[FONT=Tahoma,sans-serif]سمت توالت
[FONT=Tahoma,sans-serif]روی در توالت با خطی خوش نوشته شده بود:
[FONT=Tahoma,sans-serif]
"النظافه من الایمان" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]در را باز کردم. روبروم با همان خط نوشته شده بود: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"در را آرام ببندید" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]برگشتم درو آروم ببندم٬ دیدم پشت در نوشته: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"هواکش را روشن کنید" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]کمی پایین تر نوشته بود: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"در را قفل کنید" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]بعد از این جمله بلافاصله یه فلش میرفت به سمت شاسی قفل و دو تا فلش دیگه دور شاسی بود که در دو جهت مخالف چرخیده بودند یکی نوشته بود باز و اون یکی نوشته بود بسته. خلاصه در را قفل کردم و رفتم سمت هواکش که نخش را بکشم. درست زیر نخ روی دیوار نوشته بود: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"در دو مرحله و به آرامی بکشید". [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]بالاخره رفتم سر کار اصلی.. توالت از نوع ایرانی بود. اینقدر حواسم پرت نوشته ها شده بود که برعکس نشستم. دیدم روی دیوار روبرویی نوشته: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"اخوی برعکس نشستی.برگرد درست بشین!" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]دیگه باورم نمیشد که برای اینجا هم ایزو گرفته باشن و به همه چیز فکر شده باشه. (آخه اون موقع ما تازه ایزو گرفته بودیم) غر غر کنان پا شدم و درست نشستم. گلاب به روتون وقتی داشتم کارمو می کردم یهو سرمو بردم رو به بالا. این دیگه باور نکردنی بود. داشتم شاخ درمیاوردم. رو سقف نوشته بود: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"سرت تو کار خودت باشه" [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]کارم تموم شد و دستمو بردم سمت شلنگ. دیدم نوشته: [FONT=Tahoma,sans-serif]
[FONT=Tahoma,sans-serif]"در مصرف آب صرفه جویی کنید"
[FONT=Tahoma,sans-serif]خلاصه بالای سر شیر آب کاملا مشخص شده بود که کدوم آب سرده٬ کدوم گرمه و هرکدوم به چه سمتی باز و بسته میشه. شیلنگ را گذاشتم سرجاش پا شدم شلوارمو بکشم بالا دیدم که نوشته:
[FONT=Tahoma,sans-serif]"سیفون را بکشید"..
[FONT=Tahoma,sans-serif]بر گشتم سیفون را بکشم که نوشته بود:
[FONT=Tahoma,sans-serif]" آرام بکشید"..
[FONT=Tahoma,sans-serif]زیرش هم خیلی ریز نوشته بود:
[FONT=Tahoma,sans-serif]"زیپ شلوار فراموش نشه".. [FONT=Tahoma,sans-serif]جا خوردم. واقعا جا خوردم. آخه زیپ شلوارم رو نبسته بودم. خلاصه ترس برم داشت. رفتم سر روشویی که دستمو بشورم که دیدم نوشته بود:
[FONT=Tahoma,sans-serif]"هواکش را خاموش کنید".
[FONT=Tahoma,sans-serif]رفتم هواکش را هم خاموش کردم و برگشتم دستمو شستمو قفل درو باز کردم و سریع پریدم بیرون.
[FONT=Tahoma,sans-serif]رییس دفتر جناب مدیر روبروم اسیتاده بود. همچین چپ چپ نگاهم کرد که انگار املاک باباش را غصب کردم. گفت:
[FONT=Tahoma,sans-serif]"لطفا درو آروم ببندید"
[FONT=Tahoma,sans-serif]دستمال کاغذی هم رومیزه دستتون را اونجا خشک کنید. رفتم دستمال برداشتم دستمو خشک کردم. اومدم دستمالو بذارم تو جیبم٬ گفت:
[FONT=Tahoma,sans-serif]"نه٬ سطل آشغال اون بغله".
[FONT=Tahoma,sans-serif]تازه فهمیدم که این ماجراها از گور کی بلند میشه. [FONT=Tahoma,sans-serif] [FONT=Tahoma,sans-serif]

[FONT=Arial,sans-serif]
منبع : ایمیل یکی ازدوستان با رسم امانت داری