[External Link Removed for Guests]
بازیگران: میلاد-میلادنگار-سامان-یاسر-محمد........مریم-مهشید-فاطمه-ستاره-المیرا-صدف-
سایر بازیگران:مهدی-مهدی مهدوی-عبدالرضا-رامین-علیرضا پاشا-علیرضا جزغله-علی رضا-حسن-بابک-محمد حسین-بهروز-رضا-مجید-سحر-ستاره-زینب-محسن-آرش-حامد-
نویسنده و فیلم بردار و تهیه کننده و کارگردان:میلاد.ع
مینی بوس!

3 کاروان متشکل از مینی بوس بنز عهد بوقی طرح تعویض خورده های فرسوده و همچنین پرادو فول اپشن اتومات دخترها و لنکروز صحرایی پسرها چند کیلومتری از جاده چالوس را می گذرانند!آتش فتنه در مینی بوس همچنان زیر خاکستر است و با اینکه فرمون دست رامین است و آهنگ حمیرا و میخوام برم دریا کنار دریا کنار هنوز قشنگه را گذاشته بابک و بهروز در دو سوی مینی بوس مترصد فرصتی هرچند کوتاه برای نبرد و حمله ای دیگر هستند!بابک در ذهن خودش چنین نقشه میکشد:!لحظه ای که بهروز از بوفه بلند میشه و میخواد بره پیش جزغله و منبع آب مینی بوس از پشت با قناسه میزنمش!بهروز ولی عملیات دیگری در سر دارد!کله خمپاره ای که از زندان تا اینجا در جیبش جاسازی کرده است را میخواهد با سیستم کنترل از راه دوری که نیم ساعته طراحی کرد زمانی که بابک از مینی بوس پیاده شد به سمتش پرتاب کند و بابک را به چند میلیون قطعه سلول ریز مبدل کند!اویس هم داره میگه: نگار من رفتی تو از کنار من!وای از من و این دل بی قرار من!!بنده خدا وضعش وخیمه و توهم نگار خانم زده!!فعلا کیت اوستین لاست با چشمان سبز متالیکی رو براش جور کردیم تا بعدا از انبار یک مورد مناسب براش تهیه کنیم!
مهدی مهدوی هم کنار جی اف جدیدش مشغول برنامه ریزی برای زندگی مشترک و همچنین بحث بر سر محل آینده زندگی است که تا این لحظه توافق بر سر سواحل میامی فلوریداست!عبدالرضا شولا هم بنده خدا یتیم و بی کس و کاره!تو عالم خودش برای خودش مسئله ریاضی طراحی میکنه و حل میکنه!تا این لحظه موفق شده حجم مینی بوس و جرم بیشینه و وزن برخاست همراه با آفتر برنر اگزوز و همچنین قابلیت های حمل تسلیحات مینی بوس رو بررسی کنه!عبدالرضا معتقده ما میتونیم برای تسلیح بیشتر مینی بوس در کنار بالاهای عقبی! از موشک های سایدوویندر و فونیکس و آمرام و اسپارو اسفاده کنیم!آگاهان معتقدند عبدرالرضا پیش از طرح این طرحهای مالیخولیایی با شکمی بسیار بسیار پر و سنگین خوابیده بود!آرش کامپیوتر هم طرح برنامه نویسی سهام عدالت گوسفندی اش را موفق می بیند طرحی جدید برای مینی بوس و جداسازی بخش بانوان از اقایان پیاده میکند!در این نرم افزار با قرار دادن یک گیت فوق پیشرفته اسکن ایکس ری ضمن بررسی کامل ورودی های به مینی بوس دقیقا بررسی میشود که هیچ مردی با تغییر قیافه و ظاهر به شکل خانمها در نیاید و نره عقب مینی بوس!ین طرح نیز موفق میشود و همینک پس از اجرای آن در سراسر کشور بالغ بر 8 هزار مرد که با تغییر قیافه وتریپ قصد رفتن به قسمت عقب اتوبوس های خط واحد را داشتند دستگیر و به جرم افساد فی الارض و محاربه اعدام شده اند!

رضا 6662 بنده خدا که جشن تولدش هم شانس نداره و باید تو مینی بوس برگزار بشه آوازی میخونه به این مضمون!امشب چه شبی شب مراد است امشب!دومادو ببین...البته بعدا متوجه شد که سی دی رو اشتباهی گذاشته و اهنگ هپی هپی برثدی هپی هپی برثدی را گذاشت و به علت کمبود امکانات کل مینی بوس را با کیک و ساندیس و نفری یک ظرف آجیل مهمان کرد!البته خیلی زرنگ بود و قبلش پسته های اجیل رو جدا کرده بود و به هیچکی هم نداد و جلوی ملت فقط نخود چی کشمش گذاشت!بهروز که هنوز تو فکر اون یارو دختر امریکایی است و زبون دختر بازی و همچنین ادبیات ویژه مخ زنی و تبادل شماره و قرار و اینا رو نداره همه دردهای عالم را توی خودش میریزه!و میگه وقتی مرد غم داره!یک دنیا درد داره(گریه حضار

رامین هم یک حالی میکنه که حامد داره بهش کردیت میده!محسن نیز نگاهی به اسمان میکنه و میگه رامین وقت اذان است!بزن کنار تا نمازی برپا کنیم!البته این بار منبر نمی روم!ضمنا چون 6 فرسخ به تهران مانده است و و با تلسکوپ می شود دیوار های شهر را دید! این محل حکم توطن دارد نماز را کامل میخوانیم و شکسته نیست! جزغله همچنان دنبال مسافر می گردد و حتی سگهای ولگرد و گربه های جاده را هم دعوت میکنه همراه مینی بوس بیان تهران!


کاروان به اولین پلیس راه می رسد و افسری وارد مینی بوس شده و از رامین دفترچه کار و کاغذ سرعت سنج و همچنین پایه 1 میخواد!رامین اوضاع را قمر در عقرب می بیند و با همکاری جزغله گردن افسر را می گیرند و مقدار اِتِر رو دستمال ریخته و رو دماغش میگذارند تا بیهوش شود!رامین میندازه دنده 6 و با سرعت هرچه تمام تر(22 کیلومتر در روز!) به سمت تهران حرکت میکند!از پلیس راه مذکور به تمامی واحد های عملیاتی کشور ابلاغ رهگیری مینی بوس می شود! و چندین فروند هلی کوپتر و جنگنده های نیروی هوایی به منظور بمباران این هدف سیار به منطقه اعزام میشوند!جهت رصد بهتر و بیشتر وزارت دفاع یک ماهواره جاسوسی به فضا پرتاب می کند و رامین می بیند که هیچ راه فراری نیست!فرمون کج میکنه و میزنه به دل جنگل!در این جنگل نوردی به 328 اصله درخت آسیب جدی وارد میکند و همچنین بالغ بر 150 آهو و پلنگ و گرگ را زیر میگیرد!! تا اینکه به طور اتفاقی به محل زندگی قبیله آدمخوارن می رسند...
پرادو!

مریم همچنان گیر سه پیچ داده به مداحی و از روایت سیخ داغ و مواد مذاب برای آهنگ گوش کننده در آخرت پیاده نمی شود!


لنکروز!

میلاد در داشبورد لنکروز قرص اکس پیدا میکنه!به همه میگه بچه ها چرا به جای تهران یک سر نریم فضا!پایه این! بروبچ هم که کلا تعطیل رسمی بوند و در جریان نبودند اصلا اکس چیه و فکر کردند اسمارتیسه یکی یکی قرصها را رفتند بالا!یاسر میگه میلاد داره یکجوریم میشه!چرا جنگل رو به جای سبز دارم صورتی میبینم!سامان هم جیغ و داد راه انداخته که من خلبانم..من رییس جمهورم--من ارتش خصوصی دارم...(توهم در حد یک بیمار خطرناک زنجیری)
محمد 1985 یک چشمه کنار جاده می بینه و داد میزنه بچه ها نگاه کنید اقیانوس آرام!نهنگ ها رو ببین!وای دلفین ها دارن یک دختری که داره غرق میشه رو نجاد میدن!وووووووو دارم کشتی تایتانیک رو می بینم!بادبانها رو بکشید!لانجانسلیور!دزدای دریایی حمله کردند!
میلاد ولی کلا از جو زمین هم خارج میشه و میگه من میرم یک سری به فامیلامون تو مریخ بزنم!آخه مریخ هم یک تیکه از خاک ابادان بود که طی فعل و انفعالات زمین شناسی پرتاب شد اونور منظومه شمسی! به زبان مریخی میگه:*&^@)^*@&#)*(@(*)&@#()*)(@#* و به خودش جواب میده:*^@#)*&()@#*(#__( در این لحظه که سرعت ماشین هم بالغ بر 385 کیلومتر بر ساعت براورد میشه در رو باز میکنه و میگه بچه ها عجب کولر پرفشاری و پر پرتابی داره این ماشینه!
جلوتر که میرن بازم یک خانم تنها می بینن کنار جاده!همه هم توهمی شدند و اصول دیپلماتیک هم به کل تعطیل!محمد 1985 تو جاده جیغ میزنه زن من میشی؟نمیشی؟چرا نمیشی؟مگه من چمه؟بله رو همین الان نگی نیم ساعت دیگه میرم دوست ناباب پیدا میکنم معتاد میشم! میلاد داد میزنه کی با خانواده خدمت برسیم!میخوامت برای زندگی!میلاد نگار هم میگه اسم این دختره نگاره و من میشناسمش! داد میزنه :زخمی باغ عدن! جفت من نگار من!عشق پر فتوحتو!با غرور فریاد بزن!نگار از قفس بیزار من!جای تو گوشه جاده و تنهایی نبود!همدل و همراه من خونه تو!پشت پرده فراموشی نبود!قصه میلادو بسپار دست باد!بذار این افسانه رو باد ببره!گرچه نگار از نفس افتاده هم!این میلاد کهنه رو نمی خره!زخمی باغ عدن!جفت من نگار من!عشق پرشکوهتو! با جیغ و داد.. فریاد بزن!
سامان که به تازگی از جراحی خونین لیزیک برگشته کلا فعلا چیزی نمیبینه و به میلاد میگه شبیه کیه؟میگه کیت رو تو لاست دیدی؟کپی همونه!چشماش سبز متالیک!صورت بدون لک و خش! بقیه موارد متعلقه هم از نظر من تضمینی اوکی!سامان در وصال طرف شعری به این مضمون میخونه:سلام! تو رو میخوام!میخوام باشی باهام!نگام خیسه چشام!کجاست دست و پاهام!با تومیمونم!من میدونم !میشی برام همه چیز و همه کسم!با تو میتونم! زنده باشم !بشی برام همه چیز و همه کسم!یاسر هم ضمن فریاد غرای مرگ بر اسراییل از این محدوده خارجه و میگه فعلا میخوام درس بخونم و قصد ازدواج ندارم!وی قرار گرفتن این خانم در این ساعت خاص در جاده چالوس و جلوی پای ماشین ما را توطئه ای صهیونیستی جهت اغفال و تهاجم خزنده فرهنگی علیه جوانان ایرانی دانست !

در این لحظه بین میلاد و میلاد نگار و محمد 1985 بر سر ازدواج با خانم تنهای کنار جاده چاقو کشی و نزاع خونینی در میگیره و با قمه و قداره همدیگر را لت و پار میکنند!بعد از خاتمه دعوا مشخص میشه خانم منتظر ماشین شوهرش بوده که در تعویض روغنی مجاور در حال اقدامات فنی بوده!پس از این ضایع بازی سنگین همگی ضایع بازان به مدت 26 دقیقه در سکوت مطلق همراه با سوت زدن به سر می بردند!

پرادو و لنکروز و کل دست فرمون...!
پرادو خانمها که نیم ساعتی زوتر از محل زندان حرکت کرده بود به علت سرعت متعادل و غیر قابل مقایسه با لنکروز پسر ها بالاخره توسط سیستم GPS میلاد رهگیری می شود! و خود را به حدود 100 متری انها می رساند!مریم حواسش نیست و خیلی ملایم و دخترانه! در حال رانندگی است و با سرعت 80 دور در دقیقه هی نگاه آینه ها میکنه تا احیانا با پشه ها یا پرندگان ریز بین راهی برخوردی نداشته باشه و به محیط زیست خسارتی وارد نکنه! میلاد یاد خاطره تاپیک روایت سیخ داغ و مواد مذاب مریم میافته و به میلاد نگار و سامان و محمد و یاسر میگه بلند شین از خواب که فیلم هندی شروع شد!از چندین جناح باید حمله کنیم!دقیقا میره پشت ماشین پرادو و مماس حرکت میکنه!غیر از مریم بقیه خانم خواب اندر خوابند و دنیا را آب ببرد انها را خواب می برد! رادار مریم روشن میشه و با دست اشاره میکنه بیا برو رد شو و سبقت بگیر!میلاد تو دلش میگه برو بابا ما تازه سوژه گیر اوردیم ول کنیم به این راحتی! این جنگ و گریز جاده ای دقایقی ادامه می یابد تا اینکه مریم خود به خود و ناخودآگاه پشت فرمان منگ میشود! و با انحراف از جاده وارد یک جاده جنگلی می شود!پسرا اولش فکر میکنن این داره میره تو جنگل که یه ناهاری چیزی بخورند بعد حرکت کنند ولی حالت مواج رانندگی این فرضیه را رد میکند!پسرها نگران می شوند و میگن اومدیم یکم بخندیم و اذیت کنیم گویا قضیه داره بیخ پیدا میکنه! به تعقیبش می روند تا اینکه در بین راه مینی بوس بقیه اعضای تیم را هم می بینند!عجب!اینا تو جنگل چیکار میکنند!مگه قرار مداری اینجا برپا بوده مارو پیچوندن فرستادن دنبال قاقالی لی تو تهران و خودشون تنهایی دارن فیض می برند!بقیه دخترها از خواب می پرند! و جیغ میزنن مریم کجا داری میری؟ مریم از منگی در میاد و خودش هم جیغی به این شکل میزنه!
جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ...!!

تا اینکه اونها هم مینی بوس رو می بینند و میگن مریم چرا به ما نگفتی با بقیه قرار بوده اینجا ناهار بخوریم؟مریم که تازه برق 3 فاز از کله اش پریده! میگه من نمیدونم چرا اینجام!فقط دیدم یک ماشینی که مثل ماشین پسرهایی بود که از زندان باشون فرار کردیم داره اذیت میکنه و لوسبازی جاده ای در میاره و ادعای دست فرمونش میشه! خیلی اذیت کرد تا اینکه سرم در اثر یک سری فعل و انفعالات بوکس و باتی به فرمون خورد و مدهوش شدم!دخترا از ماشین پیاده میشن! و به سمت مینی بوس میرن ولی مینی بوس خالیه و فقط مقداری رد پا در حاشیه ان دیده میشه! و به دنیال رد پا می روند...

رییس قبیله آدم خواران
پسرها که در تعقیب بودند چند دقیقه بعد به ماشین دخترها میرسند!ولی می بینن ماشین خالیه!! و البته مقداری رد پا در زمین گلی حاشیه مشاهده میشه!مسیر رو طی میکنند ت ااینکه صداهایی میشنوند..صداهایی تو مایه های اوکومبا بومبا رومبا لومبا توتومبا! صدای موسیقی آفریقایی نیز به گوش می رسد!میان جلوتر و از پشت نیزار ها یواشکی نگاه میکنند!می بینن به به!بروبچ مهمان قبیله ای عجیب و به نظر خطرناک هستند!یک نیم نگاه میندازن به به خانم های قبیله خانم های سنترال رو گرو گرفتند و آقایون نیز پسر ها رو!
رامین بنده خدا را برعکس از تنه یک درخت بسته بودند و قصد اجرای حکم 160 ضربه شلاق به جرم ورود به حریم قبیله ای آنها توسط مینی بوس در شرف اجرا بود!رنگ صورت رامین از ترس عین بیماران یرقانی زرد تخم مرغی شده بود!در گوشه ای دیگر بابک را همراه قلیانش گرفته بودند!چون کلا نمی دانستند قلیان چیست خیال کردند بابک یک بمب کنترل از راه دور همراه خود آورده است!بابک را نیز در قفس انداخته بودند تا موعد شام برسد و گوشت تازه بخورند!ولی بهروز زرنگ تر این حرفا بود!به سرعت با یکی از خانمهای قبیله ارتباط نوری و سیگنالی برقرار میکند و چون زبانشون رو بلد نبود گفت:رادیمتبشهتهخشخاتهش...از قضا این کلمه در زبان قبیله ای معنی اش این بود که من میخوام بیام خواستگاریت! خوب اینا هم تعصبی بودن نمیشه که دختر مردم رو سر کار بزاره خلاصه قرار شد با طی مراسمی همراه با خانواده خدمت برسند!

معاون اول رییس جمهور آدم خوار ها!
اویس بدبخت بیچاره را نگو که اوضاعش خیلی داغون بود!اویس تریپی خفن دارد و پارادوکسیکال(سرشار از تناقض) است!شلوار 6 جیب پلنگی بسیج!تی شرت دی اند جی تنگ اندامی! و کفش به پشت خوابیده و بندی!همراه با جورابی که انگشت شصت پای راستش سوراخ است و معلوم!موهای اویس همانطور که در تصاویر قبلی مشاهده فرمودید با مقداری رنگ روغن و آب اکسیدان و کمی هم آب طلا به رنگ زرد طلایی با حاشیه مشکی گل گلی در امده است!تازه دستمال یزدی هم بسته بود و هل من مبارز می طلبید!اویس را دیدند فرد خاصی است به همین دلیل به طور خاصی با اون برخورد کردند!شیخ قبیله به سمت او رفت و گفت مرد حسابی این چه تیپی است میزنی!بیا مثل ما شو!ما لباس نداریم و فقط یک تیکه برگ درخت دور خودمان می پیچیم!و کلاهی متشکل از 700 برگ عقاب می پوشیم و همچنین باید یک تیکه فلز از سوراخ سمت چپ دماغت رد کنی و عین گوشواره زنها از سوراخ سمت راست در بیاید تا معلوم شود یک اوکومبایی تمام عیاری!اویس شرایط وخیم مابقی سنترالیها را می بیند و درجا این پیشنهاد بی شرمانه را می پذیرد!این قبیله که از قضا به برخی از امکانات تکنولوژی مدرن نیز مجهز بودند اویس را با زنجیر به تخت می بندند!ابتدا با چکش و میخ قصد سوارخ کردن دماغ اویس را دارند!ولی لامصب دماغ نیست که!آلیاژ زره تانک است! خلاصه دریل و مته صنعتی می اورند و در عملیاتی تاریخی گودالی عمیق در دماغ اویس ایجاد میکنند!شاهدان عینی می گویند همینک اویس دو دهان دارد!چون دماغ وی نیز تقریبا به شکل دهانی دیگر تبدیل شده است!
حسن 2568 که همچنان توطئه شوم گرفتار شدن در قبیله ادمخواران را کار سرویس اطلاعاتی وهابیون سعودی میداند پس از مشاهده عمق سبوعیت و بی رحمی این گروهک مواضع خود را تا اطلاع ثانوی مخفی کرد و خلاصه اینکه ما هم از خودتونیم و بیایید با هم دوست باشم!عشق صفا صمیمیت!از محبت خارها گل میشود!!در این لحظه چماقی محکم بر ملاج حسن زده می شود و حسن تا 8 روز دیگر از دسترس خارج خواهد بود و سرورش قطع می شود!
در جبهه خانمها که از ذکر جزییاتش تا حدودی بنا به دلایل امنیتی - انتظامی معذوریم صدای گریه هایی سوزناک به هوا برخاسته است که دل سنگ را چه عرض کنم کوه اورست را نیز ذوب خواهد کرد!سرکرده گروهک خانمها یعنی مریم که فهمیده بود دیگه اینجا جای اولدرم بولدرم نیست و صحبت زیادی=دیدار با لقا الله با محافظه کاری تمام عموم خواهران گرامی را به صبر و ارامش دعوت میکند!یکی از زنهای خیلی بزن بهادر قبیله به سمت او می اید!مریم میاد یکم مخ یارو رو بزنه میگه سلام عرض شد! حال شما خوبه!چه هوای خوبیه امروز!زن قبیله ای بش میگه میگه برو عامو


در سوی دیگر میدان فاطمه که مدتی بود خبری ازش نبود پیداش میشه و میخواد یک آزمون روانسنجی روی بزن بهادر خانم انجام بده که در این لحظه شاهدان عینی اعلام کردند این آزمون با کوبیدن یک مشت محکم بر دهان استکبار جهانی روانشناسی پاسخ داده شد و تا مدتی فاطمه از نظرها غائب گردید!


مهشید که فکر کرده اینجا هم بیمارستان صحراییه و برای خودش کسی است میاد در یک حرکت آکروباتیک و کاملا رزمی که نشان از تبحر بالای وی در رشته هایی چون کونگ فو و کشتی کج و لانچیکو دارد کاملا بزن بهادر خانم رو فیتیله پیچ کنه و از پشت با زنجیر قفلش کنه!ولی زهی خیال باطل بزن بهادر خانم رشته اش بوکس بوده!تو بوکس اول یاد میگیری چطور کتک بخوری بعد یادت میدن چطور بزنی!مهشید نزدیک به 167 ضربه فنی با انواع و اقسام ادوات رزمی و غیر رزمی همچون قمه و قداره و بیل و کلنگ و اره و تبر و تیشه و ماله و استانبولی و اهن پاره و مس کهنه و نون خشک خریداریم به بزن بهادر خانم وارد میکنه!ولی بعد از قریب 3 ساعت و 48 دقیقه فایت سنگین و چند رانده تنها و تنها با یک ضربه کاری از پای در می آید!مهشید در حین انتقال به بیمارستان قبیله از عموم مسلمین این جهان و اون جهان حلالیت طلبید و اظهار داشت که یادم گرامی و راهم پر رهرو باد!امیدم به شما جوانهای روانشناس صعنتی و مکانیکی و برقی آینده است!
سحر آچاچی نیز اوضاع را قمر در عقرب می بیند و به شکلی زیرکانه به بزن بهادر خانم میگه من خدای آشپزی سنترالم!به جای اینکه کارهایی که با بقیه خانم ها کردی با من بکنی من رو در آشپزخانه قبیله استخدام کن!حالا رسمی هم نشدیم خیالی نیست!فعلا روزمزد حقوق بده بعدا میرم بسیج مسجد محل ثبت نام میکنم 40 درصد سهمیه استخدامی میگیرم تا مراحل جذب نیرو تسریع پیدا کنه!ستاره شب تار هم که معلوم نیست چه شبی از زندگی اش تیره وتار بوده که اینگونه او را حتی در پشت بند آیدی اش هم ول نمی کند با صدور بیانیه ای ضمن دعوت از اهالی قبیله برای سفر نوروزی به شیراز شهر گل و ناز! اعلام کرد من را ول کنید همتون رو می برم عفیف آباد پاساژ ستاره فارس با ساختمانش همراه با نوشیدن یک فروند کوکاکولا از این قلابی ها عکس بگیرید!میدونی چیه اصولا در دیوان حافظ امده در شیراز ما آب روان پپسی کولا شد!هرکی نخوره خیلی خره...!

دختر خسته که در طول این سفر چند مرحله ای از دستگیری گرفته تا بازجویی ها تا عملیات فرار تا پس از فرار و همینک اسیر چنگ قبیله کلیه روایاتی که در هارد مغزش بود فرمت شده اقدام به ساخت روایتی در تجلیل و ثواب داشتن حضور در محافل ادمخواری میکند!در ترجمه موزون فارسی این روایت که متن عربی ان به علت ثقیل بودن بیش از حد -مغز انشیتین را هم به بحران هنگ کردن مبتلا میکند امده است! ما زنده بر آنیم که ادم خواریم!آدم می خوریم که نخوردن ما نشان از سیری ماست!


در همین اثنا است که ناگهان چندین نفر از نیروهای امنیتی اطلاعاتی قبیله با رادارهای مادون قرمز و پیشرفته ای که در پدافند هوایی قبیله موجود است و محمد حسین در ساخت انها به اهالی قبیله کمک شایانی کرده بود! باند پسرها را رهگیری می کنند و از پشت بهشان حمله میکنند!در این نبرد جانانه تعدادی از کفار قبیله به دست توانای محمد 1985 قطع نخاع میشوند! البته در حین و بین این درگیری کسی رنگ سامان و یاسر را ندیدی و نامردا پیچوندن و فر دادن! در نهایت میلاد مجددا مجبور می شود از سلول های همیشه اکبند مغزش که در مواقع اورژانسی فقط فعال میشوند کمک بگیرد و البته قبل از کمک گرفتن با یک ضربه کاری موقتا چند ساعتی با دیار فانی وداع میکند!میلاد نگار هم که اصولا مرد روزهای سخت نبوده و نیست پرچم سفید تسلیم بر فراز فرق سرش نصب میکند!
پسرها همگی بازداشت و به محل اسرا منتقل میشوند!یکی از اهالی قبیله از محمد 1985 و میلاد نگار خوشش می آید و می رود دیگ عظیمی را از انبار می اورد!محمد و میلادنگار را درون دیگ انداخته و آتشی عظیم در زیر آن برپا میکنند!محمد و میلاد نگار 2 زاری شان هنوز نیفتاده و خیال می کنند اومدن تو وان حموم عمومی و تو آب گرم در حال آب تنی هستند!لحظاتی بعد پیاز و نمک و فلفل و ادویه و هویج و سایر افزودنی ها غذایی درون دیگ ریخته میشود!محمد میگه چه حمام باحالی!ندیده بودیم حمامی که تغذیه هم بدن توش!راستی آقای ادمخوار ساندیس نمی دین؟خلاصه اهالی قبیله با آواز بوگاندا بوگاندا رقص بومی خود را دور دیگ در حل پختن به اجرا در می اورند!!البته به علت اینکه از قبل چندین نفر دیگه را اماده خوردن داشتند اینها را بی خیال شدند و یک شب دیگه میخورن!

میلاد و میلاد نگار در حال شنای عمودی!
چند روزی از اقامت اهل سنترال در قبیله میگذرد و با هم دوست می شوند و می فهمند که بابا بچه شهری ها اونقدرا هم هیولا نیستند!یک روز میلاد و میلاد نگار و محمد 1985 و سامان داشتند شلم با جوکر تا 2000 سر کله پاچه اول صبح که صدف خیلی خیلی دوست داره!میزدن!محمد 1985 در اقدامی انتحاری بدون داشتن برگ سر و حکم سوپرشلم میخونه! و منفی تپل 800 میخوره!البته قول داد بعد از این دست به علت اینکه کلا بازی ورق رو برده زیر سوال با این شلم خوندنش! کفشهایش را آویزان کنه و برای همیشه از این رشته خداحافظی کرد! بازی در نهایت با پیروزی 2000+ بر 600- میلاد و میلادنگار خاتمه یافت!تا محمد و سامان از درخت برن بالا و چند نارگیل و موز تازه بیارن!میلاد و میلادنگار یک دست تخته هم میزنن ولی میلادنگار اینکاره نیست و با چند تا جفت 6 عطای تخته را به لقایش می خشد و میگه من میرم با بچه ها تو کوچه توپ بازی!تازه لیلی و وسطی و استپ آزاد و بالا بندی هم بازی میکنیم!دلت آب!


محمد و سامان دست رو میدن تو و شلم میشن!
اویس یکی از دختران قبیله را با ذکر :زوجتک نفسی علی المهر المعلوم و علی المدت المعلوم قبلت! قبلت !به عقد و نکاح موقت(صیغه سابق) خود در می اورد یا بهتر گفته شود به عقدش درمی اورند وبعدش هم دو تا مرغ عشق و نوگل تازه شکفته با هم میرن دَدَ!!


جزغله نیز بنا به اعتراف خودش پشت در دسشویی ها می ایستد و پس از استماع سر و صداهای ناهنجار و شدیدی چون زارت و زاتاراق و دررررر رومبع بع--- تتتتتت-دیررررررررررر! جهت رفاه حال شهروندان آفتابه را از چاه آب قبیله پر کرده و همراه با مقداری مسهل و شربت معده با دو امدادی و تانتریل انفرادی! به محل W.C می رساند!

علیرضا و رامین و علی پاشا مشغول کارند!
خانم ها هم که دیگه رسما یک پارچه خانم شده اند و بچه های خوبی شده اند و جملگی در آشپزخانه استخدام و به کار شرافتمندانه مشغولند!البته برنج های مریم همچنان شله می شوند و غیر از خوش کسی نمیخوره!!خورش های فاطمه جا نمی افتند!مهشید در بهترین حالت کتلت هایش را می توان با فرض بسکویت سوخاری نوش جان کرد!و البته ماکارونی های ستاره که همگی خمیرهای عظیم و فشرده هستند که عمدتا به مصرف دام و طیور قبیله می رسند!المیرا نیز که کلا آشپزی اش تعطیل است و در نقش ناظر کیفی نهایتا روی غذا را با طرحی گرافیکی تزیین کند!از این بیشتر البته دیده شده خیار و کاهو و کلم هویج خرد میکند و سالاد درست میکند که به هیچکس هم نمیده و خودش تنهایی تک خوری میکنه!و اما سحر اچاچی کدبانوی بزرگ!دیگ غذا درست میکنه در حد غذای هیات!ستاره شب تار هم که در گوشه ای از آشپزخانه در فراق شیراز آهی جگرسوز میکشد!شیراز یادت بخیر (گریه حضار همراه با عطسه وسرفه یکی دیگه از حضار و همچنین یک راس نزاع دسته جمعی و...)
در شب آخر اقامت در قبیله پسرها جشنی شدید و دیسکو نایت کلاب بندری وار برگزار میکنند که به دلیل اشاعه منکرات از ذکر جزییات وقایع این جشن جدا معذوریم!



بزن بکوب بروبچ در شب وصال!
پایان گروگانگیری در قبیله و وصال تهران!
سنترالیها در طول همزیستی با قبیله آداب و رسوم انسانی را به آنان آموزش دادند و با نیم پله صعود زین پس به جای آدم از آغازیان و علف ها تغذیه خواهند کرد! مراسم خداحافظی از قبیله چیزی در حد بدرقه روسای جمهور و فستیوال اسکاربود!سرود و رژه رسمی سربازان قبیله همراه با تجهیزات نظامی شان و پهن کردن فرش قرمز !پس از پایان این مراسم 35 راس گوسفند به نیت 35 سنترالی اسیر قربانی و گوشت آن نیز به کمیته امداد و بهزیستی سنترال تحویل داده شد! همگی سوار ماشینها می شوند و چه چه کنان چند کیلومتر باقیمانده تا کرج را طی می کنند!جمعه هم هست و جاده به سمت تهران از شمال یکطرفه است!همه به خانواده هاشون زنگ میزنن!پدر مادر همه بچه ها از همه شهرستانها امدند و در ورودی چالوس از سمت کرج منتظرند!لحظه ای تاریخی است!!و تمامی تلویزیون ها و روزنامه ها و سایت های خبری در حال پخش زنده این مراسم هستند و قیلمبرداری هوایی نیز توسط 30 فروند هلی کوپتر صورت می گیرد!تریپ قضیه میره ت ومایه های فیلم هندی!دخترها که طبق معمولا گریه زاری و مامااااااان و از اینجور برنامه هایی که در جریان هستید!!هفته ای هشت روز مراسم ختم دارند!!همه سوار ماشینهای خانواده هاشون میشن ولی قرار میذارن در سالن اجتماعات و همایش های برج میلاد طی مراسمی این آزادی را جشن بگیرند!

صف ماشینهای بابا مامان های بروبچ!
میلاد و سامان و یاسر و میلاد نگار و محمد 1985 میندازن اتوبان قزوین میرن دعوت یاسر خونه اش!لامصب یک خونه مجردی داره 3852 متر مریع !زدیم هرچی تجهیزات شیمیایی داشت پوکوندیم!پتاسیم انداختیم تو آب منفجر کردیم و ... دیگه با چی تز دکترا بده!!!محمد 1985 هم مقدارانی مواد شیمیایی جهت انفجارات چهارشنبه سوری کش رفت!حرام است آقا چیز غصبی !نکن پسر جان!
مراسم جشن آزادی هم با شرکت روسای جمهور 350 کشور دنیا و 2600 مهمان بین المللی برگزار میشه و به هرکدام از سنترالیها مبغ 1 میلیارد دلار دیه زندان پرداخت میشه!تعدادی از بروبچ بلافاصله از جو زمین خارج میشن!

وصال آزادی!
10 سال از ان موضوع گذشت و قراره همه اعضای سنترال به مناسبت دهمین سالگرد این آزادی دوباره همراه بچه ها و همسرانشون جشن بگیرند!البته یاسر و بهروز و رضا 6662 و حسن در 40 - 50 سالگی هنوز مجردند و میگن فعلا میخوام درس بخونم و قصد ازدواج ندارم!(احتمال پرتاب گوجه گندیده و سیب زمینی پوست کنده از سوی این 4 نفر در این لحظه به سمت میلاد)
.
.
