گاو و گوسفندهایی که قاصد عشقند!

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 533
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۸, ۱:۳۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 809 بار
سپاس‌های دریافتی: 2689 بار

گاو و گوسفندهایی که قاصد عشقند!

پست توسط shadow.of.death »

جعبه قرمزبزرگ روی دست های دختر جوان نمی گذارد که ببینی اش و هیچ نمی بینی پشت این جعبه بزرگ صورت چه کسی است . می خواهد از خیابان رد شود که یکی از بسته های توی دستش روی زمین می افتد. خم می شود وبسته را بر می دارد. همان لحظه تلفن همراهش زنگ می خورد وبعد که جواب می دهد کسی از آن طرف خط می پرسد کجایی حتما، که می گوید :" یک ربع ساعت دیگه بمونی رسیدم اون جا " و بعد سواراولین تاکسی می شود که جلوی پایش ترمز می کند.

سرتاسر خیابان پراست از مغازه هایی که ویترین هایشان را چند روزی است عوض کرده اند و پیاده رو ها پر از آدم هایی که با بسته های جورواجور رنگی ،با عروسک های خیلی بزرگی که در دست دارند با عجله در رفت وآمدند.پشت ویترین مغازه ها را دختر وپسر های جوانی پرکرده اند که با وسواس بسیار مشغول انتخاب هدیه مورد نظرشان هستند و مغازه دارها ازخوشحالی روی پا بند نمی شوند ،فروش جنس هایی که در چند ماه باید فروخته می شد و حالا یک روزه در مغازه قحطی شان شده دلیل این خوشحالی است.همه در تب و تاب خرید عروسک، اجناس تزیینی ،شکلات و یا عطر و ادکلن هستند.

پیاده روهای گوشه و کنار شهر پر است از دست فروش هایی که عروسک های ریز ودرشت را ریخته اند جلویشان و کلی آدم را دور خودشان جمع کرده اند. بازار گل و عروسک وشکلات و شمع و شیرینی امروز گرم است . انگار امروز روز ولنتاین! است ،روزی که هرسال مصادف با آن جیب کلی آدم خالی و در مقابل جیب کلی آدم پر می شود .دختر و پسر ها (البته در سال های اخیر بچه ها وبزرگتر ها هم آمده اند توی گود) به شکل عجیبی برای خرید عروسک به مغازه های شهر یورش می برند و انگار هرچه که اندازه اش بزرگ تر باشد ارزش معنوی بیشتری هم دارد و نشان دهنده علاقه بیشتری است. آنچه در ادامه می خوانید گزارشی است از خیابان های شهر در روز ولنتاین ،روزی که هیچ معلوم نیست از کجا پایش به تقویم ما باز شده و هست بی آنکه ببینیمش.


*پشت ویترین کسی نیست اما داخل مغازه پر است از مشتری هایی که از سر وکول فروشنده بالا می روند .یکی" شاسخین" می خواهد و آن یکی : "آقا! از اون شمع ها که شکل قلب هستن می خوام" و یکی هم چشمش به دست بقیه است که ببیند چی می خرند تا بزرگ تر و گران ترش را بخرد. زن جوانی روبروی فروشنده ایستاده ومشغول انتخاب کردن جعبه ای برای هدیه اش است. هیچ کدام از جعبه هایی که فروشنده پیشنهاد می کند نظرش را جلب نمی کند و آخر هم راه می افتد توی مغازه و بعد از کلی وسواس به خرج دادن یک جعبه مشکی که رویش پر است از گل های رز قرمز چشمش را می گیرد. جعبه را برمی دارد و به فروشنده می دهد . بعد می پرسد" هیچی بهم نمی دین که تزیینش کنم؟!" ودختر فروشنده جواب می دهد که" از این کاغذ رنگی های قرمز و مشکی دوست داری توی جعبه رو واست باهاشون پر کنم؟" زن جوان سری تکان می دهد که یعنی آره. نیم ساعت بعد زن جوان هنوز در همان مغازه است ومشغول خرید هدیه !!!


*دو پسر که به نظر 18، 19 ساله می آیند ایستاده اند پشت ویترین. عروسک ها را به هم نشان می دهندو به بعضی هاشان که خیلی مسخره اند می خندند. یکی که عینک آفتابی زده می پرسد که :"حالا تو می گی برای مهسا چی بخریم؟" و دوستش می گوید :" می خوای اون شالی که واسه سمانه گرفتی بده به مهسا،واسه سمانه یک عروسک بگیر،نظرت چیه ؟" و پسر عینکی می گوید که :"نه،شال رو واسه سمانه گرفتم،بیا بریم تو ببینم چیزی پیدا می کنم واسه مهسا بگیرم!!! "

*دختر جوانی پیاده رو را با عجله بالا و پایین می کند .به هر مغازه ای که می رسد می رود داخل و می پرسد:" آقا شما " سید" دارید ؟"فروشنده می پرسد:"سید چیه ؟! و فروشنده می شنود که "سید" یکی ازشخصیت های انیمیشن عصر یخبندانه و بعد دست از پا دراز تر از مغازه خارج می شود. می گوید:" می دونم که "سید" رو خیلی دوست داره واسه همین می خوام پیداش کنم و واسش بخرمش،تا حالا که گیرش نیاوردم ،اما حتما پیداش می کنم." یکی از فروشنده ها می گوید:" خانم این همه عروسک قشنگ داریم ،از این گوسفندها واسش بگیر" و دحتر می گوید :" نه" سید" رو دوست داره فقط اون رو می خوام" تشکر می کند و از مغازه بیرون می رود. دختر جوان شاید همین حالا هم در پی پیدا کردن " سید" باشد!


*چند پسر جوان پشت ویترین مغازه ای که عروسک های ریز ودرشت از سرو کول هم بالا می روند ایستاده اند به تماشا،کلی با هم بحث می کنند که چی بخرند و چی نخرند ،آخر سر یکی شان می گوید:"بچه ها خیلی گرسنم شده " و آن یکی می گوید:"بچه اصلا بیاین بی خیالشون شیم ،کادو واسه چی بخریم ،بریم پول رو خرج شیکممون کنیم،فکر خودتون باشین " و بقیه با صدای بلند می خندند.


*پیرزنی نایلونی توی دستش گرفته که می گوید داخل آن عروسکی است که برای نوه 3 ساله اش خریده، اما ناراحت است و می گوید:" یک لحظه غافل شدم یه موتوری خدانشناس کیفم روکشید وبرد،حالاباید پیاده برگردم خونه."

*دختر جوانی که موهای رنگ کرده اش را دم اسبی بسته و از پشت روسری اش بیرون گذاشته با مادرش پشت ویترین مغازه ایستاده اند. مشغول قربان صدقه رفتن عروسک هاست. به یکی ازعروسک ها نگاه می کند و رو به اومی گوید :"عزیزم !!چه قدر نازی!!" توی دست های دختر و مادرش چند بسته کادویی است و مادر دختر می گوید :" واقعا زیباست،همان موقع که گفتی مامان این رو نگاه کن ونگاهش کردم , عاشقش شدم! "


*پسر فروشنده رو به دختری می کند که وارد مغازه شده و می پرسد:" شما دنبال کادو برای ولنتاین هستین ؟ " و دختر که حرفش را تایید می کند جغد بد ریخت و پشمالویی را با چشمهای وغ زده چپ، نشان دختر می دهد ومی گوید :" از این کار ببرید ،خیلی شیکِ،مردونه هم هست !!"یکی از مشتری ها می پرسد که :" آقا !چرا همه عروسک هاتون زشتن ؟ " و فروشنده جواب می دهد که " چون ذات جذابیت عروسک به زشتی و مسخره گی شه !! " و همان موقع دختر جوانی می گوید:"آقا من یکی از همین مسخره هارو می خوام."

*دختر و پسر جوانی داخل یکی از مغازه ها می شوند . دختر هر عروسکی که می بیند را می خواهد و هی می گوید:" اِ ،این یکی هم خیلی قشنگه این رو بگیریم" و بعد پسر که کلافه شده می پرسد:"خودت می دونی چی می خوای؟!" و دختر که کلی بهش برخورده قهر می کند و می گوید:" اصلا کادو نخواستم وراهش را می گشد و از مغازه بیرون می رود"


و انگار بورس امسال روی گاو است،همه دنبال گاو و گوسفند هستند، یکی سفیدش را می خواهد و آن یکی قهوه ای اش را، این روزها گاو و گوسفندها قاصدان و علامت های عشق و علاقه هستند. مشتریان این گاو و گوسفند ها، خرس و میمون و مرغ و جغد و قورباغه ها فقط دختر وپسرهای جوان نیستند،زوج هایی که بعد از 30 سال زندگی ،با نوه و نتیجه راه می افتند دنبال کادو خریدن برای روزی که می گویند روز ولنتاین است و روزعشق !! روزی که بزرگترین کارکردش پر کردن جیب فروشنده هایی است که تمام طول سال را انتظار می کشند برای رسیدن روزی که می گویند ولنتاین است و عده ای می گویند ریشه در ایران باستان دارد و بعضی می گویند بر اساس افسانه ای مربوط به قوم مسیحی است و هیچ معلوم نیست از کجا پایش به تقویم ما باز شده ...
به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستی ، یک شمع روشن کن.
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”