آقا دست گذاشت روی کتاب و با لبخند گفت: شوخی میکنید دیگر؟ و ناشر با قاطعیت تمام گفت: نخیر...شوخی در کار نیست...بعد سریع صفحه 135 کتاب را باز کرد و نشان داد: "چاپلین سلسله نسبش ...از نوادگان آرداوازخان ارمنی ساکن محله درخونگاه تهران بود که بعدها به انگلیس مهاجرت کرد..." این حرفها را پرفسور حسنعلی خان مستوفی عضو آکادمی سوئد گفته است و در کتاب چاپ شده است...
راهروهای 12 تا 16 شبستان اصلی، محل بازدید رهبری انتخاب شده است؛ ساعت کمی از 10 صبح گذشته بود که صدای صلوات همه را متوجه ورود آقا کرد...چند نکته اصلی، فصل مشترک تمام این 2.30 دقیقه بازدید رهبری بود، مهمترینش دقت نظر ایشان در بحث کتابهای تجویزی دینی و البته پزشکی. از همین کتاب ها که "صد راه جوان ماندن تا 73 روش فرار از فقر و 217 توصیه برای قبولی حاجات" دارد؛ آقا با تاکید به غرفهداران و ناشران چنین آثاری میگفتند: "شما خودتان امتحان کردید؟ جواب گرفتهاید؟..."
نکته دیگری که رهبری در این بازدید تاکید داشت، قیمت کتابها و همچنین مخاطب اصلی و میزان استقبال بود؛ به طوری که گاه تاکید داشتند قیمتها زیاد است و مردم عادی نمیتوانند بخرند...گاه هم درباره مخاطب کتاب و استقبال پرسوجومیکردند تا به ناشر گوشزد کنند که این کتاب باید مخاطب داشته باشد... نکتهای که در دیدار با دست اندرکاران کتاب "دا" هم گفتند با این مضمون که چاپ 110 کتاب بد نیست ولی نهایت 300هزار نسخه است، تعداد چاپ زیاد مهم نیست، شمارگان فروش باید میلیونی بشود...یعنی مردم باید کتاب در دستشان باشد...

غرفه "پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی" گویا آشنا بودند و زیاد نتوانستند حرفی بزنند، چند تایی کتاب معرفی کردند و گفتند اینها تازه است اما آقا گفت: "اینها را دیدم! بعدا معلوم شد قبل از چاپ نسخه های جزوه گونه را فرستادهاند و ...بعد هم تازهها را آقا خودش تهیه کرده و... اما بالاخره یکی دو تا کار نو پیدا کردند و نشان دادند. " رشد اخلاقی، اهداف دنیوی فقه، بررسی فقهی - حقوقی جرایم رایانهای و فرهنگنامه اصول فقه..."
غرفهدار که خیلی به وجد آمده میگوید این کتاب را آقا خیلی خوششان آمد: "سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه" ... غرفهدار انگار تازه یادش آمده باشد به همکارش می گوید: اه...دیدی یادم رفت اینو نشون بدم! کتاب "درآمدی بر زی طلبگی" را میگفت.
"چی چاپ می کنین؟...جدید چی دارین؟ ...مخاطب این کتابها کیا هستن؟ فروش خوبی هم داره؟" این سوالات عمدهای بود که از بسیاری از غرفهها به تناسب آشنایی رهبر با آثارشان پرسیده میشد...خانم غرفهدار ناگهان به ذهنش زد و گفت: ما رمان هندی چاپ کردیم...آقا گفت: ما تا حالا رمان هندی نخواندیم... مجموعه 4 جلدی "شوهر دلخواه من" منظوز غرفهدار بود.
نشر "دُرّ دانش بهمن" رمان 4جلدی داشت از استفنی مهیر...رهبر کمی از کیفیت و چیستی رمان پرسید و بعد گفت: "این کار را سخت میکند که 4 جلد پیوسته باید خوانده شود..." آخر غرفهدار میگفت که رمانها به هم پیوسته است و 4 جلد را باید کنار هم خواند.
نکته جالب توجه خالی بودن غرفه سروش بود، که با وجود داشتن فضایی مناسب و زیاد، هیچکسی در آن حضور نداشت و رهبری هنگام عبور از جلوی این غرفه، با محوطهای خالی روبرو شد!
منبعععععععع ::: تبياننننن


اينجا
اينجا

