نویسنده : کافی شاپ - ساعت ٩:٥٤ ق.ظ روز سهشنبه ٢٧ اسفند ۱۳۸٧
خاطرات

اگر تمدن می خواهید، بفرمایید این هم تمدن
رجب علی یوجه معلم فن و رقص های محلی ترکیه ای که گروه دانش آموزان تحت تعلیم وی تا کنون چندین بار رتبه اول جهان و اروپا را کسب کرده اند، در مدت سی سال گذشته به دهها کشور دنیا سفر کرده است.
وی اخیرا به همراه 5 نفر از دوستان خود به ایران سفرکرده و مشاهدات خود را در روزنامه حریت ترکیه به چاپ رسانده است.
وی در ابتدای سخنان خود می گوید: این سفر تمام پیشداوری های من در خصوص ایران را بکلی از بین برد و متوجه شدم که ایران را تا چه اندازه نادرست و اشتباه می شناختم.
گزارش سفر وی نشان می دهد که رسانه های گروهی غرب چگونه روی ذهنیت افکار عمومی مردم دنیا نسبت به ایران کار کرده و ان را به صورت جهنم برای آنان تصویر می نمایند:
سال گذشته بود که دو نفر آلمانی ، سه نفر اتریشی و من (جمعاً سه زن و سه مرد ) سفر به ایران را برنامه ریزی کردیم.
یک دوست آلمانی که دو سال پیش سفری به ایران داشت شیفته ایران شده بود . اظهارات او و عکس هائی که از ایران گرفته بود ما را بشدت تحت تاثیر قرار داد.
روز 23 ژانویه با هواپیما به تبریز سفر کردیم. راستش را بگویم، بسیار نگران بودم. زیرا سال ها در ذهنمان در مورد ایران اطلاعات منفی از سوی رسانه های آمریکائی تزریق شده بود.
تعجب آور بود که دوستان آلمانی و اتریشی من بسیار راحت بودند و در قبال ایران اندیشه مثبت داشتند. آنها سال ها است که در حال رفت و آمد به ایران هستند، اما ما هنوز هم با شک و تردید به همسایه شرقی خود نگاه می کنیم.
برای ورود به ایران از اتباع ترکیه ویزا درخواست نمی شود. حسین همکار ایرانی ما در فرودگاه تبریز از ما استقبال نمود و ما را به هتل برد. دو روز اول به بازدید و گشت و گذار در شهر گذشت.
در قهوه خانه ها چائی را که در قوری های چینی دم می شد، در استکان های کمر باریک همراه با قند طبیعی می نوشیدیم.
روز بعد حسین به همراه دوست خود و دخترانش ما را برای گردش به شهر برد. دختران وی دانشجو بودند و بسیار ظریف آرایش کرده و انگلیسی را خوب صحبت می کردند. به همراه آنها به یک رستوران واقع در یک تپه سبز که منظره شهر از آنجا دیده می شد رفتیم. رستورانی که جای ایرانیان ثروتمند بود.
راحتی و آرامش ایرانیان باور کردنی نیست.
در بازار ها و رستوران ها اولین چیزی که توجه من را به خود جلب می کرد، بوی خوش سبزیجات بود. بوی خیار را از سه متری می شد، احساس کرد. هزاران نوع ادویه در بازارموجود است.
من تصور می کردم غذا های ایرانی مانند غذاهای شهر آدنا و اورفای ما پر از روغن باشد، اما اینگونه نبود. از لیلی دختر حسین پرسیدم : شب ها می توانید به خیابان بیائید؟ گفت : بله ، حتی ساعت 3 نصف شب هم شما می توانید در خیابان ها راحت حرکت کنید.
من خود روز های بعد گروه های دختران و پسران را در منظره چراغ های شهر دیدم که به راحتی قدم می زدند. با خود گفتم چقدر در قبال ایران ناحقی کرده ایم ؟ تمام اطلاعات و پیشداوری های ما در خصوص ایران بر عکس بوده است!
برای سفر به تهران شب سوار قطار شدیم. کوپه تخت خواب دار بسیار تمیز و ملحفه های آن مانند برف سفید بود.
در طی سفر چای و شیرینی و دوغ پخش کردند. پس از 8 ساعت به تهران رسیدیم. در ایستگاه راه آهن تهران سوار تاکسی شدیم و جمعاً مبلغ 8 دلار به پول ایرانی بعنوان کرایه پرداخت کرده به هتل رفتیم.
قیمت اطاق دو نفره همراه با صبحانه در لوکس ترین هتل 5 ستاره تهران یعنی هتل لاله روزانه 70 دلار بود.
تهران گرم تر از تبریز است درجه هوا در روز به 15 درجه می رسید. در مدت دو روزی که در پایتخت بودیم، ابتدا به موزه ملی رفتیم. تمامی تاریخ ایران را از هزاران سال پیش تا قرن 19 در این موزه می توان دید.
در آن روزها جشنواره بین المللی تئاتر در تهران برپا بود در ده ها سالن گروه هائی تئاتر آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، ارمنی، ازبکستانی، مصری، نروژی و چینی نمایش اجرا می کردند و هزاران علاقمند برای تماشای این نمایش ها برای خرید بلیط در صف ایستاده بودند. نمی دانم چرا گروهی از ترکیه در این جمع نبود؟
بازار های رو بسته تهران غیر قابل شمارش هستند. فرش فروشی ها بسیار محتشم بودند. فرش ها با رنگ های طبیعی جلب توجه می کرد. دوستانم با دیدن فرش هائی که در استانبول به قیمت 3000 دلار خریده بودند و ارزش آنها در ایران 200 دلار بود ، متاسف شدند. خرید فرش را به آخرین ایستگاه مسافرت یعنی شهر شیراز موکول کردیم و به سوی قم راه افتادیم.
سفر به قم
یک مینی بوس را به 60 دلار کرایه کرده و پس از دو ساعت به شهر مذهبی قم می رسیم. پس از ورود به محوطه مسجد حضرت فاطمه ( س) که حرم حضرت معصومه ( س) در آن قرار دارد شاهد مراسم ویژه ای که همه ساله در این مکان برگزار می شود، شدیم.
شیعیان با پرچم های رنگارنگ و ساز و دهل و لباس های محلی مشغول عبادت بودند. آنها ما را غیر مسلمان تصور و اجازه ورود به محوطه مسجد را به ما ندادند.
من بدون توجه به راهم ادامه دادم . یک مامور به طرزی خشن به من تذکر داد و خواست تا با او بروم. پس از عبور از راهرو ها و دالان های تنگ، درون یک غرفه در مقابل یک روحانی ریش سفید ایستادیم.
به وی گفتم من ترک هستم. خوشحال شد و به مامور دستور داد که با احترام من را به داخل مسجد راهنمائی نماید. مسجد دارای زیبائی شگفت انگیزی بود. دوستانم در بیرون مسجد با نگرانی منتظر من بودند.
پس از بازگشت آنچه را که دیده بودم برای آنها تعریف کردم.
اصفهان شهر معجزه ها
پس از رسیدن به شهر معجزه ها یعنی اصفهان در هتل عباسی مستقر شدیم. این هتل آنقدر لوکس و زیبا است که 5 ستاره برای آن بسیار کم است. مینیاتور های ساخته شده با موزائیک برق می زدند. من در طول عمرم به کشورها و شهر های زیادی سفر کرده ام، اما چنین شهر و هتل زیبائی را تا کنون ندیده بودم.
مسجد، حرم، فارس، افغان، ارمنی،گرجی،یهودی، عرب، آذری و ..... کنیسه، کلیسا و اماکن دینی متعلق به تمامی ادیان ترمیم و بازسازی شده و در کلیسا ها و کنیسه ها تا آخر باز است.
صدای اذان و سرود های دینی در این شهر با هم مخلوط شده، بخور ها و عود ها ، افراد دینی متعلق به ادیان مختلف با لباس های مخصوص خود در شهر قدم می زنند.
از قبل می دانستم که در مجلس ایران نمایندگان یهودی و ارمنی حضور دارند، اما باور نمی کردم که زندگی دینی در ایران تا این حد آزاد و راحت باشد.
در این کشور منسوبین ادیان دیگر را نه تنها اذیت کردن بلکه کوچکترین حرف نا مربوط زدن به آنها نیز جرم محسوب می شود. اینک اگر شما تمدن می طلبید، بفرمائید این هم تمدن.
در آن لحظه به یاد ترکیه افتادم و گویا در درونم چیزی خرد شد. برای یهودیان و مسیحیان کشور خودم ناراحت شدم.
میدان ها و پارک ها توجه من را به سوی خود جلب می کنند. با رفتن به میدان امام، متوجه شدم که در ترکیه میدان به معنی واقعی آن وجود ندارد. میدان بایزید، تقسیم و سلطان احمد در مقایسه به این میدان به اندازه گوش یک شتر می ماند. در ترکیه به فکر هیچکس ساخت چنین میادین عظیمی نرسیده است.
این میدان ها مانند صد ها سال پیش باقی مانده، حتی یک سانتیمتر از آن ها عوض نشده است.
با دیدن کاخ های عظیم و پارک های متعلق به آنها زبان تان بند می آید. دلم برای پارک های خودمان می سوزد.
به کاخ چهل ستون می رویم در اصل اینجا 20 ستون چوبی دارد اما انعکاس تصویر آنها در استخر مقابل کاخ چهل ستون را تداعی می کند.
مینیاتور ها با ضمیمه عشق، رقص، آکروباسی نقاشی شده اند. این مینیاتور ها موجب غرور ایرانیان است و این هنر خویش را مانند چشمان خود نگه می دارند. در بازار های رو بسته مشاغل متعدد هر کدام محوطه خاص خود را دارند.
قهوه خانه ها هر کدام با چند قلیان در بازار جای خود را دارند. در این بازارها صنایع دستی ، شیشه ای، مینیاتور و نقاشی ها وجود دارند. قهوه خانه های بازار جای گردهمائی جوانان است. دختران و پسران در این مکان ها دیدار کرده و در مورد ادبیات و فلسفه صحبت می کنند و با یکدیگر دوست می شوند. هر کس حافظ و سعدی را از حفظ می خواند . دیوان حافظ را در یک رحل گذاشته و یک صفحه آن را تصادفی باز می کند و فال می گیرند و بدین طریق تقدیر و قسمت هر کس دیده می شود.
سی و سه پل در اصفهان با چراغانی خاص خود در شب شهر را به شهر پریان تبدیل می کند.
از اصفهان با یک اتوبوس و در طی 6 ساعت به شهر یزد سفر می کنیم. این شهر به شهر ماردین شباهت دارد. سپس به شیراز می رویم. شهر حافظ و سعدی . اگر مقبره های این دو عالم را زیارت نکنید گویا شیراز را نگشته اید. در آنجا شعــر « مرگ رندان » یحیی کمال را به یاد می آورم. شهر روشنفکران .
دلم می خواهد که چند بار دیگر به ایران سفر کنم... .
