بچه ها و رفقای مجازی در cc راستش این مطلب رو میخوام دلی بنویسم.بدون ضغری کبری چیدن ...
اگه به پست های قبلی من مراجعه کنید متوجه نظرات منفی من درباره اعراب میشید.چون به هر حال 16 ساله دارم با انواع و اقسامشون سر و کله میزنم و شناخت خوبی از همه آنها دارم و متاسفانه خاصیت ضد ایرانی اکثریت آنها و اطلاق لفظ مجوس به ایرانی ها.
دوستان عزیزی چون فراگ فوت و یاسر و مهدی و رضا313 و سایر بچه های مذهبی سایت دیگه تقریبا از قانع کردن من در اینگونه بحث ها ناامید شدن.چون برای هر سوالی سوالی جدید مطرح می کنم.
ولی خوب صادقانه بگم من هم انسانم و احساس دارم.تلویزیون ایران رو کاری ندارم که زیاد خبر مبالغه آمیز پخش می کنه و غیر از یوزارسیف جمعه ساعت 10 شب دیگه بقیه شو بی خیال
.همیشه کانال های آزاد دنیا رو نگاه می کنم.امشب زدم الجزیره دیدم


هی ...مهدی جان کجایی که دنیا به کجا داره میرسه...پس کی میای شر ظلم رو بکنی...دیدم جنگنده های اسراییلی مثل اینکه پایگاه استراتژیک نظامی دارن نابود میکنن افتادن به وقت مردم غزه و صدها نفر از اونها زیر بمباران کشته و زخمی شدن...
یاد بمباران 31 شهریور آبادان و خاطرات که پدر عزیزم برایم از آن روزهای تلخ تعریف کرد افتادم...بابام اون موقع اول جوونیش بود و 21 ساله بود و اواخر خدمت سربازیش که تو گروه 22 توپخانه شهرضا اصفهان بود و اعزام شده بودند به مرز برای آماده باش علیه حمله احتمالی صدام.البته هم خدمتی های بابام همگی به کردستان اعزام شدن و اکثرشون در راه حفظ کردستان از چنگال مزدوران کومله و جزب دموکرات که میخواستن اونجا رو تجزیه کنند به درجه رفیع شهادت نائل اومدند .
بابام میگفت مادرم چشمش آب مروارید آورده بود و تو بیمارستان شرکت نفت تو خیابان شاهپور آبادان بستری بود.من تو بیمارستان بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی ساختمان بیمارستان رو لرزوند.همه فکر کردند زلزله ای شده یا سیستم گاز بیمارستان پوکیده. اما نه.چند دقیقه بعد صدای آتش نشانی و آمبولانس فضای شهر رو پر کرد.جنازه پشت جنازه همگی هم با خمسه خمسه تکه پاره شده بودند.با سرعت اومد فلکه کارون خانه پدریش یکدفعه اونجا هم صدای وحشتناکی اومد.بیمارستان شیرخورشید رو زده بودند.
تعرف میکنه که مردم حیرون ویرون از این طرف به این طرف می دویدند.از خرمشهر خبرهای تلخ تری می رسید.تعرض به دختران...کشتن مردن عادی..غارت منازل...و خلاصه بابام اینا هم آواره این شهر اون شهر شدن با هزار و یک بد بختی
این صحنه های تلخ رو که بدون سانسور از الجزیره دیدم ناخداگاه یاد حرفای بابام افتادم.دل خوشی از عربا ندارم و حمایت از این مردم را حمایتی انسانی میدانم نه حمایتی در چارچوب تکالیف دینی چون از اعراب خیری به ایران نرسیده است....
ولی با همه این تفاسیر بدجور دلم برای فرزندان بی مادر شده بی پدر شده و یتیم سوخت.ضجه های یک مادر فلسطینی خیلی سخت بود.
خدا از اسراییلی ها نگذره.
به هر حال خشونت در زشتترین شکل ممکن در حال نشان دادن چهره واقعی خودشه اونهم در سال 2009 و قرن 21 ام.
یک روزعلیه مردم ایران توسط بعثیون...یک روز علیه عراقیها توسط مشتی تروریست عرب بیمار بن لادنیسمی و ملا عمریسمی و بخشی از نظامیان آمریکایی
یک روز علیه شیعیان پاکستان توسط وهابیون...یک روز علیه چند سرباز بیگناه ایرانی توسط ریگی و جند الشیطانش....یک روز نابودی حرم امام حسن عسکری با بمب گذاری چند سلفی جانی...وتهدید به نابودی حرم امام حسین و امام علی
کلا دنیای عجیبی است.خون و خونریزی به سان بریدن سر یک گوسفند و یا مرغ آسان گشته است...
به امید روزگاری پر از عشق و صفاو محبت

و به امید ظهور مهدی فاطمه