گروه اين بود که پس از فاجعه تاسوکي در ديگر شهرهاي استان نيز اقدام به کشتار شيعيان بکند که با يک اتفاق ساده برنامه کاري آنها تغيير اساسي کرد. و اما چرا اينگونه شد :
در روزي که جندالله اقدام به کشتار شيعيان در تاسوکي نمود ، بصورت کاملا" اتفاقي تعداد زيادي از مسئولين منجمله استاندار و فرماندار در همان مسير بودند که خودروي حامل استاندار براي رسيدن به جلسه اي در زاهدان با سرعت و درست چند دقيقه قبل از بستن جاده از آنجا عبور ميکند ولي متاسفانه فرماندار در ميان مردم بود اما شناسايي نشد و بعد از اينکه اين فاجعه انجام شد و روز بعد روزنامه ها و خبرگزاريهاي ما اقدام به انتشار اين خبر با عنوان حمله به کاروان مسئولان در تاسوکي نمودند، تازه عبدالمالک متوجه شد که عجب کلاهي به سرش رفته و طعمه هاي به اين خوبي از چنگش گريخته اند. اما در يک چرخش ??? درجه اي اعلام کرد که ما از قبل مطلع بوديم که مسئولان قصد گذر از اين مسير را دارند و باقي اکاذيب . و درست در همان ايام سايت روز آنلاين توسط خانم مريم کاشاني يک مصاحبه تلفني با عبدالمالک انجام داد و در سايت درج نمود و همينجا بود که عبدالمالک احساس کرد که به آرزويش رسيده و آرزويش معروف و مشهور شدن و مصاحبه با خبرنگاران مختلف بود که او احساس ميکرد به ارزويش دست يافته. و با همين يک مصاحبه کوچک و با اشتباه بزرگ رسانه ها و روزنامه هاي کشور در بزرگ کردن هويت جندالله و عبدالمالک ،ديگر او مصمم بود که با کارش ادامه بدهد اما روز بروز بر تعداد مصاحبه ها اضافه ميشد و او لذت بيشتري ميبرد . اما هدفش معلوم بود: کشتار شيعيان با اولويت سيستانيها و مثلا طرفداري از بلوچها !!!! تا اينکه تعدادي از گروههاي اپوزوسيون خارج نشين که دنبال عروسکي براي گرداندن ميگشتند به عبدالمالک روي آوردند و او را کاملا از لحاظ فکري شستشو دادند و راههايي را که احتمال موفقيت در آن بود را به او نشان دادند و بهترين حربه براي گول زدن مردم ايران و جهان اين بود که مبارزه او را براي آزادي و برقراري دموکراسي در ايران ! جلوه بدهند و اولين اقدام تغيير نام جندالله بود چرا که پسوند اسم الله براي غير مسلمانان چندان خوشايند نبود و آنان را به ياد گروههايي مثل القاعده و طالبان مي انداخت که با نام الله سر ميبرند. و به همين خاطر اسم گروه را به جنبش مقاومت ملي ايران تغيير دادند. و به خيال خام خود مبارزه را از بلوچستان به کل ايران گسترش دادند تا شايد محبوبيتي در ميان مخالفين ايراني پيدا کنند.......