با سلام به همه دوستان 
اجازه بدید من هم یک خاطر از این سفر تعریف کنم!
گشت زنی من, میلاد,اویس و عبدالرضا: (از نوع ماخولیایی)
وقتی رسیدم
برزیلیا دیگه شب شده بود!
هممون گیج میزدیم, بعضی ها مون هم حالت تهوع داشتن چون
رامین هفت 8 بار مانور اسپیلت S و چند تا چرخش 360 درجه ایی رو با A-380 اش زده بود! البته باید میزد چون خطر تهدید مون میکرد!
تو یه مزرعه در نزدیکی حومه شهر فرود اومدیم, اعصاب رامین خراب بود! می گفت چرخ هواپیمام کثیف شده بدنه اش گلی شد!! چیکار کنم! باید گروهی بیایید بشوریدش!
مام گفتیم تو که کشتیمون , حالا باشه بزار نفسمون بیاد سرجاش یه فکری میکنیم
شانس آوردیم 2 تا هتل رزرو کرده بودن یکی برا آقایون و یکی هم برا خانم ها! هنوز این
فرد خیر معلوم نیست کی بود که هتل برامون گرفته بود!

به هر حال دستش درد نکنه

صبح زود همه آماده بودن که برن گشت و گزار تو برزیلیا , گروه گروه شدیم و هر کی با همفکراش قرار شد برن گردش و بعد از ظهر یا عصر برگردن.
من و میلاد و اویس و عبدالرضا هم به اصرار من یه گروه شدیم و قرار شد بریم یه دوری بزنیم,
روزبه گریه کرد و گفت من هم میخام بیام! ولی من گفتم عزیزم تو حالت خوب نیست اینجام هواش گرمه شرجیه اذیت میشی بمون پیش رامین یه دستی و لنگی به این 380 بکشید تا مام بیایم, ولی چرخاشو بزارید واسه خودم تا بیام ردیفش کنم!
خلاصه ما چهار نفر را افتادیم.
میلاد از همه تند تر می رفت گفتیم:
بـــــا چرا اینقد تند میری ؟ گرمه مردیم یواش برو! نگو وطنشه و یه روزی اینجا طبق فرضیه ها و نظریه ها جز آبودان بوده و به همین حاطر شرایط جویش بهش می سازه!
به شهر که رسیدم دهنمون وا مونده بود و چندین بار به کیوسک های تلفن,تیر های چراغ برق و چند بار هم به چند تا لاتو لوت تنه زدیم که شری خاست بگیرمون!

چند بار هم جیغ ترمز ها رو سر چهار راه ها میشنیدیم که فقط تنها حالتی که چهرمون داشت گرد شدن چشم ها و باز شدن دهنمون بود و تو دلمون به راننده میخاستیم بگیم حواست باشه! که راننده ها از پنجر سرشونو بیرون می آوردن و به برزیلی فحش میدادن! مام تا نصفه خم میشیدم میگفتیم :
بی خیال داش چاکرتیم حواسمون نی شرمنده!! 
نزدیک های ظهر بود که بحثمون گرفت,
مقصر میلاد بود میخاست بره تا نمایندگی
فارسی 1 و چند تا از بازیگراش رو گیر بیاره! من و
عبدالرضا هم اولش قرار بود بریم و
تجهیزات نظامی ارتقا داده شده ی برزیل رو که توسط
اسرائیل ارتقا داده شده بود ببینیم!
اویس هم از لج میلاد با ما همراه شد و به میلاد گفت: هه هه

میلاد گیر داده بود و مرغ یه پا داشت اما هر طوری بود منصرفش کردیم اما یه پیشنها دیگه داد!! گفتیم چیه؟گفت میخام برم نظر برزیلی ها رو راجع به
صیغه بدونم!! گفتیم
بــــــا ولمون کن شر نده دستمون 
اومدیم بگردیم نه مصاجبه با ملت شریف بگیریم!
ایجا بود که میلاد گریه اش گرفت و گفت اصلا" باتون قهرم! ولی آخرین پیشنهادش رو داد و گفت حداقل بیاید بریم یه ساموسه و فلافل بخوریم! ما هم قبول کردیم ولی من
گفتم تو بلذی کجا داره؟
گفت آره فول آبشم اینجا رو ( یه لافی اومد اساسی)
خلاصه قبول کردیم ما هم بدمون نیومد وقرار شده میلاد مارو با حساب خودش مهمون کنه!
در همین حین یه گنجشگی از بالای سر من رد شد و
من گفتم :
هی اف-5 بود! رضا گفت: نه بابا
اف-4 بود ! من گفتم: نه این
نوکش تیز بود و توش
رادار داشت!

رضا گفت نه بالش پهن بود!

خلاصه خاستیم وسط خیابون با هم درگیر شیم که
اویس گفت: هیچ کدومش نبود!! از بالا یه عنایتی فرستاد پایین که واکنش شیمیایش نشون میده که ..... یه گنجشک بوده

به دنبال ساموسه خیابون خیابون رو گشتیم ! من گفتم میلاد تو که بلد بودی کجا داره؟ گفت آره از همین
پس کوچه بیایید بریم! ...
چشمتون روز بد نبینه رسیدم به پس کوچه ایی که هفت 8 تا از این لات و لوت ها توش بود! و داشتن
فیت بال بازی میکردن ( گل کوچیک)!
مام داشتیم رد میشدیم, مثل اینکه خوششون از
شلوار 6 جیب اویس نیومده بود و هوس کرده بودن یه گیری بدن! شاید هم
چاقوی ضامن دار اویس رو از تو جیبش دیده بودن!
یکشیون توپش شوت کرده به سمت
عینک دودی من! و درب و داغونش کرد! گفتم : ای بر .... , حواست کجاست مگه اینجا دروازه هست که شوت میکنی؟
با صدای کلفت گفت: می تونیم! ....
شیپور دعوای خیابونی زده شد! من رفتم جلو ولی چون تا به حال دعوا نکرده بودم فنون دعوا رو نمیدونستم و یارو یکی زد زیر گوش ما!
من هم موبایلم رو درآوردم و گفتم گور بابای رومینگ و زنگ زدم خونه گفتم:
مامان پسرتو کشتن!گفتم اویس کار خوته برو جلو داش, رضا هم ماشالله هیکل خفنی داره و رفت که انتگرال طرف رو بگیره! میل هم علی رغم اینکه قدش کوتاه بود ولی خوب جنگید و خلاصه ترتیب بچه برزیلی ها رو دادن!! و اونا فرار کردن!
من به میلاد گفتم : خوب ساموسه ایی خوردیم! خیلی خوشمزه بود! خیلی ! خوب راهو نشون مون دادی!
میلاد گفت: بابا اینجا ساختو ساز کردن راهشو گم کردم قبلا" اینطوری نبود؟!
نزدیک های شب بود برگشتیم ,
چند تا از خانم ها با کمک هم یک غذای ایرانی خوشمزه درست کرده بودن که همگی یکی یه انگشتشون رو باهاش خورده بودن! متاسفانه ما دیر رسیدیم و همش رو دوستان خورده بودن

.....
