شما یادتون نمیاد...

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

شما یادتون نمیاد...

پست توسط RAHVAR »

تصویر تصویر
من خودم بعضی ها شو یادم میاد شما رو نمیدونم تصویر


شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکاربیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمونمی پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانهمیکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشتپشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشتبرنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَگ، وگ وگ وَگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چهذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))) کفش تق تقی هم فقط واسهعیدا بود

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلومامی چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بودنگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمونمیشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعدبا طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پارهمی کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم،بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند،دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهنبمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون روسوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی میرفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتونبسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می كشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکهبرگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو درازمیکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد کهدست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچهی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیمکه کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومدبالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوهخلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشورساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) :داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف درازبود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاشصبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت کهبیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشومیکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما )))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی هارو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوطحفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای منیکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردندرمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گولههای آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیممیچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یانارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاریپنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه هابفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بویگوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد،مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تازنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه هایتو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اونچیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد،اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود باعکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلومنبود چی کشیدند.
تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظببببببباشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشهیه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشتتو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید ومیگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بودبرای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت:بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس واسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برایشاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ وزرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خستهمیشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مدادقرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هرچیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت:اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزیدرست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است...قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر،کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم،صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یکسیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووشکن!!!!


ادامه دارد...
   تصویر     
  
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 830
تاریخ عضویت: شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶, ۱۱:۴۷ ب.ظ
محل اقامت: باختران
سپاس‌های ارسالی: 309 بار
سپاس‌های دریافتی: 2025 بار
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط ali1371 »

همه کسایی که الان هم حدود 16سال سن داشته باشند یادشان می اید به خدا شرف داشت به الان وبرنامه هاش
یاد سریال های هانیکو وسندباد که درتابستان بعد از تعطیلی مدارس صبح پخش می شد یادخرید بازی های میکرو وبعد هم سگا بخیرکه سالی 2 3تای بیشتر نمی خریدیم
  که ارتش ایران درجنگ کرد حماسه نبود معجزه بود
یاسرعرفات
 
وبلاگ من [External Link Removed for Guests]
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 2732
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵, ۱۰:۳۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 12804 بار
سپاس‌های دریافتی: 4580 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط كيارش »

ياد
اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مى‌ داد و مرا به
فروشگاه مى‌ فرستاد و من با ٣ کيلو سيب‌ زمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير،
يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخم‌ مرغ به خانه برمى‌ گشتم. :lol:


...


اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاه‌ها دوربين گذاشته‌اند :grin:
 [FONT=lucida grande, tahoma, verdana, arial, sans-serif]  این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود,    
  [FONT=lucida grande, tahoma, verdana, arial, sans-serif]ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر    
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1407
تاریخ عضویت: جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵, ۱:۳۱ ق.ظ
محل اقامت: مازندران
سپاس‌های ارسالی: 6679 بار
سپاس‌های دریافتی: 5422 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط airplane »

به خدا یادم میاد خیلی دلم براشون تنگ میشه
آیا می دانید هر فرد پس از مرگ با اهدای اعضای خویش می تواند سبب نجات یا ارتقای سلامتی بیش از 50 نفر شود


برای عضویت در انجمن اهدای عضو به لینک زیر مراجعه کنید


[External Link Removed for Guests]

[COLOR=#000000]تا چند زنم بروی [COLOR=#0070c0]دریاها خشت بیزار شدم ز بت‌پرستان  

خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت



 
Furious Poster
Furious Poster
نمایه کاربر
پست: 341
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۸, ۹:۱۴ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1067 بار
سپاس‌های دریافتی: 1211 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط saied tomcat »

اول مدرسه که شروع میشد عشق کتاب نو دفتر نو همون دفترایی که خط کشی نشده بود و پشتش هم عکس شطرنجی یه نفر بود که رو تخته سیاه مینوشت تعلیم وتعلم عبادت است
هنوز بوی کیف نو مدرسه تو مشام همه هست.بعد از مردسه مشق مینوشتیم تا ساعت چهار که برنامه شروع بشه بعدش هم هی خدا خدا میکردیم مجریه نگه خوب بچه ها وقت برناممون تمومه
لحظه شماری میکردیم که کی تابستون بشه آتاری و نینتندو رو از تو کمد در بیاریم بازی کنیم
یاد اون سگ و گربه کلاس اول هم بخیر
>>ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا هستیم <<


نیروی دریایی حافظ مرز آبی

ياد گرفتم که :
1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي کند.
2. با وقيح جدل نکنم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روحم را تباه مي کند
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط RAHVAR »

شما یادتون نمی آد پنج شنبه های هفته هایی که بعدازظهری بودیم زنگ آخر تو مدرسه هوا که رو به تاریکی می رفت دلمون قیلی ویلی می رفت چون شب مهمون بودیم خونه عمو و قرمه سبزی و یه عالمه بازی با بچه های فامیل

یاد اون روزا بخیر که کپی پیست رو هنوز یاد نگرفته بودن همه

شمايادتون نيست : سال هزار و نهصدو بيست رفتم توکيو ديدم اوشين نيست گفتم ريوزو اوشين کجا رفت ... گفت خا به سرم دود شد و هوا رفت

شمايادتون نيست: كش بازي.. پرش اسبي! كارت بازي- گل زده گل خورده برزيل آرزانتين چه شانسي!

ظهرا که از مدرسه می اومدم خونه با اینکه از صبح تو مدرسه هر زنگ تفریح 2 تا ساندویچ خورده بودم ولی از ترس قر قر ایه مامانم میشستم پایه سفره 2 تا بشقاب تا خرخره لوبیا پلو هم می خوردم که مامانم یقمو نگیره که چرا ساندویچ کثافتیایه مدرسه رو خوردی

شما يادتون نمياد : ميرفتيم سورنگ خالي از اينور اونور گيرمياورديم تابستون ها که همديگرو خيس کنيم
آخر شيطوني هم اين بود که ميرفتيم کنار سوژه ميزديم آبو با فشار تو گوشش
اي بابا ، چه شيطون بوديم ها

شما يادتون نمياد
...
اولين باري كه تو مدرسه كتك خوردم كلاس اول بودم
:-(
به خاطر اين كه صف كلاسمون آروم داشت به سمت كلاس حركت ميكرد ناظممون با لگد به بچه ها ميزد كه تندتر برن

شما یادتون نمیاد ما وقتی‌ تو کلاس حوصلمون سر میرفت نوک مدادمون رو میشکوندیم تا بریم دم سطل اشغال وایسیم مداد بترشیم

شما يادتون نمياد:‌ خيس كردنِ همديگه با تفنگ آب پاشي بهترين بازي دوران كودكيمون بود..

شما یادتون نمیاد :یک و یک و یک ،دو و دو و دو ، سه و سه و سه .... مسابقه ی محله
   تصویر     
  
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 338
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۰۸ ق.ظ
محل اقامت: شيراز
سپاس‌های ارسالی: 337 بار
سپاس‌های دریافتی: 1377 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط ستاره شب تار »

من همه رو یادم می یادتصویر
بدترینش زمانی بود که وضعیت قرمز می شد و میگفتن باید بریم تو سنگر که این سنگرها همه تنگ و تاریک بود و از گرما خفه می شدیم و من واقعا از بمبارون می ترسیدم

و ناراحت کننده ترینش زمانی بود که زنگ آخر ورزش داشتیم و اگه هوا بارونی بود توی حیاط نمی بردنمون و مجبور بودیم تو کلاس یه بازی مثل هوپ کنیم نمیدونم کسی بازی هوپ بشناسه یا نه که احتمالا همه میشناسن


دوست داشتنی ترین روز مدرسه روز پنج شنبه بود واسم مخصوصا اگه شیف صبح باشم و ظهر می رفتم خونه و به حساب خودم 2 روز تعطیل بودمتصویر و اینکه چون بعدازظهر پنج شنبه اکثرا کارتون خانواده وهوش می داد و من اونو خیلی دوست داشتم به خاطر همین با خیال راحت می نشستم نگاه می کردم
ولی زمانی که شیف بعدازظهر بود تا زنگ آخر می خورد سریع خودمو به خونه می رسوندم که به کارتون خانواده وهوش برسم
با کسی که میتونی زندگی کنی زندگی نکن

با کسی زندگی کن که بدون اون نمیتونی زندگی کنی
Captain I
Captain I
پست: 820
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4147 بار
سپاس‌های دریافتی: 2180 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط حسن2568 »

شما یادتون نمیاد ساعت 2 نیمه شب مادرم بیدارمون میکرد تا 3-4 تا برادر بریم صف نون لواش نوبت بگیریم و بایستیم تا ظهر یا بعد از ظهر روز بعد به نوبت نفری 20 تا نون لواش بخریم برای دو سه روزی کافی باشه آخه جنگ و کمبود بود و 20 تا بیشتر نمیدادند.
شما یادتون نمیاد اولین موشکی که به نزدیکی محلمون خورد و از همون روز هم مدرسه ها تعطیل شدند تا مثلا تو تلوزیون بهمون درس بدن و ما هم گوش کنیم!!!!چه قدر خوشحال شدیم.مخصوصا که نمرات ثلث دوم تو کارنامه مون خالی موند و ثلث سوم هم به صورت وجبی نمره گرفتیم که این ها از افتخارات ما بود.
شما یادتون نمیاد پیشرفته ترین وسیله بازیمون یک اسکیت تخته ای بود که روی اون سرپا می ایستادیم و تو سرازیری از بین مردم مارپیچ رد میشدیم .
شما یادتون نمیاد چه قدر در تیله بازی کاشتنی و دو ماته و سه ماته مهارت داشتیم با اون همه تیله.
شما یادتون نمیاد تقریبا میانگین هفته ای یک روز تعطیلی به خاطر برف تو زمستون نصیبمون میشد اما الآن بارندگی خیلی کم شده .
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 338
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۰۸ ق.ظ
محل اقامت: شيراز
سپاس‌های ارسالی: 337 بار
سپاس‌های دریافتی: 1377 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط ستاره شب تار »

حسن2568 نوشته شده:شما یادتون نمیاد اولین موشکی که به نزدیکی محلمون خورد و از همون روز هم مدرسه ها تعطیل شدند تا مثلا تو تلوزیون بهمون درس بدن



اینم یادمه فکر کنم حدود ساعت 5 شروع می شد و هر درسیم ساعت خودشو داشت مثلا ساعت 5 عربیتصویر یا هر درس دیگه ای رو ساعتشو مشخص می کردن



بهتره اسم تاپیکو بزارن یادتون میاد...
با کسی که میتونی زندگی کنی زندگی نکن

با کسی زندگی کن که بدون اون نمیتونی زندگی کنی
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 830
تاریخ عضویت: شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶, ۱۱:۴۷ ب.ظ
محل اقامت: باختران
سپاس‌های ارسالی: 309 بار
سپاس‌های دریافتی: 2025 بار
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط ali1371 »

ولی هیچی به لذت عکس کارتی و تیله بازی نبود ان وقتا که سنترالی نبود باهاش کیف کنیم ضمنا فوتبالیستها هم یادش بخیر وایکیوسان کارتون معروف ژاپنی هم یادش بخیر
  که ارتش ایران درجنگ کرد حماسه نبود معجزه بود
یاسرعرفات
 
وبلاگ من [External Link Removed for Guests]
Novice Poster
Novice Poster
پست: 81
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۸۹, ۱:۴۴ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 485 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط Hannover96 »

عصر روزهاي جمعه و كارتون سگ و گربه

من خودم 16 سالمه ولي يادش بخير كارت بازي با دست مي زديم روي كارتها تا چپه بشن تا برنده بشيم.
يا با لنگه دمپايي مي زديم به كارتها تا هركدومشون كه افتاد مال ما باشه

اون موقع كه حدود سال 2001 بود كارتهاي جام جهاني 2006 رو ميفروختن كه من ميگفتم كو تا سال 2006.اما حالا ميبينم كه 2010 هم اومد و تموم شد و ما...

اي خدا...چقدر زود دير ميشه..
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 191
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۸۸, ۹:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 870 بار
سپاس‌های دریافتی: 695 بار

Re: شما یادتون نمیاد...

پست توسط atlantik »

شما یادتون نمیاد وقتی اخر سال میشد تا یکی به در کلاس میکوبید میگفتیم که اخ جون پیک شادی اوردن .اخر سر هم از خوشحالی چنان ذوقی میکردیم که انگار دنیا رو به ما داده بودند .
شما یادتون نمیاد وقتی اول هفته میشد ناظم مدرسه همه رو به خط میکرد و هر کی موهاش رو با ماشین 4 نمیزد با قیچی یه چهارراه وسط موهاش مینداخت
شما یادتون نمیاد وقتی تلوزیون ها سیاه و سفید بود یه تلخ رنگی مینداختیم روش تا رنگی بشه !
شما یادتون نمیاد که اولین چیزی که از کتاب فارسی یاد گرفتیم همون عکسهای چهارخونه ای اوایل کتاب بود و معلم برای هر عکس یه داستان میگفت ...
شما یادتون نمیاد که امین و اکرم با کمی قند چای خود را شیرین میکردند .
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر...
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه
شما یادتون نمیاد لینچان رو در جنگجویان کوهستان .
شما یادتون نمیاد که :خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم چه باصفایی در شهر ما نیست جز دود ماشین دلم گرفته ....
شما یادتون نمیاد دهه فجر که میشد با بچه های کوچه با اون پرچم های کاغذی و اویزها و .... کوچه رو تزیین میکریم و میرفتیم تو کوچه بالایی پز میدادیم
شما یادتون نمیاد که روز معلم تنها روزی بود که از کتک های معلم در امان بودیم
شما يادتون نمياد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله
شما یادتون نمیاد مهر صد آفرين که میزدن تو دفتر دیکتمون خر کیف مي‌شديم، هزار آفرين که میزدن خوده خر میشدیم
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد
شما یادتون نمیاد محرم که میشد با پارچه های سیاهی که از خونه کش میرفتیم یه خیمه وسط کوچه میزدیم و از صبح تا شب هم فقط صدای طبل و دوقول و سنج بود .....
شما یادتون نمیاد وقتی مبصر میشدیم میگفتیم دستا رو سینه سرا رو میز و با هزار زحمت اسم رفیقا رو تو خوبها و نارفیقا رو تو بدها مینوشتیم وقتی معلم میومد زود پاکشون میکردیم
شما یادتون نمیاد چهارشنبه سوری که میشد خوراک فقط کبریت بود و میخ و پاره اجر ............
.
.
.
[FONT=Courier New]من در کشوری زندگی می کنم که زبانش پارسی است، اما به آن فارسی می گویند  [FONT=Courier New][COLOR=#7030a0]چون   "پ" ندارد!   

[FONT=Microsoft Sans Serif]دکتر علی  
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”