صد با ر تا حالا به این جا رسیده ای و باز فکر و فکر و فکر به این که خودت این سال ها چه کرده ای با پدری که تو را از صمیم قلب دوست داشته و به تو عشق ورزیده است....
یک استثنای تاریخی
به جون مادرم، سلطان غم مادر، هرگز نمیری مادر، بیمه دعای مادر، مادر،مادر،مادر..... راستش حسودیمان نمی شود ، اما هیج وقت تا حالا ندیده ام کسی به جان پدرش قسم بخورد یا بنویسد هرگز نمیری پدر، فقط گاهی پشت یک مینی بوس زواردر رفته شاید یک مرد سیبیلوی درشت هیکل نوشته باشد، یادگار پدر ، یعنی پول و نه عشق خالص.
شاید علتش این باشد که از همان وقتی که هابیل . قابیل چشمشان را به این دنیا باز کردند، چون اول از همه مادرشان را دیدند دل دادند به او و در تمام زندگی کمتر رنج ها و محبت های مردی را دیدند که در زمان تولد آن ها منتظر و پریشان پشت در ایستاده بود یا در صحرا به دنبال قوت آنها بود و این شد که بچه ها از همان اول بین پدر و مادر خودشان استثنا قائل شدند و مادر شد، سلطان غم، و پدر شد ((همه اش دنبال پوله)).
و این شد که از همان اول بچه ها تنها برای مادرشان دعا کردند که ((هرگز نمیر مادر)) یا این که به جان مادرشان قسم خوردند ...یعنی این که این ارزشمندترین چیز دنیاست ...یا این که خودشان را بیمه ی دعای مادر دانسته اند و او را و تنها اورا ، به عنوان محرم رازهایشان باور کردند، بدون این که بدانند آخر این پدر بنده خدا هم حقی برای عشق ورزیدن و محرم بودن دارد.
همیشه رنج ها و سختی های این مرد در پشت محبت های مادر قرار گرفت و کمتر دیده شد، روز پدر روزی است که به این محبت ها هر چند برای لحظه ای کوتاه نگاهی بیندازیم.
نمای اول – و تو به دنیا لبخند می زنی
توتنها صدای زنی را می شنوی که از درد فریاد می زند، تو اصلا صدای مردی را نمی شنوی که پشت در در دلش فریاد می زند و از خدا فرزندی سالم و پاک می خواهد.
صدای ونگ ونگ تو که بلند می شود و پرستار جوان می دود بیرون ، آ قا مژ دگانی بدهید، عروس خانومه، مبارکه گل پسره و پدر از خوشحالی می پرد هوا .
اما تو همان لحظه نگاهت به نگاه مادر گره می خورد و مثل دفعه قبل که صدایش را نشنیدی، پدر را که از پشت شیشه برای تو دست تکان می دهد نمی بینی . او را که از همین حالا دارد برای خوشبختی تو نقشه می کشد و نگران است: ((راستی تا 18 سال دیگه کنکور چقدر شرکت کننده خواهد داشت ؟)). ((سربازی چند ماه می شود؟))، ((نکند شوهرش آدم خوب نباشد ))، ((نکند خانواده شوهرش برای جهیزیه تحقیرش کنند ؟))، و بعد زیر لب می گوید : ((نه بابا همه اش را جور می کنم.)) وتو او را اصلا نمی بینی، او را که از فردای به دنیا آمدنت دیرتر و خسته تر به خانه می آید و بیشتر سر کار می ماند تا تو و مادرت احساس کمبود نکنید.
و تو بزرگ می شوی
و تو کم کم بزرگ می شوی و اولین حرف شیرینت را می زنی، ((ماما))،((ماما)) و او هر وقت صدایت را می شنود، از خوشحالی قلبش می خواهد بپرد بیرون و همیشه با خودش فکر می کند ((کاش بعدش بتواند مرا هم صدا بزند. ((بابا، بابا))، اما تو بعدش یاد می گیری بگویی ((آبه))و بعد هم ((قاقا)) و تازه بعد از همه ی این هاست که یاد میگیری اسم کسی را بگویی که از بس برای آن که بتواند پول فیش آبه را بدهد و برای خانواده قاقا بخرد کار کرده دارد کم کم خرد می شود، ((بابا))
تازه تو نمی دانی علاوه برآبه و قاقا خیلی چیزهای دیگری هم هست که تو از آن ها بی خبری . پول کرایه صاحب خانه اخمو و بد اخلاق، پول دوا و دکتر جنابعالی و مادر، پول پوشک های نرم و راحت و روروک قشنگ قرمز رنگت و عروسک خوش قیافه ی تایوانی الاصلت را.
شبها هم که هر وقت حضرتعالی ونگ می زنید باید بلند شود و به مادرت کمک کند تا شما جایتان گرم و راحت باشد و یا آن که شیر خشک را در شیشه بریزد و بعد هم بزند، شما هم که یک بار دوبار ول کن نیستی و مدام گریه می کنی، اصلا هم فکر نمی کنی که او باید صبح کله سحر برود سر کارو تو شاید با آن سر کچلت فکر می کنی کاش بابابه جای این همه سر کار بودن زودتر به خانه می آمدو صبح دیرتر می رفت ((بابای بد)).
و کمی بزرگتر
و تو داری تند وتند بزرگ می شوی .
او باید هر روز زودتر از خواب بیدار شود تا تو را ببرد تا پای سرویس مدرسه ات. او باید بیاید مدرسه تا دعواهای پسر بروسلی اش را رفع و رجوع کند. او باید هر سال متناسب با نرخ تورم و تحولات بازار نفت برنت دریای شمال و رکود اقتصادی در نیمکره ی شمالی پول تو جیبی شما رو افزایش دهد و پورسانتی که برای گرفتن هر 20 می گیری را ببرد بالاتر. کم کم باید برود زیر قرض تا پول کلاس پیش کنکور یا حتی پول خریدن سوالات کنکور را بدهد، تا جنابعالی مثل انشاهای دوران بچگی (( فرد مفیدی برای جامعه بشوید و به نیازمندان کمک کنید)) و او باز هم دیرتر به خانه می آید و تو اورا کمتر می بینی.
و با خودت فکر می کنی: (( چقدر حرص می زند ، خستگی اش را می آورد خانه ، کاش به جای این که این همه دنبال مال دنیا باشد ، بیشتر به ما فکر می کرد!))
و تو حالا بزرگ بزرگ شده ای
تو بزرگ وبزرگ تر می شوی و او پیر پیرتر. تو ممکن است هر کسی شده باشی ،وکیل، وزیر، خلبان، راننده تاکسی، روزنامه نگار و او حالا پیر وشکسته است و بازنشسته، اما او هنوز باید کار کند تا وقتی که عروس و دامادش روز پدر می آیند خانه اش ، بتواند آبرومندانه از آنها پذیرایی کند و تو باز فکر می کنی،((کاش عوض این که این همه دنبال پول باشد، مثل مادر می توانست به تو و نوه اش سر بزند همه اش خسته است.))
جور دیگر باید دید
روز پدر روز مبارکی است. روزی برای شروعی دوباره ، این که پدر را دوباره ببینیم و دردها و رنج های او را بهتر از همیشه بفهمیم ، هدیه پیشکشت اما خدا وکیلی امسال بیا از ته قلب از این همه زحمت و تلاش آن ها سپاسگذاری کنیم.
پدر با تمام وجودم دوستت دارم
