شعارهای عاشورا

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

از كتاب حماسه ي حسيني،شهيد مطهري :

شعارهای عاشورا

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ( 1 ) . عنوان بحث من ، " شعارهاي عاشورا " است . مي خواهم درباره دو مطلب كه به يكديگر پيوسته است ،صحبت بكنم . يكي درباره شعارهائي كه وجود مقدس اباعبدالله الحسين ( ع ) و اهل بيت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابراز كردند ، و ديگر درباره شعار بودن عاشورا براي ما مردم شيعه . اولا كلمه " شعار " را بايد توضيح بدهم و معني بكنم . كلمه " شعار " در اصل . عبارت بوده است از شعرها يا نثرهائي كه در جنگها مي خواندند . افراد كه در ميدان جنگ وارد مي شدند ، هر دسته اي شعار بالخصوصي داشت . جنگها معمولا تن به تن بود . دو دسته كه با يكديگر مي جنگيدند ، افراد ، همه مسلح ، همه خود پوشيده ، همه زره پوشيده ، همه چكمه پوشيده ، همه شمشير به دست و همه سپر به دست بودند و صورتشان از پائين ، تقريبا تا بيني و از بالا تا روي ابرو پوشيده بود به طوري كه هر مرد مبارزي فقط چشمهايش پيدا بود . اين بود كه در ميدان جنگ ، افراد ، كمتر شناخته مي شدند . در بيرون ، هر كسي همه سر و گردنش بيرون است ، لباسها مختلف است ، افراد از دور شناخته مي شوند ، ولي در جنگها به واسطه متحدالشكل بودن همه افراد ، نه تنها افراد يك سپاه از يكديگر تشخيص داده نمي شدند بلكه افراد يك سپاه از افراد سپاه مخالف نيز تشخيص داده نمي شدند ، به طوري كه ممكن بود كسي اشتباه بكند ، به جاي اينكه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودي را بزند . اين بود كه هر قومي و هر لشكري يك شعار مخصوص به خود داشت ، جمله اي را انتخاب مي كردند ، كه در حين جنگ احيانا آن را تكرار مي كردندو شعار مي دادند براي اينكه دانسته بشود كه اين ، جزء لشكر مثلا ( الف ) است ، و آن ، كه شعار ديگري داشت ، جزء لشكر مثلا ( ب ) است . اين كار لااقل اين مقدار فايده داشت كه افراد لشكرها اشتباه نمي شدندو كسي همرزم خودش را نمي كشت . گاهي شعارهائي كه مي دادند اندكي از اين هم روشنتر بود ، به اين صورت كه آن مرد مبارزي كه به ميدان مي رفت ، گذشته از اينكه شعار عمومي دسته خودش را تكرار مي كرد ، احيانا خودش را هم شخصا معرفي مي نمود . چون عرب طبع شعرش بسيار قوي است و شعر گفتن براي قوم عرب ساده است و اين ، از خصوصيات زبان عربي است ، غالب آنها وقتي مي خواستند به ميدان بروند ، با يك رباعي ، با يك رجز خودشان را معرفي مي كردند . يا مثلا مبارزه طلبي خودش را با يك شعر بيان مي كرد ، با شعر مبارز مي طلبيد . كسي هم كه مي خواست به او جواب بدهد كه من آماده هستم ، يك وقت مي ديدند با شعري به همان آهنگ مي گفت من آماده هستم ( كه اين اندكي مشكلتر بود ) . شنيده ايد كه در جنگ خندق پيغمبر اكرم ( ص ) دستور داد دور مدينه را ( قسمتهائي كه لشكر دشمن مي توانست بيايد ) خندقي كندند براي اينكه دشمن نتواند خود را به داخل مدينه برساند . ولي چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهاي خود را از باريكه اي عبور بدهند و بيايند آنطرف ، كه يكي از آنها " عمرو بن عبدود " معروف شجاع به اصطلاح فارس يليل بود كه ضرب المثل شجاعت بود . آمد در مقابل مسلمين و فرياد كرد : الا رجل ، الارجل آيا مرد هست ؟ كسي جواب نداد ، چون همه او را مي شناختند . يك نفر جرات نكرد بگويد " من " ( براي اينكه مي دانستند كه رو بروي شدن با او جز كشته شدن نتيجه ديگري ندارد ) جز يك جوان بيست و چند ساله كه از جا بلند شد و گفت : يا رسول الله ! اجازه مي دهيد من به ميدان بروم ؟ فرمود : بنشين ( علي بود ) . دوباره فرياد كرد : الارجل ، الارجل ، كسي غير از علي جواب نداد . براي بار سوم : الارجل ، الارجل ، باز تنها علي از جا بلند شد . آبروي مسلمين دارد از بين مي رود . عمر بن الخطاب براي اينكه عذري از مسلمين بخواهد ، گفت : يا رسول الله ! اگر كسي بلند نمي شود ، به خاطر اين است كه اين شخص مردي است غير قابل مبارزه . من خودم با قافله اي كه اين مرد نيز در آن بود حركت مي كردم ، عده زيادي دزد به ما برخورد كردند و او به تنهائي براي مقابله با آنها حركت كرد . سپر مي خواست ، يك كره شتر به دست گرفت ! چه كسي مي تواند با اين مرد مبارزه كند ؟ ! " عمرو بن عبدود " در آخر كار وقتي كه خواست مسلمين را خوب تحقير كرده باشد ، اين شعر را خواند :
و لقد بححت من الندا
ءبجمعكم هل من مبارز
و وقفت اذ وقفت المشجع
موقف القرن المناجز ( 1 )
تا آخر . گفت ديگر خسته شدم ، گلويم به درد آمد از بس گفتم : هل من مبارز يك مرد در ميان شما نيست ؟ ! پيغمبر به علي اجازه داد . علي از جا بلند شد و گفت :
و لقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز
. . . به همان آهنگ شعر خواند ، آمد جلو ، و شنيده ايد كه چگونه پيروز شد . شرايط طوري شد كه پيغمبر فرمود : تمام اسلام با تمام كفر روبرو شد ، يعني جنگ سرنوشت است . از چيزهائي كه ما در عاشورا زياد مي بينيم ، مسئله شعار
_______________________
1 - بحارج 20 ص . 203
است ، شعار اباعبدالله ، اصحاب اباعبدالله و خاندان اباعبدالله . در اين شعارها ، مخصوصا شعارهاي خود اباعبدالله ( ع ) گذشته از اينكه افراد خودشان را با يك رجز ، با يك رباعي معرفي مي كردند ، گاهي جمله هائي مي گفتند كه طي آنها نهضت خودشان را معرفي مي نمودند . و مسئله مهم اينست . در تاريخ خيلي ديده مي شود كه گاهي مردمي ، اجتماعي مي كنند ، در يك جا جمع مي شوند براي مقصد و هدفي . يك وقت مي بينند در خارج ، با منظور و مقصود ديگري پخش مي شود . در اوايل مشروطيت ايران خيلي از اين قضايا اتفاق افتاده است . بسياري از مردم راجع به مشروطيت چيزي سرشان نمي شد . مردم را به نامهاي ديگري در جائي جمع مي كردند ، وقتي كه مردم متفرق مي شدند ، مي ديدند چيز ديگري از آب در آمد ، اعلام مي كردند كه مردم جمع شدند درباره اين مطلب چنين گفتند ، درباره آن مطلب چنان گفتند . براي اينكه مردم اينقدر رشد نداشتند كه خودشان مشخص كنند كه اين جمع شدن ما براي چيست ؟ براي چه هدف و مقصدي است ؟ اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا شعارهاي زيادي داده است كه در آنها روح نهضت خودش را مشخص كرده كه من براي چه مي جنگم ، چرا تسليم نمي شوم ، چرا آمده ام كه تا آخرين قطره خون خودم را بريزم ؟ و متاسفانه اين شعارها در ميان ما شيعيان فراموش شده و ما شعارهاي ديگري به جاي آنها گذاشته ايم كه اين شعارها نمي تواند روح نهضت اباعبدالله را منعكس كند . ائمه ما يكي پس از ديگري آمدند و دستور دادند كه عاشورا را بايد زنده نگه داشت ، مصيبت حسين نبايد فراموش شود ، اين مكتب بايد زنده بماند . هر سال كه محرم و عاشورا پيدا مي شود ، شيعه بايد آن را زنده نگه دارد . عاشورا شعار شيعه شده است . شيعه بايد بتواند جواب بدهد وقتي در مقابل يك سني ، و بالاتر ، در مقابل يك مسيحي يا يك يهودي يا يك لامذهب قرار گرفت و او گفت : شما در اين روز عاشورا و تاسوعا كه تمام كارهايتان را تعطيل مي كنيد و مي آئيد و در مساجد جمع مي شويد ، دسته راه مي اندازيد ، سينه مي زنيد ، زنجير مي زنيد ، داد مي كشيد ، فرياد مي كشيد ، چه مي خواهيد بگوئيد ؟ حرفتان چيست ؟ بايد بتوانيد بگوئيد ما حرفمان چيست . اباعبدالله نيامد فقط بجنگد تا كشته شود و حرفش را نزند ، حرف خودش را زده است ، هدف و مقصد خودش را مشخص كرده است . بايد ديد شعارهاي حسين بن علي در روز عاشورا چيست ؟ همين شعارها بود كه اسلام را زنده كرد ، تشيع را زنده كرد و پايه دستگاه خلافت اموي را چنان متزلزل كرد كه چنانچه نهضت اباعبدالله نبود ، بني عباس اگر پانصد سال خلافت كردند ، حزب اموي كه به قول عبدالله علائيني و خيلي افراد ديگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت كشورهاي اسلامي مسلط شود ، شايد هزار سال حكومت مي كرد . با چه هدفي ؟ هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام ، احياي جاهليت ولي در زير ستاره و پرده اسلام . شعارهاي اباعبدالله بود كه اين پرده ها را پاره كرد و از ميان برد . ما در عاشورا دو نوع شعار مي بينيم . يك نوع شعارهائي است كه فقط معرف شخص است و بيش از اين چيز ديگري نيست . ولي شعارهاي ديگري است كه علاوه بر معرفي شخص ، معرف فكر هم هست ، معرف احساس است ، معرف نظر و ايده است ، و اينها را ما در روز عاشورا زياد مي بينيم ، هر دو نوع شعار را مي بينيم . اما شعارهاي خود اباعبدالله ، خود داستان مفصلي است كه همه آن را نمي توانم در اين يك جلسه براي شما عرض بكنم . اباعبدالله در مقام افتخار ، خيلي تكيه مي كرد روي علي مرتضي . البته به اعتبار جدش هم افتخار مي كرد آنكه جاي خود دارد ، ولي مخصوصا به پدرش علي مرتضي افتخار مي كرد ، با اينكه آنها كه در آنجا بودند دشمنان علي بودند ولي مدعي بودند كه ما امت پيغمبر هستيم . امام حسين كوشش داشت كه افتخارش را به علي مرتضي رسما بيان كرده باشد اشعاري كه اباعبدالله در روز عاشورا خوانده اند ، خيلي مختلف است ، با آهنگهاي مختلف سروده شده است كه بعضي از آنها از خود اباعبدالله و بقيه از ديگران است و ايشان استشهاد كرده اند ، مثل اشعار معروف " فروه بن مسيك " كه سراپا حماسه است . يكي از اشعاري كه اباعبدالله در روز عاشورا مي خواند و آنرا شعار خودش قرار داده بود ، اين شعر بود
( مخصوصا يك مصراع آن ) :

الموت اولي من ركوب العار
و العار اولي من دخول النار (1)
_______________________
1 - مقتل مقرم / ص . 345
نزد من ، مرگ از ننگ ذلت و پستي بهتر و عزيزتر و محبوبتر است . اسم اين شعار را بايد گذاشت شعار آزادي ، شعار عزت ، شعار شرافت . يعني براي يك مسلمان واقعي ، مرگ ، هميشه سزاوارتر است از زير بار ننگ ذلت رفتن . مردم دنيا ! بدانيد اگر حسين حاضر است كه تا آخرين قطره خون خود و جوانانش ريخته شود ، براي چيست ؟ حسين در دامن پيغمبر و علي بزرگ شده است ( تعبير از خودش است ) ، از پستان زهرا شير خورده است .
خطبه اي دارد اباعبدالله در روز عاشورا ، در آنوقتي كه از نظر ظاهر ، همه اميدها قطع شده است و هر كسي باشد ، خودش را مي بازد . ولي اين خطبه آنچنان شور و احساسات دارد كه گوئي آتش است كه از دهان حسين بيرون مي آيد ، اينقدر داغ است . آيا اين جمله ها شوخي است ؟ : الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله . پسر زياد از شمشيرش خون مي چكيد . پدر سفاكش بيست سال قبل آنچنان از مردم كوفه زهر چشم گرفته بود كه تا مردم كوفه شنيدند پسر زياد مامور كوفه شده است ، خودبخود از ترس خزيدند به خانه هاي خودشان ، چون او و پدرش را مي شناختند كه چه خونخوارهائي هستند . همينكه پسر زياد آمد به كوفه و امير كوفه شد ، به خاطر رعبي كه پدرش در دل مردم كوفه ايجاد كرده بود ، مردم از دور مسلم پراكنده شدند . اينقدر مردم مرعوب اينها بودند . امام حسين خطاب به مردم كوفه مي فرمايد : الا و ان الدعي ابن الدعي مردم ! آن زنازاده پسر زنازاده ، آن امير و فرمانده شما قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ( گريه استاد ) مي دانيد به من چه پيشنهاد مي كند ؟ مي گويد حسين ! يا بايد خوار و ذليل من شوي و يا شمشير . به اميرتان بگوئيد كه حسين مي گويد : هيهات منا الذله حسين تن به خواري بدهد ؟ ! ( گريه استاد ) آيا او خيال كرده كه من مثل او هستم ؟ يابي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت ( گريه استاد ) خدا مي خواهد حسين چنين باشد . شما مگر نمي دانيد ، آن زنازاده مگر نمي داند كه من در چه دامني بزرگ شده ام ؟ من روي دامن پيغمبر بزرگ شده ام ، روي دامن علي مرتضي بزرگ شده ام ، من از پستان فاطمه شير خورده ام ( گريه استاد ) . آيا كسي كه از پستان زهرا شير خورده باشد ، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زياد مي دهد ؟ ! هيهات منا الذله ما كجا و تن به خواري دادن كجا ؟ ! شعار حسين در روز عاشورا از اين تيپ است . آقايان سردسته ها كه براي دسته هاي خ ودتان شعار مي سازيد ، ببينيد شعارهايتان با شعارهاي حسين مي خواند يا نمي خواند . مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحابشان مسئله شوخي اي نيست . هوا بسيار گرم ( عاشوراي آنوقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده . هواي عراق زمستانش گرم است تا چه رسد به نزديك تابستان آن ) ، سه روز است كه آب را بروي اهل بيت پيغمبر بسته اند ، گو اينكه در شب عاشورا توانستند مقداري آب بياورند در خيمه ها كه حضرت فرمود آب را بنوشيد و اين آخرين توشه شما خواهد بود . و به علاوه از نظر طبيعي يك قاعده اي است : هر كسي از بدنش خون زياد برود كه بدن كم خون شده و احتياج به خون جديد داشته باشد ، تشنه مي شود . خداوند متعال بدن را به گونه اي ساخته است كه وقتي به چيزي احتياج دارد ، فورا همان احتياج جلوه مي كند . افرادي كه زخم بر مي دا رند ، مي بينيد فورا تشنگي بر آنها غالب مي شود ، و اين ، به واسطه رفتن خون از بدنشان است كه چون بدن آماده مي شود براي ساختن خون و مي خواهد خون جديد بسازد ، آب مي خواهد . خود رفتن خون از بدن ، موجب تشنگي است . يحول بينه و بين السماء العطش اينقدر تشنگي اباعبدالله زياد بود كه وقتي به آسمان نگاه مي كرد بالاي سرش را درست نمي ديد . اينها شوخي نيست . ولي من هر چه در مقاتل گشتم ( آن مقداري كه مي توانستم بگردم ) تا اين جمله معروفي را كه مي گويند اباعبدالله به مردم گفت : اسقوني شربه من الماء ، يك جرعه آب به من بدهيد ، ببينم ، نديدم . حسين كسي نبود كه از آن مردم چنين چيزي طلب بكند . فقط يك جا دارد كه حضرت در حالي كه داشت حمله مي كرد و هو يطلب الماء . قرائن نشان مي دهد كه مقصود اينست : در حالي كه داشت به طرف شريعه مي رفت ( در جستجوي آب بود كه از شريعه بردارد ) نه اينكه از مردم طلب آب مي كرد . عظمت اباعبدالله چيز ديگري است . او چيزي است ، ما چيز ديگري . شعارهائي كه در سينه زني ها و نوحه سرائي ها مي دهيد ، شعارهاي حسيني باشد . نوحه ، بسيار بسيار خوب است . ائمه اطهار دستور مي دادند افرادي كه شاعر بودند ، نوحه خوان بودند ، نوحه سرا بودند ، بيايند براي آنها ذكر مصيبت بكنند ، آنها شعر مي خواندند و ائمه اطهار گريه مي كردند . نوحه سرائي و سينه زني و زنجيرزني ، من با همه اينها موافقم ، ولي به شرط اينكه شعارها ، شعارهاي حسيني باشد ، نه شعارهاي من در آوردي : " نوجوان اكبر من " ، " نوجوان اكبر من " شعار حسيني نيست . شعارهاي حسيني شعارهائي است كه از اين تيپ باشد : فرياد مي كند الا ترون ان الحق لا يعمل به ، و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المومن في لقاء الله محقا مردم ! نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و كسي از باطل رو گردان نيست ؟ در چنين شرايطي ، مومن " نگفت حسين يا امام " بايد لقاء پروردگارش را بر چنين زندگي اي ترجيح بدهد . و يا : لا اري الموت الا سعاده ، و الحياه مع الظالمين الا برما . ( هر جمله اش سزاوار است كه با آب طلا نوشته شود و در همه دنيا پخش گردد ، و اين ، باز هم كم است . ) من مرگ را جز خوشبختي نمي بينم ، من زندگي با ستمكاران را جز ملالت و خستگي نمي بينم .
مرا عار آيد از اين زندگي
كه سالار باشم كنم بندگي
شعارهاي حسين ( ع ) شعارهاي محيي بود ، يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم . اباعبدالله يك مصلح است . اين تعبير مال خودش است : اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي ، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي . اين را حضرت در نامه اي به عنوان وصيتنامه به برادرشان محمد ابن حنفيه كه مريض بود به طوري كه از ناحيه دست فلج داشت و قدرت اين را كه در ركاب حضرت باشد و خدمت بكند نداشت ، نوشتند و به او سپردند . چرا ؟ براي اينكه دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود : مردم دنيا ! من مثلي خيليها نيستم كه قيامم ، انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوائي رسيده باشم ، براي اينكه مال و ثروتي تصاحب كنم ، براي اينكه به ملكي رسيده باشم . اين را مردم دنيا از امروز بدانند ( اين نامه را در مدينه نوشت ) : قيام من ، قيام مصلحانه است . من يك مصلح در امت جدم هستم . قصدم امر به معروف و نهي از منكر است . قصدم اين است كه سيرت رسول خدا را زنده كنم ، قصدم اين است كه روش علي مرتضي را زنده كنم . سيره پيغمبر مرد ، روش علي مرتضي مرد ، مي خواهم اين سيره و اين روش را زنده كنم . از اينجا مي فهميم كه چرا ائمه اطهار اينهمه دستور اكيد داده اند كه عاشورا بايد زنده بماند و چرا اينهمه اجر و پاداش و ثواب براي عزاداري اباعبدالله منظور شده . آيا آنها اين سخن را فقط به خاطر يك عزاداري مثل عزاداريهاي ما در وقتي كه پدر يا مادرمان مي ميرد ، گفتند ؟ نه ، مردنهاي ما ارزشي ندارد ، در مردنهاي ما فكر و ايده و هدفي وجود ندارد . ائمه اطهار از اين جهت گفتند ؟ نه ، مردنهاي ما ارزشي ندارد . ائمه اطهار از اين جهت گفتند عاشورا زنده بماند كه اين مكتب زنده بماند ، براي اينكه اگر چه شخص حسين بن علي نيست ولي حسين بن علي بايد به قول امروز يك سمبل باشد ، به صورت يك نيرو زنده باشد ، حسين اگر خودش نيست ، هر سال ، محرم كه طلوع مي كند ، يك مرتبه مردم از تمام فضا بشنوند : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ؟ ليرغب المومن في لقاء الله محقا ، براي اينكه از راستي و حقيقت ، شور حيات ، شور امر به معروف ، شور نهي از منكر ، شور اصلاح مفاسد امور مسلمين ، در ميان مردم شيعه پيدا بشود .
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا كه هي حسين حسين مي كنيد و به سر خودتان مي زنيد ، چه مي خواهيد بگوئيد ؟ بايد بگوئيم : ما مي خواهيم حرف آقايمان را بگوئيم . ما هر سال مي خواهيم تجديد حيات بكنيم ، يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم . بايد بگوئيم عاشورا روز تجديد حيات ماست ، در اين روز مي خواهيم در كوثر حسيني شستشو بكنيم ، تجديد حيات بكنيم ، روح خودمان را شستشو بدهيم ، خودمان را زنده كنيم ، از نو مبادي و مباني اسلام را بياموزيم ، روح اسلام را از نو به خودمان تزريق بكنيم . ما نمي خواهيم حس امر به معروف و نهي از منكر ، احساس شهادت ، احساس جهاد ، احساس فداكاري در راه حق در ما فراموش بشود ، نمي خواهيم روح فداكاري در راه حق در ما بميرد . اين ، فلسفه عاشورا است ، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن علي بخشيده شدن ! گناه بكنيم بعد در مجلسي شركت بكنيم و بگوئيم خوب ديگر گناهانمان بخشيده شد . گناه آنوقت بخشيده مي شود كه روح ما پيوندي بخورد با روح حسين بن علي . اگر پيوند بخورد ، گناهان ما قطعا بخشيده مي شود ، ولي علامت بخشيده شدنش اينست كه دو مرتبه ديگر دنبال آن گناه نمي رويم . اما اينكه گناه بكنيم ، از مجلس حسين بن علي بيرون برويم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برويم ، نشانه اينست كه روح ما با روح حسين بن علي پيوند نخورده است . شعارهاي اباعبدالله ، شعار احياي اسلام است ، اينست كه چرا بيت المال مسلمين را يك عده به خودشان اختصاص داده اند ؟ چرا حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال مي كنند ؟ چرا مردم را دو دسته كرده اند ، مردمي كه فقير فقير و دردمندند ، و مردمي كه از پرخوري نمي توانند از جايشان بلند شوند ؟ در بين راه در حضور هزار نفر لشكريان حر آن خطبه معروف را خواند كه طي آن حديث پيغمبر را روايت كرد ، گفت پيغمبر چنين فرموده است كه اگر زماني پيش بيايد كه اوضاع چنين بشود ، بيت المال چنان بشود ، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود ، اگر مسلمان آگاهي اينها را بداند و سكوت كند ، حق است بر خدا كه چنين مسلماني را به همانجا ببرد كه آن ستمكاران را مي برد . بنابراين من احساس وظيفه مي كنم ، الا و اني احق من غير در چنين شرايطي من از همه سزاوارترم . پس اينست مكتب عاشورا و محتواي شعارهاي عاشورا . شعارهاي ما در مجالس ، در تكيه ها و در دسته ها بايد محيي باشد ، نه مخدر ، بايد زنده كننده باشد نه بي حس كننده . اگر بي حس كننده باشد ، نه تنها اجر و پاداشي نخواهيم داشت بلكه ما را از حسين ( ع ) دور مي كند . اين اشك براي حسين ريختن خيلي اجر دارد اما به شرط اينكه حسين آنچنانكه هست در دل ما وارد بشود . ان للحسين محبه مكنونه في قلوب المومنين . اگر در دلي ايمان باشد ، نمي تواند حسين را دوست نداشته باشد ، چون حسين مجسمه اي است از ايمان . شعارهائي كه اصحاب اباعبدالله مي دادند ، شعارهاي عجيبي است . حادثه كربلا طوري وقوع پيدا كرده كه انسان فكر مي كند اصلا اين صحنه را عمدا آنچنان ساخته اند كه هميشه فراموش نشدني باشد . عجيب هم هست ! اباعبدالله گاهي شعار معرفي خودش را مي داد :
انا الحسين بن علي
آليت ان لا انثني
احمي عيالات ابي
امضي علي دين النبي ( 1 )
شعارهاي ايشان با آهنگهاي مختلف است . وقتي كه در ميدان جنگ تنها مي ايستاد ، شعارهاي بلند مي داد ، شعاري را مي خواند كه با وزن طولاني بود :
انا بن علي الطهر من آل هاشم
كفاني بهذا مفخرا حين افخر (2)
اما وقتي كه حمله مي كرد ، شعارهاي حمله اي مي داد مثل :
الموت اولي من ركوب العار
يا همان شعري كه قبلا خواندم . شجاعت و قوت قلبي كه اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد ، همه [ شجاعان ] را فراموشاند . اين ، سخن راويان دشمن است . راوي گفت :
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

اگه كسي اين مطلب رو يه جا ميخواد، مراجعه كنه به آدرس زير:

[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

_______________________
1 - مقتل مقرم ص . 345 2 - منتهي الامال / ج 1 ص . 282
و الله ما رايت مكثورا قط قد قتل اهل بيته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه به خدا قسم در شگفت بودم كه اين چه دلي بود ، چه قوت قلبي بود ؟ ! يك آدمي ك ه اينچنين دل شكسته باشد كه در جلوي چشمش تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اينچنين قوي القلب باشد ! من كه نظيري برايش سراغ ندار م . در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اي را به عنوان مركز انتخاب كرده بود . يعني وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا مي ايستاد و بعد حمله مي كرد . به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ ، كسي جرات نكرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد . البته ابتدا چند نفر آمدند ، جنگيدند ، ولي آمدن همان و از بين رفتن همان . پسر سعد فرياد كرد : چه مي كنيد ؟ ! ان نفس ابيه بين جنبيه يا : ان نفسا ابيه بين جنبيه اين ، پسر علي است ، روح علي در پيكر اوست ، شما با كي داريد مي جنگيد ؟ ! با او تن به تن نجنگيد . ديگر جنگ تن به تن تمام شد .
آنوقت جنگي كه از طرف آنها نامردي بود شروع شد ، سنگ پراني ، تيراندازي . جمعيتي در حدود سي هزار نفر ، مي خواهند يك نفر را بكشند . از دور ايستاده اند ، تير اندازي مي كنند يا سنگ مي پرانند . همينها وقتي كه اباعبدالله حمله مي كرد ، درست مثل يك گله روباه كه از جلوي شير فرار مي كند ، فرار مي كردند . ولي حضرت حمله را خيلي ادامه نمي داد يعني نمي خواست فاصله اش با خيام حرمش زياد شود . غيرت حسين اجازه نمي داد كه تا زنده است ، كسي به اهل بيتش اهانت كند . مقداري كه حمله مي كرد و آنها را دور مي ساخت ، بر مي گشت ، مي آمد در آن نقطه اي كه آن را مركز قرار داده بود . آن نقطه ، نقطه اي بود كه صدارس به حرم بود ، يعني اهل بيت اگر چه حسين را نمي ديدند ولي صدايش را مي شنيدند . براي اينكه مطمئن باشد زينبش ، براي اينكه مطمئن باشد سكينه اش ، براي اينكه بچه هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين هست وقتي كه مي آمد در آن نقطه مي ايستاد ، آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت درمي آمد و مي گفت : لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم ، يعني اين نيرو از حسين نيست ، اين خداست كه به حسين نيرو داده است . هم شعار توحيد مي داد و هم به زينبش خبر مي داد كه زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است .
به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم ، كسي حق ندارد بيرون بيايد . لذا همه در داخل خيمه ها بودند . ابا عبدالله دوبار براي وداع آمدند . يك بار آمدند ، وداع كردند و رفتند . بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند ، در اين هنگام شخصي صدا زد حسين ! تو مي خواهي آب بنوشي ؟ ! ريختند به خيام حرمت . ديگر آب نخورد و برگشت . آمد براي بار دوم با اهل بيتش وداع كرد : ثم ودع اهل بيته ثانيا . چه جمله هاي نوراني اي دارد ! رو مي كند به آنها كه : اهل بيت من ! مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مي شويد ، ولي كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان ، يك وقت كوچكترين تخلفي از وظيفه شرعيتان نكنيد . مبادا كلمه اي به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد . ولي مطمئن باشيد كه اين ، پايان كار دشمن است ، اين كار ، دشمن را از پا در آورد : و اعلموا ان الله منجيكم بدانيد كه خدا شما را نجات مي دهد و از ذلت حفظ مي كند . اين خيلي حرف است : اهل بيت من ! شما اسير خواهيد شد ولي حقير و ذليل نخواهيد شد ، اسارت شما هم اسارت عزت است . به همين جهت بود كه وقتي در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مي دادند ، زينب نمي گذاشت قبول كنند . اسير بودند ولي هرگز حاضر نشدند خواري را تحمل كنند . شير را هم در زنجير مي كنند ، ولي شير در زنجير هم كه باشد ، شير است ، روباه ، آزاد هم كه باشد ، روباه است . بار دوم كه امام آمد ، اهل بيت خوشحال شدند ، دوباره با اباعبدالله خداحافظي كردند . باز به امر ابا عبدالله از خيمه ها بيرون نيامدند . بعد از مدتي يك دفعه باز صداي شيهه اسب اباعبدالله را شنيدند ، خيال كردند حسين براي بار سوم آمده است تا با اهل بيتش خداحافظي كند ( گريه استاد ) ولي وقتي بيرون آمدند ، اسب بي صاحب اباعبدالله را ديدند ( گريه شديد استاد ) . دور اسب اباعبدالله را گرفتند . هر كدام سخني با اين اسب مي گويد . طفل عزيز اباعبدالله مي گويد : اي اسب ! هل سقي ابي ام قتل عطشانا من از تو يك سوال مي كنم : پدرم كه مي رفت ، با لب تشنه رفت ( گريه استاد ) ، من مي خواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند ؟ ( گريه استاد ) . اينجاست كه يك منظره ديگري رخ مي دهد كه قلب مقدس امام زمان را آتش مي زند . و اسرع فرسك شاردا محمحما باكيا ، فلما راين النساء جوادك مخزيا و ابصرن سرجك ملويا.
خرجن من الخدور ناشرات الشعور علي الخدور لاطمات ( 1 ) . روضه امام زمان است ، مي گويد جد بزرگوار ! اهل بيت تو به امر تو از خانه بيرون نيامدند ، اما وقتي كه اسب بي صاحب را ديدند ، موها را پريشان كردند ، همه به طرف قتلگاه تو آمدند.
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

تحلیل واقعه عاشورا
حادثه عاشورا مثل بسياري از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنانكه بايد شناخته نمي شوند . و بلكه فلاسفه تاريخ مدعي هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخي را نتوان در زمان خودش آنچنانكه هست ، ارزيابي كرد . بعد از آنكه زمان زيادي گذشت و تمام عكس العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه ، خود را بروز دادند ، آنگاه آن حادثه ، بهتر شناخته مي شود . همچنانكه شخصيتها هم همينطورند . شخصيتهاي بزرگ غالبا در زمان خودشان آن موجي كه شايسته وجود آنهاست ، پيدا نمي شود ، بعد از مرگشان تدريجا شخصيتشان بهتر شناخته مي شود ، بعد از دهها سال كه از مرگشان مي گذرد ، تدريجا شناخته مي شوند . و معمولا افرادي كه در زمان خودشان خيلي شاخصند بعد از فوتشان فراموش مي شوند ، و بسا افرادي كه در زمان خودشان آنقدرها شاخص نيستند ولي بعد از مرگشان تدريجا شخصيت آنها گسترش پيدا مي كند و بهتر شناخته مي شوند . اگر دو نفر عالم را كه در يك زمان زندگي مي كنند در نظر بگيريم ، ولو از نظر شهرت علمي يكي ده برابر ديگري بزرگ است ، ولي گاهي بعد در تاريخ روشن مي شود كه آنكه ده برابر كوچك بوده ، از آنكه ده برابر بزرگ بوده ، بزرگتر است ، كه براي اين من مثالهاي زيادي دارم . از همه بهتر اينست كه ما به خود علي ( ع ) مثال بزنيم آنهم از زبان خود ايشان . در كلمات مولا در " نهج البلاغه " جزء كلماتي كه حضرت در فاصله ضربت خوردن و شهادت يعني در آن فاصله چهل و چهار پنج ساعت آخر زندگي فرموده اند ، يكي اين دو سه جمله است كه تعبير خيلي عجيبي است . مي فرمايد : غدا تعرفونني و يكشف لكم سرائري ( 1 ) فردا مرا خواهيد شناخت ، يعني امروز مرا نشناخته ايد ، زمان من مرا نشناخت ، آينده مرا خواهد شناخت . و يكشف لكم سرائري ( سرائر يعني سريره ها ، امور مخفي ، اموري كه در اين زمان چشمها نمي تواند آنها را ببيند ، مثل گنجي كه در زير زمين باشد ) مخفيات وجود من فردا براي شما كشف خواهد شد . و همينطور هم شد . علي را مردم ، بعد از زمان خودش بيشتر شناختند از
_______________________
1 - نهج البلاغه ، خطبه . 147 اين جمله در نهج البلاغه به اين صورت آمده : غدا ترون ايامي و يكشف لكم عن سرائري
زمان خودش . علي را در زمان خودش چه كسي شناخت ؟ يك عده بسيار معدود . شايد تعداد آنهايي كه علي را در زمان خودش واقعا مي شناختند ، از عدد انگشتان دو دست هم تجاوز نمي كرد . پيغمبر اكرم راجع به كلمات خودشان اين جمله را در حجه الوداع فرمود ( ببينيد چه كلمات بزرگي ! ) نضر ( نصر ) الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها من لم يسمعها ، فرب حامل فقه غير فقيه ، و رب حامل فقه الي من هو افقه منه ( 1 ) خدا خرم كند چهره آنكس را ( خدا يار آنكس باد ) كه سخن مرا بشنود و حفظ و ضبط كند و به كساني كه سخن مرا نشنيده اند ، به آنهائي كه زمان من هستند ولي اينجا نيستند يا افرادي كه بعد از من مي آيند ، برساند . يعني حرفهاي مرا كه مي شنويد ، حفظ كنيد و به ديگران برسانيد . فرب حامل فقه غير فقيه بسا كساني كه حامل يك حكمت و حقيقتند در صورتي كه خودشان اهل آن حقيقت نيستند ، يعني آن عمق و معني آن حقيقت را درك نمي كنند . و رب حامل فقه الي من هو افقه منه و چه بسا افرادي كه فقهي را ، حكمتي را ، حقيقتي را حمل مي كنند ، حفظ مي كنند ، بعد منتقل مي كنند به كساني كه از خودشان داناترند . معناي جمله اينست كه شما اينها را حفظ كنيد و به ديگران برسانيد . بسا هست كه شما اصلا عمق حرف مرا درك نمي كنيد ولي
_______________________
1 - امالي مفيد / مجلس / 23 ص . 186
آن ديگري كه مي شنود ، مي فهمد ، شما فقط ناقلي هستيد ، نقل مي كنيد . و باز بسا هست كه شما چيزي مي فهميد ولي آن كسي كه بعد ، شما براي او نقل مي كنيد ، بهتر از شما مي فهمد . مقصود اينست كه سخنان مرا برسانيد به نسلهاي آينده كه معناي سخن مرا از شما بهتر مي فهمند . علي ( ع ) فرمود : آينده مرا بهتر خواهد شناخت . پيغمبر ( ص ) هم فرمود در آينده معاني سخن مرا بهتر از مردم حاضر درك خواهند كرد
. اينست معناي اينكه ارزش يك چيز در زمان خودش آنچنانكه بايد ، درك نمي شود ، بايد زمان بگذرد ، بعدها آيندگان تدريجا ارزش يك شخص ، ارزش كتاب يا سخن يك شخص ، ارزش عمل يك شخص را بهتر درك مي كنند . " اقبال لاهوري " شعري دارد كه گويي ترجمه جمله مولاي علي ( ع ) است . حضرت مي فرمايد : غدا تعرفونني فردا مرا خواهيد شناخت ( اين را روزي مي گويد كه دارد از دنيا مي رود ) ، بعد از مرگ من مرا خواهيد شناخت . اقبال مي گويد : " اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد " مقصودش از شاعر ، نه هر كسي است كه چند كلمه سرهم بكند ، بلكه مقصود ، كسي است كه پيامي دارد ، مثل خود اقبال كه شاعري است كه فكري دارد ، انديشه اي د ارد ، پيامي دارد ، يا مولوي و حافظ كه شعرايي هستند كه انديشه و پيامي دارند ، گواينكه پيام بعضي از اينها را بعد از پانصد سال هم هنوز مردم درست درك نمي كنند ، مثل حافظ كه هنوز وقتي كه در اطراف او مطلب مي نويسند ، هزار جور چرند مي نويسند الا آن پيامي كه خود حافظ دارد . " اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد " . بسياري از انديشمندان ، تولدشان بعد از مرگشان است . يعني اينگونه اشخاص در زمان خودشان هنوز تولد پيدا نكرده اند . " جبران خليل جبران " يك نويسنده درجه اول عرب زبان است ، و از عربهاي مسيحي است كه تولدش در لبنان بوده ولي پرورش و بزرگ شدن و فرهنگش بيشتر در آمريكا بوده . او عربي و انگليسي نويس و همچنين نقاش است و مخصوصا در عربي ، از آن شيرين قلمهاي درجه اول است . با اينكه مسيحي است ، از شيفتگان علي بن ابي طالب ( ع ) است . در ميان عربهاي مسيحي ، شيفته علي ما زياد داريم . يكي از آنها " ميكائيل نعيمه " است . يكي ديگر ، " جرج جرداق " است كه در چند سال پيش كتابي نوشت به نام " علي بن ابي طالب صوت العداله الانسانيه " كه اول در يك جلد بود ، بعد خودش آن را تفصيل داد و در پنج شش جلد چاپ شد ، و از بهترين كتابهايي است كه راجع به حضرت امير ( ع ) نوشته شده است . جبران خليل مي گويد : من نمي دانم چه رازي است كه افرادي پيش از زمان خودشان متولد مي شوند ، و علي از كساني است كه پيش از زمان خودش متولد شده است . مي خواهد بگويد علي براي زمان خودش خيلي زياد بود . آن زمان ، زمان علي نبود . ولي حقيقت بهتر ، همان است كه خود علي ( ع ) فرموده است كه اصلا اينگونه اشخاص در هر زماني متولد بشوند ، پيش از زمان خودشان متولد شده اند . علي ( ع ) اگر امروز هم متولد شده بود ، پيش از زمان خودش بود . يعني آنقدر بزرگند كه زمان خودشان ، هر زماني باشد ، گنجايش اين را كه بتواند آنها را بشناسد و بشناساند و معرفي كند ، ندارد . بايد مدتها بگذرد ، بعد از مرگشان بار ديگر بازيابي و بازشناسي شوند و به اصطلاح امروز ، تولد جديد پيدا كنند . براي اين موضوع عرض كردم كه مثالهاي زيادي هست . در ميان همه طبقات همينطور است . همين حافظ كه مثالش را ذكر كردم ، آيا در زمان خودش ، همين شهرتي را كه در زمان ما دارد ، داشت ؟ نه . در زمان خودش كسي ديوانش را هم جمع نكرد . خودش هم به خاطر روح عرفاني خاصي كه داشت ، با اينكه به او مي گفتند ، علاقه اي به جمع آوري آن نداشت . حافظ يك مرد عالم است ، يعني اول يك عالم است ، دوم يك شاعر ، و از اين جهت با سعدي يا فردوسي فرق مي كند . اينها شاعر هستند و مثلا سي چهل هزار بيت شعر گفته اند ، كارشان شاعري بوده . حافظ كارش شاعري نبوده ، يك مرد عالم و مدرس و محقق بوده است .
بعد از مرگش ، رفيقش كه ديوانش را جمع كرده ، اهم آن كتابهايي را كه او تدريس مي كرده ذكر نموده است . مفسر و حافظ قرآن بوده ، تفسير قرآن مي گفته ، كارش اين بوده . خودش هم در يك جا مي گويد :
زحافظان جهان كس چوبنده جمع نكرد
لطائف حكمي با نكات قرآني
در جاي ديگر مي گويد :
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآني كه اندر سينه داري
و نيز در جاي ديگر مي گويد :
عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ قرآن زبر بخواني با چارده روايت يعني نه فقط قرآن را بلد بوده و از حفظ بوده ، بلكه آن را با قرائتهاي هفتگانه مي خواند واز حفظ بوده است كه اين آيه را عاصم اينجور قرائت كرده ، كسائي اينطور قرائت كرده و . . . " ملا صدراي شيرازي " كه امروز تازه بعد از حدود سيصد و پنجاه سال كه از مرگش مي گذرد ( مرگش در سال 1050 هجري قمري بوده و الان 1398 است ) دارد شناخته مي شود، تا صد و پنجاه سال بعد از مرگش اصلا در حوزه هاي علميه هم كتابهايش تدريس نمي شود . فقط يك عده شاگرد داشت . كم كم كه حكماي بعد از او آمدند ، به ارزش افكارش پي بردند و افكار او به تدريج افكار امثال بوعلي را عقب زد و پيش افتاد . دنياي مغرب زمين هم تازه اكنون دارد با افكار اين مرد آشنا مي شود . اين ، معناي اينست كه اشخاص خيلي بزرگ ، افرادي هستند كه در زمان خودشان موجي ، جنجالي آنچنانكه شايسته خود آنهاست ، ايجاد نمي كنند ، ولي در زمانهاي بعد تدريجا مثل گنجي كه از زير خاك بيرون بيايد، بيرون مي آيند و شناخته مي شوند . مثال ديگر " سيد جمال " است . الان در جهان لااقل هفته اي يك مقاله درباره سيد جمال الدين اسد آبادي نوشته مي شود . كشورهاي اسلامي هم به او افتخار مي كنند . ايرانيها مي گويند سيد جمال مال ماست ، افغانيها مي گويند مال ماست ، تركها مي گويند مال ماست چون در تركيه مرده است . آخرش افغانها پيروز شدند ، رفتند استخوانهاي سيد جمال را از تركيه به افغانستان بردند ، در صورتي كه سيد جمال خودش را نه به ايران مي بست ، نه به افغان ، نه به ترك و نه به عرب ( البته ظاهرا ايراني بوده ) ، نه به مصر مي بست و نه به جاي ديگر . مصريها افتخار مي كنند كه بله ، سيد جمال آمد به كشور ما و قدرش را شناختند و در اينجا بود كه علمايي مثل " محمد عبده " به او گرايش پيدا كردند و او توانست يك حزب تشكيل بدهد و اصل اوج گرفتن سيد جمال ، از اينجا بود ، پس ما از همه به سيد جمال نزديكتر هستيم . ولي در زمان خودش به هر كجا كه مي رفت ، او را طرد مي كردند . به ايران خود ما كه آمد ، با چه وضع نكبت باري او را تبعيد كردند ! مدتها در حضرت عبدالعظيم متحصن بود . در زمستان خيلي سردي كه برف بسيار سنگيني هم آمده بود ، ريختند و او را از بست خارج كردند ، سوار قاطر كردند و مثل جدش زين العابدين ، پاهايش را به شكم قاطر بستند و در آن هواي سرد ، او را از طريق غرب ايران ( همدان و كرمانشاه ) از مرز خارج كردند . حتي يك نفر هم چيزي نگفت . حالا هر كسي افتخار مي كند . كه من درباره سيد جمال مقاله اي خواندم . سيد جمال در زمان خودش شناخته نشد . البته در مصر عده اي روشنفكر دورش را گرفتند ولي بعد انگليسيها او را تبعيد كردند . مدتها در هند و مدتها در نجف بود . اصلا چهار سال ابتداي حيات علمي اين مرد در نجف بوده است . فرهنگ سيد جمال ، فرهنگ اسلامي است ( و اهميت او هم به همين است ) يعني تحصيلات عاليه اش ، تحصيلات عاليه اسلامي است
در نجف در درس استاد الفقها شيخ مرتضي انصاري كه در زهد و تقوي و علم و تحقيق ، مرد فوق العاده اي بوده شركت داشته و اخلاق و فلسفه و عرفان را نزد مرد بزرگ ديگري به نام آخوند ملاحسينقلي همداني خوانده است . كم كم اصلا آن محيط را كه در آنوقت تعلق به عثماني داشت ، تحمل نمي كرد و استادانش به او گفتند بهتر اينست كه تو مهاجرت كني و بروي دنبال ايده هايي كه داري . الان كه حساب مي كنم ، مي بينم نهضتهايي كه يكي بعد از ديگري در جهان اسلام پيدا شد ، مرهون زحمات او بود . ( بعضي از قسمتهاي اين مطلب ، هنوز درست رسيدگي نشده است . ) يعني تخمهايي كه او كاشت ، يكي از آنها هم در زمان خودش ثمر نداد ، ولي بعد از مرگش همه آنها ثمر دادند . نهضتهايي كه بعد در مصر شد ، نهضتهايي كه در هند شد ، نهضت مشروطيت و حتي نهضت تنباكو در ايران ، از ثمرات تلاشهاي اوست . و از جمله مطالبي كه در شرح حال او ننوشته اند ، اينست كه نهضت استقلال عراق كه بعد از مشروطيت روي داد ، مديون اوست ، چون اكنون ما در تاريخ كشف مي كنيم كه كساني كه اين نهضت را رهبري مي كرده اند ، از دوستان سيد جمال بوده اند . اينست كه مي گوئيم مردان خيلي بزرگ ، هر مقدار هم كه در زمانشان شناخته بشوند ، شناخته نمي شوند . در زمانهاي بعد ، بهتر شناخته مي شوند و ارزششان بهتر درك مي شود . و همچنين است حوادث و وقايع . ابعاد حوادث و وقايع نيز در زمان خودش ، آنچنان كه هست ، تشخيص داده نمي شود . بسا هست كه يك حادثه ، كوچك تلقي مي شود ، ولي بعد از مدتي تدريجا ابعاد و عمق و لايه هاي اين حادثه ، عظمت و اهميت اين حادثه ، بهتر شناخته مي شود . حادثه عاشورا از جمله اين حوادث است ، در رديف اينكه شخص مي ميرد ، بعد از مرگش شناخته مي شود ، يا اثري خلق مي شود ، بعد از سالها ، ارزش آن شناخته مي شود . حادثه اجتماعي هم كه رخ مي دهد ، بعدها ماهيت آن درست شناخته مي شود و ارزش آن درك مي گردد . در مورد بعضي از حوادث ، شايد هزار سال بايد بگذرد تا ماهيت آنها ، درست آنچنانكه هست ، شناخته شود . و باز حادثه عاشورا از اينگونه حوادث است . جمله اي از امام حسين ( ع ) هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام ، ولي به معني و عمق آن ، خيلي فكر نكرده بودم . اين جمله در آن وصيتنامه معروفي است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مي نويسند . محمد ابن حنفيه بيمار بود به طوري كه دستهايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود . ظاهرا وقتي كه حضرت مي خواستند از مدينه خارج شوند ، وصيتنامه اي نوشتند و تحويل او دادند . البته اين وصيتنامه نه به معناي وصيتنامه اي است كه ما مي گوئيم ، بلكه به معناي سفارشنامه است به معناي اينكه وضع خودش را روشن مي كند كه حركت و قيام من چيست و هدفش چيست . ابتدا فرمود : اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي اتهاماتي را كه مي دانست بعدها به او مي زنند ، رد كرد . خواهند گفت حسين دلش مقام مي خواست ، دلش نعمتهاي دنيا مي خواست ، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود ، حسين يك آدم ستمگر بود . دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت ، هدفي نداشت ، من يك مصلحم . بعد فرمود : اريد ان آمر بالمعروف ، و انهي عن المنكر ، و اسير بسيره جدي و ابي هدف من ، يكي امر به معروف و نهي از منكر است و ديگر اينكه سير كنم ، سيره قرار بدهم همان سيره جدم و پدرم را . اين جمله دوم ، خيلي بايد شكافته شود . اين جمله در آن تاريخ ، معني و مفهوم خاصي داشته است . چرا امام حسين بعد كه فرمود مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم ، اضافه كرد مي خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم ؟ ممكن است كسي بگويد همان گفتن امر به معروف و نهي از منكر كافي بود
مگر سيره جد و پدرش ، غير از امر به معروف و نهي از منكر بود ؟ جواب اينست كه اتفاقا بله . ابتدا بايد به يك تاريخچه اشاره بكنم و بعد اين مطلب را شرح بدهم . مي دانيم عمر وقتي كه ضربت خورد و خودش احساس كرد كه رفتني است ، براي بعد از خودش ، در واقع بدعتي به وجود آورد ، يعني كاري كرد كه نه پيغمبر كرده بود و نه حتي ابوبكر ، نه مطابق عقيده ما شيعيان كه مدارك اهل تسنن نيز بر آن دلالت دارد ( حالا در عمل قبول نداشته باشند ، مطلب ديگري است ) خلافت را به شخص معيني كه پيغمبر در زمان خودش معرفي و تعيين كرده بود يعني علي ( ع ) واگذار كرد ، و نه مطابق آنچه كه امروز اهل تسنن مي گويند - كه پيغمبر كسي را تعيين نكرد بلكه امت بايد خودشان كسي را انتخاب كنند و پيغمبر اين كار را به انتخاب امت و شوراي امت واگذار كردند - عمل كرد ، و همچنين نه كاري را كه ابوبكر كرد ، انجام داد ، چون ابوبكر وقتي مي خواست بميرد ، براي بعد از خود ، شخصي معيني را تعيين كرد كه خود عمر بود . كار ابوبكر نه با عقيده شيعه جور در مي آيد ، نه با عقيده اهل تسنن . كار عمر نه با عقيده شيعه جور در مي آيد ، نه با عقيده اهل تسنن و نه با كار ابوبكر . يك كار جديد كرد و آن اين بود كه شش نفر از چهره هاي درجه اول صحابه را به عنوان شورا انتخاب كرد ، ولي شورايي نه به صورت به اصطلاح دموكراسي ، بلكه به صورت آريستوكراسي ، يعني يك شوراي نخبگان كه نخبه ها را هم خودش انتخاب كرد : علي عليه السلام ( چون علي را كه نمي شد كنار زد ) ، عثمان ، طلحه ، زبير ، سعد وقاص و عبدالرحمن بن عوف . در آنوقت ، در ميان صحابه پيغمبر ، از اينها متشخصتر نبود. بعد خودش گفت تعداد افراد اين شورا جفت است ( معمولا مي بينيد كه تعداد افراد شوراها را طاق قرار مي دهند كه وقتي راي گرفتند ، تعداد هر طرف كه حداقل نصف به علاوه يك باشد ، آن طرف برنده است . ) ، اگر سه نفري يك راي را انتخاب كردند و سه نفر ديگر راي ديگر را ، هر طرف كه عثمان بود ، آن طرف برنده است . خوب ، اگر شورا است ، تو چرا براي مردم تكليف معين مي كني ؟ ! شورا طوري تركيب شده بود كه عمر خودش هم مي دانست كه بالاخره خلافت به عثمان مي رسد ، چون علي ( ع ) قطعا راي سه به علاوه يك نداشت . حداكثر اين بود كه علي سه نفر داشته باشد كه مسلما عثمان در ميان آنها نبود ، زيرا عثمان رقيبش بود . پس عثمان قطعا برنده است . از نظر عمر ، علي ( ع ) يا دو نفر داشت : خودش بود و زبير ( چون زبير آنوقت با علي بود ) ، و يا اگر احتمالا عبدالرحمن بن عوف ، طرف علي را مي گرفت ، حداكثر سه نفر داشت . اينست كه علي ( ع ) در " نهج البلاغه " مي فرمايد : فصغا رجل منهم لضغنه ، و مال الاخر لصهره ( 1 ) فلان شخص به دليل كينه اي كه با من داشت ، از حق منحرف شد ، و فلان شخص ديگر به خاطر رعايت رابطه قوم و خويشي و وصلت كاري خودش ، رايش را به آن طرف داد . خود عمر هم اينها را پيش بيني مي كرد . به هر حال نتيجه اين شد كه زبير گفت من رايم را دادم به علي ، طلحه گفت من رايم را دادم به عثمان ، سعد هم كنار رفت ، كار دست عبدالرحمن بن عوف باقي ماند ، به هر طرف كه راي مي داد ، او انتخاب مي شد . عبدالرحمن مي خواست خودش را بي طرف نگه دارد .
عمر گفت اينها بايد سه روز در اتاقي محبوس باشند و بنشينند و نظرشان را يكي بكنند . جز براي نماز و حوائج ضروري حق ندارند بيرون بيايند . ( اين هم يك زوري بود كه عمر گفت ) بعد يك عده مسلح فرستاد كه اگر اينها تصميم نگرفتند ، شما حق كشتنشان را داريد . خيلي عجيب است ! بعد از سه روز اينها آمدند بيرون ، تمام چشمها در انتظارند كه ببينند نتيجه چه شد . بني اميه از تيپ عثمان بودند و بني هاشم و نيكان صحابه پيامبر همچون ابوذر و عمار كه زياد هم بودند ، طرفدار علي ( ع ) . اينان شور و هيجان داشتند كه بلكه قضيه به نفع علي ( ع ) تمام شود . ولي حضرت قبل از اين خودش به طور خصوصي به افراد مي گفت كه
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

_______________________
1 - نهج البلاغه ، خطبه سوم معروف به شقشقيه .
من مي دانم پايان كار چيست ، ولي نمي توانم و نبايد خودم را كنار بكشم كه بگويند او خودش نمي خواست و اگر مي آمد ، مسلما همه اتفاق آراء پيدا مي كردند . عبدالرحمن اول آمد سراغ علي ( ع ) ، گفت : علي ! آيا حاضري با من بيعت كني ، به اين شرط كه خلافت را به عهده بگيري و بر طبق كتاب الله ( قرآن ) و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كني ؟ يعني علاوه بر كتاب الله و سنت ، يك امر ديگري هم اضافه شد سيره يعني روش . روش زمامداري و رهبري تو ، همان روش شيخين ( ابوبكر و عمر ) باشد . ببينيد علي چگونه در اينجا بر سر دو راهي تاريخ قرار مي گيرد. در چنين موقعيتي هر كس پيش خود به علي مي گويد اكنون وقت تصاحب خلافت است ، دو راهي تاريخ است ، خلافت را يا بايد بني اميه ببرند يا تو . يك دروغ مصلحتي بگو . ولي علي گفت : حاضرم قبول بكنم كه به كتاب الله و سنت رسول الله و روشي كه خودم انتخاب مي كنم ، عمل كنم . عبدالرحمن بن عوف رفت سراغ عثمان و همان سؤال را تكرار كرد . عثمان گفت حاضرم ، در صورتي كه نه به كتاب الله عمل كرد ، نه به سنت رسول الله و نه حتي به روش شيخين . اين قضيه سه بار تكرار شد . عبدالرحمن مي دانست كه علي از حرف خودش بر نمي گردد و نمي آيد در اينجا روش رهبري شيخين را امضاء كند و بعد گفته خود را پس بگيرد . در اين صورت ، علي خودش را قرباني خلافت كرده بود . در هر سه نوبت ، علي ( ع ) پاسخ داد : بر طبق كتاب الله ، سنت رسول الله و روشي كه خودم انتخاب مي كنم و اجتهاد راي - آنطور كه خودم اجتهاد مي كنم - عمل مي كنم . عبدالرحمن گفت : پس قضيه ثابت است ، تو نمي خواهي به روش آن دو نفر باشي ، تو مردود هستي . با عثمان بيعت كرد . عثمان به اين شكل خليفه شد . ولي همين عثمان ، نه تنها امثال عمار و ابوذر را به زندان انداخت ، تبعيد كرد ، شلاق زد و عمار را آنقدر كتك زد كه اين مرد شريف ، فتق پيدا كرد ، بلكه وقتي كه سوار كار شد ، كم كم به همين عبدالرحمن بن عوف هم اعتنايي نمي كرد ، به طوري كه عبدالرحمن در پنج شش سال آخر عمرش با عثمان قهر بود و گفت : وقتي من مردم ، راضي نيستم عثمان بر جنازه من نماز بخواند . ممكن است شما بگوئيد : چرا علي ( ع ) آنگونه پاسخ داد ؟ او بايد مي گفت من بيعت مي كنم بر كتاب الله و سنت رسول الله ، و بعد ديگر نمي گفت روشي كه خودم انتخاب مي كنم ، فقط روش دو خليفه را رد مي كرد . مي گفت ما غير از كتاب خدا و سنت رسول الله ، شي ء سومي نداريم . ولي شي ء سوم را علي ( ع ) قبول داشت اما نه به آن شكلي كه آنها مي خواستند . اين امر سوم ، در شكلي كه ابوبكر و عمر عمل كردند ، غلط بود ، شكل ديگري دارد كه پيغمبر به آن شكل عمل كرد و علي هم مي خواست به آن شكل عمل كند . اين امر ، مسئله رهبري است . كتاب و سنت ، قانون است . شك نيست كه رهبر ملتي كه آن ملت از يك مكتب پيروي مي كند ، اولين چيزي كه بايد بدان متعهد و ملتزم باشد ، دستورات آن مكتب است ، و بايد به آنها احترام بگذارد . دستورات مكتب در كجا بيان شده ؟ در كتاب و
سنت . ولي كتاب و سنت ، قانون است و طرز اجرا و پياده كردن مي خواهد . روش اجرا و روش حركت دادن مردم بر اساس كتاب و سنت را " سيره " مي گويند . سيره در زبان عربي ، به اصطلاح علماي ادب بر وزن فعله است . در زبان عربي ، يك فعله داريم و يك فعله در " الفيه ابن مالك " آمده است :
و فعله لمره كجلسه
و فعله لهيئه كجلسه
عرب اگر چيزي را بر وزن فعله گفت ، يعني عملي را يك بار انجام دادن ، و اگر بر وزن فعله گفت ، يعني عملي را به گونه اي خاص انجام دادن . يعني در لفظ فعله ، گونه خاص خوابيده است . كلمه سيره از ماده سير است . سير يعني حركت ، ولي سيره يعني حركت به گونه خاص ، حركت به روش خاص . رهبر كسي است كه مردم را به دنبال خودش حركت مي دهد . حال ممكن است يك رهبر هم پيدا بشود كه مردم را ساكن نگاه دارد . او ديگر رهبر نيست . همه رهبران ، امتها و ملتها را به حركت در مي آورند ، ولي بحث ، در نحوه و گونه حركت ، شكل و تاكتيك حركت است . پيغمبر اكرم شئون و مناصب مختلفي از جانب خدا دارد . او نبي و رسول است ، يعني پيام خدا را مي رساند . پيغمبر از آن نظر كه پيام خدا را مي رساند ، جز يك پيام رسان چيز ديگري نيست . آيه قرآن بر قلب مباركش نازل مي شود ، بر مردم تلاوت مي كند ، هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ( 1 ) . يك شان پيامبر ، شان يك مبلغ و شان يك معلم است .

دستورات خدا را به مردم ابلاغ مي كند و به آنها آنچه را كه نمي دانند ، تعليم مي كند . فقها و مبلغان امت ، وارث اين شان پيغمبرند . يعني فقيه اگر خودش را جانشين پيغمبر مي داند ، فقط در اين يك خصلت است . او مي گويد پيغمبر احكامي از ناحيه خدا آورده و من مي خواهم ببينم آنها چيست تا براي مردم كه هيچ نمي دانند ، بيان كنم .
شان ديگر پيامبر كه آن هم شان الهي است و خدا بايد معين كند ، اينست : مردم در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا مي كنند ، يا در مسائل جزائي و جنايي ميان مردم مشاجره واقع مي شود و كار به داوري مي كشد . بايد علاوه بر قانون ، افرادي باشند كه در ميان مردم داوري كنند ، يعني خصومات را قطع و فصل كنند .
اين شان را مي گويند : " قضاء " كه ما معمولا مي گوئيم : " قضاوت " . شان قضاء يعني قاضي بودن يكي از مقدسترين شئون است . از نظر اسلام ، قاضي بايد فقيه و مجتهد و نيز عادل مسلم العداله باشد . يكي از حرامترين كارها اينست كه انسان شغل قضاء را داشته باشد در حالي كه صلاحيت شرعي ندارد . پيغمبر يا امام فرمود : قضاء ، مقامي است كه در آن نمي نشيند مگر وصي يعني امام يا كسي كه امام او را معين كرده است ( 1 ) . اين هم از شئون پيغمبر است . پيامبر تنها پيام رسان خدا نبود ، بلكه كسي بود كه خدا به او حق داده بود كه در اختلافات و
______________________
1 - من لا يحضره الفقيه ج 3 ص . 5
مشاجرات ، بر اساس اصول قضايي ، ميان مردم قضاوت كند : فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما ( 1 ) . شان سوم پيغمبر ، رهبري امت است . پيغمبر در همان حال كه پيغمبر است ، امام هم هست. امام ، پيغمبر نيست ولي پيغمبر ، امام هست . بسياري خيال مي كنند كه پيغمبري ، هميشه از امامت جداست . امامت يعني رهبري ، و امام يعني رهبر . پيامبران ، وقتي كه درجه شان خيلي بالا مي رود ، هم پيغمبرند و هم امام . در زمان پيغمبر ، علي هم بود ،
چه كسي امت را رهبري مي كرد ، امامت مي كرد ؟ خود پيغمبر اكرم . خداي متعال به امام و رهبر از آن جهت كه امام و رهبر است ، اختياراتي داده است . بلا تشبيه( البته در تشبيه مناقشه نيست )
همانطور كه در بعضي كشورها رئيس جمهور از كنگره اختياراتي مي گيرد ، خدا براي رهبري امت ، به رهبر امت ، يك سلسله اختيارات داده است ( زيرا قانون را در شرايط مختلف اجرا و پياده كردن ، كار هر كس نيست . ) ديگر پيغمبر اگر مي خواهد كسي را انتخاب كند ، مثلا بعد از فتح مكه براي آنجا حاكم معين كند و يا براي فلان لشكر امير تعيين كند ، لازم نيست كه جبرئيل بگويد يا رسول الله ! شما فلان شخص را انتخاب كن . اين ، ديگر در اختيار خود پيغمبر است كه به حكم اختيارات زيادي كه رهبر دارد ، اين كار را انجام مي دهد و البته نبايد از كادر قانون خارج
_______________________
1 - سوره نساء ، آيه . 65
شود ( 1 ) . اين امر مثل تاكتيكها و استراتژيهايي است كه فرماندهان لشكرها به كار مي برند كه به ابتكار خود آنها بستگي دارد . مثلا در وقتي كه متفقين با آن دول محور در مصر ( اسكندريه ، العلمين ) مي جنگيدند و آيزنهاور فرمانده متفقين بود ، البته مقرراتي بود كه او نبايد از آنها تجاوز مي كرد ، ولي بسياري از قضايا به ابتكار او بستگي داشت ، او بايد ابتكار به خرج مي داد تا پيروز مي شد . دشمن هم عينا همين حالت را داشت . حال ببينيم معني جمله عبدالرحمن بن عوف و همچنين پاسخ علي ( ع ) چيست ؟ عبدالرحمن به علي ( ع ) گفت : تو بايد متعهد شوي كه قانون ، كتاب الله و سنت رسول الله باشد ولي روش رهبري ، همان روش رهبري شيخين باشد . اگر علي ( ع ) روش شيخين را مي پذيرفت ، در اين صورت مثلا چنانچه عمر پيش خود خيال مي كرد كه حق دارد متعه را كه پيغمبر تحليل كرده است تحريم كند ، علي ( ع ) بايد مي گفت من هم مي گويم حرام است ،
و يا در مورد بيت المال كه عمر تدريجا آن را از تقسيم بالسويه زمان پيغمبر خارج كرد و تبعيض روا داشت ، بايد متعهد مي شد كه بعد از اين ، به همين ترتيب عمل مي كند ، و بايد بدعتهايي را كه عمر در زمان خودش به عنوان اينكه من رهبرم و رهبر حق دارد چنين و چنان بكند به وجود آورده بود
، مي پذيرفت . مي خواستند علي ( ع ) را در كادر رهبري ابوبكر و عمر محدود كنند و اين ، براي علي امكان نداشت چرا كه در اين صورت او هم بايد العياذ بالله مثل عثمان
_______________________
1 - براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ، به كتابهاي " ولاءها و ولايتها " و " امامت و رهبري " اثر استاد شهيد مراجعه شود .
براي خودش تيپي درست كند و بعد مطابق دل خودش هر كاري كه خواست ، بكند و هر كس را هم كه اعتراضي كرد كتك بزند ، فتقش را پاره كند . علي اي كه مي خواهد بر اساس كتاب الله و سنت پيغمبر عمل كند
، نمي تواند روش رهبري آن دو نفر را بپذيرد . لذا گفت من روش رهبري آنها را نمي پذيرم . به خاطر اين يك كلمه حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بيعت كند . پس معلوم شد كه مسئله روش رهبري با مسئله كتاب سنت متفاوت است كتاب و سنت يعني خود قانون . روش رهبري به متن قانون مربوط نيست . به كيفيت رهبري مردم ، به اختياراتي كه يك رهبر دارد و به تصميماتي كه رهبر اتخاذ مي كند مربوط مي شود . حال معني آن جمله امام حسين ( ع ) كه در وصيتنامه خود به محمد ابن حنفيه مي نويسد : اريد ان آمر بالمعروف ، و انهي عن المنكر ، و اسير بسيره جدي و ابي ، روشن مي شود .
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

در آن زمان ، در دنياي اسلام ، گذشته از امر به معروف و نهي از منكر ، مسئله ديگري وجود داشت و آن اينكه : اكنون سال شصت هجري است . از سال يازدهم هجري تاكنون ، حدود پنجاه سال است كه پيامبر از ميان مردم رفته است. در چهار سال و چند ماه از اين پنجاه سال يعني از سال سي و شش تا سال چهل و يك ، علي بن ابي طالب رهبري كرده است كه در آن مدت ، رهبري ، به روش پيغمبر بازگشت كرده . تازه آنهم به اين صورت بوده كه چون ابوبكر و عمر و عثمان ، سنتهايي را به وجود آورده بودند ، علي ( ع ) در بسياري از موارد اصلا قدرت پيدا نكرد كه روش پيغمبر را اجرا كند . وقتي در مقام اجرا برآمد ، خود مردم عليه او قيام كردند . گفت : فلان نمازي كه شما به اين شكل مي خوانيد ( نمازهاي شبهاي ماه رمضان كه به جماعت مي خواندند ) بدعت است ، نخوانيد . گفتند : سي سال ، از زمان عمر رايج است ، واعمرا ، واعمرا ، جاي عمر خالي ، عمر كجاست كه سنتش دارد از بين مي رود . خواست شريح قاضي را بر كنار كند ، گفتند : تو مي خواهي كسي را كه از بيست سال پيش ، از زمان عمر ، قاضي محترم كوفه بوده است بر كنار كني ؟ ! بنابر اين پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است كه علاوه بر مسئله كتاب الله و سنت رسول الله ، روش رهبري تغيير كرده و عوض شده است . سخن امام حسين كه فرمود : اسير بسيره جدي و ابي مي خواهم سيره ام سيره جد و پدرم باشد ، يعني نه سيره ابوبكر ، نه سيره عمر ، نه سيره عثمان و نه سيره هيچكس ديگر . اينست كه در حادثه عاشورا ، ما در امام حسين ( ع ) جلوه هايي مي بينيم كه نشان مي دهد علاوه بر مسئله امر به معروف و نهي از منكر و مسئله امتناع از بيعت و مسئله اجابت دعوت مردم كوفه ، كار ديگري هم هست و آن اينست كه مي خواست سيره جدش را زنده كند . اين قضيه را شنيده ايد : مامون اصرار داشت كه حضرت رضا ( ع ) ولايتعهدي را بپذيرد . حضرت نمي پذيرفت . آخر ، مسئله اجبار را مطرح كرد كه حضرت پذيرفت ولي طوري پذيرفت كه خودش عين نپذيرفتن بود و بيشتر سبب رسوايي مامون شد. خلفا سالها بود كه نماز عيد فطر و عيد قربان مي خواندند . پيغمبر نماز عيدفطر و عيد قربان مي خواند ، اينها هم نماز عيد فطر و عيد قربان
_______________________
1 - سوره جمعه ، آيه . 2
مي خواندند . اما روش نماز خواندن به تدريج فرق كرده بود ، سيره فرق كرده بود . ( مثال خوبي است : نماز عيد خواندن ، كتاب الله و سنت رسول الله است ، اما چگونه نماز خواندن ، سيره است . )كم كم دربارهاي خلفا مانند دربارهاي ساساني ايران و قياصره روم شده بود . دربارهاي خيلي مجلل . لباس خليفه و سران سپاه داراي انواع نشانه هاي طلا و نقره بود . خليفه وقتي مي خواست به نماز عيد بيايد ، با جلال و شكوه خاص و باهيمنه سلطنتي مي آمد . خودش سوار بر اسبي كه گردنبند طلا يا نقره داشت مي شد و شمشيري زرين به دست مي گرفت . سپاه نيز از پشت سرش مي آمد . درست مثل اينكه مي خواهند رژه نظامي بروند . بعد مي رفتند به مصلي ، دو ركعت نماز مي خواندند و بر مي گشتند .
مامون به حضرت رضا اصرار داشت كه مي خواهم نماز عيد فطر را شما بخوانيد . امام فرمود : من از اول با تو شرط كردم كه فقط اسمي از من باشد و من كاري نكنم . نه آقا ! من خواهش مي كنم . شما از نماز هم ابا مي كنيد ؟ ! اين كه يك كار مربوط به مردم نيست كه بگوييد پاي ظلمي در كار مي آيد . لااقل همين يك نماز را شما بخوانيد . در اينجا حضرت جمله اي مي گويد نظير جمله امام حسين و نظير جمله علي ( ع ) در جريان بيعت بعد از عمر . فرمود : من به يك شرط حاضرم ، من نماز مي خوانم اما با سيره جدم و پدرم نه با سيره شما . مامون با آنهمه زرنگي كه داشت ( از نظر خودش ) ، احمق شد . گفت : بسيار خوب به هر سيره و روشي كه مي خواهيد بخوانيد . فكر مي كرد غرض اينست كه كاري را به عهده حضرت رضا گذاشته باشد تا مردم بگويند پس امام رضا عملا هم قبول كرد . در روز عيد فطر ، امام رضا ( ع ) به اطرافيان خود فرمود لباسهاي عادي بپوشيد ، پاها را برهنه كنيد ، دامن عباها و آستينهايتان را بالا بزنيد و ذكرهايي را كه من مي گويم ، شما هم بگوئيد . حالتتان ، حالت خشوع و خضوع باشد ، ما داريم به پيشگاه خدا مي رويم ، توجهتان به خدا باشد ، ذكرها را كه مي گوئيد ، خدا را در نظر بگيريد . امام ( مرد حقيقت است ، مرد خداست ، مرد عبادت است . قبلا عرض كردم عبادت و عشق به خدا ، يك بعد اساسي از ابعاد اسلام و بلكه اساسي ترين ابعاد اسلام است ، كه عمر با آن مبارزه كرد . ) عمامه اش را به شكلي كه پيغمبر مي بست بسته است ، لباسش را به شكلي كه پيغمبر مي پوشيد پوشيده است ، عصا به شكل پيغمبر به دست گرفته ، پاهايش را برهنه كرده ، با يك حالت خضوع و خشوعي . از همان داخل منزل كه بيرون مي آمد ، با صداي بلند شروع كرد به گفتن : الله اكبر الله اكبر الله اكبر علي ما هدانا ، و له الشكر علي ما اولانا . سالهاست كه مردم اين ذكرها را درست نشنيده اند . كساني كه همراه حضرت بودند ، وقتي آن حال الهي حضرت را ديدند كه منقلب شده ، خودش را در حضور پروردگارش مي برد و اشكهاي مباركش جاري است ، با حالت خضوع و خشوع ، با معنويت تمام و در حالي كه اشكهايشان جاري بود فرياد كردند : الله اكبر الله اكبر الله اكبر علي ما هدانا ، و له الشكر علي ما اولانا . حضرت مي گويد و اينها تكرار مي كنند . تا آمدند نزديك درب منزل . صدا بلندتر مي شد . مامون فرماندهان سپاه و سران قبائل را فرستاده كه برويد پشت سر علي بن موسي الرضا نماز عيد فطر بخوانيد . اينها به سيره سالهاي پيش خلفا خودشان را آرايش و مجهز كرده و لباسهاي فاخر پوشيده اند ، اسبهاي بسيار عالي سوار شده و شمشيرهاي زرين به كمر بسته و دم درب ايستاده اند كه حضرت رضا با همان جلال و هيبت دنيايي و سلطنتي بيرون بيايد . يكمرتبه حضرت با آن حال بيرون آمد . در ميان آنها ولوله پيچيد و بي اختيار خودشان را از روي اسبها پائين انداختند و اسبها را رها كردند . تاريخ مي نويسد چون مي بايست پاها برهنه باشد و آنها چكمه به پا داشتند و چكمه نظامي را به زودي نمي توان بيرون آورد ، هر كس دنبال چاقو مي گشت كه زود چكمه را پاره و پاهايش را لخت كند . اينها نيز دنبال حضرت به راه افتادند . كم كم صداي هيمنه الله اكبر ، شهر " مرو " را پر كرد . مردم ريختند روي پشت بامها و به تدريج ملحق شدند . در مردم نيز روح معنويت موج مي زد . حضرت مي فرمود الله اكبر اين شهر يكپارچه فرياد مي زد : الله اكبر . هنوز از دروازه بيرون نرفته بودند كه جاسوسها به مامون خبر دادند كه اگر اين قضيه ادامه پيدا كند ، تو مالك سلطنت نيستي . سربازها ريختند كه نه آقا ! زحمتتان نمي دهيم ، خيلي اسباب زحمت شد ، خواهش مي كنيم بر گرديد . اين ، معني روش است . مامون هم در اين مورد به كتاب الله و سنت رسول الله عمل مي كرد . ( نماز عيد فطر ، جزء كتاب الله است ) اما همان نماز روشي پيدا كرده بود كه بي محتوا و بي حقيقت شده بود . حضرت رضا فرمود : من حاضرم نماز را بخوانم اما با روش جدم و پدرم نه با روش جد و پدر تو . در زمان امام حسين ( ع ) ، روش رهبري خيلي عوض شده بود ، از زمين تا آسمان تغيير كرده بود . يك خط كه مي خواهد به موازات خط ديگر امتداد پيدا كند ، اگر يك ذره از موازات خارج شود ، ابتدا فاصله كمي از خط ديگر پيدا مي كند ، ولي هر چه ادامه پيدا كند ، فاصله اش زيادتر مي شود . در شصت سال قبل ، در زمان پيغمبر اكرم وقتي مردم مي خواهند مركز دنياي اسلام را ببينند ، چه مي بينند ؟ حتي در زمان ابوبكر و عمر همانطور بود . ولي در زمان عثمان تغيير كرد و شكل ديگري پيدا نمود . بيشترين كار خلافت خليفه مسلمين ، در عمل كردن او به كتاب الله و سنت رسول الله نبود ، بلكه در روشش بود . اختلاف ابوذر و معاويه هم بيشتر در روش بود . حالا ( زمان امام حسين ) وقتي مي خواهند خليفه مسلمانان را ببينند ، چه مي بينند ؟ افراد مسن كه پيغمبر را درك كرده اند ، حتي آنها كه ابوبكر و عمر را درك كرده اند ، و مخصوصا كساني كه علي ( ع ) را در دوره خلافت ديده اند ، وقتي مي آيند در مركز دنياي اسلام ، جواني را مي بينند كه سي و دو سه سال بيشتر از عمرش نگذشته است . جوان خيلي بلند قدي كه مي گويند خوش سيما و خوش منظره بوده ، ولي لكه هايي در صورتش داشته است . جواني شاعر مسلك كه خيلي هم عالي شعر مي گويد ، ولي اشعارش همه در وصف مي و معشوق و يا در وصف سگ و اسب و ميمونش است . هفت در را بايد طي كرد تا رسيد به جايگاه او . كسي كه مي خواهد به ملاقات او برود ، ابتدا دربانها مي آيند جلويش را مي گيرند ، بعد از تفتيش اگر بتواند از آنجا بگذرد ، بايد از چند در و دربانهاي ديگر بگذرد تا برسد به جايگاه او . وقتي به آنجا مي رسد ، مردي را مي بيند كه در يك محيط مجلل روي تخت طلا نشسته و دورش را كرسيهايي با پايه هايي از طلا و نقره گذاشته اند . رجال و اعيان و اشراف و سفراي كشورهاي خارجي كه مي آيند ، بايد روي آن كرسيها بنشينند . بالا دست همه رجال و اعيان و اشراف ، يك ميمون را پهلو دست خودش نشانده و لباسهاي فاخر زربفت هم به او پوشانده است . چنين شخصي مي گويد : من خليفه پيغمبرم ، و مي خواهد مجري دستورات الهي باشد ، نماز جمعه هم مي خواند ، امامت جمعه مي كرد ، براي مردم خطبه مي خواند و حتي مردم را موعظه مي كرد . اينجاست كه انسان مي فهمد كه نهضت حسيني چقدر براي جهان اسلام مفيد بود و چگونه اين پرده ها را دريد . در آن زمان ، وسائل ارتباطي كه نبود . مثلا مردم مدينه نمي دانستند كه در شام چه مي گذرد . رفت و آمد خيلي كم بود . افرادي هم كه احيانا از مدينه به شام مي رفتند ، از دستگاه يزيد اطلاعي نداشتند . بعد از قضيه امام حسين ، مردم مدينه تعجب كردند كه عجب ! پسر پيغمبر را كشتند .
هيئتي را براي تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين كشته شد . پس از بازگشت اين هيئت ، مردم پرسيدند : قضيه چه بود ؟ گفتند : همين قدر در يك جمله به شما بگوئيم كه ما در مدتي كه در آنجا بوديم ، دائم مي گفتيم خدايا ! نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك بشويم . و نيز به شما بگوئيم كه ما از نزد كسي مي آييم كه كارش شرابخواري و سگ بازي و يوز بازي و ميمون بازي است ، كارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است ، كارش زناست حتي با محارم . ديگر حال ، تكليف خودتان را مي دانيد . اين بود كه مدينه قيام كرد ، قيامي خونين . و چه افرادي كه بعد از حادثه كربلا به خروش آمدند . "
اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
" امام حسين تا زنده بود ، چنين سخناني را مي گفت : و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد ( 1 ) ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد . ولي آنوقت كسي نمي فهميد . اما وقتي شهيد شد ، شهادت او دنياي اسلام را تكان داد . تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آئينه نمي ديدند حسين در خشت خام مي ديده است . آنوقت سخن حسين ( ع ) را تصديق كردند و گفتند او آنروز راست مي گفت
. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين نسالك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . . پروردگارا دلهاي ما را به نور ايمان منور بگردان ، ما را آشنا به معارف و حقايق دين مقدس اسلام بفرما
. پروردگارا توفيق تبعيت از كتاب الله و سنت رسول الله عنايت بفرما . پروردگارا توفيق عنايت كن كه روش ما ، سيره ما ، روش
_______________________
1 - مقتل مقرم / ص . 146
پيغمبر و روش علي و آل علي باشد . پروردگارا نيتهاي ما را ، روحهاي ما را ، دلهاي ما را پاك و خالص بگردان ، به مسلمين بيداري عنايت بفرما . پروردگارا اموات ما را مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده . رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات .

ماهیت قیام حسینی
يكي از مسائل در مورد نهضت امام حسين عليه السلام اينست كه ماهيت اين نهضت چه بوده است ؟ چون نهضتها هم مانند پديده هاي طبيعي ، ماهيتهاي مختلف دارند . اشياء و پديده هاي طبيعي ، از معدنيها گرفته تا گياهان و انواع حيوانات ، هركدام ماهيتي طبيعي و وضع بالخصوصي دارند . نهضتها و قيامهاي اجتماعي هم اينچنينند . يك شي ء را اگر بخواهيم بشناسيم ، يا به علل فاعلي آن مي شناسيم ، يا به علل غائي آن ( كه امروز شناخت به علل غائي را چندان قبول ندارند ) ، يا به علل مادي آن يعني اجزاء و عناصر تشكيل دهنده آن ، و يا به علت صوري آن ، يعني به وضع و شكل و خصوصيتي كه در مجموع پيدا كرده است .
اگر يك نهضت را هم بخواهيم بشناسيم ، ماهيتش را بخواهيم به دست آوريم ، ابتدا بايد علل و موجباتي را كه به اين نهضت منتهي شده است بشناسيم . تا آنها را نشناسيم ماهيت اين نهضت را نمي شناسيم ( شناخت علل فاعلي ) . بعد بايد علل غائي آن را بشناسيم . يعني اين نهضت چه هدفي دارد ؟ اولا هدف دارد يا هدف ندارد و اگر هدف دارد چه هدفهائي دارد ؟ سوم بايد عناصر و محتواي اين نهضت را بشناسيم كه در اين نهضت چه كارهائي ، چه عملياتي صورت گرفته است ؟ و چهارم بايد ببينيم اين عملياتي كه صورت گرفته است ، مجموعا چه شكلي پيدا كرده است ؟ يكي از مسائلي كه در مورد نهضت امام حسين ( ع ) مطرح است اينست كه آيا اين قيام و نهضت از نوع يك انفجار بود ؟ از نوع يك عمل ناآگاهانه انقلاب صد در صد آگاهانه و از روي تصميم و كمال آگاهي و انتخاب است . آيا جريان امام حسين ( ع ) يك انقلاب انفجاري و يك انفجار بود ؟ يك كار ناآگاهانه بود ؟ آيا به اين صورت بود كه در اثر فشارهاي خيلي زيادي كه از زمان معاويه و بلكه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند ،دوره يزيد كه رسيد ، ديگر اصلا حوصله امام حسين سر آمد و گفت هر چه بادا باد ، هر چه مي خواهد بشود ؟ ! العياذ بالله . گفته هاي خود امام حسين - كه نه تنها از آغاز اين نهضت ، بلكه از بعد از مرگ معاويه شروع مي شود - ، نامه هايي كه ميان او و معاويه مبادله شده است سخنرانيهائي كه در مواقع مختلف ايراد كرده است ، از جمله آن سخنراني معروفي كه در مني صحابه پيغمبر را جمع كرد ، و حديثش در " تحف العقول " هست و خيلي مفصل است و خطابه بسيار غرايي است نشان مي دهد كه اين نهضت در كمال آگاهي بوده ، انقلاب است اما نه انفجار . انقلاب هست ولي انقلاب اسلامي نه انفجار . از جمله خصوصيات امام حسين اينست كه در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمي دهد كه قيام او حالت انفجاري داشته باشد . چرا امام حسين در هر فرصتي مي خواهد اصحابش را به بهانه اي مرخص بكند ؟ هي به آنها مي گويد : آگاه باشيد كه اينجا آب و ناني نيست ، قضيه خطر دارد . حتي در شب عاشورا با زبان خاصي با آنها صحبت مي كند : " من اصحابي از اصحاب خودم بهتر و اهل بيتي از اهل بيت خودم فاضلتر سراغ ندارم . از همه شما تشكر مي كنم ، از همه تان ممنونم . اينها جز با من با كسي از شما كاري ندارند . شما اگر بخواهيد برويد و آنها بدانند كه شما خودتان را از اين معركه خارج مي كنيد ، به احدي از شما كاري ندارند . اهل بيت من در اين صحرا كسي را نمي شناسند ، منطقه را بلد نيستند .
هر فردي از شما با يكي از اهل بيت من خارج شود و برود . من اينجا خودم هستم تنها . " چرا ؟ رهبري كه مي خواهد از ناراحتي و نارضايتي مردم استفاده كند كه چنين حرفي نمي زند . همه اش از تكليف شرعي مي گويد . البته تكليف شرعي هم بود و امام حسين از گفتن آن نيز غفلت نكرد اما مي خواست آن تكليف شرعي را در نهايت آزادي و آگاهي انجام بدهند . خواست به آنها بگويد دشمن ، شما را محصور نكرده ، از ناحيه دشمن اجبار نداريد . اگر از تاريكي شب استفاده كنيد و برويد ، كسي مزاحمتان نمي شود . دوست هم شما را مجبور نمي كند . من بيعت خودم را از شما برداشتم . اگر فكر مي كنيد كه مسئله بيعت براي شما تعهد و اجبار به وجود آورده است ، بيعت را هم برداشتم . يعني فقط انتخاب و آزادي . بايد در نهايت آگاهي و آزادي و بدون اينكه كوچكترين احساس اجباري از ناحيه دشمن يا دوست بكنيد ، مرا انتخاب كنيد . اين است كه به شهداي كربلا ارزش مي دهد و الا طارق بن زياد ، در جنگ اسپانيا ، وقتي كه اسپانيا را فتح كرد و كشتيهاي خود را از آن دماغه عبور داد ، همينقدر كه عبور داد ، دستور داد كه آذوقه به اندازه بيست و چهار ساعت نگه دارند و زيادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و كشتيها را هم آتش بزنند . بعد سربازان و افسران را جمع كرد ، اشاره كرد به درياي عظيمي كه در حالا كه كشته مي شويد ، بيائيد با من كشته شويد . آنگونه شهادت ارزش نداشت . يك سياستمدار اينجور عمل مي كند . گفت : نه دريا پشت سرت است و نه دشمن روبرويت . نه دوست ترا اجبار كرده است و نه دشمن . هر كدام را كه مي خواهي انتخاب كن ، در نهايت آزادي .
پس انقلاب امام حسين ، در درجه اول بايد بدانيم كه انقلاب آگاهانه است ، هم از ناحيه خودش و هم از ناحيه اهل بيت و يارانش . انفجار نيست . انقلاب آگاهانه مي تواند ماهيتهاي مختلف داشته باشد . اتفاقا در قضاياي امام حسين ، عوامل زيادي موثر است كه اين عوامل سبب شده است كه نهضت امام حسين يك نهضت چند ماهيتي باشد نه تك ماهيتي . يكي از تفاوتهائي كه ميان پديده هاي اجتماعي و پديده هاي طبيعي هست اينست كه پديده طبيعي بايد تك ماهيتي باشد ، نمي تواند چند ماهيتي باشد .
يك فلز در آن واحد نمي تواند كه هم ماهيت طلا را داشته باشد و هم ماهيت مس را . ولي پديده هاي اجتماعي ، مي توانند در آن واحد چند ماهيتي باشند . خود انسان يك اعجوبه اي است كه در آن واحد مي تواند چند ماهيتي باشد . اينكه " سارتر " و ديگران گفته اند كه انسان وجودش بر ماهيتش تقدم دارد ، اين مقدارش درست است . نه به تعبيري كه آنها مي گويند درست است ، يك چيز علاوه اي هم در اينجا هست و آن اينكه انسان در آن واحد مي تواند چند ماهيت داشته باشد ، مي تواند ماهيت فرشته داشته باشد ، در همان حال ماهيت خوك هم داشته باشد ، در همان حال ماهيت پلنگ هم داشته باشد كه اين داستان عظيمي است در فرهنگ و معارف اسلامي . پديده اجتماعي مي تواند چند ماهيتي باشد . اتفاقا قيام امام حسين از آن پديده هاي چند ماهيتي است ، چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است . مثلا يك نهضت مي تواند ماهيت عكس العملي داشته باشد ، يعني صرفا عكس العمل باشد ، مي تواند ماهيت آغازگري داشته باشد . اگر يك نهضت ماهيت عكس العملي داشته باشد ،مي تواند يك عكس العمل منفي باشد در مقابل يك جريان ، و مي تواند يك عكس العمل مثبت باشد در مقابل جريان ديگر . همه اينها در نهضت امام حسين وجود دارد .
اينست كه اين نهضت يك نهضت چند ماهيتي شده است . چطور ؟ يكي از عوامل كه به يك اعتبار ( از نظر زماني ) اولين عامل است ، عامل تقاضاي بيعت است : امام حسين در مدينه است . معاويه قبل از مردنش - كه مي خواهد جانشيني يزيد را براي خود مسلم بكند - مي آيد در مدينه مي خواهد از امام بيعت بگيرد ، آنجا موفق نمي شود . بعد از مردنش يزيد مي خواهد بيعت بگيرد بيعت كردن يعني امضا كردن و صحه گذاشتن نه تنها روي خلافت شخص يزيد بلكه همچنين روي سنتي كه معاويه پايه گذاري كرده است كه خليفه پيشين خليفه بعدي را تعيين كند ، نه اينكه خليفه پيشين برود بعد مردم جانشين او را تعيين بكنند ، يا اگر شيعه بودند به نصي كه از طرف پيغمبر اكرم رسيده است عمل بكنند . نه ، يك امري كه نه شيعه مي گويد و نه سني : خليفه اي ، خليفه ديگر را ، پسر خودش را به عنوان ولي عهد المسلمين تعيين بكند . بنابر اين ، اين بيعت تنها امضا كردن خلافت آدم ننگيني مانند يزيد نيست ، امضا كردن سنتي است كه براي اولين بار وسيله معاويه مي خواست پايه گذاري بشود . در اينجا آنها از امام حسين بيعت مي خواهند ، يعني از ناحيه آنها يك تقاضا ابراز شده است ، امام حسين عكس العمل نشان مي دهد ، عكس العمل منفي . بيعت مي خواهيد ؟ نمي كنم . در اينجا عمل امام حسين ، عمل منفي است ، از سنخ تقواست ، از سنخ اينست كه هر انساني در جامعه خودش مواجه مي شود با تقاضاهائي كه به شكلهاي مختلف ، به صورت شهوت ، به صورت مقام ، به صورت ترس و ارعاب از او مي شود و بايد در مقابل آنها بگويد : نه ، يعني تقوا . آنها مي گويند : بيعت ، امام حسين مي گويد : نه . تهديد مي كنند ، مي گويد : حاضرم كشته بشوم و حاضر نيستم بيعت بكنم . تا اينجا اين نهضت ، ماهيت عكس العملي آنهم عكس العمل منفي در مقابل يك تقاضاي نامشروع دارد و به تعبير ديگر ، ماهيتش ، ماهيت تقواست ، ماهيت قسمت اول لا اله الا الله يعني لا اله است ، در مقابل تقاضاي نامشروع ، " نه " گفتن است ( تقوا ) . اما عاملي كه موثر در نهضت حسيني بود ، تنها اين قضيه نبود . عامل ديگري هم در اينجا وجود داشت كه باز ماهيت نهضت حسيني از آن نظر ، ماهيت عكس العملي است ولي عكس العمل مثبت نه منفي . معاويه از دنيا مي رود . مردم كوفه اي كه در بيست سال قبل از اين حادثه ، لااقل پنج سال علي ( ع ) در اين شهر زندگي كرده است و هنوز آثار تعليم و تربيت علي به كلي از ميان نرفته است ( البته خيلي تصفيه شده اند ، بسياري از سران بزرگان و مردان اينها : حجر بن عدي ها ، عمرو بن حمق خزاعي ها ، رشيد هجري ها و ميثم تمارها را از ميان برده اند براي اينكه اين شهر را از انديشه و فكر علي ، از احساسات به نفع علي خالي بكنند ، ولي باز هنوز اثر اين تعليمات هست ) تا معاويه مي ميرد ، به خود مي آيند ، دور همديگر جمع مي شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد ، نبايد گذاشت كه فرصت به پسرش يزيد برسد ، ما حسين بن علي داريم ، امام بر حق ما حسين بن علي است ، ما الان بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لااقل قطبي در اينجا در ابتدا به وجود آوريم ، بعد هم خلافت را خلافت اسلامي بكنيم . اينجا يك دعوت است از طرف مردمي كه مدعي هستند ما از سر و جان و دل آماده ايم ، درختهاي ما ميوه داده است . مقصود از اين جمله نه اينست كه فصل بهار است . بعضي اينجور خيال مي كنند كه درختها سبز شده و ميوه داده است يعني آقا ! الان اينجا فصل ميوه است ، بيائيد اينجا مثلا شكم ميوه اي بخوريد ! نه ، اين مثل است ، مي خواهد بگويد كه درختهاي انسانها سرسبزند و اين باغ اجتماع آماده است براي اينكه شما در آن قدم بگذاريد . " كوفه " اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاسيس شد . اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد ، قبلا " حيره " بود . اين شهر را سعد وقاص ساخت . همان مسلماناني كه سرباز بودند ، و در واقع همان اردو در آنجا براي خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قويترين شهرهاي عالم بود . مردم اين شهر از امام حسين دعوت مي كنند ، نه يك نفر ، نه دو نفر ، نه هزار نفر ، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مي رسد كه بعضي از نامه ها را چند نفر و بعضي ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند . اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد ؟ حجت بر او تمام شده است . عكس العمل ، مثبت و ماهيت عملش ، ماهيت تعاون است . يعني مسلماناني قيام كرده اند ، امام بايد به كمك آنها بشتابد . اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفي و تقوا ندارد ، ماهيت مثبت دارد . كاري از ناحيه ديگران آغاز شده است امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد . اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه " نه " گفتن بود . از نظر بيعت ، امام حسين فقط بايد بگويد : نه ، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد . و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مي كرد و مي رفت در كوهستانهاي يمن زندگي مي كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمي يافتند ، از عهده وظيفه اولش برآمده بود ، چون بيعت مي خواستند ، نمي خواست بيعت بكند ، آنها مي گفتند : بيعت كن ، مي گفت : نه . از نظر تقاضاي بيعت و از نظر احساس تقوا در امام حسين و از نظر اينكه بايد پاسخ منفي بدهد ، با رفتن در كوهستانهاي يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مي كردند ، وظيفه اش را انجام داده بود . اما اينجا مسئله ، مسئله دعوت است ، يك وظيفه جديد است ، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند . اينجا اتمام حجت است .
امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمي بيند ، مردم سست عنصر و مرعوب شده اي مي داند . در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد ؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمي كرد ، همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم ، مي گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد . " ابوسلمه خلال " كه به او مي گفتند وزير آل محمد در دوره بني العباس ، وقتي كه ميانه اش با خليفه عباسي بهم خورد كه طولي هم نكشيد كه كشته شد ، فورا دو تا نامه نوشت ، يكي به امام جعفر صادق و يكي به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد ، گفت من و ابومسلم كه تا حالا براي اينها كار مي كرديم ، از اين ساعت مي خواهيم براي شما كار بكنيم ، بيائيد با ما همكاري كنيد ، ما اينها را از بين مي بريم . اولا وقتي براي دو نفر نامه مي نويسد ، علامت اينست كه خلوص ندارد . ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه عباسي بهم خورده ، چنين نامه اي نوشته است . نامه كه رسيد به امام جعفر صادق ( ع ) امام نامه را خواند ، بعد در جلو چشم حامل نامه آن را جلوي آتش گرفت و سوزاند . آن شخص پرسيد جواب نامه چيست ؟ فرمود : جواب نامه همين است . هنوز او برنگشته بود كه ابوسلمه را كشتند . و هنوز مي بينيم خيلي افراد سوال مي كنند كه چرا امام جعفر صادق به دعوت ابوسلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفي دارد ؟ در صورتي كه ابوسلمه خلال اولا يك نفر بود ، ثانيا خلوص نيست نداشت ، و ثالثا هنگامي نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه عباسي هم فهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت . اگر هجده هزار نامه مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكه ( و بخصوص به مكه ) نزد امام حسين ، و ايشان جواب مثبت نمي داد ، تاريخ ، امام حسين را ملامت مي كرد كه اگر رفته بود ، ريشه يزيد و يزيديها كنده شده بود و از بين رفته بود ، كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع ، كوفه اي كه پنج سال علي ( ع ) در آن زندگي كرده است و هنوز تعليمات علي و يتيمهائي كه علي بزرگ كرده و
بيوه هائي كه علي از آنها سرپرستي كرده است زنده هستند و هنوز صداي علي در گوش مردم اين شهر است ، امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت ، اگر مي رفت در دنياي اسلام انقلاب مي شد . اينست كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مي كند كه همينكه آنها مي گويند ما آماده ايم ، امام مي گويد من آماده هستم . از اين نظر وظيفه امام حسين چيست ؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند ، مي روم به كوفه . مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كردند ، من بر مي گردم ، مي روم سرجاي خودم ، مي روم مدينه يا جاي ديگر تا آنجا هر كاري بخواهند بكنند . يعني از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است ، وظيفه امام حسين ، دادن جواب مثبت است تا وقتي كه دعوت كنندگان ثابتند . وقتي كه آنها جا زدند ، ديگر امام حسين وظيفه اي از آن نظر ندارد و نداشت . از اين دو عامل كداميك بر ديگري تقدم داشت ؟
آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعني بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد ؟ يا قضيه برعكس بود ؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند ، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد . بديهي است مردي كه كانديدا مي شود براي كاري به اين بزرگي ، ديگر براي او بيعت كردن معني ندارد . بيعت نكرد براي اينكه به تقاضاي مردم كوفه جواب مثبت داده بود ! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولي . چرا ؟ براي اينكه همان روز اولي كه معاويه مرد ، از امام حسين تقاضاي بيعت شد ، بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد ، آمد به مدينه و مي خواست با هر لم و كلكي هست ، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند . مسئله تقاضاي بيعت و امتناع از آن ، تقدم زماني دارد . خود يزيد هم وقتي معاويه مرد ، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاي جماز خودش را به مدينه رساند ، نامه اي فرستاد و همان كسي كه خبر مرگ معاويه را به والي مدينه داد ، آن نامه را هم به او نشان داد كه : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا . از حسين بن علي و اين دو سه نفر ديگر ، به شدت ، هر طور كه هست بيعت بگيرد ، هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است . به علاوه تاريخ اينطور مي گويد كه از امام حسين تقاضاي بيعت كردند ، امام حسين امتناع كرد ، حاضر نشد ، دو سه روز به همين منوال گذشت ، هي مي آمدند ، گاهي با زبان نرم و گاهي با خشونت ، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد . در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد . دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيد ، يعني بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاي بيعت و امتناع امام گذشته بود ، و بعد از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرده بود . بنابراين مسئله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند ، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر معني نداشت كه بيعت بكند ، يعني بيعت نكرد چون به كوفي ها جواب مساعد داده بود ! خير ، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاي كوفي ها در ميان باشد ، و فرمود : من بيعت نمي كنم ولو در همه روي زمين ماوي و ملجئي براي من باقي نماند . يعني اگر تمام اقطار روي زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براي زندگي من وجود نداشته باشد ، باز هم بيعت نمي كنم . عامل سوم كه اين را هم مثل دو عامل ديگر ، تاريخ بيان مي كند ، عامل امر به معروف و نهي از منكر بود كه از روز اولي كه امام حسين از مدينه حركت كرد ، با اين شعار حركت كرد . از اين نظر ، مسئله اين نبود كه چون از من بيعت مي خواهند و من نمي پذيرم ، قيام مي كنم ، بلكه اين بود كه اگر بيعت هم نخواهند من به حكم وظيفه امر به معروف و نهي از منكر بايد قيام كنم . و نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از من دعوت كرده اند ، قيام مي كنم . هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند ، روزهاي اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست .
دنياي اسلام را منكرات فرا گرفته است ، من به حكم وظيفه ديني ، به حكم مسئوليت شرعي و الهي خودم قيام مي كنم . در عامل اول ، امام حسين مدافع است . به او مي گويند : بيعت كن ، مي گويند : نمي كنم ، از خودش دفاع مي كند . در عامل دوم ، امام حسين متعاون است ، او را به همكاري دعوت كرده اند ، جواب مثبت داده است . در عامل سوم ، امام حسين مهاجم است . در اينجا او هجوم كرده به حكومت وقت . به حسب اين عامل ، امام حسين يك مرد انقلابي است ، يك ثائر است ، مي خواهد انقلاب بكند . هر يك از اين عوامل ، يك نوع تكليف و وظيفه براي امام حسين ايجاب مي كرد . اينكه مي گويم اين نهضت چند ماهيتي است ، براي اينست .
از نظر عامل بيعت ، امام حسين وظيفه اي ندارد جز زير بار بيعت نرفتن . اگر به پيشنهاد ابن عباس هم عمل مي كرد و در دامنه كوهها مي رفت ، به اين وظيفه اش عمل كرده بود . از نظر انجام اين وظيفه ، امام حسين تكليفش اين نبود كه يك نفر ديگر را هم با خودش به همكاري دعوت كند . از من بيعت خواسته اند ، من نمي كنم ، خواسته اند دامن شرافت مرا آلوده كننده ، من نمي كنم . از نظر عامل دعوت مردم كوفه ، وظيفه اش اينست كه به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا كه اتمام حجت شده است. يكي از آقايان سوال كرده است كه اين اتمام حجت در مقابل تاريخ ، به چه شكل مي شود ؟ پس مسئله امامت چه مي شود ؟ نه ، مسئله امامت به اين معني نيست كه امام ديگر تكليف و وظيفه شرعي نداشته باشد ، اتمام حجت درباره اش معني نداشته باشد . علي ( ع ) در خطبه شقشقيه مي فرمايد : لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها ، و لسقيت آخرها بكاس اولها ( 1 ) . راجع به زمان خلافت خودش مي گويد : اگر نبود كه
_____________________
1 - نهج البلاغه ، خطبه سوم .
مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود ، و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مي شوند به سيراني كه پرسير خورده اند و گرسنگان گرسنه ، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند، خلافت را قبول نمي كردم . من از نظر شخص خودم علاقه اي به اين كار نداشتم ، ولي اين وظائف و مسئوليت ها به عهده من گذاشته شده بود . امام حسين هم اينجور است . اصلا امام كه امام است ، الگوست ، پيشواست . ما از عمل امام مي توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد . از نظر عامل دعوت مردم كوفه ، امام حسين وظيفه دارد به سوي كوفه بيايد تا وقتي كه آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتي كه آنها جا زدند ، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند ، ديگر امام حسين از اين نظر وظيفه اي ندارد . وقتي مسئله به دست گرفتن زمان حكومت از ناحيه آنها منتفي مي شود ، امام حسين هم ديگر وظيفه اي ندارد . ولي كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است . عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود ، يعني عاملي بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شد ، مرتب نامه ها متبادل مي شد و اين امر ادامه داشت تا وقتي كه امام به نزديكي كوفه يعني به مرزهاي عراق و عربستان سعودي رسيدند . بعد كه با حربن يزيد رياحي ملاقات كردو آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد ، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفي شد و از اين نظر امام وظيفه اي نداشت . و لهذا امام وقتي كه با مردم كوفه صحبت مي كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت ، به آن شيعيان سست عنصر مي گويد : مرا دعوت كرديد ، من آمدم . نمي خواهيد ، بر مي گردم . شما مرا دعوت كرديد ، دعوت شما براي من وظيفه ايجاب كرده ، اما حالا كه پشيمان شديد ، من بر مي گردم . آيا اين ، يعني ديگر بيعت هم مي كنم ؟
ابدا . آن ، عامل و مسئله ديگري است ، چنانكه خودش گفت : اگر در تمام روي زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد ( نه تنها شما مرا جا ندهيد ) باز هم بيعت نمي كنم . از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر كه از اين نظر امام حسين ديگر مدافع نيست ، متعاون نيست ، بلكه يك مهاجم است ، يك ثائر و يك انقلابي است چطور ؟ نه ، از آن نظر حسابش سر جاي خودش است . يكي از اشتباهاتي كه نويسنده كتاب " شهيد جاويد " در اينجا كرده است ، به نظر من اينست كه براي عامل دعوت مردم كوفه ، ارزش بيش از حد قائل شده است ، گوئي خيال كرده است كه عامل اساسي و اصلي ، اين است . البته اينها ، اجتهاد و استنباط است . خوب ، يك كسي استنباط مي كند ، اشتباه مي كند . اشتباه كرده است . غير از اين من چيزي نمي خواهم بگويم . يك اجتهاد اشتباه بوده است . خير ، در ميان اين عاملها ، اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تاثير ، عامل دعوت مردم كوفه است . و الا اگر عامل اساسي اين مي بود ، آنوقتي كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفي شد ، امام مي بايست دست از آن حرفهاي ديگرش هم بر مي داشت و مي گفت بسيار خوب ، حالا كه اينطور شد ، پس ما بيعت مي كنيم ، ديگر دم از امر به معروف و نهي از منكر هم نمي زنيم . اتفاقا قضيه بر عكس است . داغترين خطبه هاي امام حسين ، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين ، بعد از شكست كوفه است . اينجاست كه نشان مي دهد امام حسين تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد . از نظر اين عامل ، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است ، ثائر است ، انقلابي است . بين راه دارد مي آيد ، چشمش مي افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مي آيند ، مي ايستد تا با آنها صحبت كند . آنها مي فهمند كه امام حسين است ، راهشان را كج مي كنند . امام هم مي فهمد كه آنها دلشان نمي خواهد حرفي بزنند ، راه خودش را ادامه مي دهد . بعد يكي از اصحابش كه پشت سر آمده بود ، آندو را ديد و با آنها صحبت كرد . آنها قضاياي ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هاني براي او نقل كردند ، گفتند : والله ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم . آن مرد بعد كه به امام ملحق شد ، وارد منزلي كه امام در آن نشسته بود ، شد . گفت : من خبري دارم ، هر طوري كه اجازه مي فرمائيد بگويم ، اگر اجازه مي فرمائيد اينجا عرض بكنم ، اينجا عرض مي كنم ، اگر نه ، مي خواهيد كه من به طور خصوصي عرض بكنم ، به طور خصوصي عرض مي كنم . فرمود : بگو ، من از اصحاب خودم چيزي را مستور ندارم ، با هم يكرنگ هستيم . قضيه را نقل كرد كه آن دو نفري كه ديروز شما مي خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولي آنها راهشان را كج كردند ، من با آنها صحبت كردم ، گفتند قضيه از اين قرار است : كوفه سقوط كرد ، مسلم و هاني كشته شدند . تا اين جمله را شنيد ، اول اشك از چشمانش جاري شد . حالا ببينيد چه جمله اي را مي خواند : من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا ( 1 ) . ( اصلا در قرآن آيه اي مناسبتر براي چنين موقعي پيدا نمي كنيد . ) بعضي از مومنين به پيماني كه با خداي خويش هستند ، وفا كردند . از اينهائي كه وفا كننده به پيمان خويش هستند ، بعضي از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مي كشند تا نوبت آنها بشود . يعني ما فقط براي كوفه نيامديم . كوفه سقوط كرد كه كرد . حركت ما كه فقط معلول دعوت مردم كوفه نبوده است .
اين يكي از عوامل بود كه براي ما اين وظيفه را ايجاب مي كرد كه عجالتا از مكه بيائيم به طرف كوفه . ما وظيفه بزرگتر و سنگينتري داريم . مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت ، پايان يافت ، شهيد شد . آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم . از نظر اينكه امام مهاجم و ثائر و انقلابي بود ، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مي كند . منطق مدافع ، منطق آدمي است كه يك شي ء گرانبها دارد دزد مي خواهد آن را از او بگيرد . بسا هست كه اگر كشتي هم بگيرد ، دزد را به زمين مي زند ، ولي به اين مسائل فكر نمي كند ، آن را محكم گرفته ، در مي رود كه دزد از او نگيرد . كار ندارد كه حالا زورش كمتر است
______________________
1 - سوره احزاب ، آيه . 23
يا بيشتر . حساب اينست كه مي خواهد آن را از دزد نگه دارد . ولي يك آدم مهاجم نمي خواهد فقط خودش را حفظ كند ، مي خواهد او را از بين ببرد و لو به قيمت شهادتش باشد . منطق امر به معروف و نهي از منكر ، منطق حسين را منطق شهيد كرد . منطق شهيد ماوراي اين منطقهاست . منطق شهيد يعني منطق كسي كه براي جامعه خودش پيامي دارد و اين پيام را جز با خون با چيز ديگري نمي خواهد بنويسد . خيليها در دنيا حرف داشتند ، پيام داشتند . در حفرياتي كه دائما در اطراف و اكناف عالم مي كنند ، مي بينند از فلان پادشاه يا رئيس جمهور سنگ نوشته اي در مي آيد به اينكه : منم فلان كس پسر فلانكس ، منم كه فلان جا را فتح كردم ، منم كه چقدر در دنيا زندگي كردم ، چقدر زن گرفتم ، چقدر عيش كردم ، چقدر نوش كردم ، چقدر ظلم و ستم كردم .روي سنگ مي نويسند كه محو نمي شود . ولي در عين حال روي همان سنگها مي ماند ، مردم فراموش مي كنند ، زير خاكها دفن مي شود ، بعد از هزاران سال از زير خاكها بيرون مي آيد ، تازه در موزه ها مي ماند . امام حسين پيام خونين خودش را روي صفحه لرزان هوا ثبت كرد ، ولي چون توام با خون و رنگ قرمز بود ، در دلها حك شد . امروز شما ميليونها افراد از عرب و عجم را مي بينيد كه پيام امام حسين را مي دانند : اني لا اري الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الا برما . آنجا كه آدم مي خواهد زندگي بكند ننگين ، آنجا كه مي خواهد زندگي بكند با ظالم و ستمگر ، آنجا كه مي خواهد زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن باشد و زير بار ذلت ها رفتن ، مرگ هزاران بار بر اين زندگي ترجيح دارد . اين پيام شهيد است . امام حسين كه مهاجم است و منطقش ، منطق شهيد ، آن روزي كه پيامش را در صحراي كربلا ثبت مي كرد ، نه كاغذي بود ، نه قلمي ، همين صفحه لرزان هوا بود . ولي همين پيامش روي صفحه لرزان هوا ، چرا باقي ماند ؟ چون فورا منتقل شد روي صفحه دلها ، روي صفحه دلها آنچنان حك شد كه ديگر محو شدني نيست .
هر سال كه محرم مي آيد مي بينيم امام حسين از نو طلوع مي كند ، از نو زنده مي شود ، باز مي گويد : خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه ، و ما او لهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف ( 1 ) ، باز مي بينيم پيام امام حسين است : الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله ، يابي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت . در مقابل سي هزار نفر كه مثل دريا دارند موج مي زنند و هر كدام شمشيري به دوش گرفته و نيزه اي در دست ، در حالي كه همه اصحابش كشته شده اند و تنها خودش است ، فرياد مي كشد : اين ناكس پسر ناكس ، اين حرامزاده پسر حرامزاده ، يعني اين امير و فرمانده شما ، اين عبيدالله بن زياد به من پيغام داده است كه حسين
______________________
1 - مقتل خوارزمي ج 2 ص . 5
مخير است ميان يكي از دو كار ، يا شمشير يا ذلت ، حسين و تحمل ذلت ؟ ! هيهات منا الذله ما كجا و ذلت كجا ؟ خداي ما براي ما نمي پسندد . اين پيام شهيد است . خداي من براي من ذلت نمي پسندد . پيامبر من براي من ذلت نمي پسندد . مومنين جهان ، نهادها و ذاتهاي پاك ( تا روز قيامت مردم خواهند آمد و در اين موضوع سخن خواهند گفت ) ، مومنيني كه بعدها مي آيند ، هيچكدامشان نمي پسندند كه حسينشان تن به ذلت بدهد . من تن به ذلت بدهم ؟ ! من در دامن علي بزرگ شده ام ، من در دامن زهرا بزرگ شده ام ، من از پستان زهرا شير خورده ام . ما تن به ذلت بدهيم ؟ ! روزي كه از مدينه حركت كرد ، مهاجم بود . در آن وصيتنامه اي كه به برادرش محمد ابن حنفيه مي نويسد ، مي گويد : اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي ، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي . مردم دنيا بدانند كه من يك آدم جاه طلب ، مقام طلب ، اخلالگر ، مفسد و ظالم نيستم ، من چنين هدفهائي ندارم . قيام من ، قيام اصلاح طلبي است . قيام كردم ، خروج كردم براي اينكه مي خواهم امت جد خودم را اصلاح كنم . من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر بكنم . در نامه به " محمد حنفيه " نه نامي از بيعت خواستن است ، نه نامي از دعوت مردم كوفه ، و اصلا هنوز مسئله مردم كوفه مطرح نبود . در اين منطق يعني منطق هجوم ، منطق شهيد ، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب ، امام حسين كارهائي كرده است كه جز با اين منطق با منطق ديگري قابل توجيه نيست . چطور ؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مي بود ، شب عاشورا كه اصحابش را مرخص مي كند ( به دليلي كه عرض كردم ) و بيعت را بر مي دارد تا آنها آگاهانه كار خودشان را انتخاب بكنند ، بعد كه آنها انتخاب مي كنند بايد اجازه ماندن به آنها ندهد و بگويد شرعا جايز نيست كه شما اينجا كشته شويد ، اينها مرا مي خواهند بكشند ، از من بيعت مي خواهند ، من وظيفه ام اينست كه بيعت نكنم ، كشته هم شدم ، شدم ، شما را كه نمي خواهند بكشند ، شما چرا اينجا مي مانيد ؟ شرعا جايز نيست ، برويد . نه ، اينجور نيست . در منطق ثائر و انقلابي ، در منطق كسي كه مهاجم است و مي خواهد پيام خودش را با خون بنويسد ، هر چه كه اين موج بيشتر وسعت و گسترش پيدا كند ، بهتر است ، چنانكه وقتي كه ياران و خاندانش اعلام آمادگي مي كنند ، به آنها دعا مي كند كه خدا به همه شما خير بدهد ، خدا همه شما را اجر بدهد ، خدا . . . چرا در شب عاشورا " حبيب بن مظاهر اسدي " را مي فرستد كه برو در ميان بني اسد اگر مي شود چند نفر را برايمان بياور . مگر بني اسد همه شان چقدر بودند ؟ حالا گيرم حبيب رفت از بني اسد صد نفر را آورد . اينها در مقابل آن سي هزار نفر چه نقشي مي توانستند داشته باشند ؟ آيا مي توانستند مثلا اوضاع را منقلب كنند ؟ ابدا . امام حسين مي خواست در اين منطق كه منطق هجوم و منطق شهيد و منطق انقلاب است ، دامنه اين قضيه گسترش پيدا كند . اينكه خاندانش را هم آورد ، براي همين بود ، چون قسمتي از پيامش را خاندانش بايد برسانند . خود امام حسين كوشش مي كرد حالا كه قضيه به اينجا كشيده شده است ، هر چه كه مي شود داغتر بشود ، براي اينكه بذري بكارد كه براي هميشه در دنيا ثمر و ميوه بدهد . چه مناظري ، چه صحنه هائي در كربلا به وجود آمد كه واقعا عجيب و حيرت انگيز است ! حال ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه يعني عامل دعوت مردم كوفه كه ماهيت تعاوني به اين نهضت مي داد ، و عامل تقاضاي بيعت كه ماهيت دفاعي به اين نهضت مي داد ، و عامل امر به معروف و نهي از منكر كه ماهيت هجومي به اين نهضت مي داد ، كداميك ارزشش بيشتر از ديگري است . البته ارزشهاي اين عاملها در يك درجه نيست . هر عاملي يك درجه معيني از ارزش را داراست و به اين نهضت به همان درجه ارزش مي دهد . عامل دعوت مردم كوفه كه مردمي اعلام آمادگي كردند به آن كسي كه نامزد اين كار شده است ، و او بدون يك ذره معطلي آمادگي خودش را اعلام كرده است ، بسيار ارزش دارد ، ولي از اين بيشتر ، عامل تقاضاي بيعت و امتناع حسين بن علي ( ع ) و حاضر به كشته شدن و بيعت نكردن ارزش دارد . عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهي از منكر است ، از اين هم ارزش بيشتري دارد .
بنابراين عامل سوم ارزش بيشتري به نهضت حسيني داده است ، كه راجع به ارزشي كه يك عامل به يك نهضت مي دهد و ارزشي كه قهرمان آن نهضت به آن عامل مي دهد ، يك في الجمله اي به عرض شما مي رسانم : خيلي چيزها اعم از معنويات و امور مادي براي انسان ارزش است ، افتخار است ، زينت است ، زيور است . بدون شك علم براي انسان زينت است . پست و مقام ، بالخصوص پستها و مقامهاي خدايي براي انسان افتخار است ، ارزش است ، به انسان ارزش مي دهد . حتي يك چيزهاي ظاهري كه نماينده اين ارزشهاست ، به انسان ارزش مي دهد ، مثل لباس روحانيت . البته لباس روحانيت به تنهايي دليل بر روحاني بودن يعني علم معارف اسلام و تقواي اسلامي را داشتن نيست . روحاني يعني عالم به معارف اسلامي و عامل به دستورات اسلامي . اين لباس ، علامت اين است كه من روحاني هستم . حالا اگر كسي از روي حقيقت پوشيده باشد ، علامت ، درست است ، اگر نه ، نادرست است . به هر حال اين لباس براي اينكه غالبا افرادي آنرا پوشيده اند كه معنويت و حقيقت روحانيت را داشته اند ، قهرا براي هر كسي كه بپوشد ، افتخار است . مني هم كه صلاحيت پوشيدن اين لباس را ندارم ، شمايي كه مرا نمي شناسيد ، در يك جلسه وقتي با من روبرو مي شويد ، همين لباس را كه به تن من مي بينيد ، به همان عالم ناشناختگي از من احترام مي كنيد . پس اين لباس افتخار است براي كسي كه آنرا مي پوشد . لباس استادي دانشگاه براي يك استاد دانشگاه افتخار است . وقتي كه اين لباس را مي پوشد ، به اين لباس افتخار مي كند . براي يك زن زيور آلات زينت است . در نهضتها هم بسياري از عاملها ، ارزش دهنده به يك نهضت است . نهضتها خيلي با هم فرق مي كنند . اگر روح عصبيت در آن باشد ، روح به اصطلاح خاكپرستي در آن باشد ، يك ارزش به نهضت مي دهد ، و اگر روحهاي معنوي و انساني و الهي داشته باشد ، ارزش ديگري به آن مي دهد . هر سه عامل دخيل در نهضت حسيني به اين نهضت ارزش داد ، بالخصوص عامل سوم . ولي گاهي آن كسي كه اين ارزش به او تعلق دارد ، يك وضعي پيدا مي كند كه به اين ارزش ، ارزش مي دهد . همچنانكه آن ارزش ، او را صاحب ارزش مي كند ، او هم شان اين ارزش را بالا مي برد . چنانكه يك مرد روحاني وقتي كه لباس روحانيت را مي پوشد ، واقعا اين لباس براي او افتخار است ، بايد افتخار كند كه اين لباس را به او پوشانيده اند و روحانيون حقيقي هم او را قبول دارند . ولي يك كسي كارش را در انجام وظائف روحانيت ، در علم و تقوا و عمل به جايي مي رساند كه او افتخار اين لباس مي شود . مي گوئيم لباس روحانيت آن لباسي است كه فلان كس هم دارد ، لباسي است كه او پوشيده است . حداقل ما مي توانيم مثالهاي تاريخي ذكر بكنيم . اگر يك عده بگويند آقا ! اين عبا و عمامه چيست ، ما چه مي گوئيم ؟ مي گوئيم : بوعلي سينا هم كه تمام كشورهاي اسلامي به او افتخار مي كنند ، عرب مي گويد : از من است چون كتابهايش به زبان عربي است ، ايراني مي گويد : از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قديم مال ايران بوده ، روسها مي گويند : مال ماست براي اينكه بلخ فعلا مال ماست ، هر گروهي مي گويد از ماست و همه ملتها به او افتخار مي كنند ، همين لباس مرا داشته است . ابوريحان بيروني هم همينطور . پس بوعلي و ابوريحان افتخار اين لباس شده اند . شيخ انصاري ، خواجه نصيرالدين طوسي و امثال اينها ، هم افتخار يافته اند به لباس روحانيت و هم افتخار داده اند به لباس روحانيت . همچنين است در مورد يك استاد دانشگاه . براي افرادي لباس استادي افتخار است . ولي امكان دارد كه يك استاد اينقدر شانش در كار استادي و علم و تخصص و اكتشافات بالا باشد كه او براي لباس استادي افتخار باشد . براي يك زن ، زيور زينت است ، ولي در مورد زني ممكن است اصلا بگويند اين ، چهره اي است كه او زينت مي دهد به زيورها . جمله اي دارد " صعصعه بن صوحان عبدي " از اصحاب اميرالمومنين علي ( ع ) كه بسيار زيباست . جناب صعصعه از اصحاب خاص اميرالمومنين است ، از آن تربيت شده هاي حسابي علي ، مرد خطيب سخنوري هم هست . " جاحظ " كه از ادباي درجه اول عرب است مي گويد : " صعصعه مرد خطيبي بود و بهترين دليل بر خطيب بودن او اينست كه علي بن ابي طالب گاهي به وي مي گفت : بلند شو چند كلمه سخنراني كن " . صعصعه همان كسي است كه روي قبر علي ( ع ) آن سخنراني بسيار عالي پرسوز را كرده است . اين شخص يك تبريك خلافت گفته به اميرالمومنين در سه چهار جمله كه بسيار جالب است . وقتي كه اميرالمومنين خليفه شد ، افراد مي آمدند براي تبريك گفتن ، يك تبريكي هم جناب صعصعه گفته . ايستاد و خطاب به اميرالمومنين گفت : زينت الخلافه و ما زانتك ، و رفعتها و ما رفعتك ، و هي اليك احوج منك اليها ( 1 ) . اين سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد . گفت : علي ! تو كه خليفه شدي ، خلافت به تو زينت نداد ، تو
_______________________
1 - تاريخ يعقوبي ج 2 ص . 179
به خلافت زينت بخشيدي . خلافت ترا بالا نبرد ، تو كه خليفه شدي مقام خلافت را بالاي بردي . علي ! خلافت به تو بيشتر احتياج داشت تا تو به خلافت . يعني علي ! من به خلافت تبريك مي گويم كه امروز نامش روي تو گذاشته شده ، به تو تبريك نمي گويم كه خليفه شدي . به خلافت تبريك مي گويم كه تو خليفه شدي ، نه به تو كه خليفه شدي . از اين بهتر نمي شود گفت . عنصر امر به معروف و نهي از منكر ارزش داد به نهضت حسيني ، امام حسين هم به امر به معروف و نهي از منكر ارزش داد . امر به معروف و نهي از منكر نهضت حسيني را بالا برد ، ولي حسين ( ع ) اين اصل را به نحوي اجرا كرد كه شان اين اصل بالا رفت ، يك تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهي از منكر نهاد . ( خيليها مي گويند امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم . حسين هم اول مثل ديگران فقط يك كلمه حرف زد ، گفت : اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر ، و اسير بسيره جدي و ابي ). خود اسلام هم همينطور است .
اسلام براي هر مسلماني افتخار است اما مسلمانهايي هم هستند كه به معني واقعي كلمه فخر الاسلام اند ، عزالدين اند ، شرف الدين اند ، شرف الاسلام اند . اين القاب را ما به تعارف ، خيلي به افراد مي دهيم ، اما همه كس كه اينجور نيست . درباره بنده اگر كسي چنين حرفي بزند ، دروغ محض است ، كه من بگويم فخرالاسلامم ، وجود من افتخاري است براي اسلام ! من كي هستم ؟ ! يادم هست در هفت هشت سال پيش در دانشگاه شيراز از من دعوت كرده بودند براي سخنراني ( انجمن اسلامي آنجا دعوت كرده بود ) . در آنجا استادها و حتي رئيس دانشگاه ، همه بودند . يكي از استادهاي آنجا كه قبلا طلبه بود و بعد رفت آمريكا تحصيل كرد و دكتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلي هم هست ، مامور شده بود كه مرا معرفي كند . آمد پشت تريبون ايستاد ( جلسه هم مثل همين جلسه ، خيلي پر جمعيت و با عظمت بود ) يك مقدار معرفي كرد : من فلاني را مي شناسم ، حوزه قم چنين ، حوزه قم چنان و . . . بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت : " من اين جمله را با كمال جرات مي گويم : اگر براي ديگران لباس روحانيت افتخار است ، فلاني افتخار لباس روحانيت است " . آتش گرفتم از اين حرف . ايستاده سخنراني مي كردم ، عبايم را هم قبلا تا مي كردم و روي تريبون مي گذاشتم . مقداري حرف زدم ، رو كردم به آن شخص ، گفتم : آقاي فلان ! اين چه حرفي بود كه از دهانت بيرون آمد ؟ ! تو اصلا مي فهمي چه داري مي گويي ؟ ! من چه كسي هستم كه تو مي گويي فلاني افتخار اين لباس است . با اينكه من آنوقت دانشگاهي هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم ، گفتم : آقا ! من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم ، آن هم همين عمامه و عباست . من كي ام كه افتخار باشم ؟ ! اين تعارفهاي پوچ چيست كه به همديگر مي كنيم ؟ ! ابوذر غفاري را بايد گفت افتخار اسلام است ، اين اسلام است كه ابوذر پرورش داده است .
عمار ياسر افتخار اسلام است ، اسلام است كه عمار ياسر پرورش داده است . بوعلي سينا افتخار اسلام است ، اسلام است كه نبوغ بوعلي سينا را شكفت . خواجه نصير الدين افتخار اسلام است ، صدر المتالهين شيرازي افتخار اسلام است ، شيخ مرتضي انصاري افتخار اسلام است ، ميرداماد افتخار اسلام است ، شيخ بهايي افتخار اسلام است . اسلام افتخار البته دارد ، يعني فرزنداني تربيت كرده كه دنياي روي آنها حساب مي كند و بايد هم حساب بكند چرا كه اينها در فرهنگ دنيا نقش موثر دارند . دنيا نمي تواند قسمتي از كره ماه را اختصاص به خواجه نصيرالدين ندهد و نام او را روي قسمتي از كره ماه نگذارد ، براي اينكه او در بعضي كشفيات كره ماه دخيل است . او را مي شود گفت افتخار اسلام . ماها كي هستيم ؟ ! ما چه ارزشي داريم ؟ ما را اگر اسلام بپذيرد كه اسلام افتخار ما باشد ، اسلام اگر بپذيرد كه به صورت مدالي بر سينه ما باشد ، ما خيلي هم ممنون هستيم . ما شديم مدالي به سينه اسلام ؟ ! ماها ننگ عالم اسلام هستيم ، اكثريت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستيم . پس تعارفهاي را بگذاريم كنار . آنها تعارف است .
در مورد حسين بن علي به حق مي شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهي از منكر ارزش و اعتبار دارد ، آبرو داد به اين اصلي كه آبروي مسلمين است . اينكه مي گويم اين اصل آبروي مسلمين است و به مسلمين ارزش مي دهد ، از خودم نمي گويم ، عين تعبير آيه قرآن است : كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر . ببينيد قرآن چه تعبيرهايي دارد ! به خدا آدم حيرت مي كند از اين تعبيرهاي قرآن . كنتم خير امه اخرجت للناس شما چنين بوده ايد " بوده ايد " در قرآن در اينگونه موارد يعني هستيد ) ، شما با ارزشترين ملتها و امتهايي هستيد كه براي مردم به وجود آمده اند . ولي چه چيز به شما ارزش داده است و مي دهد كه اگر آنرا داشته باشيد با ارزشترين امتها هستيد ؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر اگر امر به معروف و نهي از منكر در ميان شما باشد ، اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مي دهد . شما به اين دليل با ارزشترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد ، ( كه در صدر اول هم چنين بوده است ) . اين اصل به شما ارزش داده است . پس آيا آن روزي كه اين اصل در ميان ما نيست ، يك ملت بي ارزش مي شويم ؟ بله همينطور است . ولي حسين به اين اصل ارزش داد . گاهي ما امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم ، ولي نه تنها به اين اصل ارزش نمي دهيم بلكه ارزشش را پائين مي آوريم . الان در ذهن عامه مردم به چه مي گويند امر به معروف و نهي از منكر ؟ يك مسائل جزئي ، نمي گويم مسائل نادرست ( بعضي از آنها نادرست هم هست ) ، ولي اينها وقتي در كلش واقع شود زيباست . مثلا اگر امر به معروف و نهي از منكر كسي فقط اين باشد كه آقا ! اين انگشتر طلا را از دستت بيرون بياور ، اين در جاي خودش درست است ، حرف درستي است اما نه اينكه انسان هيچ منكري را نبيند جز همين يكي ، جز مسئله ريش ، جز مسائل مربوط به مثلا كت و شلوار . يكي از آقايان مي گفت : شخصي را ديدم كه درباره شخص ديگري خيلي قر مي زد . ديدم در حد تكفير و تفسيق درباره او عصباني است . گفتم مگر او چه كرده كه تو او را اينقدر بد مي داني ( يك آدم بد ملعون جهنمي ) ؟ گفت : آخر او " لب برگردان پيرهن آدمي " يعني پيراهنش يقه دار است ( خنده حضار ) . حال وقتي كه نهي از منكر ما در اين حد بخواهد تنزل بكند ، ما اين اصل را پائين آورده ايم ، حقير و كوچك كرده ايم . آن آمر به معروف و ناهي از منكرهايي كه در كشور سعودي هستند ، آبروي امر به معروف و نهي از منكر را برده اند ، فقط يك شلاق به دست گرفته كه كسي مثلا [ كعبه يا ضريح پيغمبر را ] نبوسد . اين ديگر شد نهي از منكر ! ولي حسين را ببينيد ! امر به معروف و نهي از منكر كار او بود ، از بيخ و بن . به تمام معروفهاي اسلام نظر داشت و فهرست مي داد ، و نيز به تمام منكرهاي جهان اسلام . مي گفت : اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است . فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب ، القائم بالقسط و الدائن بدين الله ( 1 ) امام و رهبر بايد خودش عامل به كتاب باشد ، خودش عدالت را بپا دارد و به دين خدا متدين باشد . آنچه را كه داشت ، در راه اين اصل در طبق اخلاص گذاشت . به مرگ در راه امر به معروف و نهي از منكر زينت بخشيد . به اين مرگ شكوه و جلال داد . از روز اولي كه مي خواهد بيرون بيايد ، سخن از مرگ زيبا مي گويد . چقدر تعبير زيباست ! هر مرگي را نمي گفت
زيبا ، مرگ در راه حق و حقيقت را زيبا مي دانست : خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه چنين مرگي مانند يك گردنبند كه براي زن زينت است ، براي انسان زينت است . صريحتر ، آن اشعاري است كه در بين راه وقتي كه به طرف كربلا مي آمد مي خواند كه احتمالا از خود ايشان است و احتمالا هم از اميرالمومنين علي ( ع ) است :
______________________
1 - ارشاد مفيد / ص . 204 و در آن " الدائن بدين الحق " آمده است .
و ان تكن الدنيا تعد نفيسه
فدار ثواب الله اعلي و انبل
اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست ، اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد ، آن خانه پاداش الهي خيلي قشنگتر و زيباتر و عاليتر است .
و ان تكن الاموال للترك جمعها
فما بال متروك به المرء يبخل
اگر مال دنيا را آخرش بايد گذاشت و رفت ، چرا انسان نبخشد ، چرا انسان به ديگران كمك نكند ، چرا انسان خير نرساند .
و ان تكن الابدان للموت انشات
فقتل امرء بالسيف في الله افضل
( 1 ) اگر اين بدنها آخر كار بايد بميرد ، آخرش اگر در بستر هم شده بايد مرد ، در مبارزه با يك بيماري و يك ميكروب هم شده بايد مرد ، پس چرا انسان زيبا نميرد ؟ پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا بسيار جميلتر و زيباتر است . در همينجا دعا مي كنم و همه شما را به خدا مي سپارم . پروردگارا ! سينه هاي ما را براي فهم حقيقت اسلام مشروح بفرما . پروردگارا ! توفيق انجام وظائف و مسئوليتهائي را كه به عهده ما گذاشته اي عنايت بفرما .
______________________
1 - مناقب ابن شهر آشوب . 213 / 2
پروردگارا ! دشمنان اسلام را سرنگون بفرما ، خير دنيا و آخرت به همه ما كرامت كن ، اموات ما را مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده.

--------------------------------------------------------------------------------
[External Link Removed for Guests]
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2401
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷, ۱۱:۰۲ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 29119 بار
سپاس‌های دریافتی: 21533 بار
تماس:

Re: شعارهای عاشورا

پست توسط sokuteasemuni »

پايان
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”