سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mil@d »

مدتی است توفیق فعالیت در CC نیست! مجموعه ای از عوامل مانند دل و دماغ و حوصله-وقت-و عدم دسترسی به اینترنت در این بحران خطرناک بین المللی دخیلند!ولی دورادور اوضاع را تحت کنترل داریم!مدتی پیش مثل سرباز فراری ها سفری چهل و هشتی -هفتاد و دویی به چند شهر ایران زیبا داشتیم که چکیده ای از شرح ماوقع به پیشنهاد یکی از دوستان به رشته تحریر در می آید!
-------------
در مسیر

همراه به 2 نفر از همقطاران و همکاران سوار بر خودرو ملی سمند! از نوع سورن بعدازظهرگاهان اواخر آبان آماده حرکت شدیم!هوای آبادان نه سرد بود و نه گرم!من هم که دشمن هرگونه لباس گرم هستم و تریپ لاف برداشته بودم که همینطوری تا سیبری هم بریم کاپشن بپوش نیستم!همسفران که شخصیت غیر قابل پیش بینی و کله خراب من برایشان عادی بود مرا به حال خودم گذاشته بودند!مقادیری پودر فوسترکلارک-خرمای محلی برهی و گنتار-ماهی صبور-شیر کلیم-کاکائو مارس 80 درصد-شامپاین اسلامی-و مشتی خوراکی که حتی تو قرائت اسماشون هم مونده بودیم و نمیدونستیم اصلا چی هستن از بازار ته لنجی ها که معدن خوراکی جات اجنبی خوزستان است جمع آوری کردیم و به سمت اصفهان حمله کردیم!اتوبان اهواز را خودم نشستم و بی خیال دوربین های جریمه انداز 180 تا پر کردیم و 3 سوت اهواز بودیم!فقط دود چنگ(سیگار) همراهان سرویسمون کرده بود!اهواز شهری بزرگ و بیش از 1 میلیون جمعیت دارد ولی شهر یکدستی نیست و اختلاط تیره ای و طایفه ای در آن معجونی عجیب غریب پدید آورده است!اختلاف طبقاتی و تضاد فرهنگی بیداد میکند!بنز اس ال را در کنار الاغ بارکش به راحتی میتوان یافت!محله کیان پارس و زیتون کارمندی و کورش از مناطق لوکس اهواز هستند که فاصله در حیاط تا در اتاق را باید تاکسی بگیری بری!خونه که نیستن بیشتر شبیه پارکند!آپارتمان نشین ها الان یک آه کوچیک کشیدن!درد بی حیاطی!درد بی درختی!بی باغچه ای! نفر چهارم را نیز بار زدیم راه کج کردیم رفتیم سمت جاده پیچ در پیچ ایذه که بی شباهت با دیوار مرگ نیست!حس روندن نبود دادم دست رفیق مهندس30 و اندی ساله مان که پذیرش گرفته بره و هر روز خواب کانادا می بینه!رفتم عقب یک چرتی زدم!دوست ما برعکس من که دشمن خونی سگ-گربه-سوسک-موش-مارمولک هستم یکدونه از این سگ پشمالو های پاکوتاه داره!اینو با خودش آورده بود!ما هم شده بودیم جای مامان سگه!مامور مخصوص تغذیه!ولی به راحتی بش غذا نمیدادم!یکم فلفل می زدم به گوشته و...!ایذه زدیم بغل برای شام!جوجه بختیاری لرها بوش مستم کردم رفتیم 4 دست گرفتیم کشیدیم به دندون نه ایطور!غذا خوردن من هم یکجوریه که هرکی نگام کنه سر اشتها میاد!قبلنا یکم دهن ما سیستمش چرخ گوشتی بود و غذا رو با آهنگ زدن می خورد ولی صدا خفه کن روش نصب کردم! شامو زدیم و پشت بندش دوغ محلی!البته به راننده ندادیم که بره تو چرت و به اتفاق بریم تو دره!دیگه هیچی نفهمیدم تا بروجن!دم دمای صبح بود و ما هم با تک پوش پریدیم بیرون و فی الحظه الواحد شدیم آلاسکا!زنگ زدم به بابام که رفیق پایه خودمه گفتم بابا لاف آخری پدرمو درآورد!خلاصه این نیز گذشت و دیگه خودم دوباره نشستم پشت فرمون و چون از نزدیکی های اصفهان همش اتوبان بود و خلوت اول صبح گاز رو چسبوندم به کف ماشین!یکم هم بی رحمم و Pitbull_-_I_Know_You_Want_Me__Calle_Ocho_ رو تا آخر انداختم رو اکسپلود سیستم که هیچکی نخوابه!اول صبحی مثل دیوونه ها و اینایی که تو اکس پارتی از مدار خارج میشن هد درجا میزدیم!

اصفهان

خلاصه رسیدیم به شهر زیبای اصفهان!تو هیچ شهر ایران شدت فعالیت توسعه ای و عمرانی که در اصفهان روزانه انجام میشه ندیدم!سمت خروجی ملک شهر به سمت شاهین شهر داشتن یک زیرگذر میزدن که تعطیلی کاری نداشت!24 ساعته مشغول کار بودن!صبر کردیم تا 8 صبح بشه و ادارات وشرکتها باز بشن و همگی رفتیم به شرکت...جهت انجام...
کارمان که تمام شد همگی به منازل بستگان رفتیم و بنده از تیم جدا شدم و به شاهین شهر گریختم!شهری کوچک در شمال غربی اصفهان که 30 و اندی سال پیش توسط مهندسین شرکت هلی کوپترسازی آمریکایی استارتش زده شد و با وقوع جنگ تحمیلی و مهاجرت خوزستانیها خصوصا آبادان و خرمشهر و اهواز و مسجد سلیمان به یکباره ساخته شد و به وسعت کنونی رسید!شهری تمیز و آرام است!البته چیز خاصی نداره!ولی خوراک بازنشستگان و کسانی است که دنبال آرامشند!بعد از ظهر دوباره تیم جمع شد و محل قرار نیز میدان نقش جهان!همگی شکمو و زدیم تو کار این مرغ های بریان که تو گردون پخته میشن!بعدش حمله کردیم به بازار عالی قاپو و خرید سوغاتی!صاحب مغازه ها مثل ندیده ها نگامون میکردن!به اصفهانیهای سی سی اگه برنخوره ولی یکخورده ای بیش از حد سرد بودن! رو مخ یکشون رفتم نگو به خاطر خرابی بازار است!تو یک مغازه سنتی فروشی بودیم و 40 دقیقه گیر بودیم غیر از خودمون هیچکی نیومد چیزی بخره!یک ساعت خاتم کاری گرفتم یارو میگفت...تومان...تومان شمردم بش دادم گفتم نمیخوای تا برم!اینقدر کف مشتری بودن که دیگه هیچی نگفت جز اینکه مبارکه!به هر حال کسادی بازار به نفع ما شد تا چونه زدن که یکی از اصول تکنیکی خرید است با حداقل خشونت انجام پذیرد!خلاصه بخشی وسیعی از جیب مان تا پایان شب خالی شد!فردا صبح نیز عزم کوه کردیم و به سمت کوه صفه حرکت کردیم!یکی از دوستان نامزد اصفهانی اش و یک نفر دیگر نیز دوست دختراصفهانی خود را دعوت کرده بودند! من و یکی دیگر از دوستان نیز این وسط چغندر بودیم و خودمان نامزد خودمان بودم!حین بالا رفتن از کوه و تخلیه هرچی جوک که تو آرشیو ذهنم بود خواهران مکرم و معظمه گشت ارشاد را زیارت کردیم که به نسوان همراه فرموند گیسوان را بپوشان!منم که فکم برای ور زدن گرم بود گفتم خواهر ارشادگر یک نگاه اینور اونورت بکن ببیین بقیه با چی اومدن کوه بعد به این بنده خدا به خاطر 2 سانت و نیم مو گیر بده!چپ چپ نگاه کرد و لبخندی زد و گفت به خاطر لهجه ات برو!خلاصه ارشاد اول روفیتیله پیچ کردیم ولی دیدیم نخیر هفت-هشت تا دیگه تا تپه نورالشهدا ردیف کردن!به بروبچز گفتم بیاین از راه مخفی بریم!خلاصه همه رو دور زدیم و رفتیم بالا!صبحانه ای زدیم تو رگ!کوه رفتن سبب خیر شد و اینقدر روی مخ دوستم راه رفتم که تقریبا قرار خواستگاری رسمی نیز با دوست دخترش گذاشته شد!اصلا چه معنی داره آدم چند سال با یکی باشه و هزار وعده وعید بهش بده آخرش هم ولش کنه به امان خدا!دیگه داشت ظهر میشد که کندیم رفتیم سمت سی و سه پل که دوباره آب توش راه افتاده بود!تعدادی فیلم و عکس گرفتیم و یواش یواش عازم شدیم بریم!مقصد بعدی تبریز دفتر مهندس...رییس شرکت...بود.

مسیر تبریز:
یک بند همش اتوبان بود و یک کله تا تبریز رفتیم!از کنار دانشگاه آزاد قزوین تو اتوبان زنجان که رد شدیم کفمون برید!اگر برای دانشگاههای آزاد هم مثل هتل ها ستاره می ذاشتن 7 ستاره مال اینجا بود!تاسیساتی عریض و طویل و سرعت قابل توجه ساخت و ساز و توسعه!تیم رباتیک این دانشگاه هم که همیشه تو مسابقات داره اول میشه!یک مقداری هم از نظر درسی سختگیره و مثل جاهای دیگه هلویی پاست نمیکنن!و دانشجوهای 12-13 ترمه توش زیادن!قبلش هم یک سر کوچیک به بهشت سکینه و مزار مادر بزرگ و پدربزرگ مادری زدم و دل سیر گریستم.زنجان تا تبریز را دوباره خودم نشستم!

تبریز:

از تبریز زیاد خاطره ای در دسترس نیست!چون فقط چند ساعت آنجا بودم و کار بسیار کوتاهی داشتم!ولی نکاتی به چشمم خورد اینا بود! اگر به پشت 5 هزار تومانی دقت کنید حدیثی از حضرت محمد نوشته که مردانی از سرزمین پارس دانش در ثریا را فتح خواهند کرد!به یک بابایی تو تبریز 5 تومانی دادم دیدم خودکار از جیپش در آورد و پارس رو خط زد! اولش فکر کردم یارو بیمار روانی است!ولی با پرس و جو های بعدی متوجه شدم که پان ترکیسم فقط و فقط توانسته در بخش اندکی از شهر تبریز پایگاه کوچکی برای خودش درست کنه واینا هم از همون فریب خورده ها هستند! مولانا رو ترک میدونن ولی یک بیت ترکی ازش نمیگن!یکذره هم آدرس گرفتن از تبریزیها سخته!ولی در کل شهر بسیار مدرن و زیبایی است و واقعا معماری ومهندسی به روزی دارد.فقط حیف که فرصت دیدار از نقاط دیدنی تبریز نبود.

ارومیه:

سفر تقریبا به پایان رسیده بود و همه کارهامون رو با موفقیت انجام دادیم و دوستان قصد بازگشت به خوزستان را داشتند که چند روزی مرخصی اضافه گرفتم تا داغ مدتها تفریح نکردن را خالی کنم! از بچه ها جدا شدم و به ارومیه رفتم!ارومیه قابل مقایسه با تبریز نبود!بافت سنتی تری داشت!ضمنا میانگذر دریاچه هم یک احسنت داره!مردمی آرام و دوست داشتنی و خونگرم داشت!به قول خودشون غریب دوست هستند!شهر هفتاد و دو ملت بود!کرد و ترک و مسیحی و ...در کنار هم به آرامی زندگی می کردند.چهارشنبه بود و نزدیک ظهر زیر اولین برف به ارومیه رسیدم خیابان امام رفتم و در مسافرخانه ای تقریبا خوب مستقر شدم!مقداری خوابیدم تا اینکه دیدم ساعت 1 بود که کیوان 6079 خودمان زنگ زد!جوانی 30 ساله و جا افتاده و تپل مپلی که از مخ های بخش هوافضای سنترال است!گفت کجایی پسر! گفتم فلانجا!با 206 نوک مدادی اش امد و ما را دزدید و برد به جایی به نام بند جهت تناول ناهار!به قول خوش ترکا سرگرمیشون خوردنه! ساعتی رو به صحبت کردن از خودم و خودش گذراندیم!کیوان پسر باحالی است!البته با فکر و ذهنی بسیار مشغول که دیگه هر آدم متاهلی اینجوریه!...شباهنگام دیدیم مرتضی زنگ زد!کجایی پسر فلانجا!مرتضی را ندیده بودم ! تو سنترال شاید بعضی ها با مرتضی به خاطر بیان و یا عقیده متفاوتش میونه ندارند ولی من تا دیدمش فهمیدم چه آدمی است.تیپ ساده-بی ریا- ایمان قوی-و خونگرم و بسیار آرامتر از چیزی که تو سنترال می بینید!!با مرتضی نیز به گفتگوی سنگینی نشستیم ولی با صبوری بمباران روانی مرا تحمل کرد و دم برنیاورد!و تقریبا هر دو از اختلاف نظر خالی شدیم! پیتزایی زدیم تو رگ و سپس قدم زنان منطقه مرکزی ارومیه که پاتوق خوش تیپهاشون بود و خیام نام داره رو چرخی زدیم!مرتضی زیاد اهل بیرون و.. نبود!با ما گشت از راه به در شد!!مرتضی سرشو بزنی یا تو پژوهشکده است یا مشغول مقاله نویسی!ولی خوب در اون فرصت آچارکشی اش کردیم از این به بعد یکم به روح و روانش هم برسه!بازار ارومیه بعضی جاهاش شبیه زمان حضرت محمد بود! تا هوا تاریک می شد کرکره ها می اومد پایین!شبهای مسافرخونه هم جالب بود!منشی باحالی داشت که ستوان بازنشته لشکر 64 ارومیه بود.از خاطرات انقلاب و جنگ می گفت.سال 58 برای سرکوب غائله کردستان اعزام شده بود و فقط خودش از گروهان زنده مانده بود و دموکرات ها همرزمانش را سر بریده بودند.پسری داشت که مهندس برق مخابرات بود و کار گیرش نمی اومد و خیلی غصه اش را میخورد!چند دقیقه بعد از اتاق بغل اومدن برای شلم یار کم داشتن و رفتیم یک دست زدیم...اتاقم رو به خیابان اصلی بود ..صبحانه را در کافه ای در کنار مسافرخونه میخوردم که خامه عسل محلی داشت و به حدی سنگین بود که تا 2-3 ظهر نگه میداشت.یکجورایی تکرار تجربه زندگی مجردی برایم حالت نوستاوژی پیدا کرد هرچند که 2-3 روز بیشتر نبود...!منو یاد یک چیزایی انداخت که در حالت عادی توجهی بهش نداریم..یک دختری اومد تو دفتر منشی و اتاق خواست!ظاهر عادی و ساده ای هم داشت و حتی بلیطش هم نشون داد و چون به حرکتش نرسیده بود مجبور شده بود شب ارومیه بمونه و فردا بره که منشی گفت نمیتونیم به خانم تنها اتاق بدیم...این صحنه باعث شد بیشتر تو فکر محدودیت هایی که زنان در ایران دارند برم و دلم سوخت...برای یک بیرون رفتن ساده اگر مرد خونه تعصبی باشه هزار جور بازپرسی و...بگذریم.
بعدش قراری 3 جانبه با مرتضی و کیوان گذاشتیم گه تقریبا دیدار الوداع بود! طبیعت اطراف ارومیه نیز زیبا بود و بسیاری از اهل ارومیه یکی یه باغ در بیرون شهر دارند و تفریحشان در باغ خودشان است!اهل تبریز تفریحشان در مراکزی بود که با زحمت و علاقه خودشان در داخل شهر ساخته بودند!صبح روز بازگشت نیز همراه مرتضی به دانشگاه ارومیه در جاده نازلو نزدیکی مرز ترکیه رفتیم!دانشگاهی زیبا و بزرگ!دانشکده مرتضی اینا فنی نام داشت که بش میگفتن نرکده! و ماده جات در آن کمیاب بود!البته از نظر من نرگاه بود! بچه با تریپ تو دانشگاهشون کم دیدم!اکثرا ساده و بچه درسخون هستند!عینک دودی نیز یکجورایی براشون تعریف نشده بود!واز رو رفتم دیگه استفاده نکردم! مرتضی از دست کارهای من وامونده بود و تازه روز آخر فهمید با چه موجودی اومده 13 به در! مثلا خواستیم سیب زمینی کبابی کره ای سبزه ای سنگکی که صبحانه محلی ارومیه است رابزنیم تو رگ دیدم جا برای نشستن نیست!روی یک میز نشستم که روش با کاغذ زده بود مخصوص خواهران!کاغذ رو جمع کردم و انداختم دور!3 تا دختر نوربالا-پایین ترم اولی نما اومدن یک تیکه ای انداخته باشن لال از دنیا نرن گفتن آقا اینجا جای خواهرانه!بشون گفتم جدی میگین!دیر رسیدین میز دقایقی پیش تغییر جنسیت داد! راستی در شهر شایعاتی پیرامون هویت و اصل و نسب برزیل پیچیده !همینجا اعلام میکنم برزیل یک تیکه از خاک آبادان بود که طی یک فعل و انفعال شیمیایی پرتاب شد اونور دنیا!ما الان فامیلامون برزیلن!رونالدینهو رو میبینی!پسر عاموی پسرخاله بابای پدر زنمه!کلا اهالی ارومیه فارسی رو بدون لهجه تر از تبریزیها صحبت میکردند و با جنبه تر بودند و خیلی راحت باشون ارتباط برقرار میکردم!سوغات آذربایجان برای من یادگیری ترکی در حد احوالپرسی و مقداری درک جملات مشترک فارسی ترکی بود!این سفر کوتاه برای آدم هول و بی صبری مثل من که انتظار حکم زهر کشنده براش داره بد نبود!کلا سفر پر خیر و برکتی بود! باعث شد که از ترکها خیلی بیشتر خوشم بیاد!دریاچه رفتن و همچنین یک جایی که میگفتن جنگل است و الان اسمش تو ذهنم نیست تو دلم موند که انشالله در فرصتی دیگر!

کرج:

کرج که رسیدم خدمت محمد 1985! با اینم قراری گذاشتیم پای کوه و ساعتی چرت و پرت گفتیم!هوا هم سرد بود-- مارو کاشته بود تو خیابون!بهانه اش هم گم کردن گواهینامه بود که دنبالش میگشته!البته شانس خوبش قبلش رفته بودم گوهر دشت غذای جنوبی زده بودم وگرنه بدجور میرفت تو خرج!! این همونیه که تو سی سی می بینید!البته صداش به قیافش نمی یاد!بسیار هم سوپر ریلکس است! بدون زحمت راحت میشه باش جوش خورد!همدانیه دیگه! مثل خودم ظاهری شاد و باطنی پر غم داشت!محمد رو که پیچ دادم... فرداش همراه پسرخاله و سایر عوامل فامیلی رفتیم پنجم غربی گوهردشت فلافلی آبادانیها پیش رفیق شفیقم که چند سال پیش مهاجرت کرد کرج!عجب فلافل و عجب سسی داره! آبرومونو پیش کرجیها خریده!!شهرهای بالا زیاد اهل تندی نیستند ولی سس اینو که میخوردن اهلش میشدن! مشتری داره نه ایطور!جان خودم به کلم زد کار و زندگی و درس رو ول کنم برم کرج فلافلی بزنم! بعدش توبه شکستیم رفتیم سفرخانه ...تو گوهردشت! حواسم نبود رفتم تو لژ مختلط! دیدم به به دو تا مرغ عشق مشغولند! و نباید مزاحم اوقات love دوستان شد!!بعد میگن تو ایران آزادی نیست!فقط حواسشون نبود که دوربین های مدار بسته آمارشون رو داره!دنده عقب گرفتیم رفتیم تو لژ مجردی! نعناعی زدیم(الان سامان میاد روضه میخونه و چیز شعر میگه که لق بَده و از این حرفا)

تهران:
ورودم به شهر با تماشای یک فایت سنگین و جذاب خیابانی بین راننده تاکسی ها سر مسافر دزدی در حوالی میدان آزادی آغاز شد!ملت عصبی و بسیار بی حوصله که منتظر کوچکتری بهانه ای برای تخلیه خشم آنی خود هستند! سایه سنگین حوادث چند ماهه اخیر کشور و همچنین بحث حذف یارانه ها به خصوص بنزین که نفهمیدم کی بشون گفته که قراره لیتری 1000 تومان بشه!!! و شکایت های رنگارنگ پای ثابت حرفهای مردم خسته بود که طبیعت پایتخت ها به عنوان سیاست زده ترین شهر هر کشوری است. تو مترو و تاکسی و سایر اماکن عمومی غیر از دو قشر دبیرستانی و برخی دانشجو های سال اولی که بنا به اقتضای سن شلوغ و الکی خوش هستند همه در کمای نسبی به سر می بردند!چقدر این متولدین 69 به بعد کوچولو و اسکلت اندام شده اند!حتی ریشاشون در نیومده بود!ترم اول خودم که یادم میاد همه برای خودشان غولی بودند!چند تا دختر و پسر داشتیم که باند شائولین رو تشکیل داده بودند!قبل از اینکه آمارشون در بیاد همه فکر میکردن متولد 57-58 هستند!برنامه شمال هم تو این سرما از سوی تعدادی از دوستان ریخته شد که دیگر فرصتی نبود و عذر خواستم-بعضی از سی سی بازهای پایتخت نشین را دیدیم و بعضی ها را نیز توفیق نشد ببینیم!!خواستم یک سر نمایشگاه الکامپ هم برم که چون مهدی برای سی سی غرفه نگرفته بود بی خیال شدم! بچه هایی هم که رفته بودن میگفتن الکامپ امسال چندان چیز مالی نبود! 2 اتوبان امام علی و صیاد شیرازی سمت پاسداران 48ساعت از دست من عاصی بودند .بعدش زدیم سمت اونور جماران و 3 راه یاسر رفتیم بالا تا یکی از بلند ترین نقاط شهر! تهران از اون بالا چقدر آرام به نظر میاد...!نکته دیگر ترافیک سنگین سه راه یاسر و کل انداختن بر سر سیگنال رسانی به یک دختر خانم لن کروز وی 8 سوار بود! واقعا علاف تر از این ملت فکر نکنم تو کره زمین پیدا بشه!نمیدونم شاید چون خودم اهل اینجور برنامه های چیپ نیستم برام علافی به نظر میرسه!برای اونا یک کار روتین و مفیده! راه را برای همه باز میکردیم که به مراد دلشون برسند و خومون نخودی بودیم!!یاد تجریش های قدیم هم بخیر و نیکی!تجریش پر کارگرغیربومی شده که زیاد در جریان فرهنگ شهرنشینی نیستند!!رفتیم باشگاه بیلیارد و چوب به دست شدیم و اسنوکر و ایت بال زدیم!از بازگشت با هواپیما منصرف شده بودم چون خواب دیدم که ممکنه سفر آخرتم باشه!رفتم ترمینال جنوب که با اتوبوس برم دیدم حسش نیست!اشهد رو خوندم رفتم مهرآباد!توپولف 154 استثنائا مارو زنده به زمین رساند!یحتمل راننده کاپتان رامین پیلوت نبوده! تو سالن انتظار یک همشهری دلباخته دیدم که بدجور رفته بود تو فاز این آهنگه!

دختر دایی طعمه دریا شده!دختر دایی گم شده!دختر دایی روح سرگردان شده! دختر دایی گم شده! والا سرگردونتُم حیرونتُم!عاشق دو چشمونتُم!دختر دایی جونِ دل جونِ دل! دختر دایی گم شده!هر روز سر بندر بُرُم!انتظار! سیل کشتی ها کنُم!قربون گوشواره هات! دسبند طلات!خاک چشمُم زیر پات!سرمه چشمات پیشُمه!تو دستمه!تار موت تو خونِمه!غنچه عقدت پیش مادرُم دختردایی گم شده!جد سید ممد کنه زود بیاد عید فطر بات صحبت کنُم!دایی از دوری تو مرحوم شده!دست گرمش سرد شده!اگه تو فردا بیای فردا بیایی!آب شیرین نذر کنُم!سی خاک دایی بُرُم!خرما بدُم!واویلا او گم شده!دختر دایی طعمه دریا شده!دختر دایی گم شده!دختر دایی روح سرگردان شده!دختر دایی گم شده!

ترجمه:
سیل کشتی ها کنم=کشتی ها را نگاه کنم
سی خاک=برای خاک
سید ممد= یکی از هزاران سیدی است که تبدیل به زیارتگاه محله ای شده است وقبرش در مسجدی در خیابان زند آبادان است و کسانی که به این مدل دخیل بستن ها دل داده اند میرن بند سبز دور مزارش میبندن!مشابه برخی پنجره ها با شمع و دیواره سبز در بسیاری از کوچه های شهرهای ایران!
آب شیرین نذر کنم=همون شستن قبور است!یحتمل چون اینجا آب شیرین کمیابه نیاز به نذر داشته!

خرم آباد:
پس از بازگشت از ایرانگردی ام پی 3 وار جهت یک امضای یک برگه ناقابل به خرم آباد اعزام شدیم و چند ساعتی در آنجا بودیم!آنچنان هم که سامان ازش میگه بد نبود! یک مقداری...ولی خوب دیگه باید ساخت! البته حق هم داره!مدتی لندن نشین بوده و خرم اباد در سطحش نیست!
----------------------------------
چیزی که خوندین فقط 10 درصد وقایع بود! که با ادبیات همذات پندارانه با خواننده به نگارش در امد!
عرض دیگری ندارم!حق نگهدار همگی!
  بی  
Senior Poster
Senior Poster
پست: 739
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸, ۲:۲۶ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 326 بار
سپاس‌های دریافتی: 1085 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط HITMAN_KU »

میلاد جان خسته نباشی.حیف نیومدی رشت پیش ما
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1297
تاریخ عضویت: شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷, ۱۰:۲۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1856 بار
سپاس‌های دریافتی: 3546 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط sand_fighter »

آدم نا عاقل اومدی تهران یه زنگ نزدی بیاییم ببینیمت آخه نمی گی دل ما واسه هم استانیمون تنگ شده ؟ نمی گی کوبیدی اومدی تهران نباید یه سری به بابکم بزنم بابا تو دیگه کی هستی ! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا ایراد نداره بیا بقلم پلنگ
تصویر
Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 1344
تاریخ عضویت: شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶, ۱۲:۰۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3023 بار
سپاس‌های دریافتی: 4754 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mahdi Mahdavi »

میلاد عزیز.سفر نامه جالبی بود.
میتونی به نام سفر نامه دریا سالار به چاپ برسونی
یه نکته.اینکه میگی یه کم ما اصفهانی ها سردیم تقصیر ما نیست.شما هم اگر فقط 2 روز توی کارگاه اصفهان رفت و آمد کنید"توجه کنید.شهر نه.کارگاه" مطمئنا وضعتون همینه.خدا نصیب نکنه.فقط مونده بیان دم در خونمون رو به بهانه مترو و پل و میدان عتیق و ... بکنند.ترافیک هم که نگو.مثلا از تختی تا دروازه دولت که پیاده 7 دقیقه راهه با ماشین بیش از 10 دقیقه " وقت گرفتم.اسنادش هم موجوده"
بین ما اصفهانی ها معروف شده تا یه مسافر میگه چه شهرتون قشنگه میگیم زبونتو گاز بگیر.ماشاالله کارگاهمون کامله.
اما سفر نامه بسیار زیبایی بود.ممنون.
ناگهان چقدر زود دیر میشود !
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 583
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶, ۳:۴۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3433 بار
سپاس‌های دریافتی: 3949 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط naghme »

سلام به تمامی دوستان گرامی و بخصوص از نوع ایران گردشون :D

خوب آقا میلاد خسته نباشید :P
تبریک می گم چون به یکی از توصیه هایی که در دین اسلام شده است فکر میکنم به خوبی عمل کردید مبنی بر اینکه:
سفر کنید و تجربه کنید و درس عبرت بگیرید

از متنتون پیداست که تجربه های زیادی کسب کردید
اما جداً که نگارشتون انسان رو شاد می کنه :smile:

قبلاً هم گقتم اما باز می گم شما بروید در کار نگارش طنر جداً موفق می شوید ......

من تا حدودی ابری ( نزدیک به بارش باران ) احوالاتمان خوب نبود اما متنتون رو که خوندم .... :grin:

به خصوص اینجا :
آقا اینجا جای خواهرانه!بشون گفتم جدی میگین!دیر رسیدین میز دقایقی پیش تغییر جنسیت داد!

خودم اگه جای دختر ها بودم یک بی مزه نیمه بلند که طرف بشنوه می گفتم اما مطئنن تو دلم احسنت به این تیکه به موقع منفعت طلبانه می گفتم ( که چطور به ذهنش رسیده که بگه تصویر )
البته به احتمال زیاد اگر جایی برای نشستن پیدا نمی کردم مسئول مربوطه رو بالاسرشون میاوردم ( بالاخره حق و حقوقی گفتن ... من که به این راحتی ها ازش گذشت نمی کنم. حالا خودش ( حق خانم ها ) در این مملکت چقدر هست که همین ابسیلون ذره رو هم بگذاریم ببرن :-?

با این نظراتتون نیز کاملاً موافقم

منتظر کوچکتری بهانه ای برای تخلیه خشم آنی خود هستند!

جداً جای ناراحتی داره
شهرهای دیگر رو نمی دونم اما مردم تهران از نظر احوالات روح و روان خیلی خسته اند
در اینجا است که نقش روان شناسی به طور کاملاً محسوس خود را نشان می دهد
خوب دیگه دیگه.... بالاخره :shock:

ازکنار دانشگاه آزاد قزوین تو اتوبان زنجان که رد شدیم کفمون برید!اگر برایدانشگاههای آزاد هم مثل هتل ها ستاره می ذاشتن 7 ستاره مال اینجا بود!

جداً دیدید عجب دم و دستگاهی داشت :-(

اونوقت تو تهران تا یک خونه دو طبقه یک جای قابل توجه شهر خالی میشه دانشگاه آزاد اونجا رو می خره یا یا با یک پول قابل توجه خالیش می کنه بعد دانشجو میفرسته
بدون توجه به اینکه چقدر امکانات داره اون ساختمان به قول معروف دانشکده تصویر
یابه طور واضح تر اینه که یک دانشکده به 4 ساختون در چهار نقطه شهر تبدیلشده ( آخه این چه وضعیته کل زمان آدم میره واسه یک کار تو طول مسیر )
اما از همه اینها گذشته بازم دستش درد نکنه اگر نبود اینهمه دانشجو الان چیکاره بودند :?

در رابطه با اتاق ندادن به اون خانم هم جداً متأثر شدم ( تو متن مجدداً پیداش نکردم اینجا بذارم)
اما می بینید
جداً ظلم ، حرف زور ، ......
حق یک سرپناه کمترین حق واسه یک انسان است ( حالا دیگه خانم و آقا نداره )

خلاصه در پناه حق موفق و پیروز باشید
و همیشه در سفر
:D
تصویر
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mil@d »

میلاد جان خسته نباشی.حیف نیومدی رشت پیش ما

مرسی انشاالله سفر بعدی!یک ایستگاه اضاف میکنیم تو رشت!
تهران یه زنگ نزدی بیاییم ببینیمت

زنگ زدم تو گیر بودی نشد بیای!تصویر
میتونی به نام سفر نامه دریا سالار به چاپ برسونی

یعنی تا این حد!تصویر
------------
naghme
تجربه تا دلتون بخواد هم کسب شد و هم کسر شد!نگارش هم خدادادیه!از اینگه جلوی گریه یک نفر رو گرفتیم در پوست خود نمی گنجیم!در رابطه با آن 3 دختر خانم سریش بازیشان جالب بود که باعث تبادل متوالی تیکه های رنگارنگ برای چند دقیقه شد!اینکه گفتم اهل ارومیه با جنبه بودند یکیش همین صحنه ها بود!بدون منظور برداشتن راحت میشد شوخی کرد!تهرانی ها نیز از خسته عبور کردند و حالت انفجاری داشتند!
------------
امروز دقیقا 2 سال از عضویت من در سنترال گذشت! و تقارن جالبی با این تاپیک داشت!
خیلی از اتفاقات خنده دار جنبه شخصی داشتند و نشد تعریف کنمتصویر .حدود 90 درصد ماجرا هنوز ناگفته مونده!
بقیه دوستانی هم که زیارت کردم تمایلی به درج نامشون در انجمن نداشتند.از میهمان نوازی همگی ممنونتصویر
  بی  
Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 1344
تاریخ عضویت: شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶, ۱۲:۰۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3023 بار
سپاس‌های دریافتی: 4754 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mahdi Mahdavi »

پس منتظر فصول بعدی سفر نامه دریا سالار هستیم.
ناگهان چقدر زود دیر میشود !
Super Moderator
Super Moderator
نمایه کاربر
پست: 3101
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۲۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 19718 بار
سپاس‌های دریافتی: 21369 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط SAMAN »

میلاد جان تصویر تصویر
ای کاش چند تا عکس هم از سفرت میگذاشتی تا باورمون بشه که حتما" رفتـــــی تصویر
و همچنین از اینکه سالم از ارومیه و تبریز برگشتی خدا رو شکر می کنیم آخه فکر میکردم که چون بچه گرما و جنوب هستی اونجا تو این وقت سال, یخ میزنی! تصویر

تصویر تصویر تصویر
پیام حکم قتل خود شنفتن مرا خوشتر بود, از یک تملق به نزد مردمان سفله گفتن!
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 4394
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۱۴ ب.ظ
محل اقامت: کرج پلاک 43!
سپاس‌های ارسالی: 6716 بار
سپاس‌های دریافتی: 12104 بار
تماس:

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mohammad 1985 »

جوابیه شماره 88091001
جناب میلاد خان من به خاطر شما مرخصی ساعتی گرفتم ! از محل کار اومدم بیرون زنگ زدم بهت گفتی حالا نمی تونی بیایی ! میخوای شام رو با فامیلاتون بخوری ! گفتم باشه دیرتر میام من برگشتم به محل کارم و با برو بچ یکی دیگه از قسمتها که معمولا در ساعت کاری نمی تونیم با هم باشیم شطرنج بازی کردم و البته در حال استفاده از مرخصی ساعتی بودم بعد هم اومدم کرج و رفتم خونه زنگیدم بهت گفتی 10 بیا خیابون بهار ساعت 9 بود آن لاین شدم و گشتی در سی سی و دیگر سایتها زدم و حدود 9:45 آماده شدم و ماشین رو روشن کردم و مدارک رو چک کردم که دیم گواهی نامه نیست ! گفتم این بی صاحب که توی مدارک بود ! کلی گشتم توی خونه نبود که نبود خلاصه گفتم هر چی شد شد ! اومدم توی ماشین و دوباره مدارک رو نگاه کردم دیدم لای کاغذ بیمه بود !
حالا میلاد هم هی زنگ میزنه بیا چرا نمیای ! اگه نمیایی بگو من برگردم یخ زدم ! من با 20 دقیقه تاخیر در ساعت 10:20 به سر قرار رسیدم البته واقعا شانس آوردم که مدارک باهام بود چون سر راه ایست بازرسی بود البته به من گیر ندادن ولی از اونجایی من فاقد عنصر شانس اگه مدارک نداشتم 100 درصد بهم میگفتن مدارک بده !
بگذریم ! منو ببین چی فکر میکردم چی شد ! میلاد رو که دیدم تازه فهمیدم که از بچه هایی که اون میشناسه از سی سی و خودش شخصیت مجازیشون با خودشون فرق میکنه ! و من هستم که شخصیت مجازی و اصلیم یکیه !
در مورد صدام و قیافم ! این اولین کسی بود که این نظر رو داد !
میلاد در پای کوه منو اغفال کرد و مجبور به خرید قلیان شدم ! البته خودم فقط یه دو سه تا کام ازش گرفتم !
نکته جالب این بود که میلاد کرج رو خیلی بهتر از من بلد بود !
در مورد سوپر ریلکس بودن هم درسته و من قبلن هم گفته بودم چای نخورده پسر خاله میشم !
اما متاسفانه میلاد رو در شرایطی دیدم که اصلاغ در شرایط روحی خوبی نبودم الانم نیستم ! و همونطور که گفتی ظاهری شاد و باطنی پر غم ...
در کل این ملاقات مثبت ارزیابی شده از طرف کارشناسان بین الملل و خاورمیانه
جمعه هم بهش نگ زدم گفتم بیا بریم الکامپ ! نیومد ! بد نبود ولی خوبم نبود ! البته برای من عالی بود چون اونجا با بچه های پی سی نتورک و شرکت گرین ( تولید کننده خوب پاور و کیس و ... ) قرار عمومی داشتیم و کلی با حال بود که متاسفانه برنامه اورکلاکمون جور نشد !
داشتیم اونجا عکس یادگاری میگرفتیم که جناب میلاد زنگ زد و عکس رو خراب کرد میخواست خداحافظی کنه !!!! :-? موقع گرفتن عکس شده بودیم مضحکه مردم !
وقتی بچه های پی سی نتورک فهمیدن من دارم با یکی از بچه های یه فرم دیگه صحبت میکنم منو عامل نفوذی خوندن ! و چپ چپ نگام کردن ! البته به شوخی از شیراز و اصفهان بچه اومده بودن این میلاد نیومد !
قرار بود تهران با کاپیتان پایلوت و ایضا یه سری افراد که نمی تونم نام ببرم قرار بزاره که گفتم اگه قرار گذاشتی بگو منم بیام که نشد !
در مورد نمایشگاه الکامپ که شده بود نمایشگاه مانکنها ! هر غرفه ای چندتا دختر با انواع آریشها و نوع لباسها داشت !
به همه سياستمداران مشکوک باش.
جکسون براون
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 3309
تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3096 بار
سپاس‌های دریافتی: 11996 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Mil@d »

پس منتظر فصول بعدی سفر نامه دریا سالار هستیم.

جلد دومش در دست تالیفه!
ای کاش چند تا عکس هم از سفرت میگذاشتی تا باورمون بشه که حتما" رفتـــــی
و همچنین از اینکه سالم از ارومیه و تبریز برگشتی خدا رو شکر می کنیم آخه فکر میکردم که چون بچه گرما و جنوب هستی اونجا تو این وقت سال, یخ میزنی!

عکسها رو از گوشیم خالی کردم و تو لپ تاپ پسرخاله جا گذاشتم! در اسرع وقت قطعا به نمایش عمومی در میاد!البته بقیه بروبچ هم تعدادی از عکسها رو دارن فعلا برای رفع کوتی بذارنشون بد نمیشه ها ::ss ضمنا نسبت به سرما هم واکسینه شده بودیم!
در مورد صدام و قیافم ! این اولین کسی بود که این نظر رو داد !
میلاد در پای کوه منو اغفال کرد و مجبور به خرید قلیان شدم ! البته خودم فقط یه دو سه تا کام ازش گرفتم !
نکته جالب این بود که میلاد کرج رو خیلی بهتر از من بلد بود !

نذار عکست رو پخش کنم! :P نی قلیون رو داشتی میکندی بعد من اغفالت کردم! کرج و تهران هم یک سالی زندگی کردم!
البته اون موقع مثل الان معتاد ویکتوریا و فارسی 1 نبودن که 9 شب همه جا خلوت بشه سریع برسن خونه ببینن جرونیمو و ویکتوریا به هم رسیدن یا نه!
------------------------------------
در پست بعدی که معلوم نیست کی باشه در این محل تعدادی عکس قرار داده می شود!
فعلا :razz:
  بی  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط RAHVAR »

Mohammad 1985 نوشته شده:در مورد نمایشگاه الکامپ که شده بود نمایشگاه مانکنها ! هر غرفه ای چندتا دختر با انواع آریشها و نوع لباسها داشت !



جمعه هفته پیش منم با دوستان رفته بودم نمایشگاه چیز جدیدی نداشت
   تصویر     
  
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 756
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷, ۱۰:۲۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 559 بار
سپاس‌های دریافتی: 3796 بار

Re: سفرنامه شدیدالعجیب من همراه با بچه های Centralclubs...!

پست توسط Morteza313 »

جنس تو چیه بشر!
استغفرالله!
ان الارض یرثها عبادی الصالحون ......
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”