یک داستان زیبا

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 629
تاریخ عضویت: جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸, ۹:۲۵ ق.ظ
محل اقامت: تهران
سپاس‌های ارسالی: 1394 بار
سپاس‌های دریافتی: 2882 بار
تماس:

یک داستان زیبا

پست توسط Takhrib Chi »

خواب دید که در کنار ساحل با خدا قدم میزند.

در آسمان تصویری از زندگیش جلوی چشمانش آشکار شد و در هر صحنه روی شنها دو جای پا دید.یکی متعلق به خودش و دیگری متعلق به خدا.

وقتی که آخرین صحنه زندگیش از جلوی چشمانش گذشت بر گشت و به جای پای روی شنها نگاه کرد.

متوجه شد لحظاتی در زندگیش بوده که تنها یک جای پا روی شنها وجود دارد.همچنین متوجه شد که آنها در سخت ترین و دشوارترین لحظات زندگیش اتفاق افتاده.

این واقعا ناراحتش میکرد.پس برای رفع ابهام از خدا سوال کرد:خدایا تو فرمودی اگر همراه تو باشم و راهت را دنبال کنم در تمام طول راه با من خواهی بود ولی متوجه شدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یک جای پا وجود دارد.

نمیدانم چرا زمانی که بیشترین نیاز را به تو داشتم تنهایم گذاشتی؟!

خدا فرمود:فرزند عزیزم!...

تو را دوست دارم و هرگز تنهایت نمیگذارم.اگر در لحظات سخت و طاقت فرسای زندگی فقط یک رد پا میبینی بدان که من در آن لحظات تو را به دوش کشیدم.
تصویر تصویر
ای چشم من گریان نباش
اینگونه اشک افشان مباش
حیران و سرگردان نباش
در گردش گیتی ،رسد روزی ،به پایان هر غمی
دست نگارتصویر ما داغ دل را گذارد مرهمی.
http://www.centralclubs.com/topic-t78644.html
طلبه جوان دیگری در دفاع از ناموس مردم، چاقو خورد
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”