یه داستان واقعی از جن

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

سالها پیش وقتی که بچه بودم اتفاق جالبی افتاد واون اینکه زن همسایمون بخودی خود مریض شد ، اصلا" بگم کاملا" دیوونه شد
من که بچه بودم ولی بزرگترا میگفتن که اون جن زده شده و داستانی رو براش تعریف میکردند، واینکه من هیچ وقت نتونستم این مسئله رو باور کنم ولی هیچ وقت هم از ذهنم بیرون نرفت.
سالها از اون ماجرا گذشت تا اینکه چند سال قبل که تو یک شهر کوچیک تو حوزه مرکزی ایران دانشجو بدوم اتفاق جالبی برای خودم افتاد که راستش خیلی منو ترسوند.

ماجرا از این قرار بود که با یکی از دوستام توی اون شهر خونه ای رو اجاره کرده بودیم وهمیشه با هم بودیم تا اینکه دوستم برای چند روزی به شهرستان رفت ومن خودم تنها تو اون خونه بودم، زمستون بود و هوا خیلی سرد شده بود . شبی از اون شبها که تنها بودم آخرای شب رفتم که بخوابم ، خوابیدم ولی همین که چشمام گرم شدند صدایی رو شنیدم، انگار کسی از رو در حیاط پرید داخل حیاط
و من با شنیدن صدا از جام بلند شدم رفتم داخل حیاط وآنجا رو خوب وارسی کردم ولی کسی یا چیزی نبود بی خیال اومدم و سر جام خوابیدم و باز داشت خوابم میبرد که ناگهان احساس کردم یه نفر در حال رو باز کرد واومد داخل حال و در رو پشتش بست ، فورا" از زیر پتو در اومدم به در حال نگاه کردم کسی نبود بلند شدم داخل اتاقها رو هم گشتم دوباره داخل حیاط رو هم گشتم ولی کسی وچیزی نبود ، با این فکر که خیالاتی شدم برگشتم و رفتم که بخوابم.

این بار با کمی احتیاط رفتم زیر پتو و چراغها رو خاموش نکردم، ولی از اونجایی که شبهای زمستون خیلی طولانیند دوباره چشمام گرم شدند انگار کاملا" خوابم برده بود که با شنیدن صدایی دوباره از خواب بیدار شدم ، صدای آواز خواندن پسر بچه ای که داشت از اتاق خواب روبرو با صدا ی بسیار زیبا
آواز میخواند ، وحشت زده بیدار شدم با سرعت خودمو رسوندم به اتاق خواب ، صدا قطع شده بود و کسی هم اونجا نبود ، راستش دیگه حسابی ترسیده بودم داخل اتاقهای دیگه رو کاملا" گشتم چیزی نبود .

برای اینکه هوای خنک به کلم بخوره و از این وضع دربیام ، به قصد رفتن به داخل حیاط در حال رو باز کردم که با بدترین صحنه زنگیم روبرو شدم ، مردی پشت به من داشت به طرف در حیاط میرفت انگار قصد داشت بره بیرون یهو برگشت رو به من کرد و باصدای چندش آوری به من گفت :ببخشید از اینکه ترسوندمتون و بعد بدون اینکه بزاره من خوب نگاش کنم با سرعت رو دیوار پرید و مثل دود از همون جا ناپدید شد. من تو همون یه لحظه اونقدر دیدمش که حسابی بترسم ، مردی نسبتا" قد بلند با موهای در هم وبلند با صورتی مبهم و ناشناس
و پاها وراه رفتنی که اصلا" شبیه انسان نبود ، پاهاش شبیه سم بود و شاید بخاطر اینکه منو خوب بترسونه کاملا" نمایانش کرد.

من آنقدر ترسیده بوده که همین جور خشک به در حال تکیه زده بودم بدنم کاملا" یخ کرده بود ودر عین حال بشدت عرق کرده بودم ، واضع صدای قلبم که داشت نامنظم میزد رو میشنیدم ، نمیدونم چطوری صبح شد ولی چند روز به شدت مریض بودم و اصلا" نمی تونستم موضوع رو از ذهنم بیرون کنم، داشتم دیوونه میشدم و چند روزی نتونستم سر کلاسام حاضر بشم.

موضوع رو به چند نفر که اطلاعاتی در زمینه داشتند در میان گذاشتم همگی میگفتن که جن دیدی و من بیشتر میترسیدم ، داستانهای زیادی رو از زبان خیلی آدما شنیدم درباره مواجهه با جنیان که با این اتفاقی که برای خودم افتاده بود همه رو باور کردم .
چند سال از این موضوع میگذره ولی برای من همیشه تازه است مثل دیروز و حالا پس از چند سال مریضی اون زن رو باور میکنم و علتش رو میفهمم .
دوستان منو ببخشند اگه مطلب رو خوب بیان نکردم و دوست دارم نظرات اونا رو بدونم و ببینم در این رابطه داستان یا موضوعی رو دارند.
با تشکر
اللهم عجل لولیک الفرج
Major
Major
پست: 422
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 50 بار
سپاس‌های دریافتی: 181 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط zector »

سلام

آیا این خانه شما، آپارتمانی بود یا تک طبقه؟ و آیا همسایه ای یا خانه ای در اطراف خانه شما بود یا خیر؟
راستی چرا بسم ا... نگفتی؟
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

دوست عزیزم zector با سلام!
گفته بودم اون شب چند بار حیاط رو وارسی کردم پس معلومه خانه اپارتمانی نبود وبعد اینکه بالاخره من تو یک شهر هر چند که کوچیک بود زندگی میکردیم ومسلما" اطراف ما خانه هایی هم بود ، راستش من با هیچ کدومش رابطه ای نداشتم
و موضوع بعد اینکه من اون شب با دیدن اون صحنه خشکم زد واصلا" نفهمیدم چی شد ، شاید بسم ا... هم گفته باشم
بهر حال حتی نفهمیدم تا چه مدت در خونه بودم بعد رفتم تو.
البته دیگه هر چیز عجیب رو میبینم قبل از اینکه بهش نزدیک بشم هزارتا بسم ا... میگم.
اللهم عجل لولیک الفرج
New Member
پست: 15
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵, ۳:۳۷ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 15 بار
تماس:

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط ali911 »

با سلام . می خواستم بدونم چه جور لباسی به تن داشت ؟ کفش نداشت که میشد پاهاشو دید ؟ اصلا شاید شیطنت دوستاتون بوده . آخه ما از این کارا زیاد کردیم !!!
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

احتمال این که خواب دیدی یا تو اون نصف شب خیالاتی شدی زیاده!قبل ازاین که بخوابی به چنین چیزی که: تو این شب و این شهر که هیچ کس رو نمیشناسم باید چی کار کنم؟و این که اینجا خیلی ترسناکه!؟این خیلی تاثیر مغزی داره
و البته خوب شاید هم واقعا جن بوده.
خود من چند وقت پیش سعی کردم با یکی از فامیل ها ی نزدیک یک عکس ترسناک بگیرم. این طوری که سایه ی دست من روی دیوار بیفته.
اون شب من تا صبح اونجا تنها با اون بودم.اون موقع ساعت 5/4 یا 5 بود و هوا کاملا تاریک.عکس رو گرفتیم و قسمتی از دست من هم به اشتباه افتاده بود
اما دست من نبود یه حالت بسار ترسناکی داشت که از موندن تنها با اون پشیمون شدم.شاید در پست بعدم عکس رو پیدا کردم و گزاشتم
ممنون میشم نظرتون رو بدونم :-(
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Rookie Poster
Rookie Poster
نمایه کاربر
پست: 41
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۸, ۳:۳۰ ب.ظ
محل اقامت: شیراز پلاک 12
سپاس‌های ارسالی: 28 بار
سپاس‌های دریافتی: 87 بار
تماس:

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط kalafe2002 »

اگر من بودم که حتما از ترس مرده بودم. باز هم خوب جیگر داشتی که توی اون خونه موندی
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

ali911 جان با سلام
راستش هیچ چیزش شبیه آدمیزاد نبود و او آنقدر برام مبهم بود که اصلا نفهمیدم چی شد ومن اصلا" به لباسش توجه نکردم ولی اون لباس به تن داشت.اون کفش نداشت و خوب تونست توجه منو به پاهاش معطوف کنه چون رو موزاییک خوب صدا میداد. ومن مطمئنم که کار دوستان نمیتونست باشه راستش من خودم هم اینکارا را زیاد کردم ولی با همیشه فرق داشت.

دوست عزیزمm249
من حرف شما رو رد نمیکنم خودم هم مجبور شدم این رو بخودم بقبولونم ولی من اونجا با همه اون اتفاقات می تونستم فرق خواب بودنم با بیداری رو بفهمم ، من چند بار بلند شدم به تمام خونه سرکشی کردم تا آخر تو حیاط با اون رو برو شدم
وبعد اینکه قضیه رو با چند نفر اهل فن در میان گذاشتم وهمگی حرفاشون شبیه به هم بود.ولی به هر حال منو حسابی ترسوند. خواهش میکنم اگه اون عکس رو ببینم خوشحال میشم چون خیلی دنبال سردر آوردن تو این مسئله ام.

دوست خوبم kalafe2002 .
آدم وقتی تو یک موقعیت هر چند دور از انتظار وترسناک قرار میگیره چاره ای جز این نداره حتما" اگر شما هم بودین مثل من زنده می موندین راستش من هم خیلی ترسیدم . امیدوارم این مسئله برای شما پیش نیاد.

با تشکر از همه دوستان.
اللهم عجل لولیک الفرج
Junior Poster
Junior Poster
پست: 163
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 41 بار
سپاس‌های دریافتی: 180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط mahshid.M »

توی کدام شهر این اتفاق افتاده؟
احتمال اینکه دزد بوده باشه یا مزاحم زیاده. جن که از ادم عذرخواهی نمیکنه!
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

دوست منmahshidm با سلام
من که عرض کردم هر چیزی متصور است و هر چیزی می تونه باشه ، اما به چه دلیل شما عذر خواهی جن از انسان را رد میکنید ، آیا اگر دزد بود یا یک مزاحم باز عذرخواهی میکرد؟
اگر دزد یا مزاحم بود اون صدای آواز کودکانه قبل از اینکه من اون مرد گنده رو ببینم تو اتاق خواب چی بود که من شنیدم؟ وایا انسان میتونه با سرعتی که من دیدم مثل دود از رو دیوار ناپدید بشه ؟ وآیا انسان واقعا" با دیدن انسان دیگه میتونه اینقدر ترس ناخواسته در وجودش مستولی بشه ؟ من که واقعا" جواب هیچ کدوم از سوالات رو پیدا نکردم.
شاید حق با شما باشه ، ولی من اون شب یه طوری مطمئنم که چیزی غیر از یک انسان (دزد یا مزاحم) دیدم.
اللهم عجل لولیک الفرج
Major
Major
پست: 422
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 50 بار
سپاس‌های دریافتی: 181 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط zector »

سلام

البته پای این موجودات فکرنکنم شبیه سم باشه و بیشتر حالت چنگک هست. چشمان هم بصورت اوریب هستند. هرچند قیافه واقعی اونها این طور نیست که قد یک آدم معمولی داشته باشند و اگر هم این طوری بودند احتمالا" خودشان رابه آن شکل تبدیل کردند. قد واقعی اونها بیشتر فکر می کنم کوتاه باشد و موجوداتی پشمالو می باشند.

من هم زمانی که در یکی از شهرهای شمالی، دانشجو بودم با اینها مواجه شدم اما خودشان را نتوانستم ببینیم. البته این موجوداتی که با من سروکار داشتند، یک خورده مثلا" با مرام بودند و زیاد اذیت نمی کردند. شب ها با سنگ ریزه به شیشه می زدند و یا با سنگ هایی به اندازه آجر به پشت و سر من می کوبیدند اما نه اون طور که سرم بشکنه !! و من با تعجب به این سنگ های اندازه پاره اجر نگاه می کردم که چگونه به من برخورد می کنند اما صدمه ای نمی زنند! در حالیکه تا 50 متری بنده هیچی نبود.
یک مرتبه هم دیدم یک صدایی از اتاق حال اومد و وقتی رفتم اونجا دیدم یکی از لنگه کفش هایم وسط قالی افتاده!
از دوستان هم دعوت کردیم تا به منزل بیایند تا شاید آنها باورشان بشه. یادم هست یکی از دوستانم که خیلی قلدر بود می گفت چنین چیزی وجود نداره و این کار آدم هست. پس از اینکه شب به خانه ام اومد و بعد رفت بیرون تا به قول خودش اون را شکار کنه. نیم ساعت بعد دیدم دوان دوان درحالیکه می ترسید و رنگش مثل گچ شد، وارد خانه شد. ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاد که اینقدر ترسیدی؟ گفت که داشتم نزدیک جنگلی که روبروی خانه بود داشتم قدم می زدم که ناگهان احساس کردم یک چیزی رفت توی گوشم. بعد دست کردم توی گوشم دیدم یک سنگریزه رفته داخل گوشم !!

و حال بشنوید ماجرایی بسیارعجیب که در آن دوران برایم اتفاق افتاد و شاید ارتباطی با آن مسائل داشته باشد.
یک روز که خیلی سرماخورده بودم، صبح کلاس داشتم. اتفاقا" استادی که با ایشان کلاس داشتم، مرا کاملا" می شناخت و استاد خوب و مهربانی بود و ترم های پیش هم با ایشان کلاس داشتیم. من هم دانشجوی زرنگی بودم و نمره هایم همیشه بالا بود. همیشه سعی می کردم غیبت نکنم و ندرتا" غیبت می کردم خصوصا" اینکه درس این استاد را خیلی دوست داشتم. هرچی سعی کردم صبح سر کلاس حاضر بشوم، نتوانستم چون حسابی حالم ناخوش بود. آخر تصمیم گرفتم نروم و خوابیدم. تا اینکه تقریبا" ساعت 10 یا 11 صبح بود که احساس کردم کسی در ذهنم فریاد زد "نگران نباش" و چند لحظه بعد، صدای مهیبی از آشپزخانه آمد و من بلند شدم رفتم آنجا دیدم یکی از ظرف ها بوده که افتاده است.
صبح روز فردا که دانشگاه رفتم، دوتا از دوستان رادیدم و گفتم بچه ها جزوه دیروز را بدهید بروم کپی کنم. آنها گفتند ناقلا چی شده جدیدا" کلاسها را نمیای و ما تو را دیروز دیدیم در راهرو در کنار دفتر اساتید بودی! و چرا کلاس نیامدی؟ به آنها گفتم که حال و حوصله شوخی و مسخره بازی را ندارم چونکه حسابی مریضم. گذشت تا هفته بعد شد و مجددا" با آن استاد کلاس داشتیم. پس از اتمام کلاس، رفتم پیش استاد تا مثلا" بابت جلسه پیش از ایشان عذرخواهی کنم و غیبتم را موجه کنم. گفتم استاد عذرمی خواهم که جلسه پیش نیامدم چونکه حسابی مریض بودم و درخانه استراحت کردم. ناگهان دیدم استاد گفت که من از شما چنین انتظاری نداشتم! و گفت شما مگر هفته پیش نیامدی جلوی دفتر اساتید در راهرو، وقتیکه من داشتم از دفتر بیرون می آمدم، جلوی من را گرفتی درحالیکه حالت هم خیلی خوب بود و داشتی نیشخند می زدی و بدون اینکه سلام کنی گفتی که من فلانی هستم و حسابی هم سرماخوردم و نمی توانم سر کلاس بیام و بعد رفتی !! من هم از آنجایی که خیلی وقت هست شما را می شناسم هفته پیش وقتیکه حضور غیاب کردم برایت غیبت نزدم. خلاصه استاد ما دلگیر شده بود و بعد گفت از شما دیگر چنین انتظاری نداشتم و بعد کلی موظه و پند و نصیحت که شما باید الگو باشی و همیشه احترام استاد را نگه داری و غیره. بعدها تا مدتها هم از دستم ناراحت بود. از دوتا دوستم سوال کردم که من کجا بودم و چکار می کردم هفته پیش. گفتند که از دور در راهرو مرا دیده بودند نزدیک دفتر اساتید درحالیکه سرم پایین بود و با پاهایم آروم به دیو.ار می زدم! هرچی به طرف من اشاره کرده بودند، انگار به انها توجه نکرده بودم. بعدش اونها به خیال اینکه من بعدآ" بروم کلاس، رفته بودند اما من نرفته بودم. خلاصه این ماجرای عجیبی بود که برایم اتفاق افتاده بود که فکر کنم با آن مساءل در ارتباط باشه.
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

خوب اونم نخواسته عذر خواهی کنه خواسته ...بریزه
خواسته بترسوندش.
خوب کسی نمی تونه بگه که جن وجود نداره و خیلی وقت ها شده که ازار و ازیت کردن مردم رو
من یک شب خیلی تاریک در حالی که هوز نخوابیده بودم کمی ترس برم داشته بود و تلقین می کردم که چیز خاصی نیست
رومو که کردم اونور یکهو دیدم یک موجودی رو هوا داره به من نگاه می کنه و چهره اش هم معلوم نیست و یک چیزایی می گفت و منم در دلم هنوز داشتم تلقین می کردم .زبونم خشک شده بود بعد به طرف من اومد و من از ترس پریدم اونور . ودر حالت نشسته بودم و دیگه جرات نکردم اون طرف رو نگاه کنم ببینم هست یا نه و در حالی که به شدت ترسیده بودم و عرق شدیدی کرده بوم یه دفعه افتادم و صبح بلند شدم.فکر کنم از ترس غش کردم.من تا حالا قلبم 4 بار باتری عوض کرد.چیز های دیگه ای هم دیدم که جالبه بگم در پست های بعدی.اگه کسی چیزی دیده و حتی احتمال 99 درصد میده که غیر واقعی بوده با این و جود بای ما بزاره.خیلی ممنون
اون عکس رو هم یکیشو که واضح نیست داشتم(اخه با حالت عکس متوالی گرفتم وچند تا عکس بود) اما اپلود سنتر پیام میده
.مجاز نمیباشد 0o0o0o0o0[1] در فایل .o0o0o0o0[1] پسوند
منضورش چیه؟البته بالا یه خورده بهم ریخته جملش
ببخشید این سوال رو این جا میزارم
در جواب دوست عزیز بالا هم باید عض کنم دیگه اینجوریش رو ندیده بودیم!تصویر
اگه برای خودم اتفاق نیفتاده بود که دیگران هم اونیو که من دیدم ببینند حتما از خنده میمردم و باور نمی کردم!گرچه الان هم سخته
به نظر من ادم هرچی کم تر تنها باشه بهتره! از همه نظر.
حیف که الان وقت و اینترنت درست و حسابی ندارم که بقیه ی داستان ها رو بنویسم
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Rookie Poster
Rookie Poster
پست: 46
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۹, ۱:۳۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 445 بار
سپاس‌های دریافتی: 129 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط An225 »

هیچکدام از این شبح هایی که در عکسها دیده می شوند، روح انسان نیستند. روح انسان پس از مرگ به برزخ می رود و در این دنیا حضور ندارد. در واقع در تمامی احضار ارواح (که عملی ناپسند و پردردسر است) ارواح خبیثه (=جن و امثال آن) ظاهر می شوند نه روح انسان. اما این موجودات توانمندی خاصی برای تقلید صدای انسان و یا ارائه برخی اطلاعات درست (و غلط) دارند . بدین جهت مدیوم یا احضارکننده روح را سرکار می گذارند. برای همه ی ما اتفاقات و برخوردهایی با این موجودات رخ داده که اگر کمی دقت کنید، می توانید به منشأ حوادث بعضاً عجیب دوران زندگی خود پی ببرید.

یکی از انواع ارواح خبیثه، یتی یا غول یخی است که در تبت و مناطق بسیار سردسیر شمال کانادا به ویژه در ایالت Saskatchewan بارها دیده شده است. نوع دیگری از این ارواح خبیثه که در زمستانها در باغات شهریار نیز صدایش شنیده است، قد بسیار بلند و هیکل تنومندی دارد و بیشتر مردم پس از دیدنش یا توانایی گفتار را از دست می دهند و یا از ترس می میرند. این روح خبیث، صدای بسیار زیر و خاصی دارد که به هیچ حیوانی شبیه نیست که متاسفانه من آن را شنیده ام.

تصاویر برخی از ارواح خبیثه (18 +)
تصویر
تصویر
تصویر

تصویی از یتی (Yeti)
تصویر
«اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده ‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم.» دكتر علي شريعتي
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”