داستان یا قصه ،فرد نابکار و صالح (اختصاصی)

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست

به داستان نمره بدهید(از 5 نمره)

5
1
33%
4
1
33%
3
1
33%
2
0
بدون راي
1
0
بدون راي
 
مجموع رای گیری: 3

Colonel II
Colonel II
نمایه کاربر
پست: 7545
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷, ۴:۲۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 9280 بار
سپاس‌های دریافتی: 22106 بار

داستان یا قصه ،فرد نابکار و صالح (اختصاصی)

پست توسط sinaset »

 بسم الله الرحمن الرحیم   صالح و نابکار    خوام داستان دو فرد از نوع انسان با زندگی متضاد بر روی کره خاکی رو براتون بنویسیم    صالح جزو افرادی هست که روی زمین نمونه اش کم پیدا میشود   نابکار فردیست که نمونه اش زیاد یافت می شود    داستان ما 3 نفر هستن 1-صالح 2- نابکار 3- فرشته مرگ    از روزی اغاز شد که فرشته مرگ ،در سنه 10 سالگی به سراغ نابکار امد و به اون گفت : اهای نابکار اکنون می خواهم تو رو از این دنیا ببرم ،نابکار خیلی خشمگین و ناراحت شد و ،گفت: چرا می خواهی من را از دنیا ببری من که بچه بیش نیستم ، اکنون می خواهم تازه با جهان پیرامون خود اشنا شوم .   فرشته مرگ بعد از شنیدن سخنان نابکار اجازه داد تا زنده بماند.   فرشته مرگ به سراغ صالح رفت و گفت: اکنون می خواهم تو رو از دنیا ببرم. صالح با سنی کمی که داشت (سن 10 سالگی) کمی درنک کرد و گفت: درست است که من سنی کمی دارم و دوست دارم جهان پیرامون خود رو ببینم و اشنا بشم ولی من تسلیم امر خدا هستم   فرشته مرگ نگاه محبت امیزی به صالح کرد و پاسخ داد: صالح تو اجازه داری زندگی    تصویر  10 سال از این ماجرا گذشت ...  نابکار و صالح اکنون 20 سال سن داشتن   فرشته مرگ به سراغ نابکار امد و گفت:اکنون دیگر وقت رفتن است. نابکار که تمام وجودش خشم و حرص و تمع و نارحتی گرفته بود پاسخ داد: چرا می خواهی تویه سنی که اوج لذت زندگیم رو می گزرانم من را از دنیا ببری ؟!   فرشته مرگ پاسخ داد:باشد،بازهم به تو مهلت داد خواهد    فرشته مرگ به سراغ صالح رفت، و گفت صالح مهلتت به پایان رسیده.و تو باید همراه من بیایی    صالح بی درنگ و شجانه پاسخ داد من همیشه منتظر تو بودم   فرشته مرگ وقتی پاسخ صالح را شنید، چند دقیقه سوکت و مبحوت شده    پاسخ داد: تو رو بازهم فرستی زیستن بر روی زمین    تصویر  40 سال از این ماجرا گذشت    صالحو نابکار حدود 60 سال سن داشتن و پیر و فرسوده شده    تصویر   فرشته مرگ به سراغ نابکار رفت . و با قاطعیت به نابکارگفت اکنون دیگر وقت رفتن است و تمام خوشی های زندگیت را هم انجام داد ای اکنون دیگر وقت رفتن است و فکر نمی کنم بهانیه داشته باشی    نابکار پس از شنیدن سخنانفرشته مرگ بسیار خشمگین و غضبناک شده بود و چند برابر دوره جوانیش تمع کار شده    بغض که در دهان داشت پاسخ داد: اکنون که تازه می خواهم نوه های خودم رو ببینم و عروسی چند فرزند اخرم رو ببینم ؟!   فرشته مرگ باز هم به اون فرصت داد    فرشته مرگ به سراغ صالح رفت: و گفت ای صالح مهربان ای عزیز ای انسان پاک اکنون دیگر باید همراه من بیایی .   صالح با دیدن فرشته مرگ خوشحال شد و گفت خودت می دانی من همیشه در انتظار تو بودم و تو من را غافل گیر نکردی !   فرشته مرگ پاسخ داد:اری می دانم، اکنون امدهم تورو به جایی ببرم که شایسته توست،زمین لیاقت و شایستگی تو رو ندارد، تو رو به جایی خواهم برد که زیبایی های زمین در مقابلش هیچ هستن،از همه مهمتر تو را نزد نیک و پاکان و خود خدا با عزمت خواهم برد .   تصویر  گفتنیس نابکار هنوز زنده هست و حدود 1000 سال سن دارد و داستان همیشگی بافرشته مرگ را دارد.  .   پایان داستان   نویسنده و تنظیم:sinaset  نوع داستان: مذهبی  نوع الهام گیری: از قران کریم   دروغ یا راست بودن داستان: روح داستان حقیقیست ولی متن می تونه صحیح نباشه   قصد نویسنده از داستان: امادگی در برابر مرگ  پیام اخلاقی داستان: طوری زندگی کن که وقتی مرگ به سراغت اماد قافل گیر نشی،همیشه در انتظار مرگ باش  باتشکر از همه دوستان سینا ست تصویر 
"قرآن"(کلام خدا) ...راه سعادت و خوشبختی.
با عرض پوزش،دیگر در انجمن حضور ندارم،که به پیام ها پاسخ بدم.
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”