«جان ليمبرت» بعد از 33 سال خدمت به كشورش ايالات متحده در نهايت در سال 2006 تصميم گرفت بازنشسته شود. اگر برنامه خيلى از كارمندان عالى رتبه براى بازنشستگى اين است كه در مزرعه و باغ ساكت و آرامى در منطقهای زيبا و دلنشين ساكن شوند و يا در يكى ساحلهاى كنار دريا در يكى از قارههاى جهان ويلايى را برگزيده و در سكوت و آرامش به نوشتن خاطرات خود بپردازد، ولى برنامه ليمبرت اين است كه با توجه به تجارب فراوانى كه در دوران اشتغال خود به دست آورده، به كار تدريس در دانشگاهها و تحقيق و پژوهش بپردازد.
زندگى آكادمیک براى بعد از بازنشستگى براى وى بسيار دلنشينتر از هر برنامه ديگرى است؛ ولى لميبرت كه در صدد اجراى برنامههاى خود در دوره بازنشستگى بود، هفته گذشته توسط معاون هيلارى كلينتون وزير خارجه ايالات متحده فرا خوانده شد و او را در پست مشاور خود در مسائل ايران تعيين كرد. جداى از اينكه تعيين مشاور متخصص در مسائل ايران براى يك معاون وزير خود نشانههاى زيادى را در بر دارد، ولى تعيين ليمبرت در اين سمت نشانههاى بيشترى را در بر دارد؛ زيرا ليمبرت در دوره كارى خود بيش از 45 سال است كه با ايران سر و كار دارد.
وى از دهه شصت به ايران رفته و براى دو دهه بين ايران و ايالات متحده رفت و آمد داشته است. سپس براى مدتى در جده، ابوظبى، دبى و تونس فعاليت مىكرده و آشنايى دقيقى علاوه بر اوضاع ايران، با شرایط الجزاير و جيبوتى دارد؛ ولى به هر حال اطلاع دقيق وى از جامعه ايران، راهگشاى وى در فهم خاورميانه بوده است.
ليمبرت ارتباط خود را با ايران از طريق پدرش كه در دفتر اقتصادى ايالات متحده در تهران فعاليت مىكرد، كسب نمود و سرانجام وارد وزارتخارجه شد و به اين وسيله بود كه جزو گروگانهایى بود كه در سفارت ايالات متحده در تهران، گرفتار شدند. در دوران اسارتش در ايران توانست از نزديك با آيتالله سيد على خامنهاى رهبر کنونی ايران ديدار كند، هر چند كه نام و سمت وى را در آن زمان نمىدانست. «هم او و هم من در آن زمان موهايمان سفيد نشده بود».
ليمبرت بعد از تعيينش در پست جديد، از نقشهها و برنامههایى كه براى دوران بازنشستگىاش ديده بود و موفق نشد آنها را اجرا كند، ابراز تاسف مىخورد و مىگويد «خيلى خوشحال بودم كه دوره بازنشستگىام فرا رسيده است؛ ولى به هر حال علاقه زياد من به كار نيز مىتواند خستگى اين شغل جديد را از دوشم بردارد. قرار بود در دوره بازنشستگى مركز تحقيقات بينالمللى دانشگاه نيروى دريايى ايالات متحده در آناپوليس را برعهده بگيرم؛ ولى به هر حال كار به عنوان يك ديپلمات هر چند كه دشواریهاى زيادى دارد؛ ولى لذت زيادى هم دارد. اين كار، شغلى است كه انسان احساس مىكند نتيجه دارد و ثمره كار خود را به وضوح مىبيند. كارى است كه ارزش زحمت كشيدن را دارد. من قبل از اين مدير آموزشكده زبان ايالات متحده بودم و قرار بود كه وارد دانشگاه نيروى دريايى شوم كه مرا به واشنگتن فرا خواستند. وليام برنز كه يك ديپلمات كاركشته است و از دير زمان يكديگر را مىشناسيم با من تماس گرفت و از من خواست كه در پرونده ايران به آنها كمك كنم».
وی میگوید: «در واقع به دو علت بود كه من اين پست جديد را قبول كردم. دليل اول اين است كه تمايل داشتم به دولت جديد ايالات متحده در راستاى رسيدن به اهداف و شعارهايشان كمك كنم و منشأ تغييرى در سياست خارجه در قبال مسئله ايران باشم و دليل دوم اين است كه بعد از سالها كار دولتى، براى من خيلى دشوار است كه به من بگويند به تجارب شما نياز داريم و من در جواب نه بگويم».
لیمبرت میگوید: «اصولا من به كارهاى انساندوستانه علاقهمند هستم. در سالهاى 1964 تا 1966 من داوطلب شدم تا با گروه آمريكايى «تيپ صلح» همكارى كنم و كار خودم را به آموزش زبان انگليسى به جوانان ايرانى در شهر سنندج، در كردستان ايران شروع كردم. بدون شك حضور پدرم در ايران زمينه چنين كارى را براى من آسان مىكرد. شور و نشاط خاصى براى آشنا شدن با اين منطقه داشتم، حتى قبل از اينكه با اسلام و خاورميانه و ايران آشنا شوم. در واقع اين آشنايى نزديك و مردمى راهگشاى من در تمام فعاليتهاى آيندهام شد. در سنندج با «پروانه طيبزاده» كه زبانآموز من بود، آشنا شدم و ايشان همسر با وفاى من در تمام دوران زندگىام شد. حتى هنگامى كه به موريتانى و عربستان سفر كردم نيز ايشان همدم من بودند. و تنها در 444 روزى که از نوامبر 1979 تا ژانويه 1981 به همراه 51 ديپلمات دیگر، گروگان بوديم؛ از من دور بود. هنوز بعد از گذشت 30 سال خاطرات آن روزهاى سخت و نفسگير را به ياد مىآورم. بخصوص با توجه به اينكه همسر و دو فرزند هشت و ده سالهمان تنها بودند».
وى اشاره مىكند: «علاقه نداشتم در سالهاى قبل از 1979 در ايران باشم، زيرا از سياست ايالات متحده در ايران راضى نبودم و على رغم اينكه اعتراضهاى شديدى نسبت به سياستهاى شاه در داخل بود، ولى ما اصرار داشتيم كه روابط بسيار نزديكى با شاه داشته باشيم. من به عنوان يك ديپلمات نمىتوانستم هيچ تاثيرى بر سياست خارجه آمريكا بگذارم، زيرا اصولا سياستهاى خارجه ما در جاى ديگرى و تحت تاثير عوامل متعددى رقم مىخورد؛ ولى بعد از گروگانگيرى مذكور فهميدم كه وظيفه ما فراتر از اجراى روابط ديپلماتيك با كشورهاست و ما بايد درصدد نگهبانى از جايگاه خود باشيم».
ادامه دارد......
