گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 983
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷, ۱۲:۰۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7461 بار
سپاس‌های دریافتی: 7118 بار
تماس:

گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط @lirez@ »

اینجا ایستگاه آخرت و آئینه عبرت است. و اینها شغلشان شستن اموات. انسانهایی که تا دیروز روی دو پایشان راه می رفتند و زبان می چرخاندند ؛ اکنون روی سنگ سرد خوابیده اند. یاد مرگ تذکری برای ایمان به روز جزا و شتاب در عمل صالح است. آری اینجا غسالخانه بهشت زهرا (س) ی تهران است...

تصویر



تصویر



تصویر



تصویر



تصویر



تصویر



تصویر

تصویر



 عکس/ رئوف محسنی 
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 983
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷, ۱۲:۰۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7461 بار
سپاس‌های دریافتی: 7118 بار
تماس:

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط @lirez@ »

آنهایی که مرگ را باور کرده اند/ پشت صحنه ایستگاه آخرت و آئینه عبرت



برای غسالان فرق نمی کند فقیر هستی یا غنی، پیر هستی یا جوان. همه را روی یک سنگ می گذارند. آب را بر روی تن مرده باز می کنند تا آخرین وداعش باشد. مهیای سفرش می کنند، اینجا اجساد بی روحند و زندگی یعنی تنی سرد بر سنگ شیبدار غسالخانه.






 خبرگزاری مهر ــ گروه اجتماعی: با صدای "بسم الله الرحمن الرحیم" کاور باز می شود و صدای صلوات و ذکر مبارک یا زهرا (س) ، یا ابوالفضل از سویی و ضجه و شیون از سوی دیگر مهمان گوشهایم می شود. دیدگانم بر روی سنگ سرد و سخت قفل شده تا باور کنم اینجا ایستگاه آخر است و آئینه عبرت . غسالخانه بهشت زهرا... بوی تند کافور ریه ام را پر می کند و اشکم بی اختیار سرازیر می شود. چشمانم به روی دستهایی که آرام بر روی بدن مرده حرکت می کنند خیره مانده و آرامش آنها حیرتم را افزوده! آنقدر آرامند که انگاری عزیزی را به حمام برده اند. لبخند نمی زنند و چهره هایشان عزادار است. 
  سبز رنگ، دستکشها و چکمه های مشکی به تن دارند و صورتهایشان با ماسک سفیدی پوشیده شده، اینجا نه از شامپوهای خارجی با مارکهای مختلف خبری هست نه از عطرهای گرانقیمت. برای آنها فرق نمی کند فقیر هستی یا غنی، پیر هستی یا جوان. همه را روی یک سنگ می گذارند و تبعیضی هم برای کسی قائل نمی شوند. آب را بر روی تن مرده باز می کنند تا آخرین وداعش باشد. مهیای سفرش می کنند، قطره‌های آب به چشمانشان می‌پاشد اما خم به ابرو نمی آورند. اینجا اجساد بی روحند و زندگی یعنی تنی سرد بر سنگ شیب دار غسالخانه. 
   
  کنارش می روم و از بالای ماسک چهره با صفای روستایی اش را می بینم، نگاهم نمی کند و به سمت باز کردن کاور می رود: "می ترسی!؟" سئوالش را با لرزشی در صدایم پاسخ می دهم : نه! اما لرزش دستها دروغم را برملا ساخت. پنجاه و چند ساله به نظر می رسد، آرامشی که در صورتش نهفته است آرامم می کند و صدایش "سکوت مرگبار" فضا را می شکند، اینجا حس مسلم سردی و سکوت است. 
   
  را فراموش کردم، در حال جدا کردن اشیای قیمتی از متوفی است، می گوید: " شما هم آمدی بپرسی ما قسی القلب هستیم؟ یا این که غذا می خوریم؟ والا خانم خبرنگار ما هم آدمیم."  
  کش آمده بر روی لبم را جمع می کنم، ادامه می دهد: " خیلی ها آمدند و این سئوالات را پرسیدند و رفتند. بعد هم نوشتند و در مسابقات برنده شدند. سراغی هم از ما نگرفتند اما اشکالی نداره شما هم بپرس."  
  معصومه می خواهم بدون سئوال برایم حرف بزند، شاید این بهترین تصمیم بود تا دلش را نشکنم. باز با صدای آرام در حالی که شلنگ شستشو را به دست داشت گفت:" این طوری بهتر شد! کلی حرف دارم بهت بگم. می دونی دخترم، مرگ خیلی قشنگه دخترم. هر روز صبح از نزدیک لمسش می کنم و این باعث می شه که دیگه فکر دروغ گفتن و خود بزرگی بینی رو فراموش کنم. دیگه دلم نمی خواد پای حرفهای خاله زنکی دیگران بشینم. محیط اینجا آدمو بی قید دنیا می کنه. به نظرم دنیا ارزش نداره و آدم حالت مسافر را داره. اصلا می خوام اصل مطلبو بگم؛ به دنیا وابسته نیستم و هر لحظه مرگ را حس می کنم." 
 تصویر 
   
  نگاهی به چهره متعجب و ترسانم می اندازد و ادامه می دهد: "اصلا فیلم نیستا اینایی که می گم راسته. این کار تو روحیه ما اثر داره. همه فکر می کنن ما شاد و و سرحال نیستیم اما اینجوری نیست، خب درست هم نیست تو کار بخندیم ما هم عین خانواده این مرده ها عزاداریم. کار من اینجا شناسایی جنازه، شستشوی جنازه به همراه کمک غسال، انجام غسل و احکام شرعی به بهترین نحو است. به من ربطی ندارد طرف پولدار است یا نه. ما کار خودمون رو می کنیم." 
   
  رفت و آمد اهالی غسالخانه را با تعجب نگاه می کنم، معصومه وظیفه هرکس را برایم می گوید: "اینجا هرکسی وظیفه ای دارد، وظیفه غسال، آوردن چرخ جنازه و برگرداندن چرخ خالی، برهنه کردن جنازه به کمک غسال، بیرون بردن زباله ها، شستشو وغسل جنازه به همراه غسال و نظافت وان، شستشوی لیف و لگن و سطل زباله پس از هر شستشو. وظیفه آب ریز تمیز نگه داشتن آب حوض، آماده کردن آب غسل و ریختن آن بر روی جنازه، خلعت کردن جنازه همراه با خلعت بر، آوردن چرخ برای جنازه خلعت شده. بردن چرخ جنازه، هنوط کردن جنازه، بریدن خلعت و آماده کردن بندها است." 
  را در حوض می اندازند و صدای شیون بلند می شود، مادر عزیزم ، گل قشنگم! نگاهم را به زور از مرده بر می دارم و به روبرو نگاه می کنم. فاصله دنیای این طرف و آن طرف تنها یک شیشه ضخیم است. 
  ای که پشت آن چشمهایی نظاره گرند و من تنها لباسهای سیاه و صورتهایی که اشک در چهره هایشان می رقصد را می بینم. می دانم از آن ور شیشه چه می بینند. مراسم آماده شدن عزیزترینشان برای آن دنیا. حمام آخر. دنیای آن طرف رنگ سیاه و ضجه و شیون و گریه است و دنیای این طرف سبز و زیبا. آن طرف از دست داده اند و این طرف به دست می آورند. 
   
  آرام معصومه من را به دنیای اینور کشاند، "من کارم رو می کنم، اصلا حرف دیگرانم برام مهم نیست. قبلاً به حرفاشون حساس بودم اما الان اصلا. من مرگ رو باور کردم و احساس می کنم مرگ یک زندگی جدیدتر است. می دونی همسن تو بودم که اومدم اینجا خیلی جوون بودم." 
  علت آمدنش برایم می گوید: "مشکل مالی و مریضی شوهرم پامو به غسالخونه باز کرد. اومدم که خرج بچه هامو در بیارم. مستاجر بودم و خرج کرایه خانه آزارم می داد. الان 16 ساله که کارم شستن مرده هاست." 
  معصومه برای شامپو زدن بر روی سر مرده حرکت می کند، به زیبایی موهایش را می شوید و می گوید: "برخورد همه آدمها مثل هم نیست. بعضیها هرچند نارحت اند اما بد برخورد نمی کنند اما برخی دیگر از شستن عزیز متوفی شان نارحت می شوند. اما دو تا مسئله برایم قطعی شده تو همه این سالها جسد آدمی که خوب زندگی کرده حس سبکی یک آدم زنده را دارد انگار نفس می‌کشد. شاید آدم درشت اندام و چاقی هم باشد اما به راحتی جابجا می‌شود، کفن و دفن راحتی هم دارد. اما کسانی هم هستند که خیلی نحیف و لاغرند اما غسلشان خیلی سخت انجام می‌شود. سنگین اند. غسل چنین فردی برای ما هم بسیار ناراحت کننده و دردناک است.
 تصویر 
   
  به "روی دست رفتن" هم اعتقاد دارم. کسی که کارنامه عملش خوب باشد روی دست پرواز می کند و می رود اما کسی که کارنامه عملش خوب نباشد ساعتها می ماند. 
  تمام شده، تن مسافر را خشک می کنند و بوی کافور باز فضا را پر می‌کند. آن طرف شیشه ناله هایی است که سرداده می شود. مشکی پوشانی که برای آخرین بار عزیزشان را ملاقات می کنند. پنبه ها روی چشم و گوش مرده جا خوش می کنند. سفیدی آخرین لباس قدری توی چشم می زند! 
  شیون چند برابر شده، معصومه پیشانی خیس از عرقش را با دست پاک می کند و می گوید: "خدا رحمتش کنه. برو دختر خسته شدی! اما یادت نره بنویس من کارمو خیلی دوست دارم." 
  را به زور پیش می‌کشم و از غسالخانه بیرون می زنم. روی نیمکت کنار غسالخانه مردان تقریبا ولو می شوم تیزی این صحنه همچنان آزارم می دهد، اشکهایم بی اختیار سرازیر است و به تنهایی اموات فکر می کنم. منتظر مرد غسالخانه می شوم. 
  از میان جمعیت عزادار پیدایش می شود و با لباسهای خیسش کنارم می نشیند، چهره اش اخموست. سیگاری آتش می زند و رو به آسمان می گوید: "کاش زنده ها کمی انصاف داشتند." 
  چرا؟ ، چرا ندارد. بعضیها با ما خوب رفتار می کنن اما خیلی ها هم فقط فحش می دن. سختی کار یکطرف و برخورد بد مردم هم یکطرف. کسی به این فکر نمی کند که ما به اندازه کافی از کارمان رنج می کشیم. همیشه می گوییم این مردم داغدار هستند و کارمان را می کنیم اما به ما می گویند مرده شور، اما مهم نیست ما با خدا معامله می کنیم نه با خلق خدا! 
  او می پرسم انگار از کارتان راضی نیستید؟ می گوید روزهای اول فراری بودم اما حالا راضی، تقریبا روزی ۱۸ یا حداقل ۱۰ متوفی را می شویم. مردم شغل ما را بد می دانند. حاضر نیستند در خانه ما یک فنجان چای بخورند یا حتی با ما دست بدهند. می گویند بوی مرده می دهید.  
  فرزندانم راضی اند به رضای خدا. خوب طبیعتا دوست ندارند اما چاره چیست ؟ کار سراغ داری؟ کار ما برای فرزندانمان تلخ است عین تلخی شغل من. اما باید ایمان قوی داشت. ببین آدم وقتی اینجا می آید باید یک قدرت الهی و یک ایمان قوی داشته باشد و من دارم و می توانم مبارزه کنم. 
  او گفتم آیا تا حالا شده با مرده هایی که غسل می دهی ارتباط بر قرار کنی، جواب داد: 100 درصد یک روز متوفی را آوردند که خیلی وحشتناک بود، آنقدر که بچه ها ترسیدند و حاضر به شستشویش نبودند. نگاهش کردم و گفتم به من بخند و حس کردم داره می خنده ..! خودم کارهایش را انجام دادم و بعد بچه ها برگشتند. 
  محمود خواستم به عنوان حرف آخر اگه دردلی داره بگه؟ سری تکون داد و گفت: از دست خبرنگارا ناراحتم. آخه ما استراحت داریم، می گوییم و می خندیم. قرآن می خوانیم. روزنامه می خوانیم. اما در سالن غسالخانه محدودتریم و سعی می کنیم با غم مردم شریک باشیم، شوخی نکنیم و نخندیم. بعد می روند یک جور می نویسند که انگار ما قسی القلب هستیم! ما در جامعه دل داریم و اعضای همین مردم هستیم نباید از ما کناره‌گیری کنن. برخوردشون طوری نباشه که باعث ناراحتی و سربه‌زیری ما و خانواده‌هامون باشه. 
  می‌کند و نگاهش پشت هاله‌ای از دود سیگار محو می شود و می گوید: جنازه ی مومن حرمت داره، نباید روی زمین بمونه باید برم. تو هم زیاد اینجا نمون، مکروهه برات عادت میشه دیگه از "مرگ" هم حساب نمی بری! 
  طاقت این همه شیون و زاری را ندارم. با متوفی هایی که با صلوات روی دستها بلند شده اند، از غسالخانه بیرون می زنم. تنهایی ناگهان روی قلبم چنبره می زند. صدای اموات را که پشت سرجنازه شان التماس می کنند که " من زنده ام تو رو خدا نبریدم. باور کنید من نمرده ام" توی سرم می پیچد.  
  "به عزت شرف لا الله الا الله. محمد رسول الله . علی ولی الله" از هر سو به گوشم می رسد. ذکر زنده هایی که مرده شان را دسته جمعی راهی خانه ابدی می کنند.  
  در حال غروب است. باید به زندگی برگشت. همان جا که زنده ها حتی یک درصد هم به مردنشان فکر نمی کنند. باید رفت...غروب نزدیک است.
............................

 :  زینب کریمیان 
آخرین ويرايش توسط 1 on @lirez@, ويرايش شده در 0.
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 983
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷, ۱۲:۰۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7461 بار
سپاس‌های دریافتی: 7118 بار
تماس:

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط @lirez@ »

گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت -2
تصویر


تصویر

تصویر

تصویر

تصویر

تصویر
تصویر
تصویر

تصویر

تصویر

تصویر

 عکس/ رئوف محسنی 
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 983
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷, ۱۲:۰۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7461 بار
سپاس‌های دریافتی: 7118 بار
تماس:

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط @lirez@ »

و اخرین حرف به دوستان عزیزم در سنترال

وقتی‌ که تو آمدی به دنیا عریان،
جمعی‌ به تو خندان و تو بودی گریان!
کاری بکن‌ ای دوست که وقت رفتن،
جمعی‌ به تو گریان و تو باشی‌ خندان... :sad:
Furious Poster
Furious Poster
پست: 364
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷, ۵:۴۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3003 بار
سپاس‌های دریافتی: 602 بار

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط chad »

واقعا جالب بود .برای اونایی که چشمشان بسته هست یاداوری خوبیه.
Rookie Poster
Rookie Poster
پست: 27
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶, ۷:۱۷ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 15 بار

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط shahin_sky »

اینا پاور لیفتینگ کار میکنن ؟؟؟؟؟؟ چرا همشون کمربند وزنه برداری بستن ؟ آیتم جدید قویترین مردانه دارن تست میکنن که امسال اضافه کنن ؟ بابا بیخیال اینا چه پستهای میزنید صبح تا شب میدویم که شب بیاییم اینا رو تو اینترنت ببینیم بابا یه خورده بچه ها را شاد کنیم .
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 983
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷, ۱۲:۰۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7461 بار
سپاس‌های دریافتی: 7118 بار
تماس:

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط @lirez@ »

آفتاب در حال غروب است. بايد به زندگي برگشت. همان جا که زنده‌ها حتي يک درصد هم به مردنشان فکر نمي‌کنند. بايد رفت... غروب نزديک است........
Rookie Poster
Rookie Poster
پست: 25
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰, ۱۱:۳۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 68 بار
سپاس‌های دریافتی: 27 بار

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط PATAFA... »

واقعا دستت درد نكنه منو كه واقعا به فكر فرو برد :smile: :smile: :smile: :smile:
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1930
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۰۱ ب.ظ
محل اقامت: IRAN
سپاس‌های ارسالی: 2144 بار
سپاس‌های دریافتی: 7633 بار
تماس:

Re: گزارش تصویری/ اینجا ایستگاه آخرت ؛ آئینه عبرت

پست توسط HORLIKAN »

اقا عليرضا دستت درد نكنه

ولي دوستان بعد از فكر در مورد مرگ و ترس از خدا به اين فكر باشيد كه چه حكمتي بوده كه:

ما همگي در ايران به دنيا اومديم . ايران كشور اسلاميست. از همه مهمتر كشوري شيعي است .
ما همگي مولا علي رو دوست داريم برا امام حسين گريه ميكنيم و خانواده مذهبي بزرگ شديم
پس ترسي نبايد باشه و حتي اين عكس ها بايد باعث شادي نيز باشه

چرا كه ما داريم پيش خدايي ميريم كه در اول هر سخنش با رسولش ميگه بنام خداوند ((بخشنده مهربان))
خدا غضب هم ميكنه ولي شما برو ببين هر يك بار كه ميگه خدا غضب ميكنه 10 بار هم ميگه خدا مهربان و بخشنده
عزيزان مردن اول شادي و سروره منظورم اينكه برادراني كه اين عكس هارو ميبينن اول از خدا طلب مغفرت كنند و بعد شاد بشن كه اگه ما يروز مرديم ميريم پيش اون خدا مهربونه كه گفته از پدر و مادر مهربان تره.
يا علي
بزرگ ترين گناه ترس است .

امام علي (عليه السلام)

________________________



 
 
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”