[External Link Removed for Guests] [External Link Removed for Guests]
پسری باهوش و زیرک بود و از كودكی علاقه به علم و دانش داشت. او یك آهنگر زاده ، شهرستانی و بزرگ شده جنوب شهر بود.
و از بچه مذهبی های محل،
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می­شد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.
با رتبه خوبی وارد دانشگاه شد.
عضو فعال انجمن اسلامی و با بچه های آنجا حسابی دم خور بود
كم كم با امام آشنا و علاقه مند و شیفته او گردید.
، " انقلاب تازه پیروز شده بود." خبر رسید که از جنوب و غرب به كشور حمله شده است. [SIZE=150]با دوستانش به جنگ رفت.
دوستانی كه بعضی از اونها دیگر در عالم خاکی نیستند.
جنگ تمام شد. دولت به او پیشنهاد استانداری تازه تاسیس اردبیل را داد. از فرمانداری ماکو به اردبیل آمد.
مدتی بعد شورای شهر دوم به دنبال یك شهردار مناسب و کارشناس برای تهران بود. پیشنهاد مسولیت شهر را به او دادند. او هم پذیرفت.
چند سال دیگر نیز گذشت... تا اینکه سرانجام در یک روز ساده كه شهردار در حال استراحت بود.
سحر گاه از خواب بیدار شد.
شهردار صبحانه اش را خورد.
كفشهای بنددارش را پوشید تا راهی مسجد شود.
جمعیت زیادی درب مسجد جمع شده بودند. و یك صدا می گفتند: شهردار مردمی ما رئیس جمهور ماست.
او مثل همیشه با روی خوش جواب داد.
گفت زود است هنوز صبح نشده. [SIZE=150]چند روز بعد ثبت نام كرد.
رقابت شروع شد ، حریفان قدر و انتخابات داغ داغ .
نام او در حلقه فرضی نبود.
در مرحله اول کمتر نگاهی به سمت او رفت.
ولی او محكم و جدی آمده بود.
شعار خوبی انتخاب كرده بود.
گفتمان عدالت طلبی کاملا فراموش شده بود.
فضای فرهنگی نیاز به هوای تازه داشت.
بعد از موفقیت در مرحله اول، بعضی ها تازه فهمیدند حضور او جدی است و اتفاقا تصمیم قطعی برای ماندن دارد.
با اینکه دیر آمده بود ولی خیلی زود او را شناختند.
مردم از سادگی او لذت می بردند و سادگی و صداقت وی در دل آنها نشسته بود.
ابراز احساسات و لبخند او را هم دوست داشتند.
رقابت تنگاتنگ و فشرده شده بود.
بعضی ها شمشیر را از همان ابتدا از رو بستند و تهمت و تخریب علیه او را با غلظت زیاد شروع کردند.
موج حملات به سویش سرازیر شد.
ولی در آنسو و در میان مردم، گاهی هجوم احساسات پاک آنها، كار را برای وی سخت می کرد.
در همه حال،
و در همه جا از خدا كمك می خواست.
، گام دوم را هم با موفقیت برداشت.
مسیر راه برایش مشخص بود.
بند كفشهایش را محكم تر بست.
دوباره از خدا كمك خواست تا در این راه یاری اش كند.
از امام عصر مدد جست.
و از محبوبیتی كه بین مردم كوچه و بازار داشت.
و سادگی اش که به دلها می نشست.
البته در این راه دعای معلم اولش هم موثر بود.
توانایی های خودش هم به كمكش آمدند.
تیمش را انتخاب کرد.
تا گامهایش را محكم تر بردارد.
بعضی گروههای داخل دایره قدرت، هنوز او را غریبه می دانستند. [SIZE=150]با او نامهربانی شد و از تخریبش چیزی كم نگذاشتند.
از دست آنها به خدا پناه برد. عده ای پر ادعا عكسش را آتش زدند اما بر خلاف مدعیان برنیاشفت و با آرامش جواب داد.
این همه عجله و زیاده روی در تخریب یك رئیس جمهور ؟!!
نیت كرد تا راه امام و رهبری را ادامه دهد.
بعدها او توانست شاخ بعضی ها را در نیویورك بشکند.
او در گل زدن به دروازه حریف و استفاده از فرصتهای طلایی تبحر خاصی داشت.
،سوگند خورده بود برای دفاع از حق ملت ذره ای کوتاه نیاید.
از آسمان تمام شهرها گذر كرد.
به دیدن مردم شهرها رفت و مردم هم به استقبالش آمدند.
با زبان خودشان با آنها صحبت كرد.
گاهی بلوچ
گاهی مانند یك لرستانی غیور
گاهی یك روستایی شاد
گاهی یك عرب خوزستانی
گاهی یك رفتگر شهرداری
گاهی تركمن
پاستور را خانه اول خود كرد.
و ملت را در تنهایی خود شریك كرد.
شیوخ كوچك منطقه را مسحور قدرت خویش كرد.
روی اقیانوس پلی به اون طرف آب زد.
، بعضی عملکردهایش جای انتقاد داشت.
ولی بعضی خودی ها نامهربانی كرده و مدام در کارش کارشکنی می کردند.
و بعضی غریبه ها حتی تا به قصد ربودن و ترور وی نیز پیش رفتند.
اما كفشهای آهنینش را همه جا به پا داشت. افكار بلندی برای ایران در سر داشته و دارد
در نگاه خسته اش دلسوزی برای ایران موج می زد.
و چه زود گرد پیری بر چهره اش نشست.
ولی خدا در همه حال با متقین و صبر پیشگان است.
