ماجرای اعطای لقب به «شغال الدوله»!

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
پست: 820
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4147 بار
سپاس‌های دریافتی: 2180 بار

ماجرای اعطای لقب به «شغال الدوله»!

پست توسط حسن2568 »

  اعطای لقب به «شغال الدوله»!           شبکه ایران: ماجرای فروش القاب و مناصب در دوره قاجار ماجرایی معروف و البته تامل برانگیز است. درست است که دلیل این مسئله، بی کفایتی اقتصادی حکام قاجاری و تلاش آنان برای کسب درآمد از هر طریق بوده است، ولی شخصیت دون شاهان این سلسله هم موجب می شد تا به جای اندیشیدن به مسائل اساسی مملکت به مسائل حاشیه ای و مبتذل مشغول باشند و حتی گاهی همان مسائل سخیف (نظیر اعطای بی رویه القاب و مواجب و حتی فروش آنها) را جلوه ای زشت تر می بخشید. 
 این قبیل ماجراها همچنین نشانگر سبک نگرش و قدر همت درباریان قاجاری است. در زیر یکی از این موارد را می خوانیم: 
 «یک روز که سربازان حکومتی مسیر ناصرالدین شاه را خلوت می کردند تا موکب همایونی بگذرد، چشمشان به مردی افتاد که در میان تلی از پِهِن و آشغال مشغول کاوش بود. ظاهراً دنبال چیزی می گشت. 
 سربازان فوراً خود را به او رسانیده، گفتند: زود از اینجا دور شو که قبله عالم همین الان تشریف می آورند. مردک که اتفاقاً قیافه مضحک و خنده داری داشت، بدون توجه به اخطار سربازان همچنان به جست و جوی خود ادامه داد. 
 فرمانده سربازان با مشاهده این وضع جلو آمد و رو در روی مرد مضحک ایستاد و آمرانه از او پرسید: مگر به تو نگفتند از اینجا دور شو؟ 
 مردک ژنده پوش بدون ترس و واهمه گفت: برای چی دور شم؟...کار دارم! 
 فرمانده که می ترسید حین گفت و گو شاه سر برسد، به سربازان دستور داد دست و پای او را بگیرند و از مسیر شاه دورش سازند. سربازان به یک خیز خود را به مردک رسانیدند و چهار پنج نفری دست و پایش را گرفتند و با زحمت زیاد او را از میان پِهِن ها خارج کردند. مرد مسخره که انتظار این عمل را از جانب آنها نداشت یک مرتبه به تقلّا افتاد تا بلکه خود را از چنگ آنها خلاص کند، ولی چون موفق نشد، دست به داد و فریاد برداشت و نعره کنان گفت: ولم کنید! مگه به شما چه کردم؟...بذارید چیزمو پیدا کنم! 
 صدای نکره مردک وضع را بدتر از آنچه بود کرد و مأموران دست و پای خود را گم کرده بودند و نمی دانستند چه بکنند. عاقبت فرمانده سربازان از روی خشم فریاد زد: نفسش را ببرید! خفه اش کنید! نگذارید صدا از گلویش بیرون بیاید! 
 سربازها به سرعت جلوی دهان او را گرفتند و عده ای نیز مشغول فشردن گلوی او شدند. درست در این لحظه بحرانی و خطرناک، ناصرالدین شاه و همراهان از راه رسیدند. ناصرالدین شاه ... با مشاهده آن جنب و جوش، دستور توقف داد و با تعجب پرسید: آنجا چه خبر است؟ 
 مرد بینوا که نزدیک بود جانش را از دست بدهد از فرصت استفاده کرد و به سختی دهانش را آزاد ساخت و ناله کنان گفت: خفه شدم، ولم کنید! چیزمو بدید! 
 ناصرالدین شاه رو به فرمانده سربازان کرد و پرسید: چه شده است؟ چرا این مرد را گرفته اید؟ 
 فرمانده با رنگ و روی باخته به عرض رسانید: قبله عالم به سلامت باشد! این مرد دیوانه است. 
 ناصرالدین شاه حرف او را قطع کرد و گفت: چطور؟ 
 فرمانده با صدای لرزانی اضافه کرد: موقعی که به اینجا رسیدیم، او در میان مقداری پِهِن و کثافت دنبال چیزی می گشت و با وجود تذکرات پی در پی مأموران نیز حاضر نشد دست از کار خود بکشد و چون وضع مشکوکی داشت، دستور دادم او را از مسیر قبله عالم دور کنند. 
 ناصرالدین شاه امر کرد آن مرد را نزد او بیاورند. وقتی مردک نزدیک شد، ناصرالدین شاه نگاهی به سراپای او انداخت و پرسید: میان پِهِن ها دنبال چه چیز می گشتی؟ مگر تو شغالی؟! 
 مردک با قیافه مضحک و مسخره خود که بی شباهت به شغال نبود گفت: قربان، دنبال لقب بودم! شما به هر کس و ناکسی که در نظر بگیرید لقب دادید بدون آنکه واقعاً استحقاق آن را داشته باشند. فقط من یکی هنوز بی لقب مانده ام! 
 شاه در حالی که لبخندی بر لب داشت پرسید: بالاخره لقب خود را پیدا کردی؟ مردک گفت: بله قله عالم، همین الان لقب دلخواهم را یافتم! ناصرالدین شاه پرسید: چه لقبی؟ مردک در حالی که قیافه مسخره ای به خود گرفته بود گفت: شغال الدوله! 
 ناصرالدین شاه و همراهانش با شنیدن این لقب به خنده افتادند و آن مرد بلافاصله افزود: بالاخره قربان، هرچی نباشد مملکت به این بزرگی و دولت به این عظیمی یک شغال هم لازم دارد! و بعد به دنبال این گفته آنچنان زوزه ای سر داد که همه را به شگفتی دچار ساخت 
 ... ناصرالدین شاه با دیدن آن وضع، قهقهه ای سر داد و مردک از این موقعیت استفاده کرده و گفت: عمر و عزت قبله عالم دراز باد! در صورتی که موافق هستید دستور بفرمایید این لقب را به این مسخره ناچیز اختصاص بدهند. 
 ناصرالدین شاه که آن روز بر اثر مسخرگی این مرد خوشمزه به سر کیف آمده بود گفت: بسیار خوب... از امروز شما شغال دولت هستید، و به لقب شغال الدوله ملقّب می گردید. 
 مرد ژنده پوش که از خوشحالی روی پای خود بند نبود گفت: پس امر بفرمایید کتباً این حکم را به من ابلاغ کنند! ناصرالدین شاه خندید و گفت: حکم شفاهی من کافی است. 
 ناصرالدین شاه می خواست حرکت کند که مرد ژنده پوش دهانه اسب او را گرفت و گفت: لقب بی جیره و مواجب که فایده ای ندارد. ناصرالدین شاه در حالی که با دست سیبیل های سیاه و پرپشتش را تاب می داد گفت: از امشب می توانی به درِ منزل بستگان ما و بزرگان این شهر بروی و به اسم شغالِ دولت، جیره و مواجب خود را بگیری! 
 شغال الدوله به محض شنیدن این حرف، زوزه کشان چند بار دور اسب شاه چرخید و با خوشحالی تمام تشکر کرد. ... 
 می گویند شغال الدوله از تاریخی که این لقب نصیبش شد، اکثر شب ها، به در خانه درباریان، بزرگان و ثروتمندان شهر می رفت و در می زد و پس از آنکه در را به روی خود گشوده می یافت، زوزه ای شبیه شغال سر می داد و می گفت: شغالِ دولت نمی تونه شبها بدون مرغ بخوابه! ...یا الله مرغ شغال الدوله را بدید بیارند! ساکنان منزل که می دانستند اعلیحضرت او را مفتخر به لقب شغال الدوله کرده و مواجب او را به گردن آنها انداخته است، اجباراً حاجتش را برمی آوردند. 
 شغال الدوله هر شب به سراغ یکی از بزرگان می رفت و زوزه معروف خود را سر می داد. مستخدمین و پیشخدمت ها نیز به وظیفه خود کاملاً آشنا بودند و به محض شنیدن صدای زوزه شغال الدوله غذای او را حاضر می کردند و در سینی می گذاشتند و پشت درِ منزل تقدیمش می کردند. 
 بدینسان شغال الدوله به وجود آمد و در میان آن همه دلقک و ملقک و دوله و سلطنه برای خود جایی باز کرد.» (دلقک های مشهور درباری، ص 104)       

[External Link Removed for Guests]
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”