به نام خداوند بخشاینده مهربان
او شيفته خدا و مردى وارسته بود، وارسته از همه دلبستگى هاى مادى، و بدور از همه آنچه مانع رؤيت جمال حق مىگردد.
او يكى از زهاد نامى صدر اسلام به شمار مىرفت كه آوازه زهد و پرهيز گارى آنها، همه جا طنين افكنده
بود. (1)
زندگى او سراسر آميخته با عشق و جذبه الهى بود، و اين معنى براى مردمى كه به اين مرحله از شور و جذبه گام ننهاده، و بامسائل سيروسلوك آشنائى نداشتند مايه شگفتى مىشد، در مقابل، عدهاى هم به علت نداشتن روح بزرگ، در باره او غلو نموده پيرامون زندگى و شخصيت او قصهها و حكايتها ساخته و داستانهاى افسانهاى پرداختهاند.
صوفيان و مدعيان عرفان!، او را يكى از اقطاب خود معرفى نموده، كرامتها به او نسبت دادهاند !، بدين گونه، شخصيت و زندگى شگفتانگيز او، در هالهاى از ابهام فرورفته، و چهره واقعى او به شخصى مىماند كه فقط نيمرخ او در برابر نور چراغ قرار گيرد، و نيمرخ ديگر به علت تاريكى مشخص نباشد!
ما، زندگى او را از نيمرخى كه نور دليل و تحقيق بر آن تابيده، شروع كرده از زاويهاى كه روشن است، به سيماى او نگاه مىكنيم:
او يكى از افراد قبيله «بنى مراد» - از تيره قرن، بود(2) و بدون آنكه پيامبر اسلام را ببيند، اسلام آورد، و هر گز موفق به ديدار پيامبر(ص) نشد، زيرا او مادرى داشت كه تمام زندگى و خوشىهايش در وجود او خلاصه مىشد. اويس فوق العاده به مادرش علاقمند بود و چون مادر، نياز شديدى به پرستارى داشت، نتوانست مادر را رها نموده، و به مدينه مهاجرت كند. (3)
گرچه اويس توفيق ديدار پيامبر(ص) را نيافت، ولى بسيارى از ياران بزرگ آن حضرت را ملاقات كرد، از اين رو، وى از «تابعين» محسوب مىشود، نه از «صحابه». (4)
پيامبر اسلام(ص) مىفرمود: «اويس بهترين و نيكوكارترين تابعين است».(5)
پيشگوئى پيامبر (ص)
مردان وارسته و پرهيز گار كه با پروردگار خود پيوند معنوى خاصى دارند، و دلهاى آنان از نور معرفت روشن و از عشق الهى لبريز است، نماز خود نمائى و تظاهر به قدس خوددارى مىكنند، بسيارند مردان الهى و رهروان راه حقيقت كه در معرفت و شناسائى حق، مراحل بسيار بلندى را پيموده و به در جات عالى معنوى رسيدهاند، ولى سالها در دل اجتماع با كمال گمنامى بسر بردهاند و كسى از عظمت روحى ومراتب عالى معنوى و راز خلوص آنهاآگاه نشده است.
«اويس» از اين دسته بود،او مانند گنج گرانبهائى كه در اعماق زمين و زاويه خرابهها، قرار گيرد، در محيط زندگى خود ناشناخته بود و با گمنامى و در كمال سادگى به سر مىبرد، ولى از آنجا كه هر گنجى،، ممكن است روزى كشف شود، اويس نيز هميشه ناشناخته نماند، بلكه پيامبر(ص) پرده از راز عظمت و شخصيت معنوى او برداشته اورا به مسلمانان معرفى نمود. بارهاپيامبر(ص)به ديدار اويس قرنى اظهار اشتياق مىكرد و مىفرمود: هر كس او را ببيند سلام مرا به او برساند، گفتند: يا رسول الله! اويس قرنى كيست كه اين مقدار بياد او هستى و شوق ديدار او را در دل دارى و ياران خود را سفارش مىكنى كه سلام شمارا به اوبرسانند؟ پيامبر(ص)پاسخ داد:
او با وجود عظمت و شخصيتى كه دارد در نظر شما يك فرد عادى است، اگر از ميان شما غائب گردد، هر گز سراغ او را نمىگيريد و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهميت نمىدهيد، او در پيشگاه الهى مقام بزرگى دارد، به طورى كه در روزرستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مىشوند.
او مرا نمىبيند، ولى به آئين من ايمان خواهد آورد، و در ركاب خليفه و جانشين من على بنابى طالب(ع) كشته خواهد شد»(6)/
پيشگوئى پيامبر(ص)به تحقق پيوست، زيرا اويس نه تنها اسلام آورد، بلكه از نظر تكامل روحى به رتبه بسيار يزرگى رسيد به طورى كه گاهى تمام شب را در حال ركوع يا در حال سجود بسر مىبرد و غذا و لباس خود را در ميان مستمندان تقسيممىكرد وبه غذاى مختصرى اكتفا مىنمود و مىگفت: پروردگارا! اگر كسى از گرسنگى يا از برهنگى مرد، مرا درباره او مؤاخذهمكن»(7)/
بدين گونه اويس، زاهدى گوشه گير و از افراد بى تفاوت نبود، بلكه زهد او در عشق به خدا و وارستگى از دلبستگىهاى مادى، دلسوزى به حال محرومان اجتماع، جلوه گر مىشد، او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد مىدانست و دردفاع از حق، و رسيدگى به حال نيازمندان از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد.
اويس در پاسخ شخصى كه از حال او پرسيد، گفت:
«سوگند بخدا مرگ، واندوهها و رنجهاى آن، و بيم از روز رستاخيز، براى فرد با ايمان، جاى خوشحالى باقى نگذاشته، پرداخت حقوق (مالى) الهى براى ما، درهم و دينارى، نيندوخته است و طرفدارى از حق و حقيقت، يك نفر دوست، در ميان مردم، براى ما بجا نگذاشته است زيرا وقتى آنها را به خوبيها دعوت نموده و از بدىها نهى مىكنيم، از ما مىرنجند، و به ما بدمى گويند و به هزار عيب و گناه متهم مىكنند، وعدهاى از مردم بى ايمان نيز در اين كار با آنها همكارى مىنمايند، ولى هرگز اينان نمىتوانند مانع مبارزه ما براى احقاق حق و نابودى باطل گردند» (8)/
تبليغات گمراه كننده حكومت معاويه
بعد از رحلت پيامبر (ص)، دشمنان قديمى اسلام به فعاليت شديد پرداخته براى رسيدن به مقاصد خود، رهبرى جامعه اسلامى را قبضه كردند و حكومت خود را بر جامعه اسلامى تحميل نمودند.
يكى از اين چهرههاى منفور، معاويه بن ابى سفيان بود، معاريه از نخستين روزى كه به عنوان استاندار شام، وارد آن منطقه شد، در فكر رسيدن به خلافت بود، معاريه با موافقت عملى خلفاى وقت، به تدريج پايههاى حكومت آينده خود را تحكيمكرد و مقدمات زمامدارى مطلق خود را در شام فراهم نمود.
معاويه، سر انجام پس از كشته شدن عثمان چون خواست، حكومت اسلامى را قبضه نمايد با امير مؤمنان على (ع) شخصيت بزرگ و شايسته جهان اسلام به مخالفت برخاست.
او به وسايل مختلفى مردم را رام مىكرد و اجازه نمىداد صداى مخالفى از هيچ نقطهاى به گوش برسد ودر اين زمينه ، علاوه برخريدن شخصيتهاى بزرگ و رؤساى قبائل، به وسيله پول و مقام و رياست، و تطميع و تهديد برنامه ديگرى نيز اجرا نمود كه خطر نا كتر از همه اين نقشهها بود، و آن عبارت از تبليغات برضد خاندان رسالت، و مخصوصاً امير مؤمنان (ع) بود او كوشش ميكرد چهره واقعى و در خشان امير(مؤمنان (ع) را در افكار عمومى وارونه جلوه داده، خود راه مدافع دلسوز اسلام وانمود كند.
متأسفانه معاويه در اين كوشش موفقيت زيادى به دست آورد بطورى كه توانست بذر عداوت على (ع)و خاندان پيامبر (ص)را در دلها بيفشاند و مردم شام را با كينه اميرمؤمنان، بار آورد.
معاويه در اثر تبليغات شيطانى خود، پنجه بر عقول و افكار مردم شام انداخته نيروى درك و تشخيصى را گرفت بگونهاى كه مردم آن منطقه درك و تشخيصى از خود نداشتند، بلكه هر آنچه معاويه اجرا مىكرد، بدون چون و چرا مورد تأييد قرار مىدادند!/
در پر تو همين برنامهها بود كه معاويه توانست در جريان جنگ صفين مردم شام را به عنوان جهاد در راه خدا!. به جنگ اميرمؤمنان (ع)بكشاند، زيرا عده زيادى از آنها گول تبليغات معاويه را خورده، على (ع) را دشمن خدا مىپنداشتند و جنگ با آن حضرت را واجب مىشمردند!!.
على (ع) براى بيدارى مردم شام، و كسانى كه گول تبليغات معاويه را خورده بودند، از هر فرصتى استفاده مىنمود، و كوشش مىكرد تا پردههاى تبليغات كناررفته، چهره واقعى معاويه و ماهيت پليد حكومت وى، در افكار عمومى روشن گردد.
در ميان سپاه امير مؤمنان، شخصيت هائى بودند كه از طرف پيامبر(ص) مورد ستايش قرار گرفته و ايمان و طرفدارى آنها از حق، از ناحيه پيامبر(ص)تصديق شده بود. وجود اين عده سند خوبى براى اثبات حقانيت امير مؤمنان (ع) وپوچى تبليغات معاويه به شمار مىرفت.
پيروى اين افراد از غلى(ع) تأثير به سزائى در تقويت روحيه پيروان مكتب اميرمؤمنان، و تضعيف روحيه شاميان داشت /
يكى از اين شخصيتهاى بزرگ، كه شركت آنها در سپاه اميرمؤمنان (ع) نقش موثرى ايفا كرد، اويس قرنى بود، زيرا مردم هنوز ميزان محبوبيت اويس را در پيشگاه پيامبر اسلام (ص) فراموش نكرده بودند، هنوز گفتههاى درخشانى كه پيامبر(ص)درباره اويس فرموده بود، - و در صفحات گذشته به آنها اشاره كرديم - در گوش مسلمانان، طنين افكن بود. بنابراين، طرفدارى اويس از اميرمؤمنان (ع)، سند زنده ديگرى بر حقانيت آن حضرت و بى اساس بودن ادعاهاى معاويه به شمار مىرفت. از اين رو جاى شگفتى نبود كه در جنگ صفين برخى از مردم شام پس از آنكه شنيد ند اويس، در ميان سپاه على (ع) است، از معاويه بريدند و به سپاه على (ع) پيوستند.
«ابونعيم اصفهانى» مىنويسد:
«در يكى از روزهاى جنگ صفين شخصى از ميان سپاه شام بيرون آمده در برابر سپاه عراق با صداى بلند گفت: آيا اويس درميان شمااست؟/
گفتند: بلى، منظورتان چيست؟
گفت: از پيامبر اسلام(ص) شنيدم كه فرمود: اويس بهترين و نيكو كارترين «تابعين» است.
مرد شامى اين را گفت و از سپاه شام جدا شدهوبه سپاه عراق پيوست».(9)
پيمان مرگ
جريان پيوستن اويس قرنى به نيروهاى اميرمؤمنان(ع) در جنگ صفين، جالب و شنيدنى است، اين جريان نشانه ديگرى، بر عظمت و فضيلت «اويس» و ميزان جانبازى و فداكارى او، در راه پشتيبانى از اميرمؤمنان، محسوب مىشود.
استاد بزرگ شيعه، مرحوم شيخ -مفيد»، دراين باره چنين مىنويسد:
اميرمؤمنان(ع)، در مسير خود به سوى صفين، در نقطهاى بنام «ذى قار» (نزديكى بصره) دستور استراحت داد و شروع به گرفتن بيعت از مسلمانان نمود و به ياران خود فرمود:
«هزار نفر از طريق كوفه خواهند رسيد و همگى با من پيمان مرگ بسته، آمادگى خود را براى كشتن و كشته شدن در ركاب من اعلام خواهند كرد.»
طولى نكشيد كه گروهى از راه رسيدند و دست بيعت در دست اميرمؤمنان (ع) گذاشتند/
شماره اين عده از نهصد و نود و نه نفر تجاوز نمىكرد، وكسى از آنها در راه نبود تا بتوان به حساب آورد.
«ابن عباس» كه پسر عمو و از ياران خاص امير مؤمنان (ع) بود، ودر نيروهاى على(ع) شركت داشت، مىگويد:
«در اين هنگام، من سخت در تعجب فرو رفتم و دستخوش اضطراب و دلهره واقع شدم كه چرا شماره آنها به هزار نفر نرسيد، زيرا بيم آن داشتم كه اگر اين پيشگوئى تحقق نيابد، ممكن است مخالفان آن را دستاويز قرار داده خرده بگيرند/
ناگهان مرد مسلح و پشمينه پوشى از راه رسيد و به حضور اميرمؤمنان (ع) شرفياب شد وگفت:
- دستت رابده تا با توبيعت كنم.
- برچه اساسى بيعت مىكنى؟
- براساس پيروى از فرمان تو ومبارزه وفداكارى در ركاب تو، تا هنگامى كه جان بسپارم يا اينكه پيروزى نصيب شما گردد /
- اسم تو چيست؟
- اويس
- اويس قرنى؟!
- بلى
- الله اكبر!، پيامبراسلام (ص) به من خبر داده كه من شخصى از امت او را ملاقات مىكنم كه نام او اويس قرنى است او از اعضاى حزب خدا و پيامبر(ص) است، او در راه خدا به شهادت خواهد رسيد، و روز رستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مىشوند.(10)
اويس تنها يكى از ياران معمولى اميرمومنان (ع) نبود، بلكه از حواريون آن حضرت به شمار مىرفت .(11)
آرى او آن قدر لياقت و عظمت داشت كه توانست مورد اعتماد شخصيت بزرگى مانند اميرمؤمنان واقع شده، رازدار آن حضرت گردد، پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: روز رستاخيز منادى الهى ندا مىدهد كه حواريون حضرت محمد(ص) كه از پيروى او دست نكشيدند و بر سر پيمان خود باقى ماندند، كجاهستند؟ در اين هنگام چهرههاى در خشانى مانند «سلمان» «ابوذر»، و «مقداد»، از جا بر مىخيزند و خود را معرفى مىنمايند.
بار ديگر منادى ندا مىكند: حواريون «على (ع)» كجا هستند؟/
گروهى از ياران برجسته اميرمؤمنان (ع) مانند «عمروبن حمق خزاعى»، «محمدبن ابى بكر»، «ميثم تمار»، و «اويس قرنى» برخاسته از ديگران مشخص مىگردند...(12)
اويس در جنگ صفين، جز نيروهاى پياده نظام اميرمؤمنان (ع) بود، او با كمال رشادت و دلاورى به جنگ با دشمنان اسلام مىپرداخت و از كشتن و كشته شدن بيمى بخود راه نمىداد. سرانجام در جبهه جنگ و در ركاب اميرمؤمنان (ع) شربت شهادت نوشيد،(13)و آخرين برگ حيات خود را باسطور خونين نوشت كه شهادت براى نيكان و پاكان پروازى به ابديت
است!.
ناگفته پيدا است كه بيعت شخصى مانند اويس با اميرمؤمنان(ع)، شركت او در سپاه عراق، و شهادت وى در ركاب على (ع) سند زنده ديگرى بر حقانيت اميرمؤمنان محسوب مىشود و موضوعى است كه در بررسى مزآياو مناقب اميرمئمنان(ع) نمىتوان آن را انكار نمود/
ولى اين مسئله ؛ براى برخى از مورخان گذشته گران آمده، خواستهاند با جعل افسانه هائى مشابه آن، در باره يكى از خلفأ (خليفه دوم) از اهميت مطلب بكاهند، از آن جمله «ابونعيم اصفهانى» در كتاب خود، داستان هائى در اين باره آورده، ملاقات عمر را با اويس، به صورتهاى گوناگونى نقل نموده است (14) ولى ساختگى بودن آن به قدرى واضح است كه نيازى به رد آن احساس نمىشود و آثار جعل و تحريف كاملا در آن به چشم ميخورد/
دروغ پردازان تاريخ، براى آنكه شهادت اويس را در جنگ صفين انكار كنند تاريخ مرگ او را چند سال جلوتر كشيد. ادعا نمودهاند كه وى در زمان خلافت عمر در بازگشت از جنگ آذربايجان، بيمار شد و باهمان بيمارى از دنيا رفت، و وقتى او را به خاك سپردند، اثرى از قبر و صاحب قبر نيافتند!(15)/
ولى با بررسى دقيق اين افسانهها به خوبى روشن مىشود كه اينها ساخته و پرداخته مورخان مزدور و دروغ پرداز است كه خواستهاند از اين رهگذر، به اربابان خود خدمت نموده، از روى تعصب و غرض ورزى، پرده بروى حقايق بكشند حتى «ابن جوزى» كه روابط خوبى با شيعيان نداشته در كتاب خود به نام «تذكرهالموضوعات) (كه كتابى است پيرامون روايات جعلى و ساختگى كه از پيامبر(ص)نقل شده)داستان ملاقات خليفه دوم رابا اويس (كه در برابر بيعت اويس با اميرمؤمنان، و شهادت وى در صفين ساخته و پرداخته شده)، بى اساس شمرده و از روايات جعلى معروفى مىنمايد!(16)
اكنون تصديق مىكنيد كه اگر گفتيم زندگى و شخصت در خشان اويس، در هالهاى از ابهام قرار گرفته است سخن به گزاف نگفتهايم؟.آيا مطالبى كه با استناد به منابع تاريخى، باز گفتيم و حقايق كه ارنيمرخ روشن شخصيت او به دست آورديم، دليل عظمت و اصالت شخصيت او نيست؟!.
[HR]
1- زهاد مزبور هشت نفر بودند كه به نام «زهادثمانيه» معروفند. دانشمندان شيعه به همه آنها خوشبين نيستند و زهد بعضى از آنهارا تظاهر و رياكارى مى دانند كه به خاطر جلب توجه عوام، اعمال خوشايندى انجام مىدادند، ولى همهدانشمندان، به عظمت شخصيت، و معنويت كم نظير اويس معترفند («رجال كشى» صفحه 91 - 90)/
2- قاموس الرجال جلد 2 صفحه 134 - واژه قرن را بعضى از دانشمندان به فتح رأ ضبط نمودهاند، و بعضى ديگر به سكون آن /
3- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 87.
4- صحابه آن دسته از مسلمانان بودند كه به حضور پيامبر رسيده و از محضر آن حضرت استفاده نموده بودند، ولى تا بعين كسانى بودند كه پيامبر(ص) را نديده بودند، بلكه ياران حضرت را ديده از طريق آنها از پيامبر(ص) حديث نقل مى كردند.
5- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 93/
6 -ان غاب عنكم لم تفتقد وه وان ظهر لكم لم تكثرثوابه، يدخل الجنه فى شفاعته مثل ربيعه و مضر («سفينه البحار»جلد 1 صفحه 53)/
7- اللهم من مات جوعاً فلاتؤاخذنى به، ومن مات عرياناً فلاتواخذنى به (حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 87)/
8- «سفينه البجار» جلد 1 صفحه 53 - اين مطلب، با اندكى تفاوت در كتاب «حليه ألاوليأ جلد 2 صفحه 83 نيز نقل شده است.
9-«حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 91 /
10- «ارشاد مفيد» چاپ تهران صفحه 149 - طبرسى نيز اين جريان را در اعلام الورى صفحه 73 نقل نموده است. در رجال كشى نيز اين قضيه با اندكى تفاوت نقل شده وتعداد افرادى كه با امير مؤمنان (ع)بيعت نمودند، صد نفر ضبط گرديده است. (رجال كشى» صفحه 92 - 91)/
11- حواريون آن دسته از ياران پيامبران و امامان بودند كه كاملا مورد اعتماد ورازدار آنهابودند/
12-«تنقيح المقال جلد 1 صفحه 157 - 156 -«رجال كشى» صفحه 15 /
13-«رجال كشى» ص 93،
14-«حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - 82 /
15-«حليه الاوليأ جلد 2 صفحه 83 /
16-«قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 133 /
[HR]
منبع :
[External Link Removed for Guests]
شخصیت درخشان جناب اویس ....
مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت
- پست: 1649
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 14935 بار
- سپاسهای دریافتی: 14993 بار
Re: شخصیت درخشان جناب اویس ....
مصاحبه خواندنی با حجتالاسلام فرحزاد
ما هم پیامبر را ندیدیم؛ مثل اویس...
ما پیامبر را ندیدهایم، امام زمان را ندیدهایم، اما ایمان آوردهیم. جناب اویس نیز اصلاً پیغمبر را ندید، ولی به او ایمان آورد. اطاعت و محبت هر کجای عالم باشد، سبب ارتباط با محبوب میشود و این راه برای همه باز است. آنچه خواندید بخش کوتاهی از مصاحبه ابنا با «حجت الاسلام و المسلمین فرحزاد» بود، متن کامل مصاحبه در ادامه آمده است.
ابنا: اویس قرنی که بود؟
ــ بسم الله الرحمن الرحیم. یکی از شخصیتهایی که در تاریخ، پیامبر خدا را زیارت نکرد، اما به پیامبر ایمان آورد و ایمانش واقعاً فوق العاده بود، جناب اویس قرن است که اهل یمن بوده است.
اویس با مادرش زندگی میکرد. ایشان مخارج خود و مادرش را از طریق چوپانی تأمین مینموده، ولی به قدری در ایمان و تقوای خود قوی بوده که پیغمبر بارها از ایمان و تقوای او تعریف کرده است. به قدری پیغمبر از او تعریف میکرد که گاهی پیامبر رو به یمن میایستاده است و میفرمودند: « تفوح روائح الجنة من قبل القرن؛ بوی بهشت را از یمن استشمام میکنم.» ما کمتر سراغ داریم که حضرت از دور کسی را اینگونه یاد کرده باشد.
در روایت دیگری است که حضرت میفرمایند: « و اشوقاه اليك يا اويس القرن؛ من چقدر مشتاق دیدن تو هستم ای اویس قرن» با اینکه نه پیغمبر خدا به ظاهر ایشان را دیده بودند و نه اویس پیغمبر خدا رو زیارت کرده بود. فقط در بعضی از نقلها هست که یک بار از مادرش اجازه گرفت که از یمن به مدینه بیاید برای دیدار حضرت. مادرش نیز به او اجازه داد به این شرط که فقط نصف روز در مدینه بماند. متأسفانه اویس روزی به مدینه رسید که حضرت به سفر رفته بودند. اویس هم طبق قولی که به مادرش داده بود بعد از نصف روز به یمن بازگشت و پیامبر را زیارت نکرد. بعد که حضرت از سفر آمدند، گفتند که من نوری در خانه حس میکنم. به ایشان عرض کردند که اویس قرن آمده بود که با شما ملاقات کند.
ما میبینیم که یک انسانی که چوپان هست و در یمن زندگی میکند، چقدر واقعاً ایمان و تقوا و معنویت داشته که پیغمبر جذب او شده و به او عشق و علاقه و محبت پیدا کرده بودند.
ابنا: علاوه بر مطالبی که گفتید، آیا سخنانی دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یا امیر المؤمنین علیهالسلام، در رابطه با اویس نقل شده است؟
ــ پیغمبر خدا درباره اویس میفرمود: کسی از اهل یمن است که مرا ندیده، اما به من ایمان آورده و با من و اهل بهشت است. در چند روایت هم آمده است که اویس قرن در روز قیامت به تعداد افراد «ربیعه» و «مضر» شفاعت میکند. ربیعه و مضر پرجمعیتترین قبایل حجاز بودند که وقتی میخواستند یک جمعیت انبوه را مثال بزنند به آنها مثال میزدند. حضرت فرمودند اویس قرن به اندازه این دو قبیله بزرگ و پرجمعیت شفاعت میکند. بعضی دیگر گفتهاند که به عدد موهای حیوانات این دو قبیله، نه خود افراد قبیله، که به هر حال نشان دهنده این است که ایشان با اینکه یک شخصی است که به ظاهر، مقام و منصبی ندارد و یک چوپان است بر اثر ایمان و تقوا و قرب معنوی شأن بالایی دارد و اجازه دارد از تعداد زیادی شفاعت کند.
ابنا: زندگی اویس چگونه بود؟
ــ از جزئیات زندگی ایشان در تاریخ مطلبی نیامده است. محدث قمی در منتهی الآمال گفته ایشان خیلی اهل ذکر و عبادت و زهد و تقوا بوده است؛ زهاد ثمانیه جزء زاهدترین افراد دنیا بودند، یکی از آنها اویس قرنی بوده است که آنقدر عشق و محبت به خدا داشته است که محدث قمی نقل کرده که ایشان میفرمودند که امشب شب رکوع من است و یک شب را فقط در حال رکوع میگذراندند. شب بعد میگفتند که امشب شب سجده من است و یک شب را در حالت سجده صبح میکردند و این حالت به قدری در ایشان زیاد بود که به ایشان گفته بودند که شما آرزویی هم دارید، گفته بود که آرزو دارم که همه دنیا یک شب بود و آن یک شب را به یک سجده میگذراندم.
ببینید این نهایت خضوع و سجده را میرساند و زیاد در تاریخ داریم که خیلیها خدمت پیامبر میرسیدند و عرض میکردند که ما خیلی دوست داریم که در قیامت با شما محشور شویم و حضرت میفرمودند من را کمک کنید با سجده طولانی؛ یعنی نهایت کرنش و تواضع در مقابل خداوند سجده است.
اویس قرنی عشق عجیبی به سجده داشته است که این نهایت تواضع در مقابل خدا را نشان میدهد، لذا نشان میدهد که عشقش به خدا و تواضع و اطاعت و بندگیاش در مقابل خداوند بسیار زیاد بوده است، با اینکه قطعاً مشتاق پیغمبر بوده و چون فرمان مادرش بوده که فقط نصف روز در مدینه بماند و برگردد و او اطاعت از مادر را به دستور خدا و پیامبر واجب میدانسته، از مادرش اطاعت کرد و برگشت. و این آیه واقعاً مصداق اویس است که «و من یطع الله و رسول و اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا» و پیغمبر خدا هم خبر داده بودند که ایشان به شهادت میرسند. چون در زمان خلفا ایشان آمدند در مدینه و پیغمبر خدا نیز سفارش کرده بودند که سلام من را به اویس برسانید و وقتی ایشان آمدند به مدینه اصحاب پیغمبر سلام ایشان را ابلاغ میکردند و بعضی از خلفا هم به ایشان التماس دعا گفتند و ایشان هم دعا کردند که من برای مؤمنین و مؤمنات دعا میکنم و هر کسی که شامل مؤمنین و مؤمنات است، دعای من شامل حال او نیز میشود و بعد هم در زمان امیرالمؤمنین با ایشان بیعت کردند و جزء یاران حضرت بودند و در روایات ما بیان شده که اویس یکی از حواریون حضرت امیرالمؤمنین(ع) بودند و در جنگ صفین در رکاب حضرت علی(ع) شرکت کردند و به شهادت رسیدند و هم اکنون نیز قبر ایشان در همان منطقه صفین که الان اطراف سوریه است که فکر میکنم اطراف حلب باشد، دفن هست.
کتاب قیاس المحبین نقل کرده که یکی از منافقین به اویس گفت که شما پیغمبر را ندیدهاید ولی ما پیامبر را زیارت کردهایم. جناب اویس قرن فرمودند که قرب معنوی مهم است دیدن جسم ظاهر، اگر انسان معرفت و بصیرت نداشته باشد، خیلی مهم نیست؛
در یمنی پیش منی ـ پیش منی در یمنی
به ظاهر اصلاً پیغمبر را ندید ولی در دل پیغمبر جای داشت و افرادی بودند در اطراف پیغمبر ولی منافق بودند و پیغمبر از آنها ناراحت بود. مرحوم علامه طباطبایی میفرماید « ما اوذی النبی بمثل ما اوذیت» در باره نزدیکان پیغمبر بوده است و پیغمبر نیز بیشتر از طرف همان نزدیکان مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند.
بعد آن منافق گفت شما که در جوار پیغمبر بودید بگو ببینم در جنگ احد کدام دندان پیغمبر صدمه دید، گفت نمیدونم من بودم ولی نمیدونم شاید هم این آقا جزء فراریها بوده، چون عدهای نیز در جنگ احد فرار کردند، ایشان فرمودند من به قدری ارتباط روحیم با پیغمبر زیاد است که همان روز دندان ثنایا و دندان جلوی من آسیب دید و من فهمیدم که به محبوب من و عزیز من، رسول الله صدمه رسیده است.
ما این را در عشقهای معمولی هم دیدهایم که مثلاً مادری که خیلی به فرزندش علاقه دارد، وقتی بچهاش مریض میشود، خودش هم مریض میشود.
من دو برادر دوقلو را سراغ دارم که یکی در شیراز دانشجو است و دیگری در قم طلبه است. برادری که در قم طلبه است به من میگفت وقتی برادرم در شیراز غمگین و یا شادمان میشود، من هم در قم غمگین و یا شادمان میشوم و برعکس.
اویس به این منافق گفت که تو که در کنار پیغمبر بودی صدمههای پیغمبر را درک نمیکردی ولی من که در یمن بودم، وقتی به بدن محبوب من آسیبی رسید من اینجا حس کردم. در قرآن هم آمده است که « وتراهم ینظرون الیک وهم لا ینظرون» یعنی بعضیها نگاه هم میکنند اما نمیبینند، لذا قرب معنوی و اطاعت و محبت مهم است.
ابنا: با تشکر از اینکه در این گفتگو شرکت کردید، صحبت پایانی شما را میشنویم.
ــ إن شاء الله اویس قرن برای کسانی مثل ما الگو باشد، ما پیامبر را ندیدهایم، امام زمان را ندیدهایم، اما ایمان آوردهیم. جناب اویس نیز اصلاً پیغمبر را ندید و به او ایمان آورد و خیلی هم رشد کرد؛ یعنی اگر زمینه و پذیرش در ما فراهم باشد و اطاعت و محبت هر کجای عالم باشد، سبب پذیرش و ارتباط با محبوب میشود و این راه برای همه باز است و همه میتوانند به کمال برسند و ما میتوانیم این را در جناب اویس قرن مشاهده کنیم.
..........................
منبع:
[External Link Removed for Guests]
ما هم پیامبر را ندیدیم؛ مثل اویس...
ما پیامبر را ندیدهایم، امام زمان را ندیدهایم، اما ایمان آوردهیم. جناب اویس نیز اصلاً پیغمبر را ندید، ولی به او ایمان آورد. اطاعت و محبت هر کجای عالم باشد، سبب ارتباط با محبوب میشود و این راه برای همه باز است. آنچه خواندید بخش کوتاهی از مصاحبه ابنا با «حجت الاسلام و المسلمین فرحزاد» بود، متن کامل مصاحبه در ادامه آمده است.
ابنا: اویس قرنی که بود؟
ــ بسم الله الرحمن الرحیم. یکی از شخصیتهایی که در تاریخ، پیامبر خدا را زیارت نکرد، اما به پیامبر ایمان آورد و ایمانش واقعاً فوق العاده بود، جناب اویس قرن است که اهل یمن بوده است.
اویس با مادرش زندگی میکرد. ایشان مخارج خود و مادرش را از طریق چوپانی تأمین مینموده، ولی به قدری در ایمان و تقوای خود قوی بوده که پیغمبر بارها از ایمان و تقوای او تعریف کرده است. به قدری پیغمبر از او تعریف میکرد که گاهی پیامبر رو به یمن میایستاده است و میفرمودند: « تفوح روائح الجنة من قبل القرن؛ بوی بهشت را از یمن استشمام میکنم.» ما کمتر سراغ داریم که حضرت از دور کسی را اینگونه یاد کرده باشد.
در روایت دیگری است که حضرت میفرمایند: « و اشوقاه اليك يا اويس القرن؛ من چقدر مشتاق دیدن تو هستم ای اویس قرن» با اینکه نه پیغمبر خدا به ظاهر ایشان را دیده بودند و نه اویس پیغمبر خدا رو زیارت کرده بود. فقط در بعضی از نقلها هست که یک بار از مادرش اجازه گرفت که از یمن به مدینه بیاید برای دیدار حضرت. مادرش نیز به او اجازه داد به این شرط که فقط نصف روز در مدینه بماند. متأسفانه اویس روزی به مدینه رسید که حضرت به سفر رفته بودند. اویس هم طبق قولی که به مادرش داده بود بعد از نصف روز به یمن بازگشت و پیامبر را زیارت نکرد. بعد که حضرت از سفر آمدند، گفتند که من نوری در خانه حس میکنم. به ایشان عرض کردند که اویس قرن آمده بود که با شما ملاقات کند.
ما میبینیم که یک انسانی که چوپان هست و در یمن زندگی میکند، چقدر واقعاً ایمان و تقوا و معنویت داشته که پیغمبر جذب او شده و به او عشق و علاقه و محبت پیدا کرده بودند.
ابنا: علاوه بر مطالبی که گفتید، آیا سخنانی دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یا امیر المؤمنین علیهالسلام، در رابطه با اویس نقل شده است؟
ــ پیغمبر خدا درباره اویس میفرمود: کسی از اهل یمن است که مرا ندیده، اما به من ایمان آورده و با من و اهل بهشت است. در چند روایت هم آمده است که اویس قرن در روز قیامت به تعداد افراد «ربیعه» و «مضر» شفاعت میکند. ربیعه و مضر پرجمعیتترین قبایل حجاز بودند که وقتی میخواستند یک جمعیت انبوه را مثال بزنند به آنها مثال میزدند. حضرت فرمودند اویس قرن به اندازه این دو قبیله بزرگ و پرجمعیت شفاعت میکند. بعضی دیگر گفتهاند که به عدد موهای حیوانات این دو قبیله، نه خود افراد قبیله، که به هر حال نشان دهنده این است که ایشان با اینکه یک شخصی است که به ظاهر، مقام و منصبی ندارد و یک چوپان است بر اثر ایمان و تقوا و قرب معنوی شأن بالایی دارد و اجازه دارد از تعداد زیادی شفاعت کند.
ابنا: زندگی اویس چگونه بود؟
ــ از جزئیات زندگی ایشان در تاریخ مطلبی نیامده است. محدث قمی در منتهی الآمال گفته ایشان خیلی اهل ذکر و عبادت و زهد و تقوا بوده است؛ زهاد ثمانیه جزء زاهدترین افراد دنیا بودند، یکی از آنها اویس قرنی بوده است که آنقدر عشق و محبت به خدا داشته است که محدث قمی نقل کرده که ایشان میفرمودند که امشب شب رکوع من است و یک شب را فقط در حال رکوع میگذراندند. شب بعد میگفتند که امشب شب سجده من است و یک شب را در حالت سجده صبح میکردند و این حالت به قدری در ایشان زیاد بود که به ایشان گفته بودند که شما آرزویی هم دارید، گفته بود که آرزو دارم که همه دنیا یک شب بود و آن یک شب را به یک سجده میگذراندم.
ببینید این نهایت خضوع و سجده را میرساند و زیاد در تاریخ داریم که خیلیها خدمت پیامبر میرسیدند و عرض میکردند که ما خیلی دوست داریم که در قیامت با شما محشور شویم و حضرت میفرمودند من را کمک کنید با سجده طولانی؛ یعنی نهایت کرنش و تواضع در مقابل خداوند سجده است.
اویس قرنی عشق عجیبی به سجده داشته است که این نهایت تواضع در مقابل خدا را نشان میدهد، لذا نشان میدهد که عشقش به خدا و تواضع و اطاعت و بندگیاش در مقابل خداوند بسیار زیاد بوده است، با اینکه قطعاً مشتاق پیغمبر بوده و چون فرمان مادرش بوده که فقط نصف روز در مدینه بماند و برگردد و او اطاعت از مادر را به دستور خدا و پیامبر واجب میدانسته، از مادرش اطاعت کرد و برگشت. و این آیه واقعاً مصداق اویس است که «و من یطع الله و رسول و اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا» و پیغمبر خدا هم خبر داده بودند که ایشان به شهادت میرسند. چون در زمان خلفا ایشان آمدند در مدینه و پیغمبر خدا نیز سفارش کرده بودند که سلام من را به اویس برسانید و وقتی ایشان آمدند به مدینه اصحاب پیغمبر سلام ایشان را ابلاغ میکردند و بعضی از خلفا هم به ایشان التماس دعا گفتند و ایشان هم دعا کردند که من برای مؤمنین و مؤمنات دعا میکنم و هر کسی که شامل مؤمنین و مؤمنات است، دعای من شامل حال او نیز میشود و بعد هم در زمان امیرالمؤمنین با ایشان بیعت کردند و جزء یاران حضرت بودند و در روایات ما بیان شده که اویس یکی از حواریون حضرت امیرالمؤمنین(ع) بودند و در جنگ صفین در رکاب حضرت علی(ع) شرکت کردند و به شهادت رسیدند و هم اکنون نیز قبر ایشان در همان منطقه صفین که الان اطراف سوریه است که فکر میکنم اطراف حلب باشد، دفن هست.
کتاب قیاس المحبین نقل کرده که یکی از منافقین به اویس گفت که شما پیغمبر را ندیدهاید ولی ما پیامبر را زیارت کردهایم. جناب اویس قرن فرمودند که قرب معنوی مهم است دیدن جسم ظاهر، اگر انسان معرفت و بصیرت نداشته باشد، خیلی مهم نیست؛
در یمنی پیش منی ـ پیش منی در یمنی
به ظاهر اصلاً پیغمبر را ندید ولی در دل پیغمبر جای داشت و افرادی بودند در اطراف پیغمبر ولی منافق بودند و پیغمبر از آنها ناراحت بود. مرحوم علامه طباطبایی میفرماید « ما اوذی النبی بمثل ما اوذیت» در باره نزدیکان پیغمبر بوده است و پیغمبر نیز بیشتر از طرف همان نزدیکان مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند.
بعد آن منافق گفت شما که در جوار پیغمبر بودید بگو ببینم در جنگ احد کدام دندان پیغمبر صدمه دید، گفت نمیدونم من بودم ولی نمیدونم شاید هم این آقا جزء فراریها بوده، چون عدهای نیز در جنگ احد فرار کردند، ایشان فرمودند من به قدری ارتباط روحیم با پیغمبر زیاد است که همان روز دندان ثنایا و دندان جلوی من آسیب دید و من فهمیدم که به محبوب من و عزیز من، رسول الله صدمه رسیده است.
ما این را در عشقهای معمولی هم دیدهایم که مثلاً مادری که خیلی به فرزندش علاقه دارد، وقتی بچهاش مریض میشود، خودش هم مریض میشود.
من دو برادر دوقلو را سراغ دارم که یکی در شیراز دانشجو است و دیگری در قم طلبه است. برادری که در قم طلبه است به من میگفت وقتی برادرم در شیراز غمگین و یا شادمان میشود، من هم در قم غمگین و یا شادمان میشوم و برعکس.
اویس به این منافق گفت که تو که در کنار پیغمبر بودی صدمههای پیغمبر را درک نمیکردی ولی من که در یمن بودم، وقتی به بدن محبوب من آسیبی رسید من اینجا حس کردم. در قرآن هم آمده است که « وتراهم ینظرون الیک وهم لا ینظرون» یعنی بعضیها نگاه هم میکنند اما نمیبینند، لذا قرب معنوی و اطاعت و محبت مهم است.
ابنا: با تشکر از اینکه در این گفتگو شرکت کردید، صحبت پایانی شما را میشنویم.
ــ إن شاء الله اویس قرن برای کسانی مثل ما الگو باشد، ما پیامبر را ندیدهایم، امام زمان را ندیدهایم، اما ایمان آوردهیم. جناب اویس نیز اصلاً پیغمبر را ندید و به او ایمان آورد و خیلی هم رشد کرد؛ یعنی اگر زمینه و پذیرش در ما فراهم باشد و اطاعت و محبت هر کجای عالم باشد، سبب پذیرش و ارتباط با محبوب میشود و این راه برای همه باز است و همه میتوانند به کمال برسند و ما میتوانیم این را در جناب اویس قرن مشاهده کنیم.
..........................
منبع:
[External Link Removed for Guests]
__________________________________
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا المرتضي (ع)
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا المرتضي (ع)
- پست: 1649
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 14935 بار
- سپاسهای دریافتی: 14993 بار
Re: شخصیت درخشان جناب اویس ....
آه از بی زادی و درازی راه
گفته اند که در بهشت، خواجه کائنات(ص) از کوشک خود بیرون می آید و گوئی کسی رامی طلبد. خطاب می شود: ای رسول من! چه کسی را می طلبی! عرض می کند: اویس را. ندا می آید که: نگران مباش ، تو او را نخواهی دید، همانگونه که دردنیا او را ندیدی. عرض می کند: پروردگارا مگر او کجاست؟ فرمان می رسد: فیمقعد صدق عند ملیک مقتدر- کنایه از اینکه در جوار من است. سؤال می کند:پروردگارا! آیا او مرا می بیند؟ پاسخ می رسد: کسی که ما را می بیند چه حاجت که تو را ببیند!
آن قبله تابعین آن قدوه ی اربعین آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمن، آن سهیل یمنی، اویس قرنی- رحمت الله علیه.
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم : اویس القرنی خیرالتابعین باحسان- اویس قرنی در نیکوئی از بهترین تابعین است.
کسیرا که رحمة للعالمین ثنا گفته باشد، کجا زبان من از عهده ی وصف او برآید؟گهگاه، خواجه انبیاء علیه الصلوة و السلام، روی به سوی یمن می کرد و میفرمود: انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن یعنی بوی خدای را از جانب یمنهمی شنوم. باز خواجه ی عالم رسول مکرم صلوات الله علیه می فرمود: فردایقیامت، حق جل و علا، هفتادهزار فرشته به صورت اویس می آفریند تا اویس درمیان آنان مبعوث و محشور شود و با آنان وارد بهشت گردد، تا هیچ یک ازآفریدگان ندانند که اویس کدامیک از آنان است. همچنان که در دنیا بطورنهانی پروردگار خود را عبادت می کرد و خود را از خلق خدا دور می داشت و ازچشم اغیار به دور بود، در آخرت نیز بایستی از چشم دیگران محفوظ بماند. که:اولیائی تحت قبائی، لا یعرفهم غیری بندگان خاص من زیر سرپوشی قرار دارندکه جز خود من کسی آنان را نمی شناسد.
و نیز گفته اند که در بهشت،خواجه کائنات(ص) از کوشک خود بیرون می آید و گوئی کسی را می طلبد. خطاب میشود: ای رسول من! چه کسی را می طلبی! عرض می کند: اویس را. ندا می آید که:نگران مباش ، تو او را نخواهی دید، همانگونه که در دنیا او را ندیدی. عرضمی کند: پروردگارا مگر او کجاست؟ فرمان می رسد: فی مقعد صدق عند ملیکمقتدر- کنایه از اینکه در جوار من است. سؤال می کند: پروردگارا! آیا اومرا می بیند؟ پاسخ می رسد: کسی که ما را می بیند چه حاجت که تو را ببیند!
وباز آورده اند که خواجه ی انبیاء صلوات الصلوات والسلام- فرمود: درامت منمردی است که در روز محشر به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر( دو قبیله ازقایل عرب که بیش از دیگران، گوسفند و حشم داشته اند) شفاعت گنهکاران راخواهد کرد. صحابه عرض کردند: این شخص کیست؟ فرمود: عبد من عبیدالله بندهای از بندگان خدا. گفتند: ما همه بنده ای از بندگان خدای تعالی هستیم،نامش چیست؟ فرمود: نامش اویس است. گفتند او در کجا باشد؟ گفت: در قَرَنگفتند: او تو را دیده است؟ فرمود: به چشم سر و ظاهرنه. گفتند: جای شگفتیاست که چنین عاشقی چگونه به دیدار شما نشتافته است؟ فرمود: به دو جهت: اولغلبه ی حال( یعنی حال بندگی، او را از همه کس بریده است) دیگر تعظیم شریعتمن، که او مادری دارد نابینا و مؤمنه که از پای افتاده است. او در روزشتربانی می کند و مزد آن را خرج خود و مادرش می کند.
خواجهکائنات- صلوات الله علیه – فرمود:" احب الاولیاء الی الله، الاتقیاءالاخفیاء" صدق رسول الله یعنی عاشق ترین مردم به خدا، پرهیزگاران ناشناختهو دور از چشم خلق هستند. گفتند: یا رسول الله! ما این مطلب را در خود نمییابیم. حضرت فرمود: او شتربانی است در یمن، که او را(اویس) می گویند. قدمبر قدم او نهید.
باز خواجه کائنات- صلواتالله علیه – فرمود:" احب الاولیاء الی الله، الاتقیاء الاخفیاء" صدق رسولالله یعنی عاشق ترین مردم به خدا، پرهیزگاران ناشناخته و دور از چشم خلقهستند. گفتند: یا رسول الله! ما این مطلب را در خود نمی یابیم. حضرتفرمود: او شتربانی است در یمن، که او را(اویس) می گویند. قدم بر قدم اونهید.
آورده اند که چون پیامبر علیه الصلوات والسلام رحلت فرمودجماعتی از مسلمانان به همراه علی (ع) به کوفه رفتند و در کوفه از اهل قرنسراغ اویس گرفتند وراز او فاش گشت.
چون اهل قرن از کوفه بازگشتند،اویس را گرامی داشتند و به او احترامی تمام نهادند اویس دلیل آن را نمیدانست، به همین جهت از آن جا گریخت و روی به کوفه آورد.
بعد از آندیگر اویس را کسی ندید مگر هرم بن حیان که نقل می کند: چون حدیث زهد او راشنیدم و دانستم که شفاعت او در درگاه حق پذیرفته است، آرزو داشتم او رابیابم.
به کوفه آمدم و او را جویا شدم. ناگاه بر کنار فرات او رایافتم که وضو می گرفت و جامه ی خود را می شست، با او صافی که از او شنیدهبودم، او را شناختم. نزدش رفتم و سلام گفتم. او پاسخ داد ونگاهی به منکرد، خواستم دستش را بگیرم، نداد. گفتم:" رحمک الله یا اویس و غفرلک-پروردگار تو را بیامرزد و بر تو رحمت آورد، ای اویس، چگونه ای؟ و از ضعفحال او گریه بر من چیره شد. او نیز بگریست و گفت: حیاک الله یا هرم بنحیان- خدا تو را زندگی دراز دهد، تو چگونه ای و چه کسی تو را به سوی منرهنمون گشت؟ گفتم: نام من و پد رمرا تو چگونه دانستی؟ و مرا چطور شناختی؟در حالی که هرگز مرا ندیده ای؟ گفت:" نبانی العلیم الخبیر- آن کس به منخبر داد که بر همه چیز دانا و از همه چیز باخبر است- روح من روح تو راشناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشنا هستید. گفتم: برای من روایتی از حضرترسول(ص) نقل کن. گفت: من هرگز او را ندیده ام، اما اخبار او را از دیگرانشنیده ام و من نمی خواهم محدث باشم یا مفتی و یا مذکر(ناقل خبر و حدیث یافتوی دهنده و یادآوری کننده باشم) که این شغل من نیست و من به کاردیگریاشتغال دارم." گفتم:" آیه ای از قرآن کریم بخوان تا از زبان تو بشنوم."
گفت:"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" و زار زار گریست. پس گفت:" چنین فرماید حق-تعالی:" و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون و ما خلقنا السموات و الارض وما بینهما لا عبین و ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون.
جنو انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بشناسند و عبادت کنند و زمین و آسمانها را بیهوده و عبث نیافریدم، آن ها را جز به حق پدید نیاوردم، اما بیشترناباوران این را نمی دانند.
پس گفت:" ای پس حیان چه چیز تو را بهاینجا کشانده است"؟ گفتم:" اینکه با تو انس گیرم و با تو به سر برم" گفت:"هرگز نمی دانستم که کسی که خدای عزوجل را شناخته باشد. با غیر او با کسیانس بگیرد و با غیر او به سر برد." هرم گفت:" اینک مرا وصیتی کن. گفت:" ایهرم چون خوابیدی مرگ را زیر بالین خود احساس کن و چون از خواب بیدار شدیآن را مقابل چشم خود ببین در کوچکی و خردی گناه هیچگاه منگر، بلکه همیشهگناه را بزرگ بشمار تا در گناه عاصی نشوی و بدان که اگر گناه را کوچکشماری خدای عزوجل را کوچک شمرده ای."
هرم گفت:" اکنون بفرما تا کجازندگی کنم؟" گفت:" برو به شام" گفتم:" آنجا وضع معیشت چگونه است؟" گفت: افبر این دل ها که شرک بر آن ها چیره شده است و پند در آن ها اثر نمی کند."گفتم:" وصیتی دیگر بفرما". گفت:" ای پسر حیان پدرت مرد، آدم، حوا، نوح،ابراهیم، موسی، داود و محمد علیهم السلام همه مردند." گفتم:" رحمک الله.عمر نمرده است! گفت او مرده است من و تو هم از جمله مردگانیم" پس صلواتیفرستاد و دعائی خواند و گفت: وصیت من آن است که کتاب خدای عزوجل را سرلوحهی خود قرار دهی و راه اهل صلاح را پیش گیری و یک آن از مرگ غافل نباشی وچون به وطن خود رسیدی، به قوم و خویشان نیز پند بدهی و از نصیحت و پند بهخلق خدا غافل نشوی و از موافقت و همراهی با امت، یک قدم جدا نشوی که ممکناست بی دین بشوی و ندانسته در دوزخ افتی. پس چند دعای دیگر خواند و گفت:ای پسر حیان و دیگر مرا نخواهی دید، مرا دعا کن که من نیز تو را دعا خواهمکرد، تو از این سو برو و من از آن سو می روم، خواستم ساعتی به دنبالشبروم، نگذاشت. او گریست و من گریستم و به دنبال او آن قدر نگریستم تا ازنظرم غایب شد و دیگر هرگز او را ندیدم.
و ربیع بن خثیم، - رحمت اللهعلیه- گفت: رفتم تا اویس را بیابم، در نماز بامداد بود. چون از نماز فارغگشت، به تسبیح و تهلیل پرداخت صبر کردم تا ذکرش پایان یابد. او همچنان تانماز بعد در ذکر و دعا بود. این ذکر و نماز سه شبانه روز ادامه داشت. دراین مدت نه چیزی خورد و نه لحظه ای خوابید. شب چهارم خواب او را در ربود.مواظبش بودم، پس از اندک خوابی شنیدم که با خدای خود مناجات می کند و میگوید: بارخدایا، به تو پناه می برم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیارخوار. با خود گفتم: من آنچه می خواستم دریابم دریافتم، بهتر آن که او رابه همین حال واگذارم و خاطرش را آزرده نسازم و به سوی خانه ی خود بازگشتم.
ونیز گفته اند که:" در عمر خود هرگز شب نمی خوابید، یک شب می گفت: هذا لیلةالسجود- امشب شب سجده است- و تمام شب را در سجده بود و شبی دیگر می گفت:هذا لیلة القیام- امشب شب قیام است و تمام شب را در قیام به سر می برد وشبی دیگر می گفت:" هذا لیلة الرکوع- امشب شب رکوع است و تمام شب را دررکوع می گذراند. گفتند: ای اویس چگونه طاق می آوری شبی بدین درازی در یکحال به سربری؟ گفت: من هنوز یک بار سبحان ربی الاعلی نگفته ام که روز فرامی رسد و هنوز سه بار تسبیح که سنت و روش پیامبر است، نگفته ام که شب تماممی شود و این عمل را از آن جهت انجام می دهم که عبادتم شبیه عبادتآسمانیان باشد.
از وی پرسیدند:
خشوع در نماز چیست؟ گفت: آنکهاگر تیری به پهلوی تو زنند در نماز خبردار نشوی. پرسیدند: چگونه ای؟ گفت:چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که تا شب زنده است یا نه؟پرسیدند: کار تو چگونه است؟ گفت: آه از بی زادی و درازی راه و نیز گفتهاست: اگر به اندازه ی عبادت اهل آسمان و زمین عبادت کنی، اگر خدای را باورنداشته باشی، از تو نمی پذیرند. گفتند: چگونه باورش داشته باشیم؟ گفت:ایمن باشی بدانچه تو را پذیرفته است و فارغ بینی خود را در پرستش و به چیزدیگر مشغول نشوی و نیز گفته است: هر که سه چیز دوست دارد، دوزخ بدو از رگگردنش نزدیک تر است.
یکی طعالم لذیذ خوردن، دوم لباس زیبا پوشیدن، سوم با توانگران نشست و برخاست کردن.
آوردهاند که به اویس خبر دادند که مردی سی سال است که کفن بر گردن خود افگنده ودر گوری فرو می رود و گهگاه نیز بیرون می آید و در کنار گور می نشیند و میگرید، نه شب آرام دارد، نه روز قرار، اویس نزد او رفت، شخصی را دید زر رویو نحیف که چشمانش در گودی فرو رفته، با حالتی بس زار و نزار، اویس گفت: ایمرد سی سال است که گور و کفن بت تو شده اند. آن مرد تکانی خورد، به خودآمد و چون به گفته ی اویس، خود را در دست گور و کفن اسیر دید، نعره ای زدو جان خود را تسلیم کرد و در همان گور و با همان کفن دفنش کردند. اینک اگرگور و کفن، حجاب شود بین مخلوق و پروردگار پس درباره ی حجاب هائی که همه یما را در برگرفته است چه باید گفت؟!
آورده اند که سه شبانه روز براو می گذشت که چیزی نخورده بود، روز چهارم در راه یک دینار دید که افتادهاست، برنداشت. گفت شاید از دست کسی افتاده باشد. راه بیابان در پیش گرفتتا علفی بیابد و سد جوع کند، گوسفندی را دید که قرص نانی گرم در دهاندارد. گوسفند نان را در پیش او نهاد. گفت: شاید از کسی ربوده باشد روی ازآن بگردانید، گوسفند به سخن آمد و گفت: من بنده ی آن کسی هستم که تو نیزبنده ی اوئی، بگیر روزی خدا را از دست بنده ی خدا. گفت: دست دراز کردم تانان را بگیرم نان در دست من ماند و گوسفند ناپدید گشت!
اوصاف اوبسیار است و فضایل او بی شمار، بطوری که شیخ ابوالقاسم گرکانی- رحمت اللهعلیه- در ابتدای کارش فقط ذکراویس، اویس بر زبان بود که اینان قدر ایشانرا بهتر می دانستند و این سخن از ویس است که: من عرف الله، لا یخفی علیهشیئی- هر کس خدای عزوجل را بشناسد، هیچ چیز بر او مخفی و پوشیده نمی ماند-یعنی خدای را به وجود خود خدای می توان شناخت که عرفت ربی بربی هر کس خدایرا به وجود خود خدای بشناسد، همه چیز را خواهد دانست.
علیک بقلبک بر تو باد، دل تو- یعنی همواره به هوش باشی که دل تو جای اغیار نگردد و غیر از خدای تعالی را در آن راه نباشد.
ونیز از سخنان اویس است: السلامة فی الوحده- سلامت در تنهائی زیستن است وتنها آن بود که فرد بود در وحدت، و وحدت آن بود که خیال غیر در ذهن وینگنجد، تا جان به سلامت برد و اگر تنهائی بدین صورت نباشد بیشتر مورد حملهی شیطان قرار خواهد گرفت و این حدیثی است که:" الشیطان مع الواحد و هو عنالاثنین ابعد" و نیز گفته است: علیک بقلبک بر تو باد، دل تو- یعنی هموارهبه هوش باشی که دل تو جای اغیار نگردد و غیر از خدای تعالی را در آن راهنباشد.
آورده اند که همسایگان درباره ی او گفته بودند که: ما او رااز زمره ی دیوانگان می شمردیم تا آنکه از او خواستیم موافقت کند، تا برایشسرپناه و خانه ای بسازیم و ساختیم مدت ها بر او می گذشت که دیناری بدستنمی آورد تا با آن روزه ی خود را بگشاید. زندگی او از فروش خرما بود کهچند دانه ای می چید و می فروخت که آن را هم اغلب در راه خدا صدقه می داد.جامه ی خود را از میان کهنه هائی که در بیابان ریخته بودند انتخاب می کردکه پس از شستن و پاک کردن بر تن می کرد و پارگی آن را می دوخت و پس ازپاره شدن باز هم می دوخت. در وقت نماز بامداد از خانه بیرون می آمد و بعداز نماز شامگاه باز می آمد و به هر محله که وارد می شد کودکان او را سنگباران می کردند و او می گفت: بچه ها! ساق های من باریک است، سنگ کوچکتربیندازید، تا پای من خون آلود نشود که از نماز بیفتم، که مرا غم نماز استنه غم پای.
و در آخر عمر چنین گفته اند که نزد امیرالمؤمنین علی(ع)آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین پیکار کرد تا آنکه شهید شد- عاش حمیداًو مات سعیداً- نیکو زندگی کرد و سعادتمند مرد.
اینک قومی باشند کهآنان را" اویسیان" می گویند که آنان به پیرو مراد نیاز ندارند و بدونواسطه در دامن نبوت پرورش می یابند، بدون واسطه، همچنان که اویس بود. زیرااو گرچه خاتم انبیاء علیه الصلوة والسلام را ندیده بود، اما در دامن ویپرورش یافته بود و رسید به جائی که هم نفس رحمن شد و این مقام بزرگ و عالیرا عبث به کسی نمی دهند و کسی را بیهوده در این مقام جای نخواهند داد."ذالک فضل الله یوتیه من یشاء" این مقام از فضل خداست که هر که را شایستهبدانند می دهند.
تلخیص ار کتاب مستطاب تذکره الاولیای عطار
[External Link Removed for Guests]
گفته اند که در بهشت، خواجه کائنات(ص) از کوشک خود بیرون می آید و گوئی کسی رامی طلبد. خطاب می شود: ای رسول من! چه کسی را می طلبی! عرض می کند: اویس را. ندا می آید که: نگران مباش ، تو او را نخواهی دید، همانگونه که دردنیا او را ندیدی. عرض می کند: پروردگارا مگر او کجاست؟ فرمان می رسد: فیمقعد صدق عند ملیک مقتدر- کنایه از اینکه در جوار من است. سؤال می کند:پروردگارا! آیا او مرا می بیند؟ پاسخ می رسد: کسی که ما را می بیند چه حاجت که تو را ببیند!
آن قبله تابعین آن قدوه ی اربعین آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمن، آن سهیل یمنی، اویس قرنی- رحمت الله علیه.
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم : اویس القرنی خیرالتابعین باحسان- اویس قرنی در نیکوئی از بهترین تابعین است.
کسیرا که رحمة للعالمین ثنا گفته باشد، کجا زبان من از عهده ی وصف او برآید؟گهگاه، خواجه انبیاء علیه الصلوة و السلام، روی به سوی یمن می کرد و میفرمود: انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن یعنی بوی خدای را از جانب یمنهمی شنوم. باز خواجه ی عالم رسول مکرم صلوات الله علیه می فرمود: فردایقیامت، حق جل و علا، هفتادهزار فرشته به صورت اویس می آفریند تا اویس درمیان آنان مبعوث و محشور شود و با آنان وارد بهشت گردد، تا هیچ یک ازآفریدگان ندانند که اویس کدامیک از آنان است. همچنان که در دنیا بطورنهانی پروردگار خود را عبادت می کرد و خود را از خلق خدا دور می داشت و ازچشم اغیار به دور بود، در آخرت نیز بایستی از چشم دیگران محفوظ بماند. که:اولیائی تحت قبائی، لا یعرفهم غیری بندگان خاص من زیر سرپوشی قرار دارندکه جز خود من کسی آنان را نمی شناسد.
و نیز گفته اند که در بهشت،خواجه کائنات(ص) از کوشک خود بیرون می آید و گوئی کسی را می طلبد. خطاب میشود: ای رسول من! چه کسی را می طلبی! عرض می کند: اویس را. ندا می آید که:نگران مباش ، تو او را نخواهی دید، همانگونه که در دنیا او را ندیدی. عرضمی کند: پروردگارا مگر او کجاست؟ فرمان می رسد: فی مقعد صدق عند ملیکمقتدر- کنایه از اینکه در جوار من است. سؤال می کند: پروردگارا! آیا اومرا می بیند؟ پاسخ می رسد: کسی که ما را می بیند چه حاجت که تو را ببیند!
وباز آورده اند که خواجه ی انبیاء صلوات الصلوات والسلام- فرمود: درامت منمردی است که در روز محشر به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر( دو قبیله ازقایل عرب که بیش از دیگران، گوسفند و حشم داشته اند) شفاعت گنهکاران راخواهد کرد. صحابه عرض کردند: این شخص کیست؟ فرمود: عبد من عبیدالله بندهای از بندگان خدا. گفتند: ما همه بنده ای از بندگان خدای تعالی هستیم،نامش چیست؟ فرمود: نامش اویس است. گفتند او در کجا باشد؟ گفت: در قَرَنگفتند: او تو را دیده است؟ فرمود: به چشم سر و ظاهرنه. گفتند: جای شگفتیاست که چنین عاشقی چگونه به دیدار شما نشتافته است؟ فرمود: به دو جهت: اولغلبه ی حال( یعنی حال بندگی، او را از همه کس بریده است) دیگر تعظیم شریعتمن، که او مادری دارد نابینا و مؤمنه که از پای افتاده است. او در روزشتربانی می کند و مزد آن را خرج خود و مادرش می کند.
خواجهکائنات- صلوات الله علیه – فرمود:" احب الاولیاء الی الله، الاتقیاءالاخفیاء" صدق رسول الله یعنی عاشق ترین مردم به خدا، پرهیزگاران ناشناختهو دور از چشم خلق هستند. گفتند: یا رسول الله! ما این مطلب را در خود نمییابیم. حضرت فرمود: او شتربانی است در یمن، که او را(اویس) می گویند. قدمبر قدم او نهید.
باز خواجه کائنات- صلواتالله علیه – فرمود:" احب الاولیاء الی الله، الاتقیاء الاخفیاء" صدق رسولالله یعنی عاشق ترین مردم به خدا، پرهیزگاران ناشناخته و دور از چشم خلقهستند. گفتند: یا رسول الله! ما این مطلب را در خود نمی یابیم. حضرتفرمود: او شتربانی است در یمن، که او را(اویس) می گویند. قدم بر قدم اونهید.
آورده اند که چون پیامبر علیه الصلوات والسلام رحلت فرمودجماعتی از مسلمانان به همراه علی (ع) به کوفه رفتند و در کوفه از اهل قرنسراغ اویس گرفتند وراز او فاش گشت.
چون اهل قرن از کوفه بازگشتند،اویس را گرامی داشتند و به او احترامی تمام نهادند اویس دلیل آن را نمیدانست، به همین جهت از آن جا گریخت و روی به کوفه آورد.
بعد از آندیگر اویس را کسی ندید مگر هرم بن حیان که نقل می کند: چون حدیث زهد او راشنیدم و دانستم که شفاعت او در درگاه حق پذیرفته است، آرزو داشتم او رابیابم.
به کوفه آمدم و او را جویا شدم. ناگاه بر کنار فرات او رایافتم که وضو می گرفت و جامه ی خود را می شست، با او صافی که از او شنیدهبودم، او را شناختم. نزدش رفتم و سلام گفتم. او پاسخ داد ونگاهی به منکرد، خواستم دستش را بگیرم، نداد. گفتم:" رحمک الله یا اویس و غفرلک-پروردگار تو را بیامرزد و بر تو رحمت آورد، ای اویس، چگونه ای؟ و از ضعفحال او گریه بر من چیره شد. او نیز بگریست و گفت: حیاک الله یا هرم بنحیان- خدا تو را زندگی دراز دهد، تو چگونه ای و چه کسی تو را به سوی منرهنمون گشت؟ گفتم: نام من و پد رمرا تو چگونه دانستی؟ و مرا چطور شناختی؟در حالی که هرگز مرا ندیده ای؟ گفت:" نبانی العلیم الخبیر- آن کس به منخبر داد که بر همه چیز دانا و از همه چیز باخبر است- روح من روح تو راشناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشنا هستید. گفتم: برای من روایتی از حضرترسول(ص) نقل کن. گفت: من هرگز او را ندیده ام، اما اخبار او را از دیگرانشنیده ام و من نمی خواهم محدث باشم یا مفتی و یا مذکر(ناقل خبر و حدیث یافتوی دهنده و یادآوری کننده باشم) که این شغل من نیست و من به کاردیگریاشتغال دارم." گفتم:" آیه ای از قرآن کریم بخوان تا از زبان تو بشنوم."
گفت:"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" و زار زار گریست. پس گفت:" چنین فرماید حق-تعالی:" و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون و ما خلقنا السموات و الارض وما بینهما لا عبین و ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون.
جنو انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بشناسند و عبادت کنند و زمین و آسمانها را بیهوده و عبث نیافریدم، آن ها را جز به حق پدید نیاوردم، اما بیشترناباوران این را نمی دانند.
پس گفت:" ای پس حیان چه چیز تو را بهاینجا کشانده است"؟ گفتم:" اینکه با تو انس گیرم و با تو به سر برم" گفت:"هرگز نمی دانستم که کسی که خدای عزوجل را شناخته باشد. با غیر او با کسیانس بگیرد و با غیر او به سر برد." هرم گفت:" اینک مرا وصیتی کن. گفت:" ایهرم چون خوابیدی مرگ را زیر بالین خود احساس کن و چون از خواب بیدار شدیآن را مقابل چشم خود ببین در کوچکی و خردی گناه هیچگاه منگر، بلکه همیشهگناه را بزرگ بشمار تا در گناه عاصی نشوی و بدان که اگر گناه را کوچکشماری خدای عزوجل را کوچک شمرده ای."
هرم گفت:" اکنون بفرما تا کجازندگی کنم؟" گفت:" برو به شام" گفتم:" آنجا وضع معیشت چگونه است؟" گفت: افبر این دل ها که شرک بر آن ها چیره شده است و پند در آن ها اثر نمی کند."گفتم:" وصیتی دیگر بفرما". گفت:" ای پسر حیان پدرت مرد، آدم، حوا، نوح،ابراهیم، موسی، داود و محمد علیهم السلام همه مردند." گفتم:" رحمک الله.عمر نمرده است! گفت او مرده است من و تو هم از جمله مردگانیم" پس صلواتیفرستاد و دعائی خواند و گفت: وصیت من آن است که کتاب خدای عزوجل را سرلوحهی خود قرار دهی و راه اهل صلاح را پیش گیری و یک آن از مرگ غافل نباشی وچون به وطن خود رسیدی، به قوم و خویشان نیز پند بدهی و از نصیحت و پند بهخلق خدا غافل نشوی و از موافقت و همراهی با امت، یک قدم جدا نشوی که ممکناست بی دین بشوی و ندانسته در دوزخ افتی. پس چند دعای دیگر خواند و گفت:ای پسر حیان و دیگر مرا نخواهی دید، مرا دعا کن که من نیز تو را دعا خواهمکرد، تو از این سو برو و من از آن سو می روم، خواستم ساعتی به دنبالشبروم، نگذاشت. او گریست و من گریستم و به دنبال او آن قدر نگریستم تا ازنظرم غایب شد و دیگر هرگز او را ندیدم.
و ربیع بن خثیم، - رحمت اللهعلیه- گفت: رفتم تا اویس را بیابم، در نماز بامداد بود. چون از نماز فارغگشت، به تسبیح و تهلیل پرداخت صبر کردم تا ذکرش پایان یابد. او همچنان تانماز بعد در ذکر و دعا بود. این ذکر و نماز سه شبانه روز ادامه داشت. دراین مدت نه چیزی خورد و نه لحظه ای خوابید. شب چهارم خواب او را در ربود.مواظبش بودم، پس از اندک خوابی شنیدم که با خدای خود مناجات می کند و میگوید: بارخدایا، به تو پناه می برم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیارخوار. با خود گفتم: من آنچه می خواستم دریابم دریافتم، بهتر آن که او رابه همین حال واگذارم و خاطرش را آزرده نسازم و به سوی خانه ی خود بازگشتم.
ونیز گفته اند که:" در عمر خود هرگز شب نمی خوابید، یک شب می گفت: هذا لیلةالسجود- امشب شب سجده است- و تمام شب را در سجده بود و شبی دیگر می گفت:هذا لیلة القیام- امشب شب قیام است و تمام شب را در قیام به سر می برد وشبی دیگر می گفت:" هذا لیلة الرکوع- امشب شب رکوع است و تمام شب را دررکوع می گذراند. گفتند: ای اویس چگونه طاق می آوری شبی بدین درازی در یکحال به سربری؟ گفت: من هنوز یک بار سبحان ربی الاعلی نگفته ام که روز فرامی رسد و هنوز سه بار تسبیح که سنت و روش پیامبر است، نگفته ام که شب تماممی شود و این عمل را از آن جهت انجام می دهم که عبادتم شبیه عبادتآسمانیان باشد.
از وی پرسیدند:
خشوع در نماز چیست؟ گفت: آنکهاگر تیری به پهلوی تو زنند در نماز خبردار نشوی. پرسیدند: چگونه ای؟ گفت:چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که تا شب زنده است یا نه؟پرسیدند: کار تو چگونه است؟ گفت: آه از بی زادی و درازی راه و نیز گفتهاست: اگر به اندازه ی عبادت اهل آسمان و زمین عبادت کنی، اگر خدای را باورنداشته باشی، از تو نمی پذیرند. گفتند: چگونه باورش داشته باشیم؟ گفت:ایمن باشی بدانچه تو را پذیرفته است و فارغ بینی خود را در پرستش و به چیزدیگر مشغول نشوی و نیز گفته است: هر که سه چیز دوست دارد، دوزخ بدو از رگگردنش نزدیک تر است.
یکی طعالم لذیذ خوردن، دوم لباس زیبا پوشیدن، سوم با توانگران نشست و برخاست کردن.
آوردهاند که به اویس خبر دادند که مردی سی سال است که کفن بر گردن خود افگنده ودر گوری فرو می رود و گهگاه نیز بیرون می آید و در کنار گور می نشیند و میگرید، نه شب آرام دارد، نه روز قرار، اویس نزد او رفت، شخصی را دید زر رویو نحیف که چشمانش در گودی فرو رفته، با حالتی بس زار و نزار، اویس گفت: ایمرد سی سال است که گور و کفن بت تو شده اند. آن مرد تکانی خورد، به خودآمد و چون به گفته ی اویس، خود را در دست گور و کفن اسیر دید، نعره ای زدو جان خود را تسلیم کرد و در همان گور و با همان کفن دفنش کردند. اینک اگرگور و کفن، حجاب شود بین مخلوق و پروردگار پس درباره ی حجاب هائی که همه یما را در برگرفته است چه باید گفت؟!
آورده اند که سه شبانه روز براو می گذشت که چیزی نخورده بود، روز چهارم در راه یک دینار دید که افتادهاست، برنداشت. گفت شاید از دست کسی افتاده باشد. راه بیابان در پیش گرفتتا علفی بیابد و سد جوع کند، گوسفندی را دید که قرص نانی گرم در دهاندارد. گوسفند نان را در پیش او نهاد. گفت: شاید از کسی ربوده باشد روی ازآن بگردانید، گوسفند به سخن آمد و گفت: من بنده ی آن کسی هستم که تو نیزبنده ی اوئی، بگیر روزی خدا را از دست بنده ی خدا. گفت: دست دراز کردم تانان را بگیرم نان در دست من ماند و گوسفند ناپدید گشت!
اوصاف اوبسیار است و فضایل او بی شمار، بطوری که شیخ ابوالقاسم گرکانی- رحمت اللهعلیه- در ابتدای کارش فقط ذکراویس، اویس بر زبان بود که اینان قدر ایشانرا بهتر می دانستند و این سخن از ویس است که: من عرف الله، لا یخفی علیهشیئی- هر کس خدای عزوجل را بشناسد، هیچ چیز بر او مخفی و پوشیده نمی ماند-یعنی خدای را به وجود خود خدای می توان شناخت که عرفت ربی بربی هر کس خدایرا به وجود خود خدای بشناسد، همه چیز را خواهد دانست.
علیک بقلبک بر تو باد، دل تو- یعنی همواره به هوش باشی که دل تو جای اغیار نگردد و غیر از خدای تعالی را در آن راه نباشد.
ونیز از سخنان اویس است: السلامة فی الوحده- سلامت در تنهائی زیستن است وتنها آن بود که فرد بود در وحدت، و وحدت آن بود که خیال غیر در ذهن وینگنجد، تا جان به سلامت برد و اگر تنهائی بدین صورت نباشد بیشتر مورد حملهی شیطان قرار خواهد گرفت و این حدیثی است که:" الشیطان مع الواحد و هو عنالاثنین ابعد" و نیز گفته است: علیک بقلبک بر تو باد، دل تو- یعنی هموارهبه هوش باشی که دل تو جای اغیار نگردد و غیر از خدای تعالی را در آن راهنباشد.
آورده اند که همسایگان درباره ی او گفته بودند که: ما او رااز زمره ی دیوانگان می شمردیم تا آنکه از او خواستیم موافقت کند، تا برایشسرپناه و خانه ای بسازیم و ساختیم مدت ها بر او می گذشت که دیناری بدستنمی آورد تا با آن روزه ی خود را بگشاید. زندگی او از فروش خرما بود کهچند دانه ای می چید و می فروخت که آن را هم اغلب در راه خدا صدقه می داد.جامه ی خود را از میان کهنه هائی که در بیابان ریخته بودند انتخاب می کردکه پس از شستن و پاک کردن بر تن می کرد و پارگی آن را می دوخت و پس ازپاره شدن باز هم می دوخت. در وقت نماز بامداد از خانه بیرون می آمد و بعداز نماز شامگاه باز می آمد و به هر محله که وارد می شد کودکان او را سنگباران می کردند و او می گفت: بچه ها! ساق های من باریک است، سنگ کوچکتربیندازید، تا پای من خون آلود نشود که از نماز بیفتم، که مرا غم نماز استنه غم پای.
و در آخر عمر چنین گفته اند که نزد امیرالمؤمنین علی(ع)آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین پیکار کرد تا آنکه شهید شد- عاش حمیداًو مات سعیداً- نیکو زندگی کرد و سعادتمند مرد.
اینک قومی باشند کهآنان را" اویسیان" می گویند که آنان به پیرو مراد نیاز ندارند و بدونواسطه در دامن نبوت پرورش می یابند، بدون واسطه، همچنان که اویس بود. زیرااو گرچه خاتم انبیاء علیه الصلوة والسلام را ندیده بود، اما در دامن ویپرورش یافته بود و رسید به جائی که هم نفس رحمن شد و این مقام بزرگ و عالیرا عبث به کسی نمی دهند و کسی را بیهوده در این مقام جای نخواهند داد."ذالک فضل الله یوتیه من یشاء" این مقام از فضل خداست که هر که را شایستهبدانند می دهند.
تلخیص ار کتاب مستطاب تذکره الاولیای عطار
[External Link Removed for Guests]
__________________________________
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا المرتضي (ع)
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا المرتضي (ع)