یك دانشجوی ایرانی، اولین مجری‏‏ حكم ارتداد سلمان‌رشدی‏‏

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain II
Captain II
پست: 577
تاریخ عضویت: جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵, ۷:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 502 بار
سپاس‌های دریافتی: 231 بار

یك دانشجوی ایرانی، اولین مجری‏‏ حكم ارتداد سلمان‌رشدی‏‏

پست توسط hedayat.m »

شهادت طلب بسیجی، ابراهیم عطایی یکی ازمجریان عملیات استشهادی علیه سلمان رشدی مرتد بود که جان بر سر رضای معشوقنهاد و در نهایت غربت و مظلومیت شهد شهادت نوشید.

این روزها مصادف است با سالگرد صدور حکم تاریخی حضرت امام (ره) دربارهسلمان رشدی مرتد. شاید به راستی کسی نداند که در گوشه و کنار این جهان چهکسانی در جهت تحقق حکم حضرت امام (ره) توفیق یافتند که به شهادتی راستیندست پیدا کنند. سه سال پيش خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری مهر از شهیدییاد کرده‌است که خواندن سرگذشتش روح آدمی را جلا می‌دهد و بلندای همت وصلابتش، کلاه از سر ذهن محال اندیش نیز می‌اندازد:شهید ابراهیم عطایی.

در اين ايام فراموشي اين پيام تاريخي امام امت بد نيست اين گزارش را مرور كنيم:

ویزای بهشت

در تکریم شهادت طلب بسیجی، ابراهیم عطایی، مجری عملیات استشهادی علیه سلمان رشدی مرتد

«بسمه تعالی
انا لله و انا الیه راجعون

به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مؤلف کتاب «آیات شیطانی‌» کهعلیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوایآن، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه کهآنان را یافتند، سریعاً آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند بهمقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است انشاء الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام اورا ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلامعلیکم و رحمة الله وبرکاته

روح الله الموسوی الخمینی

29 بهمن 1367/ 11 رجب 1409»

----------------------------------------
رسانه های گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسئولین نظام جمهوری اسلامینسبت می دهند که اگر نویسنده کتاب آیات شیطانی توبه کند حکم اعدام دربارهاو لغو می گردد. امام خمینی فرمودند:
این موضوع صددرصد تکذیب می گردد. سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان همگردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی هم خود را به کار گیرد تااو را به درک واصل گرداند.

حضرت امام اضافه کردند:

اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تاسریع‌تر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آن‌ چه را کهدر قبال این عمل می خواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.

«راستى به چه علت است که در پى اعلام حکم شرعى و اسلامى مورد اتفاق همهعلماء در مورد یک مزدور بیگانه این‌قدر جهان‌ خواران بر افروخته شدند وسران کفر و بازار مشترک و امثال آنان به تکاپو و تلاش مذبوحانهافتاده‏اند؟ غیر از این نیست که سران استکبار از قدرت برخورد عملىمسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه‏هاى شوم آنان به هراس افتاده‏اند واسلام امروز مسلمانان را یک مکتب بالنده و متحرک و پر حماسه می دانند و ازاین‌که فضاى شرارت آنان محدود شده است و مزد بگیران آنان چون گذشته بااطمینان نمى‏توانند علیه مقدسات قلم فرسائى کنند مضطرب شده‏اند ... خیلىجالب و شگفت‏انگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتى یک نویسندهمزدور با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان مسلمان راجریحه دار مى‏کند و عده‏اى در رابطه با آن شهید مى‏شوند، براى ایشان مهمنیست و این فاجعه عین دموکراسى و تمدن است، اما وقتى بحث اجراى حکم وعدالت ‏به میان مى‏آید، نوحه رافت و انسان دوستى سر مى‌دهند. ما کینهدنیاى غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکته‏ها به دست مى‏آوریم.قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت از جریان ضداسلامى وضدارزشى است که بنگاه‌هاى صهیونیستى و انگلیس و آمریکا به راه‏انداخته‏اند و با حماقت و عجله خود را روبه‌روى همه جهان اسلام قرارداده‏اند ... اگر غفلت کنیم این اول ماجراست و استعمار از این مارهاىخطرناک و قلم به دستان اجیر شده در آستین فراوان دارد ... ترس من این استکه تحلیل‌گران امروز، ده سال دیگر بر کرسى قضاوت بنشینند و بگویند که بایددید فتواى اسلامى و حکم اعدام سلمان رشدى مطابق اصول و قوانین دیپلماسىبوده است ‏یا خیر ...(امام خمینی، منشور روحانیت، چاپ دوم 1369)

**********

رضا اشعری، همرزم شهید:

آخرین بار در خیابان جمهوری دیدمش، سر خیابان بابی ساندز، اول نشناختمش.یک تی شرت زردرنگ پوشیده بود، ریش هایش را هم از ته زده بود. رفتم جلو،گفتم: «ابراهیم! خودتی؟» خودش بود؛ ولی پاک عوض شده بود. حرف زدنش هم مثلهمیشه گرم نبود. گفتم: «این‌جا چه کار می کنی؟» اکراه داشت که حرف بزند،گفت: «آمدم ویزا بگیرم.» و خواست خداحافظی کند که دستش را گرفتم. گفتم:«ویزا برای کجا؟ چی شده مگر؟» گفت: «ولم کن رضا! عجله دارم.» دستش را باتکان از دستم بیرون کشید و رفت. خشکم زد. با خودم گفتم: «خدایا! اینابراهیم همان ابراهیم است؟!»

**********

علی منتظری، همرزم شهید :

آشنایی مان برمی گردد به سال 62. آن موقع من 17 سالم بود، مقرمان گردانسرپل ذهاب بود. من امدادگر بودم. ابراهیم هم امدادگر بود‍‍؛ اما گروهان یکبود. شنیدم که چند تا از بچه ها تیفوس گرفته اند. یک چادر سه تخته آن طرفرودخانه زده بودند و کسی هم حق ملاقات با آنها را نداشت. یک روز مریزاد،مسؤول بهداری گردان آمد سراغم، گفت: «منتظری! از امروز برو چادربیمارستان- اسمی بود که بچه ها روی آن چادر گذاشته بودند- کمک عطایی»گفتم: «عطایی دیگر کیست؟» گفت مال گروهان یک است.

رفتم چادر بیمارستان. وارد شدم. داشت به یکی از بیمارها آب می داد، متوجهمن نشد. وقتی برگشت تعجب کردم. 13 یا 14 سال بیشتر نداشت. سلام کردم گفت:«عقب!» من یک قدم عقب رفتم. دوباره گفت: «عقب!» یک قدم دیگر رفتم عقب؛ بعدگفت: «خب، حالا علیکم السلام، کارتان را بفرمایید.» هم لجم گرفته بود، همتسخیر شده بودم. با لکنت زبان گفتم: «آقای مریزاد من را فرستاده کمک شما.»همان طور با تحکم گفت: «به آقای مریزاد بگو، ابراهیم کمک لازم ندارد.» مناز روی لج عقب رفتم تا او دیگر نگاهم نکرد. بعد هم راهم را کشیدم و رفتم.

**********

مادر شهید :

یک روز آمد خانه و یک راست رفت زیرزمین. نگرانش شدم. دنبالش رفتم دیدم بچهام سرش را گذاشته روی مهر، های های گریه می کند. من هم روی همان پله نشستمو همپایش گریه کردم… بعد… ببخشید… بعد رفت قرآن را برداشت و با ترتیل شروعبه خواندن کرد. صدایش یک حزن تازه ای داشت. نیم ساعتی قرآن را خواند، بعدآمد سراغ من و سلام کرد. گفتم: «ابراهیم جان! چی شده مادر؟ نصفه جان شدم.»گفت: «یک از خدا بی خبری پیدا شده به قرآن توهین کرده، یک کتاب نوشته بهاسم آیات شیطانی.» گفتم: «خدا ان‌شاءالله لعنتش کند، کی هست؟» گفت: «یکانگلیسی هندی الاصل است.»

**********

برادر شهید (اسماعیل عطایی):

فتوای حضرت امام که صادر شد، دیگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پیدا کرده بود. می گفت که من فقط یک آرزو دارم.

**********

رضا اشعری، همرزم شهید:

از علی منتظری شنیدم که رفته آلمان برای معالجه. گفتم: «مگر شیمیایی‌اشحاد شده؟» گفت: «ظاهرا.» البته بعد از خیبر، تا آن‌ جا که من خبر دارمناراحتی همیشه باهاش بود.

**********

ساسان طالبی، از دوستان شهید:

دیگر سر کلاس ها هم نمی آمد. من تعجب می کردم کسی که حاضرشدن به موقع سرکلاس را واجب شرعی می دانست، چطور می شود که اصلا یک هفته سر کلاس نیاید؟البته گاهی دانشکده می دیدمش؛ ولی عوض شده بود. تند می آمد، تند می رفت؛با کسی هم گرم نمی گرفت.

**********

برادر شهید (اسماعیل عطایی):

می گفت من زنده باشم و یک مرتد که به اشرف مخلوقات توهین کرده، جایزهبگیرد؟ من زنده باشم و یک نفر که قلب آقا امام زمان را خون کرده، خوشبگذراند؟!

**********

ج.الف :

من به قضیه شک داشتم. به اصل موضوع شک داشتم. به بچه ها گفتم که این پسرهرا بیاورید من ببینمش. قرار گذاشتیم. معمولاَ افرادی که در قرارهای اینجوری حاضر می شوند، مضطرب اند، اطمینان به نفس کافی ندارند و دستپاچهبرخورد می کنند؛ اما این شهید ما که آمد، اصلاَ این طوری نبود. 21-22 سالشبود. سلام که کرد و نشست دلم من قرص شد. همان‌جا توی دلم گفتم: «خدایابنازم به قدرتت؛ چه جوان هایی ما داریم و دلمان بعضی وقت‌ها از توطئه هایخارجی می لرزد!»

**********

دکتر رضا داوری، استاد فلسفه:

این یعنی همان خلیفه‌ای که خدا می فرماید ما در زمین قرار داده ایم. شهید عطایی مصداق محسوس همین معناست.

**********

مادر شهید:

گفتم: «مادر! من دختر فلانی را برایت دیده ام، با خانواده شان صحبت کردهام. تو اصلا به این مسأله توجه نمی‌کنی! امام فتوایی داده اند، ان شاءاللهعمل می شود، تو مکلف به این مسأله نیستی!» گفت: «چرا مادر! من مکلفم، منمی دانم دارم چه کار می کنم.»

**********

دکتر رضا داوری، استاد فلسفه:

یقین داشت، راهش را پیدا کرده بود و انگار روی نقطه ای ایستاده بود که انتهای مسیرش را می دید.

**********

مادر شهید:

گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتیم روی دختر مردم.» گفت: «توفقط قول بده این راز را با کسی در میان نگذاری.» هی خودش را به آن راه میزد. گفتم: «من دارم از آبرویمان توی مردم حرف می زنم.» دوباره گفت: «میدانی؟ اگر این قضیه لو برود، زندگی من لو رفته، شما که این را نمیخواهید؟» هی من از ازدواج می گفتم، هی او می گفت که این قضیه بین خودمانبماند.

**********

ساسان طالبی:

آخرین باری که دیدمش، توی دانشکده بود. چند وقت بود که دوست داشتم ببینمشو مفصل باهاش حرف بزنم. بس که به کسی محل نمی گذاشت. عقده ای شده بودم. آنروز یادم است که کلاس نداشتم. جلو فروشگاه دیدمش. گفت: «می خواهم باهاتحرف بزنم.» گفتم: «خوب است، بالاخره یاد رفقایت هم می کنی!» گفت: «طاقتگریه ندارم، اوضاعم قاطی پاطی است. یک خبر خوبی برایت دارم، اگر به حرفمگوش بدهی پشیمان نمی شوی، یک دختری را می شناسم…»

**********

مادر شهید:

گفت: «یک دوست دارم اسمش طالبی است…» شما دیدیدش، انگار با او مصاحبه همکرده اید، پسر خوبی است خدا حفظش کند؛ گفت: «قضیه را برایش تعریف کردم،نشانی را بده برود خواستگاری.» آنجا بود که فهمیدم تصمیمش برو برگردندارد. قید دختره را زده بود. بند دلم لرزید… گفتم: «خدایا! اگر قسمت ایناست، من راضی ام.» نمی دانم توی قیافه ام چه دید؟!… [گریه مادر] پرسید:«راضی هستی مادر؟» گفتم: «آره پسرم!»

**********

ج.الف:

بهش گفتم کار اشتباهی کرده که مادرش را در جریان گذاشته است . گفت: «شماهنوز مادر من را نشناخته‌اید.» واقعیت این بود که من خودم را هم هنوزنشناخته بودم. گفتم: «با این حال صحبت هایی هست که باید با مادرت و با هرکس دیگری که قضیه را می داند بکنی.»

**********

برادرشهید(اسماعیل عطایی):

یک هفته کارمان تمرین بود؛ اگر زنگ زدند کی بردارد، چی بگوید؛ اگر آمدنددر منزل چی؟ دوستان چی؟ دانشکده چی؟ و خلاصه وقتی که داشت می رفت، ماآن‌قدر آماده شده بودیم که انگار یک سال است به خارج رفته است.

**********

علی منتظری:

از همان موقع ها بوی شهادت می داد. به قول بچه ها نوربالا می زد. بهش میگفتم: «فلق». آن روزها فخرالدین حجازی آمده بود سرپل ذهاب، یک سخنرانیکرده بود و نماز شب خوان های رزمنده را «فلق» نامیده بود. من خیلی به دستو پایش می پیچیدم. می گفتم: «تو آخرش شهید می شوی!» او همیشه در جوابمی‌گفت: «ما تا انقلاب مهدی زنده ایم!»

**********

ج.الف:

وقتی بهش گفتم: «ما هیچ کمکی نمی توانیم بکنیم» هیچ تغییری در او رخ نداد؛نه در رفتارش و نه حتی در چهره اش. گفت: «من از شما کمک نخواستم، فقطخواستم در جریان باشید، حتی اجازه هم نمی خواهم، مگر این ‌که بازداشتمکنید؛ والا به یاری خدا تا آخرش می روم.»

**********

کاردار سفارت سوییس در تهران در مصاحبه با سی.ان.ان:

تقاضای ویزای ویژه کرده بود. گفته بود که حاضر است پناهنده شود و علیهایران حرف بزند. از طرف سازمان های آمریکایی هم حمایت شده بود، از جملهسازمان دیده بان حقوق بشر … [رییس یکی از گروهک های غیرقانونی در ایران]هم او را تأیید كرده بود. به این نتیجه رسیده بودیم که مشکل شخصیتی دارد وقابل بهره برداری است.

**********

ج.الف:

همه تست ها مثبت بود. نقطه فرود هم چک شده بود. مشکلی نبود؛ اما میدانستیم که درصد موفقیت بسیار پایین است. 10 تا 30 درصد بیشتر امید نبود.به خودش هم گفتیم؛ جواب داد: «مطمئن باشید که من پیروزم.»

**********

برادر شهید (اسماعیل عطایی):

خیلی چیزها از امام یاد گرفته بود. به خصوص اطمینان قلب و صلابتی که داشتنمونه بود. به ما روحیه می داد. به من می گفت: «اسماعیل! این راهی که منمی روم شکست تویش نیست.» من فکر می کردم که منظورش این است که حتماَ بهنتیجه می رسد؛ اما وصیتنامه اش را خواندم، منظورش را فهمیدم. از قول امامنوشته بود: «چه بکشید و چه کشته شوید پیروزید.» و این همان چیزی بود کهشخصیت او را ساخته بود.

**********

دکتر رضا داوری:

… و بالاخره رفت و رسید و شهید هم شد…

**********

مادر شهید:

قبرش را نمی دانم کجاست. می روم بهشت زهرا سر یک قبر خالی که اسم او رویسنگش است. می گویم: «مادر! توی دنیا که سربلندمان کردی، آخرت هم دستمان رابگیر.» بچه ام نمرده، قبرش را هم که می بینید؛ خالی است! باور کنید به خودمقام سیدالشهدا همیشه باهاش حرف می زنم و جواب می گیرم. جواب هاش به قلبمخطور می کند. می گویم: «مادر! من باور دارم که شهیدها زنده اند.» بعد حرفمرا می زنم، بلافاصله جواب می گیرم. همیشه وجودش را با خودم حس می کنم. بچهام نگران من است.

**********

رضا اشعری:

می گفت که ما تا انقلاب مهدی زنده ایم و من واقعاَ نمی دانم آن روز هم میدانست که شهید می شود یا نه؟ هر وقت تنها می شدیم از خدا حرف می زد، ازآخرت و به خصوص از شهادت می گفت؛ «خدا نعمتی برتر از شهادت خلق نکرده است.»

**********

دکتر رضا داوری:

سر کلاس سؤالاتی می پرسید که معلوم بود این جوان به یک جاهایی رسیده است.من خودم گاهی می ماندم. یک ملاقاتی هم گویا با حضرت آیت الله جوادی آملیداشت. ایشان را هم گویا تحت تأثیر قرار داده بود.

یک روز بعد از درس به من گفت: «استاد! به نظر من این یک اشتباه فلسفی استکه «من» انسان همان روح انسان است.» حالا من همان جلسه این مطلب را درسداده بودم. گفتم: «پس «من» انسان از دیدگاه شما چیست؟» گفت: «من انسانخیلی عمیق تر از روح است. «من» آدمی زمانی کشف می شود که انسان خدا را کشفکند.» بعد این آیه را خواند: «و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهماولئک هم الفاسقون»

**********

ج.الف:

اینها را دیگر من با واسطه می گویم. گفتند که بنا بوده در جریان بازدیدرشدی از یک کتابخانه او را با گلوله بزند؛ اما قبل از ورود به او مشکوک میشوند. در حین بازرسی بدنی درگیر می شود و گلوله می خورد. جالب اینکهکوچکترین خبری منعکس نشد. انگار نه انگار که چنین واقعه ای وجود خارجیداشته است. بعدها که خبرش غیر رسمی درز کرد، یک اشاره تلویحی کردند و بعدشهم هیچ.

**********

مادر شهید:

آن شب من خواب دیدم. شوهر مرحومم همیشه می گفت: «شبی که ابراهیم به دنیاآمد یک سید نورانی یک انگشتر زرد به انگشتم کرد.» آن شب من خواب دیدم کهبا مرحوم شوهرم نشسته ایم، منتظریم که ابراهیم بیاید ناهار بخوریم. یک سیدنورانی آمد به مرحوم شوهرم گفت: «حاج آقا! آن انگشتر امانتی را آمده امبگیرم.» من از خواب پریدم و تا صبح گریه کردم. اسماعیل بچه ام آمد تویاتاق. هی دلداری ام داد. من هم هی می گفتم: «مادر! دیگر بی ابراهیم شدم،پسرم حجله ندیده رفت شهید شد. خدا این آمریکا را ذلیل کند. الهی رشدیملعون تکه تکه بشود.»

**********

برادر شهید(اسماعیل عطایی):

من خودم دست کمی از مادرم نداشتم. دلشوره عجیبی داشتم. آن شب اصلاَ خوابمنبرده بود؛ اما باید مادرم را آرام می کردم. نمی خواستم همسایه ها خبردارشوند.

**********

رضا اشعری:

می گفتند اصلاَ موفق به دیدار رشدی نشده است. تور حفاظتی رشدی خیلی قویاست. آبروی سیاسی اروپا در گرو امنیت رشدی است و به همین دلیل شدیدترینتدابیر را در نظر گرفته اند.

**********

ج.الف :

با تجربه ای که من دارم رشدی تا آخر عمر، آب خوش از گلویش پایین نخواهد رفت.

**********

دکتر رضا داوری:

سلمان رشدی با فتوای امام اعدام شد و اینکه این روزها به دریوزگی افتاده،سلمان رشدی نیست، کالبد متعفن یک انسان پست است که روحش را به شیطانفروخته است، اما این ابراهیم شهید ما امروز زنده است و تا ابد هم زندهخواهد بود و تمام آزادگان جهان هم از محضرش مستفیض می شوند.

**********

از یادداشت های شهید ابراهیم عطایی:

«قطعنامه که پذیرفته شد و آتش بس که اعلام شد، من یک باره به خودم آمدم،دیدم سفره را برچیده اند و نصیب من از روزی شهادت، فقط حسرت است. بعدازخودم پرسیدم که ابراهیم! آیا حقیقتاَ درجستجوی شهادت بوده ای؟ دیدم کهنه. باز از خودم پرسیدم: ابراهیم! اکنون چه؟ آیا آماده دیدار حق هستی؟ وباز پاسخ درونی ام حاصلی جز حسرت و اندوه نداشت. دیدم که با تمام وجود بهاین قفس خاکی چسبیده ام و بال و پر پروازم نیست. تعارف با خودم را کنارگذاشتم. دیدم که در این مدت، از شهادت فقط دم می زده ام؛ اما بارها آن رارد کرده ام. دیدم شهادت هدیه ای است از طرف خدا که ابتدا باید بپذیری، بعدبه آن برسی و بدا به حال من! من در جام زهری که امام نوشید، آب حیات یافتهبودم و بدا به حال من! من از قطعنامه متولد شدم.»

**********

برادر شهید (اسماعیل عطایی):

بعد از مرصاد من احساس کردم که ابراهیم به یک بلوغ جدیدی رسیده است. حرفهایش بوی امام می داد. بوی شهیدان را می داد، به قول شما مطبوعاتی ها، بویباروت می داد. یک طوری از دوستان شهیدش حرف می زد که انگار در حضور آنهااست و من الآن بعضی وقت ها که فکرش را می کنم، می گویم که نکند واقعاَ روحآنها را می دید؟ و الآن این باور به من و مادرم سرایت کرده است و من هروقت زیارت شهدا را می خوانم، قبل از همه صدای ابراهیم را می شنوم که بهسلامم جواب می دهد.

**********

دکتر رضا داوری:

ابراهیم برای من یک اسوه است، یک اسطوره است که به حیات حقیقی رسیده است.زمان حیاتش همیشه برای من نمونه کامل یک انسان بود که توی این دنیا بههویت خودش رسیده بود. نمونه کامل کسی بود که خودش را خوب شناخته بود،مردمش را خوب شناخته بود، امامش را خوب شناخته بود، خدایش را خوب شناختهبود، دینش را و راهش را خوب شناخته بود و بالاخره هم رفت و رسید و پیروزشد یعنی شهید شد.

**********

فرازی از وصیتنامه شهید:

شیرینی و لذات زندگی در آن است که مرد در انتظار مرگ ننشیند، بلکه بهدنبال آن برود و آن را در آغوش بکشد. شیرینی زندگی در آنجاست که حلاوت مرگرا دریابی و اینچنین است که قاسم بن الحسن (علیهما السلام) از مرگ تعبیر«احلی من العسل» دارد. شرافت و کرامت آدمی از زندگی و مرگش رقم می خورد ومن همواره از خدای لایزال خواسته ام که چگونه زیستن و چگونه مردن هر دورا، او به من بیاموزد …

**********

یادداشت مقام معظم رهبری در حاشیه قرآن اهدایی به خانواده شهید:

بسمه تعالی

خداوند این شهید عزیز ما را که تا دنیا باقی است به عنوان سند زنده وجاوید دلاوری و خداجویی این مردم بر پیشانی تاریخ خواهد درخشید، با شهدایکربلا و ائمه هدی- علیهم صلوات الله اجمعین- محشور بفرماید.


**********


بعدالتحریر

«آیات شیطانی» (ترجمه عبارت انگلیسی SATANIC VERSES) رمانی است در547 صفحه(نسخه انگلیسی در چاپ اول) که در تاریخ 4/7/1367 (26 سپتامبر1988) توسطانتشارات «وایکینگ» (جزو گروه انتشاراتی «پنگوئن») منتشر شد. نویسنده اینکتاب، «سلمان رشدی» مسلمان هندی تباری بود که تبعه «بریتانیای کبیر» محسوبمی شد و «آیات شیطانی» پنجمین رمان این نویسنده 41 ساله بود. «سلمان رشدی»عضو «انجمن سلطنتی ادبیات انگلستان» بوده و هست و کتاب مذکور را به سفارش«گیلون ریتکن» (رئیس یهودی انتشارات وایکینگ) با دستمزد بی سابقه 850 هزارپوند به رشته تحریر در آورد.

کتاب آیات شیطانی بر خلاف آن چه گفته می شود، یک کتاب علمی و نظری نیست؛بلکه داستانی است بلند در 9 فصل که شخصیت های آن را حضرت رسول اکرم (صلواتالله علیه)، همسرانش و صحابی شناخته شده اش و حضرت جبرئیل (فرشته وحی)تشکیل می دهند.

در طول این رمان تمامی این شخصیت ها-العیاذ بالله- افرادی فاسد و گرفتارانحرافات اخلاقی معرفی می شوند و انواع تحقیر و اهانت های عجیب و غریبنسبت به آنان انجام می گیرد. پرداختن بیشتر به محتوای کتاب جز جریحه دارکردن قلوب پاک مسلمین نتیجه ای نخواهد داشت.

سلمان رشدی که امروز اواخر دهه پنجاه عمر خود را می گذراند در یکی ازآخرین کتاب های خود، به فلاکت و ذلت 10 ساله پس از انتشار کتاب «آیاتشیطانی» اشاره می کند. وی در کتاب خود با اشاره به مجروحیت مترجمایتالیایی کتابش توسط مسلمانان ایتالیایی تا سر حد مرگ و به هلاکت رسیدنمترجم ژاپنی آیات شیطانی بر اثر حمله مسلمانان ژاپنی، از روز ترور ناشرنروژی کتابش به این شکل یاد می کند: «روزی که ناشر نروژی مورد اصابت گلولهقرار گرفت یکی از بدترین روزهای عمر من است.» او در آن ایام تنها طی 20روز 13 بار محل خواب خود را تغییر داد. چنان فضای جهنمی بر زندگی او حاکمگردید که همسرش از وی جدا شد و در مطبوعات وی را «فردی بزدل» نامیدند.تنها دو سال پس از صدور حکم اعدام بود که سلمان رشدی جرأت سفر به خارجانگلستان را پیدا کرد و با یک هواپیمای جنگی در سال 19991 میلادی برایسخنرانی به دانشگاه کلمبیا در آمریکا رفت و برگشت. محافظت از او پس ازصدور حکم حضرت امام بر عهده «اسکاتلند یارد» (پلیس انگلیس) قرار گرفت.هزینه های محافظت از او در سال بین یک تا 10 میلیون پوند تخمین زده میشود؛ در حدی که یکبار پرنس چارلز (ولیعهد انگلستان) اعلام کرد: «سلمانرشدی سرباری پر خرج برای مالیات دهندگان انگلیسی است.» همچنین شرکتهواپیمایی «بریتیش ایر ویز» حضور رشدی را در هواپیماهای خود تا سال 19998ممنوع اعلام کرده و شرکت هواپیمایی «ایرکانادا» چند سال پیش سفر رشدی رابا پروازهای خود غیرممکن اعلام نمود.

سلمان رشدی با وجود خشم جهان اسلام علیه خود، از تجدید چاپ کتاب کفرآمیزخود صرف نظر نکرد و زمانی که انگلستان حاضر به چاپ ارزان قیمت این کتاب(بدون جلد گالینگور و با کاغذ کاهی) نشد، آن را به آمریکا برد و به صورتارزان قیمت (برای سهولت خرید عمومی آن) به چاپ رساند.

]در سالهای اخیر، سلمان رشدی در آمریکا زندگی می کند و توسط دولت آمریکامحافظت می شود. سال گذشته وی به ریاست انجمن قلم آمریکا رسید. امپراطوریرسانه ای غرب بارها اعلام کرد که حکم اعدام این نویسنده از طرف ایران پسگرفته شده است که هر بار با واکنش سریع رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت اللهخامنه ای این مسأله تکذیب گردید و اعلام شد که حکم یک مرجع قابل نقض نمیباشد و حتی پس از مرگ او نیز بر همه مسلمانان لازم الاجرا است. آخرین بارنیز در پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیت الله الحرام در سال 1383 برمهدورالدم بودن سلمان رشدی و لازم القتل بودن او تأکید شد.

*******

متأسفانه دولت انگلستان از تحویل پیکر پاک شهید عطایی به جمهوری اسلامی خودداری کرد.
[External Link Removed for Guests]
  و يارانم
در مشقت هاي فوق الطاقه چندين ساله هيچ مقصودي نداشته و نداريم جز
حفظ ايران از تعرضات خارجي و فشار خائنين داخلي ، تامين آزادي رنجبران ستمديده مملكت و استقلال حكومت  

  كوچك  
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”