دزد‌ها هم گاهي به گريه مي‌افتند

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
پست: 820
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4147 بار
سپاس‌های دریافتی: 2180 بار

دزد‌ها هم گاهي به گريه مي‌افتند

پست توسط حسن2568 »

 ‌ها هم گاهي به گريه مي‌  و او سال‌ها پيگير كارهاي درماني بچه‌ها شده بوديم و كمك‌هاي نقدي را از مكاني به مكان ديگر حمل كرده بوديم بي‌آن كه حتي در تلخ‌ترين كابوس‌مان هم ببينيم از هم اين گونه جدا خواهيم شد، اما سرنوشت من دزديده شدن نبود چون آبستن عاشقانه‌ترين امانت‌هاي عالم بودم!  جم آنلاين:

شرح حادثه از زبان كيف ـ‌ من يك كيف چرمي قهوه‌اي هستم. به گمانم يكي از روزهاي بهار بود. من و صاحبم از حاشيه خيابان مي‌گذشتيم.

شكمم از پرونده‌هاي بچه‌هاي محك و مقداري پول كه نيكوكاران آن را براي درمان بچه‌ها فرستاده بودند، برآمده شده بود شايد به همين خاطر زيادي به چشم دزدها آمدم و در ثانيه‌اي از دست صاحبم قاپيده شدم. صاحبم فرياد كشيد، سرتاسر خيابان را دنبال موتور دويد و بعد نااميدانه ايستاد و كوچك و كوچك‌تر شد.

او يكي از نيكوكاران محك (موسسه حمايت از كودكان مبتلا به سرطان)‌ است كه حتي من هم اسمش را بندرت از زبانش شنيده‌ام چون هميشه دلش خواسته گمنام باشد و من هم جزئي از هويت مختصر و مفيدش شده‌ام؛ جزئي از هويت مردي آرام و ميانسال با كيفي قهوه‌اي و كهنه كه هميشه انباشته از پرونده‌هاي بچه‌هاي بي‌مو، لاغر و خنده‌روي محك بوده است.

من و او سال‌ها پيگير كارهاي درماني بچه‌ها شده بوديم و كمك‌هاي نقدي را از مكاني به مكان ديگر حمل كرده بوديم بي‌آن كه حتي در تلخ‌ترين كابوس‌مان هم ببينيم از هم اين گونه جدا خواهيم شد، اما سرنوشت من دزديده شدن نبود چون آبستن عاشقانه‌ترين امانت‌هاي عالم بودم!

شرح حادثه از زبان اشك‌ ـ من اشكم، مونس درد يا نشانه‌اي براي پشيماني يا اندوه يا حسرت يا پريشاني ياشوق. هيچ چشمي در اين دنيا وجود ندارد كه صاحبش ادعا كند هرگز اشك ريختن را تجربه نكرده است. اشك‌ها معمولا وقتي از چشم‌ها باريدن مي‌گيرند كه دردي دلي را چنگ انداخته باشد. نمي‌توانم منكر اين قضيه شوم كه آن دو نفر، همان دوتا كه كيف چرمي قهوه‌اي را آن روز از دست آن مرد گوشه خيابان دزديدند، پيشتر بندرت مرا مهمان گونه‌هايشان كرده بودند.

آنها دزد بودند و دزد دل‌رحم كمتر وجود دارد و اگر دلي به رحم نيايد اشكي هم از آن نمي‌بارد و به همين دليل دنياي چشم‌هاي تيزبين آن دو دزد برايم غريبه بود اما آن روز، وقتي آنها كيف مرد را سر فرصت بازكردند، وقتي چشم‌هايشان روي صفحه‌هاي پرونده‌هاي پزشكي چند تا از بچه‌هاي محك دويد، وقتي آهسته معني واژه محك را زمزمه كردند «موسسه حمايت از كودكان مبتلا به سرطان»، وقتي فهميدند كسي كه كيفش را از دستش قاپيده‌اند يكي از نيكوكاران محك بوده است، من بي‌امان و تند، مثل يكي از رگبارهاي فروردين، از چشم‌هايشان، باريدن گرفتم و فهميدم دل‌هاي آنها، ديگر به دل سياه دزدها شباهتي ندارد.

شرح حادثه از زبان نامه ـ‌ نوشته شدم تا به دست مرد نيكوكار بي‌نام و نشان برسم، دزدها مرا نوشتند، بارها و بارها، روي كاغذهاي مختلف، اما هربار دستشان لرزيد و كلمه كم آوردند تا بالاخره روي يكي از كاغذها متولد شدم.

من نامه‌اي هستم كه همراه با كيف قهوه‌اي دزديده شده از يكي از نيكوكارهاي محك به آدرس محك بازگردانده شدم تا به صاحب كيف تحويل داده شوم. وقتي ما رسيديم، مرد ميانسال و آرام، از ديدن كيف قهوه‌اي‌اش جا خورد! باور نمي‌كرد دزدها آن را بي‌كم و كاست پس فرستاده‌اند، اما وقتي مرا خواند قانع شد. من در لب‌هاي او زمزمه خوشايندي شدم كه تكرار مي‌كرد «آقاي نيكوكار عزيز، از اين كه سهم بچه‌هاي محك را دزديديم متاسفيم، ما كيفتان را دست نخورده به آدرس محك ارسال مي‌كنيم و اميدواريم عذرخواهي‌مان را بپذيريد. سلام ما را به بچه‌هاي نازنين محك برسانيد، با آرزوي سلامتي همه بيماراني كه از سرطان درد مي‌كشند.»

شرح حادثه از زبان راوي ـ شما اين حكايت را باور نمي‌كنيد؟ من هم باور نمي‌كردم اما اين داستان حقيقت دارد، گاهي در دل ما عشقي عميق نهفته است كه سنگ‌ترين دل‌ها را هم، شيشه‌اي و شفاف مي‌كند، حتي اگر متعلق به كيف‌قاپ‌ها باشد.



 
[External Link Removed for Guests]
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”